• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 4

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    نقد دليل وحدت غرض و جامع بين موضوعات مسائل

    راجع به دليل اولى كه براى وحدت موضوع و وجود موضوع ذكر شده بود، ما يك جواب ذكركرديم، ليكن يكى دو جواب ديگر هم هست كه چون اهميت دارند، اشاره‏اى به اين دو جواب هم‏مى‏كنم.
    همان دليل اول كه از راه وحدت غرض مى‏خواستند استكشاف كنند جامع بين موضوعات‏مسائل را كه اين جامع هم اصل وجودش و هم وحدتش - اگر اين دليل تمام باشد - تقريباً احرازمى‏شود.
    جواب اول ما تكيه‏اش روى آن وحدت غرض بود كه آيا وحدت را حقيقى و شخصى ملاحظه‏مى‏كنيد يا وحدت را نوعى مى‏گيريد يا وحدت را عنوانى مى‏گيريد؟ گفتيم روى هيچ تقريبى‏نمى‏تواند اين دليل تمام بشود، همانطورى كه ملاحظه فرموديد.
    اگر از اين جواب صرف نظر كرديم و نيامديم در وادى وحدت غرض كه آيا حقيقى است، نوعى‏است، عنوانى است، دو جواب مهم ديگر در كار است: يكى اين كه اين «صون اللّسان عن الخطاء فى‏المقال» كه شما مى‏گوئيد غرض علم نحو است و مترتب بر علم نحو است، نحوه ترتب معلول برعلت و نحوه ترتب اثر بر مؤثر، سؤال اين است كه چه چيزى در «صون اللسان عن الخطاء فى المقال»مؤثر است؟ چه چيزى سبب مى‏شود كه انسان وقتى مى‏خواهد به لسان عربى صحبت كند، صحيح‏صحبت كند؟ (خوب دقت بفرمائيد!)
    آيا وجود «كل فاعل مرفوع» در علم نحو اين اقتضا را دارد؟ خوب اين «كل فاعل مرفوع» كه درعلم نحو وجود دارد، از كى وجود دارد؟ از اولى كه اين علم تدوين شده كه تدوينش هم تقريباً با بيان‏اميرالمؤمنين (ع) بوده، آيا نفس وجود «كل فاعل مرفوع» به عنوان يك مسأله نحويه، «يصون الانسان‏عن الخطاء فى المقال؟» پس همه بايد عربى صحيح صحبت كنند، براى اين كه در كتاب سيوطى «كل‏فاعل مرفوع» هست، در كتابهاى قبل از سيوطى هم بوده، از اول هم بوده، چه چيزى اثر مى‏كند به‏نحو معلول و علت؟ به نحو مؤثر و اثر؟ آنكه علت «صون اللسان عن الخطاء فى المقال» است، وجود«كل فاعل مرفوع فى مسائل علم النحو» نيست، بلكه اين مسأله به اضافه اين كه و انسان هم برود علم‏پيدا بكند به مسائل علم نحو و در مقام عمل هم بخواهد رعايت كند، ولى نفس علم به مسائل علم‏نحو به تنهايى فائده ندارد.
