شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 44
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
دو تصوير در نظريه مشهور در وضع عام و موضوع له عام
مرحوم محقق عراقى(ره) در باره نظريه مشهور توضيح بسيار جالبى دارد كه آن را بازگومىكنيم:
گاهى واضع، وقتى مىخواهد لفظ انسان را براى معناى انسان وضع كند، طبيعى لفظ انسان رابراى طبيعى معناى «حيوانٌ ناطق» وضع كند، دو جور مىتواند معنا را تصور كند. گاهى انسان را بهمعناى مبهم و مجمل خودش در نظر مىگيرد، ذات معناى انسان را در نظر مىگيرد. انسان را خالى ازهر گونه قيد در نظر مىگيرد، حتى خالى از قيد اطلاق كه اطلاق هم كنارش نباشد، عموميّت و سريانهم كنارش نباشد، همين نفس ماهيّت انسان كه در اصطلاح از او به ماهيّت مقسمى لابشرط تعبيرمىشود، معناى لابشرط مقسمى، ذات ماهيّت است، هيچ خصوصيتى و قيدى، حتى قيد اطلاق همهمراهش نيست.
گاهى معناى انسان را اينگونه تصور مىكند و لفظ را در مقابل چنين معناى مجمل و مبهمى وضعمىكند؛ اما گاهى ماهيّتى را كه مىخواهد لفظ انسان را بر آن وضع كند، با خصوصيّتى و قيدىملاحظه كرده و آن قيد اطلاق و سريان ماهيّت در افراد است، عموميّت ماهيّت است نسبت به افراد كهاين قيد سريان و جريان هم در معناى موضوع له به عنوان قيديّت دخالت دارد.
پس، هر دو در حقيقت وضع عام و موضوعله عام است، اما در عين حال با هم فرق مىكنند وثمراتى هم بر آنها ترتب پيدا مىكند، فرقشان از نظر تصوير اين است كه در معناى اول، نفس الماهيةموضوع له است، هيچ چيزى جز ماهيّت در معناى موضوع له دخالت ندارد، همان لابشرط مقسمىموضوع له است؛ اما در معناى دوم، يك امر مقيدى كه قيدش عبارت از اطلاق و سريان و جريان درافراد است، موضوع له واقع شده است.
ثمرات و نتايج دو تصوير در حقيقت وضع عام و موضوعله عام
اين دو علاوه بر اين كه در مقام تصوير با هم فرق مىكنند، ثمراتى هم بر آنها مترتب مىشود.يكى از ثمراتى كه بر اين دو قسم مترتب است، اين است كه قضيه «زيدٌ انسانٌ» قضيه حمليّه است وملاكش همان اتحاد و هوهويّت است، منتها اتحاد و هوهويّت در وجود خارجى. زيد، همين انسانموجود در خارج است. در وجود خارجى با انسان اتحاد دارد و هوهويّت است بين زيد و بين انساندر وجود خارجى. اين كه شما مىگوييد: «زيدٌ انسانٌ» يك قضيه حمليّه است و ملاك قضيه حمليّههم اتحاد و هوهويّت در شايع صناعى نسبت به وجود خارجى است. اگر انسان در «زيدٌ انسانٌ» را ازقبيل قسم اول بدانيد، يعنى ذات و ماهيّت انسان، بدون اين كه هيچ قيد و شرطى در كار باشد. اينجابين زيد و انسان، هوهويّت و اتحاد وجود دارد. آيا زيد انسان نيست؟ آيا زيد با انسان اتحاد خارجىندارد؟ بلااشكال زيد با ماهيّت انسان در خارج متحد است. اما اگر «انسانٌ» را به معناى دوم گرفتيم كهقيد اطلاق هم همراه ماهيّت انسان باشد، يعنى «الانسان المطلق و السارى فى جميع الافراد»، ديگرنمىشود در «زيدٌ انسانٌ» اتحاد و هوهويّت وجود داشته باشد، چرا؟ براى اين كه زيد، با ماهيّت انسانمتحد است، اما با انسان سارىِ در تمام افراد كه اتحاد ندارد. اگر زيد با انسان سارى در تمام افرادمتحد است، در نتيجه بايد با افراد هم متحد باشد. در حالى كه مغايرت و مباينت، بين افراد تحققدارد.
