شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 34
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
بحث در باره حقيقت و ماهيّت وضع بود. بعد از آن كه دلالت الفاظ از ذاتى بودن خارج شد و نيازبه وضع پيدا كرد، آيا اين وضع چيست و چه حقيقتى دارد؟
در اين رابطه دو نظريّه ذكر شد كه مورد اشكال و اعتراض واقع شد. اما يك نظريّه سومى هستكه اين نظريّه را جماعتى و از جمله صاحب كتاب منتهى الاصول كه از شاگردان مبرّز مرحوم آقاىنائينى(ره) و مرحوم آقاى عراقى(ره) بودهاند كه بيان كردهاند در اين نظريّه، تعبيرات خيلى جالب وهمينطور تشبيهات جالبى به كار رفته است. اصل نظريّه را خوب دقت بفرماييد تا بعد ببينم قابلمناقشه هست يا نه؟
تعبير اينطور است كه ماهيّت وضع عبارت است از ايجاد هوهويّت و اتحاد بين لفظ و معنا، منتهانه اتّحاد حقيقى و نه هوهويّت حقيقيه، بلكه يك اتحاد اعتبارى و يك هوهويّت اعتباريه بين لفظ ومعنا ايجاد كردن.
آن وقت راجع به هر دو جهت، توضيح داده مىشود. معناى هوهويّت چيست و هوهويّتاعتبارى كدام است؟
متن درس
معناى هوهويّت
امّا معناى هوهويّت؛ همان است كه شما در قضاياى حمليّه به عنوان ملاك حمل و مناط حمل،قائل هستيد كه اين كه گفته مىشود: در قضاياى حمليّه، نسبت تحقق دارد، مسأله اينطور نيست،همانطور كه در آينده ان شاء اللَّه در همين رابطه، يك بحث مفصلّى پيش مىآيد و آنجا ان شاء للَّهصحبت مىشود. نسبت، بين موضوع و محمول، در قضاياى حمليّه وجود ندارد. در قضاياى حمليّهمتداوله كه شما مىگوييد «زيد قائم»، چون دو نحو مىشود تعبير كرد، يك وقت مىگوييد: «زيدٌقائم»، يك وقت مىگوييد: «زيد له القيام»، «زيد له القيام» غير از «زيد قائم» است. در «زيد قائم» اگر مااينجور تعبير كنيم كه بين زيد و قائم نسبت وجود دارد، اين حرف باطلى است. براى اين كه قائم، غيراز زيد، كسى نيست. بين زيد و قائم، نسبت وجود ندارد، اگر نسبتى هست بين زيد و قيام نسبتوجود دارد و فرض اين است كه محمول در قضيّه حمليّه «قائمٌ» است، نه «له القيام». نوع قضاياىحمليّه به شكل «زيدٌ قائم، زيد عالم، زيد جاهلٌ و اشباه ذلك» است.
در قضيّه حمليّه «زيد قائم»، آنچه ملاك حمل است آن چه اساس اين قضيه حمليه را تشكيلمىدهد، مسأله هوهويّت است، هوهويّت يعنى: اين، اوست. يعنى: اتّحاد دارند. زيد با قائم متحداست. زيد با قائم مغايرتى ندارد. مثل اين كه شما -نه به صورتى كه افاده حصر بكند- اين كه شمامىگوييد: «زيدٌ هو القائم»، كلمه «هو» را بين زيد و بين قائم توسيط مىكنيد و واسطه قرار مىدهيد.«زيد هو القائم» يعنى بين زيد و قائم، هوهويّت و اتّحاد تحقق دارد.
پس معناى هوهويت، اتحاد است و معناى هوهويّت اين است كه: «اين، اوست» مغايرتى تحققندارد، اثنينيتى تحقق ندارد، اتّحاد بين زيد و قائم تحقق دارد. اين معناى هوهويّت است.
