• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 49

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    ثمره بحث از چگونگى وضع حروف

    مشهور بين علماى عربيت و ادبيت در باب حروف، وضع عام است و موضوع‏له خاص كه درنتيجه مستعمل‏فيه هم خاص خواهد بود؛ لكن مرحوم آخوند(ره) معتقدند كه وضع حروف ماننداسماء است، يعنى در مراحل وضع و موضوع‏له و مستعمل فيه، معنا عموميت دارد و به هيچ وجه‏جزئى و خاص نيست.
    اين بحثى كه در باب حروف مطرح است، خيلى دامنه دار و مفصل است و علاوه بر اين درپرورش ذهن كاملاً موثر است، بدون ثمره هم نيست، در بعضى از مباحثى كه در آينده با آنها مواجه‏هستيم، امكان دارد كه ثمره‏اى در رابطه با وضع حروف داشته باشيم. از مباحثى كه مى‏تواند به اينجاارتباط پيدا كند، مسأله واجب مشروط است كه آيا شرط در واجب مشروط - همانطورى كه مشهورمعتقدند - به هيأت رجوع مى‏كند: «أكرم زيداً ان جائك» كه «مجى‏ء» در رابطه با هيأت «أكرم» است،يعنى وجوب مقيد به مجى‏ء است يا - همان طور كه شيخ انصارى(ره) معتقدند - شرط به ماده «اكرم»ارتباط دارد، يعنى اكرام مقيد به مجى‏ء است، نه اين كه وجوب مقيد به مجى‏ء باشد؟ اگر شرط به ماده‏بخورد كه معناى اسمى است، اكرام يك معناى اسمى است و اطلاق دارد كه اطلاقش قابل تقييد است‏و مى‏تواند «ان جائك» مربوط به اطلاق معناى اكرام باشد؛ اما اگر قيد را به هيأت بزنيم كه معناى‏حرفى دارد، اين بحث پيش مى‏آيد كه اگر معناى حرفى يك معناى عامى باشد، قابل تقييد هست، امااگر معناى جزئى باشد، نمى‏شود تقييدش كرد.
    ترتّب اين ثمره هم خالى از اشكال نيست، گرچه فى نفسه مسأله مهمى است. اگر قيد در «اكرم‏زيداً ان جائك» به ماده بخورد، ماده معناى اسمى و عموميت دارد، اكرام هم مى‏شود مثل ابتدا كه اسم‏من الاسماء و قابل تقييد است و اما اگر به هيئت بخورد، قابل بحث است كه آيا هيئت را كه معناى‏حرفى است، مى‏شود مقيد كرد يا نه؟ اگر معناى حرفى، معناى عام باشد، بلا اشكال قابل تقييد است؛اما اگر جزئى شد، قابليت تقييدش محل اشكال است
    همين طور در باب مفاهيم هم ثمراتى راجع به ادات شرط است كه از حروف هستند، آيا ادات‏شرط اطلاق دارند يا نه؟ پس اينطور نيست كه بحث حروف فقط جنبه علمى داشته باشد، در مباحث‏آينده هم بعضى از ثمرات ترتب پيدا مى‏كند، لذا بايد اين بحث را با دقت بررسى كرد.

