شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 40
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
در كلام مرحوم محقق خراسانى(ره) در كتاب كفايه، صريحا تفصيل داده شده و فرمودهاند كهوضع عام و موضوع له خاص در مقام امكان و تصور، مانعى ندارد، اما عكس اين صورت كه وضعخاص باشد و موضوع له عام باشد، يعنى واضع، يك معناى جزئى را تصور كند لكن لفظ را در برابركلى آن معنا وضع كند، غير ممكن است.
اشكالى شده بود بر ايشان كه اين اشكال، هم در كلام سيدنا الاستاذ، الاعظم، الامام مدّ ظله العالى،ديده مىشود و هم در بعضى از كلمات ديگر.
متن درس
نظر امام خمينى(ره) در عدم امكان صورت سوم و چهارم وضع
خلاصه آن اشكال اين بود كه ما نمىتوانيم بين اين دو صورت، فرق قائل شويم. همانطور كهشما جزئى را مىگوييد مرآت براى كلى و حاكى از كلى نمىتواند بشود، كلى هم معقول نيست كهحكايت از مصاديق و افراد بكند، حيوان الناطق از همان معنا و مفهوم خودش حكايت مىكند وخصوصيات فرديه خارج از دايره اين مفهوم است و معنا ندارد كه كلى حكايت از اين خصوصياتكرده و مرآت براى آن باشد. لذا همانطور كه جزئى مرآت براى كلى نيست، كلى هم مرآت براىجزئى نخواهد بود. لذا فرقى نمىكند بين اين دو، و اگر معرفت اجماليه را مطرح كنيد، مىگوييممعرفت اجماليه هم در هر دو يكسان است، اين اشكال مهم بر مرحوم آخوند(ره) وارد شده است.
بزرگانى در اين مقام بر آمدهاند كه اين اشكال را جواب بدهند و آن را برطرف كنند. يكى از آنهابعض الاعلام على ما فى كتاب المحاضرات است، ايشان به دفاع از مرحوم آخوند(ره) برخاسته و درمقام جواب از اين اشكال بر آمدهاند. بيان ايشان را دقت بفرماييد تا بعد ببينيم آيا بيان ايشان تماماست و قابل قبول است يا نه؟
نكتهاى را عرض كنم: گاهى ما مىگوييم مثلا فلان بيان اشكال دارد، اين معنايش ايننيست كه شما در آن بيان دقت نكنيد، بلكه انسان بايد در هر حرفى دقت كند، حال بخواهدبپذيرد يا نپذيرد. پس اين كه مىگويم كه فلان حرف مورد اشكال است، در ذهن شما نيايدكه پس حالا چه داعى داريم كه به اين حرف توجه كامل پيدا كنيم. نه؛ خوب به نظر من اشكالهست ولى ممكن است به نظر شما اشكالى نباشد، لذا در خود بيان در هر اشكالى در هرجوابى و نظريهاى، انسان بايد كاملا دقت كند تا آن مطلب روشن بشود. روشن شدن يكمطلب است و قبول كردن، يك مطلب ديگر است.