منتها ما دو جور هوهويّت داريم، يك هوهويّت حقيقى و واقعى، يك هوهويّت اعتبارى وجعلى. در قضاياى حمليّه كه شما اخبار از واقعيّت مىكنيد، اخبار از حقيقت مىكنيد، آن هوهويّتىكه در قضاياى حمليّه ملاك حمل است، عبارت از هوهويّت واقعيه است. لذا بعد از آن كه شمابگوييد «زيد قائم»، مىروند مىبينند، اگرديدند زيد قائم است و هوهويّت واقعيه بين زيد و قائمتحقق دارد، اين قضيّه حمليّه، قضيّه حمليه صادقه است. اما اگر رفتند و ملاحظه كردند ديدند، بينزيد و قائم هوهويّتى در كار نيست بلكه زيد به جاى اين كه ايستاده باشد خوابيده است، مىفهمند كهاين قضيّه، قضيّه كاذبه است. پس چون در قضاياى حمليّه، معناى قضيّه خبريّه، اخبار از واقعيّت واخبار از يك جهت واقعى است، لذا هوهويّتى كه در آنجا ملاك حمل واقع مىشود، هوهويّتحقيقيه است.
هوهويّت اعتباريّه
اما يك هوهويّت جعليّه و هوهويّت اعتبارى داريم. هوهويّت اعتباريه اين است كه به حسبواقعيّت، بينشان هوهويّتى نباشد، بينشان اتّحادى نباشد، لكن معتبِر و اعتبار كننده، ايجاد يكهوهويّت اعتباريّه بين اين دو مىكند. ايجاد يك اتّحاد اعتبارى بين اين دو مىكند.
در باب وضع، مسأله به عقيده اين جماعت، از همين قبيل است. ما نمىتوانيم بگوييم: بين لفظ ومعنا در باب وضع، يك هوهويّت حقيقيه وجود دارد. لفظ و معنا از دو مقوله هستند، معنا، چه بسا ازمقوله جوهر است و خود لفظ به عنوان اين كه صوت است و يك كيفيّتى است، اين از مقولاتعرضيّه است و اصلاً معنا ندارد كه يك مقوله عرضيّه، اتحاد با يك مقوله جوهريه داشته باشد. اين هممنافات ندارد اين كه شما در معناى عرض مىگوييد كه عرض بايد در جوهر تحقق پيدا كند، عرضنياز به موضوع دارد، عرض نياز به معروض دارد. نياز به معروض، يك مسأله است، هوهويّت واتحاد، يك مسأله ديگر است. سفيدى اگر بخواهد تحقق پيدا كند، بدون اين كه جسمى در كار باشد وجوهرى به نام جسم تحقق داشته باشد، امكان ندارد. سفيدى «لا فى جوهر لايعقل ان يتحقق» اما اينمعنايش اين نيست كه بين سفيدى و آن جسم، هوهويّت وجود دارد، سفيدى همان جسم است وجسم هم همان سفيدى است. اگر ما يك چنين تعبيرى بكنيم، اين تعبير باطل است.
هوهويّت اعتباريّه بين لفظ و معنا
پس با اين كه عرض در وجود خودش نياز به موضوع دارد و امكان ندارد بدون معروض تحققپيدا كند، اما اين به اين معنا نيست كه بين عرض و جوهر، اتحاد هوهويّت در كار است. اتحادهوهويّت بين عرض و جوهر معقول نيست كه واقعاً تحقق پيدا كند. لفظ و معنا هم از همين قبيلند.لفظ از مقوله عرض است و معنا چه بسا از مقوله جوهر است، لذا اين هوهويّتى كه بين لفظ و معنامىخواهد ايجاد بشود، «لايعقل ان يكون هوهويةً حقيقة و لايعقل ان يكون اتحاداً حقيقياً» بلكه يكمسأله اعتبارى و جعلى است، يك مسألهاى است كه مربوط به عالم اعتبار است.
در عالم اعتبار، امور اعتباريه فراوانى داريم. هم بين عقلا امور اعتباريه فراوان است، هم درمحيط شرع، امور اعتباريه فراوان است. گاهى هم بين شرع و عقلا در امور اعتباريه اختلاف است،يك جايى عقلا يك كسى را زن يك مردى مىبينند و اعتبار زوجيّت مىكنند، لكن شارع نمىكند.شارع روى شرايطى كه خودش در مسأله زوجيّت دخيل مىداند، اعتبار زوجيّت نمىكند. در مسألهملكيّت هم همينطور؛ عقلاى عالم مىبينيد براى خمر، نه تنها ملكيّت قائلند، بلكه يك ملكيّتاصيلى براى خمر قائل هستند. اما شارع مقدّس اسلام هيچ اعتبار ملكيّتى براى خمر نمىكند واسلام، خمر را به عنوان يك ملك و مال نمىشناسد. اما در اين جهت مشتركند كه در عالم اعتبار يكمسائل اعتباريّه عقلائيّه وجود دارد، يك مسائل اعتباريّه شرعيّه وجود دارد.
