• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 39

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اقسام اربعه وضع

    تقسيم ديگرى در باب وضع شده كه وضع را به اقسام اربعه تقسيم كرده‏اند و براى هر قسمى، نام‏و عنوانى را ذكر كرده‏اند:
    قسم‏اول: وضع عام، موضوع له عام.
    قسم دوم: وضع خاص، موضوع له خاص.
    قسم سوم: وضع عام، موضوع له خاص.
    قسم چهارم: وضع خاص، موضوع له عام.
    يك بحث در معناى اين اقسام است و اين كه مراد از اين اقسام چيست؟
    يك بحث هم در امكان عقلى اين اقسام است كه آيا تمامى اين اقسام، از نظر عقل، متصور ومعقول هست يا همه اين اقسام يا بعضى‏شان غير معقول و غير متصور به حسب عقل است؟
    بحث ديگرى هم در مصاديق اين اقسام است كه آيا همه اين اقسام و يا آنهايى كه امكان تصوردارد، در خارج هم وقوع دارد؟ آيا مى‏توانيم مصداقى براى او پيدا كنيم يا اين كه، يك مطلب عقلى‏متصور است، لكن مصداق خارجى ندارد؟
    اين جهاتى است كه بايد در اينجا ملاحظه شود و مسائلى هست كه بايد مورد نظر قرار بگيرد.

    تعريف اقسام وضع

    اما اصل معنا و در حقيقت تعريف اين اقسام، با قطع نظر از امكان و عدم امكان و قطع نظر از وقوع‏و عدم وقوع آنها را بررسى كنيم.
    مقدمتاً اين كه؛ وضع همانطورى كه ما معنا كرديم بلكه طبق همه معانى كه در باب وضع ذكر شده‏و در اين جهت مشترك هستند عبارت است از يك ارتباط و اختصاص يا علاقه و ملازمه‏اى بين لفظو معنا، بطورى كه در باب وضع، هم لفظ اصالت دارد و هم معنا اصالت دارد. لفظ و معنا در باب وضع‏مثل زوجين در باب نكاح است مثل بايع و مشترى و يا ثمن و مبيع در باب بيع است يعنى هر دواصالت دارند و نمى‏شود در باب بيع يك اعتبار ملكىِ يك طرفه تحقق پيدا كند، اعتبار بيعى يك‏اعتبار طرفينى است. در باب زوجيّت مسأله روشنتر است. خوب در باب وضع هم همينطور -حالاروى همان معنايى كه ما خودمان اختيار كرديم، ولو اين كه عرض كردم در اين جهت، بر معانى‏مختلفه در باب وضع اثرى و نتيجه‏اى ترتب پيدا نمى‏كند. بلكه همه آنها در اين معنا مشتركند كه-واضع در مقام وضع، بايد هم لفظ را مستقلاً و اصالتاً مورد نظر قرار بدهد و هم معنا را مورد لحاظ ومورد تصور قرار بدهد و بلكه در باب وضع اعلام شخصيه، اين معنا كاملاً روشن است كه انسان چه‏بسا يك هفته فكر مى‏كند كه كدام لفظ را انتخاب كند و كدام نام را براى فرزندش بگذارد و در اين راه‏با مشاوره و گاهى تفأل به قرآن و امثال ذلك، انتخاب تحقق پيدا مى‏كند.
    اين دليل بر اين است كه؛ مقام وضع و مقام نامگذارى، مقامى است كه يك طرفش مستقلاً ارتباطبه لفظ دارد و يك طرف آن مستقلاً ارتباط به معنا دارد و مسأله تابع بودنِ لفظ براى معنا، مربوط به‏مقام استعمال است نه مربوط به مقام وضع.
    واضع در مقام وضع، براى لفظ اصالت قائل است، اما به خلاف مستعمِل -آن كسى كه بعد ازوضع، لفظ را استعمال مى‏كند- او ديگر لفظ را فانى در معنا مى‏بيند، لفظ را تابع معنا مى‏بيند، اين طورنيست كه براى لفظ اصالتى در مقابل معنا قائل شود. تشبيهى كه در اين رابطه هست، اين است كه‏گفته‏اند فرق بين واضع و مستعمِل، مثل فرقى است كه بين سازنده مرآت (آينه) و بين استفاده كننده‏از آن است. كسى كه صنعت و فنّش ساختن آينه است، او براى آينه استقلاليّت قائل است، آينه رامستقلاً ملاحظه مى‏كند و عنوان تبعيّت در مقام سازندگى مطرح نيست. اما به خلاف آن كسى كه ازآينه استفاده مى‏كند، او ديگر براى آينه همين عنوان مرآتيت را قائل است -كلمه مرآت را هم كه ما درتعبيراتمان مى‏گوييم، به همين لحاظ است- مستعمِل، آينه را به عنوان مرآت ملاحظه مى‏كند نه به‏عنوان اصالت و استقلال. لذا در مقام وضع هم لفظ و هم معنا اصالتاً نقش دارد.