دفع اشكال از صورت سوم وضع با تفصيل در كليات
ايشان در اينجا مىفرمايند: ما دو جور كلى داريم، دو جور مفهوم داريم و نبايد اين دوتا را به يكحكم كلى محكوم كنيم، بلكه اينها با هم فرق دارند و در همين جهتى كه محل بحث ما هست بيناينها فرق هست. يك سنخ كلى كه به تعبير ايشان اكثر كليات را هم همين قسم تشكيل مىدهد،عبارت از كلياتى هستند كه ما از اينها تعبير مىكنيم -به تعبير ايشان- به كليات متأصله، يعنى آنهايىكه تأصل و اصالت دارند، آنهايى كه مابازاء خارجى دارند، مثل كلى كه از جواهر باشد، يا كلى كه ازاعراض باشد، مثلا حيوان الناطق، اين يكى از جواهر است، يكى از كليات جوهريه است، براى خاطراين كه حيوان الناطق خودش در خارج وجود پيدا مىكند، ديگر در وجودش نياز به موضوع ندارد،نياز به معروض ندارد، چيزى نداريم كه حيوان الناطق عارض بر او بشود، اين كلىِ متأصل جوهرىبه نام حيوان الناطق است قسم مهمى از كليات از اين قبيل است، ايشان مىفرمايد ما اين را قبولداريم، حيوان الناطق معنا ندارد كه مرآت براى مصاديق باشد، حيوان الناطق آينه يك ماهيت است،آينه حقيقت انسان است. حيوان به عنوان جنس مطرح است، ناطق به عنوان فصل مطرح است، اماخصوصيات فرديه زيد و عمرو و بكر و خالد، چه خصوصيات زمانيه يا مكانيه يا علم و جهل وسخاوت و بخل و امثال ذلك باشد و چه خصوصيات اين كه هو ابن كذا و اخ كذا و اب كذا باشد، اينهاهيچ ربطى به مفهوم حيوان الناطق ندراد و ما هم قبول داريم كه به اندازه سر سوزنى، مفهوم حيوانالناطق، از مصاديق و افراد، حكايت نمىكند و عنوان مرآتى نسبت به افراد ندارد.
بعد مىفرمايد ما در باب اعراض هم اين مطلب را قبول داريم، با اين كه اعراض در خارج وجودمستقل ندارند، با اين كه در وجود خارجى نياز به معروض دارند و تا جسمى تحقق پيدا نكند، بياضو سواد در خارج نمىتواند تحقق پيدا كند، اما اين نياز در وجود خارجى ربطى به عالم مفهوم ندارد،بياض يك مفهومى است كه فقط از معناى خودش حكايت مىكند، سواد، يك مفهومى است كه ازمعناى خودش حكايت مىكند و هيچ از دايره معنا تجاوز ندارد، ولو اين كه در وجود خارجى نياز بهجسم دارد اما خود وجود هم در مفهوم بياض نقش ندارد، بياض يك ماهيت متأصل به اين معناستكه خودش از چيزى انتزاع نشده و خودش يك ماهيت مستقلهاى هست، حالا اين كه در وجودخارجىاش نياز به معروض دارد يك بحث ديگرى است.
مىفرمايد در مفهوم بياض و سواد و امثال اينها قبول داريم كه فقط از محدوده خودشان حكايتمىكنند و مرآت براى معانى خودشان هستند، اما افراد بياض و خصوصيات فرديه افراد بياض، هيچداخل در معناى بياض و مفهوم بياض نيست و هيچ گونه حكايتى در اينجا مطرح نيست.
پس در باب جواهر و اعراض ايشان مىفرمايند مسأله مسلم است همانگونه كه ديگران همگفتهاند. بعد مىفرمايند بالاتر؛ يك سنخ امور اعتبارى داريم كه اينها ما بازاء خارجى ندارند، حتىمقامشان هم از وجود عرض پايينتر است، براى اين كه عرض، مابازاء خارجى دارد، لكن بايد درموضوع و معروض تحقق پيدا كند، شما داريد مىبينيد بياض اين جسم را و براى شما محسوساست و مشاهَد بالوجدان است، اما يك سنخ عنوانى داريم كه مقامشان از عرض هم پايينتر است و بهتعبير ايشان از آنها به عناوين اعتباريه اين جورى تعبير مىكنيم، نه آن اعتباريه مثل ملكيت، مثلوجوب، امكان، امتناع، من و شما ممكن الوجود هستيم، اين امكان به چه صورتى در ما تحقق دارد؟آيا امكان، براى ممكن الوجود يك عرضى است مانند بياض براى يك جسم؟ يا يك اعتبارى است ودر عين حال واقعيت است؟
مقصود ما از اعتبار، يعنى مابازاء خارجى ندارد، يعنى شما امكان را نمىتوانيد لمس و حسكنيد، اما عرض را مىتوانيد با حس درك كنيد، امكان براى ممكن، وجوب براى واجب، امتناع براىممتنع. ايشان مىفرمايد: در اين قسم هم كه ما از آن تعبير به عناوين اعتباريه مىكنيم، ما قبول داريمكه وقتى مفهوم وجوب را ما تصور مىكنيم، هيچ گونه مرآتيتى براى مصاديق ندارد، وقتى كه امكانرا شما تصور مىكنيد، همين معناى امكان متصور شماست، و معناى امكان، مرآت مصاديق امكاننخواهد بود، يعنى اين طور نيست كه وقتى معناى امكان تصور مىشود، به صورت مرآتى، انسان رادر او ببينيد حيوان را در او ببينيد، جسم را در او ببينيد، نه؛ امكان يك معنايى دارد كه وقتى اين معنامتصور شد، فقط خودش است، هيچ گونه حكايتى، هيچ گونه مرآتيتى نسبت به افراد و مصاديقندارد.
