• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 36

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
    يكى از اقوال و آراء مهم در باب تفسير وضع، اين است كه وضع را به معناى تعّهد و التزام نفسانى‏و قلبى قرار مى‏دهد و عرض كرديم كه معناى معقول تعهد در اينجا، عبارت از اين است كه واضع‏متعّهد بشود كه هر وقت بخواهد اين معنا را از طريق لفظ تفهيم كند، با اين لفظ مخصوص تفهيم كند.مثلاً هر وقت بخواهد آب را از طريق لفظ به مخاطب تفهيم كند، با گفتن كلمه ماء، تفهيم تحقق پيداكند، اين معناى معقول تعهّد و التزام نفسانى در رابطه با معناى وضع است.

    متن درس


    دليل وجدانى بر تعريف سوم؛ التزام نفسانى

    آنهايى كه قائل به اين قول هستند، مى‏گويند كه اولاً در وضع اعلام شخصيّه، ما وجداناً همين‏معنا را ملاحظه مى‏كنيم. پدرى كه براى فرزندش نامگذارى مى‏كند؛ حقيقتِ اين نامگذارى، به اين‏تعهّد و التزام نفسانى برمى‏گردد كه معنايش اين است او متعهّد مى‏شود كه هر وقت بخواهد ذهن‏كسى را يا ذهن آن فرزند را متوجه خودش بكند، مثلاً با ذكر نام على كه براى او نامگذارى شده است،اين تفهيم و تفهّم تحقق پيدا كند. پس در وضع اعلام شخصيه، ادعا مى‏شود كه وجداناً، اينجا وضع به‏نام تعهّد و التزام نفسانى است. بعد مى‏گويند: اين كه واضع در مقام وضع مى‏گويد «وضعت هذا اللفظبازاء هذا المعنى»، شما خيال نكنيد كه اين «وضعت هذا اللفظ بازاء هذا المعنى»، خودش حقيقت‏وضع است، نه!، اين يك لفظ و عبارتى است كه بيانگر همان تعهّد و التزام نفسانى است. اين عبارت«وضعتُ» آن تعهد نفسانى را بيان و روشن مى‏كند.

    عدم فرق بين واضع اصطلاحى و مستعملين

    لذا مى‏فرمايد: ما فرقى بين واضع اصطلاحى و مستعملين بعدى نمى‏بينيم. براى اين كه همه اينهادر تعهّد و التزام كه ماهيت و حقيقت وضع است، شركت دارند. همانطور كه واضع متعهّد شده -به آن‏كيفيتى كه ما در معناى معقولِ تعهّد، ذكر كرديم،- مستعمل هم همين تعهّد را دارد. در حقيقت،مستعمل هم واضع است و بر هر مستعملى عنوان واضع انطباق پيدا مى‏كند. پس شما خيال نكنيد كه‏اين معنايى كه ما براى وضع ذكر مى‏كنيم با معناى لغوى وضع يا با استعمال كلمه وضع در ساير مواردمخالفت دارد. چون كلمه وضعى كه ما اينجا استعمال مى‏كنيم، البته مضاف اليه آن را ما در تعبيرات‏خودمان حذف مى‏كنيم و الا وضعى كه در اينجا استعمال مى‏شود، عبارت است از «وضع اللفظللمعنى» كه مضاف اليه آن لفظ است و «للمعنى» هم متعلق به اين «وضع» است.
    بعد مى‏فرمايد معناى لغوى وضع هم همين است. مگر وضع در لغت به معناى جعل و اقرار وتثبيت نيست؟ معناى جعل و اقرار كه عبارت از تثبيت كردن، ثابت كردن و پا برجا كردن يك شى‏ءباشد؛ اين معناى لغوى وضع است. اين مطلب با تعهّد و التزام نفسانى كاملاً سازگار است، براى اين‏كه اين انسان به اين كيفيتى كه ما ذكر كرديم، با تعهدش اين معنا را تثبيت مى‏كند. در حقيقت خود اين‏تعهد، تثبيت اين معناست كه «كلما اراد تفهيم المعنى، اراده من طريق اللفظ»، يعنى هنگام استعمال،اين لفظ را به كار ببرد. هر وقت معناى آب را اراده كرد و خواست از طريق لفظ، اين تفهيم و تفهّم‏تحقق پيدا كند لفظ ماء را استعمال كند. لذا با معناى لغويش هم به نظر ايشان سازگار است.

