• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 47

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اشكال در وضع اعلام شخصيه

    جزئيتى كه در معناى موضوع‏له مدخليت دارد و تشخّصى كه در معناى موضوع‏له مطرح است،جزئيت ذهنيه است يا خارجيه؟ اگر مراد جزئيت ذهنيه باشد، لازمه‏اش اين است كه قضيه حمليه«هذا الموجود الخارجى زيدٌ» باطل باشد. زيرا زيد، براى موجود خارجى وضع نشده، بلكه براى‏موجود مقيّد به ذهن وضع شده و اگر مراد جزئيت خارجيه باشد و موجود در خارج بما انه موجودفى الخارج، موضوع‏له لفظ زيد است، دو اشكال لازم مى‏آيد:
    1 - بايد قضيه «زيدٌ موجودٌ» قضيه ضروريه بشرط محمول باشد، در حالى كه در جاى خودش‏ثابت شده كه مثل قضيه «الانسان موجود» هر دو ممكنه است و هيچ گونه عنوان ضرورت، ولو بشرطمحمول، در قضيه «زيدٌ موجودٌ» مطرح نيست.
    2 - قضيه «الانسان معدومٌ» با «زيدٌ معدومٌ» يكنواخت است و هر دو هم صادق است. زيراماهيت، نه اضافه خاصى به وجود دارد و نه به عدم. قابل اين است كه هم وجود عارض او بشود و هم‏عدم با او مقرون باشد. لذا هم قضيه «الانسان موجود» در باب نواهى بحثى است كه مشهور مى‏گويند: «وجود الطبيعة به وجود فرد ما، لكن انعدام‏الطبيعة بانعدام جميع الافراد» ما آنجا بحث مى‏كنيم كه اين حرف روى اين حساب مسأله موجوديت و معدوميت در باب انسان در همين آنِ واحد تحقق دارد.الان الانسان هم موجودٌ و هم معدومٌ، موجودٌ بلحاظ الوجود فى ضمن الافراد الموجود، معدومٌ به‏لحاظ افرادى كه ممكن است كه وجود پيدا كند و هنوز وجود پيدا نكرده است. به جاى شش ميلياردانسان كه در جهان وجود دارد، مى‏شد صد ميليارد وجود داشته باشد. نود و چهار ميليارد الان وجودندارند، شش ميليارد وجود دارند، به لحاظ آن شش ميليارد مى‏گوييم: «الانسان موجودٌ» و به لحاظآن نود و چهار ميلياردى كه ممكن بود وجود داشته باشند، مى‏گوييم: «الانسان معدوم». تحقيقش راان شاء الله در باب نواهى عرض مى‏كنيم.

    تقرير چكيده اشكال

    فرض كنيد: قبل از آنكه آدم ابوالبشر خلق شود، «الانسان كان معدوماً» و بعد از آنكه بشر آفريده‏شد، ولو يك فردش، «صار موجوداً» ولى موضوع شما همين «الانسان» است، انسان صار موجوداً،يعنى «كان معدوماً ثم صار موجوداً» موضوع در اين دو قضيه كه عوض نشده، الانسان يعنى ماهيةالانسان، ماهيت انسان به صورتى است كه هم با وجود سازگار است و هم با عدم. لذا مى‏توانيدبگوييد: اين ماهيت قبل از خلقت بشر «كان معدوماً» و به واسطه خلقت بشر «صار موجوداً»، اماموضوع فى كلتا الحالتين محفوظ است، موضوع همان انسان و ماهيت انسان است، هم با عدم‏سازش دارد، اگر اصلاً انسان خلق نمى‏شد، «الى يوم القيامة كان معدوماً»، بعد از آن كه از طرف بارى‏تعالى لباس وجود پوشيد، «صار موجوداً».
    در اعلام شخصيه مثل زيد، بنابراين كه موضوع‏له شخصيت خارجيه باشد، وجود خارجى درمعناى زيد دخالت داشته باشد، آيا مى‏توانيم بگوييم: «كان زيدٌ معدوماً ثم صار موجوداً؟» آنجا كه درانسان كلمه معدوم را مى‏آورديد، در رابطه با ماهيت انسان بود، ماهيت با وجود و عدم، نسبتش على‏السواء است، اما زيد كه ماهيت نيست، روى اين فرض، معناى زيد مقيّد به وجود خارجى است، پس«كان زيد معدوماً» يعنى چه؟ در غير فرض وجود، اصلاً زيدى نداريم، زيد يعنى در اين هيكل مقيّدبه وجود خارجى كه «كان معدوماً» معنا ندارد، هميشه با وجود همراه است. پس، بايد اين عبارت كه‏بگوييم: اين زيدى كه دو سال است متولد شده، قبل از اين دو سال «كان معدوماً» و دو سال است كه‏اين زيد وجود پيدا كرده است، خلاصه اشكال دوم اين كه ما به عقلا مراجعه مى‏كنيم، به استعمالات مراجعه مى‏كنيم، مى‏بينيم‏هيچ فرقى نمى‏كند كه بگويند: «كان الانسان معدوماً فصار موجوداً» يا «كان زيدٌ معدوماً فصارموجوداً» و اين طور نيست كه تعبير اول يك تعبير حقيقى غير مسامحى باشد و تعبير دوم يك تعبيرمبنى بر مسامحه باشد، پس اين دليل است كه زيد براى اين مقيّد به وجود خارجى وضع نشده، والاّتالى فاسد لازم مى‏آيد.

