• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 46

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    تبيين وضع اعلام شخصيّه

    ترتيب بحث ما به اين كيفيت بود كه در مسأله وضع، اول تعريف وضع و حقيقت وضع را بررسى‏كرديم و در مرحله دوم، نوبت به تقسيم وضع رسيد كه گاهى وضع عام و موضوع‏له عام است و گاهى‏وضع خاص و موضوع‏له خاص و گاهى وضع عام و موضوع‏له خاص و چهارم وضع خاص وموضوع‏له عام است. سه قسم از اين چهار قسم قابل تصور و امكان پذير بود، و يك قسمش ممتنع.
    در آن قسم ممتنع، بين مرحوم آخوند(ره) و آنچه به نظر قاصر ما مى‏رسيد، اختلاف وجودداشت كه آن قسم ممتنع كدام است.
    يكى از اقسام ثلاثه‏اى كه امكانش مسلم بود و شايد احدى در آن ترديد نكرده بود، عبارت است‏از وضع خاص و موضوع‏له خاص. معنايش عبارت از اين است كه واضع هر كسى باشد و به هركيفيتى، يك معناى جزئى را تصور كند و لفظ را در برابر همان معناى جزئى وضع كند كه بين وضع وموضوع‏له، هيچگونه اختلافى تحقق ندارد، هر دوى آنها جزئى است، همان معناى جزئى را كه‏تصور كرده و در ذهن آورده، لفظ را هم براى آن وضع كرده است.
    امكان آن خيلى روشن است و جاى بحث نيست؛ اما بحث در مثال وضع خاص و موضوع‏له‏خاص است. براى اعلام شخصيه، زيد، عمرو، بكر را مثال زده‏اند، پدر زيد وقتى كه مى‏خواسته نام‏گذارى كند، معناى جزئى را در نظر گرفته، لفظ زيد را هم براى همان معناى جزئى وضع كرده است.معناى جزئى متصور و همان معناى جزئى هم موضوع‏له است، پس هم وضعش خاص است و هم‏موضوع‏له آن خاص است.

    وضع خاص و موضوع‏له خاص و اشكالات آن

    اشكال مهمى در اينجا وجود دارد كه مبتنى بر دو مقدمه است كه در بحثهاى گذشته مفصّل روى‏آنها بحث كرديم، ليكن اجمالاً عرض مى‏كنيم كه با توجه به اين دو مقدمه، اين اشكال مهم در اينجاتوجه پيدا مى‏كند.
    ميان موجود در ذهن با موجود در خارج به وصف اين كه آن در ذهن است و اين در خارج است،كمال مغايرت و مباينت وجود دارد. اين زيدى كه در حيات اين م زيرا وجود ذهنى بر فرضى كه واقعيت داشته باشد كه محققين قائل هستند، نوعى از وجود درمقابل وجود خارجى است، يعنى «الوجود على قسمين: ذهنى و خارجى» و معنا ندارد كه بين دوقسم اجتماع و اتحاد تحقق پيدا كند. همان طورى كه انسان و بقر، دو نوع از حيوان هستند، يعنى‏فصل هر كدام غير از فصل ديگرى است و مشخصه هر كدام غير از مشخصه ديگرى است. «ولا يعقل‏اجتماع نوعين: الانسان و البقر» اينها متباين با هم هستند، لازمه دو نوع بودن، دو فصل داشتن و دومشخِص داشتن است كه اينها قابل اجتماع و اتحاد نباشد.
    پس، همان طورى كه مى‏گوييد: «الحيوان اما انسان و اما بقر» در باره وجود هم همين طور است.«الوجود امّا ذهنى و امّا خارجى» و به اصطلاح منطق، اين قضيه منفصله حقيقيه است. يعنى هم‏جمعش ممتنع است و هم خلوش امتناع دارد، نمى‏شود چيزى وجود داشته باشد، نه خارجى باشد ونه ذهنى و نمى‏شود يك شيئى وجود داشته باشد، هم خارجى باشد و هم ذهنى و اين منفصله حقيقيه‏است در مقابل مانعة الجمع و مانعة الخلو. نتيجه مقدمه اول اين است: وجود خارجى با وجود ذهنى‏متباين است و اجتماعشان امكان پذير نيست.
    وقتى كه زيد را تصور كرديد و در ذهنتان آورديد، آيا خود زيد بوجوده الخارجى در ذهن شمامى‏آيد يا آينه و صورت زيد، تصوير حاكى از زيد در ذهن شماست؟ آن كه در ذهن شما جا مى‏گيرد،صورت حاكيه از زيد است و ملحوظ بالذات را همان مى‏دانيم، اما زيد خارجى كه در فضاى م از اين كه كلمه حكايت را اينجا آورديم، تصور نشود كه اين دو نفر يكى هستند، حكايت ازموجود خارجى مى‏كند، معنايش اتحاد و وحدت است! مسأله اين طور نيست. حكايت دليل برمباينت است. زيرا حاكى داريم و محكى و معناى حكايت، اتحاد و وحدت نيست. مثل اين كه شمامى‏گوييد: لفظ حاكى از معناست؛ آيا مى‏توانيد قضيه حمليه‏اى كه بر محور اتحاد استوار است، بين‏لفظ و معنا تشكيل بدهيد، بگوييد: «اللفظ معنى»؟ لفظ و معنا مغاير با هم هستند. مقوله لفظ غير ازمقوله معناست. عالمِ معنا غير از عالم لفظ است. اگر بگوييد: «المعنى لفظ يا اللفظ معنى» به صورت‏قضيه حمليه‏اى كه ملاك آن اتحاد است، غلط است.
    نتيجه مقدمه دوم اين است: با اين كه خيال مى‏كنيد در وجود ذهنى، مستقيماً و بلاواسطه دست به‏وجود خارجى پيداكرديد، اما واقعيت اين است آن كه ملحوظ بالذات شماست، صورت حاكيه اززيد است. مثل مرآتى كه نشانگر شما هست و ملحوظ بالعرض آن موجود خارجى است، همراه باآثار وجود خارجى كه بر او ترتب دارد.

