شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
وضع الفاظ
تدریس استاد
متن
40 وضع الفاظ 30
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
در باب دلالت الفاظ بر معانى، اين مسأله روشن شد كه دلالت الفاظ يك دلالت ذاتى نيست و ما«ذاتى» را به هر صورت معنا كنيم، الفاظ بالذات دلالت بر معانى ندارند. بلكه اين دلالت ارتباط باوضع دارد. ارتباط با جعل واضع دارد. واضع بايد لفظى را در برابر معنايى وضع كند تا به دنبال وضع،دلالت تحقق پيدا كند و حاصل شود.
متن درس
واضع الفاظ، انسان است يا خداوند
بعد از اين مسأله، يك بحثى واقع شده، از قديم الايام اين بحث مطرح بوده است كه آيا واضع،خداوند است، يا واضع، بشر است؟ در صورت دوّم آيا بشر واحد، اين مسأله وضع را به عهده داشتهاست؟ يك نفر واضع بوده است يا افراد متعدّدى مدخليّت در وضع داشتهاند، اينها مطرح بوده و بايدملاحظه بشود.
مسأله اين كه واضع خداوند است، يك مسألهاى است كه شايد اكثر اصوليّين از اهل تسنن اين راقائل هستند كه واضع، خداوند تبارك و تعالى است و در ميان علماء و محققين ما، مخصوصاًمتأخرين، كسى كه روى اين قول تكيه كرده و كاملاً اين قول را تأييد مىكند، مرحوم محقق نائينى(اعلى اللَّه مقامه الشريف) است كه ايشان اصرار عجيبى دارند بر اين كه واضع را خداوند بدانند.
در كلمات قائلين به اين قول، به دو نوع دليل برخورد مىكنيم: نوع اوّل ادلّهاى است كه اقامه شدهاست بر اين كه خداوند واضع است. يعنى جنبه اثباتى را در نظر دارد. نوع دوم ادلهاى است كه نسبتبه بشر لسان نفى دارد و واضع بودن بشر را نفى مىكند، گرچه اين هم نتيجهاش همان نتيجه اولاست، ولى فرقش در مستقيم و غير مستقيم بودن نتيجه است. در نوع اول، مستقيماً اثابت مىكنند كهواضع خداوند است. در نوع دوم، نفى مىكنند واضعيّت بشر را و نتيجتاً ما واضع بودن خداوندتبارك و تعالى را استفاده مىكنيم. لذا با دو نوع و دو سنخ دليل برخورد مىكنيم.
ادلّه قائلين به واضع بودن خداوند
ادلّه قائلين به واضع بودن خداوند
اما ادلّه آنهايى كه مستقيماً واضع بودن خداوند را اثبات مىكنند كه در بعضى از كتابهاى اصولىمطوّل، به اين ادله برخورد مىكنيم. ذكر كردهاند كه مهم دو دليل است كه خواستهاند از زبان قرآن اينمطلب را استفاده كنند. يعنى دو آيه را مورد استدلال قرار دادهاند.
دليل اول: آيه «علم آدم الاسماء كلها»
يكى اين آيه شريفه است كه بعد از خلقت آدم، خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: «و علّم آدمالاسماء كلّها» خداوند همه اسماء را به آدم تعليم داد و همه اسماء را من دون استثناءٍ به آدمى كه اولينمخلوقِ بشرىِ خداوند تبارك و تعالى است، آموزش داد.
تقريب استدلال آيه به اين صورت است كه اين اسمائى را كه خداوند به آدم تعليم داد، در اسماءبايد سابقه وضع مطرح باشد، يعنى اوّل، اين اسم را براى مسمى وضع كرده باشند، اين اسم را دالّ برمسمّى قرار داده باشند، بعد خداوند تبارك و تعالى به آدم تعليم بدهد. بگويد: مثلاً «سماء» اسمآسمان است. «ماء» اسم آب است. «نار» اسم آتش است و هكذا، و الا قبل از آن كه وضعى تحقق پيداكرده باشد، معنا ندارد كه ما اسماء و مسمّياتى داشته باشيم. وقتى شما بخواهيد به كسى بگوييد: اسمفرزند من حسين است، معنايش اين است كه شما قبلاً نامگذارى كردهايد و لفظ حسين را به عنواننام براى اين فرزند انتخاب كردهايد، بعد به ديگران معرفى مىكنيد، به ديگران تعليم مىدهيد كه اينفرزند من نامش مثلاً حسين است.