    مناسبت بين معناى لغوى و ساير موارد استعمال وضع

    همينطور كه شما كلمه وضع را در موارد ديگرى استعمال مى‏كنيد و مى‏گوييد: وضع قانون، جعل‏قانون، اين كلمه وضع را كه اضافه به قانون مى‏كنيد، معناى وضع قانون چيست؟ يعنى آن مطلبى كه‏مقنّن و قانونگذار متعهّد شده و نفساً ملتزم شده كه آن را تنفيذ كند و در سطح جامعه پياده كند.
    پس معناى وضع قانون هم، يعنى همان تعهّد و التزام نفسانى به پياده كردن قانون در سطح جامعه.لذا به نظر ايشان، هم با معناى لغوىِ وضع و هم با استعمالات ديگر وضع در موارد ديگر مناسبت‏دارد. لذا وضع، همين تعهّد و التزام نفسانى است «و كل مستعملٍ» چون اين تعهّد و اين جهت در اوتحقق دارد، عنوان واضع پيدا مى‏كند. پس ماهيّت وضع چنين چيزى خواهد شد.

    پذيرش يا رد تعريف وضع به التزام نفسى

    آيا اين بيان، بيان صحيحى است؟ آيا لازم است كه ما اين بيان را بپذيريم يا در اينجا جهاتى وجوددارد كه مانع پذيرفتن اين تفسير و تعريف مى‏شود؟
    اولاً ما در نامگذارى اعلام شخصيّه بايد يك دقّتى بكنيم. اين كه پدرى براى فرزند خودش نامى‏را انتخاب مى‏كند و عنوان واضع و عنوان نامگذار پيدا مى‏كند، در همين جا وقتى كه ما مسأله راوجداناً بررسى كنيم آيا مى‏توانيم عنوان نامگذار را به غير پدر هم اطلاق كنيم؟ آيا در جامعه بشرى،اعم از اسلامى و غير اسلامى، اين حقّ نامگذارى و انتخاب اسم براى فرزند آيا در صورت وجود پدربراى شخص ديگرى مطرح نيست؟ اين پدر است كه مى‏تواند نامگذارى كند و حق انتخاب نام براى‏فرزند خودش دارد، اگر ديگران به تبع پدر استعمال مى‏كنند، آيا وجداناً مى‏توانيم بگوييم كه آنها هم‏واضع هستند؟ بگوييم آنها هم نامگذارند؟! يا بگوييم آنها هم تعهّد و التزام نفسانى دارند؟! منتها پدراسبقيّت داشته، اسبقيّت زمانى، استعمالى و تعهدى داشته است!. آيا اين مسأله در اينجا مطرح است؟يا اين كه اصلاً مسأله اسبقيّت زمانى مطرح نيست؟

