شنبه 15 ارديبهشت 1403 - 23 شوال 1445 - 4 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
موضوع علم اصول
تدریس استاد
متن
40 موضوع علم اصول 4
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
نقد دليل وحدت غرض و جامع بين موضوعات مسائل
راجع به دليل اولى كه براى وحدت موضوع و وجود موضوع ذكر شده بود، ما يك جواب ذكركرديم، ليكن يكى دو جواب ديگر هم هست كه چون اهميت دارند، اشارهاى به اين دو جواب هممىكنم.
همان دليل اول كه از راه وحدت غرض مىخواستند استكشاف كنند جامع بين موضوعاتمسائل را كه اين جامع هم اصل وجودش و هم وحدتش - اگر اين دليل تمام باشد - تقريباً احرازمىشود.
جواب اول ما تكيهاش روى آن وحدت غرض بود كه آيا وحدت را حقيقى و شخصى ملاحظهمىكنيد يا وحدت را نوعى مىگيريد يا وحدت را عنوانى مىگيريد؟ گفتيم روى هيچ تقريبىنمىتواند اين دليل تمام بشود، همانطورى كه ملاحظه فرموديد.
اگر از اين جواب صرف نظر كرديم و نيامديم در وادى وحدت غرض كه آيا حقيقى است، نوعىاست، عنوانى است، دو جواب مهم ديگر در كار است: يكى اين كه اين «صون اللّسان عن الخطاء فىالمقال» كه شما مىگوئيد غرض علم نحو است و مترتب بر علم نحو است، نحوه ترتب معلول برعلت و نحوه ترتب اثر بر مؤثر، سؤال اين است كه چه چيزى در «صون اللسان عن الخطاء فى المقال»مؤثر است؟ چه چيزى سبب مىشود كه انسان وقتى مىخواهد به لسان عربى صحبت كند، صحيحصحبت كند؟ (خوب دقت بفرمائيد!)
آيا وجود «كل فاعل مرفوع» در علم نحو اين اقتضا را دارد؟ خوب اين «كل فاعل مرفوع» كه درعلم نحو وجود دارد، از كى وجود دارد؟ از اولى كه اين علم تدوين شده كه تدوينش هم تقريباً با بياناميرالمؤمنين (ع) بوده، آيا نفس وجود «كل فاعل مرفوع» به عنوان يك مسأله نحويه، «يصون الانسانعن الخطاء فى المقال؟» پس همه بايد عربى صحيح صحبت كنند، براى اين كه در كتاب سيوطى «كلفاعل مرفوع» هست، در كتابهاى قبل از سيوطى هم بوده، از اول هم بوده، چه چيزى اثر مىكند بهنحو معلول و علت؟ به نحو مؤثر و اثر؟ آنكه علت «صون اللسان عن الخطاء فى المقال» است، وجود«كل فاعل مرفوع فى مسائل علم النحو» نيست، بلكه اين مسأله به اضافه اين كه و انسان هم برود علمپيدا بكند به مسائل علم نحو و در مقام عمل هم بخواهد رعايت كند، ولى نفس علم به مسائل علمنحو به تنهايى فائده ندارد.
ممكن است يك كسى بداند كه در نحو «كل فاعل مرفوع» وجود دارد، لكن بگويد من خودم راتابع علم نحو نمىدانم، من مىخواهم فاعل را منصوب ذكر كنم. نفس علم به مسائل علم نحو همفايده ندارد، بلكه علم به مسائل علم نحو و رعايت مسائل علم نحو فايده دارد، حالا كه در علم نحو«كل فاعل مرفوع» هست و ما هم فهميديم كه هست و مىخواهيم ضوابط علم نحو را رعايت كنيم،آن وقت «جائنى زيدٌ» مىگوييم، ديگر «جائنى زيداً» نمىگوييم، پس آنچه در «صون اللسان عنالخطاء فى المقال» اثر دارد، نفس وجود «كل فاعل مرفوع» در كتاب سيوطى نيست، ولو اين كه منبقال باشم و هيچ اطلاعى هم نداشته باشم، اين كه اثر ندارد، بايد بروم سراغ سيوطى اطلاع پيدا كنم كه«ان كل فاعل مرفوع» و در مقام عمل و صحبت هم خودم را مقيد به رعايت ضوابط نحويه بدانم.
