• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 37

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    مسأله وضع تحت مقولات جوهر و عرض نيست

    نظريّه‏اى در باب حقيقت وضع و ماهيّت وضع وجود دارد كه اين نظريّه را مرحوم محقق كمپانى(اعلى اللَّه مقامه الشريف) در حاشيه كفايه اختيار فرموده‏اند كه به نظر قاصر ما اصل نظريّه كاملاًصحيح و قابل قبول است. منتها بعضى از جزئيّات كلام ايشان قابل مناقشه است كه آن هم دخالتى دراصل مطلب ندارد و به اصل مطلب لطمه نمى‏زند. نظريّه ايشان را با بعضى از توضيحاتى كه به آن‏اضافه مى‏كنم، توجه بفرماييد ببينيم آيا واقعاً حقيقت وضع، غير از اين معنايى است كه ايشان اختياركرده‏اند، يا چاره‏اى نيست جز اين كه همين معنا را بپذيريم.

    دليل اول بر عدم ارتباط وضع به عرض

    ايشان مقدمه‏اى ذكر مى‏فرمايند كه مسأله وضع از مسائل واقعى و از واقعيّات و حقيقيّات نيست،يعنى اينطور نيست كه تحت يكى از مقولات جوهر يا مقولات عرضيه باشد. براى اين كه اگر كسى‏بخواهد توهّم كند كه مسأله وضع، يكى از واقعيّات است، حتماً بايد فكر كند كه اين يكى از مقولات‏عرضيّه خواهد بود و عنوان واقعى آن، عرض خواهد بود. چرا؟ براى اين كه همانطور كه عرض، يك‏شيئى است كه عارض بر معروض مى‏شود و نياز به يك موضوعى دارد، بگوييم وضع هم همين طوراست، وضع، نياز به لفظ دارد، نياز به معنا دارد و به تعبير ديگر؛ وضع، عارض بر لفظ مى‏شود، يعنى‏لفظ، قبل از آنكه وضعى روى آن تحقق پيدا كند، كأنّ فاقد اين عرض بوده و بعد از آنكه وضعى دررابطه با او تحقق پيدا كند، متصف به عرض مى‏شود، مثل جسمى كه قبلاً اتّصاف به بياض نداشت وبعد از عروض بياض، اتصاف به او پيدا كرد و معروض براى آن شد.
    پس طبعا اگر كسى بخواهد، واقعيّتى در باب وضع تخيّل كند، آن واقعيّتى كه اينجا قابل تخيّل وتوهّم است، عبارت از عنوان عرضيّت است، عبارت از واقعيّتِ عرضيّت است، آن وقت ايشان‏مى‏فرمايد اين تخيّل و توهّم باطل است.
    ايشان مى‏فرمايند ما دو دليل محكم مى‏توانيم اقامه كنيم بر اين كه مسأله وضع به باب اعراض ومقولات عرضيّه، هيچ گونه ارتباطى ندارد و آن واقعيّتى كه در باب اعراض وجود دارد، در باب وضع‏وجود ندارد.