    منشأ تقسيم چهارگانه در وضع

    تقسيم در وضع از اينجا ريشه مى‏گيرد كه واضعى كه در مقام وضع، معنايى را تصور مى‏كند، اين‏معنا ابتدا دو حالت دارد:
    يك وقت اين معنا، كلى و قابل صدق بر كثيرين و قابل انطباق بر مصاديق متعدده است فى نفسه.يك وقت هم اين است كه اين معنا جزئى است و يك موجود خارجى با خصوصيّات فرديّه و باتشخّصات است. پس معناى متصوّر براى واضع «تارة يكون فى نفسه كلياً و تارة يكون جزئيّا». اين‏در مقام تصوّر است و مقدّمه و زمينه تحقق وضع است
    در حال وضع، يك وقت اين است كه وضع مطابق با تصوّر و متصوّر واضع است، يعنى همانطوركه معناى متصوّر -در مقام اعتبارِ وضعى-، كلّى است، لفظ را براى همان معناى كلى قرار مى‏دهد ووضع مى‏كند كه در حقيقت، متصوَّر و موضوع له او هيچ گونه اختلافى ندارد، متصوّر يك معناى كلى‏قابل صدق بر كثيرين است يا متصور در معناى جزئى است، يك معناى جزئى متشخص در خارج‏است و لفظ را هم در مقابل همان معناى متصور كه قابل صدق بر كثيرين است در صورت اول وجزئى است در صورت دوم، وضع مى‏كند.
    اگر اينطور شد؛ در حقيقت، اين دو صورت از آن چهار صورت را تشكيل مى‏دهد، اين دوصورت يك معناى خيلى روشن و واضحى است كه انسان يك معناى كلى را تصور كند و لفظ را درمقابل همان معناى كلى وضع كند و يا يك معناى جزئى را تصور كند و لفظ را در مقابل همان معناى‏جزئى وضع كند، اين دو قسم خيلى روشن است.

