شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 55
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
قول مرحوم محقق اصفهانى(ره) در وضع حروف
يكى از اقوالى كه در باب وضع حروف هست قول مرحوم محقق اصفهانى(ره) صاحب حاشيهبر كفايه و مكاسب است. ايشان ضمن اشكال بر مرحوم آخوند(ره) كه فارق در باب وضع حروف، رامربوط به لحاظ استقلالى و لحاظِ حالةً للغير، قرار دادهاند.
مىفرمايند: طبيعتى كه در ذهن دو جور لحاظ مىشود بايد در خارج هم، دو جور واقعيت داشتهباشد. وقتى كه شما ابتدا را گاهى مستقلاً و گاهى حالةً للغير ملاحظه مىكنيد، معنايش اين استهمانطورى كه در عالم لحاظ دو نوع تصور مىشود، در خارج و حقيقت هم ما بايد دو جور ابتداداشته باشيم. هم ابتداى مستقل و هم ابتدايى كه وصفاً للغير و حالة للغير است، داشته باشيم؛ در حالىكه ما به خارج و واقعيت كه مراجعه مىكنيم مىبينيم كه ابتداى مستقل در خارج نمىتوانيم داشتهباشيم. آنچه ابتدا در خارج تحقق دارد و آنچه وجود خارجى پيدا مىكند، عنوان حالة للغير و وصفاًللغير در آن تحقق دارد. يك ابتدايى ما نمىتوانيم در خارج پيدا كنيم كه اين حالت را نداشته باشد،يعنى ابتداى خارجى باشد و در عين حال استقلال داشته باشد. تمام ابتداهاى خارجى اضافه به دوچيز دارد: وصف براى شىء ديگر است، آن وقت چطور شما ابتدا را مىگوييد كه ما مستقلاً ملاحظهكنيم؟
تقسيم وجودات در كلام فلاسفه
ايشان بعد از اين اشكال تحقيقى دارند، مىفرمايد: فلاسفه قائل شدهاند: وجودات به چهار قِسممنقسم مىشود و واقعيتهاى وجودى همين چهار نوع است، نه كمتر و نه بيشتر: اول - به تعبيراجمالىِ ما واجب الوجود است، ايشان مىفرمايد: «وجودٌ فى نفسه و لنفسه و بنفسه»، سه خصوصيتدر وجود واجب الوجود به عبارت فلسفى نقل مىكنند، «وجودٌ فى نفسه لنفسه بنفسه». «وجودٌ فىنفسه» يعنى در وجود خودش استقلال دارد، در حقيقتِ خودش نياز به چيزى ندارد. اين «فى نفسه»و اين استقلالى كه ما در رابطه با فى نفسه مىكنيم تنها در مقابل قسم چهارم است كه معناى حرفىاست و ان شاء الله توضيحش را مىدهيم كه آخرين موجود كه عبارت از موجود حرفى و وجودمعناى حرفى است، «ليس فى نفسه» است، يعنى حقيقتى است كه متقوّم به غير و اضافه به غير دارد،اما در واجب الوجود حقيقتى است متقوّم به نفس، حقيقتى است مربوط به خودش. بعد مىفرمايد:«لنفسه»، اين لنفسه در مقابل اعراض است. اعراض موجوديت فى نفسه دارند، يعنى وقتى كه شماعرضى را بخواهيد تصور بكنيد، هيچ نيازى نداريد كه چيز ديگرى را با عرض تصور كنيد. حقيقتشمتقوّم به غير نيست، اما در وجود خارجى نياز به موضوع دارد، براى تحققِ در خارج احتياج بهمعروض دارد، لذا اين كلمه لنفسه يعنى وجود واجب الوجود، سنخ وجود اعراض هم نيست،اعراض، فاقد لنفسه هستند، كما اين كه باز هم توضيح مىدهيم ان شاء الله. و خصوصيت سوم،مسأله «بنفسه» است، اين كلمه بنفسه همه چيز را خارج مىكند، تمام موجودات امكانيه با اين كلمهبنفسه خارج مىشوند، براى اين كه كلمه بنفسه يعنى بالذات، يعنى غير محتاج به علت، آن كه دروجودش نياز به سبب و علت موجده ندارد، بلكه قائم به ذات است و به تعبير ديگر واجب الوجوداست. پس خصوصياتى كه در وجود اول مجتمع است يك خصوصيتش معناى حرفى را خارجمىكند و يك خصوصيتش معناى عرضى را كنار مىزند، يك خصوصيت هم همه ممكنات را، حتىآنهايى كه در اعلى مرتبه جوهر واقع شده باشند. به لحاظ اين كه «ما عدا البارى كلهم ممكن الوجود وشأن الممكن الافتقار الى العلة»، احتياج به علت در وجود خارجى دارد. همانطورى كه چند روز قبلصحبت كرديم كه ممكن در رابطه با وجود و عدم «نسبته على السواء» است ذاتش نه گرايش به وجودو نه تمايل به عدم دارد، يك جهت خارجيه لازم است كه او را با وجود و يا عدم آشنا كند. پس ماهياتممكنه و واقعيتهاى ممكنه ولو اين كه وجود هم داشته باشند، و در اعلى درجه وجود امكانى هم قرارگرفته باشند مع ذلك نياز به علت در تمامىِ اينها مطرح است، پس قسم اولِ از وجود كه منحصر بهواجب الوجود است وجودٌ فى نفسه است، يعنى حقيقت آن متقوّم به غير نيست، لنفسه يعنى مثلاعراض نيست كه در تحققش نياز به موضوع و محل داشته باشد، بنفسه يعنى مثل ممكنات نيست كهنياز به علت داشته باشد، بلكه قائم به ذات است، اين قسم اول از وجودات و اقسام چهارگانه وجوداست.
