• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 32

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    بازگشت تكثّر زبانها به واضع بودن خداوند

    عرض كرديم كه اگر مسأله وضع را به خداوند تبارك و تعالى منتسب كنيم، همانطور كه مرحوم‏محقق نائينى (اعلى اللَّه مقامه الشريف) اصرار و تأكيد دارند و راه را يا مسأله وحى به نبىّ مى‏دانند و ياموضوع الهام و جبلّت و فطرت مى‏دانند. اينجا مشكله‏اى در باب تكثّر لغات پيش مى‏آيد. زيرا زبانهاو لغات كاملاً متكثّر و متعدّد است، و اين تكثّر لغات را با توجه به اين جهتى كه ايشان در مسأله وضع‏بيان فرمودند، قاعدتاً بايد منتسب به خداوند تبارك و تعالى بدانيم. و طبق بگوييم: مثلاً ريشه اصلى‏لغت عرب، خداوند است، زبان انگليسى هكذا، لغت فرانسه هكذا، خلاصه ريشه تمامى لغات وزبانهاى مختلف را، بايد خداوند تبارك و تعالى، به اين كيفيتى كه ايشان بيان كرده بدانيم. مثلاً بگوييم‏كه يك نبيّى لغت عربى را به مردم ابلاغ كرده و واسطه در بيان لغت عرب بوده و نبىّ ديگرى لغت‏انگليسى را بيان كرده است، نبىّ سومى لغت فرانسه را بيان كرده، نبىّ چهارم زبان فارسى را بيان كرده‏است.
    يا اين كه در تمامى اينها همان مسأله الهام و بالاتر، مسأله جبلّت را، ذكر كنيم. بگوييم: انسانهايى‏در ابتدا ملهَم شدند به لغت عربى، انسانهاى ديگرى در ابتدا ملهم شدند به لغت انگليسى و همينطورانسانهاى ديگرى در ابتداى هر لغتى ملهم به آن لغت شدند و يا به صورت جبلّت و فطرت، كه بالاتراز الهام است.
    يا مثلاً تبعيض قائل بشويم، كه اين از عبارت ايشان استفاده نمى‏شود چون مى‏فرمايد: راه يا نبى‏است يا الهام و يا جبلّت. ممكن است بعضيهايش به طريق انبياء بوده است و بعض ديگرِ لغات به‏طريق الهام و يا جبلّت. لكن ريشه هر دو، خداوند تبارك و تعالى است، يعنى هم آن كسى كه نبىّ رامأمور به اين معنا كرده است خداوند است و هم آن كسى كه اين الهام و يا جبلّت را در نفوس گروهى‏از بشر به وجود آورده، خداوند تبارك و تعالى است. بايد مسأله تكثّر لغات را روى بيان ايشان به اين‏صورت حل كنيم.
    (پاسخ سؤال:) مسأله الهام و بالاتر از آن مسأله جبلّت، غير از مسأله وحى است، وحى واسطه‏لازم دارد، در وحى، وساطت پيغمبر لزوم دارد، اما مسأله الهام و يا جبلّت، ديگر نيازى به وساطت نبىّ‏ندارد.
    روى بيان ايشان مسأله تكثّر لغات را كه يك امر موجود محرز بالوجدان است كه ما مى‏دانيم‏لغات متعددى و زبانهاى مختلفى در روى كره زمين تحقق دارد، بايد به همين صورت توجيه كنيم،يعنى ريشه‏اش را خداوند تبارك و تعالى بدانيم و ارتباطش را هم با بشر به صورت وحى و الهام وجبلّت بدانيم. بيان ايشان روى تكثر لغات به اين صورت پياده مى‏شود. بفرماييد اين مسأله چه مانعى‏و چه اشكالى دارد؟

    غايت و نتيجه وضع

    اشكالى كه به نظر مى‏رسد؛ ما ببينيم، از يك طرف مسأله وضع براى سهولتِ تفهيم و تفهّم است،براى سهولت انتقال مقاصد و اغراض است كه اگر انسانى بخواهد ما فى الضمير خودش را منتقل به‏ديگرى بكند، اگر انسانى بخواهد خواسته خودش را و معتقدات خودش را براى ديگرى مطرح كند،اگر انسانى بخواهد علمش را در اختيار ديگران بگذارد، راه آسانش مسأله وضع و دلالت وضعى‏الفاظ است. و الاّ اگر اين مسأله نبود، چطور امكان داشت كه ما اينجا بنشينيم و همين مسائلى كه الان‏در قالب الفاظ پياده مى‏كنيم و در اختيار شما برادران و بزرگان قرار مى‏دهيم، تبيين تحقق پيدا كند؟
    پس غايت و نتيجه وضع، همان سهولت تفهيم و تفهّم است و اين كه راهى براى اين سهولت غيراز مسأله دلالت وضعى الفاظ و استفاده جستن از ابزار لفظ براى معانى وجود ندارد.