    ممكن است يك كسى بداند كه در نحو «كل فاعل مرفوع» وجود دارد، لكن بگويد من خودم راتابع علم نحو نمى‏دانم، من مى‏خواهم فاعل را منصوب ذكر كنم. نفس علم به مسائل علم نحو هم‏فايده ندارد، بلكه علم به مسائل علم نحو و رعايت مسائل علم نحو فايده دارد، حالا كه در علم نحو«كل فاعل مرفوع» هست و ما هم فهميديم كه هست و مى‏خواهيم ضوابط علم نحو را رعايت كنيم،آن وقت «جائنى زيدٌ» مى‏گوييم، ديگر «جائنى زيداً» نمى‏گوييم، پس آنچه در «صون اللسان عن‏الخطاء فى المقال» اثر دارد، نفس وجود «كل فاعل مرفوع» در كتاب سيوطى نيست، ولو اين كه من‏بقال باشم و هيچ اطلاعى هم نداشته باشم، اين كه اثر ندارد، بايد بروم سراغ سيوطى اطلاع پيدا كنم كه«ان كل فاعل مرفوع» و در مقام عمل و صحبت هم خودم را مقيد به رعايت ضوابط نحويه بدانم.
    پس چه چيزى فى صون اللسان مؤثر است؟ آيا «كل فاعل مرفوع» مؤثر نيست، او علت نيست؟اگر او علت نيست، پس چرا شما جامع بين موضوع فاعل و مفعول و مضاف اليه را در كار مى‏آوريد؟شما مى‏گوئيد چون اينها مؤثر در غرض هستند و غرض واحد است و غرض واحد بايد علت واحده‏داشته باشد. علت واحده‏اش چيست؟ شما در علم نحو آمديد و جامع را كلمه و كلام گرفتيد، مگركلمه و كلام «يصون اللسان عن الخطاء فى المقال»؟ بايد عنوان عليت و معلوليت و تأثير و تأثر باشد،شما مى‏خواهيد يك جامعى پس، بر فرض كه از آن جواب يكى دو روزه صرف‏نظر كنيم، نمى‏فهميم اين حرف شما را، يعنى‏اين دليل بر مدعايتان تطبيق نمى‏كند، شما از راه علت و معلول پيش آمديد، «الواحد لايصدر الا من‏الواحد» صدور معلول از علت، در حالى كه «كل فاعل مرفوع» آدم را به جائى نمى‏رساند، «كل فاعل‏مرفوع» يك جامعى پيدا كرد به نام كلمه و كلام، بايد بگوئيد كلمه و كلام مؤثر در «صون اللسان عن‏الخطاء فى المقال» است، آيا مى‏شود چنين حرفى زد؟ اگر من چنين حرفى بزنم، شما مى‏پذيريد كه‏جامع به عنوان علت واحده مطرح است، غرض هم به عنوان معلول؟ جامع كدام است؟ كلمه و كلام،غرض كدام است؟ «صون اللسان عن الخطاء فى المقال»، است، پس كلمه و كلام يصون اللسان عن‏الخطاء فى المقال!!
    پس اين حرف بر فرضى كه از آن اشكال هم ما صرف نظر كرديم، حرف

