شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 35
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
عدم توجه به ايجاد اتحاد و هوهويّت در مقام نامگذارى
عرض كرديم كه اين تفصيلى كه جماعتى درباره ماهيّت وضع و حقيقت وضع ذكر كردهاند كهعبارت است از ايجاد اتّحاد و هوهويّت اعتباريّه بين لفظ و معنا. آن طورى كه وجدان دلالت دارد، دروضع اعلام شخصيّه، در نامگذاريها و تعيين اسامى، مسأله به اين صورت نيست. آن كسى كه نامى رابراى فرزندش انتخاب مىكند، اسمى را براى تأليفش انتخاب مىكند، لفظى را براى مخترَع خودشانتخاب مىكند، اگر از او سؤال شود كه چكار مىكنى و اين نامگذارى چه حقيقتى و چه ماهيّتى دارد؟آيا اصلاً اين معنا در ذهن او مىآيد كه مىخواهد بين لفظ و معنا ايجاد اتّحاد كند؟ همان اتّحادى كهبين زيد و قائم در واقعيّت وجود دارد، او هم مىخواهد در عالم اعتبار، چنين اتّحادى به وجودبياورد و چنين هوهويّتى مطرح كند؟ آيا در نامگذاريها اينطور است؟ اين مسأله وجدانى كه مبتلا بهِهمه پدرها در نامگذارى فرزندانشان هست آيا چنين معنايى تا به حال در ذهن پدرى بوده است؟ درمقام نامگذارى توجه به چنين معنايى داشته است؟ ولو اين كه در سطح عالى از علم و در مراتب عاليّهاز اين مسائل بوده است. اگر از همين جماعتى كه معتقد به اين حرف هستند سؤال شود كه بينكم وبين وجدانكم، آيا در مقام نامگذارى فرزندانتان، اين مسأله را به عنوان تحليل به كار مىبريد با اين كهخودتان قائل به اين معنا هستيد و با اين كه وضع را به اين كيفيّت تفسير مىكنيد؟ اگر واقعاً خداوند بهشما فرزندى داد و برايش نامى انتخاب كرديد، آيا شما ايجاد هوهويّت بين اين لفظ و بين اين معناكرديد؟ يعنى مىخواستيد بين عرض و جوهر در عالم اعتبار، يك هوهويّتى به وجود بياوريد؟وجدان، بر خلاف اين مطلب است.
عدم فرق در وضع مفهوم كلى و جزئى
ظاهر مطلب اين است كه در مقام وضع، فرقى بين اين نوع از وضع و ساير انواعش نيست. چهفرق مىكند كه انسان نامى را براى يك موجود خارجى وضع كند و بين اين كه يك لفظى را براىمفهوم كلى وضع كند؟
مثلاً اگر واضع، يعرب بن قحطان باشد، آيا فرق است بين اين كه او لفظ انسان را براى ماهيّت«حيوانٌ ناطق» وضع كند و بين اين كه پدرى نامى را براى فرزندش وضع كند؟ آيا اينها دو سنخ وضعهستند و دو حقيقت و ماهيت دارند يا ظاهرش اين است كه يك سنخ بيشتر نيست و همان نوعى كهشما وجداناً در نامگذاريها ملاحظه مىكنيد، در وضع الفاظ عامّه براى معانى عامّه هم همين معناهست، منتها فرقش اين است كه وضع و موضوعله در آن، خاص است، اما وضع و موضوعله در اين،عام است، اما هر دو در مقسم و ماهيّت وضع مشترك هستند. لذا بعد از آن كه ما ان شاء اللَّه بحثماهيّت وضع را تمام كرديم و رسيديم به اقسام وضع، يكى از اقسام وضع هم وضع خاص و موضوعله خاص است، يعنى اين هم در ماهيّت وضع، با ساير اقسام مشترك است. اين طور نيست كه اينجاچون يك معناى جزئى را در نظر گرفته و لفظ را در برابر معناى جزئى وضع كرده است، اين اصلاًماهيّةً با حقيقت وضع فرق مىكند، بلكه اين مثل انسانى است كه شما تقسيم به كاتب و غير كاتبمىكنيد، هر دو در ماهيّت انسانيّت مشترك هستند. لذا وجدان، بر خلاف اين حرف شهادت مىدهد.
