• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 48

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تبيين احكام صورتهاى چهارگانه وضع (از جهت نوعى يا شخصى بودن)

    تقسيم ديگرى براى وضع شده است كه «الوضع قد يكون شخصياً و قد يكون نوعياً» اينجا چهارصورت وجود دارد: در يك صورت مسلم وضع شخصى است و آن جايى است كه واضع ماده معين‏و هيئت و كيفيت معين را در نظر بگيرد. محور اين تقسيم لفظ است، در اين لفظ، اگر موضوع ماده‏معين و هيئت معين را در نظر بگيرد، چه در باب اعلام شخصيه باشد و چه در اسماء اجناس، مثل‏رجل و انسان، وضعشان وضع شخصى است.
    يك قسم ديگر از اين چهار قسم، وضعش بلااشكال نوعى است و آن جمله اسميه، از نظر ماده كه بلااشكال هيچ ماده معينى در آن ملاحظه نشده است، «زيد قائم» و«عمروٌ قاعد» جمله اسميه است، با اين كه موضوع و محمول آنها با هم مغايرت دارند. آن موضوعش‏زيد است و اين عمروٌ است، آن محمولش قائم است و اين محمولش قاعد است، ولى در عين حال‏هر دو جمله اسميه هستند، از نظر مواد كه بلااشكال، هيچ خصوصيتى ملاحظه نشده و اما از نظرهيئت هم البته به اين آزادى ماده نيست، ولى در عين حال آن هم همينطور است. «زيد قائمٌ و القائمٌ‏زيدٌ و زيدٌ قام» جمله اسميه هستند، با اين كه تركيبها با هم فرق مى‏كند، مع ذلك همه اينها جمله‏اسميه‏اند. يعنى چيزى را مشخص نكردند كه بگويند كه حتماً بايد به اين صورت باشد، همانطورى‏كه مثلاً در «زيد» هيئتش معين شده، اما در هيئت جمله اسميه براى ما مشخص نكردند؛ نه اين كه‏مبهم گذاشتند و خصوصيت قائل نشدند، بلكه براى خصوصيت در آن حساب باز نكردند. لذاعرض كردم هم «زيد قائم» كه دلالت بر حصر نمى‏كند و هم «القائم زيد» كه افاده حصر مى‏كند، دررابطه با عنوان جمله اسميه، هر دو مشترك هستند.
    در اين جا گفتند كه بلااشكال وضع نوعى است و در آن ترديدى نيست كه اگر بخواهيم جمله‏اسميه را از وضع نوعى بودن خارج كنيم، نتيجه اين مى‏شود كه اصلاً وضع نوعى نداشته باشيم، براى‏اين كه چيزى وسيعتر و بى‏خصوصيت‏تر از وضع در مثل جمله اسميه يا جمله فعليه و اشباه ذلك‏نمى‏توانيم داشته باشيم. لذا اين تقسيمى كه به شخصى و نوعى تحقق پيدا كرده، بايد مثل جملات‏اسميه و فعليه، داخل در وضع نوعى باشد، والاّ مثالى براى وضع نوعى نمى‏توانيم داشته باشيم وعلاوه مسلم هم است بين بزرگان كه اين عنوانش، عنوان وضع نوعى است.