    ضرر تكثّر زبانها به سهولت تفهيم و تفهّم

    اصولاً نفس تكثّر لغت، آيا ما را به هدف تفهيم و تفهّمِ بسهولةٍ، نزديك مى‏كند يا اين كه تكثّرلغت، ما را از اين هدف دور مى‏كند؟
    اگر دنيا همه با يك زبان صحبت مى‏كرد، مخصوصاً در اين زمان، اگر فرض كنيد تمام دنيا لغتشان‏لغت عربى بود، تمام كتابهايى كه در جهان نوشته مى‏شد به زبان عربى بود، تمام علومى كه نوشته‏مى‏شد به زبان عربى بود، تمام دانشگاههاى عالم با زبان عربى صحبت مى‏كردند، تمام روزنامه‏ها وراديوها و تلويزيونهاى جهان به زبان عربى صحبت مى‏كردند، آيا اين بهتر بود يا اين كه هر گوشه‏اى‏يك زبانى براى خودش داشته باشد و هر شهرى يا ممكلتى زبان خاصّى براى خودش داشته باشد كه‏در نتيجه وقتى انسان بخواهد به فرهنگ آن زبان آشنا بشود، بايد سالها عمر خودش را صرف كند تاآن زبان را ياد بگيرد، بعد برود در مقام آشنايى با فرهنگ آنها برآيد. مثل اين دانشجوهاى ما كه به‏خارج مى‏روند، وظيفه اوليشان اين است كه مدتها زحمت بكشند تا زبان ياد بگيرند، و بتوانند دردانشگاههاى خارج، راه پيدا كنند و از زبان اساتيد و معلمين آن دانشگاهها استفاده كنند.
    مسأله تكثر زبان فى نفسه، وقتى ملاحظه بشود، آيا ما را به هدف و غايت وضع نزديك مى‏كند يافرسنگ‏ها ما را از اين غايت دور مى‏كند؟ عمر ما را از بين مى‏برد؟ بشر را با مشكلات زيادى مواجه‏مى‏كند، بشر را از خيلى از اطلاعات محروم مى‏كند. بشر را از خيلى از معارفى كه در سطح جهان‏مطرح است، محروم مى‏كند. من و شما به خيلى از زبانها آشنايى نداريم، در نتيجه نمى‏توانيم به آن‏زبان تبليغ كنيم، نمى‏توانيم كتابى كه به آن زبان نوشته شده است را بخوانيم. نمى‏توانيم از راديوى‏آنان استفاده كنيم.
    آيا تكثر لغت را وقتى من حيث هو بررسى بكنيم با هدف وضع نزديكتر است يا اين كه نه، «لوكانت اللغة واحدة فى جميع اقطار العالم» به هدف وضع نزديك‏تر است و ما را به سهولت تفهيم وتفهّم نزديك‏تر مى‏كرد؟
    روشن است كه اگر زبان، واحد بود، چقدر افراد دنيا به هم نزديكتر مى‏شدند، چقدر مامى‏توانستيم تبليغات اسلامى را در سطح جهان پياده كنيم، چقدر ما مى‏توانستيم از اين وحدت زبان‏استفاده كنيم، در حاليكه با تكثّر لغات، ما محروم از تمام اين مزايا هستيم. لذا به نظر مى‏رسد كه تكثرلغات دوركننده از هدف وضع است، نه نزديك كننده به هدف وضع.