    نقد سوم

    اما جواب ديگر كه مهم است، بر فرض كه ما از جواب دوم هم صرف نظر كرديم، هر دو را كنارگذاشتيم، يك سؤال ديگرى مطرح مى‏كنيم، مى‏گوئيم شما فرموديد كه ارتباط بين غرض هر علم ومسائل آن علم است، ارتباط بين غرض و خود علم است، از شما پرسيديم: علم كدام است؟ گفتيد:علم مجموعه مسائل است، پس بين مسائل و غرض ارتباط تحقق دارد. بعد شما راهى را طى كرديد،گفتيد: مسائل مركب از سه چيز است: موضوع، محمول و نسبت، محمول را به عنوان تأخّر رتبى‏كنار زديد، نسبت را هم بدتر كنار زديد و گفتيد كه هم معناى حرفى است و هم تأخّر از موضوع ومحمول دارد.
    مى‏گوييم: اين حرفها چيست كه شما مى‏زنيد؟ قوام مسأله به چيست؟ اين مسائل، قضاياى‏حمليه است نوعاً، قضيه حمليه قوامش به چيست؟ وقتى كه شما مى‏آئى يك خبرى مى‏دهى،مى‏گوئى: «زيد جاء من السفر» يا مى‏گويى: «زيد عالمٌ» چه چيزى را مى‏خواهى به اين مخاطب تفهيم‏كنى؟ آيا جز مسأله ارتباط بين محمول و موضوع را؟ حالا هر نوع ارتباطى كه ما در قضاياى حمليه‏بعداً ان شاء الله صحبت مى‏كنيم، شما در «زيد عالم» تكيه‏تان روى چيست؟ وقتى كه اين خبر را براى‏مخاطب و مستمع خودتان القا مى‏كنيد، آيا جز روى نسبت بين عالم و زيد، روى چيز ديگرى تكيه‏داريد؟ يعنى معناى «زيد عالم» در مقام اخبار، وقتى بخواهيم تحليلش كنيم، اين است كه «انّى اُخبركَ‏بعالمية زيدٍ» ارتباط بين عالميّت و زيد، اين در قضيه خبريّه مطرح است.
    آن وقت مسائل هر علم، محور اصلى‏شان غير از اين نسبت چيز ديگرى نيست. در قضيه «كل‏فاعل مرفوع» كه در علم نحو مطرح مى‏شود، چه چيزى علماى نحو مى‏خواهند بگويند؟ آيا روى‏فاعل تكيه دارند؟ روى مرفوع تكيه دارند؟ يا در قضيه «كل فاعل مرفوع» روى مرفوعيّت فاعل تكيه‏دارند؟ اين مطلب مثل دو دوتا چهارتا مى‏ماند، در قضيه «كل فاعل مرفوع» علماى علم نحو چه‏چيزى مى‏خواهند به ما بگويند؟ آيا غير از اين مى‏خواهند بگويند كه «الفاعل له ارتباطٌ بالمفعوليّة والمفعوليّة مرتبطة بالفاعل؟» قضيه معنايش اين است، مسائل علم، حقيقت و محورشان اين است.
    اگر ما از آن دوتا جواب اول صرف نظر كرديم و همه حرفهاى شما را پذيرفتيم و گفتيم: وحدت‏غرض هست، وحدت غرض هم كشف مى‏كند از وجود جامع، همه را قبول كرديم، اما جامع بين چه‏چيزهايى؟ شما مى‏آئيد جامع بين موضوعات مسائل را پيش مى‏كشيد، موضوعات مسائل چه‏ارتباطى به غرض دارند؟ همانطورى كه جامع بين فاعل و مفعول و مضاف اليه، كلمه و كلام است،كلمه و كلام چه ارتباطى به «صون اللسان عن الخطاء فى المقال» دارد؟ آنكه به «صون اللسان عن‏الخطاء فى المقال» مرتبط است، مرفوعية الفاعل است، منصوبية المفعول است، مجرورية المضاف‏اليه است، اين «فى صون اللسان عن الخطاء فى المقال» مؤثر است و اگر اينطور شد، شما بايد جامع‏بين نسبتها را بگيريد، غير از اين چاره نداريد و مسلم است كه جامع بين نسبتها، موضوع علم‏نخواهد بود.
    شما از اين راه موضوع علم دليل دوم را هم ديروز عرض كرديم، آن هم تمام نبود. آيا راهى غير از اين راه‏ها مى‏توانيم پيداكنيم كه از آن راه مسأله وجود موضوع را به دست بياوريم؟