قسم دوم آن است كه در دو عنوان اول با قسم اول مشترك است، اما در عنوان سوم مغايرتِ باقسم اول دارد، از آن بايد چنين تعبير كنيم: «وجودٌ فى نفسه لنفسه» اما به جاى كلمه بنفسه بگوييم:«بغيره»، اين عبارت از جوهرى است كه در خارج وجود پيدا مىكند. جواهرى كه در خارج تحققدارند، خصوصيت فى نفسه در آنها هست، يعنى حقيقتش متقوّم به غير نيست، لنفسه است يعنى دروجود خارجى نياز به معروض و محل و موضوع ندارد، اما در عين اين كه اين دو وصف در آن وجوددارد بغيره است، يعنى در وجود، نياز به غير و علت دارد. لذا از ممكن الوجود تعبير به واجب الوجودهم مىشود اما با يك كلمه اضافه، واجب الوجود بالذات داريم و واجب الوجود بالغير داريم. ممكنهم اگر علتش تحقق پيدا بكند وجوبِ وجود پيدا مىكند، هر معلولى در دنبال علت، وجوبِ وجود وضرورت وجود پيدا مىكند، اما اين وجوب وجود براى خاطر علت است، مستند به غير است، اما درواجب الوجود اصلى، آن واجب الوجودِ بذات است. پس در قسم دوم كه در رابطه با وجود جواهراست مفارقتش فقط با قسم اول در رابطه با آن سومى است.
اما قسم سوم كه در رابطه با وجود اعراض است در دو چيز با قسم اول متفاوت است، و در يكچيز با قسم دوم متفاوت است، «وجود فى نفسه اما لغيره و بغيره». در دو جهت مسأله نفسيت را ازدست داده است، يكى در رابطه اين كه نياز به محل و معروض دارد و ديگر اين كه در عين حال نياز بهعلت هم دارد. در نيازِ به علتش با وجود جوهر مشترك است، اما در لنفسه و لغيره با هم متفاوتهستند، براى اين كه اين، نياز به موضوع و محل دارد. اما آن نياز به موضوع و محل ندارد. اما در عينحال در آن جهت اول كه عنوان فى نفسه باشد، مشترك هستند. اين مسأله فى نفسه در باب وجوداتعرضيه هم تحقق دارد، به همان جهتى كه عرض كرديم، كه عرَض ولو اين كه در وجودش نياز به غيردارد، اما در حقيقت خودش يك ماهيت مستقله است. وقتى كه شما بخواهيد دست به طرف حقيقتِعرض دراز بكنيد، نياز ندارد كه يك جوهرى را در كنار او بگذاريد. وقتى كه مىخواهيد معناىبياض را ببينيد و بررسى بكنيد ديگر در بررسى معناى بياض مسأله جسم مطرح نيست، چه بساانسان بياض را مىبيند و بررسى مىكند و اصلاً جسم در ذهن او به هيچ وجه خطور نمىكند. لذاعنوان فى نفسه در وجودات عرضيه وجود دارد، اما آن دو عنوان ديگر، لنفسه و بنفسه هر دو تبديل بهغير مىشود، لغيره و بغيره در آنجا هست.