براى توضيح اين مطلب ايشان مىفرمايد: شما به روايات برخورد نكردهايد، در روايات، اينمسائل اعتبارى، فراوان به چشم مىخورد. مثلاً در باب طواف خانه خدا، روايت دارد كه «الطوافبالبيت صلاة» طواف را صلات ديده است. اعتبار صلاتى برايش كرده است. طواف را نازل منزلهصلات كرده است. لذا خصوصيّاتى هم كه در صلات معتبر است مثل طهارت و امثال آن، در طوافهم اعتبار دارد، چه طهارت از حدث و چه طهارت از خبث. اين «الطواف بالبيت صلاة» نماز چهارتباطى به طواف دارد؟ شباهتى به هم ندارند، قيافههايشان هم به هم نمىخورد. لكن در مقام اعتبارو تنزيل، شارع طواف را تنزيلاً نماز قرار داده است و اتّحاد بين طواف و صلات در عالم اعتبارتشريعى قائل شده است.
يا در روايت ديگر در باب نجاست فقّاع، يك روايتى هست كه مىگويد «الفقّاع خمرٌ استصغرهالناس»، فقّاع خمر است اعتباراً، به اعتبار تشريعى. لكن اهل تسنن و علماى عامّه اين فقّاع را سبكشمردهاند، يك چيز كوچكى شمردهاند و معامله خمر با او نكردند.
باز اين قائل، يك مثال ديگرى مىزند، مىگويد: حجيّت امارات، ملاحظه كرديد كه حجيّتامارات بنابر طريقيت روى نظر مرحوم شيخ، معنايش اين است: -مرحوم شيخ صريحاً در مواردمتعددى اينطورى بيان مىكند- مىگويد اين كه خبر عادل حجت است معنايش اين است كه مؤدّاىخبر واحد و مفاد خبر واحد، تنزيل شده منزلة الواقع. يعنى در جهان اعتبار شرعى، همان واقع ديدهشده، همان واقع با او معامله مىشود. يعنى كأنّ فرقى نمىكند كه در لوح محفوظ نوشته شده باشد«صلاة الجمعة واجبة» يا اين كه زراره طبق يك روايت صحيحهاى وجوب نماز جمعه را از امامصادق (ع) نقل كند. اين نازل منزله همان واقع است. اين مفاد خبر زراره عادل «يُنزّل منزلة اللوحالمحفوظ و يُنزّل منزلة الواقع». پس همينطور كه اينجا يك چنين تنزيلاتى را شما ملاحظه مىكنيد،اين قائلين مىفرمايند كه مسأله وضع هم همين است كه ما لفظ را نازل منزله معنا كنيم و يكهوهويّت اعتباريه بين لفظ و معنا قائل بشويم. به ايجاد يك اتّحاد اعتبارى بين لفظ و معنا قائل شويم.
بعد كأنّ مىفرمايد ما دو دليل بر اين مسأله داريم و دو مؤيّد داريم. اينها را هم دقت بفرماييد چوناصل اين حرف طرفداران فراوانى دارد بايد خوب روشن شود.
دليل اول؛ القاى معانى توسط لفظ
دليل اين است: وقتى كه شما لفظ را در مقام مخاطبه و تكلّم القاء مىكنيد، مخاطب شما كه گوشبه حرف شما مىدهد و دارد تكلّم شما را استماع مىكند، يك به يك، چه چيز را ملقاى از طرفمتكلّم مىبيند؟ من كه الان دارم با شما صحبت مىكنم و شما يك به يك اين الفاظ را دقت مىكنيد، آنكه در ذهن شما مىآيد مستقيماً، كأنّ خود معناست و شما فكر مىكنيد كه من معانى را يكى پس ازديگرى بدون وساطت لفظ القاء مىكنم. لفظ بما هو لفظ در مقام مخاطبه و استماع مخاطب به هيچوجه مورد توجّه قرار نمىگيرد. مثل اين كه مخاطب فكر مىكند كه معانى يكى پس از ديگرى داردالقاء مىشود و حتى مثل اين كه لفظى هم وساطت ندارد.
