• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 50

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال سوم آخوند(ره) بر سخن مشهور

    بنا براين كه مراد از خصوصيت و جزئيتى كه در معناى حرفى دخالت دارد، خصوصيت ذهنى ولحاظ باشد، مرحوم آخوند(ره) دو اشكال كردند كه ديروز ذكركرديم. اشكال سوم مهم است و يك‏مقدمه لازم دارد، مقدمه اين است كه هر كجا استعمال تحقق پيدا كند، نياز دارد كه هم لفظ تصور شودو هم معنا. هم مستعمل فيه بايد قبل الاستعمال تصور شود و هم لفظ مستعمل بايد تصور شود. چرا؟زيرا استعمال عمل اختيارى و فعل ارادى است. كسى كه لفظى را در معنايى استعمال مى‏كند، نفس‏استعمال، عَمَل ارادى و فِعل اختيارى است. همانطورى كه ساير اعمال اختيارى هستند، اگر ضرب وقتل اختياراً واقع شود، عمل ارادى است، استعمال هم فعل ارادى و اختيارى است، منتها استعمال،چون از يك طرف با لفظ سر و كار دارد و از طرف ديگر با معنا، در حقيقت يك امر اضافى است. پس‏به عنوان مقدمه فعل ارادى، هر دو بايد تصور و لحاظ شود، زيرا اولين مقدمه اراده تصور است،تصور و لحاظ مراد نمى‏شود بدون تصور و لحاظ كه فعل ارادى است، تحقق پيدا كند.
    پس هر كجا استعمالى تحقق پيدا كرد، مسبوق به دو لحاظ است: «لحاظ المعنى و لحاظ اللفظ» ونمى‏توانيم استعمالى پيدا كنيم كه فاقد هر دو لحاظ باشد يا فاقد يكى از اين دو لحاظ باشد؛ منتهاچون ما با الفاظ و صحبت و كلام اُنس گرفته‏ايم و اين تصورات خيلى سريع تحقق پيدا مى‏كند، حتى‏آن گوينده‏اى كه يك بيانى مسلسل و به دنبال هم دارد، در هر لفظش نياز به تصور لفظ و معنا دارد،منتها برق آسا تحقق پيدا مى‏كند، نه اين كه انسان فكر كند كه گوينده كأنّ در خواب صحبت مى‏كند!نه، بيدار است و با عنايت و با توجه و با لحاظ تمام كلمات تحقق پيدا مى‏كند.
    آنگاه مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايد: در جمله «سرت من البصرة الى الكوفة» كه هم معانى اسميه‏در اين جمله مطرح است و هم معانى حرفيه، هم اسم بكار برده شده و هم حرف بكار برده شده.(البته به نكته‏اى توجه داشته باشيد: اين اسمى را كه اينجا در مقابل حرف مطرح مى‏كنيم، مى‏خواهيم‏ببينيم كه فرق بين معانى اسميه و معانى حرفيه چيست؟ كسى نگويد كه فعل چه معنا دارد، كلمه كه‏سه قسم است، اسم و فعل و حرف. شما بين اسم و حرف تفاوت قائل شديد، بين اسم و فعل چطور؟اين اسمى را كه اينجا معنا مى‏كنيم، همان اسمى است كه در نحو هم در مقابل حرف واقع مى‏شود،يعنى مقصود از اسم، اعم از اسم و فعل است. لذا نحويين هم مى‏گويند: «الحرف ما دلّ على معنى فى‏غيره و الاسم ما دلّ على معنى فى ذاته» فعل را تعريف نمى‏كنند. اين اسم يعنى «ما يقابل الحرف،سواء كان اسماً اصطلاحياً ام فعلا». لذا حرفهايى كه در باب اسم است، در باب فعل هم مطرح است.)
    ايشان مى‏فرمايد: در جمله «سرت من البصرة الى الكوفة» يك «سرت» و يك بصره و يك كوفه‏داريم، اينها معانى اسميه هستند، يك «مِن» داريم و يك «الى» داريم، اينها داراى معانى حرفيه هستند.با توجه به آن مقدمه‏اى كه عرض كرديم، شما مثلاً وقتى كه كلمه بصره را مى‏خواهيد استعمال كنيد،هم لفظ را تصور مى‏كنيد و هم معنا را تصور مى‏كنيد. يعنى در استعمال بصره بيش از دو تصور و دولحاظ نياز نداريد. يكى به عنوان «لحاظ اللفظ» و يكى هم به عنوان «لحاظ المعنى» در «كوفه» هم‏همينطور، در «سرت» هم كه جمله فعليه است، همينطور، آن هم معناى اسمى است كه به اين مسأله‏محل بحث ما ربط دارد.
