شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 38
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
تعريف و تفسيرى كه مرحوم محقق كمپانى (اعلى اللَّه مقامه الشريف) در حاشيه كفايه فرمودهاندو محصَّل آن اين بود كه وضع، يك امر اعتبارى است و اعتبار واضع است كه بين لفظ و معنا يكارتباط و اختصاصى را اعتبار مىكند. پس معتبِر -اعتبار كننده- عبارت از واضع است و تشبيه به اموراعتباريّه عقلائيّه و يا شرعيّه، فقط در رابطه با اعتبارى بودن است، و الا معتبِر فرق مىكند. در اموراعتباريّه عقلائيّه، عقلاء اعتبار مىكنند. در امور اعتباريّه شرعيّه، شارع اعتبار مىكند. در باب وضع،واضع اعتبار مىكند. حالا واضع خداوند تبارك و تعالى باشد، يا بشر باشد، فرقى نمىكند.
توضيح كلام ايشان را ديروز ذكر كرديم. فقط در كلام ايشان يك تنظيرى ذكر شده است كه اينتنظير يك قدرى مورد مناقشه است.
متن درس
تشابه مسأله وضع به تابلوى راهنما
ايشان مىفرمايد كه مسأله وضع، در باب الفاظ، مثل مسأله دوالّ مىماند. دوال، عبارت ازعلامتهايى بوده است كه سر هر فرسخى در طول جاده گذاشته مىشده است و اين دلالت مىكرده براين كه اينجا فرسخ تمام شد، اينجا فرسخ تحقق پيدا كرد. علامتى كه در جادّه، مثلاً روى فرسخ اولگذاشته مىشود، علامتى كه روى فرسخ دوم گذاشته مىشود، از اينها تعبير به دوال مىفرمايد. يعنىچيزهايى كه دلالت دارد بر اين كه اينجا رأس الفرسخ و تمام الفرسخ است.
ايشان مىفرمايد مسأله وضع در باب الفاظ، شبيه مسأله وضع دوال است. منتها از نظر دلالت،همانطورى كه اين دوال، «يدل على ان هذا المكان رأس الفرسخ، كذلك اللفظ يدل على المعنى» درحيثيّت دلالت و در جهت دلالت فرقى نمىكند. منتها ايشان مىفرمايد: يك فرق دارد، فرق بين مانحن فيه كه مسأله وضع الفاظ براى معانى است و بين وضع دوال، عبارت از اين است كه در بابدوال، وضعش واقعيّت و حقيقت دارد، از امور واقعى است. چطور از امور واقعى است؟ براى خاطراين كه شما به چشم خودتان مىبينيد كه اين علامت در اين مكان وضع شده، موضوع بودن اينعلامت در اين مكان، يك مسأله محسوس است، يك مسأله واقعيّتدار است. اما در باب وضع الفاظ،صرفاً مسأله، اعتبارى است و همانطور كه ديروز عرض شد، نه از واقعيّت عرضيّت برخوردار استو نه از واقعيّت مقوله اضافه برخوردار است. بلكه صرفاً يك امر اعتبارىّ محض است و هيچ گونهواقعيّتى در رابطه با حقيقت وضع مطرح نيست. اين بيان ايشان به نظر ما يك قدرى شگفت آور استو مناسب نبود كه ايشان اين بيان را به اين صورت بيان كنند.
در باب دوالى كه ايشان از آن تعبير به دوال حقيقى مىكند، آنجا ما سه مطلب و سه عنوان داريم:يك عنوان، اين علامت يا سنگ، يا چيز ديگرى مانند سنگ كه در آنجا نصب شده كه ما از آن تعبيرمىكنيم به موضوع، يعنى "قرار داده شده".
عنوان دوم، آن مكانى است كه اين دالّ بر آن وضع شده است و خصوص آن مكانى است كه«وُضع هذا الحجر» وقتى مىخواهيم تعبير كنيم، با كلمه «على» تعبير مىكنيم و مىگوييم «وضع هذهالحجر عليه» پس آن مكان موضوع عليه مىشود يعنى جايى است كه دالّ، بر آن قرار داده شده است،روى او قرار داده شده است، در آن نصب شده است. لذا مىگوييم «وضع الحجر على هذا المكان» باكلمه «على» تعبير مىكنيم.
