• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 5

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تعريف موضوع علم از نظر منطقين

    عرض كرديم كه منطقيين در تعريف موضوع علم مى‏گويند: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن‏عوارضه الذاتية» و ديگران هم از منطقيين تقريباً تبعيت كرده‏اند و بايد ملاحظه كنيم كه اولاً مقصود ازعرض ذاتى چيست؟ و ثانياً نفس همين معنا كه «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية» در اين كه مقصود از عرض ذاتى چيست؟ عرض كرديم كه خود عَرَض در منطق، مخصوصاً باتوجه به اين كه منطقيين چنين تعريفى كرده‏اند، عرض در مقابل ذات و ذاتيات استعمال مى‏شود،كليات خَمس سه تايشان ارتباط به ذات و ذاتيات دارد، نوع و جنس و فصل و دوتايشان عرض‏هستند، عرض عام و عرض خاص.

    تقسيمات عرض

    از همين جا يك تقسيمى براى عرض مشخص شد كه يك عرض عام داريم و يك عرض خاص‏داريم و مقصود از عرض خاص آن است كه تنها به همين معروض مورد نظر عارض مى‏شود، عرض‏عام آن است كه هم عارض اين معروض مى‏شود و هم عارض معروضات ديگر.
    پس، يك تقسيم براى عرض به عنوان عرض خاص و عرض عام مطرح است، تقسيم ديگرى كه‏در منطق شده است، عرض لازم و عرض مفارق است، عرض لازم آن است كه از معروض جدانمى‏شود، انفكاك بين او و بين معروض تحقق ندارد، اما عرض مفارق همانطورى كه از نامش‏پيداست، گاهى منفكّ از اين معروض مى‏شود. مثال: اگر سواد عارض جسم شد، اين طور نيست كه‏عروضش به صورت ضرورت و دائمى باشد، ممكن است اين سواد از اين جسم زائل شود، اينها به‏عنوان تذكر است.
    در عرض لازم باز يك تقسيمى كرده‏اند: لازم بيّن و لازم غير بيّن، لازم بيّن را باز يك تقسيمى‏برايش كرده‏اند: لازم بيّن بالمعنى الاخص و لازم بيّن بالمعنى الاعم كه گاهى مورد نياز واقع مى‏شوندو بايد انسان به آن توجه داشته باشد، اما فعلاً به اين بحث ما ارتباطى ندارد.

    تقسيم عرض به ذاتى و قريب

    آن كه به بحث ما ارتباط دارد، يك تقسيم سومى است كه براى عرض شده است: «العرض اماذاتى و اما قريب»، عرض گاهى عرض ذاتى است و گاهى عرض غريب است. آن وقت براى اين كه‏موارد عرض ذاتى از عرض غريب روشن شود و در نتيجه معناى عرض ذاتى و عرض غريب روشن‏شود، صورى را ذكر كرده‏اند كه از نظر مشهور بعضى از اين صور بلا اشكال عرض ذاتى است وبعضى عرض غريب است و بعضى هم محل ترديد است كه آيا عنوان عرض ذاتى دارد يا عنوان‏عرض غريب دارد.
    فرموده‏اند: آنجايى كه عنوان عارض و معروض داريم، عنوان عرض در كار است كه در نتيجه ماعرض را حمل بر معروض مى‏كنيم و عارضِ بر معروض مى‏دانيم، هشت صورت در كار است كه‏اينها را اولاً بررسى كنيم و بعد ببينيم كه عرض ذاتى از اين هشت قسم كدام است، عرض غريب كدام‏است، آن مورد اختلافى‏اش كدام است؟

