شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 47
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
اشكال در وضع اعلام شخصيه
جزئيتى كه در معناى موضوعله مدخليت دارد و تشخّصى كه در معناى موضوعله مطرح است،جزئيت ذهنيه است يا خارجيه؟ اگر مراد جزئيت ذهنيه باشد، لازمهاش اين است كه قضيه حمليه«هذا الموجود الخارجى زيدٌ» باطل باشد. زيرا زيد، براى موجود خارجى وضع نشده، بلكه براىموجود مقيّد به ذهن وضع شده و اگر مراد جزئيت خارجيه باشد و موجود در خارج بما انه موجودفى الخارج، موضوعله لفظ زيد است، دو اشكال لازم مىآيد:
1 - بايد قضيه «زيدٌ موجودٌ» قضيه ضروريه بشرط محمول باشد، در حالى كه در جاى خودشثابت شده كه مثل قضيه «الانسان موجود» هر دو ممكنه است و هيچ گونه عنوان ضرورت، ولو بشرطمحمول، در قضيه «زيدٌ موجودٌ» مطرح نيست.
2 - قضيه «الانسان معدومٌ» با «زيدٌ معدومٌ» يكنواخت است و هر دو هم صادق است. زيراماهيت، نه اضافه خاصى به وجود دارد و نه به عدم. قابل اين است كه هم وجود عارض او بشود و همعدم با او مقرون باشد. لذا هم قضيه «الانسان موجود» در باب نواهى بحثى است كه مشهور مىگويند: «وجود الطبيعة به وجود فرد ما، لكن انعدامالطبيعة بانعدام جميع الافراد» ما آنجا بحث مىكنيم كه اين حرف روى اين حساب مسأله موجوديت و معدوميت در باب انسان در همين آنِ واحد تحقق دارد.الان الانسان هم موجودٌ و هم معدومٌ، موجودٌ بلحاظ الوجود فى ضمن الافراد الموجود، معدومٌ بهلحاظ افرادى كه ممكن است كه وجود پيدا كند و هنوز وجود پيدا نكرده است. به جاى شش ميلياردانسان كه در جهان وجود دارد، مىشد صد ميليارد وجود داشته باشد. نود و چهار ميليارد الان وجودندارند، شش ميليارد وجود دارند، به لحاظ آن شش ميليارد مىگوييم: «الانسان موجودٌ» و به لحاظآن نود و چهار ميلياردى كه ممكن بود وجود داشته باشند، مىگوييم: «الانسان معدوم». تحقيقش راان شاء الله در باب نواهى عرض مىكنيم.
تقرير چكيده اشكال
فرض كنيد: قبل از آنكه آدم ابوالبشر خلق شود، «الانسان كان معدوماً» و بعد از آنكه بشر آفريدهشد، ولو يك فردش، «صار موجوداً» ولى موضوع شما همين «الانسان» است، انسان صار موجوداً،يعنى «كان معدوماً ثم صار موجوداً» موضوع در اين دو قضيه كه عوض نشده، الانسان يعنى ماهيةالانسان، ماهيت انسان به صورتى است كه هم با وجود سازگار است و هم با عدم. لذا مىتوانيدبگوييد: اين ماهيت قبل از خلقت بشر «كان معدوماً» و به واسطه خلقت بشر «صار موجوداً»، اماموضوع فى كلتا الحالتين محفوظ است، موضوع همان انسان و ماهيت انسان است، هم با عدمسازش دارد، اگر اصلاً انسان خلق نمىشد، «الى يوم القيامة كان معدوماً»، بعد از آن كه از طرف بارىتعالى لباس وجود پوشيد، «صار موجوداً».