    حكم قسم سوم و چهارم

    بين اين دو صورت كه يكى مسلم شخصى بود و يكى مسلم نوعى، دو صورت وجود دارد. يك‏صورت آنجايى است كه ماده معينى در نظر گرفته شده باشد، لكن هيئت معين در نظر گرفته نشده‏باشد. براى ماده يك خصوصيتى قائل باشد، اما براى هيئت، هيئت مشخصى را در نظر نگرفته است.صورت ديگر عكس اين صورت است، براى هيئت، خصوصيتى ملاحظه شده و يك وحدتى‏ملحوظ است، اما براى ماده خصوصيتى ملاحظه نشده است. آنجا كه براى ماده خصوصيت قائل‏شده مثل ماده ضرب كه «ضاد» و «راء» و «باء» به عنوان ماده است به نحوى كه تقديم و تأخيرش به‏همين صورت باشد. اول «ضاد» باشد، بعد «راء» باشد، بعد «باء» و باز با توجه به اين كه، حروف‏اصلى كلمه، منحصراً همين سه حرف باشد، يعنى علاوه بر «صاد» و «راء» و «باء» حرف ديگرى، به‏عنوان حرف اصلى دخالت نداشته باشد. تنها اين سه حرف را واضع براى كتك زدن وضع كرده است.زدن، در ضمن صورتهاى مختلف، معانى مختلف پيدا مى‏كند، يعنى اضافه پيدا مى‏كند، آن هيئتهازائد بر معناى ماده است، يك معناى اضافى را دلالت مى‏كند، حتى هيئت مصدر.
    همانطورى كه مرحوم آخوند(ره) در كفايه فرمودند: مصدر هم خودش ماده دارد و هم هيئت‏دارد، هيئت فَعْل يك معناى اضافه بر ماده را دلالت مى‏كند، ماده به معناى كتك است، وقتى كه هيئت‏مصدرى بر او عارض مى‏شود، كتك زدن معنا پيدا مى‏كند، اينطور نيست كه مصدر را واضع وضع‏كرده باشد، مصدر له مادة و هيئة، ماده دلالت بر كتك مى‏كند، هيئت فَعْل معناى مصدرى را اضافه‏مى‏كند كه كتك زدن است، در فعل ماضى، مى‏شود كتك زد، در فعل مضارع، كتك مى‏زند، در اسم‏فاعل، كتك زننده، در اسم مفعول، كتك خورده، كه اينها معانى زائد بر ماده بوده و مستفاد از هيئتهايى‏است كه در اينها وجود دارد. ماده كه بى‏هيئت استعمال نمى‏شود، نه اين كه وضع نداشته باشد، پس‏واضع وقتى كه مى‏خواسته يك لفظى رابراى كتك وضع بكند، مى‏آيد «ضاد» و «راء» و «باء» را در نظرمى‏گيرد، مى‏گويد: اين «ضاد» و «راء» و «باء» با آن شرايطى كه عرض كرديم، به معناى كتك است، درضمن هر هيئتى تحقق پيدا كند و هر صورتى كه بر اين ماده عارض بشود، فرقى در اين جهت‏نمى‏كند و عروض هر هيئتى معنايى را بر اين ماده مى‏افزايد، حتى عروض هيئت مصدر.
    اين مثال براى آنجايى است كه ماده معينى را در نظر گرفته، لكن از نظر هيئت، خصوصيتى قائل‏نشده است، عكس اين مورد جايى است كه هيئت معينى را در نظر گرفته، لكن براى ماده خصوصيتى‏قائل نشده، مثل هيئت فاعل. هيئت فاعل را واضع وضع كرده براى اسم فاعل، براى آن كسى كه تلبس‏و اتصاف به مبدأ پيدا مى‏كند، اما در اين هيئت، كدام ماده مطرح است؟ حتى خود ماده فاعل كه عبارت‏از «فاء» و «عين» و «لام» است، در مسأله دلالت ندارد، اين كلمه هيئت فاعل در حقيقت از راه ناچارى‏مجبور شده اين كلمه فاعل را ذكر كند، والاّ «فاء» و «عين» و «لام» هم هيچ نقشى در اين وضع ندارد،آن كه در اين وضع نقش دارد، نفس الهيئة است.