اما عنوان سومى داريم؛ عنوان سوم آن است كه ما از آن تعبير به "موضوع له" مىكنيم. شمامىبينيد كه اين سنگ در اين مكان نصب شده است، اما سؤال مىكنيد كه براى چه چيزى نصب شدهاست؟ "موضوع له" يعنى آن هدف و آن چيزى كه اين وضع براى آن است، عبارت از اين است كهعلامت باشد بر اين كه «هذا رأس الفرسخ»، اين موضوع له است.
اما در باب الفاظ و معانى، ما دو عنوان بيشتر نداريم: يك عنوان لفظ است كه از آن تعبير بهموضوع مىكنيد و يك عنوان معنا است كه از آن تعبير به موضوع له مىكنيد. در باب الفاظ و معانىهمين دو عنوان است: 1 - موضوع 2 - موضوع له
"موضوع" عبارت از لفظ است و "موضوع له" عبارت از معناست.
آن وقت بحث اين است كه ايشان اين موضوع له در باب معنا را در آن عناوين ثلاثهاى كه در بابدوال حقيقى وجود دارد، مىخواهد جزو كدامشان قرار بدهد؟ آيا "معنا"ى در باب وضع الفاظ مثل"موضوع عليه" در باب وضع دوالّ است؟ يا مثل "موضوع لهِ" در باب دوال است؟
ظاهر تنظير ايشان اين است كه مثل موضوع عليه در باب دوّال است. لذا بعضى از اعلام به ايشاناشكال كردهاند كه اين تنظيرى كه شما مىكنيد، لازمهاش اين است كه ما در باب الفاظ و معانى، بهجاى اين كه به معانى، موضوع له بگوييم، بايد بگوييم: معانى، موضوع عليه است. براى اين كه تنظيرشما چنين معنايى را افاده مىكند.
اما واقعيّت مسأله اين نيست. ولو اين كه در عبارت ايشان، اين معنا از آن استفاده مىشود، اما واقعمسأله اين نيست. موضوع له در باب الفاظ و معانى همان عنوان سوّمى است كه در آنجا تحقق دارد نهعنوان "مكان" كه عبارت از اين چيزى است كه شما ملاحظه مىكنيد. آنجا "هذا الحجر" يكموضوعى است. "هذا المكان" موضوع عليه است. "كون هذا رأس الفرسخ" موضوع له است. "كونهذا رأس الفرسخ" را كه شما به چشم نمىبينيد، آن كه مىبينيد سنگ است و "هذا المكان".
اعتبارى بودن وضع الفاظ و دوالّ
واقع مسأله اين است كه معانى، در باب وضع، به جاى آن "محل" در باب حجر موضوع نيست. بهجاى "كون هذا رأس الفرسخ" كه عنوان سوم است، كه عبارت از موضوع له است، يعنى در حقيقت،موضوع له در باب الفاظ و معانى، همان موضوع له در باب «وضع الحجر على رأس الفرسخ» است،هيچ فرقى نمىكند، و اگر اين طور شد، اين فرقى كه محقق اصفهانى(ره) مىفرمايد كه فرق بين وضعدر باب الفاظ و در باب دوال اين است كه وضع در آنجا حقيقى است و در اينجا اعتبارى است. اينمسأله (پاسخ سؤال:) آيا همانطورى كه در باب وضع الفاظ، شما مىگوييد اعتبار لفظ به معنا، «امرٌاعتبارى، اعتبره الواضع»، با اين كه لفظ يك حقيقت است و معنا هم خودش يك حقيقت است، اماارتباط و اختصاص لفظ به معنا، يك امر اعتبارى است كه پدر ايجاد مىكند، و الا لفظ على، از مقولهكيف و حقيقت است. على خارجى كه عبارت از اين مولود است، اين هم كه واقعيّت محض است.پس چه چيز امر اعتبارى است؟ ارتباط بين اين لفظ و اين معنا و ارتباط بين اين نام و اين مولود، امرٌاعتبارىٌ.