اصالت معانى و آليّت الفاظ
دليل اولشان اين بود كه مىگفتند كه وقتى متكلّم يك لفظى را القاء مىكند و با آن تكلّم مىكند،مخاطب اينطور فكر مىكند كه كأنّ اين معنا از دهان متكلّم بيرون آمد، معنا القاء به مخاطب شد و معنامستقيماً در اختيار مخاطب قرار گرفت. القاء اللفظ را همان القاء المعنى مىداند و اگر مسألههوهويّت و مسأله اتّحاد در كار نباشد، ما نمىتوانيم القاء اللفظ را به حساب القاء المعنى بگذاريم،اين به حساب گذاشتن، روى مسأله اتّحاد و هوهويّت است. اين دليل اوّلى بود كه اينها ذكر كردهبودند.
جواب از اين دليل اين است كه ما اصل حرف را قبول داريم. مخاطب وقتى كه الفاظ را مىشنودگويا معانى در ذهنش القاء مىشود مثل اين كه ما الان خدمت شما داريم الفاظ را پشت سر هم القاء وايراد مىكنيم، ولى آنچه كه در ذهن شما مىآيد، همان معانى است و مثل اين كه فكر مىكنيد كه منمعانى را بدون وساطت الفاظ دارم يكى پس از ديگرى القاء مىكنم و در اختيار شما مىگذارم. مطلبهمين است. اما آيا ريشه و علّت آن، اتّحاد و هوهويّت است؟ -اين مستدل، اينطور مىگويد.
اما ما معتقديم كه اين ربطى به مسأله هوهويّت و ارتباطى به مسأله اتّحاد ندارد بلكه تابع ايناست كه چون ما براى الفاظ، جنبه آليّت قائل هستيم و الفاظ را به عنوان ابزار، مورد نظر و مورد توجّهقرار مىدهيم، روى جهت آليّت است كه شما بعد از آنكه لفظ را مىشنويد، ديگر به آلت و لفظ توجهنداريد بلكه توجهتان مستقيماً معطوف به معناست، براى اين كه معنا، مقصود بالاصالة است. تفهيمو تفهّم در رابطه با معناست، مخاطبه بين متكلم و مخاطب در رابطه با معناست.
در حقيقت، مسأله به اتحاد و هوهويّت بر نمىگردد، بلكه به اصالت و تبعيّت برمىگردد. مسألهبه اين برمىگردد كه معنا مقصود بالاصالة است و لفظ، آلت و ابزار تفهيم و القاء المعنى الى ذهنالمخاطب است.
پس ما اصل دليل را مىپذيريم، لكن استنتاجى را كه شما از اين دليل مىكنيد، اين استنتاج رانمىپذيريم. ما ريشه اين مسأله را در اصالت و تبعيت مىدانيم نه در اتحاد و هوهويّت.
دليل دوم هوهويّت: مراتب وجود
دليل دوم مراتب وجود بود كه مىگفت يكى از مراتب وجود، وجود حقيقى است. يعنى وجودحقيقى معنا، وجود خارجى معنا، اين يك مرحله. مرحله دوم؛ وجود ذهنى معنا، كه معناى وجودذهنى آن، همان تصور المعنى و التفات الذهن الى المعنى است كه حقيقت وجود ذهنى، همان تصوّرو التفات است. مرحله سوّم؛ وجود انشائى معناست كه در بعضى از مفاهيم، اين وجود انشائى تحققدارد. مرحله چهارم؛ وجود لفظى معناست.
از ظاهر اين تقسيم استفاده شده است كه لفظ را يك وجود براى معنا و يك مرحلهاى از وجودمعنا قلمداد كردهاند. اگر بين لفظ و معنا اتّحاد و هوهويّتى در كار نباشد، لفظ در عالم خودش ازمقولات عرضيّه است، معنا هم در عالم خودش مثلاً از مقولات جوهريّه است. اگر بين اينها اعتبارِاتّحاد و هوهويّت نباشد، پس چطور وجود لفظ را يكى از اقسام وجود معنا و در رديف ساير اقساموجودات، تلقى كردهاند؟ پس اين دليل بر هوهويّتى است كه بين لفظ و معنا تحقق دارد.
