شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 53
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
بيان مبناى مرحوم نائينى(ره)؛ پيرامون تفاوت معانى اسميه و حرفيه
مرحوم محقق نائينى(ره) مىفرمايد: معانى اسميه، معانى اخطاريه هستند و معانى حروف،معانى ايجاديه هستند و فرق اخطار و ايجاد را ديروز اشاره كرديم، ايشان توضيح مىدهند همانطورى كه ما در عالم عين و در جهان وجود در خارج، با دو نوع از موجود فى الخارج برخوردمىكنيم: يك نوع به نام جوهر كه خصوصيت آن اين است كه در تحققش در خارج، نياز به شىء ديگرندارد، نياز به موضوع ندارد، نياز به محل به آن صورتى كه در اعراض مطرح است، ندارد، بلكه«وجودٌ فى نفسه و مستقل».
نوع دوم آن است كه از آن تعبير به عرض مىكنند كه خاصيت عرض اين است كه در وجودخارجىاش نياز به معروض دارد، نياز به موضوع و محل دارد، مثل بياض كه نمىتواند بدون محل،در خارج وجود پيدا كند، بايد جسمى باشد تا اين بياض به عنوان عرض عارض بر او بشود. پسوجودات خارجيه «لها نوعان، نوعٌ مستقل غير محتاج الى موضوع و نوعٌ غير مستقل يحتاج الىالموضوع».
آنگاه مىفرمايد: در عالم مفهوم و عالم ذهن هم، با دو نوع مفاهيم برخورد مىكنيم، اين تقسيماختصاص به وجود خارجى ندارد، بلكه در رابطه با مفاهيم، از نظر تحقق در ذهن و تقرر در ذهن، بازما با دو نوع مفهوم برخورد مىكنيم. يك سرى مفاهيمى هستند كه در عالم مفهوميت، استقلال دارند.اگر انسان اينها را بخواهد در ذهن بياورد و به اينها لباس وجود ذهنى بپوشاند، از اين نظر، نياز بهشىء ديگرى ندارد، نياز به مفهوم ديگرى ندارد.
شما مىخواهيد مفهوم انسان را در ذهن بياوريد، هيچ مانعى ندارد كه انسان اين مفهوم را مستقلاًبدون هيچ شىء ديگر تصور كنيد و حتى لازم نيست كه يك جمله تركيبيهاى تحقق داشته باشد، يككلامى تحقق داشته باشد، كسى از اين در وارد شد، فقط كلمه انسان را تكلم كرد، شما با شنيدن اينكلمه، انتقال به معناى انسان پيدا مىكنيد، بدون اين كه در اين تصور و انتقال شما كمبودى تحققداشته باشد، لازم نيست كه آن متكلم، يك جمله تركيبيهاى تشكيل بدهد، لازم نيست قضيه حمليه«الانسان حيوان ناطق»
تفاوت عالم ذهن با عالم خارج در تحقق مقوله جوهر و عرض
اعراض هم با اين كه در وجود خارجى نياز به موضوع دارند و در وجود خارجى بدون معروضنمىشود تحقق پيدا كند، اما وقتى كه در ذهن تحقق پيدا كند، از نظر مفهومى، استقلال دارد. يعنى شماكلمه بياض كه را تصور مىكنيد، آيا در تصور مفهوم بياض، شما نياز داريد به اين كه جسم را تصوركنيد يا نياز بياض به جسم در رابطه با وجود خارجى بياض است، اما در رابطه با مفهوم و معنا، بياضمفهوم مستقلى دارد؟ همان طورى كه مستقلاً شما انسان را تصور مىكنيد و در وعاء ذهن قرارمىدهيد، بياض را هم مستقلاً مىتوانيد تصور كنيد و در وعاء ذهن قرار دهيد. پس اين طور نيست كهمسأله ذهن، همان مسأله خارج باشد، اين تقسيم، قسمهايش غير از آن قِسْمهايى است كه در رابطه باوجود خارجى مطرح است.