    پس هر يك از اين سه تعبير «يحتاج الى لحاظين» بيش از دو لحاظ هم مطرح نيست، واقع را كه‏حساب مى‏كنيم، مى‏بينيم در «مِن» و «الى» هم بيش از آن مقدارى كه در بصره و كوفه مطرح است،نمى‏باشد. همان طورى كه در البصره نياز به لحاظ لفظ و لحاظ معنا هست و دو لحاظ بيشتر لازم‏نيست، در «من و الى» هم به حسب استعمال همينطور است. آيا در ذهن انسان مى‏آيد كه وقتى به من‏رسيديم، مسأله عوض مى‏شود، وقتى كه به الى رسيدم، مسأله تغيير پيدا مى‏كند؟ آيا اين بصره‏اى كه‏بين من و الى واقع شده، حسابش با حساب من و الى از نظر لحاظ استعمالى فرق مى‏كند؟ شما درمقام استعمال اينطورى مسأله را ملاحظه مى‏كنيد يا اين كه در مقام استعمال مثل هم مى‏مانند و دولحاظ بيشتر لازم ندارد؟
    در حالى كه اگر بگوييم: در معناى مِن يك خصوصيتى ذهنيه كه همان اسمش لحاظ است، درمعناى من نقش دارد، به اين صورت كه ما مى‏پرسيم: معناى من چيست؟ شما مى‏گوييد: «الابتداءالذى لوحظ حالة للغير» كه اين «الذى لوحظ حالة للغير» جزء معناى من است و دخالت در معناى من‏دارد، اگر «لوحظ حالة للغير» دخالت در معناى من داشت، نتيجه اين مى‏شود كه ما در استعمال كلمه‏مِن سه لحاظ لازم داريم و بدون آن سه لحاظ امكان ندارد. چرا؟ زيرا اول لفظ مِن را لحاظ كرد،مى‏خواهد بيايد سراغ معنا، پس اول بايد با يك لحاظ معنى كامل شود، زيرا آن «لحاظ لوحظ حالةللغير» در خود معناى من دخالت دارد، به استعمال مربوط نيست، آن لحاظ معنا كه در رابطه بااستعمال است، غير از لحاظى است كه در خود معناى من نقش دارد.
    آن وقت، نتيجه اين مى‏شود: شما بايد ابتدا را اول ملاحظه كنيد «حالة للغير تبعاً و عرضاً» وقتى‏كه اين ملاحظه تمام شد، معنا كامل مى‏شود، حالا كه معنا كامل شد، از نظر اين كه استعمال نيازى به‏لحاظ معنا دارد، بايد لحاظ كنيد «مجموع الابتداء الذى لوحظ حالة للغير». زيرا معنا مقيد به لحاظاست و در لحاظ استعمالى بايد مجموع معنا را ملاحظه كنيد، يعنى لفظ من را در آنچه مى‏خواهيداستعمال كنيد، پس در «الابتداء الذى لوحظ حالة للغير» مجموع بايد ملاحظه شود.
    در نتيجه يك خصوصيت لحاظى به عنوان مكمّل معناى حرفى مطرح است كه اين اولين لحاظدر باره معناست، يعنى اول بايد اين تحقق پيدا كند، زيرا اگر اين تحقق پيدا نكند، معنا ناقص است.معنا كه ابتدا نيست، معنا ابتداى مقيد است و قيدش هم لحاظ است، نه اين كه قيدش مثل رقبه مؤمنه‏ايمان باشد كه مربوط به خارج است، قيدش يك امر ذهنى است، لحاظى است كه مربوط به عالم ذهن‏است. پس بايد وقتى كه شما ابتدا را مى‏آوريد، اول يك لحاظى متعلق شود به ابتدا، به عنوان اين كه‏ابتدا مربوط به بصره است و مربوط به سير است. اين لحاظ كه تمام شد، يك لحاظ به مجموع اين‏ابتداى ملاحظه شده بايد تعلق بگيرد. زيرا معنا عبارت از اين مقيد است و در لحاظ استعمالى بايدلحاظ به معناى كامل متعلق بشود، لا بجزء المعنى. در حقيقت، متعلق اين دو لحاظ با هم فرق مى‏كند،در لحاظ اول متعلق لحاظ ابتداست «بما انه حالة للغير» و اما در لحاظ مربوط به معنى، ملحوظابتداست «لا بما انه حالة للغير و بما انه لوحظ حالة للغير» كه اين «لوحظ» در معناى حرفى دخالت‏دارد و نقش دارد.