    پاسخ اشكال ياد بر وضع اعلام شخصيه

    براى حل اين مشكل، يكى از دو راه را بايد انتخاب كرد:
    1 - در اعلام شخصيه، وضع خاص و موضوع‏له خاص نيست. وضعشان عام است و موضوع‏له‏عام است. آن ماهيت كليه‏اى كه در معناى زيد ملاحظه شده و لفظ زيد براى آن ماهيت كليه وضع شده‏است، يك ماهيت كليه مركبه‏اى است كه مصداق خارجيش منحصر به زيد است. زيد مصداق‏خارجى و موضوع‏له آن ماهيت است. مثل اين كه پدرى كه مى‏خواهد نامگذارى كند، مى‏گويد:«وضعت لفظ زيدٍ مثلاً» براى اولين پسرى كه خداوند به من عنايت كرد، در روز فلان و ماه فلان وشهر فلان و خصوصيات فلان كه اينها كلى است. اينها ممكن است اصلاً وجود پيدا نكند، يعنى قبل‏از آنكه وجود پيدا كند، اين مفهوم و اين ماهيت براى شما قابل تصور است. مثلاً اولين فرزند در ماه‏رمضان در مكان كذا و با خصوصيت كذا متولد مى‏شود، اينها عنوان كلى است، يك مفهوم مركب كلى‏است، لكن مصداقش منحصر به همين زيد خارجى است، اما وجود خارجى‏اش در موضوع‏له زيدنقش ندارد. آن چه در معناى موضوع‏له نقش دارد، يك عنوان كلى است، اما اگر سراسر عالم را هم‏بگرديد، اين عنوان كلى غير از زيد مصداق ندارد.
    مثل اين حرفى كه در باره مفهوم واجب الوجود گفته مى‏شود. مفهوم واجب الوجود يك معناى‏كلى است، وقتى كه شما اين مفهوم را در مقابل ممكن الوجود تصور مى‏كنيد، همان طورى كه ممكن‏الوجود يك معناى كلى است، واجب الوجود هم يك معناى كلى است. اما ممكن الوجود له مصاديق‏و افراد الى ما شاء الله و واجب الوجود بر حسب ادله قطعيه توحيد، ليس له مصداق الاّ واحد. پس،منافات ندارد كه مفهوم كلى باشد، لكن مصداق وحدت داشته باشد.
    تنها فرقى كه بين ما نحن فيه و اين مثال وجود دارد، اين است كه واجب الوجود يك وضع ندارد،واجب الوجود مضاف و مضاف اليه است، مضافش يك وضع مستقل دارد، مضاف اليهش وضع‏ديگرى دارد، لكن وقتى كه اضافه تحقق پيدا مى‏كند، مسأله را از كليت خارج نمى‏كند. يك كلى اگر به‏كلى ديگر اضافه شد، اين طور نيست كه عنوان كليت را از دست بدهد. منتها دايره محدودتر مى‏شود،اما عنوان كليت در جاى خودش محفوظ است. كلمه واجب الوجود مركب از دو لفظ است كه هركدام وضع مخصوصى دارد و براى يك معناى كلى وضع شده، لكن أضيف الاول الى الثانى و اين‏اضافه سبب نشده كه كليت از بين برود، بلكه دايره در محدوده مضاف اليه محدود مى‏شود؛ اما درعين حال، مصداقش منحصر به يك فرد است، بر خلاف ما نحن فيه، اگر گفتيم كه لفظ زيد براى‏عناوين كليه مركبه وضع شده، يك وضع در كار است. مثل واجب الوجود نيست كه دو وضع داشته‏باشد، اينجا وضع واحد دارد. لفظ زيد براى اولين فرزند پسر متولد در روز فلان، مكان فلان، باخصوصيات فلان، به يك وضع براى اين مفهوم مركب وضع مى‏كند و اين مفهوم مركب هم‏مصداقش منحصراً زيد است. پس يك راه حل اين است كه بگوييم: ما از حرف خودمان گذشتيم، مااعلام شخصيه را مثال براى وضع خاص و موضوع‏له خاص نمى‏آوريم، بلكه اعلام شخصيه هم‏داخل در وضع عام و موضوع‏له عام است، به همين كيفيتى كه ملاحظه كرديد.
    2 - اعلام شخصيه هم داخل در وضع خاص و موضوع‏له خاص است، منتها در كلمه خاص و درمفهوم خاص، توسعه قائل شويم، بگوييم: معناى خاص مقيّد به وجود ذهنى يا وجود خارجى تنهانيست، همانگونه كه اگر مقيّد به وجود ذهنى يا وجود خارجى باشد، خاص است، اگر معناى‏موضوع‏له يك معناى كلى منحصر به فرد باشد، اين هم يكى از مصاديق خاص است، به لحاظ اين كه‏انحصار به فرد خاص دارد. پس، اعلام شخصيه را با توجه به اين توسعه، مثال براى وضع خاص وموضوع‏له خاص قرار بدهيم.

