شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 57
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اشكال استاد بر مرحوم خوئى(ره)
كلام مرحوم محقق اصفهانى(ره) مورد اشكال بعض الاعلام على ما فى كتاب المحاضرات واقعشد، ايشان اشكالاتى روى اين كلام دارند، اشكال اولشان كه ديروز عرض كرديم، اين بود كه قضيهمتيقنه بايد مغايرت با قضيه مشكوكه داشته باشد، اما اين مغايرت لازم نيست در خارج باشد، امكاندارد كه اين مغايرت، در ذهن تحقق داشته باشد و براى تأييد اين مطلب، مثالى را ذكر فرمودند كهانسان مىتواند در آنجايى كه زيد در دار است، نسبت به قضيه «الانسان فى الدار» يقين داشته باشد،اما نسبت به قضيه «زيد فى الدار» شك داشته باشد، با اين كه انسان و زيد در خارج هيچ تغايرىندارند و اتحاد وجودى دارند و وجود انسان، همان وجود زيد است. اين اولين اشكالى بود كه ايشانفرمودند.
مدعاى مرحوم محقق كمپانى اين بود كه قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه، بايد با هم تغاير داشتهباشد، آيا مقصود ايشان اين بود كه هر كدام وجود مستقلى داشته باشند، هر كدام يك وجود مشخصاز ديگرى داشته باشند يا اين كه در عين اين كه در وجود، يكى از اينها ربط به ديگرى است و فانى درديگرى است، اما از نظر واقعيت، دو واقعيت است، از نظر حقيقت، دو حقيقت است، نه دو حقيقتِ باوجود مستقل؟ ايشان ادعا نكردند كه بايد قضيه متيقنه و مشكوكه به اينگونه تغاير داشته باشند كه هركدامشان وجود مستقل از ديگرى باشد؟ همين مقدار كه دو واقعيت باشد و دو حقيقت باشد، و لويكى فانى در ديگرى است و اضافه به ديگرى دارد و متقوم به ديگرى است، اما اضافه و تقوم، نفىواقعيت از آن وجود مضاف و رابط (به اصطلاح ايشان) نمىكند.
اصولاً اين بيانى كه ايشان در اشكال ذكر كردهاند، به نظر ما من غرائب الكلام است، براى اين كهاگر گفتند كه قضيه متيقنه، با قضيه مشكوكه بايد مغايرت داشته باشد، معنايش اين است كه ببينيمخود اين قضيه متيقنه، مربوط به عالم خارج است يا مربوط به عالم ذهن است؟ اگر ديديم كه دوقضيه، هر دو مربوط به خارج است، هر دويشان مربوط به وجود خارجى است، يكى از اينها متيقناست و ديگرى مشكوك است، آيا مغايرت بين اين دو قضيه، نبايد در رابطه با خارج باشد؟ يقين وشك مربوط به امر خارجى است، چه معنا دارد كه مغايرت بين اين دو قضيه را شما در رابطه با ذهنحساب كنيد؟ مگر يقين به امر ذهنى متعلق است؟ يقين به وجود زيد، متعلق است، يقين به وجودم اگر متيقن و مشكوك هر دو در رابطه با ذهن باشد، تغاير هم بايد در ذهن تحقق پيدا كند. امامتيقن شما امرٌ خارجى، «زيد موجودٌ أى فى الخارج» متيقن ديگر شما، «الم اما اين مثالى كه زدند، اين مثال يك مقدار به ظاهر فريبنده است، لكن همين مثال را هم كه شمإے؛غغظظدقت كنيد، صحيح نيست و
مراحل واقعيت در قضاياى واقعيه
اولاً: اين مطلب از نظر منطقى، يك مسأله روشنى است، براى اين كه زيد، فرد انسان است، انسان،نوع حيوان است، حيوان، نوع جسم نامى است، جسم نامى، نوع جسم است، و جسم، جنسالاجناس است، همينطور كه در منطق ملاحظه كردهايد. و اين قضاياى متعدده، ممكن است موردعلم و جهل واقع بشود، ممكن است مورد شك و يقين واقع بشود، يك كسى ممكن است از اول يانداند كه اصلاً جسمى در دار هست يا نه يا شك كند كه جسم در دار است يا نه، اين يك مرحله.
