• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 38

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
    تعريف و تفسيرى كه مرحوم محقق كمپانى (اعلى اللَّه مقامه الشريف) در حاشيه كفايه فرموده‏اندو محصَّل آن اين بود كه وضع، يك امر اعتبارى است و اعتبار واضع است كه بين لفظ و معنا يك‏ارتباط و اختصاصى را اعتبار مى‏كند. پس معتبِر -اعتبار كننده- عبارت از واضع است و تشبيه به اموراعتباريّه عقلائيّه و يا شرعيّه، فقط در رابطه با اعتبارى بودن است، و الا معتبِر فرق مى‏كند. در اموراعتباريّه عقلائيّه، عقلاء اعتبار مى‏كنند. در امور اعتباريّه شرعيّه، شارع اعتبار مى‏كند. در باب وضع،واضع اعتبار مى‏كند. حالا واضع خداوند تبارك و تعالى باشد، يا بشر باشد، فرقى نمى‏كند.
    توضيح كلام ايشان را ديروز ذكر كرديم. فقط در كلام ايشان يك تنظيرى ذكر شده است كه اين‏تنظير يك قدرى مورد مناقشه است.

    متن درس


    تشابه مسأله وضع به تابلوى راهنما

    ايشان مى‏فرمايد كه مسأله وضع، در باب الفاظ، مثل مسأله دوالّ مى‏ماند. دوال، عبارت ازعلامتهايى بوده است كه سر هر فرسخى در طول جاده گذاشته مى‏شده است و اين دلالت مى‏كرده براين كه اينجا فرسخ تمام شد، اينجا فرسخ تحقق پيدا كرد. علامتى كه در جادّه، مثلاً روى فرسخ اول‏گذاشته مى‏شود، علامتى كه روى فرسخ دوم گذاشته مى‏شود، از اينها تعبير به دوال مى‏فرمايد. يعنى‏چيزهايى كه دلالت دارد بر اين كه اينجا رأس الفرسخ و تمام الفرسخ است.
    ايشان مى‏فرمايد مسأله وضع در باب الفاظ، شبيه مسأله وضع دوال است. منتها از نظر دلالت،همانطورى كه اين دوال، «يدل على ان هذا المكان رأس الفرسخ، كذلك اللفظ يدل على المعنى» درحيثيّت دلالت و در جهت دلالت فرقى نمى‏كند. منتها ايشان مى‏فرمايد: يك فرق دارد، فرق بين مانحن فيه كه مسأله وضع الفاظ براى معانى است و بين وضع دوال، عبارت از اين است كه در باب‏دوال، وضعش واقعيّت و حقيقت دارد، از امور واقعى است. چطور از امور واقعى است؟ براى خاطراين كه شما به چشم خودتان مى‏بينيد كه اين علامت در اين مكان وضع شده، موضوع بودن اين‏علامت در اين مكان، يك مسأله محسوس است، يك مسأله واقعيّت‏دار است. اما در باب وضع الفاظ،صرفاً مسأله، اعتبارى است و همانطور كه ديروز عرض شد، نه از واقعيّت عرضيّت برخوردار است‏و نه از واقعيّت مقوله اضافه برخوردار است. بلكه صرفاً يك امر اعتبارىّ محض است و هيچ گونه‏واقعيّتى در رابطه با حقيقت وضع مطرح نيست. اين بيان ايشان به نظر ما يك قدرى شگفت آور است‏و مناسب نبود كه ايشان اين بيان را به اين صورت بيان كنند.