    اقوال سه‏گانه در بيان حكم قسم سوم و چهارم

    اين دو مثال را آورديم: يكى آنجايى كه ماده معينى را در نظر گرفته، يكى آنجايى كه هيئت معين‏را در نظر گرفته دون الماده، آيا اين دو صورت كه برزخ بين آن دو صورتى است كه قبلاً ذكر كرديم،وضعشان شخصى است يا نوعى است؟ سه قول در اينجا وجود دارد:
    1 - مرحوم آخوند(ره) در كفايه، مسأله را عنوان نكرده است، از توصيفى كه در بعضى از كلمات وتعبيراتشان روشن مى‏شود كه معتقدند وضع اين دو شخصى است، يعنى در حقيقت ما سه قسم‏وضع شخصى داريم، يكى آن صورت اول، يكى هم اين دو صورت وسط، بين صورت اول وصورت چهارم.
    2 - مرحوم آقا ضياء عراقى(ره) معتقد است كه در هر دوى اينها وضع نوعى است. در حقيقت وضع‏نوعى سه قسم پيدا مى‏كند و يك قسم تنها وضع شخصى است كه هم ماده معين باشد و هم هيئت‏معين باشد، مثل زيد و انسان و امثال ذلك.
    3 - يك تفصيلى از بيان بعض الاعلام - على ما فى كتاب المحاضرات - استفاده مى‏شود كه به نظرتفصيل خوبى مى‏رسد، بهتر از بيان مرحوم محقق خراسانى(ره) و نظريه مرحوم محقق عراقى(ره)است كه اگر ماده را، ماده معين و مشخص بدانيم، وضعش وضع شخصى است، اما اگر هيئت‏مشخص و معين شد، وضعش نوعى است كه در حقيقت بين اين دو صورت تفصيل قائل بشويم، درماده معين قائل به شخصيت وضع بشويم و در هيئت معين، قائل به نوعيت وضع. نتيجه اين مى‏شوداز اين اقسام چهارگانه، دو قسم شخصى مى‏شود و دو قسم نوعى. ولو اين كه در كلمات ايشان مطلب‏را چهار قسم نكرده‏اند، لكن از كلام ايشان استفاده مى‏شود كه ايشان صور را سه قسم كرده، در حالى‏كه به حسب واقع چهار قسم است.
    در هيئت جمله اسميه با انحاى مختلفى برخورد مى‏كنيد، اما در هيئت فاعل سرسوزنى كم و زيادشود، معناى فاعلى را از دست مى‏دهد. حتماً بايد در ثلاثى مجرد بر وزن «ضارب» باشد كه بتواندمعناى تلبس ذات را به مبدأ افاده كند. مسأله مهم نيست كه در كلام ايشان سه قسم شده و ما چهار قسم‏كرديم، ما نمى‏توانيم بين هيئت فاعل و هيئت جمليه اسميه اتحاد قائل شويم و هر دو را در يك‏رديف بياوريم، ولو اين كه در هردو وضع نوعى است.

    نظر استاد مبنى بر ترجيح نظريه مرحوم آقاى خوئى(ره)