    عدم تلازم بين نافع بودن و آيه بودن

    اينجا يك نكته‏اى را لازم است من تذكر بدهم. يك از آياتى كه ذكر كرديم «و من آياته خلق‏السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم» بود اين اختلاف السنه، جزو آيات خداوند تبارك‏و تعالى قرار داده شده، - قبلا ما روى استناد به خداند به طور مستقيم بحث مى‏كرديم - امروز اين آيه‏را براى اين بُعدش مطرح مى‏كنم، كه آيا شما از اين آيه استفاده مى‏كنيد كه اختلاف السن، چيزى است‏كه به نفع انسانها است؟ اگر يك چيزى آيه خداوند بود، اگر يك چيزى حكايت از قدرت خداوندمى‏كرد، اين دليل بر اين است كه به نفع انسانها هم هست؟ يا اينها دو مطلب است و دو حساب دارد؟ممكن است يك چيزى آيه خداوند باشد، ولى دليل بر اين نباشد كه به نفع انسان است و مستند به‏خداوند است. اگر خداى ناكرده يك معصيتى از شما صادر شد، اين معصيت نه به نفع شماست و نه‏استناد مستقيم به خداوند دارد، ولى از آيات الهى است. براى اين كه چه كسى به شما قدرت داد كه‏اين معصيت را انجام بدهيد؟ چه كسى به شما نيرو دارد كه بر اثر آن نيرو شما مرتكب اين معصيت به‏سوء اختيار شديد؟ خود همين معصيت «من آيات اللَّه» است. يعنى حكايت از قدرت الهى مى‏كند.حكايت از اين مى‏كند كه خداوند اين حول و قوه را در شما به وجود آورده است. اما معصيت، نه كارخداوند است، نه به نفع انسانى است كه معصيت از او صادر مى‏شود.
    در آيه شريفه كه نمى‏گويد: اختلاف السن به نفع شماست، در آيه نمى‏گويد كه اختلاف السن به‏خداوند تبارك و تعالى مربوط است، در آيه مى‏گويد: اختلاف السن از آيات خداوند تبارك و تعالى‏است و ما اين مسأله را كاملاً مى‏پذيريم. براى اين كه ما مى‏گوييم: چه كسى به بشر قدرت داده است‏كه اين همه زبانهاى مختلف به وجود بياورد؟ بشر اگر يك جسم، مثل ديوار بود، او كه نمى‏توانست‏مبتكر زبان باشد، او كه نمى‏توانست واضع لغت باشد، او كه نمى‏توانست زبانى را به وجود بياورد.
    پس اختلاف السن ناشى از اين است كه خداوند به بشر اين قدرت را داده است و به بشر اين راعنايت كرده است. پس اين كلمه «و اختلاف السنتكم» در آيه شريفه، نه به معناى اين است كه اين‏اختلاف به نفع انسانهاست و نه به معناى اين است كه اين اختلاف، ارتباط مستقيم با خداوند تبارك وتعالى دارد. مسأله اختلاف الوان هم همينطور است. البته اختلاف الوان را از خارج مى‏دانيم كه‏مربوط به خداوند است، اما واقعاً اين اختلاف الوان به نفع انسانهاست؟ ثابت شده است كه اگر سياه‏پوست‏ها سفيد پوست بودند، به ضررشان بود؟ آيا مسأله اينطور است يا اينطور نيست؟
    لذا مسأله تكثّر لغات را، وقتى با هدف وضع و غايت وضع بررسى مى‏كنيم، مى‏بينيم تكثّر لغات،ما را از غايت و نتيجه وضع دور كرده است، و چيزى كه ما را از نتيجه وضع دور كند، اين را ما بعيدمى‏دانيم كه منتسب به خداوند تبارك و تعالى باشد و ارتباط مستقيم با خداوند تبارك و تعالى داشته‏باشد. بلكه آنچه را كه وجدان دلالت دارد و تاريخ هم حكايت مى‏كند، هم در رابطه با اصل تكثّر لغات‏و هم در رابطه با توسعه لغات، -چون دو بحث است، يك بحث تكثّر لغات است، يك بحث توسعه‏لغات است - اين كه هر دوى اينها ارتباط به بشر دارد، منتها نه يك بشر، نه يك انسان به نام يعرب بن‏قحطان. ما وجداناً اين معنا را ملاحظه مى‏كنيم، مى‏بينيم هر روز يك معناى جديد، يك معناى‏بى‏سابقه، يك معنايى كه قبلاً نبوده است پيش مى‏آيد، چه در عالم صنعت كه الى ما شاء اللَّه در باب‏صنايع، با صنايعى كه مستحدث است و هر روز، يكى بعد از ديگرى وجود پيدا مى‏كند، برخوردمى‏كنيم. و چه در غير صنعت در مسائل اكتشافى. چه اكتشاف مربوط به معادن باشد، چه اكتشاف‏مربوط به دارو باشد و چه ساير اكتشافاتى كه ما هر روز به آن برخورد مى‏كنيم، اينها يك معانى‏بى‏سابقه است، يك معانى تازه است.
    اين معانى تازه را چه كسى لفظ در مقابلش وضع مى‏كند؟ چه كسى برايش نامگذارى مى‏كند؟ چه‏كسى الفاظ را حاكى از اين معانى قرار مى‏دهد؟ مخترعين، مكتشفين، و يا هيئاتى كه در اين رابطه‏مأموريت دارند و متخصص در اين جهات هستند؟ آن كسى كه اتومبيل را اختراع كرده است، اين‏اتومبيل معناى تازه است، لفظش هم تازه است. قبلاً چنين چيزى نبوده تا لفظى در مقابل آن وضع‏شود و ما مى‏بينيم؟ كه واضع اينها، خود انسانها هستند، خود مخترعين و مكتشفين هستند كه براى‏مسائل اكتشافى خودشان نامگذارى مى‏كنند و تصادفاً همين نامها با اين كه مخترع فرضاً اروپايى وغير عرب است و يك لفظ مثلاً فرانسوى را براى اختراع خودش وضع مى‏كند، ولى همين لفظمى‏آيد در عربى و مشابه پيدا مى‏كند، عربها يك اسم ديگرى به همين مى‏گويند، فارسها اسم سومى‏دارند، لغات ديگر، به تناسب خودشان، هر كدام يك اسمى براى اين قرار مى‏دهند. وقتى كه ماوجداناً با اين مسأله برخورد مى‏كنيم، به راز اين وضع مى‏بريم.