    بررسى نظريّه مرحوم آخوند(ره) پيرامون وضع حروف

    مرحوم آخوند(ره) در مقابل مشهور دو حرف دارد: يكى جوابى كه از مشهور داده‏اند و ديگرى‏آنچه خودشان اختيار كرده‏اند كه كلامشان خيلى روشن نيست و احتمالاتى در باره كلام ايشان‏مطرح است.
    جواب آخوند(ره) از مشهور اين است كه مى‏فرمايد: خاص يعنى جزئى و تشخص مساوق باوجود است، خصوصيت همراه با وجود تحقق پيدا مى‏كند، پس مى‏توانيم به جاى كلمه خاص، كلمه‏جزئى را بگذاريم و بگوييم: موضوع‏له در باب حروف جزئى است. آنگاه از مشهور مى‏پرسيم كه‏مقصود شما از اين جزئى كلام جزئى است؟ دو جور جزئى بيشتر نداريم، يكى جزئى خارجى وديگرى جزئى ذهنى. «الموجود اما أن يكون موجوداً فى الخارج و اما أن يكون موجوداً فى الذهن».لذا جزئى يا خارجى است يا ذهنى، براى انسان كه دارى يك مفهوم كلى است، دو جور جزئى‏مى‏توانيم تصور كنيم. يكى افراد خارجيه و مصاديقى كه در خارج وجود دارند، اينها جزئيات‏خارجيه انسان و مفهوم انسان است و اما جزئيات ذهنيه‏اش همان تصور مفهوم انسان است.
    فرض كنيد: وقتى مستعمِل مى‏خواهد لفظ انسان را استعمال كند، استعمال نياز به تصور لفظ ومعنا دارد، همين كه معناى انسان را تصور كرديد، يك وجودى از انسان در ذهن شما تحقق پيدامى‏كند، بطورى كه اگر براى بار دوم تصور كرديد، يك وجود ثانوى تحقق پيدا مى‏كند و اگر براى بارسوم تصور كرديد، يك وجود سوم، بطورى كه اگر يك متكلمى مثلاً در سخنرانى خودش، بيست‏مرتبه كلمه انسان را بكار برده باشد، بيست تا وجود ذهنى انسان در ذهنش تحقق پيدا كرده است، تاآدم مى‏خواهد لفظ را به عنوان حكايت از معنا مطرح كند، معنا در ذهن مى‏آيد، تا معنا در ذهن آمد،مثل اين مى‏ماند كه در خارج آمده است. همانطورى كه وجودات خارجيه مفهوم انسان تكثر و تعدددارند، وجودات ذهنيه اين مفهوم هم به تناسب استعمال، تكثر و تعدد پيدا مى‏كند. اگر متكلمى دريك سخنرانى ده مرتبه كلمه انسان را استعمال كرد، ده وجود ذهنى از مفهوم انسان تحقق داده است.
    خلاصه اين كه: اين دو وجود متباين با هم هستند، يعنى نمى‏شود موجود فى الخارج بوصف‏وجوده فى الخارج، در ذهن تحقق پيدا كند و موجود فى الذهن بوصف وجوده فى الذهن، در خارج‏تحقق پيدا كند. وجود ذهنى و وجود خارجى دو نوع از وجود هستند. همانطورى كه دو نوع امكان‏ندارد در يك جا متحد شوند، اين دو وجود هم همينطور.