    تلازم وجود با جزئيت

    با حفظ اين دو مقدمه، مستشكل مى‏گويد: شما مى‏گوييد كه واضع، لفظ زيد را براى معناى جزئى‏وضع كرده است. جزئيت هر جا باشد، مساوق با وجود است، تا كلمه جزئى را تعبير مى‏كنيم، به دنبال‏آن مسأله تشخص و وجود مى‏آيد. زيرا وجود است كه عنوان جزئيت را به وجود مى‏آورد، تشخص‏است كه عنوان جزئيت مى‏دهد. لفظ زيد براى معناى جزئى وضع شده است، تا مى‏گوييم جزئى‏يعنى يك معناى موجود. زيرا وجود ملازم با جزئيت است و جزئيت از غير طريق وجود امكان پذيرنيست. زيد براى يك معناى موجودى كه مقيد به وجود هم باشد، وضع شده است. چون معناى زيدمقيد به جزئيت است و اگر مقيد معنايش جزئيت شد، معنايش اين است كه مقيد به وجود است. اين‏وجودى كه معناى زيد به آن مقيد است، كدام وجود است؟ وجود ذهنى است يا وجود خارجى؟ شق‏سومى كه در اينجاتصور نمى‏شود. معناى زيد، در رابطه با وجود ذهنى است يا وجود خارجى؟
    اگر بگوييد كه در رابطه با وجود ذهنى است، مى‏گويد: «لفظ زيد وُضِعَ لمعنى مقيد بالوجودالذهنى.» اين موضوع‏له زيد است. اگر من گفتم: زيدى كه در م اگر بگوييد كه قضيه حقيقيه هست مى‏گوييم: شما كه فرض كرديد كه موضوع‏له لفظ زيد يك‏معناى مقيد به امر ذهنى است. پس، با توجه به آن مقدمهِ اولى كه وجود ذهنى متباين با وجود خارجى‏است و امكان اجتماع بين وجود ذهنى و وجود خارجى نيست، چطور مى‏توانيد بين اين دو تا معناجمع كنيد؟. از يك طرف بگوييد: موضوع‏له لفظ زيد معناى مقيد به امر ذهنى است، از طرف ديگرقضيه حمليه تشكيل بدهيد و بگوييد: «هذا الموجود فى الخارج زيدٌ» و قضيه شما هم اگر بگوييد كه اين حرف صرف فرض است، واقعش اين است كه زيد براى اين موجود فى‏الخارج وضع شده‏است. اين قضيه هم كه مى‏گوييم «هذا الموجود فى الخارج زيدٌ» قضيه حقيقيه درمقابل مجازى است، نه حقيقيه منطقى.
    مى‏گوييم: «هذا الموجود الخارجى زيدٌ» يك قضيه حقيقيه است و كاشف از اين است كه آن‏معناى جزئى كه لفظ زيد براى او وضع شده‏است، عبارت از جزئى خارجى است، نه جزئى ذهنى. مابا جزئى ذهنى كارى نداريم، البته واضع در مقام وضع تصور كرده، اما لفظ را براى آن جزئى خارجى‏و موجود فى الخارج وضع كرده‏است.