مرحله دوم اين است كه يك كسى يقين دارد «بأن الجسم فى الدار، لكنه لايعلم بأنه جسم نام»احتمال مىدهد كه جماد در دار باشد، يك سنگى در دار باشد، مرحله بعدىاش اين است كه يككسى مىداند «الجسم النامى فى الدار و اما لا يعلم بأن الحيوان فى الدار» براى اين كه احتمال مىدهدكه يك درختى در خانه باشد، درخت هم جسم نامى است.
در مرحله بعدى، اگر يقين كرد به اين كه حيوان در دار است، باز ممكن است نداند كه انسان دردار است، ممكن است يك چهارپايى در دار باشد. اگر علم پيدا كرد «بأن الانسان فى الدار»، انسانمصاديق مختلف دارد، ممكن است بداند «أن الانسان فى الدار، لكنه لا يعلم بأن زيداً فى الدار».معنايش اين است كه اگر زيد در دار آمد، پنج، شش واقعيت در دار محقّق است «واقعية و وجودِ زيد،واقعية وجود الانسان، واقعية وجود الحيوان، واقعية وجود الجسم النامى، واقعية وجود الجسم» و ماعرض كرديم كه اينها به حسب وجود خارجى و لو اين كه با هم اتحاد دارند، يعنى همانطورى كهوجود انسان، عين وجود زيد است، وجود حيوان هم عين وجود زيد است، وجود جسم نامى همعين وجود زيد است، در وجود، تغاير ندارند، اما بحث در تغاير در وجود نيست، بحث در واقعيتاست، دليل بر اين كه اينجا واقعيتهاى مختلفى وجود دارد، اين است كه هر مرحلهاى از اين واقعيت،ممكن است مورد جهل كسى و مورد علم كسى واقع بشود و اين مراحل به حسب واقعيت، اينقدراختلاف دارد كه چه بسا آثارى بر آن مترتب مىشود، آثار عجيبى بر آن ترتب پيدا مىكند.
مثلاً يك وقت رفيق شما به شما مىگويد كه فلانى! من امروز مهمان داشتم. شما مىفهميد كهماهيت مهمان در منزل اين رفيق شما وجود پيدا كرده، اما اين يك مرحله از واقعيت است. اين مرحلهفقط يك آثار خاصهاى دارد، فقط شما در باره رفيقتان بواسطه رسيدن به اين واقعيت، حكم مىكنيدكه اين رفيق ما هم مهمان نواز است مهمان دوست است، مهمان بر او وارد مىشود، همين مرحله. امااگر بعد فهميديد كه آن مهمانى كه منزل رفيق شما وارد شده، مثلاً يكى از مراجع بزرگ بوده، از بابمثال، امام بزرگوار در منزل او وارد شده به عنوان مهمان، آيا اين همان مرحله قبلى است؟ يعنى همانمرحله كه علم پيدا كرد به وجود كلى مهمان يا اين يك واقعيت ديگر است؟ معناى واقعيت ديگر، ايننيست كه وجود ديگر، وجود مهمان، با وجود امام، دو وجود نيست، اما دو واقعيت است، يكواقعيتش ممكن است براى شما متيقن باشد، و آن همين جايى است كه به شما خبر داده كه من امروزمهمان داشتم، اين واقعيت به واسطه اخبار و اعتماد به اين خبر، براى شما متيقن است، اما آن واقعيتدوم كه مهمان من مثلاً امام بزرگوار بوده، آن كه براى شما روشن نشد، آن به حالت شك و احتمالبراى شما باقى مىماند.