    دليل دوم بر عدم ارتباط وضع به عرض

    در باب اعراض، اگر يك عرضى بخواهد واقعيّت و وجود پيدا كند، اين، لايعقل كه بدون موضوع‏و معروض تحقق پيدا كند. شما ماهيّت بياض را مى‏توانيد تصور كنيد، بدون اين كه نياز به جسم‏داشته باشد. اما اگر بياض بخواهد وجود خارجى و واقعيّت عينيه پيدا كند، امكان ندارد بدون اين كه‏جسم خارجى وجود داشته باشد و يك موضوع خارجى تحقق داشته باشد، بياضِ واقعى و حقيقى،تحقق پيدا كند. اين «من شأن العرض» و از خصوصيّات و ويژگى‏هاى عرض است.
    ببينيم در باب وضع، اگر كسى بخواهد واقعيّت عرضيّه به او بدهد و اين لباس را به او بپوشاند،هم مسأله اينطور است؟
    مى‏فرمايد: مسأله در باب وضع به اين كيفيّت است واضع وقتى مى‏گويد «وضعت هذا اللفظ بازاءهذا المعنى، وضعت لفظ الماء بازاء الجسم السيال البارد» اينجا طرفين موضوع و موضوع له‏چيست؟ عبارت از دو طبيعت است، در ناحيه لفظ، «طبيعة اللفظ و طبيعى اللفظ» موضوع است و درناحيّه معنا، هم «طبيعىّ المعنى» موضوع له است و لفظ در برابر او وضع شده است.
    پس در حقيقت يك طرف وضع به طبيعىِّ لفظ مى‏خورد و يك طرفش به طبيعىِّ معنا، و به‏مجردى كه واضع گفت «وضعت اللفظ بازاء المعنى»، وضع تحقق پيدا كرد. حالا بعد از آنكه اين وضع‏تحقق پيدا كرد، كسى در عالم، به دنبال اين وضع، اين لفظ را در اين معنا استعمال كند يا استعمال نكندو بر فرضى كه استعمال كند، هزاران استعمال تحقق پيدا كند، اين ربطى به وضع ندارد. اينطور نيست‏كه استعمال، مقوّم وضع باشد. اگر واضع، لفظ را به ازاء معنا وضع كرد و بعد روى عدم ابتلاء و عدم‏حاجت، نيازى پيدا نشد كه اين لفظ را در اين معنا استعمال كنند، آيا حالا كه نياز پيدا نشد، اين كشف‏از اين مى‏كند كه وضع تحقق پيدا نكرده است؟ يا اين كه وضع به قوّت خودش باقى است و بماهيّته‏تحقق پيدا كرده است؟.
    اگر وضع، مثل بياض و مثل اعراض بود، همانطور كه واقعيّت عرض، بدون واقعيّت معروض،نمى‏تواند تحقق پيدا كند و بايد جسمى در خارج وجود پيدا كند تا بياض تحقق پيدا كند، بايد وضع‏هم اينگونه بود در حالى كه اينگونه نيست. همين، فرق بين واقعيّت عرضيّه و بين مسأله وضع است.
    ما در باب وضع، نياز به استعمال نداريم، نياز به اين معنا نداريم كه اين لفظ در خارج وجود پيداكند. يك ارتباطى بين طبيعىّ لفظ و طبيعىّ معنا تحقق پيدا مى‏كند و با همين، وضع كامل مى‏شود،حال مى‏خواهد بعداً استعمالى كه نتيجه استعمال، واقعيّت دادن به لفظ و واقعيّت دادن به معناست،تحقق پيدا كند يا تحقق پيدا نكند.
    پس ما ملاحظه مى‏كنيم مى‏بينيم، فرق بين وضع و بين عرضى مثل بياض در اين جهت است كه؛عرض بياض، اگر جسم در خارج وجود پيدا نكند، نمى‏تواند واقعيّتى داشته باشد. اما در باب وضع،چه عقيب او استعمالى تحقق پيدا كند يا نكند، هيچ فرقى در ماهيّت وضع و حقيقت وضع به وجودنمى‏آيد. از اينجا مى‏فهميم كه مسأله وضع از مقولات عرضيه نيست.