    نظر استاد در اثبات وجود و وحدت موضوع

    يك راهى كه در كلام سيدنا الاستاذ الامام (مدظله) براى يك هدف ديگرى ذكر شده، نه براى اين‏هدفى كه ما مى‏خواهيم از آن استفاده كنيم، ولى به نظر من اين مسأله را از بيان ايشان مى‏شود استفاده‏كرد، گرچه خود ايشان منكر وجود موضوع براى هر علمى هستند و اين مطلب را براى يك مسأله‏ديگرى بيان كرده‏اند، ليكن اگر انسان اندكى در اين مطلب فكر كند، بعيد نيست كه مسأله وجودموضوع و بلكه وحدت موضوع را از همين راه استفاده كند، آن راه چيست؟ (خوب دقت بفرمائيد!)
    آن راه اين است كه ما مسائل هر علمى را وقتى كه با هم مقايسه مى‏كنيم، مى‏بينيم در جوهره ذات‏اين مسائل يك نوع سنخيت، يك نوع آشنائى، يك نوع ارتباطى وجود دارد، ولو اين كه موضوع ومحمولهايشان با هم فرق داشته باشد، مثلاً در «الفاعل مرفوع» و «المفعول منصوبٌ» مى‏بينيدموضوع و محمول هر دو با هم فرق دارد، آن موضوعش، فاعل است، اين مفعول است، او مرفوع‏است، و اين منصوب است، اما اين دو مسأله را وقتى با هم مقايسه كرديم، «الفاعل مرفوع، المفعول‏منصوبٌ» مى‏بينيم بين اينها مسانخت تحقق دارد، اينها دو مسأله آشناى با هم هستند، اما اگر «الفاعل‏مرفوع» را كنار يك مسأله اصوليه گذاشتيم: «صيغة الامر هل تدلّ على الوجوب أم لا» و گفتيم بله‏دلالت بر وجوب مى‏كند، اين با «الفاعل مرفوع» چه سنخيتى دارد؟ چه ارتباطى است بين «الفاعل‏مرفوع» و بين «صيغة الامر دالة على الوجوب؟» مى‏بينيم «الفاعل مرفوع» با «المفعول منصوب» يك‏سنخيتى بينشان هست، اما بين اين مسائل و مسائل علم ديگر نيست.
    تعجب اينجاست كه در باب علم اصول كه يك قسمتش مباحث الفاظ است و يك قسمتش‏مباحث و مسائل عقليه است، مع ذلك مى‏بينيم سنخيت در كار است، چرا؟ براى اين كه «صيغة الامردالة على الوجوب» كه يك مبحث لفظى است، اين را كنار بحث مقدمه واجب بگذاريد كه به قول‏مرحوم آخوند(ره) در ملازمه عقليه بحث مى‏شود، مى‏بينيد هر دو يك سنخ است. اين مى‏گويد:«صيغة الامر دالة على الوجوب» آن مى‏گويد: ملازمه عقليه بين وجوب ذى المقدمه و بين وجوب‏مقدمه اقتضاى وجوب مقدمه را مى‏كند، اين همان «صيغة الامر دالة على الوجوب» است، منتهى آن‏راهش لفظ است، اين راهش ملازمه عقليه است، اين دوتا را كه كنار هم مى‏گذاريم، مى‏بينيم در عين‏حال بين آنها سنخيت است، او وجوب نماز را ثابت مى‏كند، اين وجوب مقدمه نماز را ثابت مى‏كند،او از راه «أقيموا الصلاة» پيش مى‏آيد، اين از راه ملازمه عقلى بين وجوب ذى المقدمه و وجوب‏مقدمه.
    پس مسائل هر علمى بين خودشان در جوهرشان يك نوع سنخيت و تشابه و ارتباط تحقق داردكه وقتى كه مقايسه مى‏كنيم با مسائل علم ديگر مى‏بينيم كه هيچ سنخيتى بين «صيغة الامر دالة على‏الوجوب» و «الفاعل مرفوع» وجود ندارد.

    شبهه عدم سنخيت به لحاظ غرض

    اينجا ممكن است كسى اين حرف را پيش بكشد كه سنخيت موجود بين «الفاعل مرفوع» و«المفعول منصوبٌ» به لحاظ آن غرضى است كه ترتب پيدا مى‏كند. مسأله غرض و وحدت غرض دراين سنخيت دخالت دارد.
    ليكن جوابش اين است كه اگر ما فرض كرديم كه علم نحو هيچ غرضى هم بر آن بار نمى‏شد،نفس اين دو مسأله وقتى كنار هم قرار مى‏گرفت: «الفاعل مرفوع» و «المفعول منصوبٌ» بينشان‏مسانخت وجود دارد، بينشان سنخيت تحقق دارد كه اين سنخيت را نمى‏توانيم در رابطه با غرض‏مطرح كنيم، اگر غرضى هم نبود يا كسى علم به غرض هم نداشت، باز مى‏بينيم بين اين دو، سنخيت‏وجود دارد. چه سنخيتى وجود دارد؟ آيا ما نمى‏توانيم از راه وجود سنخيت كشف كنيم كه ملاك