    در باب دوالى كه ايشان از آن تعبير به دوال حقيقى مى‏كند، آنجا ما سه مطلب و سه عنوان داريم:يك عنوان، اين علامت يا سنگ، يا چيز ديگرى مانند سنگ كه در آنجا نصب شده كه ما از آن تعبيرمى‏كنيم به موضوع، يعنى "قرار داده شده".
    عنوان دوم، آن مكانى است كه اين دالّ بر آن وضع شده است و خصوص آن مكانى است كه«وُضع هذا الحجر» وقتى مى‏خواهيم تعبير كنيم، با كلمه «على» تعبير مى‏كنيم و مى‏گوييم «وضع هذه‏الحجر عليه» پس آن مكان موضوع عليه مى‏شود يعنى جايى است كه دالّ، بر آن قرار داده شده است،روى او قرار داده شده است، در آن نصب شده است. لذا مى‏گوييم «وضع الحجر على هذا المكان» باكلمه «على» تعبير مى‏كنيم.
    اما عنوان سومى داريم؛ عنوان سوم آن است كه ما از آن تعبير به "موضوع له" مى‏كنيم. شمامى‏بينيد كه اين سنگ در اين مكان نصب شده است، اما سؤال مى‏كنيد كه براى چه چيزى نصب شده‏است؟ "موضوع له" يعنى آن هدف و آن چيزى كه اين وضع براى آن است، عبارت از اين است كه‏علامت باشد بر اين كه «هذا رأس الفرسخ»، اين موضوع له است.
    اما در باب الفاظ و معانى، ما دو عنوان بيشتر نداريم: يك عنوان لفظ است كه از آن تعبير به‏موضوع مى‏كنيد و يك عنوان معنا است كه از آن تعبير به موضوع له مى‏كنيد. در باب الفاظ و معانى‏همين دو عنوان است: 1 - موضوع 2 - موضوع له
    "موضوع" عبارت از لفظ است و "موضوع له" عبارت از معناست.
    آن وقت بحث اين است كه ايشان اين موضوع له در باب معنا را در آن عناوين ثلاثه‏اى كه در باب‏دوال حقيقى وجود دارد، مى‏خواهد جزو كدامشان قرار بدهد؟ آيا "معنا"ى در باب وضع الفاظ مثل"موضوع عليه" در باب وضع دوالّ است؟ يا مثل "موضوع لهِ" در باب دوال است؟
    ظاهر تنظير ايشان اين است كه مثل موضوع عليه در باب دوّال است. لذا بعضى از اعلام به ايشان‏اشكال كرده‏اند كه اين تنظيرى كه شما مى‏كنيد، لازمه‏اش اين است كه ما در باب الفاظ و معانى، به‏جاى اين كه به معانى، موضوع له بگوييم، بايد بگوييم: معانى، موضوع عليه است. براى اين كه تنظيرشما چنين معنايى را افاده مى‏كند.
    اما واقعيّت مسأله اين نيست. ولو اين كه در عبارت ايشان، اين معنا از آن استفاده مى‏شود، اما واقع‏مسأله اين نيست. موضوع له در باب الفاظ و معانى همان عنوان سوّمى است كه در آنجا تحقق دارد نه‏عنوان "مكان" كه عبارت از اين چيزى است كه شما ملاحظه مى‏كنيد. آنجا "هذا الحجر" يك‏موضوعى است. "هذا المكان" موضوع عليه است. "كون هذا رأس الفرسخ" موضوع له است. "كون‏هذا رأس الفرسخ" را كه شما به چشم نمى‏بينيد، آن كه مى‏بينيد سنگ است و "هذا المكان".