تباين بين وجود لفظى و خارجى
اين دليل به ظاهر، دليل جالب و قابل قبولى است ولى يك نكتهاى در اين دليل مورد غفلت واقعشده است كه اگر دقّت روى آن نكته كنيم، لعلّ اين دليل، دليل ما باشد عليه اينها، نه دليل آنها عليهحرف ما و آن اين كه وجود لفظى را در رديف وجود حقيقى شمردهاند. يعنى بين وجود حقيقى ووجود لفظى، مباينت تحقق دارد. اگر شما اقسام، تصور كرديد، اگر براى وجود، انواع تصوّر كرديد،معنايش اين است كه اين انواع، در مقابل هم هستند اين انواع، مباين با هم هستند. شما اگر گفتيدحيوان داراى انواعى هست، سؤال اين است كه بين انواع حيوان چه نسبتى از نسب اربعه تحقق دارد؟نسبت، نسبت تباين است و واقعاً هم همين طور است. شما بين وجود ذهنى و وجود حقيقىخارجى چه نسبتى قائل هستيد؟ نسبت تباين است، يعنى لايعقل اين كه وجود حقيقى خارجى،وجود ذهنى بشود و لايعقل اين كه وجود ذهنى، وجود خارجى بشود.
همانطورى كه وجود خارجى و وجود ذهنى متباين هستند، وجود لفظى هم اگر در رديف اينهابه عنوان قسم ديگرى مطرح شود، معنايش اين است كه آن هم تباين دارد يعنى وجود لفظى، مباينوجود خارجى است يعنى وجود لفظى مباين وجود ذهنى است و همانطورى كه وجود ذهنى، مباينوجود خارجى است، وجود لفظى هم مباين وجود خارجى است.
اگر مباينت شد، معنايش اين است كه وجود حقيقى خارجىِ معنا، مباين وجود لفظىِ معناست.پس اين چه اتحاد و هوهويّتى است؟
اگر اتحاد و هوهويّت باشد كه ديگر مباينت معنا ندارد، هر كجا اتّحاد و هوهويّت شد، مسألهمباينت بايد كنار برود.
اگر شما گفتيد: «زيدٌ متحدٌ مع القائم و القائم متحدٌ مع زيد»، آيا امكان دارد بين زيد و قائم مباينتىتحقق داشته باشد؟ بلكه دائره اتّحاد و هوهويّت تا اين درجه نفوذ دارد و سرايت مىكند كه اگر گفتيد:«زيدٌ قائمٌ» و بعد گفتيد «زيدٌ عالمٌ،» همان زيد، اگر زيد را در يك قضيّه حمليهاى كه ملاكشهوهويّت است، موضوع براى قائم قرار داديد و در قضيّه حمليه ديگر، موضوع براى عالم قرارداديد، معنايش اين است كه اينجا اتّحاد و هوهويّت بين سه چيز تحقق دارد:
1- بين زيد و قائم 2- بين زيد و عالم 3- بين عالم و قائم.
نكتهاى كه من روى آن تكيه دارم اين است كه با اين كه شما دو قضيه حمليه تشكيل داديد وموضوع در هر دو قضيّه حمليه زيد است و مىگوييد: «زيدٌ عالم، زيدٌ قائمٌ،» اما چون ملاك قضيّه،حمليّه اتحاد و هوهويّت است، شما بايد بگوييد كه بين قائم و زيد، هوهويّت تحقق دارد و بين عالمو زيد هوهويّت تحقق دارد و لازمه هوهويّت بين قائم و زيد و عالم و زيد اين است كه بين قائم وعالم هم هوهويّت تحقق داشته باشد. لذا اگر شما قضيه سومى به عنوان نتيجه اين دو قضيّه تشكيلبدهيد و در آن قضيّه سوم بگوييد كه «القائم عالمٌ» يا «العالم قائم» آيا مىشود گفت اين قضيه دروغاست؟ يا اين كه اين لازمه اتحاد هوهويّت بين زيد و قائم و بين زيد و عالم است اگر قائم، همان زيداست و عالم هم همان زيد است و بين اين دو عنوان و زيد، اتّحاد و هوهويّت مطرح است، لامحالهبين خود اين دو عنوان هم هوهويّت مطرح است و شما مىتوانيد اين قضيه ثالثه را به عنوان «العالمقائمٌ» يا «القائم عالمٌ» تشكيل بدهيد و قضيه صادق است بدون اين كه شبهه كذبى در آن وجود داشتهباشد. اتحاد هوهويّت معنايش اين است.