    وضع از مقوله اضافه

    مى‏فرمايند: واقعيّات عرضيّه به لحاظ اين كه واقعيّت هستند، محل اختلاف نيست و موردتلاعب و بازى واقع نمى‏شود. اين واقعيّتى است كه اگر جسم معروض بياض شد، آيا مى‏شود درهمين حالى كه معروض بياض است كسى بيايد اين جسم را معروض سواد قرار بدهد؟ بگويد اين‏جسم معروضٌ للسواد؟ نه، جسمى كه معروض بياض است چون واقعيّت عينيه است، لايقبل‏الاختلاف.
    اما در باب وضع، اگر مانند مسأله واقعيّت عرضيّه باشد، نتيجه اين مى‏شود كه اگر لفظى در دوزبان مشترك باشد، يك كلمه در دو زبان مشترك باشد، فرض كنيد كلمه انسان در زبان عرب يك معناداشته باشد و همين كلمه انسان در زبان انگليسى معناى ديگرى داشته باشد، كه نتيجه اين شود كه‏واضع لغت عرب، لفظ انسان را براى يك معنا وضع كرده و واضع لغت انگليسى هم همين لفظ انسان‏را براى معناى ديگرى وضع كرده است اگر وضع، واقعيّت عرضيّه داشته باشد، معنايش چه چيزى‏مى‏شود؟ معنايش اين است كه لفظ انسان با اين كه شى‏ء واحد است و مثل جسم واحد مى‏ماند، ازنظر لغت انگليسى معروض يك عرضى است و از نظر لغت عربى، معروض عرض ديگرى است فى‏آنٍ واحد، فى زمانٍ واحد.
    آيا در واقعيّتِ عَرَضى، شما مى‏توانيد اين معنا را تصور كنيد؟ معقول نيست كه يك جسم، در آنِ‏واحد، معروض دو عرض باشد. بله ممكن است زمانها كوتاه باشد، يك دقيقه سفيد باشد، دقيقه‏ديگر سياه باشد. اما فى زمان واحد و فى آنٍ واحد، معروض دو عرض قرار بگيرد! اين غير قابل‏تصور است.
    پس شما چطور در باب وضع چنين معنايى را تصور مى‏كنيد كه يك لفظ، مثل لفظ انسان، در آنِ‏واحد، معروض دو عرض باشد: يك وضع در لغت انگليسى روى آن واقع شده و يك وضع هم درلغت عرب روى آن واقع شده است، هم‏زمان با هم، حتى بدون اين كه تقدم و تأخرى فرضاً در كارباشد. از اينجا مى‏فهميم كه مسأله وضع، غير از مسأله بياض است. مسأله وضع غير از مسأله واقعيّات‏عرضيّه است. اين دو دليل را ايشان اقامه مى‏كنند بر اين كه واقعيّت عرضيّه را از وضع سلب كنند.

    وضع از امور اعتبارى

    بعد كانّ به ايشان اشكال مى‏كند كه ممكن است ما وضع را از مقوله اضافه بدانيم و به ذهن هم‏مى‏آيد كه اين از مقوله اضافه است، چرا؟ براى اين كه همين طور كه در مقوله اضافه، اضافه بين دوچيز مطرح است، در باب وضع هم، اضافه بين لفظ و معنا مطرح است، چرا شما وضع را از مقوله‏اضافه نمى‏گيريد؟ مگر وضع ارتباط بين دو شى‏ء و اضافه بين دو شى‏ء نيست؟ چيزى كه اضافه بين‏دو شى‏ء است، داخل در مقوله اضافه است و مقوله اضافه هم يكى از واقعيّات است، يكى از حقايق‏است، چرا شما واقعيّت وضع را منكر مى‏شويد؟
    ايشان در جواب مى‏فرمايند: متأسفانه يك خلطى در اينجا شده است، شما خيال مى‏كنيد كه هركجا دو شى‏ء مطرح باشد و اضافه بين دو شى‏ء مطرح باشد، اسمش را بايد مقوله اضافه بگذاريم؟ اگراينطور است، پس در باب علم هم بايد شما همين حرف را بزنيد، بايد بگوييد اين كه ما مى‏گوييم‏خداوند تبارك و تعالى عالم است، عالم به چه چيز است؟ علم، معلوم لازم دارد، علم بدون معلوم‏امكان ندارد، هر كجا كه عالِم تحقق دارد، معلوم هم تحقق دارد. شما اگر بگوييد كه علم، معنايش، آن‏اضافه‏اى است كه بين عالم و معلوم است، آن ارتباطى است كه بين عالم و معلوم است و چون ما دوتاشى‏ء داريم و اضافه بين اين دو شى‏ء مطرح است، پس وقتى كه به خداوند تبارك و تعالى عنوان عالِم‏را اطلاق مى‏كنيم، بايد بگوييم اين عنوان عالِم در باب خداوند، از مقوله اضافه است! در حالى كه درجاى خودش ثابت شده است كه در باره خداوند تبارك و تعالى، نه مقولات جوهريّه راه دارد و نه‏مقولات عرضيّه به طور كلى. جوهر و عرض، مربوط به ممكن الوجود است، اما درباره ذات بارى‏تعالى و واجب الوجود، نه واقعيّت جوهريّه مطرح است، نه واقعيّت عرضيه.
    پس اگر شما صرف ارتباط بين عالم و معلوم را از مقوله اضافه مى‏دانيد، بايد پاى مقوله اضافه رادر باره خداوند تبارك و تعالى باز كنيد، در حالى كه در جاى خودش خلاف اين معنا ثابت شده است.لذا مى‏فرمايد مقوله اضافه، يك محدوده و يك حساب خاصى دارد. شما خيال نكنيد كه هر كجا ماكلمه اضافه را به كار مى‏بريم و يا هر كجا ارتباط بين دو چيز را مطرح مى‏كنيم، فورى بگوييد كه اين‏از مصاديق مقوله اضافه است. مسأله اينطور نيست.
    سپس ايشان نتيجه مى‏گيرد كه «الوضع ليس له واقعيّة عرضيّه و لا واقعيّة اضافيّة» پس مسأله وضع‏چه چيز است؟