    اعتبارى بودن وضع الفاظ و دوالّ

    واقع مسأله اين است كه معانى، در باب وضع، به جاى آن "محل" در باب حجر موضوع نيست. به‏جاى "كون هذا رأس الفرسخ" كه عنوان سوم است، كه عبارت از موضوع له است، يعنى در حقيقت،موضوع له در باب الفاظ و معانى، همان موضوع له در باب «وضع الحجر على رأس الفرسخ» است،هيچ فرقى نمى‏كند، و اگر اين طور شد، اين فرقى كه محقق اصفهانى(ره) مى‏فرمايد كه فرق بين وضع‏در باب الفاظ و در باب دوال اين است كه وضع در آنجا حقيقى است و در اينجا اعتبارى است. اين‏مسأله (پاسخ سؤال:) آيا همانطورى كه در باب وضع الفاظ، شما مى‏گوييد اعتبار لفظ به معنا، «امرٌاعتبارى، اعتبره الواضع»، با اين كه لفظ يك حقيقت است و معنا هم خودش يك حقيقت است، اماارتباط و اختصاص لفظ به معنا، يك امر اعتبارى است كه پدر ايجاد مى‏كند، و الا لفظ على، از مقوله‏كيف و حقيقت است. على خارجى كه عبارت از اين مولود است، اين هم كه واقعيّت محض است.پس چه چيز امر اعتبارى است؟ ارتباط بين اين لفظ و اين معنا و ارتباط بين اين نام و اين مولود، امرٌاعتبارىٌ.
    در مسأله دوالّ هم مسأله همين است، شما سنگ را كه مى‏بينيد، واقعيّت دارد، مكان را كه‏مى‏بينيد، واقعيّت دارد، اما «كون هذا الحجر علامة لرأس الفرسخ»، اين امر اعتبارى است. كما اين كه‏در باب اشاره به يد هم عرض كرديم. مشار اليه شما اين موجود خارجى است. انگشت را هم كه به‏اين صورت اشاره مى‏كنيد، اين هم واقعيّت است، اين حقيقت است. پس چه چيز در اينجا امراعتبارى است؟ امر اعتبارى اين است كه؛ هر زمانى شما انگشت را به طرف يك چيزى به اين صورت‏در آورديد، دليل بر اين است كه شما اشاره به او كرده‏ايد. اين امر اعتبارى است. در حالى كه هر دوى‏هم دست و انگشت، واقعيّت دارد و هم مشار اليه، واقعيّت دارد. اما «بهذا النحو من كيفية الاصبع يُشارالى المشار اليه» اين امر اعتبارى عقلايى است. اين واقعيّت ندارد. آنچه كه واقعيّت دارد اين است كه‏زيد سر جايش نشسته است و شما هم چنين كرده‏ايد. اما اين كجايش در واقعيّت نوشته «هذا النحومن وضع الاصبع علامة الاشارة الى المشار اليه» اين امر اعتبارى است؟
    پس در باب وضع دوال، آنچه كه در تنظير و در تشبيه، نقش دارد، حيثيّت وضع و دلالتش است،حيثيّت اعتباريّه است. «كون الحجر الموضوع فى هذا المكان دليلاً على رأس الفرسخ امرٌ اعتبارىٌ» والا آن چيزى كه هست، سنگ است كه شما مى‏بينيد و اين مكان را مى‏بينيد. غير از اين، واقعيّتى‏نمى‏بينيم. غير از مكان و غير از سنگ در اينجا ما چيز ديگرى نمى‏توانيم تصور كنيم. آن جهتى كه‏مسأله وضع الفاظ را به مسأله دوال شبيه مى‏كند، در اعتبارى بودن هم مشترك هستند، و اين بالاخره اگر اينطور شد، ديگر اشكال بعض الاعلام هم نمى‏تواند به ايشان وارد باشد: البته اين‏ در نتيجه اين بيان كه عبارت از اعتبارى محض بودنِ مسأله وضع باشد، به طورى كه هيچ‏شائبه‏اى از واقعيّت در آن مطرح نباشد، بيانِ بسيار خوبى است و هر چه انسان دقت كند، بيشتر از اين‏نمى‏تواند در اين مسأله قائل شود. لذا حق همين است كه اين بزرگوار فرموده‏اند.

    وضع تعيينى و تعيّنى بر اساس نظر محقق اصفهانى(ره)