در اعلام شخصيه مثل زيد، بنابراين كه موضوعله شخصيت خارجيه باشد، وجود خارجى درمعناى زيد دخالت داشته باشد، آيا مىتوانيم بگوييم: «كان زيدٌ معدوماً ثم صار موجوداً؟» آنجا كه درانسان كلمه معدوم را مىآورديد، در رابطه با ماهيت انسان بود، ماهيت با وجود و عدم، نسبتش علىالسواء است، اما زيد كه ماهيت نيست، روى اين فرض، معناى زيد مقيّد به وجود خارجى است، پس«كان زيد معدوماً» يعنى چه؟ در غير فرض وجود، اصلاً زيدى نداريم، زيد يعنى در اين هيكل مقيّدبه وجود خارجى كه «كان معدوماً» معنا ندارد، هميشه با وجود همراه است. پس، بايد اين عبارت كهبگوييم: اين زيدى كه دو سال است متولد شده، قبل از اين دو سال «كان معدوماً» و دو سال است كهاين زيد وجود پيدا كرده است، خلاصه اشكال دوم اين كه ما به عقلا مراجعه مىكنيم، به استعمالات مراجعه مىكنيم، مىبينيمهيچ فرقى نمىكند كه بگويند: «كان الانسان معدوماً فصار موجوداً» يا «كان زيدٌ معدوماً فصارموجوداً» و اين طور نيست كه تعبير اول يك تعبير حقيقى غير مسامحى باشد و تعبير دوم يك تعبيرمبنى بر مسامحه باشد، پس اين دليل است كه زيد براى اين مقيّد به وجود خارجى وضع نشده، والاّتالى فاسد لازم مىآيد.
پاسخ اشكال ياد بر وضع اعلام شخصيه
براى حل اين مشكل، يكى از دو راه را بايد انتخاب كرد:
1 - در اعلام شخصيه، وضع خاص و موضوعله خاص نيست. وضعشان عام است و موضوعلهعام است. آن ماهيت كليهاى كه در معناى زيد ملاحظه شده و لفظ زيد براى آن ماهيت كليه وضع شدهاست، يك ماهيت كليه مركبهاى است كه مصداق خارجيش منحصر به زيد است. زيد مصداقخارجى و موضوعله آن ماهيت است. مثل اين كه پدرى كه مىخواهد نامگذارى كند، مىگويد:«وضعت لفظ زيدٍ مثلاً» براى اولين پسرى كه خداوند به من عنايت كرد، در روز فلان و ماه فلان وشهر فلان و خصوصيات فلان كه اينها كلى است. اينها ممكن است اصلاً وجود پيدا نكند، يعنى قبلاز آنكه وجود پيدا كند، اين مفهوم و اين ماهيت براى شما قابل تصور است. مثلاً اولين فرزند در ماهرمضان در مكان كذا و با خصوصيت كذا متولد مىشود، اينها عنوان كلى است، يك مفهوم مركب كلىاست، لكن مصداقش منحصر به همين زيد خارجى است، اما وجود خارجىاش در موضوعله زيدنقش ندارد. آن چه در معناى موضوعله نقش دارد، يك عنوان كلى است، اما اگر سراسر عالم را همبگرديد، اين عنوان كلى غير از زيد مصداق ندارد.
مثل اين حرفى كه در باره مفهوم واجب الوجود گفته مىشود. مفهوم واجب الوجود يك معناىكلى است، وقتى كه شما اين مفهوم را در مقابل ممكن الوجود تصور مىكنيد، همان طورى كه ممكنالوجود يك معناى كلى است، واجب الوجود هم يك معناى كلى است. اما ممكن الوجود له مصاديقو افراد الى ما شاء الله و واجب الوجود بر حسب ادله قطعيه توحيد، ليس له مصداق الاّ واحد. پس،منافات ندارد كه مفهوم كلى باشد، لكن مصداق وحدت داشته باشد.