اگر گفتيد: «زيدٌ عمروٌ» اين قضيه به صورت حقيقت باطل است، «لايعقل أن يكون زيدٌ عمرواً ولا عمروٌ بكراً» همانطورى كه قضيه «زيدٌ عمروٌ» فاقد ملاك اتحاد و هوهويّت است، شما اگر در «زيدٌانسانٌ» قيد اطلاق و سريان و جريان در همه افراد را به ايشان اضافه كنيد، بگوييد: انسان مقيّد به اينكه سارى در تمام افراد است. اگر معناى انسان اين شد، ديگر در «زيدٌ انسانٌ» هوهويتى وجود ندارد،اتحادى در آن تحقق ندارد، بلكه مغايرت وجود دارد، مگر اين كه به مجاز قائل شويد، بگوييد كلمهانسان كه وضع شده است براى انسان مقيّد به قيدِ سريان، اين قيد سريان را از او مىزنيم و در حقيقتلفظ موضوع للكلّ را در جزء استعمال مىكنيم، و استعمال لفظ موضوع للكلّ در جزء مجاز است. درحقيقت كلمه انسان را در يك معناى مجازى استعمال مىكنيم، آن وقت اتحاد و هوهويّت مثل همانقسم اول و صورت اول تحقق پيدا مىكند.
پس يكى از ثمراتى كه مترتب بر اين دو قسم است، قضيه حمليّه «زيدٌ انسانٌ» است كه روى قسماول هيچگونه مجازى در كار نيست، اما در قسم دوم، اگر قضيه حمليه باشد، حتماً بايد مجازى در«انسانٌ» مرتكب شويم و همينطور يكى از ثمراتى كه مترتب بر اين دو قسم است، حرفى است كه درباب مطلق و مقيّد مطرح است كه تقييدِ مطلق، مستلزم يك نوع تجوز در باب مطلق است يا اين كهتقييد مطلق موجب تجوز در باب مطلق نيست؟ اگر مولا گفت: «اعتق الرّقبة» و در ضمن دليل ديگرىگفت كه «لاتعتق الرقبة الكافرة»، آيا اين «لاتعتق الرقبة الكافرة» مثل يك قرينه مجاز، قرينيّت پيدامىكند كه «اعتق الرقبة» در رقبه مؤمنه مجازاً استعمال شده است كه تقييد مطلق مستلزم مجازيّت دراستعمال مطلق است يا تقييد مستلزم مجازيّت نيست؟
پس، اگر رقبه را مثل انسان داراى يك معناى مبهم و مهملى بدانيم و بگوييم: رقبه، يعنى رقبه،حتى قيد اطلاق و سريان هم در كنارش نباشد، رقبه به معناى «ذات الرقبة و لابشرط مقسمى» باشد،نه به معناى «الرقبة المطلقة السارية فى المؤمنة و الكافرة». اگر رقبه چنين معنايى داشته باشد، تقييدمطلق مستلزم مجازيّت در مطلق نخواهد بود. چرا؟ براى اين كه معناى «اعتق الرقبة» اين نيست كهسواء كانت كافرةً ام مؤمنة، رقبه همان معناى مبهم و مهمل رقبه را بيان مىكند. گويا دو دال و دومدلول داريم. «اعتق الرقبة» اصل وجوب عتق رقبة را بيان مىكند و «لاتعتق الرقبة الكافرة» دلالتمىكند بر اين كه اين رقبه، بايد مؤمنه و غير كافره باشد. آنجا كه تعدد دال و مدلول در كار است، يكقسمت را يك دليل دلالت مىكند و يك قسمت ديگر را دليل ديگرى، پس اينجا تجوزى در كارنيست؛ امّا اگر معناى «اعتق الرقبة» يعنى «اعتق الرقبة المطلقة السارية فى المؤمنة و الكافرة» كه قيداطلاق و سريان هم در معناى رقبه نقش و دخالت داشت، وقتى با «لاتعتق الرقبة الكافرة» برخوردمىكنيد، كأنّ ابتداءً معارضهاى در كار است، منتها براى رفع معارضه دليل مقيّد را قرينه بر تصرف دردليل مطلق قرار مىدهيد. يعنى «لاتعتق الرقبة الكافرة» قرينه مىشود بر اين كه مراد از «اعتق الرقبة»يعنى «اعتق الرقبة المؤمنة» و اين استعمال مجازى و در غير موضوعله است. براى اين كه رقبه روىاين فرض دوم، براى رقبه مطلقه وضع شده است، اگر در رقبه مؤمنه استعمال كنيد، بايد ملتزم بهتجوّز شويد.