در مسأله دوالّ هم مسأله همين است، شما سنگ را كه مىبينيد، واقعيّت دارد، مكان را كهمىبينيد، واقعيّت دارد، اما «كون هذا الحجر علامة لرأس الفرسخ»، اين امر اعتبارى است. كما اين كهدر باب اشاره به يد هم عرض كرديم. مشار اليه شما اين موجود خارجى است. انگشت را هم كه بهاين صورت اشاره مىكنيد، اين هم واقعيّت است، اين حقيقت است. پس چه چيز در اينجا امراعتبارى است؟ امر اعتبارى اين است كه؛ هر زمانى شما انگشت را به طرف يك چيزى به اين صورتدر آورديد، دليل بر اين است كه شما اشاره به او كردهايد. اين امر اعتبارى است. در حالى كه هر دوىهم دست و انگشت، واقعيّت دارد و هم مشار اليه، واقعيّت دارد. اما «بهذا النحو من كيفية الاصبع يُشارالى المشار اليه» اين امر اعتبارى عقلايى است. اين واقعيّت ندارد. آنچه كه واقعيّت دارد اين است كهزيد سر جايش نشسته است و شما هم چنين كردهايد. اما اين كجايش در واقعيّت نوشته «هذا النحومن وضع الاصبع علامة الاشارة الى المشار اليه» اين امر اعتبارى است؟
پس در باب وضع دوال، آنچه كه در تنظير و در تشبيه، نقش دارد، حيثيّت وضع و دلالتش است،حيثيّت اعتباريّه است. «كون الحجر الموضوع فى هذا المكان دليلاً على رأس الفرسخ امرٌ اعتبارىٌ» والا آن چيزى كه هست، سنگ است كه شما مىبينيد و اين مكان را مىبينيد. غير از اين، واقعيّتىنمىبينيم. غير از مكان و غير از سنگ در اينجا ما چيز ديگرى نمىتوانيم تصور كنيم. آن جهتى كهمسأله وضع الفاظ را به مسأله دوال شبيه مىكند، در اعتبارى بودن هم مشترك هستند، و اين بالاخره اگر اينطور شد، ديگر اشكال بعض الاعلام هم نمىتواند به ايشان وارد باشد: البته اين در نتيجه اين بيان كه عبارت از اعتبارى محض بودنِ مسأله وضع باشد، به طورى كه هيچشائبهاى از واقعيّت در آن مطرح نباشد، بيانِ بسيار خوبى است و هر چه انسان دقت كند، بيشتر از ايننمىتواند در اين مسأله قائل شود. لذا حق همين است كه اين بزرگوار فرمودهاند.
وضع تعيينى و تعيّنى بر اساس نظر محقق اصفهانى(ره)
اما حالا كه حقيقت وضع روشن شد، بحث در اين واقع مىشود كه آيا تقسيم وضع به وضعتعيينى و تعيّنى روى اين بيان شما اگر ما وضع را امرى اعتبارى، به اين كيفيّتى كه مرحوم محقق اصفهانى(ره) بيان كردند بدانيم؛ آيإے؛ظظوضع به معناى امر اعتبارى را مىشود تقسيم كرد به وضع تعيينى و وضع تعيّنى؟ آيا اين تقسيم براىوضع، يك تقسيم حقيقى است يا اين كه نه، وضع يك قسم بيشتر ندارد و آن عبارت از وضع تعيينىاست و وضع تعيّنى اصلاً داخل در مقوله وضع نيست، بلكه يك عنوان ديگرى دارد؟ ما هر دو جورآن را مىتوانيم اينجا بگوييم.