كليات انتزاعيه مرآت افراد
مىفرمايد ما تا اينجا حرفها را قبول داريم، هر كلى كه عنوان جوهرى پيدا كرد، عنوان عرضى واعتبارى مثل وجوب و امكان و امتناع پيدا كرد، هيچ نوع مرآتيتى در آن نيست و از داخل اين كلى،افراد را نمىتوانيم ملاحظه و بررسى كنيم. اما يك سرى كلياتى داريم كه از آن تعبير مىكنيم به كلياتانتزاعيه، كه اينها از خود فرد انتزاع شدهاند، از مصاديق بيرون آمدهاند، از دل افراد اين كلىها انتزاعشدهاند و كلى هم هستند. مثل كلى «فردٌ»، اين فرد كه شما مىگوييد، اين خودش يك كلى است، براىاين كه مىگوييد: «زيدٌ فردٌ، عمرو فردٌ، بكر فردٌ، خالد فردٌ.» پس معلوم مىشود فرد يك عنوان كلىدارد كه انطباق بر تمام افراد مىكند، يا كلى «شخصٌ»، عنوان «شخصٌ»، مىگويد زيد شخصٌ، عمروشخصٌ، جمع هم كه مىبينديد به اشخاص جمع مىبنديد، يعنى هر كدام از اينها شخص واحدىاست، اين كلى «شخصٌ» كلى بودنش جاى ترديد نيست، اما اين كلى از كجا بيرون آمده و از كجاانتزاع شده؟ وقتى كه شما مىگوييد «شخص» آيا مىشود كه از غير افراد انتزاع شده باشد؟ از غيرمصاديق و اشخاص انتزاع شده باشد؟
پس اين يك كلى منتزع از افراد است و همينطور كلمه كلى «مصداقٌ» اين هم يك معناى كلىاست، اما اين كلى از كجا بيرون آمده؟ از مصاديق، از افراد، از دل افراد اين كلى مصاديق انتزاع شده، ومىفرمايد روشنتر از اين سه عنوان «فردٌ»، «شخصٌ»، «مصداقٌ»، عنوان «ما ينطبق عليه الانسان»است -اين مفهوم را شما تصور كنيد- «ما ينطبق عليه الانسان» اين يك مفهوم كلى است، اما اينمفهوم كلى از كجا آمده و انتزاع شده؟ از زيد، چون «زيد ينطبق عليه الانسان.» از عمرو، «چون عمروينطبق عليه الانسان.» از بكر، براى اين كه «بكر ينطبق عليه الانسان.» پس اين عناوين با عنوان حيوانالناطق فرق مىكند، در حيوان الناطق، حتى نظر به وجود هم تحقق ندارد، تا چه رسد به خصوصياتوجوديه، براى اين كه شما مىگوييد «حيوان الناطق اما موجودٌ و اما معدومٌ،» پس معلوم مىشود كهيك ماهيتى است كه يك قسمش موجودٌ است قسم ديگرش هم معدومٌ است. در ماهيت حيوانالناطق حتى وجود هم مطرح نيست، تا چه رسد به خصوصيات وجوديه و مشخصات افراد. اما دراين عناوين چهارگانه، عنوان «فرد»، «شخص»، «مصداق» و بالاتر از آن عنوان «ما ينطبق عليهالانسان» اينها يك عناوينى است كه به تعبير روز، از متن افراد بيرون آمده است، از متن مصاديقبرخواسته است، آن وقت اگر يك كلى، منشأ انتزاعش عبارت از خود افراد و مصاديق و اشخاصباشد، آيا مىتوانيم بگوييم كه اين كلى مرآت براى مصاديق نيست؟ چطور مىشود كه از خود اينهاانتزاع شده و در عين حال مرآت اينها نيست؟ بين اين دو، جمع نمىشود. چيزى كه از دل افراد بيرونآمده و در رابطه با مصاديق مثل عنوان مصداق است، مع ذلك بگوييم كه حكايت از مصاديق نمىكند،حكايت از افراد نمىكند؟ مرآت براى افراد و مصاديق نيست؟ ايشان مىفرمايد اين براى ما غير قابلقبول است، لذا مىفرمايد: ما در اين سنخ از كليات كه از آن تعبير به كليات انتزاعيه مىشود، بيانمرحوم آخوند(ره) را در مىپذيريم، كلى مرآت براى افراد است، براى اين كه برخاسته از افراد ومنتزع از افراد است، «فكيف لا يكون حاكيا للافراد و مرآتاً للافراد؟ بعد ايشان يك مؤيدى ذكرمىكنند كه اين مؤيد را هم بايد خوب دقت بكنيد تا ببينيم آيا
قضاياى حقيقيه و خارجيه مرآت افراد
مىفرمايند در منطق در اقسام قضايا، يك تقسيم اينجورى دارند، كه مىگويند «القضية اما طبيعيةو اما حقيقية و اما خارجية» كه در اصول به اين تقسيم، زياد برخورد مىكنيد. قضيه طبيعيه آن است كهموضوع، نفس طبيعت است و اصلا مسأله وجود و تعدد وجود و مصاديق در آن مطرح نيست، مثلاين كه اگر شما گفتيد «الانسان حيوان الناطق»، «هذه قضية طبيعية،» يعنى طبيعت انسان، حيوانالناطق است، ماهيت انسان حيوان الناطق است، كارى به وجود ندارد، كارى به افراد و مصاديق ندارد،به اين مىگويند قضيه طبيعيه.
دو تا قضيه ديگر هست كه از يكى تعبير به قضيه حقيقيه مىشود و از يكى هم تعبير به خارجيهمىشود، آنها عبارت از قضايايى است كه موضوعشان عبارت از افراد طبيعت است نه خود طبيعت.افراد طبيعت به عنوان موضوع در اين دو قضيه مطرح شدهاند، منتهى در قضيه خارجيه، خصوصافرادى كه بالفعل وجود دارند، موضوعيت دارد، قضيه حقيقيه، مطلق الافراد، چه آنهايى كه بالفعلوجود دارند، و متلبس به لباس وجود هستند و چه آنهايى كه مقدرة الوجودند، يعنى در آينده متلبسبه لباس وجود مىشوند، قضيه حقيقيه مثل «المستطيع يجب عليه الحج،» المستطيع معنايش ماهيتالمستطيع نيست، معنايش اين است، «كل فرد من افراد المستطيع» چه آنهايى كه در زمان صدور اينحكم عنوان مستطيع دارند و چه آنهايى كه در آينده وجود پيدا مىكنند و عنوان مستطيع بر آنهامنطبق مىشود، «يجب عليه الحج،» قضيه خارجيه آن است كه اختصاص دارد به افرادى كه بالفعلوجود دارند مثل اين كه بگويد: «اكرم العالم» و نظرش به علمايى باشد كه بالفعل وجود دارند، كارىبه آينده ندارد، آنهايى كه بالفعل فرديت براى عالم دارند، آنها را واجب الاكرام مىكند، ايشانمىفرمايد ما يك چنين تقسيمى در منطق داريم.