    يك نكته در دو قسم اول از وضع

    لكن ما بايد يك نكته را در رابطه با همين دو قسم توجه كنيم و آن اين است كه آيا اينجايى كه‏واضع يك معناى كلى را تصور مى‏كند، بايد به اين كلى از جهت منطق كه عبارت از جنس و فصل‏است، واقفِ باشد؟ مثلاً واضع كلمه انسان را براى معناى كلى انسان وضع مى‏كند، براى مفهوم انسان‏وضع مى‏كند، آيا بايد واضع منطق را خوانده باشد؟ آيا بايد براى او جنس و فصل انسان مشخص‏باشد؟ آيا بايد بداند كه اين معناى كلى جنسش حيوان و فصلش ناطق است؟ يا اين كه نه! در مقام‏وضع، آشنايى به اين جهت لزوم ندارد و همين كه معناى كلى انسان را ولو اجمالاً مى‏داند -كه اين‏نوع در مقابل ساير انواع حيوانات است و مى‏داند كه اين نوع، در مقابل بقر و غنم و امثال ذلك است،اما ماهيّت منطقى‏اش چيست؟ اينها را ديگر ظاهرش اين است كه همين معنا كفايت مى‏كند، در مقام وضع، بيشتر از اين لازم نيست. وضع،ارتباطى به منطق ندارد و ارتباطى به جنس و فصل ندارد، در حقيقت يك چيزى است كه مربوط به‏خودش و در رابطه با خودش است. كما اين كه در اعلام شخصيه هم مسأله همينطور است. انسانى كه‏براى بچه‏اش نامگذارى مى‏كند، آيا تمام خصوصيّات اين بچه براى او مشخص است و مى‏داند كه‏اين بچه مثلاً از نظر درك، درك دارد يا ندارد؟ ميزان دركش چطورى است؟ آيا اعضاء باطنى او سالم‏است يا سالم نيست؟ آيا دو قلب دارد يا يك قلب دارد؟ اينها در خصوصيّات فردى يك فرد نقش‏دارد، اما در مقام وضع لازم نيست كه اينها معلوم باشد. بلكه همين موجود خارجى كه بچه من‏هست، كلمه على و نام على را مثلاً براى او قرار مى‏دهيم. لذا اين نكته در اين دو صورت جاى هيچ‏ترديدى نيست، كه در مقام وضع، همان معرفت اجمالى و آشنايى اجمالى، كفايت مى‏كند و لازم‏نيست كه همه جهات براى واضع مشخص و روشن باشد.

    دو قسم ديگر از اقسام وضع

    لكن دو قسم ديگر اين است كه بين معناى موضوع له و بين متصوَّر اختلاف باشد. معنا را در مقام‏تصوّر به يك نحو تصور كرده باشد و در مقام موضوع له و قرار دادن معنا، آن را به نحوه ديگرى قراربدهد، اينجا طبعاً دو صورت پيدا مى‏شود، براى اين كه يك وقت، معناى متصور كلى است، لكن لفظرا در برابر همين معناى كلىِ متصور وضع نمى‏كند، بلكه موضوع له، افرادِ اين كلّى هستند، موضوع‏له، جزئيّات و مصاديق اين كلّى است كه در مقام نامگذارى، به اين مى‏گويند وضعش عام و موضوع‏له‏اش خاص است، وضع عام است، براى اين كه متصور، يك معناى كلى است، متصورِ قبل الوضع‏قابل صدق بر كثيرين است، موضوع له خاص است براى خاطر اين كه موضوع له خود كلى نيست،بلكه مصاديق كلى و افراد كلى هست.
    عكس اين صورت هم اين است كه معناى متصوّر، يك معناى جزئى و شخصى باشد، لكن اين‏معنا با وصف جزئيّت، موضوع له نيست، بلكه موضوع له، همين معنا با وصف كليّت است، همين‏معنا با وصف قابليّت انطباق بر كثيرين است، كه معناى متصور جزئى است، لكن معناى موضوع له‏كلى است، به اين مى‏گويند: وضع خاص به لحاظ اين كه معناى متصور جزئى است. موضوع له عام،به لحاظ اين كه لفظ در مقابل اين جزئى وضع نشده است بلكه در مقابل كلّىِ اين جزئى، موضوع له‏قرار گرفته است.
    تعريف اقسام اربعه را ذكر كرديم كه اين اقسام اربعه معنايش چيست، تا براى ما روشن شود كه‏وضع عام، موضوع له عام يعنى چه؟ يك نكته‏اى هم اينجا براى ما روشن شد و آن اين است كه با اين‏كه در مقام وضع، لفظ و معنا هر دو اصالت دارند، اما اين اقسام اربعه در رابطه با معنا است. تمام اين‏اقسام اربعه روى معنا پياده مى‏شود، معناى متصور و معناى موضوع له.
    به عبارت روشنتر: ما در اينجا سه عنوان داريم: اول؛ موضوع كه عبارت از لفظ است، دوم؛موضوع له كه عبارت از معناست، سوم؛ وضع كه همان معناى متصور است. ما مى‏بينيم كه همه اين‏تقسيم در رابطه با معناست. لفظ در اينجا، فقط به عنوان موضوعٌ مطرح است، اما در وضع، ديگرخصوصيتى مطرح نيست. معناى متصور «قد يكون كليا و قد يكون جزئياً و على كلا التقديرين قديوضع اللفظ بازائه» به ازاء همان معناى متصور، «و قد يوضع اللفظ» به يك معناى ديگرى غير ازمعناى متصور. منتها غيريت آنها فقط در جزئيّت و كليّت است و الا مغايرتى غير از جزئيّت و كليّت‏نمى‏تواند مطرح باشد.

