• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 56

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان مرحوم اصفهانى(ره) در وجودات

    مرحوم محقق اصفهانى(ره) مدعى شدند كه وجودات و واقعيات، اقسام اربعه هستند، يكى‏وجود واجب الوجود (جل جلاله)، دومى وجود جواهر، سومى وجود اعراض، چهارمى هم يك‏واقعيتى است كه اين واقعيت از نظر حقيقت، متقوم به غير است، مفهومى نيست كه بتوان آن رامستقلاً ملاحظه كرد. از آنجا كه ايشان از اعراض، تعبير به وجود رابط مى‏كنند، از اين قسم چهارم‏هم، تعبير به وجود رابط مى‏فرمايند.
    بعد مى‏فرمايند: اين كه ما كلمه وجود را به رابط اضافه مى‏كنيم، معنايش اين نيست كه رابط، باقطع نظر از وجود يك حقيقتى دارد، ولو فى عالم الماهية». قسم چهارم همان طور كه در كلامشان‏تصريح مى‏فرمايند، اصلاً بدون ماهيت است و بدون آن جهت ماهوى است كه در ساير موجودات‏تحقق دارد. تنها مرتبه ضعيفه‏اى از وجود است و هيچ واقعيتى غير از اين مرتبه ضعيفه ندارد. حتى‏ماهيت هم براى او وجود ندارد. كلمه وجود را كه اضافه به رابط مى‏كنيم، مثل كلمه وجود نيست كه‏اضافه به انسان يا بياض مى‏شود. پس اضافه كلمه وجود به رابط، غير از اضافه كلمه وجود به انسان وغير از اضافه كلمه وجود به بياض و اعراض است. در حقيقت مثل اين كه اين اضافه بيانيه است،وجودى كه حقيقت آن وجود، ارتباط است. وجودى كه واقعيت آن وجود، عين ارتباط است وارتباط هم يك معناى نسبى و اضافى است، متقوم به دو شى‏ء و دو واقعيت است.
    بعد ايشان اقامه دليل كردند بر اين كه چنين واقعيتى با اين كه يك مرحله ضعيفه از وجود در آن‏تحقق دارد، هم از مقام وجود جواهر و هم از مقام وجود عرض، پست‏تر است براى اين كه عرض، درعالم ماهيت، استقلال داشت. اگر كسى كتاب لغت را باز مى‏كرد و مى‏خواست معناى بياض را بفهمد،مثل كسى كه جاهل به لغت عربيت باشد؛ در فهم معناى كلمه بياض، ديگر نياز به جسم و معروض‏نداريم، بياض در وجود و تحقق خارجى، نياز به وجود دارد؛ اما در عالم ماهيت و مفهوم، هيچ گونه‏نيازى به وجود معروض ندارد. بياض مستقلاً قابل تصوراست، و فى تصوره لايحتاج الى شى‏ء. امااين وجود از مقام عرض هم پست‏تراست و معناى مستقلى ندارد كه در عالم تصور، بتوانيد آن راتصور كنيد.