و مىخواهند اين را مؤيد براى خودشان قرار بدهند به همين خاطر مىفرمايند به قضيهطبيعيهاش كارى نداريم، در قضيه طبيعيه، موضوع طبيعت است، فعلا محل نظر ما نيست، اما در ايندو قضيهاى كه افراد، به عنوان موضوع در قضيه مطرح شدهاند، حالا چه افراد محققة الوجود و چهاعم از محققة الوجود و مقدرة الوجود، لكن افراد مطرحند، سؤال اين است كه اين متكلمى كه اينقضيه را مىگويد، آن مولايى كه مىگويد «المستطيع يجب عليه الحج» و ناظر به افراد مستطيع است،چه چيزى را حاكى از اين افراد قرار داده است؟ آيا اين افراد را تصور نكرده موضوع قرار داده كه معناندارد، اگر اين افراد را تصور كرده موضوع قرار داده به چه نحوى تصور كرده؟ آيا جز از طريق كلىالمستطيع، راهى براى تصور افراد مستطيع در خارج داشته؟ اين كلى حكايت از افراد كرده، اين كلىابزار براى مولا بوده براى قرار دادن افراد به عنوان موضوع. و الا اگر ما كلى را كنار بگذاريم، از چهطريقى مولا اين افراد را تصور كرده و از چه طريقى اين افراد را موضوع قرار داده؟ پس معلوممىشود كه كلى «المستطيع يكون مرآة للافراد، يكون حاكيا عن الافراد،» پس اينطورى كه به مرحومآخوند(ره) اشكال كردهاند كه «الكلى لا يكون مرآة للمصاديق،» مسأله بكليته
معناى حكايت در قضاياى كليه
اين بيان ايشان است كه به حسب ظاهر خيلى پرداخته شده و بيان خوبى هم فى نفسه هست، لكنآيا اين بيان مىتواند در مقام دفاع از مرحوم آخوند(ره) كافى باشد؟ يا اين كه نه اين هم در كليات متأصله مثل جواهر و اعراض و مسائل اعتباريه مثل امكان و وجوب و امتناع كه ايشانهم پذيرفتند كه هيچ جنبه حكايت و مرآتيت در آنها نيست، اما در اين عناوين انتزاعيه كه به تعبيرايشان از متن افراد برخواسته و از دل افراد بيرون آمده و مىفرمايند چيزى كه منشأ انتزاعش خودافراد باشد، چطور مىتواند حكايت از افراد نداشته باشد مثل همان عنوان فرد و مصداق و شخص وروشنتر از آن «عنوان ماينطبق عليه الانسان» است ما در همين ماينطبق عليه الانسان كه به نظر ايشانروشنتر هست بحث مىكنيم.
اولا معناى حكايت كلى از افراد چيست؟ در فرديت فرد چه چيزى نقش دارد؟ اگر يك چيزىبخواهد عنوان فرد پيدا كند، تمام خصوصيات فرديه در فرديت اين فرد نقش دارد، زمان نقش دارد،مكان نقش دارد، ملكات، خصوصيات قيافه، پدر، مادر، فرزند، عالميت و جاهليت، بخل و سخا، بداخلاقى و خوش اخلاقى، اينها خصوصيات فرديه يك انسان است، آن چيزى كه زيديت زيد راتشكيل مىدهد عبارت از مجموعه اين خصوصياتى است كه در زيد وجود دارد، اگر بعضى از اينخصوصيات كنار برود، اصلا ديگر عنوان فرديت كنار مىرود.
ببينيم اين عنوان «ما ينطبق عليه الانسان» كه به نظر ايشان از همه اين عناوين روشنتر است، ايناز كدام خصوصيت حكايت مىكند؟
من از شما مىپرسم از كدام خصوصيت حكايت مىكند؟ اگر شما كلمه «ما ينطبق عليه الانسان»را تصور كرديد، اين «ما ينطبق عليه الانسان» با خود انسان يك فرقى دارد و آن اين است كه درالانسان، وجود نخوابيده، انسان يعنى حيوان الناطق، اما وقتى «ما ينطبق عليه الانسان» گفتيد به آنكلمه حيوان الناطق، يك وجود هم بايد اضافه كرد، براى اين كه انطباق مال وجود و تحقق در خارجاست، والا انطباق تحقق پيدا نمىكند، «ما ينطبق عليه الانسان،» يعنى وجود خارجى كه اين ماهيتانسان بر آن انطباق پيدا مىكند، آيا اين عبارت با عبارت الانسان موجودٌ دوتاست يا يكى است؟ شمإے؛ظظاگر ماهيت انسان را يك كلمه وجود برايش اضافه كنيد، چه بگوييد الانسان الموجود، و چه بگوييدما ينطبق عليه الانسان، آيا اينها دوتاست يا يكى است؟ هر چه فكر كنيم هم باز اينها يكى است.