    امكان وقوع اقسام چهارگانه وضع

    اما در رابطه با امكان اين اقسام، آيا هر چهار صورت ممكن است يا نه؟ در باره آن دو قسم اول كه‏اصلاً نبايد بحث كنيم، آنجايى كه معناى متصور، عين معناى موضوع له باشد، اگر جزئى است، هر دوجزئى هستند و اگر كلى است، هر دو كلى هستند، آنجا جاى بحث نيست كه آيا امكان دارد يا ندارد؟براى اين كه اگر كسى بخواهد در امكان آن مناقشه كند پس بايد به طور كلى روى معناى وضع خطبكشد.
    پس اگر در دو قسم اول هم مناقشه جريان پيدا كند، لازمه‏اش اين است كه مسأله وضع به طوركلى بايد بساطش برچيده شود. در حالى كه آن دو صورت خيلى روشن است، واضع، يك معناى كلى‏را تصور كرده و لفظ را براى همان وضع كرده است يا يك معناى جزئى را تصور كرده است و لفظ رابراى همان وضع كرده است. لذا اين دو صورت اصلاً بحث ندارد.
    اشكال در آن دو صورت ديگر است كه بين معناى متصور و معناى موضوع له مغايرت هست.مغايرتِ به جزئيّت و كليّت.
    احتمال اول اين كه: آيا هر دو قسم امكان دارد؟
    احتمال دوم اين كه: آيا هر دوى آنها غير ممكن است؟
    احتمال سوم اين كه: بين اين دو قسم تفصيل است، يك قسم آن امكان دارد و قسم ديگر امكان‏ندارد؟