نظريه محقق عراقى(ره) پيرامون وضع عام و موضوع له عام
محقق عراقى(ره) مىفرمايد: ما در وضع عام و موضوعله عام معناى سومى را قائل هستيم كهربطى به اين دو قسمى كه ذكر شد، ندارد. منتها براى بيان معناى سوم، يك مقدمه فلسفى را بيانمىكنند كه اجمالاً عرض مىكنم. آيا ماهيّت اصالت دارد يا وجود؟ محققين و فلاسفه بزرگ نظرشاناين است كه وجوداصالت دارد و ماهيّت يك امر اعتبارى و انتزاعى است. در توضيح اعتبارى وانتزاعى بودن ماهيّت مىفرمايد: ما كه مىگوييم وجود اصالت دارد، اگر اين وجود، در سير جوهرىخودش به مرحلهاى رسيد كه ما مىبينيم اين وجود، اشغال حيّز مىكند، يعنى نياز به مكان دارد،وجودى است كه «له افتقارٌ الى الحيّز و الى المكان» واقعيّت مسأله روى اصالت الوجود اين است كهموجودى است كه «شاغل للحيّز» در مقابل موجوداتى كه شاغل حيّز نيستند. اين موجود شاغل حيّزكه از واقعيّت، به لحاظ وجودش برخوردار است، براى اين كه ما واقعيّتى را غير از وجود نمىبينيم.اصالت را ما دراختيار وجود گذاشتيم، از اين واقعيّت تعبير به جسم مىكنيم، عنوان جسمى كه دررابطه با اين موجودِ شاغل حيّز تعبير مىكنيم، آيا اين جسم يعنى جسميّت اين مفهوم و اين ماهيّتواقعيّتى دارد؟ غير از آن حقيقتى كه موجود شاغل حيّز به لحاظ واقعيّت وجودى دارد؟
روى اعتبارى بودن ماهيّت، مسأله اين است كه ما اين لفظ را به اعتبار اين كه حكايت مىكند ازاين مرتبه وجودى كه عبارت از واقعيّت شاغليّت حيّز است، به عنوان حكايت از او تعبير به جسممىكنيم. پس جسم يك عنوان اعتبارى و انتزاعى است، عنوان حاكى است كه خودش هيچگونهواقعيتى ندارد و واقعيّتش آن مرتبه وجودى جسم است كه قوامش به شاغليّت حيّز است، اين يكمرتبهاى است از وجود. از اين مرتبه كه بالاتر مىرود، چون وجود مراتب دارد، مراتبش از نظرضعف و كمال و شدت و ضعف خيلى متفاوت است، (بلكه در تعبير ايشان كه من يادم نيست كه درفلسفه چنين تعبيرى شده باشد اينجور دارد كه مراتب وجود ما لانهاية له است) يك مرتبه كه بالاترمىرود، اين موجود شاغل حيّز عنوان نموّ پيدا مىكند، عنوان نباتى در آن تحقق پيدا مىكند كه اينمرتبه وجودى كاملتراز آن مرتبه قبلى است كه مجرد شاغليّت حيّز بوده است، در اين مرتبه همشاغليّت حيز وجود دارد و هم مسأله رشد و نمو تحقق دارد. اما وقتى ما مىخواهيم از اين واقعيّت بهيك عبارتى حكايت كنيم و يك عنوانى را ناظر بر اين واقعيّت قرار بدهيم، با يك عنوان اعتبارى از اوتعبير به «جسم نامى» مىكنيم يا تعبير به «نبات» مىكنيم. اما اين تعبير، خودش واقعيّتى ندارد، پشتاين عبارت، غير از واقعيّت وجودى و مرتبهاى از وجود، واقعيّت ديگرى نهفته نيست. اين عبارتحكايت دارد از آن مرتبه كاملتر از مرتبه قبلى كه عبارت از شاغليّت حيّز است.