    صور هشتگانه در عروض

    اولين صورت اين است كه اگر عرضى داشته باشيم كه در عروضش نسبت به معروض هيچ‏احتياج به واسطه نداشته باشد يعنى وقتى كه اين محمول عارض را مى‏خواهيم حمل بر معروض وموضوع كنيم، علت را از ما نمى‏پرسند و نمى‏پرسند كه چرا اين عرض، عارض بر معروض شده‏است؟ به خاطر اين كه عروضش تقريباً بديهى است و چه بسا جزء لوازم ماهيتش باشد، مثل اين كه‏مى‏گوييم «الاربعة زوج». عنوان زوجيّت خارج از ماهيت اربعه است و اين طور نيست كه عنوان‏زوجيت جنس يا فصل يا نوع اربعه باشد، عرض است، لكن عرضى است كه در عروضش نسبت به‏اربعه هيچ واسطه و علتى در كار نيست يعنى از ما نمى‏پرسند كه چرا «الاربعة زوجٌ؟»
    اگر كسى به ذهنش آمد كه اينجا هم چرا دارد؟ لانها منقسم بالمتساويين. جوابش روشن است كه‏اين انقسام به متساويين همان معناى زوجيت است، خود زوجيت معنايش انقسام به متساويين‏است، نه اين كه «الاربعة زوج لانها منقسمة بمتساويين». انقسام به متساويين همان معناى زوجيت‏است، اگر كسى گفت: زوجيت معنايش انقسام به متساويين نيست، مى‏گوييم: ما كلمه «زوجٌ» رابرداشتنه و كلمه «انقسام بالمتساويين» را جايش مى‏گذاريم و مى‏گوييم: «الاربعة منقسمةبالمتساويين» محمول و عَرَض اين است. عروض انقسام به متساويين براى اربعه، اين ديگر نياز به وواسطه ندارد، بلكه لازم ماهيت اربعه است و غير قابل انفكاك از اربعه، در عين اين كه در ماهيت‏اربعه هم دخالتى ندارد. ماهيت اربعه، انقسام به متساويين نيست، براى اين كه شش هم انقسام به‏متساويين دارد، در حالى كه اربعه ماهيت خاص خود را دارد.

    خلاصه صورت اول عروض

    پس، يك مورد از هشت مورد اين است كه در عروض عارض بر معروض هيچ واسطه‏اى در كارنيست، بلكه خودش عارض معروض مى‏شود، من دون واسطة. اين يك مورد و بعد مى‏رسيم كدام‏ذاتى است و كدام قريب است.

