• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 53

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بيان مبناى مرحوم نائينى(ره)؛ پيرامون تفاوت معانى اسميه و حرفيه

    مرحوم محقق نائينى(ره) مى‏فرمايد: معانى اسميه، معانى اخطاريه هستند و معانى حروف،معانى ايجاديه هستند و فرق اخطار و ايجاد را ديروز اشاره كرديم، ايشان توضيح مى‏دهند همان‏طورى كه ما در عالم عين و در جهان وجود در خارج، با دو نوع از موجود فى الخارج برخوردمى‏كنيم: يك نوع به نام جوهر كه خصوصيت آن اين است كه در تحققش در خارج، نياز به شى‏ء ديگرندارد، نياز به موضوع ندارد، نياز به محل به آن صورتى كه در اعراض مطرح است، ندارد، بلكه«وجودٌ فى نفسه و مستقل».
    نوع دوم آن است كه از آن تعبير به عرض مى‏كنند كه خاصيت عرض اين است كه در وجودخارجى‏اش نياز به معروض دارد، نياز به موضوع و محل دارد، مثل بياض كه نمى‏تواند بدون محل،در خارج وجود پيدا كند، بايد جسمى باشد تا اين بياض به عنوان عرض عارض بر او بشود. پس‏وجودات خارجيه «لها نوعان، نوعٌ مستقل غير محتاج الى موضوع و نوعٌ غير مستقل يحتاج الى‏الموضوع».
    آنگاه مى‏فرمايد: در عالم مفهوم و عالم ذهن هم، با دو نوع مفاهيم برخورد مى‏كنيم، اين تقسيم‏اختصاص به وجود خارجى ندارد، بلكه در رابطه با مفاهيم، از نظر تحقق در ذهن و تقرر در ذهن، بازما با دو نوع مفهوم برخورد مى‏كنيم. يك سرى مفاهيمى هستند كه در عالم مفهوميت، استقلال دارند.اگر انسان اينها را بخواهد در ذهن بياورد و به اينها لباس وجود ذهنى بپوشاند، از اين نظر، نياز به‏شى‏ء ديگرى ندارد، نياز به مفهوم ديگرى ندارد.
    شما مى‏خواهيد مفهوم انسان را در ذهن بياوريد، هيچ مانعى ندارد كه انسان اين مفهوم را مستقلاًبدون هيچ شى‏ء ديگر تصور كنيد و حتى لازم نيست كه يك جمله تركيبيه‏اى تحقق داشته باشد، يك‏كلامى تحقق داشته باشد، كسى از اين در وارد شد، فقط كلمه انسان را تكلم كرد، شما با شنيدن اين‏كلمه، انتقال به معناى انسان پيدا مى‏كنيد، بدون اين كه در اين تصور و انتقال شما كمبودى تحقق‏داشته باشد، لازم نيست كه آن متكلم، يك جمله تركيبيه‏اى تشكيل بدهد، لازم نيست قضيه حمليه«الانسان حيوان ناطق»