اما قسم چهارم اين است كه در تمام اين عناوين ثلاثه با آن قسم اول فرق مىكند و در دو عنوان باقسم دوم فرق مىكند و در يك عنوان با قسم سوم فرق مىكند. كه عبارت از «وجودٌ فى غيره لغيرهبغيره» است. همه چيزهايش در رابطه با غير است، هم از نظر تحقق در خارج، نياز به علت و غيردارد. و هم از نظر وجود خارجى مثل عرَض نياز به غير دارد، و هم از نظر حقيقت و واقعيت نياز بهغير دارد، به طورى كه شما نمىتوانيد معناى آنرا مستقلاً بررسى كنيد، نمىتوانيد حقيقت او را بدوندو طرفى كه در كار است ملاحظه بكنيد. بعد ايشان مىفرمايند كه اين يك واقعيتى است، سنخ آنحرفى كه ما ديروز ذكر كرديم سنخ همان حرف را ايشان ذكر مىكند، مىفرمايد: اينجايى كه مامىگوييم: «الجسم له البياض» يا مىگوييم: «زيدٌ فى الدار» آيا كسى مىتواند اين معنا را منكر بشود كهما اين جا سه واقعيت و حقيقت داريم: يكى حقيقت جوهرى به نام جسم كه داخلِ در قسم ثانى است،يكى حقيقت عرضى به نام بياض كه داخل در قسم ثالث است، آيا همين جا مسأله خاتمه پيدا مىكندو يا يك حقيقت ديگرى اينجا مطرح است كه جسم قبل از آنكه بياض بر او عارض بشود، اينحقيقت وجود نداشت، و به عنوان يك امر حادث، و يك امر مسبوق به عدم اين حقيقت تحقق پيداكرد. آن هم در زمانى بود كه بياض عارض جسم شد، و اضافهاى بين جسم و بياض تحقق پيدا كرد وربطى بين اين دو حادث شد. آن وقت شما مىگوييد: «الجسم له البياض» و همينطور در مسأله «زيدفى الدار»، قبل از آنكه زيد وارد خانه بشود حقيقتى به نام بودن زيد در دار نبود، با آمدن زيد اينحقيقت حادث مىشود، در حالى كه قبل از آمدن زيد، هم زيد وجود واقعى داشت و هم دار وجودواقعى داشت، اما چرا «زيد فى الدار» را كسى نمىتوانست بگويد؟ براى خاطر اين كه با آمدن زيد دردار، اين حقيقت حادث مىشود، و اين واقعيت تحقق پيدا مىكند. بعد ايشان مىفرمايد: اگر كسىبگويد: ما واقعيتى را غير از مسأله زيد و دار نمىتوانيم تصور كنيم، چشم ما زيد و دار را مىبيند، امااين كه يك حقيقت سومى هم به نام رابطه و ربط بين زيد و دار تحقق دارد؛ ما نمىتوانيم اين حقيقترا تصور بكنيم. بالاتر اين كه اگر كسى اين اشكال را يك صورت علمى و فلسفى بدهد و بگويد:شنيدهايم كه موجودات عالم بر سه قسم است: يكى واجب الوجود، يكى هم وجودات جوهريه ويكى هم وجودات عرضيه، ديگر يك قسم چهارمى به عنوان وجود نِسَب، وجود رابطهها، وجوداضافهها، چنين چيزى به گوش ما نخورده و ما نمىتوانيم آن را تعقل كنيم. ايشان مىگويند: اگر شمااين حرف را بزنيد ما دو دليل محكم براى شما مىآوريم كه ديگر نتوانيد واقعيت اين قسم چهارم رامنكر بشويد. دليل اول اين است: در باب استصحاب شنيدهايد كه در «لا تنقض اليقين بالشك» تااسمى از كلمه يقين در لا تنقض برده شد، شما مىگوييد: اينجا پاى يك مسأله تصديقى مطرح است،يعنى پاى قضيه مطرح است، براى اين كه يقين هميشه بايد به قضيه متعلق بشود. شما مىگوييد: يقيندارم كه زيد عالم است، يا اگر در وجود زيد هم مسألهاى باشد، مىگوييد: يقين دارم كه زيد موجوداست، هميشه متيقّن شما در هر كجا كه كلمه يقين به كار برده مىشود، بايد قضيه باشد.