پس اين كه ايشان مىفرمايد: در «الانسان فى الدار» و «زيد فى الدار» ممكن است، يكى متيقنباشد يعنى «الانسان فى الدار» و «زيد فى الدار» مشكوك باشد. مىگوييم: بله، لكن شما چه استفادهاىاز اين مىكنيد؟ شما مغالطه كرديد، مىگوييد: وجود انسان همان وجود زيد است، مگر كسىمىگويد: وجود انسان، غير از وجود زيد است؟ اما اينجا دو واقعيت است، يك واقعيتش ممكن استمورد تيقّن قرار بگيرد، انسان يقين كند «بأن الانسان فى الدار»، يك مرحلهاى از واقعيت را به دستآورده، اما آنكه علاوه بر «الانسان فى الدار» به دست آورده كه «أن زيداً فى الدار» آن تمام مراحلواقعيت برايش روشن است و ما هم بيشتر از اين نمىخواهيم.
به صراحت مىگوييم: قضيه «الانسان فى الدار، اذا كانت متيقنة و قضية زيد فى الدار اذا كانتمشكوكة» اين دليل بر دو واقعيت است، اما دو واقعيت، معنايش دو وجود نيست، معناى مغايرت ايننيست كه انسان، يك وجود مستقل و زيد يك وجود ديگرى داشته باشد، بلكه معناى آن، دو واقعيتاست و مرحوم محقق كمپانى هم همين معنا را ذكر مىكنند، ايشان كه نمىفرمايد كه معانى حروفبايد وجود استقلالى داشته باشد، روى مغايرت قضيه متيقنه و مشكوكه، مىفرمايد: از نظر واقعيت،تعدد دارند يعنى دو حقيقت است، دو واقعيت است، نه اين كه دو وجود است در مقابل هم، حتى مثلجوهر و عرض هم نيست. پس، اين بيان مرحوم محقق كمپانى و اين استدلالى كه بر واقعيت اينقسم چهارم از اقسام وجود كردهاند، از راه مغايرت قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه، كاملاً صحيح استو اين اشكالى كه ايشان به آن استاد كردهاند، به نظر اشكال بسيار ناتمامى مىرسد.
اشكال دوم مرحوم خوئى(ره) بر محقق كمپانى
از اشكال اول صرف نظر مىكنيم، تسليم شما مىشويم كه وجودات انحصار به اقسام ثلاثهندارد، يك قسم رابعى هم براى وجود تصور مىشود و واقعيت دارد و آن همان است كه شما از آن بهوجود رابط تعبير مىكنيد و به تعبير ديگر، نِسَب و اضافات و ارتباطات، قبول كرديم كه اين قسمچهارم از وجود باشد و از آن اشكال اول صرف نظر كرديم. لكن سؤال مىكنيم: اين وجود به نحوقسم رابع، همانطورى كه خود شماى استاد تصريح به اين داريد، عبارت از واقعيتهاى خارجيه است،عبارت از حقيقتهاى خارجيه است، منتها در يك مرتبه ضعيف از وجود قرار گرفته، اما خارجيتش،قابل انكار و قابل ترديد نيست، لكن اشكال اين است: واضع نمىتواند حروف را در مقابل اينواقعيتهاى خارجيه وضع كند و اصلاً محال است، ممتنع است كه واضع بتواند حروف را در مقابلاين واقعيتهاى خارجيه وضع كند. كأنّ يك ضابطه كلى در باب وضع مطرح است كه آن معناىموضوعله، آن معنايى كه لفظ را در برابر آن وضع مىكنند، بايد يك معناى كلى و يك مفهوم عامىباشد كه اين معناى كلى، گاهى در ذهن وجود پيدا كند و گاهى در خارج تحقق پيدا كند و هنگامى كهواضع مىخواهد لفظ را وضع كند، اين مفهوم كلى و معناى كلى را ملاحظه كند، يعنى تصور كند اينمعناى كلى را و لفظ را در برابر همين معناى كلى، موضوع قرار بدهد و اين معناى كلى، عنوانموضوعله براى لفظ پيدا كند. اگر مسأله به اين كيفيت شد، هيچ اشكالى پيش نمىآيد، هيچ مسألهاىدر باب وضع مطرح نمىشود.