    تفاوت عالم ذهن با عالم خارج در تحقق مقوله جوهر و عرض

    اعراض هم با اين كه در وجود خارجى نياز به موضوع دارند و در وجود خارجى بدون معروض‏نمى‏شود تحقق پيدا كند، اما وقتى كه در ذهن تحقق پيدا كند، از نظر مفهومى، استقلال دارد. يعنى شماكلمه بياض كه را تصور مى‏كنيد، آيا در تصور مفهوم بياض، شما نياز داريد به اين كه جسم را تصوركنيد يا نياز بياض به جسم در رابطه با وجود خارجى بياض است، اما در رابطه با مفهوم و معنا، بياض‏مفهوم مستقلى دارد؟ همان طورى كه مستقلاً شما انسان را تصور مى‏كنيد و در وعاء ذهن قرارمى‏دهيد، بياض را هم مستقلاً مى‏توانيد تصور كنيد و در وعاء ذهن قرار دهيد. پس اين طور نيست كه‏مسأله ذهن، همان مسأله خارج باشد، اين تقسيم، قسمهايش غير از آن قِسْمهايى است كه در رابطه باوجود خارجى مطرح است.
    پس در عالم مفهوم يك مفاهيمى است كه شما مستقلاً خودش را بدون توجه به شى‏ء ديگرمى‏توانيد تصور كنيد، اما يك سرى مفاهيمى داريم كه اينها استقلال در مفهوميت ندارند، در همان‏عالم مفهومى نياز به غير دارد، بطورى كه اگر غيرى نباشد، هيچ چيزى از آن نمى‏فهميد، چطور درخارج اگر جسم نبود، اصلاً ممكن نبود بياض تحقق پيدا كند، اين چيزهايى هم كه در عالم مفهوم نيازبه غير دارد و استقلال به مفهوميت ندارد، شما اگر آن غير را كنار بگذاريد، هيچ چيزى از آن استفاده‏نمى‏كنيد، انتقال به هيچ چيز پيدا نمى‏كنيد.
    حروف از همين قبيل است. حروف اگر تنهايى استعمال شود، مثلاً متكلمى از در وارد شود وكلمه «فى» را بكار ببرد، شما از اين «فى» هيچ چيز درك نمى‏كنيد، از اين «فى» هيچ چيزى استفاده‏نمى‏كنيد، به خلاف اين كه كلمه «انسان» را بكار ببرد يا كلمه «بياض» را بكار ببرد، از كلمه انسان وبياض، انتقال به مفهوم پيدا مى‏كنيد، اما اينجا به هيچ چيز انتقال پيدا نمى‏كنيد.

    بيان نحويين در تبيين معناى حرفى

    به تعبيرات نحويين در معانى حروف كه مراجعه مى‏كنيم، مى‏بينيم يك تعبير لطيفى در معانى‏حرفيه دارند كه آن تعبير همين حرف ما را مى‏خواهد ذكر كند. نحويين نمى‏گويند كه «كلمة من‏معناها الابتداء» وقتى به كلمه «الابتداء» در لغت مراجعه كنيد، معنايش را به عنوان ابتدا برايتان مطرح‏مى‏كنند، اما وقتى به كلمه «من» مراجعه مى‏كنيد تا معنايش را بفهميد، مى‏گويند: «من لابتداء الغاية»يك كلمه لام اينجا مى‏آورند. وقتى كه معناى «فى» را مى‏خواهيد ملاحظه كنيد، نمى‏گويند: «كلمة فى‏معناها الظرفية» بلكه مى‏گويند: «كلمة فى للظرفية» اين «لام» چيست كه اينجا آورده‏اند؟ چطور درمعانى اسماء لام را نمى‏آورند؟ چطور نمى‏گويند: «الابتداء للابتداء، الابتداء معناه الابتداء»، و اينجاهم نمى‏گويند: «فى معناها الظرفية، من معناه ابتداء الغاية» بلكه مى‏گويند: «من لابتداء الغاية و فى‏للظرفية و على للاستعلاء» كلمه لام را دنبال اينها ذكر مى‏كنند.
    جهتش اين است كه آن ظرفيتى كه معناى «فى» است، يك ظرفيت مستقلى نيست، بلكه «فى»براى افاده يك ظرفيت مثلاً بين زيد و دار است، اما خودش معنا ندارد، به تنهايى اگر كلمه «فى» گفته‏شد، «لا معنى له»، كلمه «على» هكذا، كلمه «من» هكذا. در نتيجه معانى حرفيه يك معانى غير مستقل‏به مفهوميت است و ما براى حروف با قطع نظر از متعلقات اصلاً نمى‏توانيم معنايى قائل بشويم.