پس چه چيزى فى صون اللسان مؤثر است؟ آيا «كل فاعل مرفوع» مؤثر نيست، او علت نيست؟اگر او علت نيست، پس چرا شما جامع بين موضوع فاعل و مفعول و مضاف اليه را در كار مىآوريد؟شما مىگوئيد چون اينها مؤثر در غرض هستند و غرض واحد است و غرض واحد بايد علت واحدهداشته باشد. علت واحدهاش چيست؟ شما در علم نحو آمديد و جامع را كلمه و كلام گرفتيد، مگركلمه و كلام «يصون اللسان عن الخطاء فى المقال»؟ بايد عنوان عليت و معلوليت و تأثير و تأثر باشد،شما مىخواهيد يك جامعى پس، بر فرض كه از آن جواب يكى دو روزه صرفنظر كنيم، نمىفهميم اين حرف شما را، يعنىاين دليل بر مدعايتان تطبيق نمىكند، شما از راه علت و معلول پيش آمديد، «الواحد لايصدر الا منالواحد» صدور معلول از علت، در حالى كه «كل فاعل مرفوع» آدم را به جائى نمىرساند، «كل فاعلمرفوع» يك جامعى پيدا كرد به نام كلمه و كلام، بايد بگوئيد كلمه و كلام مؤثر در «صون اللسان عنالخطاء فى المقال» است، آيا مىشود چنين حرفى زد؟ اگر من چنين حرفى بزنم، شما مىپذيريد كهجامع به عنوان علت واحده مطرح است، غرض هم به عنوان معلول؟ جامع كدام است؟ كلمه و كلام،غرض كدام است؟ «صون اللسان عن الخطاء فى المقال»، است، پس كلمه و كلام يصون اللسان عنالخطاء فى المقال!!
پس اين حرف بر فرضى كه از آن اشكال هم ما صرف نظر كرديم، حرف
نقد سوم
اما جواب ديگر كه مهم است، بر فرض كه ما از جواب دوم هم صرف نظر كرديم، هر دو را كنارگذاشتيم، يك سؤال ديگرى مطرح مىكنيم، مىگوئيم شما فرموديد كه ارتباط بين غرض هر علم ومسائل آن علم است، ارتباط بين غرض و خود علم است، از شما پرسيديم: علم كدام است؟ گفتيد:علم مجموعه مسائل است، پس بين مسائل و غرض ارتباط تحقق دارد. بعد شما راهى را طى كرديد،گفتيد: مسائل مركب از سه چيز است: موضوع، محمول و نسبت، محمول را به عنوان تأخّر رتبىكنار زديد، نسبت را هم بدتر كنار زديد و گفتيد كه هم معناى حرفى است و هم تأخّر از موضوع ومحمول دارد.
مىگوييم: اين حرفها چيست كه شما مىزنيد؟ قوام مسأله به چيست؟ اين مسائل، قضاياىحمليه است نوعاً، قضيه حمليه قوامش به چيست؟ وقتى كه شما مىآئى يك خبرى مىدهى،مىگوئى: «زيد جاء من السفر» يا مىگويى: «زيد عالمٌ» چه چيزى را مىخواهى به اين مخاطب تفهيمكنى؟ آيا جز مسأله ارتباط بين محمول و موضوع را؟ حالا هر نوع ارتباطى كه ما در قضاياى حمليهبعداً ان شاء الله صحبت مىكنيم، شما در «زيد عالم» تكيهتان روى چيست؟ وقتى كه اين خبر را براىمخاطب و مستمع خودتان القا مىكنيد، آيا جز روى نسبت بين عالم و زيد، روى چيز ديگرى تكيهداريد؟ يعنى معناى «زيد عالم» در مقام اخبار، وقتى بخواهيم تحليلش كنيم، اين است كه «انّى اُخبركَبعالمية زيدٍ» ارتباط بين عالميّت و زيد، اين در قضيه خبريّه مطرح است.