    عدم فرق بين بكار بردن لفظ و اشاره در واقعيت

    مسأله وضع اصلاً واقعيّت ندارد. واقعيّت ندارد يعنى چه؟! يعنى امر اعتبارى است، امر اعتبارى‏بودن به چه معناست؟ مى‏فرمايد همان امور اعتباريّه‏اى كه بين عقلاء مطرح است. همان اموراعتباريّه‏اى كه در محيط شرع مطرح است، عين همان امور اعتباريّه در باب مسأله وضع پياده‏مى‏شود.
    مثلاً شما در معامله بيعى، يا در عقد ازدواج، چطورى معامله بيعى را انجام مى‏دهيد و اثرى كه‏مترتب بر اين معامله بيع شماست، چه چيز است؟
    شما در معامله بيع اين كار را مى‏كنيد، به مشترى مى‏گوييد «بعتك هذه الدار» و مشترى هم‏مى‏گويد «قبلتُ»، به دنبال اين عقد و اين زمينه‏اى كه شما فراهم كرده‏ايد، عقلاء و شارع مى‏آيند اعتبارمى‏كنند ملكيّت مشترى را نسبت به اين خانه و ملكيّت بايع را نسبت به ثمن.
    اما اين اعتبار، اعتبار كننده‏اش بايع نيست، اعتبار كننده، مشترى نيست. اعتبار كننده عقلاءهستند، اعتبار كننده شارع است. در نتيجه، نقشى را كه بايع در ملكيّت دارد، تسبيبى است و الا اعتباربالمباشره، مربوط به شارع و مربوط به عقلاء و كسانى است كه اعتبار ملكيّت و زوجيّت مى‏كنند.
    در زوجيّت، زن و شوهر، ايجاب و قبول دارند. اما به دنبال اين ايجاب و قبول، شارع و عقلاء كه‏گاهى هم بين شارع و عقلاء، اختلاف هست، زوجيت را بين زن و شوهر اعتبار مى‏كنند، كه اعتباركننده، شارع و عقلاء هستند، و عاقد فقط عملش جنبه تسبيبى دارد، يعنى زمينه اين اعتبار را فراهم‏مى‏كند و موضوع اين اعتبار را فراهم مى‏كند.
    حال كه در اينجا ملكيّت و زوجيّت تحقق پيدا مى‏كند، آيا ملكيّت يك امر واقعى است؟ آيازوجيّت يك امر واقعى است؟ يعنى بعد از آنكه بين زن و شوهر، عقد ازدواج واقع شد، آيا اصلاً يك‏تحوّل وجودىِ تكوينى در آنها تحقق پيدا مى‏كند؟ وقتى كه اين خانه به مشترى فروخته شد، آيا يك‏تحول وجودى تكوينى تحقق پيدا مى‏كند؟ يا اين كه نه، مسأله فقط روى اعتبار و امور اعتباريّه دورمى‏زند. حتى ايشان مى‏فرمايد: اين امور اعتباريّه از بعضى از مسائل ذهنيّه هم مقامش پايين‏تر است.چون بعضى از مسائل ذهنيّه داريم كه واقعيّت ذهنيّه دارد، مثل اين كه اگر شما در ذهنتان مفهوم انسان‏را تصور كرديد، اين كليّتى كه در ذهن شما عارض براى مفهوم انسان مى‏شود، يك واقعيّتى دارد، اماآيا يك واقعيّت خارجيّه است؟ نه، بلكه واقعيّت ذهنيّه مى‏باشد.