در مرحله بالاتر، به مرحله حيوانيّت مىرسد، مىبينيم وجوداتى هست كه هم شاغليّت حيّز درآنها هست و هم رشد و نمو و هم حساسيّت و تحرّك بالاراده در آنها وجود دارد. اين يك واقعيّتوجوديّه است، يك مرتبه كاملتر از دو مرتبه قبلى، واقعيّتش همين واقعيّت وجوديهاى است كهمحسوس و ملموس است، منتها در مقام تعبير وقتى ما مىخواهيم عبارتى را به عنوان حكايت از اينمرتبه وجوديه به كار ببريم، كلمه حيوان را به كار مىبريم، اما به اين معنا نيست كه پشت كلمه حيوانيك واقعيتى هست. اين حيوان «مفهومٌ يدلنا على المرتبة الخاصة الوجودية التى هى اقوى منالمرتبتين السابقيتن» از آن دو مرتبه قبلى مقامش بالاتر و مرتبهاش كاملتر است. از مرحله حيوانيّتكه مىگذريم، مىرسيم به مرتبه انسانيّت كه اقوى از مرتبه قبلى هم هست. براى اين كه در اين مرتبه،ناطقيّت هم مطرح است كه عبارت از مرتبه خاص وجودى است كه اقوى از مراتب گذشته است ووقتى كه ما كلمه «انسانٌ» را به كار مىبريم، فقط نقشى كه دارد اين است كه حكايت از اين مرتبهوجوديه مىكند. واقعيّت مال محكى است، انسان به عنوان حكايت و به عنوان يك مفهوم اعتبارى ومفهوم انتزاعى نقش دارد، نه اين كه پشت كلمه انسان، يك واقعيّت ديگرى نهفته باشد كه ما از اوتعبير بكنيم به ماهيّة الانسان و ماهيّت را در مقابل آن مرتبه خاصه وجوديّه داراى نقش بدانيم.
اينجا كه مىرسيم، مسأله انسان از نظر واقعيّت خارجيّه كه عبارت از وجود است، با مراتب قبلىمسألهاش روشن است كه يك مرتبهاى است اقوى از آن مراتب. اما بحث اين است كه آيا اين مرتبه دررابطه با افرادش چه نقش دارد؟ افرادى كه در تحت اين مرتبه هستند، مثلاً زيد و عمرو و بكر و خالد،در يك جهت جامعه خاصهاى مشترك هستند. اما زيد و بقر در آن جهت ديگر اشتراك ندارند، اينجااين مسأله را چگونه بايد حل كرد؟ از طرفى ماهيّت را به عنوان واقعيّت نمىشناسيم، اصالت را براىوجود قائل شديم و الفاظ ماهيّت را كه به عنوان حكايت از اين مراتب كه چيز بسيار كم رنگ وبىارزشى هست، داراى نقش دانستيم و از طرفى مىبينيم كه زيد و عمرو و بكر و خالد، به نام افرادانسان، در يك جهت جامعهاى مشترك هستند.
در حقيقت، آنها كه با ماهيّت سر و كار دارند، مىگويند: زيد و عمرو و بكر، در ماهيّت انسانمشترك هستند. اما شما كه براى ماهيّت هيچ حسابى باز نمىكنيد و هر چه را كه هست و نيست، روىوجود پياده مىكنيد، وجود هم كه در حقيقت ملازم با تشخص است، پس از طرفى براى غير وجود،حسابى باز نكرديم و از طرفى مىگوييم: زيد و عمرو و بكر و خالد يك جهت جامعى دارند!! آيا مثلرجل همدانى بگوييم: حساب كلى با افراد، مثل حساب يك پدر است با صد تا فرزند كه كلى را بهجاى يك پدر بنشانيم و وجودات و افراد را به جاى فرزندان اين پدر بنشانيم، نتيجه اينطورى شود كهكلى طبيعى خودش يك وجود واحد دارد، افرادش هم وجودات متعدده دارند. همانطورى كه پدر وفرزند وجودشان متغاير است، وجودات كلى طبيعى هم با خود كلى طبيعى متغاير باشد. كلى طبيعىمثل حيوانى كه تمام افراد خودش را زير بال و پر خويش جمع كرده است.