    عدم اطلاق واضع بر مستعملين

    مسأله اين است كه پدر در نظر مردم حق نامگذارى دارد، او واضع الاسم است، او منتخب الاسم‏است و اين معنا در ديگران به تبعيّت او تحقق پيدا مى‏كند، نه اين كه صرف تقدّم و تأخّر زمانى مطرح‏باشد. عنوان زمان و تقدم و تأخّر زمانى مطرح نيست، بلكه عنوان اين است كه اين حق، حق اوست وديگران تابع او هستند. پس همانطور كه در اعلام شخصيّه وجداناً ما نمى‏توانيم بگوييم «لافرق بين‏الاب و غيره»، «كل مستعمل واضع» آيا هر كسى كه نام على را در رابطه با فرزند اين پدر استعمال‏مى‏كند، عنوان واضعيّت دارد. براى خاطر اين كه تعهّد و التزام نفسانى دارد. آيا ما مى‏توانيم اين حرف‏را بگوييم؟ و آيا اين حرف در باب اعلام شخصيه قابل قبول است؟ يا در باب اعلام شخصيه اين‏حرف وجداناً غير قابل قبول است و ما نمى‏توانيم بپذيريم.
    اگر اين مسأله در اينجا حل شد، موارد ديگر هم همين طور است. حالا در آن مثالهايى كه خيلى‏شبيه آن است، در باب مخترعى كه نامگذارى مى‏كند، مخترع، اسمى براى مختَرَع خودش وضع كرده‏است، ديگران هم به تَبَع او، همين اسم را به كار مى‏برند. آيا مى‏توانيم بگوييم كه همه اينها واضع‏هستند؟
    ما كه كلمه اتومبيل را به كار مى‏بريم آيا با مخترع اتومبيل كه اين كلمه را براى اختراع خودش‏وضع كرده است، هر دو در جهت واضعيّت مشترك هستيم؟! آيا مى‏توانيم بگوييم همانطور كه اوواضع است، من هم واضع هستم؟! يا وجداناً اينطور است كه اين حق، به حسب جهاتى كه موردرعايت انسانهاست، به كسى كه اختراع مى‏كند، تعلق دارد و اوست كه اولويّت و احقيّت دارد كه براى‏مخترَع خودش نامگذارى كند؟ كسى كه كتابى تأليف مى‏كند، احق است كه براى كتاب خودش‏نامگذارى كند و واضع اسم باشد. واضع اسم كتاب، همان مؤلف است، همان نويسنده است و اين‏احقيّت اقتضا پيدا كرده است كه ديگران تبعيّت پيدا كنند، پيروى كنند، و الا به ديگران نمى‏توانيم‏عنوان واضع بدهيم و بگوييم همانطورى كه مؤلف داراى تعهّد و التزام نفسانى به اين مسأله هست،در ديگران هم همين تعهّد و التزام نفسانى وجود دارد «و كلهم واضع هذا الاسم» و همه آنها واضع اين‏اسم براى اين كتاب يا مخترع يا فرزند و امثال ذلك هستند. مسأله به نظر من خيلى بديهى و روشن‏است. اگر بالاتر برويم واضعهايى كه الفاظ عامّه را براى معانى عامّه قرار داده‏اند. اگر ما واضع راخداوند بدانيم همانطور كه مرحوم محقّق نائينى (اعلى الله مقامه الشريف) قائل بود. خداوند أحق به‏اين است كه الفاظ را براى معانى وضع كند، عنوان واضع به خداوند داده مى‏شود و ديگران عنوان‏مستعمِل پيدا مى‏كنند، نه اين كه عنوان واضع را در رديف خداوند تبارك و تعالى داشته باشند. و اگرما واضع را غير خداوند بدانيم، بالاخره اين معنا هست كه يك بشرِ داراىِ امتيازى، در مقام وضع برآمده است.
    اگر ما واضع را يعرب بن قحطان بدانيم، قطعاً در يعرب بن قحطان يك مزايايى بوده وخصوصياتى داشته است و جهات مشخصّه و مميزه‏اى بوده كه اقتضا مى‏كرده است كه اگر لفظى را دربرابر معنايى وضع كند، ديگران هم بگويند سمعاً و طاعةً، ما قبول داريم. و گرنه اگر يك بقّال برودروى كرسى وضع بنشيند و بگويد «وضعتُ هذا اللفظ بازاء هذا المعنى»، اين مورد تبعيّت ديگران‏قرار نمى‏گيرد. جامعه از او پيروى نمى‏كند. پس لامحاله، در واضع، يك خصوصيّتى و جهت‏مشخصه‏اى وجود داشته كه او را در اين رابطه ممتاز مى‏كرده است و براى خاطر امتيازى كه در اين‏رابطه داشته، مردم از او پيروى مى‏كردند. لذا اين معنا را اگر بخواهيم بگوييم «كل مستعمل واضعٌ»علاوه بر اين كه خلاف مرتكز ما هست، خلاف واقعيّت هم هست و ما نمى‏توانيم به هيچ وجه به اين‏معنا التزام پيدا كنيم. اين يك بُعد مسأله بود كه به هيچ وجه قابل قبول نيست.
    و اما آنچه كه ريشه اصلى اين مطلب است و در حقيقت بحث اساسى در اينجا و اشباه اينجا است،يك مسأله است و آن را بايد در اينجا حل كنيم كه اين، هم در رابطه با «وضع اللفظ بازاء المعنى» است‏و هم در رابطه با وضع القوانين در حكومتهاست، حالا چه اسلامى و چه غير اسلامى.