    دليل دوم بر مدعا

    ايشان دو دليل بر تحقق چنين حقيقتى اقامه كردند: يكى قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه بود كه‏عرض شد. دليل دوم: شما در قضاياى حمليه مى‏گوييد: «زيد قائم» حقيقت قضيه حمليه «ثبوت شى‏ءٍلشى‏ء» است. سه عنوان را به كار مى‏آوريد: دو كلمه شى‏ء هست، «شى‏ءٍ» مضاف اليه ثبوت و يكى هم«شى‏ءٍ» دوم است كه «لشى‏ء» مى‏گوييد. علاوه بر اين «شى‏ءٍ لشى‏ء» يك كلمه ثبوت هم در كارمى‏آوريد و مى‏گوييد: «ثبوت شى‏ءٍ لشى‏ء» كه اين را در همه جا نمى‏آوريد مثلاً اين كلمه را قبل از آن‏كه زيد با قيام ارتباط پيدا كند و قبل از آن كه زيد اتصاف به قيام پيدا بكند، در حالى كه زيد خوابيده‏است، شما «زيدٌ قائمٌ» را به معناى «ثبوت شى‏ء لشى‏ء» مطرح نمى‏كنيد. اما بعد از آنكه اتصاف به قيام‏پيدا كرد، اينجا «ثبوت شى‏ء لشى‏ء» را پياده مى‏كنيد و مطرح مى‏كنيد.
    لذا سؤال مى‏كنيم: در «ثبوت شى‏ء لشى‏ء» با قطع نظر از آن دو شى‏ء، آيا يك مطلب ديگرى وجوددارد يا ندارد؟ آيا يك واقعيت سومى در اينجا تحقق دارد يا ندارد؟ اگر بگوييد: واقعيت سومى تحقق‏ندارد؟ مى‏گوييم: زيد كه قبلاً هم بود و عنوان قيام هم كه در جاى خودش براى خودش ثابت بود،پس چرا قبل از آن كه زيد بايستد، اين «ثبوت شى‏ءٍ لشى‏ءٍ» را مطرح نمى‏كنيد و اين قضيه حمليه راتشكيل نمى‏دهيد، لابد يك تحويل و تحولى در واقعيت به وجود مى‏آيد، آنچه نبوده، حادث مى‏شودو براى حدوث اوست كه شما كلمه «ثبوت شى‏ء لشى‏ءٍ» را مى‏آوريد. لذا ما سؤال مى‏كنيم كه اين‏واقعيت سوم چيست؟ آيا وجود اين واقعيت سوم مثل وجود آن دو شى‏ء اول است، آيا معناى «ثبوت‏شى‏ءٍ لشى‏ءٍ» «شى‏ءٌ و شى‏ءٌ و شى‏ءٌ» است؟
    اين سه شى‏ء را اگر شما كنار هم نگذاريد، قضيه حمليه تشكيل نمى‏دهد. شما اگر كلمه زيد رامستقلاً و كلمه قائم را بدون ارتباط با يك شى‏ء سومى كنار هم بگذاريد، ارتباط پس اگر واقعيت چهارم را منكر شويد، يا بايد مسأله تسلسل را قائل شويد يا بايد هيچ گونه‏رابطه‏اى در كار نباشد و درنتيجه قضيه حمليه كه متقوم به «ثبوت شى‏ء لشى‏ء» است، تحقق پيدانكنديا اگر بخواهيد رابطه به نحو وجود عرضى اما اين كه چطور ماهيت ندارد و عدم الماهيه را چطور تصور كنيم؟ ايشان مى‏فرمايند: آن ماهيتى‏كه شما مى‏خواهيد تصور كنيد، همين ماهيت ارتباط و ماهيتِ نسبت و اضافه است. اين چه اشكالى‏دارد كه به اين صورت باشد؟ مى‏فرمايد: ماهيت، آن است كه هم بتواند در ذهن متلبس به لباس وجودبشود و هم بتواند در خارج متلبس به لباس وجود بشود، مثلاً انسان «قد يوجد فى الذهن بلحاظه وتصوره و قد يوجد فى الخارج فى زيد و عمرو و بكر»، اينجا ماهيت را چه چيزى قرار مى‏دهيد؟ارتباط، يك مفهوم مستقل است. اين مفهوم مستقل، اگر با وجود ذهنى مقايسه شود، قابل تصوراست، قابل اين هست كه در ذهن وجود پيدا بكند؟ شما ارتباط را الان تصور بكنيد. اين مفهوم درذهن شما به مجرد لحاظ، تلبس به لباس وجود ذهنى پيدا مى‏كند. اما اين مفهوم در خارج، مصداق‏ندارد. براى آنكه شما آنچه را در خارج مى‏بينيد، يك چيز غير مستقل است، نسبت خارجيه و ارتباطخارجى، فاقد استقلال است؛ فانى در طرفين و مندك در شيئين است. نسبت هميشه اندكاك دارد دردو طرف نسبت.