اين نوع برخورد با تكلّم، دليل بر هوهويّت است. اگر بين لفظ و معنا اتّحاد نبود، اگر بين لفظ ومعنا هوهويّتى وجود نداشت، اگر شما براى لفظ، يك حساب باز مىكرديد و براى معنا، يك حسابديگر، اينجا چه معنا داشت كه شما متكلّم را مُلْقىِ معانى ببينيد، با اين كه متلكّم دارد الفاظ را ايجادمىكند با الفاظ دارد بحث و صحبت مىكند. پس خود اين كه شما معانى را ملقاى الى المخاطبمىبينيد، دليل بر هوهويّت و اتحاد است.
دليل دوم؛ وجود چهارگانه معانى، وجود حقيقى، ذهنى، انشائى، لفظى
اما دليل دوم اين است كه به فلسفه كه مراجعه مىكنيم يا غير فلسفه، اصوليين هم اين معنا راقائلند كه براى معانى، چهار وجود ذكر شده است.
يكى وجود حقيقى معانى و وجود خارجى معانى.
دوم وجود ذهنى معانى كه معناى وجود ذهنى همين است كه انسان آن معنا را تصور كند، التفاتبه معنا پيدا كند، اين التفات لفظ به معنا، يك نوع وجود دادن به معناست كه از آن تعبير به وجود ذهنىمىشود.
سومين وجود كه البته در تمام معانى اين نحوه سوم وجود ندارد، وجود انشائىِ معانى است كهبعضى از مفاهيم، علاوه بر اين كه وجود حقيقى خارجى دارند و علاوه بر اين كه وجود ذهنىِ نفسانىدارند، يك وجود سومى دارند به بنام وجود انشائى. وجود انشائى ماهيّتش اين است كه مُنشىء درمقام انشاء، آن مفهوم را در قالب يك لفظ و يا يك عملى انشاء مىكند، كما اين كه اين بحث را درآينده داريم و ان شاء اللَّه بايد مفصل روى آن بحث كنيم. مثل انشاء طلبى كه با صيغه «افعل» واقعمىشود. اين صيغه «افعل» است كه ايجاد كننده طلب است، اما چه نحو وجودى به طلب مىدهد؟ آياصيغه افعل، وجود حقيقىِ طلب را دلالت دارد؟ آيا وجود ذهنى طلب را دلالت دارد؟ يا غايتِ مفادهيئت «إفعل» وجود انشائى طلب است؟
منتها عرض كردم؛ اين وجود انشائى اينطور نيست كه در تمام مفاهيم جريان داشته باشد، شمااگر بخواهيد براى انسان و مفهوم انسان، يك وجود انشائى اما قسم چهارم، وجود لفظى است كه دليل اين مستدل، اين قسم چهارم است. وجود لفظى را ازاقسام وجود معنا مىدانند. اگر بين لفظ و معنا اتّحاد نباشد، اگر بين لفظ و معنا هوهويّتى تحقق نداشتهباشد، چطور وجود لفظى را از اقسام وجود معنا به حساب مىآوريد؟ آن هم در رديف وجود حقيقىو وجود ذهنى و وجود انشائى؟
پس اين كه يكى از مراتب وجود به نام وجود لفظى شناخته شده است، اين دليل دوم است براىاينها كه بين لفظ و معنا اتّحاد و هوهويّت برقرار است.
اين دو دليلى است كه اينهااقامه كردهاند و دو مؤيد هم ذكر كردهاند كه من اجمالاً عرض مىكنم.
يك مؤيّدشان اين است كه گفتهاند: قبح معانى، سرايت به الفاظ آن معانى مىكند و حُسن معانى،سرايت به الفاظ مىكند. يعنى معانى قبيحه لفظشان هم قبيح است، معانى حسنه لفظشان هم حسنه،است. اگر مسأله هوهويّت در كار نباشد اگر لفظ و معنا يكى عرض و يكى جوهر با هم ارتباطىنداشته باشند، اين سرايت قبح و حسن اصلاً نبايد وجهى داشته باشد. اين يك مؤيّدى است كه ذكرمىكند.