    وضع نوعى و شخصى و بررسى موارد چهارگانه آن

    مرحوم آخوند(ره) وضع حروف و موضوع‏له و مستعمل فيه را عام مى‏داند و مشهور وضع راعام و موضوع‏له را خاص مى‏دانند، قبل از آنكه وارد بحث حروف بشويم، آن تقسيمى را كه اشاره‏كردم، توضيح مى‏دهم. دو تقسيم براى وضع ذكر شده: يكى تقسيم به تعيينى و تعينى كه اين تقسيم‏مورد مناقشه بود و مرحوم آخوند(ره) قائل به اين تقسيم بودند و ما قبلاً بحث كرديم. تقسيم دوم ازنظر وضع عام و موضوع‏له عام در اقسام اربعه بود كه كدام يك امكان دارد و كدام يك امكان ندارد. دراين تقسيم و همينطور ساير اقسام پايه و اساس در تقسيم معناى موضوع‏له بود. يعنى تقسيم به لحاظآن معناى موضوع‏له صورت مى‏گرفت. زيرا معناى موضوع‏له، يك وقت كلى است و يك وقت‏جزئى. يك وقت لفظ براى همان معناى كلى وضع مى‏شود، يك وقت براى خصوصيات آن معناى‏كلى. آخرين تقسيم اين است كه «الوضع قد يكون شخصياً و قد يكون نوعياً» كه مكرر در كلمات‏مرحوم آخوند(ره) به چشم مى‏خورد.
    در مسأله نوعيت وضع و غير نوعى بودن آن، محور تقسيم لفظ است، اين جا هم چهار صورت‏دارد: 1 - بلااشكال وضع شخصى است. 2 - بلااشكال وضع نوعى است. 3 و 4 - محل اختلاف‏است كه بعضى در هر دو صورت قائل به شخصيت شدند و بعضى در هر دو صورت قائل به نوعيت‏شدند، بعضى هم بين دو صورت تفصيل قائل شدند. يك صورتش را ملحق به وضع شخصى كردندو يك صورت را ملحق به وضع نوعى كردند.