    بيان ايشان، قابل قبول است و ترجيح دارد بر آن دو بيان ديگر. چرا؟ آنجايى كه ماده معينى را درنظر بگيرد، «ضاد»، «راء»، «باء» با خصوصياتش، اولى مقدم بر دومى و دومى مقدم بر سومى و باز باخصوصيت اين كه تنها حروف اصلى، عبارت از همين‏ها باشد و به عنوان حرف اصلى حرف‏چهارمى نداشته باشيم، نه مقدم بر اين حروف و نه مؤخر بر اين حروف و نه در بين اين حروف.
    وقتى كه واضع يك ماده را در نظر مى‏گيرد با اين شرايط، اين در حقيقت، شخصيت را لحاظ كرده‏و خصوصيت را لحاظ كرده و اگر شما بگوييد كه اين از نظر هيئت آزاد است، در زيد هم يك جهتش‏آزاد است، آن زيدى كه بلااشكال وضعش شخصى بود و هيچ ترديدى در شخصى بودن وضع زيدنداشتيم، به لحاظ آخر الكلمة، زيدٌ يا زيداً يا زيدٍ بودن آزاد است. او زيد را وضع كرده است، وقتى كه‏عنوان فاعلى پيدا مى‏كند، مرفوع مى‏شود. مى‏شود «جائنى زيد» وقتى عنوان مفعولى پيدا مى‏كند،منصوب مى‏شود «رأيت زيداً» مى‏شود، وقتى كه عنوان مجرورى پيدا مى‏كند، حرف جر سرش درمى‏آيد، مى‏شود مجرور، «مررت بزيدٍ». همانطورى كه اين اختلافات، ضربه‏اى به شخصى بودن‏وضع نمى‏زند، اين هيئات مختلفه هم كه در اين «ضاد»، «راء»، «باء»، پيش مى‏آيد، با توجه به‏خصوصياتى كه در اين لفظ موضوع در نظر گرفته شده، سبب نمى‏شود كه وضع را، وضع نوعى‏بدانيم. خصوصيات در نظر گرفته شده و علاوه مسأله ماده و هيئت يك جهتى بينشان وجود دارد كه‏هيئت، تابع ماده است و ماده اصالت دارد، عنوان متبوعيت دارد.
    شاهدش اين است: آنجايى كه مى‏خواهد هيئت فاعل را ذكر كند، حتماً بايد ماده‏اى را در كاربياورد، «فاء» و «عين» و «لام» نمى‏تواند ماده بدون هيئت را بيان كند، اما در «ضاد»، «راء»، «باء» وقتى‏كه مسأله وضع پيش مى‏آيد، هيچ هيئتى ملاحظه نمى‏شود. براى اين كه ماده اصالت دارد. ماده نياز به‏هيئت ندارد در مقام وضع، اما هيئت حتى «فى مقام الوضع يحتاج الى المادة» و نمى‏تواند بدون اين كه‏يك ماده را مطرح بكند، هيئت فاعلٌ را ذكر كند. اگر «فاعلٌ» را كنار ببرد كه خودش «فاء» و «عين» و«لام» يكى از مواد است، اين هيئت قدرت ندارد كه مطرح شود. اين دليل بر تبعيت هيئت از ماده ومندمج بودن هيئت در ماده است، و در حقيقت آنكه ريشه و اصالت دارد و هيچ گونه نيازى به هيئت‏در آن احساس نمى‏شود، ماده است. اين ماده با اين خصوصيات «ضاد»، «راء»، «باء» و با اين استغناء رابراى كتك وضع كرده است، اين را شخصى مى‏گوييم.
    اما در مقابل، وقتى كه سراغ هيئت مى‏آيد، هيئت به عنوان تبعيت للماده و به عنوان اندماج و اين‏كه اصالتى ندارد و حتى در مقام وضع هم بايد ذكر ماده خاصى شود، در حقيقت وقتى كه مى‏گويد:«هيئة فاعل» به تعبير ايشان آن جامع عنوانى را در نظر مى‏گيرد. آن كلى عنوانى را ملاحظه مى‏كند،بدين جهت مى‏گوييم كه هيئت نوعى است، يعنى يك شخصى در اين وضع دخالت ندارد، يك‏عنوان كلى، جامع عنوانى دخالت دارد و كلمه فاعل هم كأنّ به عنوان بيان اين جامع عنوانى مطرح‏است.
    لذا به نظر ايشان كه نظر خوبى هم است، بايد بين اين دو قول تفصيل قائل شويم و بگوييم:آنجايى كه ماده معينى را در نظر مى‏گيرد، وضع شخصى است، اما آنجايى كه هيئت معينى را در نظرمى‏گيرد، وضعش كلى و نوعى است.
    البته ثمره عمليه‏اى بر اين مطلب مترتب نمى‏شود، لكن اصطلاحى است كه در اصول زياد از آن‏رويش صحبت مى‏شود و مخصوصاً در كلمات مرحوم آخوند(ره) تكرر پيدا كرده است. در «قوم»«قاف» و «واو» و «ميم» وضع شده، قوم خودش وضع مستقل دارد، بمادته و هيئته، هم ماده‏اش‏مشخص است و هم هيئتش مشخص.