    نتيجه اين مى‏شود: وقتى در «سرت من البصرة الى الكوفة» به كلمه بصره مى‏رسيم، مى‏بينيم دولحاظ بيشتر لازم ندارد، يكى لفظ «البصرة» و يكى معناى «البصرة» اما وقتى به كلمه من مى‏رسيم،مى‏بينيم سياق بهم خورد، بايد سه لحاظ پيش بيايد، يك لحاظ حالة للغير براى تكميل معنا و يك‏لحاظ متعلق به «مجموع الابتداء الذى لوحظ حالة للغير» و يك لحاظ هم مربوط به لفظ من بما انه‏لفظ، آيا واقعاً در مقام استعمال با سه لحاظ در كلمه من و الى برخورد مى‏كنيد و در كلمه بصره و كوفه‏با دو لحاظ يا اين كه انصافاً و وجداناً آدم مى‏بيند هيچ فرقى ندارد؟ همانطورى كه در بصره و كوفه دولحاظ مطرح است، در من و الى هم دو لحاظ مطرح است و جاى اين احتمال نيست كه بگوييم: همان«لوحظ حالة للغير» كفايت مى‏كند، بين لحاظ استعمالى و خود معنا يك نوع تقدم و تأخرى تحقق‏دارد. بصره در جاى خودش هست، شما لحاظ مى‏كنيد بصره را، پس لحاظ شما در رابطه با بصره،متأخر از بصره است. كوفه در جاى خودش واقعيت دارد، شما لحاظ مى‏كنيد كوفه را، پس لحاظ شمااز نظر واقعيت متأخر از واقعيت كوفه است و واقعيت كوفه، تقدم بر لحاظ شما دارد، اگر اين مسأله‏تقدم و تأخر مطرح شد، آن لحاظى كه در خود معناى حرفى به عنوان قيديت دخالت دارد، آيامى‏توانيم بگوييم كه هم لحاظى است كه مكمل معنا باشد و هم لحاظى است كه در استعمال نقش‏داشته باشد؟
    بعبارة أخرى: اگر كسى بگويد كه در من هم دو لحاظ بيشتر لازم نيست، منتها در معنا يك لحاظى‏اخذ شده كه هم به درد معنا مى‏خورد و هم به درد استعمال مى‏خورد، در پاسخ بايد گفت: اين امكان‏ندارد و غيرمعقول است. زيرا آن لحاظى كه در خود معنا دخالت دارد، تقدم دارد بر آن لحاظى كه به‏عنوان استعمال مورد ضرورت و نياز است. اول بايد معنا باشد، واقعيت معنا بايد تحقق داشته باشد،بعد لحاظ استعمالى به واقعيت معنا متعلق شود. همانطورى كه بايد بصره‏اى باشد تا لحاظ شمامتعلق به واقعيت بصره باشد و كذا كوفه، در معناى حرفى هم اول معنا را لذا اگر خصوصيت براى معناى حرفى به اين نحو قائل شديد، چاره‏اى نداريد جز اين كه در مِن والى بر خلاف بصره و كوفه، سه لحاظ قائل شويد. در حالى كه وجداناً مسأله اينطور نيست، در مقام‏استعمال، وقتى كه به كلمه من برسيم، سه تا لحاظ لازم نداريم و از او كه عبور به بصره كرديم، دولحاظ، باز به كلمه الى كه رسيديم، سه تا لحاظ، به كلمه كوفه كه رسيديم، دو لحاظ. همه اينها از نظراستعمال در رديف واحد است و بيش از دو لحاظ در آنها وجود ندارد.
    لذا مرحوم آخوند(ره) بااين بيان در حقيقت حرف مشهور علماى عربيت را كه معناى حرفى رايك معناى جزئى است، از بين مى‏برد و ظاهر آنها اين است كه مقصودشان از جزئيت، جزئيت‏ذهنيت است. ولواين كه ايشان هر دو فرضش را مطرح كردند، هم جزئيت خارجيه‏اش را موردمناقشه قرار دادند و هم جزئيت ذهنيه را.