    بررسى قسم اول

    اگر واضع در هنگام وضع، هم ماده معينه و هم هيئت معينه‏اى را در نظر گرفته باشد، به طورى كه‏هر دو جهت دخالت در لفظ دارند كه اگر اين ماده كم و زياد شود، در ترتيبش اختلالى به وجود آيد،در حركات و سكناتش تغييرى پيدا شود، در ضم و رفع و نصبش خللى به وجود بيايد، غير از آن‏چيزى مى‏شود كه واضع آن را وضع كرده است.
    اين قسم هم در اعلام شخصيه مثال دارد و هم در اسماء اجناس كه عنوان كلى دارند. زيرا وقتى كه‏واضع خواست لفظ زيد را (با قطع نظر از آن اشكالاتى كه گفتيم) بر موجود خارجى وضع كند، از نظرلفظى چه خصوصياتى را در نظر گرفت؟ چه جهاتى را در اين وضع مهم دانست «ز، ى، د» چهارمى‏هم نبايد داشته باشد. يكى اين كه ترتيب بايد رعايت بشود «ز» اول باشد، «ى» دوم، «دال» سوم، وديگرى آن حركات و سكونهايى است كه در اينجا هست، «زاء» بايد مفتوح باشد، «ياء» بايد ساكن‏باشد، «دال» را آزاد گذاشته، روى اختلافى كه در اواخر كلمات پيش بيايد. به طورى كه در هر كدام ازاينها يك مختصر خللى به وجود بيايد، اگر زَيد را زُيد كرديد، براى اين وضع نشده، اگر زَيْد را زَيَدكرديد، اثرى ندارد، اگر «ى» را مقدم بر «ز» داشتيد، هيچ فايده‏اى ندارد. تمام محدوده لفظ موضوع،من جميع الخصوصيات همين است كه واضع گفته است. اين معنا اختصاص به اعلام شخصيه ندارد،در باب اسامى اجناس هم همينطور است، لفظ «رجل» هم همينطور است، با اين كه «رجل» اسم‏جنس است، لكن از نظر اين تقسيم، داراى وضع شخصى است.

    توضيحى پيرامون شخصى بودن وضع

    «ما معنى شخصية الوضع؟» معناى شخصيت وضع اين است كه تمام خصوصيات مربوط به ماده‏و هيئت كه در اين لفظ، واضع برايش حساب قائل شده، محفوظ باشد. اگر رجل را شما «رِجْل»كرديد، ديگر آن لفظى نيست كه براى معناى «رجل» وضع شده است. اگر «ج» را مقدم بر «ر» بدانيد،«لامش» را قبل از «ج» ذكر بكنيد، آن لفظى نيست كه براى اين معناى جنسى وضع شده است.پس‏وضع شخصى يعنى آن كه همه خصوصيات در آن در نظر گرفته شده است.
    كلمه «شخصى» را كه در اينجا به كار مى‏بريم، غير از آن كلمه شخصى است كه در مقابل طبيعى‏لفظ است. «اذا قيل: زيد لفظ و اريد منه» شخص همين زيدى كه از دهان متكلم صادر مى‏شود. اينجاهم كلمه شخص به كار رفته است، ولى در باب وضع، مطلقا شخص به اين معنا مطرح نيست؛ يعنى‏واضع وقتى لفظ زيد را وضع مى‏كند، مى‏گويد: زيد را براى اين هيكل خارجى وضع كردم، كدام لفظزيد؟ آيا لفظ همين زيدى كه از دهان واضع صادر شد؟ طبيعى است كه لفظ زيد، چه زيد صادر شده‏از دهانش باشد، چه زيدى باشد كه خود پدر بار دوم مى‏گويد، چه زيدى باشد كه تا آخر عمرمى‏گويد، چه زيدى باشد كه اقوام و بستگان مى‏گويند، چه زيدى باشد كه دوستان و آشنايان‏مى‏گويند. وقتى لفظ زيد را وضع مى‏كند، مى‏گوييم: وضع شخصى است، نه به اين معنا كه براى«شخص هذا الزيد الذى صدر من فم الواضع» وضع شده است.
    در وضع شخصى اين معنا مطرح نيست. آنكه در باب وضع مطرح است، طبيعى است. زيرا لفظزيد را براى اين وضع مى‏كند كه فردا و پس فردا مى‏خواهد اسمش را صدا بزند و بگويد زيد و اين درصورتى

    تمرينات

    خلاصه اشكال بر وضع خاص و موضوع‏له خاص بودن اعلام شخصيه را توضيح‏دهيد
    دو پاسخ از اشكال ياد شده را بيان كنيد
    وضع نوعى و شخصى را توضيح داده و موارد چهارگانه آن را بيان كنيد
    چگونگى وضع اعلام شخصيه و اسماء اجناس را بيان كنيد