    وحدت و وجود موضوع

    اين دليل هم اگر تمام باشد، هر دو جهت را دلالت مى‏كند، هم دلالت بر وجود موضوع دارد و هم‏دلالت بر وحدت موضوع دارد، براى اين كه آنچه ايجاد علقه و سنخيت كرده بين اين مسائل متنوعه‏علم نحو مثلاً، اين يك محور است، يك چيز است كه «نسمّيه بالموضوع» ما اسم او را موضوع علم‏مى‏گذاريم. به نظر من اين بهترين راه است، چون ما ادله‏اى را كه ملاحظه كرديم، قانع كننده نبود وروى آن ادله، بزرگانى قائل شدند كه لازم نيست كه علم موضوع داشته باشد و مسأله منحصر به امام‏بزرگوار هم نيست، اما از اين راه به نظر مى‏رسد كه ما مى‏توانيم به مسأله وجود موضوع و وحدت‏موضوع پى ببريم، اين سنخيت از كجا آمده؟ ملاك اين سنخيت چيست؟ مى‏بينيم ملاك اين سنخيت‏اين است كه «الفاعل مرفوع» از عوارض چيزى بحث مى‏كند كه «المفعول منصوب» هم از عوارض‏همان چيز بحث مى‏كند و او مثلاً عبارت از كلمه و كلام است. لذا بهترين راهى كه براى اثبات وجودموضوع و همينطور اثبات وحدت موضوع به نظر مى‏رسد، اين تسانخ جوهرى و سنخيت ذاتى‏است كه بين مسائل هر علمى وجود دارد كه هيچ بين اين علم و مسائل علم ديگر اين مسانخت تحقق‏ندارد.
    (پاسخ سؤال:) مى‏خواهيم ببينيم آيا اين سنخيت در رابطه با غرض است كه لو فُرِض كه غرضى‏مترتب نمى‏شد بر علم نحو، آيا اين سنخيت از بين مى‏رود يا از بين نمى‏رود؟ من فكر كردم كه اگر مااز غرض هم صرف نظر كنيم و غرض را ناديده بگيريم، باز هم مى‏بينيم اين سنخيت تحقق دارد، اين‏تسانخ در ذات اين مسائل هست، در ذات اينها اين ارتباط وجود دارد، ولو اين كه هيچ غرضى هم‏تحقق نداشته باشد كه البته در اين رابطه باز يك قدرى در بحث تمايز علوم كه ان شاء الله بعداً بحث‏مى‏كنيم، صحبتهائى داريم كه ان شاء الله تحقيقش آنجا خواهد آمد. به نظر من از راه تسانخ مى‏توانيم‏وجود موضوع و وحدت موضوع را به دست بياوريم و اگر اين راه را هم كنار بگذاريم، هيچ دليلى‏نداريم بر اين كه «كل علم يحتاج الى موضوع» و موضوعش هم بايد واحد باشد.
    (پاسخ سؤال:) ما مى‏خواهيم بگوئيم مرتبط با هم است، اگر علم، موضوع نداشته باشد، اصلاًديگر لازم نيست بين مسائل آن سنخيّت وجود داشته باشد، حساب غرض را كنار بگذاريد، اگرفرض كنيم مسأله غرض كنار رفت، از طرفى هم گفتيم كه لازم نيست علم موضوع داشته باشد، ديگرچه لزومى دارد كه سنخيّت بين اين مسائل در كار باشد؟ در حالى كه خارجاً مى‏بينيم اين سنخيت‏تحقق دارد.
    (پاسخ سؤال:) اگر آنجا سنخيت وجود داشت، دليلى هم نداريم كه همه اصول عمليّه جزء اصول‏است، مگر مرحوم شيخ را نديديد در باب استصحاب چقدر بحث مى‏كند كه آيا استصحاب «مسأله‏فقهية» يا «مسألةٌ اصولية».
    (پاسخ سؤال:) در علوم اعتبارى هم سنخيت دارد، اين علوم اعتبارى كه آن قدر شما روى آن‏تكيه مى‏كنيد، آن كسى كه يك علم را تدوين مى‏كند، ولو علم اعتبارى، باز مسائل متسانخه را در يك‏جا جمع مى‏كند، ولو علم اعتبارى باشد. معناى اعتبار اين نيست كه يك مسأله از علم نحو بياورند،يكى از علم معانى بيان بياورند، يكى از فلسفه بياورند، دو سه تا هم از فقه بياورند،اسم مجموعش راعلم فقه بگذارند، بگوئيم چون علم اعتبارى است، اينطور كه نيست، در اعتبار هم حساب دارد.
    (پاسخ سؤال:) من كه عرض كردم اگر غرض را هم ناديده بگيريم، باز تسانخ موجود است.

