شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 37
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
مسأله وضع تحت مقولات جوهر و عرض نيست
نظريّهاى در باب حقيقت وضع و ماهيّت وضع وجود دارد كه اين نظريّه را مرحوم محقق كمپانى(اعلى اللَّه مقامه الشريف) در حاشيه كفايه اختيار فرمودهاند كه به نظر قاصر ما اصل نظريّه كاملاًصحيح و قابل قبول است. منتها بعضى از جزئيّات كلام ايشان قابل مناقشه است كه آن هم دخالتى دراصل مطلب ندارد و به اصل مطلب لطمه نمىزند. نظريّه ايشان را با بعضى از توضيحاتى كه به آناضافه مىكنم، توجه بفرماييد ببينيم آيا واقعاً حقيقت وضع، غير از اين معنايى است كه ايشان اختياركردهاند، يا چارهاى نيست جز اين كه همين معنا را بپذيريم.
دليل اول بر عدم ارتباط وضع به عرض
ايشان مقدمهاى ذكر مىفرمايند كه مسأله وضع از مسائل واقعى و از واقعيّات و حقيقيّات نيست،يعنى اينطور نيست كه تحت يكى از مقولات جوهر يا مقولات عرضيه باشد. براى اين كه اگر كسىبخواهد توهّم كند كه مسأله وضع، يكى از واقعيّات است، حتماً بايد فكر كند كه اين يكى از مقولاتعرضيّه خواهد بود و عنوان واقعى آن، عرض خواهد بود. چرا؟ براى اين كه همانطور كه عرض، يكشيئى است كه عارض بر معروض مىشود و نياز به يك موضوعى دارد، بگوييم وضع هم همين طوراست، وضع، نياز به لفظ دارد، نياز به معنا دارد و به تعبير ديگر؛ وضع، عارض بر لفظ مىشود، يعنىلفظ، قبل از آنكه وضعى روى آن تحقق پيدا كند، كأنّ فاقد اين عرض بوده و بعد از آنكه وضعى دررابطه با او تحقق پيدا كند، متصف به عرض مىشود، مثل جسمى كه قبلاً اتّصاف به بياض نداشت وبعد از عروض بياض، اتصاف به او پيدا كرد و معروض براى آن شد.
پس طبعا اگر كسى بخواهد، واقعيّتى در باب وضع تخيّل كند، آن واقعيّتى كه اينجا قابل تخيّل وتوهّم است، عبارت از عنوان عرضيّت است، عبارت از واقعيّتِ عرضيّت است، آن وقت ايشانمىفرمايد اين تخيّل و توهّم باطل است.
ايشان مىفرمايند ما دو دليل محكم مىتوانيم اقامه كنيم بر اين كه مسأله وضع به باب اعراض ومقولات عرضيّه، هيچ گونه ارتباطى ندارد و آن واقعيّتى كه در باب اعراض وجود دارد، در باب وضعوجود ندارد.
دليل دوم بر عدم ارتباط وضع به عرض
در باب اعراض، اگر يك عرضى بخواهد واقعيّت و وجود پيدا كند، اين، لايعقل كه بدون موضوعو معروض تحقق پيدا كند. شما ماهيّت بياض را مىتوانيد تصور كنيد، بدون اين كه نياز به جسمداشته باشد. اما اگر بياض بخواهد وجود خارجى و واقعيّت عينيه پيدا كند، امكان ندارد بدون اين كهجسم خارجى وجود داشته باشد و يك موضوع خارجى تحقق داشته باشد، بياضِ واقعى و حقيقى،تحقق پيدا كند. اين «من شأن العرض» و از خصوصيّات و ويژگىهاى عرض است.
ببينيم در باب وضع، اگر كسى بخواهد واقعيّت عرضيّه به او بدهد و اين لباس را به او بپوشاند،هم مسأله اينطور است؟
مىفرمايد: مسأله در باب وضع به اين كيفيّت است واضع وقتى مىگويد «وضعت هذا اللفظ بازاءهذا المعنى، وضعت لفظ الماء بازاء الجسم السيال البارد» اينجا طرفين موضوع و موضوع لهچيست؟ عبارت از دو طبيعت است، در ناحيه لفظ، «طبيعة اللفظ و طبيعى اللفظ» موضوع است و درناحيّه معنا، هم «طبيعىّ المعنى» موضوع له است و لفظ در برابر او وضع شده است.