    استقلالى بودن مفهوم و غير مستقل بودن مصاديق آن

    چطور مى‏شود يك مفهومى كه استقلال دارد، مصاديقش هيچ كدام استقلال نداشته باشند و تمام‏آنها فاقد استقلال باشند؟ حقيقتشان فاقد استقلال باشند، اما مفهوم، استقلال داشته باشد؟ از اين جاكشف مى‏كنيم كه اين مصاديق خارجيه، مثل زيد عمرو و بكر نسبت به ماهيت انسان نيست. از اينجاكشف مى‏كنيم كه اصلاً ماهيت اين وجودات خارجيه ارتباط نيست. براى اين كه ماهيت ارتباط،مستقل به مفهوميت است و هيچ شائبه استقلال در اين وجودات خارجيه وجود ندارد. پس چطوراينجا مسأله را تصور كنيم، اين چه ملاحظه و مقايسه بين مصاديق و كلى آن مصاديق است؟ ما در باب‏انسان و زيد و عمرو و بكر چنين حسابهايى را نداشتيم، اينجا چطور حساب كنيم؟
    واقع مسأله اين است كه ارتباط بين مفهوم ارتباط و مصاديق ارتباط، ارتباط كلى و فرد نيست.ارتباط ماهيت و مصاديق نيست، اصلاً اين عنوان در اينجا مطرح نيست كه مفهوم ارتباط، به عنوان‏يك كلى مطرح باشد و اين ارتباطات خارجيه به عنوان مصاديق مطرح باشند؛ مسأله عنوان و معنون‏است. اين ارتباط خارجيه عنوانشان ارتباط است، نه اين كه كلى‏شان ارتباط باشد، بلكه نه اين كه‏ماهيت آنها ارتباط باشد. اصلاً اينها فاقد ماهيت هستند، براى اين كه ماهيت بايد هم در ذهن بيايد وهم در خارج تحقق پيدا بكند. آن چه در ذهن مى‏آيد، غير از آن است كه در خارج تحقق پيدا مى‏كند.اينها يك واقعيات خارجيه هستند كه وقتى مى‏خواهند يك عنوان جامعى به اين واقعيات خارجيه‏بدهند، روابط و نِسَب و اضافات مى‏گويند. اما اين به آن معنا نيست كه اين عناوين ماهيت اين‏واقعيات خارجيه باشد، اينها عنوان براى، اين معنونها هستند و ممكن است كاملاً بين عنوان ومعنون اختلاف باشد. عنوان خودش يك ماهيت مستقله‏اى است، اما لازم نيست همان طورى كه‏عنوان استقلال دارد، معنون هم استقلال داشته باشد.
    و اگر اين مطلب را نمى‏پذيريد، نظايرش را براى شما ذكر مى‏كنيم تا با ملاحظه آنها بپذيريد. درفلسفه چنين قضيه‏اى مطرح است كه مى‏گويند: «المعدوم المطلق لايخبر عنه»، نمى‏شود از معدوم‏مطلق اخبار به چيزى داده شود، نمى‏شود مخبرعنه قرار بگيرد.اينجا يك اشكال شده كه اين قضيه‏يك قضيه خبريه است. موضوع اين قضيه خبريه هم «المعدوم المطلق» است. پس چرا مى‏گوييد:«المعدوم المطلق لايخبر عنه». شما كه به نفس همين «لايخبر عنه»، يك قضيه حمليه خبريه تشكيل‏مى‏دهيد و اين قضيه حمليه خبريه هم صادق است. در حالى كه در اين قضيه حمليه معدوم مطلق‏موضوع است و به «لا يخبر عنه» شما اخبار از معدوم مطلق مى‏كنيد!