عدم فرق بين اتحاد و هو هويت واقعى و اعتبارى
در ذهنتان كه اين هوهويّت واقعيّه و اتّحاد واقعى معنايش اين است بلكه در عالم اعتبار هم وقتىكسى اعتبار اتحاد و هوهويّت مىكند، معنايش اين است كه لوازم و جهات مربوط به آن را هم اعتبارمىكند. شما كه بين لفظ و معنا ايجاد هوهويّت و اتّحاد كرديد و گفتيد: «او، اوست.»، «اين، آن است.»يكى هستند، منتها؛ يكى هستند ولى به شكل اعتبارى. شما كه اعتبار يكى بودن را مىكنيد پس چراوجود لفظى معنا را مباين با وجود حقيقىِ معنا مىبينيد؟ به دليل اين كه وجود لفظى را يكى از اقساموجودات مىبينيد و اين اقسام متباينات هستند. همانطور كه نمىشود وجود ذهنى عين وجودحقيقى خارجى شود، وجود لفظى هم معقول نيست كه عين وجود خارجى و حقيقى معنا بشود. لذاما مىتوانيم اين دو را كنار هم بگذاريم و از يك طرف بگوييم: وجود لفظى معنا، اتّحاد و هوهويّت بامعنا دارد و در كنار همين حرف، بگوييم: وجود لفظى معنا، مباين با وجود حقيقى معناست!. آيا مامىتوانيم اين كار را بكنيم؟ شما كه اتّحاد و هوهويّت قائل هستيد، آيا مىتوانيد اين حرف را بزنيد؟.لذا اين از ادلّه محكم، بر خلاف شماست. خود اين دليل، اتّحاد و هوهويّت را نفى مىكند و خود ايندليل به نفع ما خواهد بود. پس گويا شما فقط به ظاهر اين معنا تقسيم نگاه كردهايد، اما باطنش را كه درنظر بگيريم، نفى اتّحاد و هوهويّت است.
مسامحه در تقسيم چهارگانه وجود معنا
شما بفرماييد پس بالاخره اين تقسيم چه تقسيمى است؟ جوابش اين است كه: در اين تقسيم،يك نوع مسامحه مطرح است و الاّ ما اگر با نظر دقيق ملاحظه كنيم، وجود لفظى اصلاً معنا ندارد،وجود لفظى را نبايد از اقسام وجودات به حساب بياوريم و اگر چنين تقسيمى ملاحظه مىشود، اينتقسيم «ليس على حقيقته و ليس مطابقاً للواقعية» و الاّ وجود لفظى كه از عالم عرض است و مربوطبه مقولات عرضيّه است، چطور مىشود اين را از وجودات معنا كه از جواهر است به حساببياوريم؟ مگر شما نمىگوييد: مقولات، متباينات هستند، پس چطور مىشود كه وجود لفظى، داخلدر دايره وجود معنا باشد؟ يك نوع مسامحهاى در اين تقسيم به كار رفته است و شما از اين تقسيمهيچ استفادهاى نمىتوانيد بكنيد.
(پاسخ سؤال:) وجود ذهنى و وجود خارجى در اصلِ حقيقت وجود، مشترك هستند يعنى درجنبه جنسىِ وجود، مشترك هستند. اما در جنبه فصلى، بينشان مباينت تحقق دارد. اين در فلسفه هماز واضحات فلسفه است. موجود خارجى بوصف وجوده فى الخارج معقول نيست كه در ذهنبيايد. و موجود در ذهن بوصف وجوده در ذهن، معقول نيست كه در خارج تحقق پيدا كند. مباينتبين اين دو نوع وجود تحقق دارد، در عين اين كه مقسم هم دارند، در عين اين كه قدر مشترك دارند،مثل ساير انواع در رابطه با جنسشان قدر مشترك و قدر جامع دارند، اما از نظر نوعيّت بينشان تباينكامل تحقق دارد.