«ماينطبق عليه الانسان» با خود انسان اين فرق را دارد كه انسان فقط ماهيت است، ولى در «ماينطبق عليه الانسان» وجود هم به آن اضافه شده. اگر شما وجود را به انسان اضافه كرديد و گفتيدالانسان الموجود، اين همان «ما ينطبق عليه الانسان» است، حالا كه اينطور شد، ما به ايشان يكجواب نقضى و يك جواب حلى مىدهيم.
جواب نقضى و حلّى به نظريه بعض الاعلام
جواب نقضى: «الانسان الموجود» از عناوين متأصله اوليه هست يا نه؟ اگر به شما گفتند «الانسانالموجود» چه عنوانى دارد؟ شما مىگوييد كه از عناوين متأصله جوهريه است. در حالى كه شماگفتيد عناوين متأصله جوهريه حكايت از مصاديق نمىكند و ما هيچ فرقى بين عنوان «الانسانموجود» و «ما ينطبق عليه الانسان» نمىبينيم.
جواب حلى: «ماينطبق عليه الانسان» نمىتواند ناظر به خصوصيات فرديه باشد، اگر اين جمله رابه شما گفتم: «ما ينطبق عليه الانسان،» از خصوصيات فرديه انسان چه خصوصيتى به ذهن شمامىآيد؟ شما مىگوييد كه كلى مرآت براى مصاديق است و حكايت از مصاديق مىكند، پس «ماينطبق عليه الانسان» را ملاحظه كنيم.
اولا: «ما ينطبق عليه الانسان» پنج ميليارد است يا شش ميليارد؟ شما كه نمىدانيد خصوصياتاين پنج ميليارد چيست؟ اگر «ماينطبق عليه الانسان» ناظر به خصوصيات است، حق اين بود كه دردرجه اول ناظر به تعداد افراد باشد، تا چه رسد به خصوصيات افراد. معناى مرآت اين است كه شما ازداخل اين كلى، خصوصيات را ببينيد، مثل اين كه در مقابل خصوصيات ايستادهايد و آنها را ملاحظهمىكنيد. چه موقع شما از كلمه «ما ينطبق عليه الانسان» به خصوصيات پى مىبريد؟ «ما ينطبق عليهالانسان» يك وجودى است كه به كلمه انسان اضافه شده و همانطورى كه «الانسان الموجود» هيچگونه حكايتى در رابطه با خصوصيات و افراد ندارد، «ماينطبق عليه الانسان» هم همين است. چگونهكلى حكايت از افراد مىكند؟ قوام افراد به خصوصيات فرديه افراد است، كجاى كلمه «ما ينطبق عليهالانسان» حكايت از خصوصيات مىكند؟ آن عناوين ديگر هم همينطور است.
(پاسخ سؤال:) آيا فرد مىتواند خالى از عوارض باشد يا نه؟ يا عنوان خصوصيات فرديه را كناربزنيد يا ملتزم بشويد كه عنوان «ما ينطبق عليه الانسان» نمىتواند حكايت از خصوصيات داشتهباشد. عنوان «فردٌ» هم همينطور است، مثلا من به عنوان يك متكلم مىگويم: «كلى فردٌ» شما كداميك از خصوصيات و عوارض و جهات مشخصه در ذهنتان مىآيد؟ هيچ كدام از اينها. عنوان «فردٌ»همان كلمه وجودى است كه به ماهيت انسان اضافه مىشود، مثل «وجود الانسان»، آيا «وجودالانسان» مىتواند حاكى از خصوصيات و مشخصات باشد؟ عنوان فردٌ هم همينطور است، عنوان«مصداقٌ» و «شخصٌ» هم همينطور است.