    بررسى احتمالهاى دوگانه، خصوصيت خارجيه يا ذهنيه

    خصوصيتى كه در معناى موضوع‏له حروف ذكر مى‏شود، آيا خصوصيت خارجيه است يا ذهنيه؟
    احتمال اول: اگر بگوييد كه خصوصيت خارجيه است، اولاً بايد معناى خصوصيت خارجيه‏ شما كه امسال كتاب جديدى از فقه را شروع كرديد، اين ابتداى تحصيلتان يك واقعيت است، نه‏اين كه يك امر اعتبارى باشد. بچه شما كه براى اولين سال به م پس، اگر واضع، در مقام وضع لفظ «من» كلى الابتداء را ملاحظه كرد، اما لفظ را براى مصاديق‏خارجيه ابتدا وضع كرد، هر كجا كه ابتدا هست، آنجاهايى كه شما كلمه «مِن» را مى‏توانيد به كارببريد، تمام اينها ابتداى خارجى است. اگر اين طور باشد، چه اشكالى دارد؟ مرحوم آخوند(ره)مى‏فرمايند: اشكالش اين است كه ما مى‏بينيم گاهى كلمه «مِن» در اوامر بكار مى‏رود و در مقام دستورمولا بكار مى‏رود، چيزى كه در مقام دستور مولا بكار برود، نمى‏شود خارجيت داشته باشد،نمى‏شود جزئى باشد، هميشه كلى است، چون ماًموربه است، حتى قيودش هم متعلق كلى امرمى‏تواند واقع شود، والاّ جزئى خارجى تا قبل از آن كه وجود پيدا كند، اصلاً جزئى نيست و وجودندارد، بعد از آن هم كه وجود پيدا كرد، نمى‏شود مأموربه باشد.
    همانگونه كه در «الصلاة واجبة» گفتيم: صلاتى كه موضوع براى وجوب واقع شده، اگر صلات‏موجود در خارج باشد كه نمى‏تواند واجب باشد، زيرا در خارج تحقق دارد. خارج ظرف سقوطتكليف است، نه ظرف ثبوت تكليف، هميشه تكليف آنجايى است كه در خارج چيزى نيست و باتكليف مى‏خواهند در خارج تحقق بدهند به مأموربه.
    اما اگر مأموربه در خارج وجود دارد، ديگر امر و ايجاب معنا ندارد. بايد مأموربه وجود نداشته‏باشد و مولا از طريق امر راه پيدا بكند براى تحقق مأموربه در خارج. اين نتيجه مى‏دهد كه مأموربه درعالم تعلق امر حتماً بايد كلى باشد، براى اين كه اگر جزئى شد، معنايش اين است كه در خارج است وچيزى كه در خارج است، نمى‏شود متعلق امر و نهى باشد. پس هر كجا كه پاى تكليف مطرح شد، اين‏مسأله كليت دارد، يعنى مأموربه بايد كلى با قيودش باشد، اما نمى‏شود مأموربه جزئى يا مقيد به‏جزئى خارجى باشد كه مقيد به جزئى خارجى هم همان حكم جزئى خارجى را دارد.
    (البته من حرف ايشان را توضيح مى‏دهم) همانگونه كه كلمه «من» در مقام اخبار در «سرت من‏البصرة الى الكوفة» استعمال مى‏شود، در مقام انشاء و تكليف هم مولا مى‏تواند به عبدش بگويد كه«أيّها العبد سر من البصرة الى الكوفة» سير از بصره تا كوفه را مى‏تواند ماًموربه قرار دهد. اگر «مِن»دلالت بر ابتداى خارجى مى‏كند و «الى» دلالت بر انتهاى خارجى دارد، يك سير مقيد به امر خارجى‏حتماً بايد در خارج تحقق داشته باشد. اگر چيزى مقيد به امر خارجى شد، همانطورى كه امرخارجى در خارج تحقق دارد، آن مقيد هم بايد تحقق داشته باشد. آن وقت، آيا سير موجود در خارج،مأموربه مولاست يا بايد امر به عنوان كلى تعلق بگيرد؟ به ماهيت متعلق بشود، به مفهوم تعلق بگيردو تعلق امر به مفهوم، سبب شود كه مكلف مأموربه را در خارج ايجاد كند.
    آن وقت، «سر من البصرة الى الكوفة» را چطورى معنا مى‏كنيد؟ آيا به حسب استعمال مى‏شودبين اين دو فرق گذاشت؟ بگوييم: «سرت من البصرة الى الكوفة» آيا كسى مى‏تواند اين حرف را بزند يا انصافاً و وجداناً همانطور كه انسان در مقام اخبار مى‏گويد:«سر من البصرة الى الكوفة» در مقام انشاء هم به فرزندش مى‏تواند بگويد: «سر من قم الى تهران» وبلكه در مقام اخبار هم باز مسأله دو جور است: گاهى انسان اخبار از گذشته مى‏كند، «سرت من‏البصرة الى الكوفة» در اخبار از گذشته كه حكايت از ماوقع مى‏كند، از خصوصياتى كه در سير ازبصره الى الكوفه مطرح بوده خارجاً، حكايت مى‏كند، يعنى اگر سيرش از فلان دروازه بود، در زمان‏خاص بود، توأم با خصوصيات ديگر بود، مانعى ندارد كه در اخبار از گذشته با كلمه «من» اشاره به‏تمام آن خصوصيات داشته باشد.
    اما اگر اخبار از آينده شد، شما به رفيقتان مى‏گوئيد: من در آينده از قم مى‏خواهم بروم. رفيقتان‏مى‏گويد: كجا؟ مى‏گوييد: هنوز تصميم به رفتن جايى را نگرفته‏ام، مى‏پرسد چه روزى مى‏خواهى‏بروى؟ مى‏گويد: آن را هم تصميم نگرفته‏ام مى‏گويد: با چه كسى مى‏خواهى بروى جواب مى‏دهيد:آن هم معلوم نيست.
    اين تعبير اما تا زمانى كه حركت نكرديد و هيچ گونه تصميمى هم روى خصوصيات حركت نداريد، فقطتصميمتان اين است كه در آينده از قم حركت كنيد، آيا اين تعبيرتان كه بگوييد: «انى أسير من قم فى‏المستقبل» صحيح است؟ استعمال كلمه «من» هم