    صورت دوم و سوم

    مورد دوم و سوم اين است كه عروض عَرض، نسبت به معروض با وجود يك واسطه است و آن‏واسطه، داخليه است يعنى چيزى كه دخالت در ماهيت معروض دارد، و جزء ماهيت معروض است،آن جزء الماهية واسطه شده است كه اين عرض عارض معروض شود.
    وقتى كه جزء الماهية را در نظر مى‏گيريم، مى‏بينيم كه هيچ ماهيتى بيشتر از دو جزء ندارد، يك‏جزئش عبارت از جنس است كه از آن تعبير به جزء اعم مى‏كنيم و يك جزئش عبارت از فصل است‏كه از آن تعبير به جزء مساوى مى‏كنيم.
    اما در باب ماهيت، ديگر نمى‏توانيم جزء اخص تصور كنيم، چطور مى‏شود چيزى در ماهيت‏چيزى دخالت داشته باشد، مع ذلك اخص از آن چيز باشد؟ اگر اخص از آن چيز است، معنايش اين‏است كه آن چيز بدون اين جزء هم امكان پذير است. اگر امكان پذير است، چطور در جزئى به عنوان‏جزئيت در ماهيت مطرح است؟
    ماهيت مركب از جنس و فصل است. فصل عنوانش عنوان جزء مساوى است: «كل انسان ناطق وكل ناطق انسان» و جنس عنوانش جزء اعم است: «كل انسان حيوان و ليس كل حيوان بانسان بل‏يوجد حيوانٌ و لا يكون انساناً» پس، اين طور نتيجه مى‏گيريم كه اگر واسطه، واسطه داخليه شد، ما دوجور واسطه داخليه بيشتر نمى‏توانيم تصور كنيم.
    يكى اين كه چيزى عارض انسان شود، بعد از ما بپرسند كه چرا اين چيز عارض انسان شده‏است؟ ما در مقام علت بگوييم: «لانه حيوان».
    دوم اين كه چيزى عارض انسان شود و از ما بپرسند كه چرا عارض انسان شده است؟ در جواب‏بگوييم: «لانه ناطق».
    مثال: در باب جزء اعم، فرض كنيد مثل راه رفتن، اين راه رفتن و مشى «يعرض الانسان، الانسان‏ماشٍ» اگر بپرسند چرا؟ نمى‏گوييم: «لانه ناطق» بلكه مى‏گوييم: «لانه حيوان» و مشى، عارض حيوان‏مى‏شود و حيوان اتصاف به مشى پيدا مى‏كند و حيوان معروض براى مشى واقع مى‏شود. پس اگرپرسيدند: «الانسان ماشٍ» اين چه عرضى هست و چه چيز در عروض اين عرض نقش دارد؟ درجواب مى‏گوييم: اينجا واسطه داخليه به نام جنس و حيوان در عروض اين عرض نقش دارد كه«الانسان ماش لانه حيوان».
    اما مثال براى آن فرض ديگرش، چيزى عارض انسان بشود براى خاطر فصلش، مثل اين كه‏مى‏گوييم: «الانسان عالمٌ». مى‏پرسند كه چرا؟ مى‏گوييم: «لانه ناطق» و ناطق به معناى صحبت كردن‏نيست، ناطق به معناى درك كليات است. «الناطق اى المدرك للكليات». آن وقت

    وجه اشتراك پنج قسم از عروض

    اما فروض بعدى كه عبارت از پنج قسمت است، اين پنج قسمت در يك جهت مشترك هستند كه‏واسطه‏اى كه نقش دارد در اين كه عرض را عارض بر معروض بدانيم، واسطه خارجيه است، يعنى نه‏جنس براى معروض است و نه فصل براى معروض است، بلكه امرى است خارج از ذات و ذاتيات‏ماهيت و معروض، لكن در عين حال واسطه شده است كه اين عرض، عارض بر اين معروض بشود.پس، اين پنج قسم اخير در اين جهت مشتركند كه واسطه، واسطه خارجيه است. حالا اقسامشان‏چطور است؟
    واسطه خارجيه، يك وقت مساوى با معروض است از نظر آن بحثى كه در منطق ملاحظه كرديدكه دو كلى را كه با هم مى‏سنجند، يك وقت اين است كه بينشان تساوى است و گاهى دومى اعم ازاولى است گاهى دومى اخص از اولى است و گاهى دومى مباين با اولى است.
    پس، چهار تا از اين پنج تا عبارت از اين عنوان است كه يك وقت واسطه خارجيه در عين اين كه‏خارج از ماهيت است، مع ذلك از نظر مصداق و افراد با معروض مساوى است يا اعم است يا اخص‏است يا مباين. در مباينش هم ما دو قسم براى مباين قائل مى‏شويم كه در نتيجه پنج قسم مى‏شود..