مؤيّد دومش اين است: مىگويد مسأله وضع، عين همان مسأله استعمال است. شما در مقاماستعمال، وقتى كه مىخواهيد يك لفظى را استعمال در معنا بكنيد، آيا براى لفظ، حسابى قائل هستيديا اين كه لفظ را آلت پى بردن به معنا مىدانيد؟ لفظ را فانى در معنا مىدانيد؟ براى لفظ، همان معنا درنظر شما به حساب مىآيد نه اين كه براى لفظ يك حساب و براى معنا حساب ديگر باشد.همانطورى كه در مقام استعمال مسأله اينطور است. اينها مىفرمايند: مسأله وضع هم مثل مسألهاستعمال است. فرقى بين مسأله وضع و مسأله استعمال نيست.
اين بيان اينها بود كه خيلى جالب و مؤيدات و شواهد فراوانى برايش ذكر شده بود، خيلى هم ازنظر اعتبار به ذهن انسان مىآمد كه انسان او را بپذيرد، لكن اين حرف
حقيقت وضع
اما ما يك حرف اساسى با اين قائلين داريم و آن اين است كه آيا ما مىخواهيم واقعيّت وضع راببينيم كه حقيقت آن چيست يا اين كه خودمان بنشينيم يك چيزى در مسأله وضع كه يك گوشه آن وجداناً محل ابتلاى ما هست و ما هم يك شعبهاى از واضعهستيم، منتها در محدوده خاصى، در يك محيط خاصّى مىبينيم كسى كه خداوند به او فرزندىعنايت مىكند، يك روز در مقام نامگذارى اين فرزند بر مىآيد. آيا اين وضع هست يا نه؟ آيا فىنفسه، اين «شعبةٌ من الوضع ام لا»؟ آيا فرق است بين اين كسى كه براى فرزند خودش نامگذارىمىكند و بين آن كسى كه براى ماهيّت انسان مىخواهد كلمه انسانٌ را قرار بدهد؟ در ماهيّت وضعچه فرقى هست بين اين دو؟ كسى كه دارد براى فرزندش نامگذارى مىكند، مىگويد من نام على رابراى فرزند خودم انتخاب كردم. او وجداناً چه كار كرده است؟ خود ما در مقام چكار مىكنيم؟ آيامىگوييم كه بين كلمه على و بين اين مولود، مىخواهيم ايجاد اتّحاد و هوهويّت كنيم؟ آيا از اينكارها مىخواهيم بكنيم؟
تازه ما كه طلبه هستيم اين معنا را نمىفهميم آن رعيتى كه براى بچهاش نامگذارى مىكند، آنعوامى كه اين اصطلاحات گيج كننده به گوشش نخورده، او در مقام نامگذارى، اگر كسى از او بپرسدچه كار مىكنى؟ مىگويد مىخواهم براى فرزندم اسم قرار بدهم. مىگوييم: براى چه؟ چه كارمىخواهى بكنى؟ مىگويد: خوب فرزندم هست مىخواهم صدايش كنم يا ديگران با او كار دارند ومىخواهند صدايش كنند، مىخواهم يك لفظى كه دال بر او باشد، يك لفظى كه وقتى انسان اين لفظرا مىشنود پى به اين فرزند ببرد، وقتى كه انسان اين لفظ را مىگويد، خود اين فرزند متوجه بشود كهپدرش دارد او را صدا مىكند. آيا بيشتر از اين است كه لفظى را دال بر معنا قرار مىدهد و لفظى راحاكى از يك معنا قرار مىدهد؟
اين كه ما بگوييم بين اين لفظ و معنا ايجاد هوهويّت مىكند، در صورتى است كه ما نخواهيمواقعيّت وضع را ملاحظه كنيم، واقعيّت وضع همين است كه اين جهتش در ما وجود دارد.
شما وقتى كتابى مىنويسيد، براى نامگذارى اين كتاب مدتى فكر مىكنيد، بعد يك نامى براىاين كتابتان مىگذاريد آيا نامگذارى اين كتاب، حقيقت و واقعيّتش چيست؟ شما چه كار داريدمىكنيد؟
آيا به ذهنتان رفته است كه بين اين اسم و بين اين مسمّى من دارم ايجاد يك هوهويّت مىكنم؟ يااين كه مسأله اين است كه اين كتاب محل ابتلاى خودم هست و محل ابتلاى ديگران است لذا يكلفظ و يك اسمى را مىخواهم برايش قرار بدهم كه هر وقت اين اسم شنيده مىشود انتقال به اين معناو اين كتاب پيدا بشود، اگر از آن مخترعى كه براى مخترَع خودش نامگذارى مىكند، بپرسند چهمىكنى؟ آيا مىگويد: ايجاد هوهويّت بين اتومبيل و اين موجود خارجى مىكنم! اين حرفها نيست.وقتى مخترع خود را نمىتواند دست بگيرد و همراه خودش ببرد، و اين مورد نياز واقع مىشود، مثلاًمخترَع در خانه است و مىخواهد در كوچه راجع به اين مختَرَع بحث كند، لذا اين نياز به يك اسمدارد، نياز به اين دارد كه يك لفظى را حاكى از اين مخترَع خودش و دال بر مخترَع خودش قرار بدهدتا وقتى اين لفظ شنيده مىشود انتقال به آن مخترَع پيدا شود.