در «علّم آدم الاسماء كلها» هم يك چنين مسألهاى هست، بايد قبلاً دلالت اين اسماء بر مسمّياتبه سبب وضع تحقق پيدا كرده باشد تا خداوند به آدم تعليم بكند، مثلاً بگويد: اين آسمان اسمشسماء است، اين آب اسمش ماء است و هكذا.
اگر ما يك وضع قبلى را از اين آيه استفاده كرديم، معنايش اين مىشود كه قبل از آنكه بشرىمخلوق شده باشد و خلقت آدم تحقق پيدا كرده باشد، مسأله وضع مطرح بوده است. پس واضع چهكسى بوده است؟ وضع به دست چه كسى تحقق پيدا كرده است؟ لابد بايد بگوييم: وضع به واسطهخداوند تبارك و تعالى تحقق پيدا كرده است. پس يكى از ادلهاى كه با آن برخورد مىكنيم، اين دليلاست، از «علم آدم الاسماء كلها» يك چنين استفادهاى شده است.
سستى استدلال به آيه «علم آدم الاسماء»
جوابش اين است كه ما نمىتوانيم به اين سستى، آيه را به اين صورت معنا كنيم، براى اين كهدنبال «علم آدم الاسماء كلها»، يك ضمير جمعى ذكر شده است كه آن، ضميرِ جمعِ ذوى العقول است.مىگويد: «ثمّ عرضهم على الملائكة» اين «هم» نه تنها اسماء نيستند، بلكه همه مسمّيات هم نيستند.براى اين كه يك ضمير جمع برگردانده است «ثم عرضهم على الملائكة»، بعد هم باز تكرار مىكند«فقال: انبئونى باسماء هؤلاء»، با اشاره به ذوى العقول به صيغه جمع مىرساند كه مسأله آسمان وزمين نيست، مسأله اسماء و مسمّيات به اين كيفيّتى كه در استدلال مطرح شده است، مراد از آيه يكچنين معنايى نيست.
پس چه چيز مراد از آيه است؟ اين البته يك تحقيقى دارد، بزرگان تفسير مخصوصاً علامهطباطبائى(ره) در كتاب شريف تفسير الميزان، دقتهايى در معناى اين آيه كردهاند. اجمالاً به اينصورت ظاهرى نيست كه خداوند به آدم گفت: مثلاً اين آسمان، سماء است و اسم سماء را به آدمتعليم كرد، بعد هم خداوند به ملائكه فرمود: اين آسمان اسمش چيست؟ آنها گفتند: ما اسمش را بلدنيستيم كه اختلاف بين آدم و بين ملائكه در مسأله علم فقط علم به يك اسماء و لغاتى بوده است كهآدم اسم آسمان را مىدانسته كه سماء است، اما ملائكه اسم آسمان را نمىدانستند كه سماء است.
اولاً از كجا نمىدانستند؟ ثانياً فرض كنيم كه نمىدانستند، اين يك مسأله مهمى نيست كه يكموجودى را خداوند با اين مزايايى كه در آن قائل است و به عنوان خليفة اللَّه مىخواهد اين موجود رامعرفى كند، بگويد اين خصوصيت مهم علمىاش اين است كه يك سلسله الفاظ بلد است، مىدانداسم اين شىء، ميكروفون يا بلندگو است، يا منبر است. اين يك چيزى است كه به نظر
دليل دوم قائلين به واضع بودن خداوند
آيه ديگرى كه مورد استدلال اينها واقع شده است، اين آيه شريفه است: «و من آياته خلقالسموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم». يكى از نشانههاى خداوند خلقت آسمانها و زميناست. يكى از نشانههاى خداوند اختلاف زبانهاى شماست، كه هر گروهى و هر جمعيّتى، به يكلغت و زبان خاصّى صحبت مىكنند. يكى هم «اختلاف الوانكم»، رنگهاى شما و نژادهاى شما از نظرلون، سفيد و سياه و زرد و سرخ و امثال ذلك و در هر كدام از اينها مراتبى و شدت و ضعفهايى كهتحقق دارد، هم يكى از نشانههاى خداوند تبارك و تعالى است.