ايشان مىفرمايد: اين حساب را ما باز نمىكنيم، اينجورى حساب باز مىكنيم كه هر يك ازوجودات طبيعت، هم پدر است و هم فرزند. در نتيجه به اندازه وجودات طبيعت، هم آباء داريم و هماولاد. «كلّ فرد أب و ولد» معنايش اين است كه بگوييم: «زيد حصة من الانسان و سهم من سهام كثيرةللانسان» اين تقريباً جهت ابوتش هست، جهت ولديّتش هم، آن خصوصيّات فرديّهاى است كه درزيد وجود دارد كه اگر بخواهيم زيد را معنا كنيم، اينجورى مىگوييم: «زيد مركب من حصة منالانسان و من خصوصياته الفردية» و «عمروٌ مركب من حصة اخرى من الانسان» نه همان حصه بلكهحصه ديگرى است از انسان و قيد ديگرش خصوصيات فرديه عمرو است و «بكر مركب من حصةثالثة من الانسان مع خصوصياته الفردية» به اعتبار اين كه هر كدام يك سهمى از انسانيّت دارند، مثلسهمهايى كه من و شما از شهريه داريم، بدين حهت ابوت دارد و به اعتبار خصوصيّات فرديّت، جنبهولديّت و بنوت در آن تحقق دارد.
كأنّ از ايشان سؤال مىشود كه بالاخره لفظ انسان براى چه چيزى وضع شده است؟ لفظ انسان كهشما آن را ميلياردها تكه و پاره كرديد و براى هر فردى يك حصهاى و يك سهمى قائل شديد، كلمهبراى چه چيز وضع شده است؟ مىفرمايد: براى مجموعه اين حصه است، براى يك وجود سِعىمنطبق بر تمام اين حصه است. يعنى يك معناى وسيعى دارد كه هم بر حصه زيديه صدق مىكند و همبر حصه عمرويّه تطبيق مىكند، هم بر حصه خالديّه تطبيق مىكند. نه به معناى مجموعة الحصةاست، بل بمعنى وسيعٍ شامل للحصة هست كه كل حصةٍ انسانٌ.
طرح شبهه امكان ملاحظه تمامى حصص و پاسخ آن
اگر كسى اشكال كند كه واضع در مقام وضع، چطور مىتواند تمامى اين حصص را در نظربگيرد؟ ما به او مىگوييم: همان حرفى را كه شما در قضيه حقيقيه مىگوييد، اينجا هم بگوييد. درقضيه حقيقه چطور افراد موجوده و افراد بعديه، همه را موضوع حكم قرار مىدهد؟ آيا معنايش ايناست كه دانه دانه افراد را ملاحظه كردهاست يا معنايش اين است كه اجمالاً ملاحظه كرده است وهمين ملاحظه اجمالى در تشكيل قضيه حقيقه كافى است؟ همين را اينجا مىگوييم. اگر انسان رابراى يك معناى «وسيع شامل للحصة المتعددة على حسب تعدد الافراد» وضع مىكند، لازم نيستكه تمامى اين حصهها، دانه دانه مورد نظر و ملاحظه او قرار بگيرد. بلكه همان نظر اجمالى كه متوجهحصص هست، در مقام وضع كفايت مى كند.
نتيجه اينطور شد كه معناى اين كه مىگوييم: انسان وضعش عام و موضوع لهش عام است، ايننيست كه ماهيّت انسان را در نظر گرفته است و براى ماهيّت وضع كرده است، ماهيت كه دروغ است،ماهيّت يك امر اعتبارى و امر انتزاعى است؛ بلكه مقصود همين است كه كلمه انسان براى معناىسارى و منطبق با تمام حصهها كه به نحو اجمال ملاحظه شدهاند، وضع شده است و «هذا معنىالوضع العام و الموضوع له العام».
كلمه حصص در تعبيرات ايشان متعدد ذكر شده است، دقت بفرماييد تا ببينيم بيان ايشان قابلقبول هست يا نه؟
تمرينات
دو تصوير پيرامون وضع عام و موضوع له عام را بيان كنيد
نظريه مرحوم محقق عراقى(ره) را پيرامون وضع عام و موضوع له عام بيان كنيد
شبهه امكان ملاحظه تمامى حصص و عدم امكانش را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...