    مثالهاى صور پنجگانه عروض

    اما آن جايى كه يك عرضى عارض معروض مى‏شود «بوساطة واسطة خارجية مساويةللمعروض فى الصدق»، همين مثال معروفى است كه مى‏گوييد: «الانسان ضاحك» بعد سؤال‏مى‏كنند كه چرا «الانسان ضاحك»؟ مى‏گوييد: «لانه متعجب» اين متعجب داخل در ماهيت انسان‏نيست، خارج از ماهيت انسان است، لكن در مقام نسبت سنجى وقتى كه اين «متعجبٌ» را با انسان‏ملاحظه مى‏كنيم، مى‏بينيم كه بينشان تساوى وجود دارد. «كل ما صدق عليه انه انسان يصدق عليه انه‏متعجب و كل من يصدق عليه المتعجب يصدق عليه الانسان» واسطه خارجيه است، اما از نظرنسبت، تساوى با معروض دارد و در عين حال وساطت هم دارد.
    اين مثالهايى را كه ما مى‏زنيم، اگر گاهى در بعضى از اين مثالها هم مناقشه‏اى به نظر كسى برسد،فقط مناقشه در مثال است، وگرنه اصل مسأله به قوّت خودش باقى است، اين يك واسطه.
    اما آنجايى كه واسطه، واسطه خارجيه و اعم باشد، مثل اين كه در «الانسان ماش» گفتيم كه «ماشٍ»عنوان عرض دارد، اين «ماش» اگر به عنوان واسطه مطرح شد، گفتيم تعب و خستگى بر انسان‏عارض شده است، اين تعب و خستگى را براى انسان حمل مى‏كنيم و واقعاً انسان است كه خسته‏شده و تعب براى او پيش آمده است، اما واسطه‏اش چيست؟ مثل اين كه شما به رفيقتان مى‏گوييد:امروز پاى من خيلى درد گرفت، مى‏گويد: چرا؟ مى‏گوييد: براى اين كه ما يك فرسخ راه رفتيم. اين‏يك فرسخ راه رفتن واسطه شده است بر اين كه تعب و خستگى و درد عارض انسان يا پاى انسان‏شود، در حالى كه اين واسطه عنوان مشى يك واسطه خارجيه اعم است يعنى اختصاص به انسان‏ندارد و حيوان هم اگر زياد راه برود، همين حالت تعب و خستگى برايش پيدا مى‏شود، آن هم اتصاف‏به مشى دارد و كثرت مشى براى او هم ايجاد تعب و خستگى مى‏كند.
    پس، اگر گفتيم: «الانسان وقع عليه التعب و الألم لانه ماشٍ» اين مشى، «واسطة خارجية اعم من‏الانسان لانه يوجد فى سائر افراد الحيوان» اين را واسطه خارجيه اعم تعبير مى‏كنيم.
    اما مثال خارجيه اخص، اين مثالش يك دقتى لازم دارد كه اگر چيزى عارض نوع شود، وساطت‏نوع در آن مدخليت داشته باشد، لكن ما بخواهيم حمل بر جنس كنيم، البته حمل بر جنس، نه به‏صورت قضيه كليّه، بلكه به صورت قضيه مهمله حمل بر جنس كنيم. اگر گفتيم: حيوان داراى‏بصيرت خاصى هست، داراى روشنى خاصى هست. از ما بپرسند: چرا؟ بگوئيم: «لانه انسان». شمادر ذهنتان مى‏آيد كه باز ما از دائره عرض خارج مى‏شويم، مسأله انسان و حيوان را مطرح كرديم؛ نه،نكته‏اش اين است كه وقتى كه انسان را شما ملاحظه مى‏كنيد، حيوان به عنوان جزئيت در انسان نقش‏دارد، اما اگر حيوان را ملاحظه كرديد، انسان در رابطه با حيوان چه نقشى دارد؟ آيا انسان و حتى فصلِ‏انسان، اين جزء ماهيت حيوان است؟
    شما اگر ناطق را عارض بر حيوان كرديد و گفتيد: «الحيوان ناطق» اين سؤال منطقى پيش مى‏آيدكه آيا حمل ناطق بر حيوان در «الحيوان ناطقٌ» ذاتى است يا عرضى است؟ جواب: عرضى است. براى‏اين كه ذاتى آن است كه در ماهيت حيوان دخالت داشته باشد و در جنس و فصل حيوان دخالت داشته‏باشد و آيا ناطق در جنس و فصل حيوان دخالت دارد؟ ناطق به عنوان جنيست براى حيوان مطرح‏است، به عنوان فصل براى حيوان مطرح است و اگر ناطق در رابطه با ماهيت انسان عنوان ذاتى وجزئيت پيدا كرد، معنايش اين نيست كه در رابطه با ماهيت حيوان هم اين نقش را دارد، ناطق در باره‏انسان فصل است و در باره حيوان هيچ كاره است و هيچ دخالتى در ماهيت حيوان ندارد.
    پس، اگر چيزى به وساطت ناطق، عارض بر حيوان شد، در مقام عنوان مى‏گوييم: «واسطةخارجية أخص من المعروض» در عين اين كه واسطه خارجيه است، از معروض اخص است يعنى‏در مقام نسبت سنجى، وقتى كه ما ملاحظه مى‏كنيم: «كل ناطق حيوان، اما ليس كل حيوان ناطق» پس‏اگر چيزى به واسطه ناطق، عارض حيوان شد، واسطه خارجيه‏اى است كه اخص از معروض است،هم اتصاف به واسطه خارجيه بودن دارد و هم به عنوان اخصيّت مطرح است.