    راز وضع لغات

    رازش اين است: وقتى مخترعى يك چيزى را اختراع كرد، مى‏بيند مسأله تمام نشده است، فردامى‏خواهد اشاره كند به اين مختَرَع خودش، و مى‏خواهد آن را بيان كند. معنا ندارد يك مخترعى يك‏چيزى را اختراع بكند، اما بگويد: من نمى‏خواهم برايش نامگذارى كنم، نمى‏خواهم يك لفظى كه‏حاكى از اين مخترع است را انتخاب كنم. فردا شما چطور اشاره مى‏كنى به اين مخترَع خودت وميخواهى اين مختَرَع خودت را معرفى كنى؟ اين مخترَع خودت را در معرض بيع و شراء قراربدهى؟ اين مخترع خودت را به اقطار عالم منتقل كنى؟ چاره‏اى جز مسأله وضع وجود ندارد. اختراع‏همان، و مسأله وضع به دنبالش لامحاله همان. در ساير مسايل اكتشافى هم همين معنا وجود دارد.
    پس ما مى‏بينيم راز اين معنا اين است كه وقتى بشر احساس كرد كه به سهولت تفهيم و تفهّم نيازدارد، الفاظ را در مقابل معانى جديد وضع مى‏كند، آن هم نه بشر واحد، بلكه هر مخترعى خودش‏نامگذارى مى‏كند، هر مكتشِفى خودش نامگذارى مى‏كند براى مكتَشَف خودش. اول هم مسأله‏همين بوده است. منتها در اول، معانى محدود بوده است، اين صنايع و داروها و اين مسائلى كه يكى‏پس از ديگرى حادث شده است، اينها وجود نداشته است، يك مسائل اوليه ابتدائيه بوده. بشر مى‏بيندتشنه است، نياز به آب دارد، گرسنه است نياز به نان دارد. لذا لفظ «ماء» را در مقابل آب وضع مى‏كند،لفظ «خُبز» را در مقابل نان وضع مى‏كند. منتها اين شبهه محقق نائينى(ره) اينجا بايد جواب داده شودكه چطور وضع مى‏كند؟