در جواب مرحوم آخوند(ره) عرض كرديم علّت اين كه ايشان معنايى را كه خودشان در بابتعريف وضع ذكر كردند، آوردند ريشهاش همين مسأله تقسيم وضع به وضع تعيينى و تعيّنى بود. مادر جواب ايشان گفتيم: دليلى نداريم كه دو قسم وضع داشته باشيم و به عبارت ديگر؛ دليلى نداريم كهاين وضعى كه مقسم براى تعيينى و تعيّنى است، اين وضع به معناى حقيقى باشد، ما احتمال قوىمىدهيم كه وضع به معناى اعم از حقيقى و مجازى مقسم واقع شده باشد. در آنجا هم، عمده اين نكتهاست كه اشاره كردم، آنجا عرض كرديم كسى نگويد كه شما وضع تعيّنى را وضع نمىدانيد. پس اگركثرت استعمال به حدى رسيد كه دلالت لفظ بر معنا ديگر نيازى به قرينه نداشت، آيا اين استعمال،حقيقى نمىشود؟ اگر كثرت استعمال لفظ در معناى مجازى به نقطهاى از شدّت رسيد كه ديگردلالت لفظ بر اين معناى مجازى هيچ نيازى به قرينه صارفه و قرينه مجاز ندارد، بلكه عنوان معناىحقيقى پيدا مىكند. ما آنجا عرض كرديم كه منافات ندارد كه يك معنا، معناى حقيقى باشد اماموضوع له نباشد چه كسى گفته است بين معناى حقيقى و معناى موضوع له ملازمه است؟ نه!، معناىحقيقى، يك معناى عامى دارد، يك قسم معناى حقيقى وضع تعيينى است و يك قسم معناى حقيقىهم كثرت استعمال «الى ان يتحقق الغنى عن القرينه» اين حقيقت است اما «كل حقيقة موضوع له» آياآيهاى، روايتى بر آن دلالت كرده است؟ مثل مسأله افطار و نماز شكسته بينشان ملازمه تحقق دارد كههر كجا وضع بود، حقيقت است و هر كجا حقيقت بود، بايد وضع باشد؟! ما دليلى بر اين مسألهنداريم. وضع اخص از حقيقت است و هر كجا وضع باشد، حقيقت است اما بعضى جاها حقيقتاست و ليس بوضع. و در وضع تعيّنى و كثرت استعمال نيز چنين است. پس اولاً ما مىتوانيم راه حلرا اين قرار بدهيم، و در نتيجه، وضع تعيّنى را از مقوله وضع خارج بدانيم.
اعتبار ارتباط و اختصاص در وضع تعيّنى مانند تعيينى
ثانياً مىتوانيم اينجا راه حلى پيدا كنيم و بگوييم: چه مانعى دارد كه ما در اثر كثرت استعمال،همان اعتبارى را كه واضع در مقام وضع لفظ براى معنا اعتبار مىكند و همان ارتباط و اختصاص بينلفظ و معنا را كه واضعِ مشخص، اعتبار مىكند؛ اينجا هم اينگونه بگوييم: بر اثر كثرت استعمال لفظدر معناى مجازى به حدى كه بىنياز از قرينه شود. اينجا هم، اعتبارِ ارتباط و اختصاص مىشود. چهكسى اعتبار مىكند؟ آنهايى كه اهل اين زبان و لغت هستند، اعتبار مىكنند. مگر در امور اعتباريّه بايدشخص معيّنى بنشيند اعتبار كند؟ نه.
مگر در امور اعتباريّه بايد براى تك تك موارد بنشينند اعتبار كنند؟ شما كه خانهتان رامىفروشيد به يك معامله صحيحِ عقلايى و شرعى، بعد از آنكه كه «بعتُ و اشتريتُ» تمام شد؛ آيامىگوييد خانه عقلاء كجاست كه برويم در خانه عقلاء آنها را بزنيم و بگوييم «ايها العقلاء» بياييداعتبار ملكيّت كنيد؟ يا دست نياز به طرف شارع دراز كنيم و بگوييم خدايا تو بيا اعتبار ملكيّت كن! آيامسأله در امور اعتباريه اينطور است و براى كسى توهم اين معنا مىشود؟ يا اين كه شارع مقدس، يكضوابطى را مقرر كرده است، مىگويد: هر كجا اين ضوابط باشد، من اعتبار ملكيّت مىكنم. در بابزوجيّت، هم مقرراتى را شارع وضع كرده است، مىگويد: هر كجا اين مقررّات باشد، من اعتبارزوجيّت مىكنم.