اما اگر واضع بخواهد لفظ را در مقابل موجود خارجى وضع كند، سؤال اين است: چطور لفظ رادر مقابل موضوع خارجى وضع كند؟ آيا در مقام وضع، نياز به تصور دارد يا ندارد؟ اگر بفرماييد: نيازبه تصور ندارد، اين بديهى است كه وضع بدون تصور معنا، امكان ندارد. آيا مىشود واضع يك لفظىرا براى يك معنايى وضع كند، بدون اين كه آن معنا را تصور كرده باشد؟
اما اگر بگوييد: آن موجود خارجى را تصور مىكند، جواب اين است كه موجود خارجى و وجودخارجى، مغايرت با وجود ذهنى دارد، موجود خارجى، امكان ندارد كه در ذهن بيايد و ما فى الذهنهم، با وصف كونه فى الذهن امكان ندارد كه در خارج تحقق پيدا كند. همانطورى كه انسان و بقر دونوع از حيوان هستند و امكان ندارد انسان، بقر بشود و بقر، انسان شود، لازمه دو نوع بودن، تباينبالكليه است يعنى «ليس شىء من الانسان ببقر و ليس شىء من البقر بانسان» در وجود خارجى ووجود ذهنى هم اين گونه است كه «ليس شىء من الوجود الخارجى به وجود ذهنى و كذا ليس شىءمن الوجود الذهنى بالوجود الخارجى» بينشان تباين تحقق دارد.
پس شما كه مىگوييد: لفظ را براى اين نِسَب خارجيه، براى اين واقعيات ربطيه وضع كرده، آيابدون تصور در مقابل اينها وضع شده؟ وضع بدون تصور محال است، آيا اين واقعيتهاى خارجيه رادر ذهن آورده؟ امكان ندارد كه اين واقعيت خارجى، مخصوصاً آنجايى كه واقعيات متعدد است، درذهن بيايد، پس چطور لفظ «مِن» را براى اين روابط ابتداييه خارجى وضع كرده؟ چطور كلمه «فى» رابراى نسبت ظرفيت خارجيه وضع كرده؟ ما هر چه فكر مىكنيم به نظر ما چنين وضعى محال است،براى اين كه امر داير بين طرفين است و هر دو طرفش مستحيل است. وضع بدون تصور، استحالهآمدن وجودات خارجيه در ذهن «فلا يعقل أن يوضع الحروف لهذه الواقعيات الخارجيه و النسبالواقعية.»
پاسخ استاد به مرحوم خوئى(ره)
اين اشكال يك جواب نقضى دارد و يك جواب حلى؛
جواب نقضى اين است كه شما در اولى كه بحث از اقسام وضع مىكرديم و به حسب مقام تصور،چهار قسم براى وضع تصور مىشد، لااقل سه قسم از آن چهار قسم را كه شما پذيرفتيد. يكى مسألهوضع عام و موضوعله عام بود، يكى مسأله وضع خاص و موضوعله خاص بود، يكى هم مسأله وضععام و موضوعله خاص بود. آيا در اين اشكال آن پذيرش در اقسام ثلاثه وضع فراموش شد؟ يكى ازاقسام ثلاثه وضع كه شما پذيرفتيد، وضع خاص و موضوعله خاص بود. شما اين را پذيرفتيد، معناىوضع خاص و موضوعله خاص اين است كه واضع مثل پدر يك معناى جزيى خارجى را مثلاً در نظربگيرد و لفظ را در برابر همين معناى متصور موجود فى الخارج وضع كند. كسى كه خداوند به وىمولودى مىدهد و مولود را مىآورند در حضور او، و از او مىخواهد نامگذارى كند، مىگويد:«جعلت اسم هذا المولود زيداً»، اينجا زيد براى اين موجود فى الخارج وضع شده. اينجا شما ببينيدچطور وضع شده؟ اگر موجود خارجى، موضوعله شد، حيث اين كه موجود خارجى نمىتواند درذهن بيايد و تصور هم در وضع، ضرورت دارد، اينجا نمىشود اسم را براى موجود خارجى قراربدهند و اگر مىشود كه مىشود و شما هم پذيرفتيد. اينجا را چطور حل مىكنيد؟ اين كسى كهمىخواهد لفظ زيد را براى اين موجود خارجى وضع كند، آيا بدون تصور وضع مىكند؟ «هذا غيرمعقول» آيا موجود خارجى را در ذهن مىآورد و وضع مىكند، كيف يعقل كه موجود خارجى درذهن بيايد؟ پس مسأله وضع خاص و موضوعله خاص را كه از آن اقسام ثلاثه مورد تسلم شما بود،چطور حل مىكنيد؟