    عينيت معناى حرفى و ربطى

    يك فرق مهم بين معانى اسماء و معانى حروف، مسأله اخطاريت و ايجاديت است. در معانى‏اسماء، چون هر كدام يك مفهومى دارد، يك واقعيتى دارد و لو فى عالم المفهوم، اينجا وقتى كه متكلم‏كلمه انسان را استعمال مى‏كند، معنايش اين است كه بين شما و بين مفهوم انسان، ايجاد ارتباطمى‏كند. استعمال عامل ارتباط است، استعمال موجب توجه ذهن شماست به آن مفهوم، تا گفت:«الانسان، يخطر بذهنكم مفهوم الانسان و ترتسم صورة هذا المفهوم فى اذهانكم». پس اين استعمال،نقش ارتباطى دارد، ارتباط بين يك چيزى كه در ذهن من نبود و حالا بوسيله او، در ذهن من مى‏آيد.پس در اسماء، عنوان، عنوان اخطار است و معانى، معانى اخطاريه است، اما وقتى كه نوبت به حروف‏مى‏رسد، حروف كه يك معناى مستقلى نداشت كه چيزى نبود كه با كلمه «فى» در ذهن شما ارتباطبين آن معنا و ذهن شما به وجود بيايد، پس اينها چه نقشى دارند؟ اينها چه آثارى دارند؟
    ايشان تصريح مى‏فرمايند: چون هر كدام از اسماء استقلال به مفهوميت دارند، در حقيقت درعالم مفهوم، بين اينها هيچ ارتباطى وجود ندارد، جسم خودش استقلال به مفهوميت دارد، بياض‏خودش استقلال به مفهوميت دارد. در عالم مفهوم، هيچ گونه ارتباطى بين اينها وجود ندارد، نقش‏حرف اين است، وقتى مى‏گوييد: «الجسم له البياض» لام مى‏آوريد و حرف را بكار مى‏بريد، بين‏جسم و بياض ايجاد ارتباط استعمالى، ايجاد ارتباط كلامى مى‏كند، (به تصريح ايشان) ايجاد ارتباطفى عالم الاستعمال. پس اولا بايد جمله، جمله تركيبيه باشد كه اينجا يك جدايى بين اسم و حرف به‏وجود مى‏آيد، چون در معانى اسماء، نيازى به جملات تركيبيه نبود، با شنيدن لفظ «انسان» معنايش‏به ذهن شما مى‏آيد، اما در حرف، اگر مسأله تركيب نباشد، اگر دو تا اسم كنار هم گذاشته نشود وجمله تركيبيه تحقق نداشته باشد، نمى‏توانيد با كلمه لام، ايجاد ارتباط بين اين دوتا كنيد.
    پس اگر دوتايى نبود، يكى هم نبود، كلمه لام را مى‏خواستيم استعمال كنيم، اين كلمه لام به‏تنهايى چه نقشى را مى‏توانست ايفاء كند؟ كلمه لام به تنهايى چه اثرى را مى‏توانست به وجودبياورد؟ بايد جسم را يك طرف قرار بدهيم، بياض را يك طرف قرار بدهيم، «له» را در وسط اينها به‏عنوان عامل ارتباط، اما «فى تشكيل الجملة التركيبية» و در عالم استعمال و در وعاء استعمال، حرف‏فقط اين نقش را دارد و لذا از معانى حرفيه تعبير مى‏كنيم به معانى ايجاديه. معانى ايجاديه يعنى آن‏معانى كه با قطع نظر از استعمال، هيچ گونه واقعيت و حقيقتى ندارد، حتى در عالم اعتبار هم واقعيت‏ندارد (كه بعد در تشبيه ايشان عرض مى‏كنيم) فقط اين استعمال - كه استعمال متقوم به شماست -بين موضوع و محمول با كلمه «له» در وعاء استعمال، ايجاد ارتباط كرده، اين استعمال است كه به‏معناى حرفى يك واقعيتى داده و لولا الاستعمال هيچ چيزى نبود، و واقعيتى نداشت و حتى در عالم‏اعتبار هم مسأله‏اى وجود نداشت. با گفتن «الجسم له البياض» كه اين گفتن شما، استعمال است،ايجاد ارتباط بين جسم و بين بياضى كه داراى معناى اسمى هستند و مستقل هستند و ارتباطى بين‏آنها در عالم مفوميت وجود نداشت، شما با كلمه «له» ايجاد ارتباط كرديد.