پس در حقيقت يك طرف وضع به طبيعىِّ لفظ مىخورد و يك طرفش به طبيعىِّ معنا، و بهمجردى كه واضع گفت «وضعت اللفظ بازاء المعنى»، وضع تحقق پيدا كرد. حالا بعد از آنكه اين وضعتحقق پيدا كرد، كسى در عالم، به دنبال اين وضع، اين لفظ را در اين معنا استعمال كند يا استعمال نكندو بر فرضى كه استعمال كند، هزاران استعمال تحقق پيدا كند، اين ربطى به وضع ندارد. اينطور نيستكه استعمال، مقوّم وضع باشد. اگر واضع، لفظ را به ازاء معنا وضع كرد و بعد روى عدم ابتلاء و عدمحاجت، نيازى پيدا نشد كه اين لفظ را در اين معنا استعمال كنند، آيا حالا كه نياز پيدا نشد، اين كشفاز اين مىكند كه وضع تحقق پيدا نكرده است؟ يا اين كه وضع به قوّت خودش باقى است و بماهيّتهتحقق پيدا كرده است؟.
اگر وضع، مثل بياض و مثل اعراض بود، همانطور كه واقعيّت عرض، بدون واقعيّت معروض،نمىتواند تحقق پيدا كند و بايد جسمى در خارج وجود پيدا كند تا بياض تحقق پيدا كند، بايد وضعهم اينگونه بود در حالى كه اينگونه نيست. همين، فرق بين واقعيّت عرضيّه و بين مسأله وضع است.
ما در باب وضع، نياز به استعمال نداريم، نياز به اين معنا نداريم كه اين لفظ در خارج وجود پيداكند. يك ارتباطى بين طبيعىّ لفظ و طبيعىّ معنا تحقق پيدا مىكند و با همين، وضع كامل مىشود،حال مىخواهد بعداً استعمالى كه نتيجه استعمال، واقعيّت دادن به لفظ و واقعيّت دادن به معناست،تحقق پيدا كند يا تحقق پيدا نكند.
پس ما ملاحظه مىكنيم مىبينيم، فرق بين وضع و بين عرضى مثل بياض در اين جهت است كه؛عرض بياض، اگر جسم در خارج وجود پيدا نكند، نمىتواند واقعيّتى داشته باشد. اما در باب وضع،چه عقيب او استعمالى تحقق پيدا كند يا نكند، هيچ فرقى در ماهيّت وضع و حقيقت وضع به وجودنمىآيد. از اينجا مىفهميم كه مسأله وضع از مقولات عرضيه نيست.
وضع از مقوله اضافه
مىفرمايند: واقعيّات عرضيّه به لحاظ اين كه واقعيّت هستند، محل اختلاف نيست و موردتلاعب و بازى واقع نمىشود. اين واقعيّتى است كه اگر جسم معروض بياض شد، آيا مىشود درهمين حالى كه معروض بياض است كسى بيايد اين جسم را معروض سواد قرار بدهد؟ بگويد اينجسم معروضٌ للسواد؟ نه، جسمى كه معروض بياض است چون واقعيّت عينيه است، لايقبلالاختلاف.
اما در باب وضع، اگر مانند مسأله واقعيّت عرضيّه باشد، نتيجه اين مىشود كه اگر لفظى در دوزبان مشترك باشد، يك كلمه در دو زبان مشترك باشد، فرض كنيد كلمه انسان در زبان عرب يك معناداشته باشد و همين كلمه انسان در زبان انگليسى معناى ديگرى داشته باشد، كه نتيجه اين شود كهواضع لغت عرب، لفظ انسان را براى يك معنا وضع كرده و واضع لغت انگليسى هم همين لفظ انسانرا براى معناى ديگرى وضع كرده است اگر وضع، واقعيّت عرضيّه داشته باشد، معنايش چه چيزىمىشود؟ معنايش اين است كه لفظ انسان با اين كه شىء واحد است و مثل جسم واحد مىماند، ازنظر لغت انگليسى معروض يك عرضى است و از نظر لغت عربى، معروض عرض ديگرى است فىآنٍ واحد، فى زمانٍ واحد.
آيا در واقعيّتِ عَرَضى، شما مىتوانيد اين معنا را تصور كنيد؟ معقول نيست كه يك جسم، در آنِواحد، معروض دو عرض باشد. بله ممكن است زمانها كوتاه باشد، يك دقيقه سفيد باشد، دقيقهديگر سياه باشد. اما فى زمان واحد و فى آنٍ واحد، معروض دو عرض قرار بگيرد! اين غير قابلتصور است.