پس اين بيانى كه ايشان فرمودند كه چون اين عناوين در رابطه با افراد است و حتما بايد جنبهحكايت و مرآتيت در آن وجود داشته باشد،
نقد استاد بر مؤيد بعض الاعلام
تأييدى كه ذكر كردند به نظر من يك مغلطهاى است در كلام ايشان، در قضاياى حقيقيه و درقضاياى خارجيه يك نكته لطيفى هست كه مورد غفلت واقع شده. ايشان مىفرمايند: اگر كلى ناظر بهمصاديق نباشد، پس از چه راهى ما اين مصاديق را در قضاياى حقيقيه و خارجيه موضوع قراربدهيم؟ جواب اين است كه ولو اين كه منطقيين در تعريف قضيه حقيقيه و خارجيه كلمه افراد را بهكار بردهاند، اما مقصود آنها از افراد، وجودات متعدده است، نه آن جهات فرديه و عوارض مشخصه.مثلا وقتى كه متكلم مىگويد: «المستطيع يجب عليه الحج» اين يك قضيه حقيقيه است، از ايشانسؤال مىكنيم كه شما مىفرماييد: اين مرآت براى مصاديق است؟ يعنى در اين قضيه، مستطيع عالمهم مطرح است كه متكلم آن را ديده؟ آيا مستطيع جاهل را ديده؟ مستطيع نود ساله و هشتاد ساله وپسر زيد و پدر عمرو را ديده؟ «المستطيع يجب عليه الحج» به اينها چه كار دارد؟ المستطيع، بهوجودات مستطيع مربوط است، نه به افراد مستطيع، ولو اين كه در منطق، كلمه افراد در اين رابطهبكار برده شده، ولى مقصودشان از افراد، تكثر وجود است، نه خصوصيات فرديه. در هيچ قضيهحقيقيه و خارجيه خصوصيات فرديه مطرح نيست، بلكه مسأله تكثر وجود مطرح است. پس اين چهتأييدى است كه شما ذكر مىكنيد؟
(پاسخ سؤال:) ايشان روى همان نفس تكثرش كار دارد، اگر در ما نحن فيه، موضوع له افرادباشد، يعنى تمام خصوصيات در موضوع له دخالت دارد، بحث ما اين است كه آيا كلى ازخصوصيات حكايت مىكند يا نه؟ ما گفتيم كه نه، ايشان مىفرمايد كه بله، در بعضى از كلياتحكايت مىكند! در «ما ينطبق عليه الانسان» حكايت مىكند و قضيه حقيقيه و خارجيه را هم به عنوانتأييد اين معنا ذكر كردند؛ در حالى كه در قضيه حقيقيه و خارجيه اصلا فرد مطرح نيست، آن چهمطرح است، وجودات است، «مع قطع النظر عن العوارض و الخصوصيات»، «المستطيع يجب عليهالحج» كارى به اين كه مستطيع عالم است يا جاهل نود ساله است يا پنجاه ساله زن است يا مرد وخصوصيات فرديهاش كدام است، ندارد و بحث ما در باب وضع و اين كه آيا كلى حكايت از مصاديقمىكند، در همين رابطه است.
پس نتيجه اينطور شد كه بعض الاعلام كه تأييدى را به عنوان دفاع از مرحوم آخوند(ره) ذكركردهاند و در بعضى از كليات مسأله مرآتيت و حكايت از افراد را پذيرفتهاند، مسأله اينطور نيست، مايك كلى هم نداريم كه مرآت براى افراد باشد، اصلا امكان ندارد كلى عنوان مرآتيت براى افراد راداشته باشد، چه كليات متأصله باشد و چه كليات انتزاعيه.
تمرينات
نظر امام خمينى(ره) را در صورت سوم و چهارم وضع توضيح دهيد
دفع اشكال بعض الاعلام را از امكان صورت سوم وضع را بنويسيد
بر اساس فرمايش بعض الاعلام در كداميك از قضاياى منطقى، افراد به عنوان موضوعمطرح هستند پاسخ آن را بنويسيد
«الانسان الموجود» اگر از عناوين متأصله جوهريه باشد چه اشكالى بر بعض الاعلاموارد مىشود توضيح دهيد
در «ما ينطبق عليه الانسان» آيا ناظر به خصوصيات فردى افراد است توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...