آن وقت مسائل هر علم، محور اصلىشان غير از اين نسبت چيز ديگرى نيست. در قضيه «كلفاعل مرفوع» كه در علم نحو مطرح مىشود، چه چيزى علماى نحو مىخواهند بگويند؟ آيا روىفاعل تكيه دارند؟ روى مرفوع تكيه دارند؟ يا در قضيه «كل فاعل مرفوع» روى مرفوعيّت فاعل تكيهدارند؟ اين مطلب مثل دو دوتا چهارتا مىماند، در قضيه «كل فاعل مرفوع» علماى علم نحو چهچيزى مىخواهند به ما بگويند؟ آيا غير از اين مىخواهند بگويند كه «الفاعل له ارتباطٌ بالمفعوليّة والمفعوليّة مرتبطة بالفاعل؟» قضيه معنايش اين است، مسائل علم، حقيقت و محورشان اين است.
اگر ما از آن دوتا جواب اول صرف نظر كرديم و همه حرفهاى شما را پذيرفتيم و گفتيم: وحدتغرض هست، وحدت غرض هم كشف مىكند از وجود جامع، همه را قبول كرديم، اما جامع بين چهچيزهايى؟ شما مىآئيد جامع بين موضوعات مسائل را پيش مىكشيد، موضوعات مسائل چهارتباطى به غرض دارند؟ همانطورى كه جامع بين فاعل و مفعول و مضاف اليه، كلمه و كلام است،كلمه و كلام چه ارتباطى به «صون اللسان عن الخطاء فى المقال» دارد؟ آنكه به «صون اللسان عنالخطاء فى المقال» مرتبط است، مرفوعية الفاعل است، منصوبية المفعول است، مجرورية المضافاليه است، اين «فى صون اللسان عن الخطاء فى المقال» مؤثر است و اگر اينطور شد، شما بايد جامعبين نسبتها را بگيريد، غير از اين چاره نداريد و مسلم است كه جامع بين نسبتها، موضوع علمنخواهد بود.
شما از اين راه موضوع علم دليل دوم را هم ديروز عرض كرديم، آن هم تمام نبود. آيا راهى غير از اين راهها مىتوانيم پيداكنيم كه از آن راه مسأله وجود موضوع را به دست بياوريم؟
نظر استاد در اثبات وجود و وحدت موضوع
يك راهى كه در كلام سيدنا الاستاذ الامام (مدظله) براى يك هدف ديگرى ذكر شده، نه براى اينهدفى كه ما مىخواهيم از آن استفاده كنيم، ولى به نظر من اين مسأله را از بيان ايشان مىشود استفادهكرد، گرچه خود ايشان منكر وجود موضوع براى هر علمى هستند و اين مطلب را براى يك مسألهديگرى بيان كردهاند، ليكن اگر انسان اندكى در اين مطلب فكر كند، بعيد نيست كه مسأله وجودموضوع و بلكه وحدت موضوع را از همين راه استفاده كند، آن راه چيست؟ (خوب دقت بفرمائيد!)