عقلاء هم همين طور. در محيط خودشان مىگويند هر معاملهاى كه واجد ضوابط و شرايط ماباشد، ما در آن اعتبار ملكيّت مىكنيم و هر عقد ازدواجى كه واجد مقررات ما باشد، ما اعتبار زوجيّتمىكنيم. اما تك تك لازم نيست كه عقلاء فلان عقد ازدواج را مثل دو شاهد عادل بيايند بالاى سرشبايستند و بررسى كنند و اعتبار ملكيّت يا زوجيّت كنند. مسائل روى ضوابط و مقررات است. مسأله،هم از نظر عقلاء و هم از نظر شارع وقتى كه اينطور شد، چه مانعى دارد كه ما در وضع تعيّنى، اينجوربگوييم: اصحاب اين لغت و افرادى كه به اين لغت تكلّم مىكنند، جزو ضوابطشان اين است كه اگرلفظى در اثر كثرت استعمال در معناى مجازى به حدى رسيد كه نياز به قرينه نداشت، «يعتبرون بينهذا اللفظ و بين هذا المعنى المجازى، الارتباط و الاختصاص». منتها در وضع تعيينى، شخص معيّنيا اشخاصى اين ارتباط و اختصاص را اعتبار مىكنند ولى در وضع تعيّنى، زباندانهاى هر لغتى ايناختصاص را اعتبار مىكنند. اگر ما مسأله را به اين صورت مطرح كرديم، هم مىتوانيم قائل شويم بهاين كه؛ وضع، يك امر اعتبارى محض است و هم مىتوانيم در تقسيممان مناقشه نكنيم، بگوييمتقسيم وضع به وضع تعيينى و تعيّنى يك تقسيم حقيقى است و هر دو داخل در دايره وضع است،منتها به اين كيفيتى كه شما ملاحظه فرموديد.
پس يك تقسيم، اين تقسيم است كه با توجّه به اعتبارى بودن وضع، به اين صورت مىتوانيم آنرا حل كنيم. تقسيم ديگرى براى وضع هست كه تقسيم به چهار قسم است از نظر وضع عام، موضوعله عام، وضع خاص، موضوع له خاص، و همين طور دو قسم ديگرى كه در اينجا هست اين را ان شاءاللَّه مطالعه بفرماييد براى بعد.
بحث اخلاقى
يك حديثى را به عنوان بحث اخلاقى روز چهارشنبه نقل مىكنم: روايت از اصول كافى است«منصور بن يونس عن ابى عبداللَّه (ع) قال فى حكمة آل داود، على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه، مقبلاًعلى شأنه، حافظاً للسانه».
بر حسب اين روايت، امام صادق (ع) مىفرمايد: در حكمت آل داود، كه ظاهراً كتابى استمربوط به آل داود كه برنامهها و دستورات داود در آن تنظيم شده است. مىفرمايد اين جمله هست،خوب اين جمله مورد تأييد امام صادق قرار گرفته است، اشكالى به اين جمله ندارند، بلكه نقل بهعنوان تأييد است.
مىفرمايد «على العاقل»، اگر كسى از نعمت عقل برخوردار بود و از اين موهبت الهى استفادهكرده و عنوان عاقل بر او منطبق است، سه مطلب يعنى سه مطلب را مورد توجه قرار دهد سنگينى كهبايد به دوش بكشد. كلمه «على» هر كجا استعمال شود، در اينجور موارد، يعنى كار مشكلى است،سنگين است، اما انسان بايد به دوش بكشد، همانطور كه كلمه «على» در وظايف شرعيه خيلىاستعمال مىشود «كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم»، يا در آيه حج «لله على الناسحج البيت» كلمه «على» يعنى كار يك قدرى سنگين است اما چارهاى هم نيست، حتماً بايد به دوشكشيده شود.