    تشابه ميان معانى حرفى و اسمى و عقود و ايقاعات

    بعد مى‏فرمايد: از نظر ايجادى بودن، مسأله حروف، شبيه به عقود و ايقاعات در باب معاملات‏است. كسى كه مى‏خواهد ازدواج كند، كسى كه مى‏خواهد زوجه‏اى را به عقد خودش در آورد، قبل ازآن كه صيغه نكاح در كار باشد، هيچ گونه ارتباطى بين اين زن و شوهر تحقق نداشت، اجنبى و اجنبيه‏محض بودند، اما با «انكحت و قبلت» و با نفس صيغه نكاح، شما بين اين زن و شوهر ايجاد ارتباطزوجيت مى‏كنيد، در حالى كه قبل از صيغه نكاح هيچ مسأله‏اى وجود نداشت. پس همان طورى كه‏در صيغه نكاح، به نفس صيغه «انكحت و قبلت» ايجاد زوجيت بين اين رجل و مرأة مى‏شود، همين‏طور هم در باب حروف، تا استعمالى تحقق پيدا نكند، تا متكلمى جمله تركيبيه‏اى تشكيل ندهد،هيچ واقعيتى به نام معناى حرفى وجود ندارد، با استعمال است كه ارتباط بين جسم و بياض تحقق‏پيدا مى‏كند.

    دو خصوصيت براى معناى عقود و ايقاعات

    آنگاه مى‏فرمايد: بلكه مقام حروف، از مقام عقود و ايقاعات هم پست‏تر است، براى اين كه درعقود و ايقاعات يك خصوصيتى وجود دارد كه آن خصوصيت در باب حروف وجود ندارد. آن‏خصوصيت عبارت از دو مطلب است كه اين دو مطلب در باب عقود و ايقاعات هست، اما در باب‏حروف متاسفانه اين دو مطلب هم وجود ندارد. يك خصوصيت اين است كه شما در باب عقود بااين كه عقود «اسبابٌ ايجادية و موجدة لمسبباتها»، مسبباتش در عالم مفهوميت استقلال دارد، يعنى‏الان اگر بخواهيد زوجيت را تصور كنيد، مثل تصور انسان است، اگر بخواهيد ملكيت را تصور كنيد،مثل تصور انسان است. همين زوجيتى كه به واسطه عقد نكاح وجود پيدا مى‏كند، قابليت تصوراستقلالى دارد و در حرف اين معنا نيست.
    خصوصيت دومى كه در باب عقود و ايقاعات هست و در باب حروف نيست، اين است كه درباب حروف، اين زوجيتى كه بين زن و مرد وجود پيدا مى‏كند، يك واقعيت اعتبارى دارد، يعنى ازنظر عالم اعتبار، چه اعتبار عقلائى باشد و چه اعتبار شرعى باشد، يك واقعيت اعتبارى براى اين زن‏و شوهر هست، لذا به مجرد اين كه عقد خوانده شد، اين زن و شوهر اگر شصت سال هم عمرازدواجشان طول بكشد، زوجيت در تمام حالات لحاظ مى‏شود، هم شارع اين زوجيت را معتبرمى‏داند و هم عقلاء اين زوجيت را معتبر مى‏دانند. لذا در عالم اعتبار، يك واقعيت اعتبارى براى‏زوجيت و ملكيت و امثال ذلك وجود دارد، ولى حتى اين واقعيت اعتبارى هم در باب حروف مطرح‏نيست. حروف اين قدر بيچاره هستند كه حتى از واقعيت اعتبارى هم دستشان كوتاه است، فقطشباهتشان به مسأله عقود و ايقاعات در رابطه با ايجادى بودن است، يعنى همان طورى كه عقود وايقاعات اسباب و علل موجده هستند، در باب حروف هم استعمال است كه ايجاد ارتباط بين مفهوم‏جسم و مفهوم بياض مى‏كند والاّ از نظر مفهوم، نه اين ارتباط مستقل به مفهوميت است و نه واقعيتى‏حتى فى عالم الاعتبار دارد.