پس شما چطور در باب وضع چنين معنايى را تصور مىكنيد كه يك لفظ، مثل لفظ انسان، در آنِواحد، معروض دو عرض باشد: يك وضع در لغت انگليسى روى آن واقع شده و يك وضع هم درلغت عرب روى آن واقع شده است، همزمان با هم، حتى بدون اين كه تقدم و تأخرى فرضاً در كارباشد. از اينجا مىفهميم كه مسأله وضع، غير از مسأله بياض است. مسأله وضع غير از مسأله واقعيّاتعرضيّه است. اين دو دليل را ايشان اقامه مىكنند بر اين كه واقعيّت عرضيّه را از وضع سلب كنند.
وضع از امور اعتبارى
بعد كانّ به ايشان اشكال مىكند كه ممكن است ما وضع را از مقوله اضافه بدانيم و به ذهن هممىآيد كه اين از مقوله اضافه است، چرا؟ براى اين كه همين طور كه در مقوله اضافه، اضافه بين دوچيز مطرح است، در باب وضع هم، اضافه بين لفظ و معنا مطرح است، چرا شما وضع را از مقولهاضافه نمىگيريد؟ مگر وضع ارتباط بين دو شىء و اضافه بين دو شىء نيست؟ چيزى كه اضافه بيندو شىء است، داخل در مقوله اضافه است و مقوله اضافه هم يكى از واقعيّات است، يكى از حقايقاست، چرا شما واقعيّت وضع را منكر مىشويد؟
ايشان در جواب مىفرمايند: متأسفانه يك خلطى در اينجا شده است، شما خيال مىكنيد كه هركجا دو شىء مطرح باشد و اضافه بين دو شىء مطرح باشد، اسمش را بايد مقوله اضافه بگذاريم؟ اگراينطور است، پس در باب علم هم بايد شما همين حرف را بزنيد، بايد بگوييد اين كه ما مىگوييمخداوند تبارك و تعالى عالم است، عالم به چه چيز است؟ علم، معلوم لازم دارد، علم بدون معلومامكان ندارد، هر كجا كه عالِم تحقق دارد، معلوم هم تحقق دارد. شما اگر بگوييد كه علم، معنايش، آناضافهاى است كه بين عالم و معلوم است، آن ارتباطى است كه بين عالم و معلوم است و چون ما دوتاشىء داريم و اضافه بين اين دو شىء مطرح است، پس وقتى كه به خداوند تبارك و تعالى عنوان عالِمرا اطلاق مىكنيم، بايد بگوييم اين عنوان عالِم در باب خداوند، از مقوله اضافه است! در حالى كه درجاى خودش ثابت شده است كه در باره خداوند تبارك و تعالى، نه مقولات جوهريّه راه دارد و نهمقولات عرضيّه به طور كلى. جوهر و عرض، مربوط به ممكن الوجود است، اما درباره ذات بارىتعالى و واجب الوجود، نه واقعيّت جوهريّه مطرح است، نه واقعيّت عرضيه.
پس اگر شما صرف ارتباط بين عالم و معلوم را از مقوله اضافه مىدانيد، بايد پاى مقوله اضافه رادر باره خداوند تبارك و تعالى باز كنيد، در حالى كه در جاى خودش خلاف اين معنا ثابت شده است.لذا مىفرمايد مقوله اضافه، يك محدوده و يك حساب خاصى دارد. شما خيال نكنيد كه هر كجا ماكلمه اضافه را به كار مىبريم و يا هر كجا ارتباط بين دو چيز را مطرح مىكنيم، فورى بگوييد كه ايناز مصاديق مقوله اضافه است. مسأله اينطور نيست.
سپس ايشان نتيجه مىگيرد كه «الوضع ليس له واقعيّة عرضيّه و لا واقعيّة اضافيّة» پس مسأله وضعچه چيز است؟
عدم فرق بين بكار بردن لفظ و اشاره در واقعيت
مسأله وضع اصلاً واقعيّت ندارد. واقعيّت ندارد يعنى چه؟! يعنى امر اعتبارى است، امر اعتبارىبودن به چه معناست؟ مىفرمايد همان امور اعتباريّهاى كه بين عقلاء مطرح است. همان اموراعتباريّهاى كه در محيط شرع مطرح است، عين همان امور اعتباريّه در باب مسأله وضع پيادهمىشود.