حضرت مىفرمايد: عاقلى كه مقتضاى عقلش را رعايت مىكند، بايد اولاً عارف به زمان خودشباشد. البته اينها بحثهاى طولانى دارد، من اشاره مىكنم، چه بسا روى منابر، اين مسائل را بهتر از مامطرح كرده باشيد «ان يكون عارفاً بزمانه»، انسان موقعيّت زمانى خودش را درك كند، مقطع زمانىخودش را احساس كند و به دست بياورد كه در چه موقعيّتى واقع شده و در چه جوّى و در چهمحيطى از زمان قرار گرفته است. اين يك مسألهاى است كه جنبه عمومى دارد، يعنى يك تاجر و يكغير اهل علم هم بايد اين معنا را رعايت كند. در اهل علم، درك اين معنا اولويّت دارد و انسان بايدموقعيّت زمانى خودش را درك كند و بفهمد كه امروز به چه صورت مىشود اسلام تبليغ شود؟ نيازجوامع بشرى و گرايش آنها به اسلام را به چه صورتى مىتوان پاسخ داد؟ اگر انسان، آشناى به وضعزمان باشد و بفهمد كه طلبه در اين زمان، آن هم طلبه بعد از انقلاب، طلبه در نظام اسلام، طلبه درحكومت اسلام، اين غير از طلبه بيست سال پيش است. نظام اسلام، اولاً نظامى است كه ضمن اين كهجامعه خودمان را متوجه اسلام كرده، بطورى كه مىبينيم بحمداللَّه چه تحول اسلامىاى در جامعهخودمان به وجود آمده، مخصوصاً در نسل جوان كه اصلاً با انقلاب خوى گرفتهاند و با اسلام آشناشدهاند، ضمن اين كه جامعه خودمان را در برگرفته است، فريادش براى دنيا بلند است و دنيا گرايشبه اسلام پيدا كرده و متوجه به اسلام است. حالا بگذريم از اين كه آنهايى كه قدرت به دستشان هست،ابرقدرتها و ابر جنايت كارها، همّشان كوبيدن اسلام و از بين بردن اسلام است، اما جوامع بشرى وملّتها، مخصوصاً آنهايى كه حظّ و بهرهاى از دانش و علم داشتهاند، اينها كاملاً توجه به اسلام پيداكردهاند. لذا شرايط ما غير از شرايط بيست سال قبل است، طلبه امروز غير از طلبه آن روز است،مرجع تقليد امروز غير از مرجع تقليد آن روز است. مرجع تقليد آن روز غير از يك رساله و توضيحالمسائل و يك جواب استفتاء و اخذ وجوه و پخش وجوه، مسأله ديگرى و مسؤليّت ديگرى نداشت.
اما مرجع تقليد امروز بايد آماده باشد، افرادى را تربيت كند، وسائلى را تهيه كند، امكاناتى را تهيهكند، براى اين كه بتواند اسلام را در سراسر جهان مطرح كند، آن هم با زبان روز، و با طرز تفكرى كهحاكم بر ملّتها و دانشمندان است. لذا اين عارف به زمان بودن، يك مسأله بسيار حساس است.
پس «على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه مقبلا بشأنه» مقبلا بشأنه معنايش اين است كه انسان تمامتوجّهش، به مسؤليّت خودش باشد، ببيند چه مسؤليّتى دارد، وقتها را صرف ديگران نكند، فكرخودش را صرف مسايل ديگران نكند، آن مسئوليّتى كه خودش دارد، اقبال كند به شأن خودش، يعنىتمام توجه خودش را براى مسؤليّت خودش قرار دهد، ببيند چه مسؤليّتى دارد؟ اگر مسئولّيت ايناست كه پس «مقبلاً بشأنه» يعنى رو آورد به مسئوليّت خودش. وجهه همّتش را، مسئوليّت خودش قراربدهد و انصافاً اين حرف بسيار ارزنده و لطيف است. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
تمرينات
تشابه و تفاوت مسأله وضع الفاظ و تابلو راهنما را بنويسيد
آيا وضع، در تابلو راهنما، حقيقى است يا اعتبارى توضيح دهيد
استاد در مسأله وضع قائل به كدام نظر شدهاند
معناى حقيقى در وضع تعيينى و تعيّنى چگونه است توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...