تقريب استدلال اين است كه اختلاف زبانها را از نشانههاى خداوند تبارك و تعالى قرار دادهاست. اگر مسأله وضع، - وضعُ كل لغةٍ - ارتباطى به خداوند نداشته باشد، بلكه واضع بشر باشد، اين بهچه مناسبت اين اختلافِ ألْسِنِة از آيات خداوند تبارك و تعالى شناخته شده است؟ مخصوصاً با اينكه كلمه الوان هم به او عطف شده است، «اختلاف السنتكم و الوانكم» و در مسأله اختلاف لون،مىبينيم كه به دست بشر نيست، بلكه اختلاف لون مربوط به خداوند تبارك و تعالى است. پسهمانطورى كه اختلاف لون مربوط به خدا و از نشانههاى خداوند تبارك و تعالى است، اختلافِالسنهة را هم خداوند به همين كيفيت مطرح كرده است.
جواب استاد از دليل دوم
لكن ظاهر اين است كه اين هم دلالت ندارد. براى اين كه اگر ما واضع را بشر قرار داديم، كه بهصورت متعدّد لغات مختلفى را وضع كرده و مثلاً هر لغتى را يك بشرى وضع كرد، آيا اين قدرت ازكجا آمده؟ اين توانايى از كجا تحقق پيدا كرده است؟ اگر بشر واضع شد و فرض كنيم يعرب بنقحطان به عنوان واضع لغت عرب يك چنين لغت وسيع پرارزشى را وضع كرد، آيا اين از نشانههاىخداوند نيست؟ بشرى كه مخلوق خداوند است، بشرى كه ساخت خداوند است، اگر يك چنينقدرت نمايى كرد، اين را ما نمىتوانيم از نشانههاى خداوند تبارك و تعالى قرار بدهيم كه در صورتىاختلاف اَلْسُن از نشانههاى خداوند است كه حتماً واضع خداوند باشد، اما اگر واضع خداوند نشد،ليس من آيات اللَّه؟ ليس از نشانههاى خدا؟ آيا مسأله اينطورى است؟ يا اين كه بشرى كه سرتاپامندكّ در خداوند تبارك و تعالى است و به تعبير محقّقين از فلاسفه، نه «وجودٌ له الربط» بلكه عينالربط است، بشرى كه عين ارتباط به خداوند تبارك و تعالى است، اين اگر يك چنين قدرتنمايىداشته باشد، آيا اين «ليس من آيات اللَّه»؟ اين هم «من آياته» است. لذا به اين آيه هم ما نمىتوانيمتمسك كنيم كه واضع خداوند تبارك و تعالى است.
اين دو دليل از همان نوع اول بود كه مستقيماً نتيجهاش واضع بودن خداوند تبارك و تعالى بود.
نفى واضع بودن بشر
نفى واضع بودن بشر
اما در كلام مرحوم محقق نائينى (اعلى اللَّه مقامه الشريف،) ما به دو دليل ديگر برخورد مىكنيمكه واضع بودن بشر را نفى مىكند. نتيجه مستقيمش نتيجه منفى است.