    حل مسأله اين است كه اين معدوم مطلقى كه دراين قضيه به «لايخبر عنه» موضوع قرار مى‏گيرد،اين عنوانى است براى آن معدوم مطلقهاى واقعى، عنوانى است براى آنهايى كه معدوم مطلق هستند.آن معدوم مطلقها «لايخبر عنه»، والاّ اين عنوان الان خودش موضوع واقع شده، اين عنوان خودش‏در اين قضيه، مخبر عنه قرار گرفته است. پس بين عنوان و معنون كاملاً فرق وجود دارد. با اين كه‏عنوان را موضوع براى قضيه حمليه قرار مى‏دهيد، اما در عين حال معنون نمى‏تواند موضوع قراربگيرد. معنون نمى‏تواند مخبر عنه واقع بشود و همين طور در يك قضاياى ديگرى مثل«شريك‏البارى، ممتنعٌ» كه قضيه حمليه است. با اين كه شما مى‏گوييد: در قضيه حمليه، «ثبوت شى‏ءٍلشى‏ءٍ، فرع ثبوت المثبت له»، اول بايد «شريك البارى» باشد تا «ممتنع» را به عنوان يك قضيه موجبه،بر آن حمل كنيد و «ثبوت شى‏ء لشى‏ءٍ» تحقق پيدا كند و كسى نمى‏تواند ادعا كند كه اين شريك‏البارى، شريك البارى ذهنى است. شريك البارى ذهنى كه امتناع ندارد. شما هر آن كه شريك البارى‏را تصور كرديد، يك وجود ذهنى به شريك البارى داديد، وجود ذهنى در رابطه با شريك البارى يك‏امر ممتنعى نيست، بلكه مقصود وجود خارجى است. از يك طرف وجود خارجى‏اش ممتنع است،از طرف ديگر در اينجا موضوع در قضيه حمليه قرار گرفته و «ثبوت شى‏ء لشى‏ء، فرع ثبوت المثبت‏له» قضيه، قضيه سالبه نيست. آن هم اگر سالبه باشد، بايد سالبه به انتفاء موضوع باشد. والاّ در سالبه به‏انتفاء محمول هم باز ما نياز به موضوع داريم. اگر گفتيم: «زيد ليس له القيام» و قضيه سالبه به انتفاءمحمول بود، معنايش اين است كه زيد هست، «و لكنه لايكون متصفاً بالقيام، قضيه شريك البارى‏ممتنع» اصلاً يك قضيه موجبه است، به سالبه ارتباطى ندارد. پس شما چطور اين قضيه را ايشان مى‏گويند: از همين راه كه «شريك البارى» را يك عنوانى قرار بدهيم و اين عنوان راموضوع قرار بدهيم و مسأله «ثبوت شى‏ء لشى‏ء» كه مقوم قضيه حمليه است، تحقق پيدا مى‏كند، والاّوجود خارجيه «شريك البارى» اصلاً معنا ندارد و با ادله و براهين توحيد، عدم و امتناعش به طوركلى ثابت شده است.