    در امور اعتباريّه، حتى اين درجه از واقعيّت هم وجود ندارد، نه واقعيّت حقيقيّه است، نه واقعيّت‏ذهنيّه، فقط صرف يك اعتبار است كه اين اعتبار «بيد من بيده الاعتبار» است، حالا اگر عقلاء باشد، درمحيط عقلاء، و يا شارع باشد در محيط شرع.
    مى‏فرمايد مسأله وضع هم همين است، هر چه شما اين طرف و آن طرف بزنيد؛ در باب وضع،واقعيّتى را نمى‏توانيد پيدا كنيد. آيا قبل از آنكه شما لفظ على را براى فرزندتان نامگذارى كنيد، بين‏اين على و فرزند شما يك ارتباط و يك مسأله واقعى وجود داشته است؟ يا اين كه نه، ما مى‏بينيم پدرمى‏نشيند فكر مى‏كند كه چه نامى براى فرزندش انتخاب كند؟ مشورت مى‏كند، گاهى تفأل به قرآن‏مى‏زند، بعد هم يك نامى را انتخاب مى‏كند. حال از پدر بپرسند كه بين اين نام و فرزند شما يك‏ارتباط واقعى در اثر اين نامگذارى به وجود آمد؟!، قبلاً ارتباطى تحقق پيدا كرد؟ يا اين كه نه،مى‏گويد اين نام است و من به واسطه نامگذارى، اعتبار كردم كه بين كلمه على و بين فرزند من يك‏ارتباط اعتبارى و يك اختصاص اعتبارى تحقق پيدا كند.
    پس اگر ما تعبير مى‏كنيم كه يك ارتباطى بين لفظ و معنا وجود دارد، اين ارتباط هيچ واقعيّتى‏ندارد، نه واقعيّت خارجيه و نه واقعيّت ذهنيه. بلكه اين ارتباط و اختصاص، صرفاً «امرٌ اعتبارىٌ»منتها در ملكيّت و زوجيّت، واضع و شارع، اعتبار ملكيّت و زوجيّت مى‏كنند. اما در باب وضع،واضع، اعتبار ارتباط و اختصاص مى‏كند، حالا اگر واضع هم خداوند نباشد من ديروز عرض كردم كه‏طبعاً يك خصوصيتى در واضع وجود دارد كه عنوان واضعيّت را براى او صالح و شايسته مى‏داند. اين‏واضعى كه صلاحيّت واضعيّت دارد هر كسى كه باشد، چه خداوند و چه بشر، اعتبار مى‏كند، ارتباط واختصاص بين لفظ و معنا را و همين اعتبار ارتباط «نسميه بالوضع». پس وضع، يك امر اعتبارى‏محض است. بعد ايشان دو تشبيه مى‏كند كه يكى خالى از اشكال است و يكى هم همان است كه من‏اشاره كردم، مى‏شود و روى آن اشكال كرد.