    نظر صاحب كفايه در عدم امكان قسم چهارم

    مرحوم محقق خراسانى(ره) در كتاب كفايه قائل به تفصيل هستند. مى‏فرمايد: وضع عام وموضوع له خاص، امكان دارد، اما وضع خاص و موضوع له عام، امكان ندارد.
    خلاصه بيان ايشان به انضمام بعضى از تقريبات و توضيحاتى كه من عرض مى‏كنم، اين است:ايشان مى‏فرمايد: در آنجايى كه واضع يك معناى كلى را در نظر مى‏گيرد و متصور او يك امر عام وكلى است، آنجا مى‏تواند لفظ را در مقابل اين كلى وضع نكند بلكه در مقابل مصاديقش وضع كند، درمقابل افرادش وضع كند چرا؟
    براى اين كه كلى، يك مرآت و يك راه شناسايى براى افراد است. وقتى شما در مقام شناسايى‏برمى‏آييد، زيد و عمرو و بكر و خالد و امثال ذلك را كنار هم مى‏گذاريد، مى‏بينيد اينها در يك جهت‏جامع به نام انسانيّت، مشترك هستند، و در خصوصيّات فرديّه، بينشان مغايرت هست، يكى‏شان‏عالم است، ديگرى جاهل است، يكى‏شان اسود است، ديگرى ابيض است، يكى‏شان قادر است،ديگرى عاجز است. در خصوصيّات فرديّه، بينشان مغايرت هست، اما در انسانيّت كه معناى كلى وقدر جامع بين مصاديق انسان است، مشترك هستند، بطورى كه اگر كنار زيد و بكر و عمرو و خالد،آمديم يك طرف ديگر مثلاً چند فرد از نوع ديگر از حيوان را گذاشتيم در مقام مقايسه، انسان‏مى‏گويد: اينها انسان هستند و آنهايى كه در كنار قرار گرفته‏اند، اينها مثلاً بقر يا غنم هستند به همه‏اينها با يك عنوان حكم مى‏كند.
    از اينجا مى‏فهميم كه شناسايى فرد به همين مقدار تحقق پيدا مى‏كند آن كلى كه اين فرد در تحت‏آن قرار گرفته و مصداق او واقع شده، مشخص باشد، آن جهت جامع و قدر مشترك روشن باشد. ماهم كه در مقام وضع، گفتيم لازم نيست معناى موضوع له كاملاً مشخص باشد، گفتيم حتى در وضع‏اعلام شخصيه چه بسا انسان نمى‏داند اين بچه داراى چه خصوصياتى است و مشخصات اين بچه‏چه بسا به تمام معنا براى انسان روشن نيست. لكن همين مقدار كه اين موجود خارجى و مشار اليه‏است، در مقام نامگذارى كفايت مى‏كند.
    در كلى هم گفتيم: لازم نيست كه همه جهات كلى مشخص باشد. آن وقت نظر مرحوم‏آخوند(ره) اين است كه اگر معناى كلى را ملاحظه كرد، چون اين معناى كلى، قدر جامع بين مصاديق‏و افراد است، در حقيقت، تصور اين معناى كلى، همان تصور افراد است، همان تصور مصاديق است.منتها مصاديق يك خصوصيّات اضافيّه دارند، يك جهات فرديّه دارند و لازم نيست آن جهات فرديه‏در مقام وضع براى واضع مشخص باشد.
    پس مى‏توانيم بگوييم: تصور يك معناى عام و وضع براى مصاديق، به لحاظ اين كه تصور آن‏معناى عام كه تصور همين مصاديق و مرآت براى آن است، كفايت مى‏كند و امكان دارد. اما به نظرايشان عكس آن امكان ندارد. به اين صورت كه يك معناى جزئى را تصور كند، اما لفظ را در مقابل‏معناى كلى وضع كند. متصوَّر، معناى جزئى باشد اما موضوع له معناى كلى باشد. ايشان مى‏فرمايداين غير معقول است. چرا؟ براى اين كه فرد نمى‏تواند حكايت از كلى كند، در منطق گفته‏اند كه«الجزئى لايكون كاسباً و لامكتسبا» جزئى فقط در حيطه خودش نقش دارد، اما راه را براى كلى بازنمى‏كند و مرآت براى كلى نمى‏تواند واقع شود.
    لذا اگر معناى جزئى تصور شد، اين سبب نمى‏شود كه بتوان براى معناى كلى وضع كرد. بعد يك‏استدراكى مى‏كنند و مى‏فرمايند بله، گاهى از اوقات وقتى كه انسان معناى جزئى را تصور كرد، به‏دنبال آن، معناى كلى را هم تصور مى‏كند و به دنبال تصور كلى، لفظ را براى معناى كلى وضع مى‏كند.اما اينجا دو متصور است، دو تصور تحقق دارد، هم تصور معناى جزئى است و هم به دنبال آن،تصور معناى كلى، دو متصور در اينجا فرض مى‏شود و اين از محل بحث خارج است. علاوه بر اين‏كه مسأله احياناً تحقق پيدا مى‏كند، براى اين كه محل بحث در جايى است كه ما يك متصور داشته‏باشيم و متصور ما تعدد نداشته باشد، متصور ما نفس معناى جزئى باشد، اما لفظ را بخواهيم براى‏معناى كلى وضع كرده باشيم بدون اين كه تصور معناى كلى در اين وسط پيدا شده باشد و ما دومتصور داشته باشيم. به نظر ايشان، اين قسم كه تعبير مى‏شود به وضع خاص و موضوع له عام، غيرقابل تصور است.