آن راه اين است كه ما مسائل هر علمى را وقتى كه با هم مقايسه مىكنيم، مىبينيم در جوهره ذاتاين مسائل يك نوع سنخيت، يك نوع آشنائى، يك نوع ارتباطى وجود دارد، ولو اين كه موضوع ومحمولهايشان با هم فرق داشته باشد، مثلاً در «الفاعل مرفوع» و «المفعول منصوبٌ» مىبينيدموضوع و محمول هر دو با هم فرق دارد، آن موضوعش، فاعل است، اين مفعول است، او مرفوعاست، و اين منصوب است، اما اين دو مسأله را وقتى با هم مقايسه كرديم، «الفاعل مرفوع، المفعولمنصوبٌ» مىبينيم بين اينها مسانخت تحقق دارد، اينها دو مسأله آشناى با هم هستند، اما اگر «الفاعلمرفوع» را كنار يك مسأله اصوليه گذاشتيم: «صيغة الامر هل تدلّ على الوجوب أم لا» و گفتيم بلهدلالت بر وجوب مىكند، اين با «الفاعل مرفوع» چه سنخيتى دارد؟ چه ارتباطى است بين «الفاعلمرفوع» و بين «صيغة الامر دالة على الوجوب؟» مىبينيم «الفاعل مرفوع» با «المفعول منصوب» يكسنخيتى بينشان هست، اما بين اين مسائل و مسائل علم ديگر نيست.
تعجب اينجاست كه در باب علم اصول كه يك قسمتش مباحث الفاظ است و يك قسمتشمباحث و مسائل عقليه است، مع ذلك مىبينيم سنخيت در كار است، چرا؟ براى اين كه «صيغة الامردالة على الوجوب» كه يك مبحث لفظى است، اين را كنار بحث مقدمه واجب بگذاريد كه به قولمرحوم آخوند(ره) در ملازمه عقليه بحث مىشود، مىبينيد هر دو يك سنخ است. اين مىگويد:«صيغة الامر دالة على الوجوب» آن مىگويد: ملازمه عقليه بين وجوب ذى المقدمه و بين وجوبمقدمه اقتضاى وجوب مقدمه را مىكند، اين همان «صيغة الامر دالة على الوجوب» است، منتهى آنراهش لفظ است، اين راهش ملازمه عقليه است، اين دوتا را كه كنار هم مىگذاريم، مىبينيم در عينحال بين آنها سنخيت است، او وجوب نماز را ثابت مىكند، اين وجوب مقدمه نماز را ثابت مىكند،او از راه «أقيموا الصلاة» پيش مىآيد، اين از راه ملازمه عقلى بين وجوب ذى المقدمه و وجوبمقدمه.
پس مسائل هر علمى بين خودشان در جوهرشان يك نوع سنخيت و تشابه و ارتباط تحقق داردكه وقتى كه مقايسه مىكنيم با مسائل علم ديگر مىبينيم كه هيچ سنخيتى بين «صيغة الامر دالة علىالوجوب» و «الفاعل مرفوع» وجود ندارد.
شبهه عدم سنخيت به لحاظ غرض
اينجا ممكن است كسى اين حرف را پيش بكشد كه سنخيت موجود بين «الفاعل مرفوع» و«المفعول منصوبٌ» به لحاظ آن غرضى است كه ترتب پيدا مىكند. مسأله غرض و وحدت غرض دراين سنخيت دخالت دارد.