پس در عالم مفهوم يك مفاهيمى است كه شما مستقلاً خودش را بدون توجه به شىء ديگرمىتوانيد تصور كنيد، اما يك سرى مفاهيمى داريم كه اينها استقلال در مفهوميت ندارند، در همانعالم مفهومى نياز به غير دارد، بطورى كه اگر غيرى نباشد، هيچ چيزى از آن نمىفهميد، چطور درخارج اگر جسم نبود، اصلاً ممكن نبود بياض تحقق پيدا كند، اين چيزهايى هم كه در عالم مفهوم نيازبه غير دارد و استقلال به مفهوميت ندارد، شما اگر آن غير را كنار بگذاريد، هيچ چيزى از آن استفادهنمىكنيد، انتقال به هيچ چيز پيدا نمىكنيد.
حروف از همين قبيل است. حروف اگر تنهايى استعمال شود، مثلاً متكلمى از در وارد شود وكلمه «فى» را بكار ببرد، شما از اين «فى» هيچ چيز درك نمىكنيد، از اين «فى» هيچ چيزى استفادهنمىكنيد، به خلاف اين كه كلمه «انسان» را بكار ببرد يا كلمه «بياض» را بكار ببرد، از كلمه انسان وبياض، انتقال به مفهوم پيدا مىكنيد، اما اينجا به هيچ چيز انتقال پيدا نمىكنيد.
بيان نحويين در تبيين معناى حرفى
به تعبيرات نحويين در معانى حروف كه مراجعه مىكنيم، مىبينيم يك تعبير لطيفى در معانىحرفيه دارند كه آن تعبير همين حرف ما را مىخواهد ذكر كند. نحويين نمىگويند كه «كلمة منمعناها الابتداء» وقتى به كلمه «الابتداء» در لغت مراجعه كنيد، معنايش را به عنوان ابتدا برايتان مطرحمىكنند، اما وقتى به كلمه «من» مراجعه مىكنيد تا معنايش را بفهميد، مىگويند: «من لابتداء الغاية»يك كلمه لام اينجا مىآورند. وقتى كه معناى «فى» را مىخواهيد ملاحظه كنيد، نمىگويند: «كلمة فىمعناها الظرفية» بلكه مىگويند: «كلمة فى للظرفية» اين «لام» چيست كه اينجا آوردهاند؟ چطور درمعانى اسماء لام را نمىآورند؟ چطور نمىگويند: «الابتداء للابتداء، الابتداء معناه الابتداء»، و اينجاهم نمىگويند: «فى معناها الظرفية، من معناه ابتداء الغاية» بلكه مىگويند: «من لابتداء الغاية و فىللظرفية و على للاستعلاء» كلمه لام را دنبال اينها ذكر مىكنند.
جهتش اين است كه آن ظرفيتى كه معناى «فى» است، يك ظرفيت مستقلى نيست، بلكه «فى»براى افاده يك ظرفيت مثلاً بين زيد و دار است، اما خودش معنا ندارد، به تنهايى اگر كلمه «فى» گفتهشد، «لا معنى له»، كلمه «على» هكذا، كلمه «من» هكذا. در نتيجه معانى حرفيه يك معانى غير مستقلبه مفهوميت است و ما براى حروف با قطع نظر از متعلقات اصلاً نمىتوانيم معنايى قائل بشويم.