يك دليل اين است كه مرحوم محقق نائينى (اعلى اللَّه مقامه الشريف) مىفرمايد: اگر مسأله وضعبه دست بشر بود، با توجه به اهميّتى كه مسأله وضع دارد و اساس زندگى انسانها را تشكيل مىدهد،چون انسانها با زبان، مقاصد يكديگر را تفهيم و تفهّم مىكنند، مثل حيوانات نيستند كه خداوند از راهديگرى به آنها اين معنا را عنايت كرده است. مسأله وضع در تاريخ بشر، شايد از اهمّ وقايع تاريخىبشر باشد با ارتباطى كه اين مسأله با زندگى بشر در هر كجا و در هر لغتى مىتواند داشته باشد. اگرمسأله وضع با اين اهميّت مطرح است، شما تمام كتابهاى تاريخ را مطالعه بكنيد، ببينيد در كدام تاريخيك روزى را به نام روز وضع معرفى كرده است؟ در كجاى تاريخ نوشته كه در فلان مكان يعرب بنقحطان روى كرسى وضع نشست و الفاظ را براى معانى وضع كرد؟ با اين كه اگر يك چنين مسألهاىبود، نبايد اين مسأله را تاريخ، فراموش كند. اين در مقايسه با وقايع تاريخى ديگر، در درجه اولِاهميت واقع شده است. اما ما هرچه به تاريخ مراجعه مىكنيم، مىبينيم در تاريخ چنين چيزى مطرحنشده است. كجاى تاريخ نوشته شده است كه فلان سال، فلان ماه، فلان روز، يك چنين وضعى تحققپيدا كرده است؟ مخصوصاً در لغت عرب كه هم گستردگى دارد و هم موردِ آشنايى ما هست وتواريخ زيادى به لسان عربى نوشته شده است، ما به چنين چيزى در تاريخ برخورد نمىكنيم.
عدم قدرت انسان بر وضع الفاظ غير متناهى
و اما دليل دومى كه ايشان اقامه مىكنند.مىفرمايند: الفاظ و همينطور معانى، هر دو غير متناهىهستند. اما اين كه الفاظ غير متناهى است، براى اين كه لفظ، تركيبى از حروف است و اين تركيب راهر طور تصور كنيد، باز نوع ديگر و وضع ديگرى هم متصور است.
معانى هم غير متناهى است. براى اين كه معانى، كه ما الفاظ را مىخواهيم در برابر آنها قراربدهيم، منحصراً معانى ممكنه نيستند تا شما بگوييد: ممكن الوجود چطور مىشود، غير متناهىباشد. ممكن الوجود متناهى است. بلكه دائره الفاظ وسيعتر است، ما براى ممتنعات هم مىخواهيمالفاظ قرار بدهيم. گاهى الفاظِ مركب از دو لفظ است كه به آنها خيلى كار نداريم، اما گاهى الفاظِ يكلفظى مىخواهيم قرار بدهيم، مىخواهيم بگوييم: فلان چيز محال است، كلمه محال «لفظٌ وُضِعَللمعنى» كه آن معنا ممكن نيست تحقق پيدا كند، حالا آن معنا هر چه باشد، «شريك البارى محالٌ،جمع بين الضدّين محالٌ، جمع بين النقيضين محالٌ.» بالاخره در باب الفاظ، خصوص معانى ممكنالوجود مطرح نيست تا شما بگوييد: ممكن، چطور مىشود غير متناهى باشد؟ نه، بلكه ما براى هرچيزى لفظ مىخواهيم. ممكن باشد يا واجب باشد يا ممتنع باشد، همه اينها نياز به لفظ دارند. وقتىكه سعه دائره معانى را در اين رابطه فهميديم، مىفهميم كه معانى هم غير متناهى است.
گسترش زبان در بين بشر
بعد در ذيل كلامشان، تأييدى را ذكر مىكنند كه ذيلِ آن توضيح يك جهتى در اصل مطلب است.
تمرينات
آيا آيه «علّم آدم الاسماء كلها» دلالت بر واضع بودن خداوند دارد پاسخ استاد رابنويسيد
آيا «و اختلاف السنتكم و الوانكم» دال بر واضع بودن خداوند است توضيح دهيد
دو دليل مرحوم نائينى(ره) بر واضع نبودن بشر را بنويسيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...