    ياد سپارى ضرورى، توجه به ترتيب بحث

    يكى از مسائلى كه تذكرش لازم است، اين است كه هيچ وقت ترتيب بحث را گم نكنيد و دربحثها گم نشويد، چون ديروز من اشاره به يك بحثى كردم، بعضى خيال كردند كه من آن بحث راعنوان كرده و در باره او صحبت مى‏كنم، روز اولى كه من بحث را شروع كردم عرض كردم كه يك‏بحث در رابطه با موضوع و اصل احتياج هر علمى به موضوع است، يك بحث هم در باره وحدت‏موضوع است كه تصادفاً ادلّه نافيه و مثبته در حقيقت در اين دو بحث، هر دو جهتش را دلالت مى‏كرد.
    (پاسخ سؤال:) سنخيت يك امر محسوسى است، سنخيت را ما بالعين مى‏بينيم، بين «الفاعل‏مرفوع» و «المفعول منصوبٌ».
    (پاسخ سؤال:) اينها دو مسأله علم نحو است، مى‏بينيم اين دو مسأله بينشان سنخيت است، با اين‏كه موضوع و محمولهايشان ابتداءً مختلف است: يكى الفاعل است و يكى المفعول، يكى مرفوع‏است و يكى منصوب.

    تعريف موضوع

    بحث سوم كه عنوان مى‏كنم براى اين كه مطالعه بفرمائيد، راجع به تعريف موضوع است، اصلاًموضوع چيست؟ موضوع هر علمى بر فرض اين كه ما احتياج به موضوع داريم، «ما نعنى‏بالموضوع»؟ همانطورى كه اشاره كردم منطقيين يك تعريف و تفسيرى براى موضوع ذكر كرده‏اند ودر كلمات ديگران هم تلقى به قبول شده، منتهى در تفسيرش بعضى از اختلافات وجود دارد و آن اين‏است كه منطقيين گفتند: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتيّة» موضوع هر علمى آن‏چيزى است كه در سرتاسر مسائل آن علم از عوارض ذاتى آن چيز بحث مى‏شود، اگر موضوع، كلمه‏و كلام شد، در مسأله «الفاعل مرفوعٌ» از مرفوعيت او بحث مى‏شود و در مسأله «المفعول منصوبٌ»از منصوبيت او بحث مى‏شود.
    در اين تعريف دو جهت قابل ملاحظه است: يكى اين كه اولاً ما اين را معنى كنيم كه معناى‏عوارض ذاتيه چيست؟ و ثانياً ببينيم در بين علوم علمى داريم كه موضوعى داشته باشد و مع ذلك«لايبحث فى ذلك العلم عن عوارضه الذاتيّة»؟

    تبيين حوزه بحث (معناى عرض و ذاتى)

    اوّلين بحث در باره عرض ذاتى است، عرض ذاتى اينجا صفت و موصوف است: عرض و ذاتى،خود كلمه عرض قبل از اين كه ما به ذاتى آن برسيم چيست؟ همانطورى كه در منطق ملاحظه‏فرموديد، در منطق در بحث كليات خمس كه پنج تا كلى براى ما يكى از تقسيماتى كه براى عرض شده، عرض ذاتى و عرض غريب است، كه ذاتىِ در اينجاصفت عرض است، غير از آن ذاتى است كه خود عرض در مقابل ذاتى قرار مى‏گيرد، در مقابل جنس‏و نوع و فصل.

    تمرينات

    آيا از طريق وحدت موضوع مى‏توان نياز هر علمى را به موضوع ثابت كرد چرا
    نظر استاد را در اثبات وجود و وحدت موضوع توضيح دهيد
    مراد از موضوع چيست توضيح دهيد