    دقت در معناى وضع و عدم توجه واضعين

    بعد مى‏فرمايد: همين بچه‏اى را كه انسان نام على را روى او مى‏گذارد. اكثراً به وسيله نام، او رامشخص و تفهيم مى‏كنند گاهى هم انسان حال ندارد حرف بزند، به وسيله اشاره او را مشخص‏مى‏كند و تفهيم مى‏كند. آيا واقعاً بين اين لفظ و اين اشاره، فرق وجود دارد؟ البته فرق از نظر سهولت‏تفهيم و تفهّم بله؛ اما از نظر واقعيّت، در باب اشاره مطلب چگونه است؟ اين كه شما با انگشت اشاره‏مى‏كنيد و اين اليه زيد را مشخص مى‏كنيد، اينجا اين اشاره‏اى كه آن مشار اليه شما را تفهيم مى‏كند،اين يك واقعيّت است يا يك امر اعتبارى است؟ اعتبار كرده‏اند كه وقتى شما انگشتتان را به طرف زيداشاره مى‏كنيد، مشار اليه، مورد نظر و مورد تفهيم شماست. و الا اينجا چه واقعيّتى وجود دارد؟واقعيّت اين است كه زيد سر جايش نشسته است و شما هم انگشت را به طرف او اشاره كرديد، امااين كه «مشار اليه بهذه الاصبع» عبارت از آن طرفى است كه شما قصد داريد او را مشخص كنيد، ازكجا پيدا شده است؟ اين امر اعتبارى است. يعنى عقلاء اينجور اعتبار كرده‏اند رايج شده است. لذإے؛ظظمى‏بينيد در جاهاى مختلف، اشاره‏ها فرق مى‏كند. اينطور نيست كه مسأله اشاره در تمام اقوام و ملل،يكسان باشد. در بين شهرها و ملّتها و كشورها مى‏بينيد نحوه اشاره‏ها فرق مى‏كند، براى اين كه‏اعتبارشان فرق مى‏كند. آنها اينجورى اشاره را اعتبار كرده‏اند و ديگران نحوه ديگر اعتبار كرده‏اند.لفظ هم مى‏فرمايند همين است. لفظى كه براى معنا وضع مى‏شود، لفظى كه به واسطه «وضعت هذااللفظ بازاء هذا المعنى» ارتباط با معنا پيدا مى‏كند، آن هم همين است. ارتباط واقعى وجود ندارد.اختصاص واقعى و حتّى ذهنى تحقق ندارد. فقط يك اعتبارى و يك بنايى است بر اين كه هر وقت‏اين لفظ ذكر مى‏شود، اراده اين معنا بشود و اين معنا مقصود متكلّم و مستمع باشد. لفظ با اشاره، هرچه فكر مى‏كنيم مى‏بينيم بينشان فرقى نيست و همان خصوصيّتى كه در باب اشاره وجود دارد، درباب لفظ هم وجود دارد.
    تا اينجا حرف ايشان به نظر من بسيار حرف متين و منطقى و قابل قبول است و به لحاظاشكالاتى كه ما به اقوال و نظرات ديگران داشتيم، چاره‏اى نداريم جز اين كه اين فرمايش ايشان رابپذيريم ولو اين كه يك اشكال به ايشان شده كه اينجا من اين اشكال را عرض مى‏كنم، بعد آن تكّه‏حرف ايشان را اگر وقت باشد عرض مى‏كنم.

    تمرينات

    آيا مسأله وضع از نظر محقق كمپانى از مقولات جوهريه يا عرضيه است توضيح دهيد
    آيا وضع در تحققش نياز به استعمال دارد تا وجود پيدا كند توضيح دهيد
    آيا مسأله وضع را مى‏توان جزو مقوله اضافه محسوب كرد چرا
    اين كه بين بكار بردن لفظ و اشاره از حيث واقعيت فرقى نيست، توضيح دهيد