عينيت معناى حرفى و ربطى
يك فرق مهم بين معانى اسماء و معانى حروف، مسأله اخطاريت و ايجاديت است. در معانىاسماء، چون هر كدام يك مفهومى دارد، يك واقعيتى دارد و لو فى عالم المفهوم، اينجا وقتى كه متكلمكلمه انسان را استعمال مىكند، معنايش اين است كه بين شما و بين مفهوم انسان، ايجاد ارتباطمىكند. استعمال عامل ارتباط است، استعمال موجب توجه ذهن شماست به آن مفهوم، تا گفت:«الانسان، يخطر بذهنكم مفهوم الانسان و ترتسم صورة هذا المفهوم فى اذهانكم». پس اين استعمال،نقش ارتباطى دارد، ارتباط بين يك چيزى كه در ذهن من نبود و حالا بوسيله او، در ذهن من مىآيد.پس در اسماء، عنوان، عنوان اخطار است و معانى، معانى اخطاريه است، اما وقتى كه نوبت به حروفمىرسد، حروف كه يك معناى مستقلى نداشت كه چيزى نبود كه با كلمه «فى» در ذهن شما ارتباطبين آن معنا و ذهن شما به وجود بيايد، پس اينها چه نقشى دارند؟ اينها چه آثارى دارند؟
ايشان تصريح مىفرمايند: چون هر كدام از اسماء استقلال به مفهوميت دارند، در حقيقت درعالم مفهوم، بين اينها هيچ ارتباطى وجود ندارد، جسم خودش استقلال به مفهوميت دارد، بياضخودش استقلال به مفهوميت دارد. در عالم مفهوم، هيچ گونه ارتباطى بين اينها وجود ندارد، نقشحرف اين است، وقتى مىگوييد: «الجسم له البياض» لام مىآوريد و حرف را بكار مىبريد، بينجسم و بياض ايجاد ارتباط استعمالى، ايجاد ارتباط كلامى مىكند، (به تصريح ايشان) ايجاد ارتباطفى عالم الاستعمال. پس اولا بايد جمله، جمله تركيبيه باشد كه اينجا يك جدايى بين اسم و حرف بهوجود مىآيد، چون در معانى اسماء، نيازى به جملات تركيبيه نبود، با شنيدن لفظ «انسان» معنايشبه ذهن شما مىآيد، اما در حرف، اگر مسأله تركيب نباشد، اگر دو تا اسم كنار هم گذاشته نشود وجمله تركيبيه تحقق نداشته باشد، نمىتوانيد با كلمه لام، ايجاد ارتباط بين اين دوتا كنيد.
پس اگر دوتايى نبود، يكى هم نبود، كلمه لام را مىخواستيم استعمال كنيم، اين كلمه لام بهتنهايى چه نقشى را مىتوانست ايفاء كند؟ كلمه لام به تنهايى چه اثرى را مىتوانست به وجودبياورد؟ بايد جسم را يك طرف قرار بدهيم، بياض را يك طرف قرار بدهيم، «له» را در وسط اينها بهعنوان عامل ارتباط، اما «فى تشكيل الجملة التركيبية» و در عالم استعمال و در وعاء استعمال، حرففقط اين نقش را دارد و لذا از معانى حرفيه تعبير مىكنيم به معانى ايجاديه. معانى ايجاديه يعنى آنمعانى كه با قطع نظر از استعمال، هيچ گونه واقعيت و حقيقتى ندارد، حتى در عالم اعتبار هم واقعيتندارد (كه بعد در تشبيه ايشان عرض مىكنيم) فقط اين استعمال - كه استعمال متقوم به شماست -بين موضوع و محمول با كلمه «له» در وعاء استعمال، ايجاد ارتباط كرده، اين استعمال است كه بهمعناى حرفى يك واقعيتى داده و لولا الاستعمال هيچ چيزى نبود، و واقعيتى نداشت و حتى در عالماعتبار هم مسألهاى وجود نداشت. با گفتن «الجسم له البياض» كه اين گفتن شما، استعمال است،ايجاد ارتباط بين جسم و بين بياضى كه داراى معناى اسمى هستند و مستقل هستند و ارتباطى بينآنها در عالم مفوميت وجود نداشت، شما با كلمه «له» ايجاد ارتباط كرديد.