عدم فرق بين وضع كلى و جزئى
اگر كسى در ذهنش بيايد كه مسأله وضع به طور كلّى، يعنى در الفاظ عامه و كلى، غير از نامگذارىِجزئى است كه مورد ابتلاى من و شماست جوابش اين است كه ما نمىتوانيم اين حرف را بپذيريم.آيا وجداناً بين نامگذارى بين يك ولد از طرف والد و بين وضعى كه واضع، لفظ انسان را براىماهيّت «حيوانٌ ناطق» وضع مىكند، در رابطه با ماهيّت وضع، فرقى وجود دارد؟ يعنى آيا اينجا دونوع وضع داريم و دو ماهيّت براى وضع تحقق دارد يا اين كه ماهيّت وضع در اينجا و آنجا يكى است،منتها در آنجا موضوع له آن يك معناى كلى است و اينجا موضوع له آن يك معناى جزئى است اماماهيّت و حقيقت وضع در اين دو هيچ فرقى نمىكند. لذا مهمترين اشكالى كه به اينها وارد است،عبارت از همين معناست كه اين يك مسألهاى است بر خلاف وجدان و بر خلاف آنچه كه موردابتلاى واضعين جزئى در رابطه با مسائل جزئيه است.
(پاسخ سؤال:) اتحاد يعنى همانطور كه شارع بين صلاة و طواف بيت اعتباراً اتّحاد ايجاد كردهاست، شما هم بين لفظ و معنا ايجاد اتّحاد كردهايد. گفتهايد گرچه لفظ از مقوله عرض كرده است ومعنا هم از مقوله جوه است ولى من مىخواهم بين اين مقوله عرض و مقوله جوهر ايجاد هوهويّتكنم. آيا مسأله اين است؟ يا اين كه مثل علامتى كه گذاشته مىشود واين علامت حكايت از چيزىمىكند، لفظ را علامت براى معنا قرار مىدهند، لفظ را دال بر معنا قرار مىدهند، بدون اين كه مسألههوهويّت و اتّحادى مطرح باشد. لذا آن كه اساس اين حرف را ابطال مىكند همين مسأله وجداناست كه ملاحظه كرديد.
(پاسخ سؤال:) بالوضع اين انتقال پيدا مىشود. هرگاه انتقال پيدا شد آيا بايد اتحاد باشد؟ شما اگراز يك پرچمى انتقال پيدا كرديد كه اينجا مجلس روضه است، پس بين آن پرچم و آن روضه،هوهويّت برقرار است براى اين كه شما انتقال پيدا كردهايد! آيا اين طور است؟!
بلكه انتقال دليل بر تغاير است. از شيئى به شىء ديگر انتقال پيدا مىشود، از جايى به جاى ديگرانتقال پيدا مىشود، خود اين انتقال معنايش تغاير است و ما نمىتوانيم بگوييم كه اين انتقال،هوهويّت را و اتحاد را تأييد مىكند. اساس كلام ايشان با اين حرف باطل مىشود.
ولى در عين حال لازم است اين دو دليلى را كه ايشان اقامه كردهاند و همينطور آن دو مؤيدى راكه ذكر كردهاند، جواب داده شود.
تمرينات
تعريف سوم وضع را بنويسيد
هوهويّت و انواع آن را توضيح دهيد
لفظ و معنا را از كدام مقوله مىتوان محسوب كرد و آيا اتحاد و هوهويّت بين آنها معنادارد توضيح دهيد
آيا ماهيت وضع در وضع معانى كليه و جزئيه فرق دارد
نظر استاد در باره تعريف سوم را بنويسيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...