    توضيحى پيرامون واسطه در ثبوت و عروض

    اما آن مثالى كه مباينت در كار باشد، واسطه مباين با معروض باشد كه معناى مباينت، اين نيست‏كه در ماهيت معروض دخالت ندارد، معناى مباينت اين است كه هيچ فردى را در عالم نمى‏توانيدپيدا كنيد كه مصداق هر دوى اينها قرار گيرد، مثل آب و آتش، آب و آتش بينشان تباين كلى وجوددارد و هيچ فردى از مصاديق آب، نار بر او منطبق نيست و هيچ فردى از مصاديق نار، آب بر او انطباق‏ندارد. حالا مثالش را عرض كنيم.
    شما آب را مى‏گذاريد روى آتش و آن اتصاف به حرارت پيدا مى‏كند، چه چيزى اتصاف به‏حرارت پيدا كرده است؟ آب اتصاف به حرارت پيدا كرده و حرارت را كسب كرده است، اما علت اين‏كه آب اتصاف به حرارت پيدا كرده است، مجاورة النار است، اين است كه آب را روى آتش و يا درجوار او قرار داديد و اين مجاورت اقتضا كرد كه آب اتصاف به حرارت پيدا كند.
    اينجا عرض كرديم دو جور تصور مى‏شود، اينجايى كه واسطه خارجيه مباينه تحقق دارد، گاهى‏مثل همين مثال كه واسطه خارجيه مباينه، حقيقةً عرض را براى معروض ايجاد مى‏كند و معروض دراتصاف به عرض هيچ گونه مجاز و مسامحه‏اى در آن وجود ندارد. وقتى كه شما آب را از مجاورت‏آتش برداشتيد، صدق مى‏كند كه «هذا الماء حارٌّ حقيقةً» و آثار حرارت بر اين ماء منطبق و مترتب‏است و گاهى در حقيقت اين واسطه خارجيه مباينه، مثل نقش دلال را در ايجاد ارتباط بين عرض ومعروض دارد، اين نار آمد و اين كار را كرد، اين آب قبل از مجاورت نار، هيچ گونه اتصاف به حرارت‏نداشت، لكن الان كه اين مجاورة النار تحقق پيدا كرد، سبب شد كه بين آب و حرارت ارتباط تحقق‏پيدا كند؛ اما ارتباط واقعى و حقيقى. وقتى كه شما «الماء حار» مى‏گوييد، هيچ گونه نبايد عنايت ومجاز و مسامحه‏اى در اين حمل و عروض در نظر داشته باشيد.
    به اصطلاح علمى، از اين تعبير مى‏كنند كه وساطت نار در عروض حرارت براى ماء، وساطت درثبوت است و از آن به اصطلاح واسطه در ثبوت تعبير مى‏شود.
    اما يك واسطه‏اى داريم كه اين ديگر قسم هشتم است از همين دو قسم واسطه مباين، آن واسطه‏در عروض است، واسطه در عروض معنايش اين است كه اين عرض حقيقةً مال خود واسطه است،اصلاً واسطه معروض اين عرض است. واسطه اتصاف به اين عرض پيدا مى‏كند، لكن روى يك‏ارتباطى كه بين واسطه و بين معروض تحقق دارد، شما مجازاً و عنايةً اين عرض را نسبت به‏معروض مى‏دهيد، اما حقيقةً اين عرض مال واسطه است و نسبتش به معروض به عنوان مسامحه‏است.
    مثل اين كه اگر ماشينى حركت كرد و در او انسانهايى به عنوان مسافر نشستند، گاهى مى‏گوييد كه‏ماشين در حركت است و متحرك است و گاهى مى‏گوييد كه انسانهايى كه در ماشين هستند، متصف‏به تحرك هستند. لكن كدامشان حقيقت است و كدامشان مجاز است؟ و اصالت در اين اسناد با كدام‏يك از اين دو است؟ اصالت در اسناد مربوط به ماشين است كه شما سوار او هستيد و در اونشسته‏ايد، اما ارتباط حالّ و محل، روى ارتباط ركوبى كه بين راكب و مركوب تحقق دارد، سبب‏مى‏شود كه عنوان تحرك را به راكب هم نسبت بدهند يعنى اين نسبت غلط نيست، اما هر چيزى كه‏غلط نشد، معنايش اين نيست كه به نحو حقيقت و به نحو واقعيت است، بلكه به صورت عنايت ومسامحه و تجوّز اين اسناد واقع مى‏شود.
    پس، در حقيقت قسم واسطه خارجيه مباينه هم به دو صورت تقسيم شد: يكى واسطه در ثبوت ويكى واسطه در عروض.
    يك نكته‏اى را بايد اينجا توجه داشته باشيد كه اين واسطه در عروض، فقط در واسطه خارجيه‏مباينه تصور مى‏شود، وگرنه آنجايى كه واسطه مساوى يا اعم يا اخص يا جزء اعم يا جزء اخص‏باشد، آنجا ديگر عنوان واسطه در عروض نداريم، كما اين كه در قسم اول هم كه اصلاً واسطه‏اى دركار نبود. مثل «الاربعة زوج» كه ديگر جاى اين حرف نيست كه ما تعبير به واسطه در عروض ياواسطه در ثبوت كنيم.