    اما حالا كه حقيقت وضع روشن شد، بحث در اين واقع مى‏شود كه آيا تقسيم وضع به وضع‏تعيينى و تعيّنى روى اين بيان شما اگر ما وضع را امرى اعتبارى، به اين كيفيّتى كه مرحوم محقق اصفهانى(ره) بيان كردند بدانيم؛ آيإے؛ظظوضع به معناى امر اعتبارى را مى‏شود تقسيم كرد به وضع تعيينى و وضع تعيّنى؟ آيا اين تقسيم براى‏وضع، يك تقسيم حقيقى است يا اين كه نه، وضع يك قسم بيشتر ندارد و آن عبارت از وضع تعيينى‏است و وضع تعيّنى اصلاً داخل در مقوله وضع نيست، بلكه يك عنوان ديگرى دارد؟ ما هر دو جورآن را مى‏توانيم اينجا بگوييم.
    در جواب مرحوم آخوند(ره) عرض كرديم علّت اين كه ايشان معنايى را كه خودشان در باب‏تعريف وضع ذكر كردند، آوردند ريشه‏اش همين مسأله تقسيم وضع به وضع تعيينى و تعيّنى بود. مادر جواب ايشان گفتيم: دليلى نداريم كه دو قسم وضع داشته باشيم و به عبارت ديگر؛ دليلى نداريم كه‏اين وضعى كه مقسم براى تعيينى و تعيّنى است، اين وضع به معناى حقيقى باشد، ما احتمال قوى‏مى‏دهيم كه وضع به معناى اعم از حقيقى و مجازى مقسم واقع شده باشد. در آنجا هم، عمده اين نكته‏است كه اشاره كردم، آنجا عرض كرديم كسى نگويد كه شما وضع تعيّنى را وضع نمى‏دانيد. پس اگركثرت استعمال به حدى رسيد كه دلالت لفظ بر معنا ديگر نيازى به قرينه نداشت، آيا اين استعمال،حقيقى نمى‏شود؟ اگر كثرت استعمال لفظ در معناى مجازى به نقطه‏اى از شدّت رسيد كه ديگردلالت لفظ بر اين معناى مجازى هيچ نيازى به قرينه صارفه و قرينه مجاز ندارد، بلكه عنوان معناى‏حقيقى پيدا مى‏كند. ما آنجا عرض كرديم كه منافات ندارد كه يك معنا، معناى حقيقى باشد اماموضوع له نباشد چه كسى گفته است بين معناى حقيقى و معناى موضوع له ملازمه است؟ نه!، معناى‏حقيقى، يك معناى عامى دارد، يك قسم معناى حقيقى وضع تعيينى است و يك قسم معناى حقيقى‏هم كثرت استعمال «الى ان يتحقق الغنى عن القرينه» اين حقيقت است اما «كل حقيقة موضوع له» آياآيه‏اى، روايتى بر آن دلالت كرده است؟ مثل مسأله افطار و نماز شكسته بينشان ملازمه تحقق دارد كه‏هر كجا وضع بود، حقيقت است و هر كجا حقيقت بود، بايد وضع باشد؟! ما دليلى بر اين مسأله‏نداريم. وضع اخص از حقيقت است و هر كجا وضع باشد، حقيقت است اما بعضى جاها حقيقت‏است و ليس بوضع. و در وضع تعيّنى و كثرت استعمال نيز چنين است. پس اولاً ما مى‏توانيم راه حل‏را اين قرار بدهيم، و در نتيجه، وضع تعيّنى را از مقوله وضع خارج بدانيم.