    جزئيت خارجيه در معانى حروف

    بعد مرحوم آخوند(ره) مى‏فرمايد: از اين كه مى‏بينيم اين استعمالات همه صحيح و حقيقت‏است، مى‏فهميم كه جزئيت خارجيه در معناى مِن و الى مطرح نيست، براى اين كه جزئيت خارجى بامقام امر و تكليف نمى‏سازد و با اخبار از مستقبل، در آنجايى كه خصوصياتش روشن نيست و موردتصميم واقع نشده، هيچ گونه سازش ندارد.
    احتمال دوم : اگر خصوصيت ذهنيه و جزئيت ذهنيه در موضوع‏له نقش دارد، اولاً بايد روشن‏شود كه كلمه «مِن» براى چه چيزى وضع شده است. اگر كلمه «من» را واضع براى «ابتداء» وضع كرده،نه ابتداى مفهومى و نه ابتداى ماهيتى و نه ابتدايى كه در خارج پيدا كرده است، بلكه ابتدايى كه شما اورا لحاظ كرده باشيد، يعنى وجود ذهنى ابتدا؛ لكن در مناسبت با معناى «مِن» خصوصيت ديگرى هم‏مطرح است، يك وقت خود ابتدا را ملاحظه مى‏كنيد، به سير و بصره هيچ كارى نداريد، نفس مفهوم‏ابتدا؛ اما گاهى ابتدا را به عنوان اين كه وصف سير است، اضافه به بصره دارد، حالت براى حركت‏است، ابتدايى كه «لوحظ وصفاً للغير، آلة و حالة للغير»، پس موضوع‏له «مِن» عبارت است از «الابتداءالذى لوحظ حالة للغير» ابتدايى كه خودش اصالت ندارد، ابتدايى كه وجود ذهنى به او داده شده،موضوع‏له «من» است و شايد از كلمات نحويين هم همين معنا استفاده مى‏شود، اين كه مى‏گويند:«الحرف ما دلّ على معنى فى غيره» اين كلمه «فى غيره» ظاهرش اين نيست كه خود معنا خود به خودوصف غير است، يعنى از اوصاف اين معنا به حسب واقع، اين است كه ظرفش عبارت از سير است،«فى غيره» يعنى معنايى را كه در رابطه با غير لحاظ مى‏كنيد و با ديد ذهنتان او را به عنوان وصف وحالت غير مى‏بينيد.
    پس اگر جزئيتى كه در معناى موضوع له «مِن» و «الى» نقش دارد، جزئيت ذهنيه است كه ما از آن‏تعبير به لحاظ مى‏كنيم، چون جزئى ذهنى همان تصور و لحاظ است، منتها نه لحاظ مطلق، بلكه«لحاظه حالة و وصفاً للغير»، مرحوم آخوند(ره) روى اين فرض چند اشكال دارد:
    1 - ما اين حرف را پذيرفتيم، مولا دستور داد: «سر من البصرة الى الكوفة» آيا دستورش قابل‏امتثال هست يا نه؟ بله قابل امتثال است. امتثالش به چه چيزى تحقق پيدا مى‏كند؟ به اين كه مأمور ومكلف از بصره به جانب كوفه حركت كند، والاّ اگر همينطور بنشيند و رو به قبله تسبيح با دست‏بگرداند، امتثال «سر من البصرة الى الكوفة» نمى‏شود.