شما اينجا در حقيقت به عنوان ضابطه يك مسألهاى را بيان مىكنيد كه تمام حرفهاى آنجا بايدزير پا گذاشته بشود. شما مىگوييد: براى وضع، يك مفهوم كلى لازم داريم كه «قد يوجد فى الذهن وقد يوجد فى الخارج» آيا در باب وضع خاص و موضوعله خاص، مسأله اينطور است؟ موضوعلهيك مفهوم كلى است كه آن مفهوم كلى، «قد يوجد فى الذهن و قد يوجد فى الخارج؟». اگر اينطوراست، چرا اسمش را وضع خاص و موضوعله خاص گذاشتيد؟ آن مىشود مثل مفهوم انسان يكمفهوم كلى است كه «قد يوجد فى الذهن و قد يوجد فى الخارج».
به عبارت ديگر: فرق بين وضع خاص و موضوعله خاص و بين وضع عام و موضوعله عام درچيست؟ يك وقت شما وضع خاص و موضوعله خاص را انكار مىكنيد، اما اگر پذيرفتيد، فرق درچيست؟ در وضع خاص و موضوعله خاص چه چيز را واضع تصور كرده و لفظ را براى چه چيزوضع كرده است، با اين كه موضوعله موجود خارجى است؟ شما كه مىگوييد: لا يعقل كه موجودخارجى در ذهن بيايد، پس بايد بىتصور وضع كرده باشد و اگر بىتصور هم بخواهد وضع كند، هذاممتنع.
البته اگر نظرتان باشد، در مسأله اعلام شخصيه يك مناقشهاى داشتيم. اما آن مناقشه از بعد ديگربود. گفتيم: اگر لفظ زيد براى اين موجود خارجى به وصف وجودش در خارج وضع شده باشد،لازمهاش اين است كه قضيه «زيدٌ موجودٌ» يك قضيه ضروريه به شرط محمول شود. براى اين كهمعناى «زيدٌ موجودٌ» اين مىشود «زيدٌ الموجود فى الخارج موجودٌ» ما از اين بُعد در مسأله اعلامشخصيه، مناقشه داشتيم. اما ايشان كه حتى اين مناقشه را هم در باب اعلام شخصيه نداشتند. برفرض هم كه چنين مناقشهاى باشد، ما اعلام شخصيه را از مثال وضع خاص و موضوعله خاصبيرون مىبريم. اما در اصل تصوير وضع خاص و موضوعله خاص كه مناقشهاى نكرديم. ما گفتيم:اعلام شخصيه نمىشود مثال براى وضع خاص و موضوعله خاص باشد، اصلاً وضع خاص وموضوعله خاص مثال ندارد. اما مثال نداشتن يك مسأله است، امكان و استحاله، مسأله ديگر است.اين مربوط به مقام ثبوت است و آن مربوط به مقام اثبات است.
لازمه بيان امروز شما استحاله وضع خاص و موضوعله خاص است، براى اين كه چطور لفظزيد را براى اين موجود خارجى وضع مىكند، موجود خارجى كه در ذهن نمىآيد و اگر بىتصورهم بخواهد وضع كند، «لا يعقل بل يستحيل». اين در حقيقت يك مسأله نقضى بود.
پاسخ حَلّى
تمرينات
پاسخ نقضى استاد بر مرحوم خوئى(ره) را بيان كنيد
پاسخ حلى استاد از اشكال دوم مرحوم خوئى(ره) را بيان كنيد
آيا امكان دارد اعلام شخصيه مثال براى وضع خاص و موضوعله خاص باشد چرا
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...