    جهت قضيه در مورد وجود خارجى

    مستشكل مى‏گويد: روى اين فرض كه موجود خارجى، موضوع‏له لفظ زيد باشد، با وصف‏وجودش در خارج، با حفظ جزئيت و تشخص در خارجش، اولاً؛ از شما سؤال مى‏كنيم كه اگر ماگفتيم: «الانسان موجودٌ» جهت اين قضيه ضرورت است يا امكان يا فعليت؟ «الانسان موجودٌ اى‏بالامكان أو بالضرورة أو بالفعل» در جواب اين سؤال مى‏گوييد: اين قضيه ممكنه است. زيرا وقتى‏ماهيت انسان را كه موضوع در اين قضيه قرار گرفته است، ملاحظه مى‏كنيم، مى‏بينيم اين ماهيت، نه‏وجود براى او ضرورت دارد، نه عدم برايش ضرورت دارد. شأن ماهيتِ ممكنه عبارت از اين‏معناست. لذا مسأله اثبات صانع را پيش مى‏كشيد و مى‏گوييد: وقتى يك ماهيتى ممكن شد و نسبت‏آن به وجود و عدم على السواء شد، نه وجود براى آن ضرورت پيدا كرد و نه عدم، پس اگر اين ماهيت‏وجود پيدا كرد، علت موجده در كار است، والاّ خود بخود اين ماهيت، نه با وجود قوم و خويشى‏دارد و نه با عدم، هر كدام از اينها علت لازم دارد.
    در جواب از اين كه قضيه «الانسان موجودٌ» جهتش ضرورت است يا امكان، به صورت قطعى‏مى‏گوييد: جهتش امكان است. «الانسان موجود بالامكان».
    اگر كلمه «الانسان» را برداشتيم و به جاى آن «زيد» را گذاشتيم و گفتيم: «زيدٌ موجودٌ» آيا مطلب‏عوض مى‏شود؟ يعنى آن امكانى كه در «الانسان موجودٌ» است، وقتى كه الانسان را برداشتيم و به‏جاى آن كلمه زيد را گذاشتيم، تبدل به ضرورت پيدا مى‏كند؟ يعنى وجود براى زيد ضرورت دارد؟مگر زيد از دايره ممكنات بيرون است؟ چه فرق مى‏كند بين «الانسان موجود و زيد موجود»؟ همان‏طورى كه «الانسان موجودٌ» جهتش عبارت ازامكان است. «زيد موجودٌ» هم جهتش عبارت از امكان‏است، يعنى: «زيد موجود بالامكان».
    آن وقت مستشكل مى‏گويد: اگر در «زيد موجودٌ» جهتش امكان است، زيد يعنى موجود درخارج، با قيد وجودش در خارج. زيرا اگر قيد را كنار بزنيم، جزئيت كنار مى‏رود، در حالى كه معناى‏زيد، معناى جزئى است و جزئى تقيد به وجود در خارج دارد.
    اگر جزئيت را جزئيت خارجيه معنا كنيم، پس معناى «زيدٌ موجودٌ» مى‏شود «هذاالذى يكون‏موجوداً فى الخارج فهو بقيد كونه موجوداً فى الخارج موجودٌ» عنوانش تبديل به ضرورت مى‏شود.زيرا جهت «زيدٌ قائمٌ» امكان است، قيام نسبت به زيد ضرورت ندارد، اما در «زيد المقيد بكونه قائماًقائم» قيام برايش ضرورت دارد.
    «زيد القائم قائمٌ أى بالضرورة» اين را اصطلاحاً ضروريه بشرط محمول مى‏گويند. معنايش اين‏است كه در هر قضيه حمليه‏اى، اگر وجود محمول را در ناحيه موضوع به صورت قيد اخذ كرديد،قضيه ضروريه مى‏شود. «زيدٌ قائم» قضيه ممكنه است، اما «زيد المقيد بكونه قائماً قائم» قضيّه‏ضروريه مى‏شود. زيرا زيد مقيد به قيام كه نمى‏شود غير قائم باشد.
    پس در نتيجه: اگر معناى زيد يعنى «هذا الموجود الخارجى بوصف كونه موجوداً خارجياً»باشد، «زيد موجود، ليست قضية ممكنة، بل قضية ضرورية» زيرا معناى زيد مثل زيد القائم مى‏شود،مقيدش مى‏كنيد به وجود خارجى و زيد يعنى متشخص در خارج، به وصف وجودش در خارج. اگربه وصف وجود در خارج مطرح شد، عنوان «موجودٌ» براى او امكان ندارد، بلكه ضرورت پيدامى‏كند. هيچ كس اين معنا را نمى‏پذيرد. بين قضيه «زيدٌ موجودٌ» و قضيه «الانسان موجودٌ» از نظرملاك، استعمال، فهم عرف و عقلا هيچ فرقى وجود ندارد. در حالى كه لازمه بيان شما، فرق بين اين‏دو تاست. «الانسان موجودٌ» اتصاف به امكان دارد و «زيدٌ موجودٌ» اتصاف به ضرورت.

    تمرينات

    چگونگى وضع اعلام شخصيّه را توضيح دهيد
    تفاوت ملحوظ بالذات و ملحوظ بالعرض را بيان كنيد
    اقسام جهت قضايا و قضيه بشرط محمول را توضيح دهيد
    اشكال بر وضع خاص و موضوع‏له خاص بودن اعلام شخصيه را توضيح دهيد