    بيان حكم وضع در حروف

    در باب حروف، به لحاظ اقسامى كه در وضع ذكر شده بود، اختلاف شده كه آيا وضع كلمه «من»يا «الى» و همينطور ساير حروف، داخل در كدام يكى از اينهاست؟ قولى كه تقريباً مشهور بين‏نحويين هم هست كه در حروف وضع عام و موضوع‏له خاص است، يعنى واضع در مقام وضع، يك‏معناى كلى و عامى را تصور كرده، اما لفظ را در برابر آن معناى عام، موضوع قرار نداده، بلكه در برابرافراد و جزئيات و مصاديق او وضع كرده است.
    در وضع عام و موضوع له خاص، در حقيقت يك اشتراك لفظى تحقق دارد، منتها يك اشتراك‏لفظى است كه با يك وضع به وجود آمده، نه با اوضاع متعدده و وضعهاى متكثر، اگر لفظى وضع شد وموضوع له جزئيات و افراد و مصاديق بود، چون اين افراد بينشان اختلاف و مغايرت و تباين است، به‏طورى كه هيچ وقت نمى‏توانيم فردى را موضوع قرار بدهيم و يك فرد ديگرى را محمول قراربدهيم. اگر بگوييد: «زيد عمروٌ» اين قضيه باطل است. در حالى كه «زيد انسان» پس، اگر موضوع‏له يك لفظى زيد يا عمروٌ يا بكر شد، مى‏شود لفظى كه داراى معانى مختلف ومتكثره است، يعنى يك مشترك لفظى شما پيدا مى‏كنيد كه ميلياردها معنا دارد، هر فردى يك معناى‏اين مشترك لفظى است، ديگر مثل لفظ عين نيست كه بگوييم: تنها هفتاد و دو معنا دارد، ميلياردهامعنا برايش تصور مى‏شود به لحاظ افراد متعدده.
    در كلمه «من» مشهور بين علماى عربيت و ادبيت، اين است كه واضع وقتى كه لفظ «من» رامى‏خواست وضع كند، كلى مفهوم «الابتداء» را تصور كرده، اين مفهوم را در ذهن آورده، لكن لفظ رابراى اين مفهوم وضع نكرده، بلكه براى مصاديق اين مفهوم، جزئيات اين مفهوم و افراد اين مفهوم‏وضع كرده است.

    بيان نظريه مرحوم آخوند(ره) در چگونگى وضع حروف

    عقيده مرحوم آخوند(ره) اين است كه حروف، داخل در قسم وضع عام و موضوع له عام است وبلكه بالاتر مستعمل فيه آن هم عام است، تمام اين مراحل ثلاثه «من الوضع و الموضوع له والمستعمل فيه» عام است، لفظ «من» را وقتى مى‏خواسته وضع كند، كلى و مفهوم «الابتداء»را در نظرگرفته، لفظ را هم براى همين كلى وضع كرده است، در مقام استعمال هم در همين كلى استعمال‏مى‏شود. كأنّ ازايشان سؤال مى‏شود: پس بين كلمه «من» كه عنوان حرفى دارد، و بين كلمه «ابتداء» كه‏عنوان اسمى دارد، چه فرق مى‏كند؟ ايشان مى‏فرمايد: در اين مراحل ثلاثه يكسان است، هر دو تصورمعناى كلى در آنها شده، براى معناى كلى هم وضع شده، در مقام استعمال هم در همان معناى كلى‏استعمال مى‏شود، لكن مقام استعمالشان فرق دارد. جاى استعمالشان متفاوت است، بر حسب آنچه‏را كه واضع مشخص و بيان كرده است، جاى استعمالشان متفاوت است.
    پس نظريه مرحوم آخوند(ره) اين است كه وضع عام و موضوع له عام است، نظريه تفصيل هم دراينجا وجود دارد كه بعداً بايد ذكر كنيم. اول با حرف مرحوم آخوند(ره) و با اشكالى كه ايشان به‏مشهور علماى ادبيت و عربيت كرده‏اند، آشنا شويم كه اين حرف هم ظاهراً، ابتكار مرحوم‏آخوند(ره) نباشد، اينطورى كه گفته مى‏شود، در بين علماى ادبيت، نجم الائمه شارح رضى، اين‏حرف را در باب حروف ذكر كرده كه وضع و موضوع‏له را عام قرار داده، منتها مرحوم آخوند(ره)، درمقام استدلال و تبيين مسأله را خوب توضيح دادند و روشن كردند، اما در كلام نجم الائمه اين طول وتفصيل پيدا نمى‏شود.

    تمرينات

    حكم قسم اول و دوم را از جهت نوعى يا شخصى بودن وضع توضيح دهيد
    اقوال سه‏گانه در بيان حكم قسم سوم و چهارم را از جهت نوعى يا شخصى بودن وضع‏توضيح دهيد
    نظر استاد مبنى بر ترجيح نظريه مرحوم آقاى خوئى(ره) را در بيان حكم قسم سوم وچهارم بيان كنيد
    نظريه آخوند(ره) را در چگونگى وضع حروف بيان كنيد