    اعتبار ارتباط و اختصاص در وضع تعيّنى مانند تعيينى

    ثانياً مى‏توانيم اينجا راه حلى پيدا كنيم و بگوييم: چه مانعى دارد كه ما در اثر كثرت استعمال،همان اعتبارى را كه واضع در مقام وضع لفظ براى معنا اعتبار مى‏كند و همان ارتباط و اختصاص بين‏لفظ و معنا را كه واضعِ مشخص، اعتبار مى‏كند؛ اينجا هم اينگونه بگوييم: بر اثر كثرت استعمال لفظدر معناى مجازى به حدى كه بى‏نياز از قرينه شود. اينجا هم، اعتبارِ ارتباط و اختصاص مى‏شود. چه‏كسى اعتبار مى‏كند؟ آنهايى كه اهل اين زبان و لغت هستند، اعتبار مى‏كنند. مگر در امور اعتباريّه بايدشخص معيّنى بنشيند اعتبار كند؟ نه.
    مگر در امور اعتباريّه بايد براى تك تك موارد بنشينند اعتبار كنند؟ شما كه خانه‏تان رامى‏فروشيد به يك معامله صحيحِ عقلايى و شرعى، بعد از آنكه كه «بعتُ و اشتريتُ» تمام شد؛ آيامى‏گوييد خانه عقلاء كجاست كه برويم در خانه عقلاء آنها را بزنيم و بگوييم «ايها العقلاء» بياييداعتبار ملكيّت كنيد؟ يا دست نياز به طرف شارع دراز كنيم و بگوييم خدايا تو بيا اعتبار ملكيّت كن! آيامسأله در امور اعتباريه اينطور است و براى كسى توهم اين معنا مى‏شود؟ يا اين كه شارع مقدس، يك‏ضوابطى را مقرر كرده است، مى‏گويد: هر كجا اين ضوابط باشد، من اعتبار ملكيّت مى‏كنم. در باب‏زوجيّت، هم مقرراتى را شارع وضع كرده است، مى‏گويد: هر كجا اين مقررّات باشد، من اعتبارزوجيّت مى‏كنم.
    عقلاء هم همين طور. در محيط خودشان مى‏گويند هر معامله‏اى كه واجد ضوابط و شرايط ماباشد، ما در آن اعتبار ملكيّت مى‏كنيم و هر عقد ازدواجى كه واجد مقررات ما باشد، ما اعتبار زوجيّت‏مى‏كنيم. اما تك تك لازم نيست كه عقلاء فلان عقد ازدواج را مثل دو شاهد عادل بيايند بالاى سرش‏بايستند و بررسى كنند و اعتبار ملكيّت يا زوجيّت كنند. مسائل روى ضوابط و مقررات است. مسأله،هم از نظر عقلاء و هم از نظر شارع وقتى كه اينطور شد، چه مانعى دارد كه ما در وضع تعيّنى، اينجوربگوييم: اصحاب اين لغت و افرادى كه به اين لغت تكلّم مى‏كنند، جزو ضوابطشان اين است كه اگرلفظى در اثر كثرت استعمال در معناى مجازى به حدى رسيد كه نياز به قرينه نداشت، «يعتبرون بين‏هذا اللفظ و بين هذا المعنى المجازى، الارتباط و الاختصاص». منتها در وضع تعيينى، شخص معيّن‏يا اشخاصى اين ارتباط و اختصاص را اعتبار مى‏كنند ولى در وضع تعيّنى، زباندانهاى هر لغتى اين‏اختصاص را اعتبار مى‏كنند. اگر ما مسأله را به اين صورت مطرح كرديم، هم مى‏توانيم قائل شويم به‏اين كه؛ وضع، يك امر اعتبارى محض است و هم مى‏توانيم در تقسيم‏مان مناقشه نكنيم، بگوييم‏تقسيم وضع به وضع تعيينى و تعيّنى يك تقسيم حقيقى است و هر دو داخل در دايره وضع است،منتها به اين كيفيتى كه شما ملاحظه فرموديد.
    پس يك تقسيم، اين تقسيم است كه با توجّه به اعتبارى بودن وضع، به اين صورت مى‏توانيم آن‏را حل كنيم. تقسيم ديگرى براى وضع هست كه تقسيم به چهار قسم است از نظر وضع عام، موضوع‏له عام، وضع خاص، موضوع له خاص، و همين طور دو قسم ديگرى كه در اينجا هست اين را ان شاءاللَّه مطالعه بفرماييد براى بعد.