    نظريّه آخوند(ره) پيرامون وضع حروف و اشكال استاد بر آن

    مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايد: ما معتقديم كه «الابتداء الذى هو اسم من الاسماء و من التى هى‏حرف من الحروف» در تمام مراحل ثلاثه وضع و موضوع له و مستعمل فيه متحدند.
    پس ايشان مى‏خواهد بفرمايد كه من و الى مترادفند و مثل انسان و بشر مى‏مانند؟ همان طورى كه‏كلمه انسان و بشر بينشان ترادف تحقق دارد، بين من و ابتدا هم ترادف تحقق دارد. در حالى كه ماخارجاً مى‏بينيم آن مواردى كه كلمه ابتدا صحت استعمال دارد، اگر كلمه ابتدا را بر داريد و به جايش‏كلمه مِن بگذاريد، باطل است و چه بسا مواردى كه كلمه من صحت استعمال دارد، اگر جايش كلمه‏ابتدا بگذاريد، باطل است. پس اگر ترادف مطرح بود، صحت استعمال كل واحد مهما مكان الاخربايد مسأله روشنى باشد. از باب مثال: اين روايت معروفه كه «كل امر ذى‏بال لم يبدء فيه ببسم الله فهوأبتر» اينجا «لم يبدء» استعمال شده، آيا كسى مى‏تواند بگويد: اين «يبدأ» را برداريم و جايش «من»بگذاريم، آيا مى‏شود اين «لم يبدء» را برداشت و به جايش «من» گذاشت؟ اصلاً معنا ندارد كسى چنين‏حرفى بزند. خيلى روشن است كه ميان من و ابتدا ترادف تحقق ندارد، اما در انسان و بشر، ولو اين كه‏بعضى فرقهاى اعتبارى قائل شدند، لكن اگر اين فرقها هم وجود نداشته باشد و ترادف كامل تحقق‏داشته باشد، همه جا مى‏شود لفظ بشر را بر داشت و جايش انسان گذاشت و بالعكس.

    پاسخ مرحوم آخوند(ره)

    در بيان مرحوم آخوند(ره) احتمالاتى وجود دارد كه دو احتمال مهم است:

    نقد احتمال اول مرحوم آخوند(ره) بنابر فرق بين حرف مِن و ابتدا


    تمرينات

    اشكال سوم آخوند(ره) بر سخن مشهور را بيان كنيد
    نظريّه آخوند(ره) پيرامون وضع حروف را توضيح دهيد
    اشكال مهم بر نظريّه آخوند(ره) را بيان كنيد
    پاسخ مرحوم آخوند(ره) را بنابر احتمال يكم بيان كنيد