    لفظ محقق وضع است يا حاكى از آن

    اين كه واضع، روى كرسى وضع مى‏نشيند و مى‏گويد: «وضعتُ لفظ الماء» به ازاء آن جسم سيّال‏بارد كه عبارت از مفهوم ماء است. به چه چيزى وضع تحقق پيدا مى‏كند؟ اين كه اين عبارت را به كاربرد و گفت «وضعت هذا اللفظ بازاء هذا المعنى»، «بماذا يتحقق الوضع؟» آيا اين كلمه «وضعتُ»دخالت داشتنش در رابطه با وضع، يك دخالت -به تعبير ايشان- ابرازى و حكايتى است؟ يا اين كه«وضعتُ هذا اللفظ بازاء هذا المعنى» خودش محقِق وضع است و به وجود آورنده وضع است؟
    به عبارت ديگر؛ اين كه مى‏گويد: «وضعت هذا اللفظ بازاء المعنى»، آيا اين حكايت از وضع‏مى‏كند و كشف از وضع مى‏كند، يا اين كه واقعيّت مسأله اين است كه اين خودش وضع است و به‏خودش وضع تحقق پيدا مى‏كند؟ آيا بنفس هذا العبارة، وضع تحقق پيدا مى‏كند؟ در باب وضع قوانين‏هم همين طور است. مثلاً قانونى كه در مجلس شوراى اسلامى تقنين و وضع مى‏شود و ما كلمه وضع‏را در رابطه با قانون به كار مى‏بريم. وضع قانون چيست؟ اين كه مى‏نشينند و يك صورتى تنظيم‏مى‏كنند و الفاظ آن را كم و زياد و بالا و پايين مى‏كنند، بعد يك عبارتى به اتفاق يا به اكثريّت، موردتصويب قرار مى‏گيرد، اين عبارت، خودش قانون است و وضع القانون يعنى جعل هذه العبارة؟ يااين كه نه، قانون يك چيز ديگرى است، قانون يك مطلب ديگرى است؟ بگوييم قانون عبارت ازهمان تعهّد و التزام حكومت است به مفاد اين عبارات؟ و اين عبارات حكايت مى‏كند، جنبه كشف وحكايت در آن وجود دارد، كه ما اگر گفتيم كه جعل قانون كردن و اين عبارت را مطرح كرديم، اين‏عبارت، حاكى از قانون است، مكشوف به اين عبارت، قانون است، آنچه را كه اين عبارت شما را به‏آن راهنمايى مى‏كند، كه آن عبارت از التزام به پياده شدن اين معنا در سطح جامعه است، آن عبارت ازقانون است. كداميك از اينهاست؟
    همين طور در تشريعيّات خودمان، اين كه خداوند تبارك و تعالى در آيات متعددى مى‏فرمايد«اقيموا الصلاة» آيا اين «اقيموا الصلاة» خودش قانون است؟ يا «اقيموا الصلاة» لفظش قانون است؟ يا«اقيموا الصلاة» يحكى عن القانون، يحكى از آن چيزى كه در ذهن مولا وجود دارد؟ يحكى از آن‏خواسته واقعى مولا، و آن عبارت از قانون و تشريع است!.
    البته اين بحث مفصّلى دارد كه در باب اوامر بايد اين بحث را مطرح كنيم. لكن آنچه كه اجمالاًاينجا مورد تعرّض و اشاره واقع مى‏شود، اين است كه مسأله «اقيموا الصلاة» خودش قانون است نه‏اين كه حكايت از قانون مى‏كند. واضعى كه مى‏گويد «وضعت هذا اللفظ بازاء هذا المعنى» «نفس هذه‏العبارة وضع» خود اين عبارت، وضع است. وضع، يك امر انشائى است و امر انشائى را به لفظ ايجادكرده است، امر انشائى را با لفظ به آن تحقق داده است.

    تفاوت جمله انشائيه و خبريه در حكايت واقع

    پس «وضعتُ هذا اللفظ بازاء هذا المعنى» اين طور نيست كه مثل جمله خبريه «زيد قائمٌ» كه‏حكايت از يك واقعيّتى مى‏كند و محكى آن در «زيد قائم» ملاك است، در جمل انشائيه به طور كلى،مسأله همين باشد، «وضعتُ» چكاره است؟ «وضعتُ» حكايت از آن تعهّد و التزام نفسانى مى‏كند.نه!، مسأله اينطور نيست ما ان شاء اللَّه در آنجا مفصل اين را عرض مى‏كنيم كه به نفس «وضعتُ» وضع‏تحقق پيدا مى‏كند، به نفس كلمه «بعتُ»، بيع تحقق پيدا مى‏كند، به نفس كلمه «زوجت» تزويج تحقق‏پيدا مى‏كند، به نفس «اقيموا الصلاة» تشريع الهى تحقق پيدا مى‏كند، به نفس آن عباراتى كه در مجلس‏شوراى اسلامى مطرح مى‏شود و تصويب مى‏شود، قانون تحقق پيدا مى‏كند. اگر مسأله اينطور شد«وضعت هذا اللفظ بازاء هذا المعنى» محقِقِ وضع و محصِّل وضع شد، ديگر چه معنا دارد كه ما وضع‏را به عالم نفسانى مرتب كنيم؟ چه معنا دارد كه وضع را مربوط به تعهّد و التزام نفسانى بدانيم؟«وضعت هذا اللفظ بازاء هذا المعنى» محقِق وضع است. پس اين كه ايشان ما نحن فيه را تشبيه به‏وضع قوانين مى‏كند و در آنجا هم مسأله وضع را به صورت تعهّد و التزام نفسانى پياده مى‏فرمايند، نه‏در آنجا مسأله به اين كيفيت است و نه در باب وضع اللفظ بازاء المعنى، اين معنا تحقق دارد، بلكه به‏نفس «وضعت» و به نفس «بعت» و «اشتريت» و به نفس «اقيموا الصلاة» و اشباه ذلك، وضع تحقق پيدامى‏كند، تشريع تحقق پيدا مى‏كند، قانون تحقق پيدا مى‏كند، لذا اين تشبيه