تشابه ميان معانى حرفى و اسمى و عقود و ايقاعات
بعد مىفرمايد: از نظر ايجادى بودن، مسأله حروف، شبيه به عقود و ايقاعات در باب معاملاتاست. كسى كه مىخواهد ازدواج كند، كسى كه مىخواهد زوجهاى را به عقد خودش در آورد، قبل ازآن كه صيغه نكاح در كار باشد، هيچ گونه ارتباطى بين اين زن و شوهر تحقق نداشت، اجنبى و اجنبيهمحض بودند، اما با «انكحت و قبلت» و با نفس صيغه نكاح، شما بين اين زن و شوهر ايجاد ارتباطزوجيت مىكنيد، در حالى كه قبل از صيغه نكاح هيچ مسألهاى وجود نداشت. پس همان طورى كهدر صيغه نكاح، به نفس صيغه «انكحت و قبلت» ايجاد زوجيت بين اين رجل و مرأة مىشود، همينطور هم در باب حروف، تا استعمالى تحقق پيدا نكند، تا متكلمى جمله تركيبيهاى تشكيل ندهد،هيچ واقعيتى به نام معناى حرفى وجود ندارد، با استعمال است كه ارتباط بين جسم و بياض تحققپيدا مىكند.
دو خصوصيت براى معناى عقود و ايقاعات
آنگاه مىفرمايد: بلكه مقام حروف، از مقام عقود و ايقاعات هم پستتر است، براى اين كه درعقود و ايقاعات يك خصوصيتى وجود دارد كه آن خصوصيت در باب حروف وجود ندارد. آنخصوصيت عبارت از دو مطلب است كه اين دو مطلب در باب عقود و ايقاعات هست، اما در بابحروف متاسفانه اين دو مطلب هم وجود ندارد. يك خصوصيت اين است كه شما در باب عقود بااين كه عقود «اسبابٌ ايجادية و موجدة لمسبباتها»، مسبباتش در عالم مفهوميت استقلال دارد، يعنىالان اگر بخواهيد زوجيت را تصور كنيد، مثل تصور انسان است، اگر بخواهيد ملكيت را تصور كنيد،مثل تصور انسان است. همين زوجيتى كه به واسطه عقد نكاح وجود پيدا مىكند، قابليت تصوراستقلالى دارد و در حرف اين معنا نيست.
خصوصيت دومى كه در باب عقود و ايقاعات هست و در باب حروف نيست، اين است كه درباب حروف، اين زوجيتى كه بين زن و مرد وجود پيدا مىكند، يك واقعيت اعتبارى دارد، يعنى ازنظر عالم اعتبار، چه اعتبار عقلائى باشد و چه اعتبار شرعى باشد، يك واقعيت اعتبارى براى اين زنو شوهر هست، لذا به مجرد اين كه عقد خوانده شد، اين زن و شوهر اگر شصت سال هم عمرازدواجشان طول بكشد، زوجيت در تمام حالات لحاظ مىشود، هم شارع اين زوجيت را معتبرمىداند و هم عقلاء اين زوجيت را معتبر مىدانند. لذا در عالم اعتبار، يك واقعيت اعتبارى براىزوجيت و ملكيت و امثال ذلك وجود دارد، ولى حتى اين واقعيت اعتبارى هم در باب حروف مطرحنيست. حروف اين قدر بيچاره هستند كه حتى از واقعيت اعتبارى هم دستشان كوتاه است، فقطشباهتشان به مسأله عقود و ايقاعات در رابطه با ايجادى بودن است، يعنى همان طورى كه عقود وايقاعات اسباب و علل موجده هستند، در باب حروف هم استعمال است كه ايجاد ارتباط بين مفهومجسم و مفهوم بياض مىكند والاّ از نظر مفهوم، نه اين ارتباط مستقل به مفهوميت است و نه واقعيتىحتى فى عالم الاعتبار دارد.