تنها فرقى كه بين ما نحن فيه و اين مثال وجود دارد، اين است كه واجب الوجود يك وضع ندارد،واجب الوجود مضاف و مضاف اليه است، مضافش يك وضع مستقل دارد، مضاف اليهش وضعديگرى دارد، لكن وقتى كه اضافه تحقق پيدا مىكند، مسأله را از كليت خارج نمىكند. يك كلى اگر بهكلى ديگر اضافه شد، اين طور نيست كه عنوان كليت را از دست بدهد. منتها دايره محدودتر مىشود،اما عنوان كليت در جاى خودش محفوظ است. كلمه واجب الوجود مركب از دو لفظ است كه هركدام وضع مخصوصى دارد و براى يك معناى كلى وضع شده، لكن أضيف الاول الى الثانى و ايناضافه سبب نشده كه كليت از بين برود، بلكه دايره در محدوده مضاف اليه محدود مىشود؛ اما درعين حال، مصداقش منحصر به يك فرد است، بر خلاف ما نحن فيه، اگر گفتيم كه لفظ زيد براىعناوين كليه مركبه وضع شده، يك وضع در كار است. مثل واجب الوجود نيست كه دو وضع داشتهباشد، اينجا وضع واحد دارد. لفظ زيد براى اولين فرزند پسر متولد در روز فلان، مكان فلان، باخصوصيات فلان، به يك وضع براى اين مفهوم مركب وضع مىكند و اين مفهوم مركب هممصداقش منحصراً زيد است. پس يك راه حل اين است كه بگوييم: ما از حرف خودمان گذشتيم، مااعلام شخصيه را مثال براى وضع خاص و موضوعله خاص نمىآوريم، بلكه اعلام شخصيه همداخل در وضع عام و موضوعله عام است، به همين كيفيتى كه ملاحظه كرديد.
2 - اعلام شخصيه هم داخل در وضع خاص و موضوعله خاص است، منتها در كلمه خاص و درمفهوم خاص، توسعه قائل شويم، بگوييم: معناى خاص مقيّد به وجود ذهنى يا وجود خارجى تنهانيست، همانگونه كه اگر مقيّد به وجود ذهنى يا وجود خارجى باشد، خاص است، اگر معناىموضوعله يك معناى كلى منحصر به فرد باشد، اين هم يكى از مصاديق خاص است، به لحاظ اين كهانحصار به فرد خاص دارد. پس، اعلام شخصيه را با توجه به اين توسعه، مثال براى وضع خاص وموضوعله خاص قرار بدهيم.
وضع نوعى و شخصى و بررسى موارد چهارگانه آن
مرحوم آخوند(ره) وضع حروف و موضوعله و مستعمل فيه را عام مىداند و مشهور وضع راعام و موضوعله را خاص مىدانند، قبل از آنكه وارد بحث حروف بشويم، آن تقسيمى را كه اشارهكردم، توضيح مىدهم. دو تقسيم براى وضع ذكر شده: يكى تقسيم به تعيينى و تعينى كه اين تقسيممورد مناقشه بود و مرحوم آخوند(ره) قائل به اين تقسيم بودند و ما قبلاً بحث كرديم. تقسيم دوم ازنظر وضع عام و موضوعله عام در اقسام اربعه بود كه كدام يك امكان دارد و كدام يك امكان ندارد. دراين تقسيم و همينطور ساير اقسام پايه و اساس در تقسيم معناى موضوعله بود. يعنى تقسيم به لحاظآن معناى موضوعله صورت مىگرفت. زيرا معناى موضوعله، يك وقت كلى است و يك وقتجزئى. يك وقت لفظ براى همان معناى كلى وضع مىشود، يك وقت براى خصوصيات آن معناىكلى. آخرين تقسيم اين است كه «الوضع قد يكون شخصياً و قد يكون نوعياً» كه مكرر در كلماتمرحوم آخوند(ره) به چشم مىخورد.
در مسأله نوعيت وضع و غير نوعى بودن آن، محور تقسيم لفظ است، اين جا هم چهار صورتدارد: 1 - بلااشكال وضع شخصى است. 2 - بلااشكال وضع نوعى است. 3 و 4 - محل اختلافاست كه بعضى در هر دو صورت قائل به شخصيت شدند و بعضى در هر دو صورت قائل به نوعيتشدند، بعضى هم بين دو صورت تفصيل قائل شدند. يك صورتش را ملحق به وضع شخصى كردندو يك صورت را ملحق به وضع نوعى كردند.
بررسى قسم اول
اگر واضع در هنگام وضع، هم ماده معينه و هم هيئت معينهاى را در نظر گرفته باشد، به طورى كههر دو جهت دخالت در لفظ دارند كه اگر اين ماده كم و زياد شود، در ترتيبش اختلالى به وجود آيد،در حركات و سكناتش تغييرى پيدا شود، در ضم و رفع و نصبش خللى به وجود بيايد، غير از آنچيزى مىشود كه واضع آن را وضع كرده است.