    خلاصه مختار محقق اصفهانى(ره) در معانى حروف

    در باب حروف، اين معنا را معتقد هستيم كه واضع وقتى كه كلمه «مِن» را مى‏خواست وضع كند،براى ابتداهاى خارجى كه ابتداء خارجى يك رابطه و اضافه بين سير و بصره است. اين اضافاتِ‏خارجيه و نِسَب خارجيه كه واقعيتش قابل‏انكار نيست، حروف براى اين واقعيات وضع شده وواضع حروف را براى اين سنخ از وجود وضع كرده.
    دركلام ايشان خود تفكيكى بين حروف قائل نشده‏اند، بلكه در تمام حروف يكنواخت و يك‏سياق، همين معنا را پياده كردند كه براى نسب و اضافات و ارتباطات وضع شده.
    در واقع اين بيان ايشان در يك قسمت از حروف قابل پياده شدن است. در كلمه «مِن» «فِى» «الى»«على» و امثال ذلك، بيان ايشان بسيار بيان دقيق و قابل قبولى است. اما در تمام حروف كه بعداً ان شاءالله تفصيلش را عرض مى‏كنيم، اين بيان نمى‏تواند جريان پيدا بكند.

    اشكال نقضى مرحوم خوئى(ره) بر محقق اصفهانى(ره)

    بعض الاعلام على ما فى كتاب المحاضرات، ظاهراً سه اشكال به ايشان كرده‏اند كه يكى نقضى‏است و دو تاى آن اساسى است. اولين اشكال ايشان همين است كه در ذهن شما هم هست كه ما تاحالا آنچه شنيده‏ايم، آنچه مثلاً در فلسفه ديده‏ايم، وجودات تقسيمش، تقسيم ثلاثى است «يا واجب‏الوجود» است يا «وجود جوهر است» يا «وجود عرض است» ديگر قسم چهارمى، براى وجود سراغ‏نداريم. البته جماعتى از فلاسفه اين حرف را زده‏اند، لكن حرفشان را ما باور نكرديم. ما غير از وجودواجب و وجود جوهر و عرض، وجود چهارمى نمى‏توانيم داشته باشيم.
    بعد از ايشان سؤال مى‏شود كه اين مرد بزرگ، دو دليل محكم اقامه كرد بر وجود چنين واقعيتى،دليل اولشان: مسأله قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه بود. آنجايى كه شما نمى‏دانيد كه جسم اتصاف به‏بياض دارد، دو تا قضيه متيقنه داريد: يقين به اصل تحقق جسم، يقين به اصل تحقق بياض در عالم‏خودش. اما يك قضيه سوم مشكوكى براى شما تحقق دارد «و هو اتصاف الجسم بالبياض». آيا يك‏واقعيتى نيست كه شما در آن واقعيت شك داريد و اگر به او برسيد و ببينيد، رفع شك مى‏شود؟ اين كه‏شما شك داريد، يك قضيه سومى است و نمى‏شود قضيه مشكوكه شما با آن دو قضيه متيقنه، اتحادداشته باشد و حتماً بايد مغايرت داشته باشد، اين دليل را چگونه رد مى‏كنيد؟
    صاحب محاضرات مى‏فرمايد: ما هم تا اينجايش را قبول داريم. اما چه كسى گفته است كه بايداين مغايرت در خارج باشد؟ بايد بين متيقّنه و مشكوكه مغايرتى باشد. اما در كدام ظرف مغايرت‏باشد و در كدام موطن مغايرت باشد؟ لازم نيست در خارج باشد. در ذهن هم اگر مغايرت باشد،كفايت مى‏كند. اصل مغايرت وجود داشته باشد، ولو فى عالم الذهن. بعد ايشان مثال مى‏زنند: اگركسى يقين دارد به اين كه انسانى در دار وجود دارد. لكن نمى‏داند كه اين انسان زيد است يا عمرواست. اينجا دو قضيه داريم: يك قضيه متيقنه «وجود الانسان فى الدار»، يك قضيه مشكوكه «وجودزيدٍ فى الدار» اين دو قضيه متيقنه و مشكوكه بينشان مغايرت است. اما چه مغايرتى؟ مگر وجودانسان با وجود زيد، دو تا واقعيت است؟ مگر شما نمى‏گوييد: «الحق ان وجود الطبيعى عين وجودافراده» با اين كه وجود زيد با وجود انسان مغايرت ندارد به حسب خارج، لكن در عين حال شما دوقضيه داريد. يك قضيه متيقنه به نام «الانسان موجودٌ فى الدار» و يك قضيه مشكوكه به نام «زيد فى‏الدار» اين براى شما مشكوك است. شما نمى‏دانيد كه زيد در دار هست يا نه؟ پس از اينجا بايدبفهميم كه لازم نيست كه قضيه مشكوكه با قضيه متيقنه، به حسب خارج و واقعيت خارجى، مغايرت‏داشته باشد. بلكه همان تغاير در ذهن كفايت مى‏كند. پيداست كه وجود ذهنى انسان، با وجود ذهنى‏زيد بينشان مغايرت تحقق دارد.

    تمرينات

    خلاصه مختار محقق اصفهانى(ره) در معانى حروف را بيان كنيد
    دليل دوم مرحوم اصفهانى(ره) را بيان كنيد
    اشكال نقضى آقاى خوئى(ره) بر محقق اصفهانى(ره) را بيان كنيد