مثلاً شما در معامله بيعى، يا در عقد ازدواج، چطورى معامله بيعى را انجام مىدهيد و اثرى كهمترتب بر اين معامله بيع شماست، چه چيز است؟
شما در معامله بيع اين كار را مىكنيد، به مشترى مىگوييد «بعتك هذه الدار» و مشترى هممىگويد «قبلتُ»، به دنبال اين عقد و اين زمينهاى كه شما فراهم كردهايد، عقلاء و شارع مىآيند اعتبارمىكنند ملكيّت مشترى را نسبت به اين خانه و ملكيّت بايع را نسبت به ثمن.
اما اين اعتبار، اعتبار كنندهاش بايع نيست، اعتبار كننده، مشترى نيست. اعتبار كننده عقلاءهستند، اعتبار كننده شارع است. در نتيجه، نقشى را كه بايع در ملكيّت دارد، تسبيبى است و الا اعتباربالمباشره، مربوط به شارع و مربوط به عقلاء و كسانى است كه اعتبار ملكيّت و زوجيّت مىكنند.
در زوجيّت، زن و شوهر، ايجاب و قبول دارند. اما به دنبال اين ايجاب و قبول، شارع و عقلاء كهگاهى هم بين شارع و عقلاء، اختلاف هست، زوجيت را بين زن و شوهر اعتبار مىكنند، كه اعتباركننده، شارع و عقلاء هستند، و عاقد فقط عملش جنبه تسبيبى دارد، يعنى زمينه اين اعتبار را فراهممىكند و موضوع اين اعتبار را فراهم مىكند.
حال كه در اينجا ملكيّت و زوجيّت تحقق پيدا مىكند، آيا ملكيّت يك امر واقعى است؟ آيازوجيّت يك امر واقعى است؟ يعنى بعد از آنكه بين زن و شوهر، عقد ازدواج واقع شد، آيا اصلاً يكتحوّل وجودىِ تكوينى در آنها تحقق پيدا مىكند؟ وقتى كه اين خانه به مشترى فروخته شد، آيا يكتحول وجودى تكوينى تحقق پيدا مىكند؟ يا اين كه نه، مسأله فقط روى اعتبار و امور اعتباريّه دورمىزند. حتى ايشان مىفرمايد: اين امور اعتباريّه از بعضى از مسائل ذهنيّه هم مقامش پايينتر است.چون بعضى از مسائل ذهنيّه داريم كه واقعيّت ذهنيّه دارد، مثل اين كه اگر شما در ذهنتان مفهوم انسانرا تصور كرديد، اين كليّتى كه در ذهن شما عارض براى مفهوم انسان مىشود، يك واقعيّتى دارد، اماآيا يك واقعيّت خارجيّه است؟ نه، بلكه واقعيّت ذهنيّه مىباشد.
در امور اعتباريّه، حتى اين درجه از واقعيّت هم وجود ندارد، نه واقعيّت حقيقيّه است، نه واقعيّتذهنيّه، فقط صرف يك اعتبار است كه اين اعتبار «بيد من بيده الاعتبار» است، حالا اگر عقلاء باشد، درمحيط عقلاء، و يا شارع باشد در محيط شرع.
مىفرمايد مسأله وضع هم همين است، هر چه شما اين طرف و آن طرف بزنيد؛ در باب وضع،واقعيّتى را نمىتوانيد پيدا كنيد. آيا قبل از آنكه شما لفظ على را براى فرزندتان نامگذارى كنيد، بيناين على و فرزند شما يك ارتباط و يك مسأله واقعى وجود داشته است؟ يا اين كه نه، ما مىبينيم پدرمىنشيند فكر مىكند كه چه نامى براى فرزندش انتخاب كند؟ مشورت مىكند، گاهى تفأل به قرآنمىزند، بعد هم يك نامى را انتخاب مىكند. حال از پدر بپرسند كه بين اين نام و فرزند شما يكارتباط واقعى در اثر اين نامگذارى به وجود آمد؟!، قبلاً ارتباطى تحقق پيدا كرد؟ يا اين كه نه،مىگويد اين نام است و من به واسطه نامگذارى، اعتبار كردم كه بين كلمه على و بين فرزند من يكارتباط اعتبارى و يك اختصاص اعتبارى تحقق پيدا كند.