    غير قابل تصور بودن قسم سوم و چهارم

    اشكال مهمى به مرحوم آخوند(ره) شده است كه ما اين تفصيل شما را نمى‏پذيريم، اين تفصيل‏شما قابل قبول نيست براى اين كه بر اساس يك نظر، بايد هر دو صورت امكان داشته باشد، و براساس نظر ديگر، هيچ كدام از اين دو صورت، نبايد امكان داشته باشد. اين تفصيلى كه شما قائل‏شده‏ايد، بين وضع عام و موضوع له خاص و وضع خاص و موضوع له عام، اين براى مستشكل غيرقابل قبول است.
    بيان اشكال اين است: اگر شما در باب وضع اين معنا را لازم داريد كه آن حيثيّت موضوع له كاملاًمتصور باشد، ما به شما مى‏گوييم كه وضع عام و موضوع له خاص هم تعقل ندارد چرا؟ براى اين كه‏شما مى‏گوييد كلى، مرآت افراد است! چه كسى گفته است كه كلى مرآت افراد است؟ انسان، يك‏مفهوم و يك عنوان كلى است و حتى عالم مفهوم، قبل از عالم ماهيّت و قبل از عالم وجود است. درعالم مفهوم، انسان چطور مى‏تواند مرآت براى مصاديق باشد؟ چطور مى‏تواند حكايت از مصاديق‏كند؟ مفهوم چطور مى‏تواند از موجودات خارجيّه حكايت كند؟ مفهوم در عالم مفهوم، به خودش‏محدود است. به قدرى مسأله دقيق است كه در حمل اولىِ ذاتى، بعضيها گفته‏اند «الانسان حيوانٌ‏ناطق» را قبول نداريم كه حملش «حمل اولى و ذاتى» باشد. چرا؟ گفته‏اند براى اين كه ملاك حمل‏اولىِ ذاتى، عبارت از اتّحاد در عالم مفهوم است در حاليكه انسان و حيوان ناطق، مفهوماً اتّحادندارند، بلكه ماهيّتاً متحد هستند، حقيقتاً و وجوداً متحد هستند، اما در عالم مفهوم، دو تا هستند وشاهد بر اين مسأله اين است كه چه بسا شما كلمه انسان را مى‏شنويد و هيچ «حيوانٌ ناطق» در ذهن‏شما نمى‏آيد. اگر يك متكلمى و مخبرى از در وارد شد و گفت «جائنى انسانٌ» آيا شما فورى «حيوان‏ناطق» به ذهنتان مى‏آيد؟ يا حيوان ناطق را در بحثهاى طلبگى منطق مطرح مى‏كنيد؟ انسان و حيوان‏ناطق، اتّحاد ماهوى دارند و به دنبال اتحاد ماهوى، اتحاد وجودى دارد. اما اين كه اتّحاد مفهومى هم‏داشته باشد، ما نمى‏پذيريم.
    لذا «الانسان حيوان ناطق» را از حمل اولى ذاتى بيرون برده‏اند و گفته‏اند حمل اولى ذاتى مثل«الانسان بشر» و امثال ذلك است. بايد «ما يفهم من احدهما عين ما يفهم من الاخر» باشد. اگر مفهوم،اينجور حساب مستقل دارد، چطور ما مى‏توانيم اين مفهوم را مرآت افراد قرار بدهيم؟ در حالى كه‏افراد هر كدام داراى خصوصيّات فرديه هستند و اين خصوصيّات فرديه‏شان از انسانيّت بيرون است‏و علاوه اين كه اين خصوصيّات فرديه هم با هم اختلاف دارند. لذا خصوصيات فرديه افراد انسان،تباين بين افراد را به وجود مى‏آورد. ما هيچ وقت نمى‏توانيم بگوييم «زيد عمروٌ» و «عمروٌ زيد»، امامى‏توانيم بگوييم «زيد انسانٌ» آن هم روى اتحاد وجودى، روى حمل شايع صناعى، نه روى حمل‏اولى ذاتى. مفهوم نمى‏تواند از غير خودش حكايت كند.