اين قسم هم در اعلام شخصيه مثال دارد و هم در اسماء اجناس كه عنوان كلى دارند. زيرا وقتى كهواضع خواست لفظ زيد را (با قطع نظر از آن اشكالاتى كه گفتيم) بر موجود خارجى وضع كند، از نظرلفظى چه خصوصياتى را در نظر گرفت؟ چه جهاتى را در اين وضع مهم دانست «ز، ى، د» چهارمىهم نبايد داشته باشد. يكى اين كه ترتيب بايد رعايت بشود «ز» اول باشد، «ى» دوم، «دال» سوم، وديگرى آن حركات و سكونهايى است كه در اينجا هست، «زاء» بايد مفتوح باشد، «ياء» بايد ساكنباشد، «دال» را آزاد گذاشته، روى اختلافى كه در اواخر كلمات پيش بيايد. به طورى كه در هر كدام ازاينها يك مختصر خللى به وجود بيايد، اگر زَيد را زُيد كرديد، براى اين وضع نشده، اگر زَيْد را زَيَدكرديد، اثرى ندارد، اگر «ى» را مقدم بر «ز» داشتيد، هيچ فايدهاى ندارد. تمام محدوده لفظ موضوع،من جميع الخصوصيات همين است كه واضع گفته است. اين معنا اختصاص به اعلام شخصيه ندارد،در باب اسامى اجناس هم همينطور است، لفظ «رجل» هم همينطور است، با اين كه «رجل» اسمجنس است، لكن از نظر اين تقسيم، داراى وضع شخصى است.
توضيحى پيرامون شخصى بودن وضع
«ما معنى شخصية الوضع؟» معناى شخصيت وضع اين است كه تمام خصوصيات مربوط به مادهو هيئت كه در اين لفظ، واضع برايش حساب قائل شده، محفوظ باشد. اگر رجل را شما «رِجْل»كرديد، ديگر آن لفظى نيست كه براى معناى «رجل» وضع شده است. اگر «ج» را مقدم بر «ر» بدانيد،«لامش» را قبل از «ج» ذكر بكنيد، آن لفظى نيست كه براى اين معناى جنسى وضع شده است.پسوضع شخصى يعنى آن كه همه خصوصيات در آن در نظر گرفته شده است.
كلمه «شخصى» را كه در اينجا به كار مىبريم، غير از آن كلمه شخصى است كه در مقابل طبيعىلفظ است. «اذا قيل: زيد لفظ و اريد منه» شخص همين زيدى كه از دهان متكلم صادر مىشود. اينجاهم كلمه شخص به كار رفته است، ولى در باب وضع، مطلقا شخص به اين معنا مطرح نيست؛ يعنىواضع وقتى لفظ زيد را وضع مىكند، مىگويد: زيد را براى اين هيكل خارجى وضع كردم، كدام لفظزيد؟ آيا لفظ همين زيدى كه از دهان واضع صادر شد؟ طبيعى است كه لفظ زيد، چه زيد صادر شدهاز دهانش باشد، چه زيدى باشد كه خود پدر بار دوم مىگويد، چه زيدى باشد كه تا آخر عمرمىگويد، چه زيدى باشد كه اقوام و بستگان مىگويند، چه زيدى باشد كه دوستان و آشنايانمىگويند. وقتى لفظ زيد را وضع مىكند، مىگوييم: وضع شخصى است، نه به اين معنا كه براى«شخص هذا الزيد الذى صدر من فم الواضع» وضع شده است.
در وضع شخصى اين معنا مطرح نيست. آنكه در باب وضع مطرح است، طبيعى است. زيرا لفظزيد را براى اين وضع مىكند كه فردا و پس فردا مىخواهد اسمش را صدا بزند و بگويد زيد و اين درصورتى
تمرينات
خلاصه اشكال بر وضع خاص و موضوعله خاص بودن اعلام شخصيه را توضيحدهيد
دو پاسخ از اشكال ياد شده را بيان كنيد
وضع نوعى و شخصى را توضيح داده و موارد چهارگانه آن را بيان كنيد
چگونگى وضع اعلام شخصيه و اسماء اجناس را بيان كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...