    بحث اخلاقى

    يك حديثى را به عنوان بحث اخلاقى روز چهارشنبه نقل مى‏كنم: روايت از اصول كافى است«منصور بن يونس عن ابى عبداللَّه (ع) قال فى حكمة آل داود، على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه، مقبلاًعلى شأنه، حافظاً للسانه».
    بر حسب اين روايت، امام صادق (ع) مى‏فرمايد: در حكمت آل داود، كه ظاهراً كتابى است‏مربوط به آل داود كه برنامه‏ها و دستورات داود در آن تنظيم شده است. مى‏فرمايد اين جمله هست،خوب اين جمله مورد تأييد امام صادق قرار گرفته است، اشكالى به اين جمله ندارند، بلكه نقل به‏عنوان تأييد است.
    مى‏فرمايد «على العاقل»، اگر كسى از نعمت عقل برخوردار بود و از اين موهبت الهى استفاده‏كرده و عنوان عاقل بر او منطبق است، سه مطلب يعنى سه مطلب را مورد توجه قرار دهد سنگينى كه‏بايد به دوش بكشد. كلمه «على» هر كجا استعمال شود، در اينجور موارد، يعنى كار مشكلى است،سنگين است، اما انسان بايد به دوش بكشد، همانطور كه كلمه «على» در وظايف شرعيه خيلى‏استعمال مى‏شود «كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم»، يا در آيه حج «لله على الناس‏حج البيت» كلمه «على» يعنى كار يك قدرى سنگين است اما چاره‏اى هم نيست، حتماً بايد به دوش‏كشيده شود.
    حضرت مى‏فرمايد: عاقلى كه مقتضاى عقلش را رعايت مى‏كند، بايد اولاً عارف به زمان خودش‏باشد. البته اينها بحثهاى طولانى دارد، من اشاره مى‏كنم، چه بسا روى منابر، اين مسائل را بهتر از مامطرح كرده باشيد «ان يكون عارفاً بزمانه»، انسان موقعيّت زمانى خودش را درك كند، مقطع زمانى‏خودش را احساس كند و به دست بياورد كه در چه موقعيّتى واقع شده و در چه جوّى و در چه‏محيطى از زمان قرار گرفته است. اين يك مسأله‏اى است كه جنبه عمومى دارد، يعنى يك تاجر و يك‏غير اهل علم هم بايد اين معنا را رعايت كند. در اهل علم، درك اين معنا اولويّت دارد و انسان بايدموقعيّت زمانى خودش را درك كند و بفهمد كه امروز به چه صورت مى‏شود اسلام تبليغ شود؟ نيازجوامع بشرى و گرايش آنها به اسلام را به چه صورتى مى‏توان پاسخ داد؟ اگر انسان، آشناى به وضع‏زمان باشد و بفهمد كه طلبه در اين زمان، آن هم طلبه بعد از انقلاب، طلبه در نظام اسلام، طلبه درحكومت اسلام، اين غير از طلبه بيست سال پيش است. نظام اسلام، اولاً نظامى است كه ضمن اين كه‏جامعه خودمان را متوجه اسلام كرده، بطورى كه مى‏بينيم بحمداللَّه چه تحول اسلامى‏اى در جامعه‏خودمان به وجود آمده، مخصوصاً در نسل جوان كه اصلاً با انقلاب خوى گرفته‏اند و با اسلام آشناشده‏اند، ضمن اين كه جامعه خودمان را در برگرفته است، فريادش براى دنيا بلند است و دنيا گرايش‏به اسلام پيدا كرده و متوجه به اسلام است. حالا بگذريم از اين كه آنهايى كه قدرت به دستشان هست،ابرقدرتها و ابر جنايت كارها، همّشان كوبيدن اسلام و از بين بردن اسلام است، اما جوامع بشرى وملّتها، مخصوصاً آنهايى كه حظّ و بهره‏اى از دانش و علم داشته‏اند، اينها كاملاً توجه به اسلام پيداكرده‏اند. لذا شرايط ما غير از شرايط بيست سال قبل است، طلبه امروز غير از طلبه آن روز است،مرجع تقليد امروز غير از مرجع تقليد آن روز است. مرجع تقليد آن روز غير از يك رساله و توضيح‏المسائل و يك جواب استفتاء و اخذ وجوه و پخش وجوه، مسأله ديگرى و مسؤليّت ديگرى نداشت.
    اما مرجع تقليد امروز بايد آماده باشد، افرادى را تربيت كند، وسائلى را تهيه كند، امكاناتى را تهيه‏كند، براى اين كه بتواند اسلام را در سراسر جهان مطرح كند، آن هم با زبان روز، و با طرز تفكرى كه‏حاكم بر ملّتها و دانشمندان است. لذا اين عارف به زمان بودن، يك مسأله بسيار حساس است.
    پس «على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه مقبلا بشأنه» مقبلا بشأنه معنايش اين است كه انسان تمام‏توجّهش، به مسؤليّت خودش باشد، ببيند چه مسؤليّتى دارد، وقتها را صرف ديگران نكند، فكرخودش را صرف مسايل ديگران نكند، آن مسئوليّتى كه خودش دارد، اقبال كند به شأن خودش، يعنى‏تمام توجه خودش را براى مسؤليّت خودش قرار دهد، ببيند چه مسؤليّتى دارد؟ اگر مسئولّيت اين‏است كه پس «مقبلاً بشأنه» يعنى رو آورد به مسئوليّت خودش. وجهه همّتش را، مسئوليّت خودش قراربدهد و انصافاً اين حرف بسيار ارزنده و لطيف است. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

    تمرينات

    تشابه و تفاوت مسأله وضع الفاظ و تابلو راهنما را بنويسيد
    آيا وضع، در تابلو راهنما، حقيقى است يا اعتبارى توضيح دهيد
    استاد در مسأله وضع قائل به كدام نظر شده‏اند
    معناى حقيقى در وضع تعيينى و تعيّنى چگونه است توضيح دهيد