پس اگر ما تعبير مىكنيم كه يك ارتباطى بين لفظ و معنا وجود دارد، اين ارتباط هيچ واقعيّتىندارد، نه واقعيّت خارجيه و نه واقعيّت ذهنيه. بلكه اين ارتباط و اختصاص، صرفاً «امرٌ اعتبارىٌ»منتها در ملكيّت و زوجيّت، واضع و شارع، اعتبار ملكيّت و زوجيّت مىكنند. اما در باب وضع،واضع، اعتبار ارتباط و اختصاص مىكند، حالا اگر واضع هم خداوند نباشد من ديروز عرض كردم كهطبعاً يك خصوصيتى در واضع وجود دارد كه عنوان واضعيّت را براى او صالح و شايسته مىداند. اينواضعى كه صلاحيّت واضعيّت دارد هر كسى كه باشد، چه خداوند و چه بشر، اعتبار مىكند، ارتباط واختصاص بين لفظ و معنا را و همين اعتبار ارتباط «نسميه بالوضع». پس وضع، يك امر اعتبارىمحض است. بعد ايشان دو تشبيه مىكند كه يكى خالى از اشكال است و يكى هم همان است كه مناشاره كردم، مىشود و روى آن اشكال كرد.
دقت در معناى وضع و عدم توجه واضعين
بعد مىفرمايد: همين بچهاى را كه انسان نام على را روى او مىگذارد. اكثراً به وسيله نام، او رامشخص و تفهيم مىكنند گاهى هم انسان حال ندارد حرف بزند، به وسيله اشاره او را مشخصمىكند و تفهيم مىكند. آيا واقعاً بين اين لفظ و اين اشاره، فرق وجود دارد؟ البته فرق از نظر سهولتتفهيم و تفهّم بله؛ اما از نظر واقعيّت، در باب اشاره مطلب چگونه است؟ اين كه شما با انگشت اشارهمىكنيد و اين اليه زيد را مشخص مىكنيد، اينجا اين اشارهاى كه آن مشار اليه شما را تفهيم مىكند،اين يك واقعيّت است يا يك امر اعتبارى است؟ اعتبار كردهاند كه وقتى شما انگشتتان را به طرف زيداشاره مىكنيد، مشار اليه، مورد نظر و مورد تفهيم شماست. و الا اينجا چه واقعيّتى وجود دارد؟واقعيّت اين است كه زيد سر جايش نشسته است و شما هم انگشت را به طرف او اشاره كرديد، امااين كه «مشار اليه بهذه الاصبع» عبارت از آن طرفى است كه شما قصد داريد او را مشخص كنيد، ازكجا پيدا شده است؟ اين امر اعتبارى است. يعنى عقلاء اينجور اعتبار كردهاند رايج شده است. لذإے؛ظظمىبينيد در جاهاى مختلف، اشارهها فرق مىكند. اينطور نيست كه مسأله اشاره در تمام اقوام و ملل،يكسان باشد. در بين شهرها و ملّتها و كشورها مىبينيد نحوه اشارهها فرق مىكند، براى اين كهاعتبارشان فرق مىكند. آنها اينجورى اشاره را اعتبار كردهاند و ديگران نحوه ديگر اعتبار كردهاند.لفظ هم مىفرمايند همين است. لفظى كه براى معنا وضع مىشود، لفظى كه به واسطه «وضعت هذااللفظ بازاء هذا المعنى» ارتباط با معنا پيدا مىكند، آن هم همين است. ارتباط واقعى وجود ندارد.اختصاص واقعى و حتّى ذهنى تحقق ندارد. فقط يك اعتبارى و يك بنايى است بر اين كه هر وقتاين لفظ ذكر مىشود، اراده اين معنا بشود و اين معنا مقصود متكلّم و مستمع باشد. لفظ با اشاره، هرچه فكر مىكنيم مىبينيم بينشان فرقى نيست و همان خصوصيّتى كه در باب اشاره وجود دارد، درباب لفظ هم وجود دارد.
تا اينجا حرف ايشان به نظر من بسيار حرف متين و منطقى و قابل قبول است و به لحاظاشكالاتى كه ما به اقوال و نظرات ديگران داشتيم، چارهاى نداريم جز اين كه اين فرمايش ايشان رابپذيريم ولو اين كه يك اشكال به ايشان شده كه اينجا من اين اشكال را عرض مىكنم، بعد آن تكّهحرف ايشان را اگر وقت باشد عرض مىكنم.
تمرينات
آيا مسأله وضع از نظر محقق كمپانى از مقولات جوهريه يا عرضيه است توضيح دهيد
آيا وضع در تحققش نياز به استعمال دارد تا وجود پيدا كند توضيح دهيد
آيا مسأله وضع را مىتوان جزو مقوله اضافه محسوب كرد چرا
اين كه بين بكار بردن لفظ و اشاره از حيث واقعيت فرقى نيست، توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...