(پاسخ سؤال:) اگر مسأله هوهويّت است، معنايش اين است، همانطور كه در مسأله «زيدٌ عالمٌ وزيدٌ قائمٌ» نتيجه گرفتيم كه «القائم عالمٌ» هم بينشان هوهويّت است. شما اگر بين لفظ و معنا اتحادهوهويّت قائل هستيد، پس همانطور كه معنا «له وجودٌ حقيقىٌ خارجىٌ» همان وجود حقيقىخارجى بايد وجود لفظى هم باشد «لاتحادهما و ثبوت الهوهويّة بينهما» شما كه اينها را از هم جدانكردهايد و در عالم اعتبار، بين اينها اتحاد قائل شدهايد، چارهاى نداريد جز اين كه اين معنا را ملتزمشويد در حاليكه هيچ كس نمىتواند ملتزم به اين معنا شود.
پس در نتيجه؛ اين تفسيرى كه براى وضع شده است و عرض كرديم كه جماعتى هم اين معنا رااختيار كردهاند، ادله آنها تمام نيست و مخالفت با وجدان هم دارد.
تفيسر چهارم براى وضع؛ التزام نفسانى
يك تفسير ديگرى هم براى وضع هست كه اين را بعض الاعلام على ما فى كتاب المحاضراتاختيار كردهاند و البته قبل از ايشان هم بزرگانى از اصوليين اين معنا را قائل بودهاند و ايشان هم به تبعآنها، اين معنا را اختيار كرده است و آن عبارت از اين است.
شما اصل حرف ايشان را دقت بفرماييد كه اين تفسير واقعيّت و حقيقتش چيست تا ببينيم كه آيااين تفسير هم صحيح است يا نه؟ ايشان مىفرمايد كه وضع، حقيقتش و ماهيّتش عبارت از تعهّد والتزام نفسانى است، يعنى آن تعهدى كه انسان پيش خودش دارد و آن التزامى كه در نفس انسانىوجود دارد.
اما التزام و تعهد به چه چيزى؟ در اينجا احتمالاتى هست كه مطرح كردن آن احتمالات چندانمفيد نيست ولى آن مقدارى كه مىشود مطرح شود، اين است كه بگوييم: تعهد به اين معناست كهوقتى انسان بخواهد معنا را تفهيم كند و تفهيمش از راه لفظ باشد، به اين لفظ تكلّم كند، به وسيله اينلفظ، مقصود خودش را ابراز كند و به مخاطب برساند. پس تعهد به چه چيزى است؟ تعهد به اينمعنا كه «اذا اراد ان يُفَهِّمَ المعنى» و تفهيم كند معنا را «من طريق اللفظ» و اين هم براى اين جهت استكه گاهى انسان ولو اين كه براى بچهاش نامگذارى كرده است، ولى مىخواهد با اشاره، اشاره بهفرزندش كند و از طريق لفظ نمىخواهد مسأله را بيان كند، با اين كه لفظ هم دارد، نام هم دارد. اماگاهى به خاطر مصالح و شرايطى انسان مىخواهد از غير طريق لفظ، با اشاره عمليّه با دست و چشم وامثال ذلك استفاده كند. اين خارج از دايره تعهد است.
معناى وضع، اين است كه: تعهد مىكند كه هر وقت بخواهد اين معنا را تفهيم كند و تفهيمش هماز طريق لفظ باشد، به اين لفظ خاص تفهيم كند. مثلاً در نامگذارى براى فرزند، تعهّد مىكند كه هروقت مىخواهد بچه خودش را از طريق لفظ مطرح كند، مثلاً به نام زيد يا به هر نامى كه انتخاب كردهاست مطرح كند و مقصود خودش را تفهيم كند.
معناى معقولى كه براى تعهّد و التزام نفسانى در كار است، همين معناست «التعهّد و الالتزام بانّهاذا اراد تفهيم المعنى من طريق اللفظ» با اين لفظ خاص مطلب خودش را تفهيم كند.
اما عرض كردم كه احتمالات ديگرى هم در مسأله تعهّد و التزام موجود است كه باطل است وقطعاً، مقصود قائل به اين قول نيست. معناى معقولى كه در رابطه با تعهد مىشود مطرح كرد، هماناست كه گفتيم.