مسأله شك و فرق آن با يقين
در باب شك هم همينطور است، هر جا كه كلمه شك استعمال مىشود، واقعيت شك به ايناست كه به يك قضيه مشكوكه متعلق بشود، اما به يك معناى تصورى چطور مىتواند شك متعلّقبشود؟ كسى بگويد: من شك دارم در زيد، يعنى چه شك دارم در زيد؟ شك دارى «فى انه موجود»؟شك دارى «فى انه عالم»؟ شك دارى «فى انه عادل»؟ بگويد: در خودش شك دارم، در چه چيزخودش شك داريد؟ شك و يقين هر كجا استعمال مىشود، بايد پاى قضيه در كار باشد، لذا ايشان دراستصحاب تعبير مىكنند قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه، اين قضيه را از نفس استعمال كلمه يقين وشك در «لاتنقض اليقين بالشك» استفاده كردهاند. ايشان مىفرمايد: دليل اولى را كه مىخواهيم شمارا قانع بكنيم بر اين كه بدانيد كه يك واقعيت چهارمى وجود دارد اين است، از باب مثال يك رنگسفيدى را در منزل شما آوردهاند و مىخواهند ديوار را رنگ آميزى كنند، حالا شما از خانه بيرونمىآييد و بعد از يك ساعت شك مىكنيد كه آيا ديوار سفيد شد يا نه؟ ايشان مىفرمايد: شما در چهشك مىكنيد؟ و به چه يقين داريد؟ يقين كه به وجود ديوار داريد بلا اشكال، قضيه «الجدار موجودٌقضية متيقنة»، قضيه «البياض موجود هم قضية متيقنة»، آيا مىشود در اين دو تا قضيه متيقنه ترديدكرد؟ نه، دو قضيه متيقنه داريد، پس در چه شك مىكنيد؟ اگر مطلب سوم و واقعيت سومى در عالم ودر خارج نباشد، شما در چه شك مىكنيد؟ چرا مىگوييد: من شك دارم كه آيا ديوار سفيد شد يا نه؟اگر بگوييد: ديوار كه يك وجود جوهرى است و غير از بياض كه يك وجود عرضى است و هر دوىاينها هم براى شما متيقن است پس آن قضيه مشكوكه شما چيست؟ چرا مىگويى: من شك دارم كهآيا اين كارگر ديوار را سفيد كرد يا نه؟ و آيا ديوار اتصاف به بياض پيدا كرد يا نه؟ آيا مىشود همانمتيقنهاى شما به صورت شك در بيايد؟ اين يك امر غير معقولى است كه انسان در رابطه با يكقضيه، هم يقين داشته باشد و هم شك داشته باشد.
اينجا اين توضيح را اضافه مىكنم، اين كه در باب استصحاب مىگويند: قضيه متيقنه و مشكوكهبايد اتحاد داشته باشند، آنجا مسأله زمانش را كنار گذاشتهاند، و الاّ اگر اتحاد زمانى هم در قضيهمتيقنه و مشكوكه در باب استصحاب مطرح بشود اصلاً غير معقول است، چطور ممكن است كه منهم يقين داشته باشم به اين كه عباى من اول صبح نجس بوده و هم شك داشته باشم كه عباى من اولصبح آيا نجس بوده يا نه؟ اين امر غير معقولى است كه «قضية واحدة بالوحدة المنطقية» كه حتىمسأله زمان هم در آن دخالت داشته باشد، معقول نيست كه در آنِ واحد هم متيقن و هم مشكوكباشد. در باب استصحاب كه اتحاد قضيتين را مطرح مىكنند مسأله زمانش را كنار گذاشتهاند.مىخواهند بگويند: اگر شما يقين به نجاست عبا داريد و شك در طهارت فرش داريد استصحابجارى نمىشود، براى اين كه اينها دو قضيه است، نجاست عبا با طهارت فرش چه ارتباطى با همدارند؟ آن اتحاد قضيتين را در اين رابطه در باب استصحاب مطرح مىكنند، و الا «لا يعقل» كه قضيهمتيقنه «فى عين كونها متيقنة مع جميع الخصوصيات» مع ذلك مشكوك باشد. اضافه مىكنم كه اگركسى قاعده شك و يقين در ذهنش بيايد، همانى كه شيخ و مرحوم آخوند(ره) در باب استصحاب ازآن تعبير به شك سارى مىكنند، قاعده يقين و شك هم مال آنجايى است كه يقين بوده و بعد تبدل بهشك پيدا كرده است، اجمالاً اين روشن است كه شىء واحد فى آنِ واحد نمىشود كه هم متيقن و هممشكوك باشد. بعد مىفرمايد: در اينجا دو قضيه متيقنه داريم: «الجسم موجود»، «البياض موجود» امإے؛ططظظچه چيزى براى ما مشكوك است؟ «الجسم له البياض» براى ما مشكوك است، آيا وجود اين دو قضيهمتيقنه و مشكوك بودن يك شىء ديگر دليل بر اين نيست كه آن شىء اگر تحقق داشته باشد واقعيتدارد؟
$اهميت توجه طلاب به مطلبى، مدتها در ذهنم بوده و در گذشته هم اين مسأله را گفتهام، و گاهى هم يك خرده با حدّت وشدت اين مسأله را بيان كردهام، طرف خطاب من بيشتر برادرانى هستند كه تازه يكى دو سه سالاست.
اهميت توجه طلاب به درس
تمرينات
قول مرحوم محقق اصفهانى(ره) و فرق آن با كلام مرحوم آخوند(ره) را بيان كنيد
تقسيم وجودات در كلام فلاسفه به چه صورت است
مسأله شك و فرق آن با يقين را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...