    خلاصه اقسام هشتگانه

    پس، اين هشت قسم كه يك قسم عدم الواسطه بود، دو قسم واسطه داخليه بود و پنج قسم هم‏واسطه خارجيه، مجموعه قضاياى حمليه كه در باب عرض و معروض تشكيل داده مى‏شود، اين‏صور هشتگانه است. اكنون بايد حساب كنيم و ببينيم آيا از اين صور هشتگانه كدام ذاتى است، كدام‏قريب است و كدام مختلف فيه است؟ و تفسيرى كه مرحوم آخوند(ره) با يك جمله در كتاب كفايه به‏آن اشاره كرده‏اند كه «العوارض الذاتية اىْ بلا واسطة فى العروض» كه لازمه اين بيان ايشان، اين است‏از اين هشت قسم، يك قسم فقط عرض غريب است و اين واسطه در عروض است و هفت قسم‏ديگر به نظر ايشان عرض ذاتى است. ببينيم چرا مرحوم آخوند(ره) اين معنا را ذكر كردند و آن چيزى‏كه داعى و محرك ايشان براى تفسير عرض ذاتى با كلمه «اىْ بلا واسطة فى العروض» شده است،چيست؟

    تمرينات

    عرض خاص و عام، لازم و مفارق را توضيح دهيد
    عرض ذاتى و قريب را توضيح دهيد
    مراد از واسطه در عروض و واسطه در ثبوت چيست توضيح دهيد
    صور هشتگانه عروض عرض بر معروض را با ذكر مثال توضيح دهيد