    بيان تشابه ميان معانى حرفى و اسمى و لفظ و معنا

    در آخر يك تشبيه ديگرى مى‏فرمايند: مسأله اسماء و حروف، نسبتشان نسبت لفظ و معناست.الفاظ با معانى چه نسبتى دارند؟ الفاظ فانى در معانى هستند، بطورى كه وقتى متكلم حرف مى‏زند،خيال مى‏كند كه معانى را بدون وساطت الفاظ، به مخاطب و مستمع القاء مى‏كند و مستمع هم در مقام‏استماع، فكر مى‏كند كه معانى بدون وساطت الفاظ در ذهنش يكى پس از ديگرى وجود پيدا مى‏كند،اينقدر الفاظ مغفول عنه و مورد عدم التفات و عدم توجه است. پس همان نسبتى كه بين الفاظ ومعانى از نظر فناى الفاظ در معانى و عدم توجه ذهن به الفاظ و عدم التفات متكلم و مستمع به الفاظوجود دارد، معانى حرفيه هم در رابطه با معانى اسميه همين حكم را دارد، يعنى اينها فانى در آن‏هستند، آنچه انسان در جملات تركيبيه به آن برخورد مى‏كند، فقط اسماء است، حروف يك ارتباطى‏را بين اينها ايجاد مى‏كند.
    اين خلاصه بيان مفصل مرحوم محقق نائينى (ره) است كه از آن اصطلاحاً تعبير كردند به اين كه‏معانى اسماء و معانى اخطاريه است و معانى حروف معانى ايجاديه است.

    مؤيد روايى بر بيان مرحوم نائينى(ره) و نقد آن

    ايشان مى‏فرمايد: ما روايتى هم داريم كه حرف ما را تأييد مى‏كند و اين روايتى است كه منسوب‏به مولى الموالى، اميرالمؤمنين (ع) است كه ايشان حرف را معنا كرده‏اند. چون مؤسس علم نحو اميرالمؤمنين(ع) هستند. مؤسس تمامى علوم شيعه بوده‏اند، من الصدر الى الذيل و كتابى هم در اين‏رابطه است به نام «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» كه ثابت مى‏كند كه تمامى اين علوم، ريشه واساسش مربوط به شيعه است. بالاخره مؤسس علم نحو اميرالمؤمنين (ع) است. در روايت منسوب‏به ايشان، حرف را اينطورى معنا كرده‏اند: «الحرف ما اوجد معنىً فى غيره» هم كلمه «اوجد» درتعريف حرف بكار برده شده و هم معنا را مقيد به اين كردند كه اين معنا در غيرش است. معنا درغيرش است يعنى خودش استقلال ندارد، خودش مستقل به معنا بودن و مفهوم بودن نيست. درحقيقت اين عبارت را ايشان از دو نظر منطبق با بيان خودشان مى‏دانند، هم اين كه در باب حرف كلمه«اوجد» بكار رفته، دليل بر اين است كه حرف داراى معناى ايجادى است، شبيه همان كه در باب عقودو ايقاعات مطرح است و هم آن معناى موجد را كه خودش استقلالى ندارد. آن معنا در غير بايدجستجو شود. آن معنا استقلال به مفهوميت در او تحقق ندارد. لذا اين روايت شريفه را هم به عنوان‏لااقل يك تأييدى براى بيان خودشان ذكر كردند.
    اگر بخواهيم جزئيات كلام ايشان را بررسى كنيم، هم به طول مى‏انجامد و هم شايد چندان ثمره‏مهمى نداشته باشد، اما دوتا اشكال اساسى به ايشان است كه اين دوتا اشكال، ظاهراً بنيان كلام ايشان‏را منهدم مى‏كند و اساس كلام ايشان را از بين مى‏برد. يكى اين كه در اين استعمالاتى كه جنبه خبرى‏دارد، مخصوصاً استعمالاتى كه در رابطه با حروف است و جنبه خبرى دارد، شما حكايت مى‏كنيد ازيك واقعيتى كه مى‏گويد: «زيدٌ فى الم

    تمرينات

    مبناى مرحوم نائينى(ره) را پيرامون تفاوت معانى اسميه و حرفيه به اختصار بيان‏كنيد
    تفاوت عالم ذهن با عالم خارج را در تحقق مقوله‏هاى حوهر و عرض بيان كنيد
    دو تشبيه مذكور در بيان رابطه معناى حرفى و اسمى را در مختار مرحوم نائينى(ره) راتوضيح دهيد
    مؤيد روايى بر بيان مرحوم نائينى(ره) را توضيح دهيد