    لذا در باب اجتماع امر و نهى هم، آنهايى كه قائل به جواز اجتماع شده‏اند، گفته‏اند امر به مفهوم‏صلات متعلق است، حالا چكار دارد كه صلات، يك روزى در يك گوشه‏اى اتّحاد وجودى با غصب‏پيدا مى‏كند. اتّحاد وجودى با غصب چه ربطى به عالم عنوان و عالم مفهوم دارد كه متعلَق امر صلاتى‏قرار گرفته است. همين طور نهى «لاتغصب»، غصب يك مفهوم مستقلى است كه متعلق نهى قرارگرفته و كارى ندارد به اين كه يك روزى اين غصب در ضمن صلات تحقق پيدا مى‏كند و اتّحادوجودى با صلات پيدا مى‏كند.
    پس گفته‏اند روى اين حساب، اين كه شما در آن قسم ممكن، مفهوم را مى‏خواهيد مرآت‏مصاديق قرار بدهيد، اگر ما دقت كنيم، مفهوم، مرآت مصاديق نخواهد بود. لذا بايد بگوييم كه‏همانطور كه وضع خاص و موضوع له عام ممتنع است، وضع عام و موضوع له خاص هم ممتنع‏است.
    حالا اگر نظر را تغيير دهيم و بگوييم لازم نيست كه اينجور شما اعمال دقت كنيد، همين مقدار كه‏معناى موضوع له به تعبير ايشان «لابتمام الوجود و لابتمام العناوين» بلكه بوجهٍ شناخته شده باشد،چگونه است؟ مى‏گوييم: اگر در وضع، همين معنا كفايت مى‏كند، چرا وضع خاص و موضوع له عام‏باطل است؟ براى اين كه شما زيد را كه تصور مى‏كنيد، آيا آن جهت انسانيّتش از محدوده زيد بيرون‏است؟ يعنى خصوصيّات فرديّه او را فقط تصور مى‏كنيد يا اين كه مفهوم كلى او را؟ و هر دو موردنظر و تصور است خوب اگر اينطور است، شما چه مانعى دارد زيد را تصور كرديد معناى تصورزيد، شناسايى انسانيّت و خصوصيّات فرديه است آن هم به مقدار ممكن. اگر اين جهت شناخته شده‏و در دايره تصور شما آمده است، چه مانعى دارد زيد را تصور كند و براى كلّىِ انسان قرار بدهد؟ مگركلّىِ انسان در زيد نيست؟ مگر جهت جامعه در زيد وجود ندارد؟
    پس خلاصه اشكال اين است كه اگر شما يك مرآت واقعى را مى‏خواهيد مطرح كنيد، يك مرآت‏دقيق را مى‏خواهيد مورد ملاحظه قرار بدهيد، بايد بگوييد كه هر دو صورت ممتنع است، اما اگرگفتيد: همان مرآت اجمالى و شناسايى اجمالى در مسأله كفايت مى‏كند، بايد بگوييد هر دو جايزاست، اما اين كه ما تفصيل بدهيم، در يك صورت، وضع عام موضوع له خاص را جايز بدانيم و درصورت ديگر وضع خاص و موضوع له عام را غير جايز بدانيم، اين براى ما غير قابل تصور است.
    اين اشكالى است كه به مرحوم آخوند(ره) شده است و بعضى خواسته‏اند كلام ايشان را روشن‏كنند و جواب از اين اشكال را بدهند. ملاحظه بفرماييد.

    تمرينات

    اقسام اربعه وضع را نام برده و توضيح دهيد آيا قسم ديگرى هم قابل تصور است
    آيا در دو قسم اول وضع، لازم است تمام جزئيات را بداند توضيح دهيد
    حمل اولى و ذاتى و حمل شايع صناعى را توضيح دهيد
    اشكالى كه به نظر مرحوم آخوند(ره) در عدم امكان وقوع قسم چهارم شده را بنويسيد