    پس «سر من البصرة الى الكوفة» اولاً قابل امتثال است، اين تكليف به ممتنع نيست و ثانياً امتثالش‏به خارجيت دادن حركت از بصره است به كوفه. آن وقت اين سؤال پيش مى‏آيد كه مأموربه به چه‏امتثال مى‏شود؟ به اين امتثال مى‏شود: آن را كه شما در خارج مى‏آورى، عين همان باشد كه مأموربه‏است. اگر صلات شما در خارج عين همان مأموربه بود، هذا محقق للامتثال. پس اينجا هم بايدعينيت در كار باشد، بايد اين حركت خارجيه از بصره عين همان مأموربه باشد. در حالى كه روى‏بيان شما، نه تنها عين مأموربه نيست، بلكه مباين با ماًموربه است، چرا؟ براى اين كه مأموربه معناى‏مقيد به وجود ذهنى است و امتثال يك معناى خارجى است و بين ذهن و خارج تباين است، لايعقل‏كه مقيد به وجود ذهنى منطبق بر موجود در خارج بشود و لايعقل كه مقيد به وجود خارجى منطبق بروجود ذهنى شود! مأموربه مقيد به امر ذهنى باشد و اما امتثال عبارت از وجود خارجى شود! چطوروجود خارجى با مأموربه تطبيق مى‏كند؟ چطور مأموربه مقيدِ به امر ذهنى منطبق بر موجود درخارج مى‏شود؟
    2 - (در حقيقت شبيه اشكال نقضى است و خيلى اهميت ندارد) چرا مسأله لحاظ در باب حروف‏به عنوان يك قيد مطرح شد، اما در اسماء مطرح نشد؟ فرق بين مفهوم ابتدا و معناى مِن اين است كه‏معناى مِن به قول شما «الابتداء الذى لوحظ حالة للغير» در معناى اسم هم اينجورى باشد، «الابتداءالذى لوحظ مستقلا». براى اين كه آن فصلى كه معناى اسم را از معناى حرف جدا مى‏كند، همان‏استقلاليت و حالة للغير بودن است، در حرف جنبه وصفى مطرح است و اما در اسم جنبه استقلال‏مطرح است.
    فارق حقيقى بين معناى حرف و معناى اسم استقلاليت و تبعيت است. شما چيزى ديگرى هم‏اضافه كرديد كه لحاظ هم مدخليت دارد، چرا در اسم لحاظ مدخليت نداشته باشد؟ همين لحاظى كه‏در حروف مى‏آوريد، در اسماء هم بياوريد، يعنى شما مى‏گوييد: لفظ ابتدا «وضع للابتداء الذى‏لوحظ مستقلاً» و من «وضع للابتداء الذى لوحظ حالة للغير» اما به معناى اسم كه مى رسيد، آن رامطرح نمى‏كنيد؟

    تمرينات

    ثمره بحث از چگونگى وضع حروف را بيان كنيد
    جواب حلى و نقضى آخوند(ره) از كلام مشهور در وضع حروف را بيان كنيد
    چگونه جزئيت خارجيه در معانى حروف، مفهوم پيدا مى‏كند