    اشكال بر تفسير وضع به تعهد نفسانى

    علاوه، يك اشكال مهمترى به ايشان هست، اين اشكال را هم خوب دقت بفرماييد، اشكالات‏فراوان است، لكن اين را كه عرض مى‏كنيم خيلى مهم است.
    شما كه مى‏فرماييد در تعهّد نفسانى، واضع و مستعملين شريك هستند، علاوه بر اين كه ما گفتيم‏استعمال كلمه واضع در مستعملين، خلاف وجدان و حقيقت است، يك مطلب ديگرى وجود دارد.واضع لفظ اسد را براى حيوان مفترس وضع كرد، شما مى‏گوييد اين تعهّد و التزام نفسانى، هم درخودش و هم در مستعملين وجود دارد. من مى‏گويم در هيچ كدام وجود ندارد چرا؟ براى اين كه اگريك روزى اين واضع، لفظ اسد را در معناى مجازى استعمال كرد و در غير معناى حقيقى به كار برد،يك روزى يك مستعملى معناى مجازى را از اين لفظ اراده كرد، آيا اين همان تعهّد و التزام نفسانى‏است يا غير آن تعهّد و التزام نفسانى است؟ اين مغاير با آن تعهد است. اگر استعمالات ما صد در صدحقيقى بود، اگر استعمالات مجازيه در بين استعمالات ما وجود نداشت، آيا ما مى‏توانستيم اين تعهدو التزام را با قطع نظر از اشكالات گذشته بپذيريم؟ اما مى‏بينيم كه نه، گاهى كلمه اسد در معناى‏حقيقى به كار مى‏رود و گاهى در معناى مجازى به كار مى‏رود و بر حسب آنچه كه در "معانى بيان"مطرح شده است، استعمالات مجازيه از نظر كثرت، بيش از استعمالات حقيقيه است، چطور اينجاشما تعهّد و التزام نفسانى را توجيه مى‏كنيد؟ كدام تعهد و التزام نفسانى؟
    اما به خلاف اين كه وضع يك معناى ديگرى داشته باشد كه عبارت از آن معنايى است كه بعض‏المحققين، مرحوم كمپانى (ره) در حاشيه كفايه با تفصيلى كه در اين رابطه ذكر كرده‏اند، بيان كرده‏اند،يك معنايى است كه مطابق با عقل است و قابل قبول است و اشكالى هم به آن وارد نمى‏شود، فقط دربعضى از تنظيراتِ ايشان مناقشاتى وجود دارد و الا در اصل مسأله، هر چه انسان تأمل كند، مى‏بيندمطلب ايشان مطلبى است كه مى‏تواند آن را بپذيرد. در حاشيه كفايه، مطلب ايشان را دقت بفرماييد،فردا ان شاء الله توضيحش را عرض مى‏كنم.

    نظر مرحوم محقق كمپانى در مسأله وضع



    تمرينات

    تعريف وضع به التزام و تعهد نفسانى و دليل آن را بنويسيد
    آيا مى‏توان كلمه واضع را بر مستعملين اطلاق كرد چرا
    آيا «جعلت هذا اللفظ بازاء هذا المعنى» خود وضع است يا حاكى از آن دليل آن رابنويسيد
    آيا تعهد نفسانى كه در واضع هست همان تعهد نفسانى در مستعملين هم هست توضيح‏داده و پاسخ آنرا بنويسيد