    چگونگى وضع لغات در معانى كليّه

    يك وقت، معنا، معناى جزئى است، مثل اين كه خداوند به انسان فرزندى عنايت مى‏كند، انسان‏مى‏گويد كه من اسم اين بچه را على گذاشتم، اسم اين بچه را حسين گذاشتم، اشاره مى‏كند به مشارٌاليه جزئىِ موجودِ در خارج. اما در معانى كليّه چطور اين معنا قابل تصوير است؟ وقتى مى‏خواهدلفظِ آب را براى معناى كلى وضع كند، چطور وضع كند و با چه لفظى وضع كند؟
    راهش اين است: امروز اين بشرى كه مى‏خواهد لفظ «ماء» را براى آب وضع كند، اشاره مى‏كند به‏رفيقش مى‏گويد: «ماء»، معلوم نيست كه لفظ «ماء» براى مطلق آب وضع شده است، چون اين قابل‏انتقال نيست، قابل تفهيم نيست. فردا مى‏آيد اشاره مى‏كند به يك آب ديگرى، مى‏گويد: «ماء»، روزسوم هم اشاره به يك ماء سوم مى‏كند مى‏گويد «ماء»، معلوم مى‏شود كه لفظ «ماء» براى مفهوم وضع‏شده است و الا اگر لفظ «ماء» براى موجود خارجى وضع شده بود، تاكنون سه موجود خارجى‏هست، در سه ظرف، آب وجود دارد كه در روزهاى متعدد بوده است. وقتى سه بار، چهار بار، لفظ«ماء» در موجودات جزئيّه مختلفه استعمال شد، هذا يكشف از اين كه لفظ ماء براى كلى آب وضع‏شده است. و الاّ راه اينطور نيست كه ايشان مى‏فرمايند كه چطور لفظ «ماء» را براى آب وضع مى‏كند؟مفهوم كلى چطور از واضع به آن مخاطبى كه مى‏خواهد از اين وضع استفاده كند انتقال پيدا مى‏كند؟راهش به همين كيفيت است. در معانى جزئيه كه خيلى آسان است، در معانى كليّه هم وقتى سه بار،چهار بار يك لفظ در افراد مختلف استعمال شد، انسان مى‏فهمد كه لفظ براى طبيعت وضع شده‏است و انطباقش بر اين فرد به عنوان فرديّت است، انطباقش بر دوم و سوم هم به عنوان فرديّت است.

    نظر قابل قبول در وضع لغات

    لذا آنچه به نظر مى‏آيد و قابل قبول است، اين است كه واضع، بشر است، آن هم نه بشر واحد.
    در تكثّر لغات هم مسأله همين است. منتها تكثّر لغات، -آنگونه كه به ذهن مى‏آيد- ناشى از اين‏است كه انسانهايى براى خودشان شخصيتهاى استقلالى قائل بوده‏اند، گروههايى براى خودشان‏شخصيتهاى استقلالى قائل بوده‏اند، افرادى كه در يك كشور زندگى مى‏كردند نمى‏خواستند به زبان‏كشور ديگر صحبت كنند. براى خودشان يك زبان خاصّى به وجود آورده‏اند كه مسأله تعصب قومى‏در تكثّر لغات به نظر من نقش مهمّى داشته و اين مسأله زبان، مسأله بسيار مهمى است و خيلى هم‏تعصب آفرين است.
    چند سال قبل در يك سفرى كه من براى معالجه چشمم به اسپانيا رفته بودم، آنجا ديدم هيچ‏گاه به‏زبان انگليسى صحبت نمى‏كنند.
    گفتم: چرا اينها به زبان انگليسى صحبت نمى‏كنند؟
    گفتند: اينها روى زبان خودشان تعصبى دارند كه اگر كسى با آنها انگليسى صحبت كند، اين رابى‏اعتنايى به زبان خودشان تلقى مى‏كنند و ناراحت مى‏شوند، يك تعصبى روى زبان خاص‏خودشان دارند.
    لذا به نظر مى‏رسد با ملاحظه اين جهاتى كه عرض كرديم، مسأله وضع مستقيماً به خداوندمربوط نيست. بلكه به انسانها مربوط است. هم تكثّر لغات و هم توسعه لغات -هر لغتى- به انسانهاى‏متعدد مربوط است. اين چيزى است كه وجدان و مسائل روز، آن را مورد تأييد قرار مى‏دهد.

    تمرينات

    بر اساس نظريه مرحوم محقق نائينى(ره)، تكثر لغات چگونه توجيه مى‏شود بنويسيد
    راز وضع لغات را بنويسيد
    در وضع لغات در معانى كليه، چه اشكالى وجود دارد بنويسيد
    تكثر زبانها به نفع بشر است يا به ضرر او توضيح دهيد
    پيدايش زبانهاى مختلف ناشى از چه بوده
    نظر قابل قبول در وضع لغات را، چه در معانى جزئيه و چه در معانى كليه، توضيح دهيد