ليكن جوابش اين است كه اگر ما فرض كرديم كه علم نحو هيچ غرضى هم بر آن بار نمىشد،نفس اين دو مسأله وقتى كنار هم قرار مىگرفت: «الفاعل مرفوع» و «المفعول منصوبٌ» بينشانمسانخت وجود دارد، بينشان سنخيت تحقق دارد كه اين سنخيت را نمىتوانيم در رابطه با غرضمطرح كنيم، اگر غرضى هم نبود يا كسى علم به غرض هم نداشت، باز مىبينيم بين اين دو، سنخيتوجود دارد. چه سنخيتى وجود دارد؟ آيا ما نمىتوانيم از راه وجود سنخيت كشف كنيم كه ملاك
وحدت و وجود موضوع
اين دليل هم اگر تمام باشد، هر دو جهت را دلالت مىكند، هم دلالت بر وجود موضوع دارد و همدلالت بر وحدت موضوع دارد، براى اين كه آنچه ايجاد علقه و سنخيت كرده بين اين مسائل متنوعهعلم نحو مثلاً، اين يك محور است، يك چيز است كه «نسمّيه بالموضوع» ما اسم او را موضوع علممىگذاريم. به نظر من اين بهترين راه است، چون ما ادلهاى را كه ملاحظه كرديم، قانع كننده نبود وروى آن ادله، بزرگانى قائل شدند كه لازم نيست كه علم موضوع داشته باشد و مسأله منحصر به امامبزرگوار هم نيست، اما از اين راه به نظر مىرسد كه ما مىتوانيم به مسأله وجود موضوع و وحدتموضوع پى ببريم، اين سنخيت از كجا آمده؟ ملاك اين سنخيت چيست؟ مىبينيم ملاك اين سنخيتاين است كه «الفاعل مرفوع» از عوارض چيزى بحث مىكند كه «المفعول منصوب» هم از عوارضهمان چيز بحث مىكند و او مثلاً عبارت از كلمه و كلام است. لذا بهترين راهى كه براى اثبات وجودموضوع و همينطور اثبات وحدت موضوع به نظر مىرسد، اين تسانخ جوهرى و سنخيت ذاتىاست كه بين مسائل هر علمى وجود دارد كه هيچ بين اين علم و مسائل علم ديگر اين مسانخت تحققندارد.
(پاسخ سؤال:) مىخواهيم ببينيم آيا اين سنخيت در رابطه با غرض است كه لو فُرِض كه غرضىمترتب نمىشد بر علم نحو، آيا اين سنخيت از بين مىرود يا از بين نمىرود؟ من فكر كردم كه اگر مااز غرض هم صرف نظر كنيم و غرض را ناديده بگيريم، باز هم مىبينيم اين سنخيت تحقق دارد، اينتسانخ در ذات اين مسائل هست، در ذات اينها اين ارتباط وجود دارد، ولو اين كه هيچ غرضى همتحقق نداشته باشد كه البته در اين رابطه باز يك قدرى در بحث تمايز علوم كه ان شاء الله بعداً بحثمىكنيم، صحبتهائى داريم كه ان شاء الله تحقيقش آنجا خواهد آمد. به نظر من از راه تسانخ مىتوانيموجود موضوع و وحدت موضوع را به دست بياوريم و اگر اين راه را هم كنار بگذاريم، هيچ دليلىنداريم بر اين كه «كل علم يحتاج الى موضوع» و موضوعش هم بايد واحد باشد.
(پاسخ سؤال:) ما مىخواهيم بگوئيم مرتبط با هم است، اگر علم، موضوع نداشته باشد، اصلاًديگر لازم نيست بين مسائل آن سنخيّت وجود داشته باشد، حساب غرض را كنار بگذاريد، اگرفرض كنيم مسأله غرض كنار رفت، از طرفى هم گفتيم كه لازم نيست علم موضوع داشته باشد، ديگرچه لزومى دارد كه سنخيّت بين اين مسائل در كار باشد؟ در حالى كه خارجاً مىبينيم اين سنخيتتحقق دارد.
(پاسخ سؤال:) اگر آنجا سنخيت وجود داشت، دليلى هم نداريم كه همه اصول عمليّه جزء اصولاست، مگر مرحوم شيخ را نديديد در باب استصحاب چقدر بحث مىكند كه آيا استصحاب «مسألهفقهية» يا «مسألةٌ اصولية».
(پاسخ سؤال:) در علوم اعتبارى هم سنخيت دارد، اين علوم اعتبارى كه آن قدر شما روى آنتكيه مىكنيد، آن كسى كه يك علم را تدوين مىكند، ولو علم اعتبارى، باز مسائل متسانخه را در يكجا جمع مىكند، ولو علم اعتبارى باشد. معناى اعتبار اين نيست كه يك مسأله از علم نحو بياورند،يكى از علم معانى بيان بياورند، يكى از فلسفه بياورند، دو سه تا هم از فقه بياورند،اسم مجموعش راعلم فقه بگذارند، بگوئيم چون علم اعتبارى است، اينطور كه نيست، در اعتبار هم حساب دارد.