بيان تشابه ميان معانى حرفى و اسمى و لفظ و معنا
در آخر يك تشبيه ديگرى مىفرمايند: مسأله اسماء و حروف، نسبتشان نسبت لفظ و معناست.الفاظ با معانى چه نسبتى دارند؟ الفاظ فانى در معانى هستند، بطورى كه وقتى متكلم حرف مىزند،خيال مىكند كه معانى را بدون وساطت الفاظ، به مخاطب و مستمع القاء مىكند و مستمع هم در مقاماستماع، فكر مىكند كه معانى بدون وساطت الفاظ در ذهنش يكى پس از ديگرى وجود پيدا مىكند،اينقدر الفاظ مغفول عنه و مورد عدم التفات و عدم توجه است. پس همان نسبتى كه بين الفاظ ومعانى از نظر فناى الفاظ در معانى و عدم توجه ذهن به الفاظ و عدم التفات متكلم و مستمع به الفاظوجود دارد، معانى حرفيه هم در رابطه با معانى اسميه همين حكم را دارد، يعنى اينها فانى در آنهستند، آنچه انسان در جملات تركيبيه به آن برخورد مىكند، فقط اسماء است، حروف يك ارتباطىرا بين اينها ايجاد مىكند.
اين خلاصه بيان مفصل مرحوم محقق نائينى (ره) است كه از آن اصطلاحاً تعبير كردند به اين كهمعانى اسماء و معانى اخطاريه است و معانى حروف معانى ايجاديه است.
مؤيد روايى بر بيان مرحوم نائينى(ره) و نقد آن
ايشان مىفرمايد: ما روايتى هم داريم كه حرف ما را تأييد مىكند و اين روايتى است كه منسوببه مولى الموالى، اميرالمؤمنين (ع) است كه ايشان حرف را معنا كردهاند. چون مؤسس علم نحو اميرالمؤمنين(ع) هستند. مؤسس تمامى علوم شيعه بودهاند، من الصدر الى الذيل و كتابى هم در اينرابطه است به نام «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» كه ثابت مىكند كه تمامى اين علوم، ريشه واساسش مربوط به شيعه است. بالاخره مؤسس علم نحو اميرالمؤمنين (ع) است. در روايت منسوببه ايشان، حرف را اينطورى معنا كردهاند: «الحرف ما اوجد معنىً فى غيره» هم كلمه «اوجد» درتعريف حرف بكار برده شده و هم معنا را مقيد به اين كردند كه اين معنا در غيرش است. معنا درغيرش است يعنى خودش استقلال ندارد، خودش مستقل به معنا بودن و مفهوم بودن نيست. درحقيقت اين عبارت را ايشان از دو نظر منطبق با بيان خودشان مىدانند، هم اين كه در باب حرف كلمه«اوجد» بكار رفته، دليل بر اين است كه حرف داراى معناى ايجادى است، شبيه همان كه در باب عقودو ايقاعات مطرح است و هم آن معناى موجد را كه خودش استقلالى ندارد. آن معنا در غير بايدجستجو شود. آن معنا استقلال به مفهوميت در او تحقق ندارد. لذا اين روايت شريفه را هم به عنوانلااقل يك تأييدى براى بيان خودشان ذكر كردند.
اگر بخواهيم جزئيات كلام ايشان را بررسى كنيم، هم به طول مىانجامد و هم شايد چندان ثمرهمهمى نداشته باشد، اما دوتا اشكال اساسى به ايشان است كه اين دوتا اشكال، ظاهراً بنيان كلام ايشانرا منهدم مىكند و اساس كلام ايشان را از بين مىبرد. يكى اين كه در اين استعمالاتى كه جنبه خبرىدارد، مخصوصاً استعمالاتى كه در رابطه با حروف است و جنبه خبرى دارد، شما حكايت مىكنيد ازيك واقعيتى كه مىگويد: «زيدٌ فى الم
تمرينات
مبناى مرحوم نائينى(ره) را پيرامون تفاوت معانى اسميه و حرفيه به اختصار بيانكنيد
تفاوت عالم ذهن با عالم خارج را در تحقق مقولههاى حوهر و عرض بيان كنيد
دو تشبيه مذكور در بيان رابطه معناى حرفى و اسمى را در مختار مرحوم نائينى(ره) راتوضيح دهيد
مؤيد روايى بر بيان مرحوم نائينى(ره) را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...