«بعض الاعلام تبعاً لمن قبله» مىفرمايد كه «هذه هى حقيقة الوضع» حقيقت وضع اين است؛واضع، لفظ «ماء» را براى اين جسم سيّال بارد بالطبع وضع مىكند، معنايش اين است كه هر وقت دررابطه با اين جسم سيّال مىخواهد تفهيمى از طريق لفظ داشته باشد، -از غير طريق اشاره و امثالذلك،- تعهد كرده است كه در مقام تفهيم و تفهم با كلمه «ماء» اين معنا را برساند. بعد ايشان در كناراين مطلب، بياناتى دارد.
اولاً مىفرمايد كه در مسأله نامگذارى فرزندان، اگر كسى به وجدانش مراجعه كند، مىبيند، جزاين معنا چيز ديگرى در كار نيست، جز اين تعهّد و التزام، مسأله ديگرى در كار نيست. بعد هم كأنّحرفهاى ايشان خيلى مخلوط به هم است. من خلاصه آنچه كه دخيل در حرفهاى ايشان است و قابلتوجه است را عرض مىكنم.
حقيقت وضع، در باطن و نفس واضع
اين كه پدر در مقام نامگذارى بر مىآيد و به لفظ مىگويد «جعلتُ اسم ولدى زيداً» اين كلمه«جعلتُ اسم ولدى زيداً» اين اسمش وضع نيست. اين حكايت از آن التزام و تعهد نفسانى مىكند ودلالت بر التزام و تعهد نفسانى دارد. اين مُبْرِز آن تعهد و التزام نفسانى است و حقيقت وضع، هماناست كه در باطن و نفس اين پدر نامگذار وجود دارد، و الا «جعلت اسم ولدى زيداً» اين خودش هيچموضوعيتى ندارد بلكه اين به عنوان مُبرزيّتِ آن حالت نفسانى مطرح است. در نامگذاريهاى كلّى ووضعهاى الفاظ عامّه براى معانى عامّه هم همين است.
بعد مىفرمايد كه روى اين معنايى كه ما مىگوييم، شما خيال نكنيد كه واضع، يك نفر است بلكهواضع در هر لغتى، تمامى افرادى هستند كه به آن لغت تكلّم مىكنند. واضع لغت عربى، تمامىافرادى هستند كه به لغت عربى تكلم مىكنند. براى خاطر اين كه اين تعهّد و التزام در همه آنها وجوددارد. من و شما متعهّد هستيم كه مقاصد خودمان را به لغت فارسى تفهيم و تفهّم كنيم، پس ما همواضع هستيم.
منتها؛ اين كه به آن واضع اولى، كلمه واضع اطلاق مىشود و به بعدىها عنوان مستعمِل دادهمىشود، به خاطر «الحق لمن سبق» است، به خاطر «السابقون السابقون» است، به خاطر اسبقيّت،عنوان واضع به او داده شده است، و الا اگر ما حقيقت وضع را بخواهيم ملاحظه كنيم، همانطور كه آنواضع اولى، متعهد و ملتزم است، مستعمِلين اين لغت هم الى يوم القيامة، التزام و تعهد به آن دارند،لذا «كل مستعمِل واضعٌ» ولو اين كه اصطلاحاً عنوان واضع به مستعمِلين داده نمىشود.
تمرينات
آيا انسان در مقام وضع، توجه به اتحاد و هوهويّت دارد يا خير توضيح دهيد
در وضع الفاظ بر معانى، آيا بين مفاهيم كلى و جزئى فرقى هست توضيح دهيد
در القاء الفاظ، به ذهن مىآيد كه معانى بدون وساطت الفاظ مستقلا به ذهن مىرسند، آيااين دليل بر اتحاد و هوهويّت بين لفظ و معناست توضيح دهيد
چرا در هنگام القاء الفاظ توجه به خود الفاظ نيست
وجود لفظى معنا را و اشكالى كه توسط آن بر خود قائلين به تعريف سوم وارد مىشود،توضيح دهيد
تعريف چهارم وضع و اشكال آن را بنويسيد
آيا تقسيم چهار گانه وجود معنا درست است توضيح دهيد
حقيقت وضع در «جعلتُ اسم ولدى زيداً» چيست توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...