(پاسخ سؤال:) من كه عرض كردم اگر غرض را هم ناديده بگيريم، باز تسانخ موجود است.
ياد سپارى ضرورى، توجه به ترتيب بحث
يكى از مسائلى كه تذكرش لازم است، اين است كه هيچ وقت ترتيب بحث را گم نكنيد و دربحثها گم نشويد، چون ديروز من اشاره به يك بحثى كردم، بعضى خيال كردند كه من آن بحث راعنوان كرده و در باره او صحبت مىكنم، روز اولى كه من بحث را شروع كردم عرض كردم كه يكبحث در رابطه با موضوع و اصل احتياج هر علمى به موضوع است، يك بحث هم در باره وحدتموضوع است كه تصادفاً ادلّه نافيه و مثبته در حقيقت در اين دو بحث، هر دو جهتش را دلالت مىكرد.
(پاسخ سؤال:) سنخيت يك امر محسوسى است، سنخيت را ما بالعين مىبينيم، بين «الفاعلمرفوع» و «المفعول منصوبٌ».
(پاسخ سؤال:) اينها دو مسأله علم نحو است، مىبينيم اين دو مسأله بينشان سنخيت است، با اينكه موضوع و محمولهايشان ابتداءً مختلف است: يكى الفاعل است و يكى المفعول، يكى مرفوعاست و يكى منصوب.
تعريف موضوع
بحث سوم كه عنوان مىكنم براى اين كه مطالعه بفرمائيد، راجع به تعريف موضوع است، اصلاًموضوع چيست؟ موضوع هر علمى بر فرض اين كه ما احتياج به موضوع داريم، «ما نعنىبالموضوع»؟ همانطورى كه اشاره كردم منطقيين يك تعريف و تفسيرى براى موضوع ذكر كردهاند ودر كلمات ديگران هم تلقى به قبول شده، منتهى در تفسيرش بعضى از اختلافات وجود دارد و آن ايناست كه منطقيين گفتند: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة» موضوع هر علمى آنچيزى است كه در سرتاسر مسائل آن علم از عوارض ذاتى آن چيز بحث مىشود، اگر موضوع، كلمهو كلام شد، در مسأله «الفاعل مرفوعٌ» از مرفوعيت او بحث مىشود و در مسأله «المفعول منصوبٌ»از منصوبيت او بحث مىشود.
در اين تعريف دو جهت قابل ملاحظه است: يكى اين كه اولاً ما اين را معنى كنيم كه معناىعوارض ذاتيه چيست؟ و ثانياً ببينيم در بين علوم علمى داريم كه موضوعى داشته باشد و مع ذلك«لايبحث فى ذلك العلم عن عوارضه الذاتيّة»؟
تبيين حوزه بحث (معناى عرض و ذاتى)
اوّلين بحث در باره عرض ذاتى است، عرض ذاتى اينجا صفت و موصوف است: عرض و ذاتى،خود كلمه عرض قبل از اين كه ما به ذاتى آن برسيم چيست؟ همانطورى كه در منطق ملاحظهفرموديد، در منطق در بحث كليات خمس كه پنج تا كلى براى ما يكى از تقسيماتى كه براى عرض شده، عرض ذاتى و عرض غريب است، كه ذاتىِ در اينجاصفت عرض است، غير از آن ذاتى است كه خود عرض در مقابل ذاتى قرار مىگيرد، در مقابل جنسو نوع و فصل.
تمرينات
آيا از طريق وحدت موضوع مىتوان نياز هر علمى را به موضوع ثابت كرد چرا
نظر استاد را در اثبات وجود و وحدت موضوع توضيح دهيد
مراد از موضوع چيست توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...