شنبه 15 ارديبهشت 1403 - 23 شوال 1445 - 4 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
موضوع علم اصول
تدریس استاد
متن
40 موضوع علم اصول 3
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
عرض كرديم كه دليل مشهور مركب از دو مقدمه است و در هر دو مقدمه كلمه واحد ذكر شدهاست و ترديدى نيست كه در مقدمه ثانيه: «الواحد لا يصدر الا من الواحد» مقصود از واحد، شخصىو حقيقى است. آن وقت سؤال كرديم كه آيا مقصود از واحد در مقدمه اولى هم همين است؟ يعنى اينكه شما مىگوييد مسائل هر علمى غرض واحد بر او مترتب است؟ آيا مقصود از اين واحد، واحدحقيقى و شخصى است؟ اگر مقصود واحد حقيقى و شخصى باشد، معنايش اين است كه ما يكغرض بيشتر نداريم، نه يك نوعى كه افراد و مصاديقى داشته باشد، بلكه يك واحد شخصى است كهاين واحد شخصى اگر معلول مسائل قرار گيرد يعنى همه مسايل در اين واحد نقش داشته باشد،معنايش اين است كه همه مسائل عنوان كل دارند، عنوان مجموعى دارند، نه به اين صورت كه هرمسألهاى به تنهايى اين غرض بر آن ترتب پيدا كند.
متن درس
ترتّب دو علت بر معلول واحد
در مثالى كه ديروز در آخر ذكر كردم، خوب دقت بفرماييد، اگر يك حرارت شخصى، حرارتماء موجود در اين اناء خاص كه «شىء واحدٌ شخصىٌ» است، معلول شمس و معلول نار هر دو باشد،چه جورى مىشود كه معلول دو تا باشد؟ چطور مىشود كه اين دو تا روى اين اثر گذاشته باشند؟غير از اين كه ما عنوان كل و جزء و عنوان مجموع در اين جا تصور كنيم، عنوان ديگرى در كار نيست،البته اگر نار نبود، شمس استقلال داشت در تأثير در حرارت، اگر شمس نبود نار تأثير مستقل درحرارت داشت؛ اما الان هر دو كه با هم شدند، شما كه مىگوييد «لا يجوز اجتماع علتين مستقلتينعلى معلول واحد» معنايش اين است كه اگر دو تا علت مستقل در يك معلول اثر كردند، هر كدام بايداستقلالشان را از دست بدهند. يعنى در اين وضع بايد عنوان جزئيت پيدا كند. آن علت مستقله الان بهصورت جزء العلة در آمده، اين علت مستقله الان به صورت جزء العلة در آمده و الان در تأثير در اينمعلول كه شمس و نار با هم مجتمع شدند، دو تا علت نداريم، يك علت داريم، منتها آن علت ما،مجموعه نار و شمس است كه شمس جزء العلة است و نار هم جزء العلة است.
بلى، اگر نار نبود، شمس صلاحيت داشت كه بطور استقلال در حرارت اثر كند، اما صلاحيتربطى به وضع فعلى ندارد، الان از شما مىپرسند كه آيا اين حرارت را شمس به وجود آورده يا نار بهوجود آورده است؟ شما در جواب مىگوييد هر دو! هر دو يعنى چه؟ يعنى دو تا علت مستقل؟ يا اينكه وقتى هر دو شدند، ديگر قيد استقلالشان كنار مىرود و عنوان آن جزئيت مىشود يعنى «الشمسجزء العلة لهذه الحرارة و النار جزء آخر للعلة لهذه الحرارة» و در اين حرارت شخصى يك علتبيشتر نداريم و آن علت شمس نيست، آن علت نار نيست، بلكه آن علت، مجموعه نار و شمس استكه ما از آن تعبير به كلّ مىكنيم كه هر يك از آن دو، عنوان جزئيت پيدا مىكنند.
نقدى بر دليل مشهور
در ما نحن فيه هم مسأله اين گونه است، وقتى كه شما غرض واحد هر علمى را يك واحدشخصى قرار داديد، در اين غرضى كه بر علم نحو مترتب مىشود - همان طورى كه ديروز عرضكرديم - آيا «الفاعل مرفوعٌ» به تنهايى مؤثر در اين غرض است؟ نه. «المفعول منصوب» مؤثر در اينغرض به تنهايى است؟ نه. بلكه مجموعه اين مسائل يك علت را تشكيل مىدهد و يك مؤثر راتشكيل مىدهد و اين مؤثر در اين اثر، تأثير مىگذارد.
اگر مسأله به اين صورت است، ديگر يعنى چه كه شما سراغ قدر جامع بين موضوعات مسائلبرويد؟ قدر جامع يعنى كلى و فرد، ما بحث كلى و فرد نداريم، ما بحث معلول واحد و علت مركبهمن مجموع المسائل كه هر مسأله عنوان جزئيت دارد و هر مسأله عنوان بعضيت دارد، نه عنوانفرديت و نه عنوان مصداقيت كه شما عنوان جامع را دنبال كنيد. لذا عرض كردم كه اين جا كلمه جامعرا بايد كنار بگذاريم و در مقابل، كلمه مجموع را بياوريم كه معناى مجموع، يعنى «شىءٌ واحدٌ مركبٌله اجزاءٌ» اما مسأله جامع، مسأله كلى و فرد است، مسأله طبيعى و مصداق است و ما نيازى به اينمسأله پيدا نمىكنيم و ارتباطى روى اين فرض با كلى و فرد پيدا نمىكند.
لذا عرض كردم: جواب هم به همين صورت خاتمه پيدا مىكند. براى اين كه بعد از آن كه كلمهواحد در مقدمه دوم، واحد حقيقى شخصى شد و ما هم مجبور هستيم در مقدمه اولى هم همين معنإے؛ظظرا بگيريم، وگرنه اين دو مقدمه ارتباطى با هم پيدا نمىكند و نمىشود كه در مقدمه اوُلى مقصود ازواحد يك واحد باشد و در مقدمه دوم يك واحد ديگر و حتماً بايد اين دو واحد در اين دو مقدمه يكمعنا داشته باشند و اگر بخواهد در مقدمه اولى مقصود از واحد، واحد حقيقى و شخصى باشد،عرض كرديم كه هيچ انطباق بر استدلال پيدا نمىكند و مسأله جامع بين موضوعات، هيچ مرتبط بهاين دليل نخواهد بود.
ليكن ما براى تكميل بحث، آن دو تا احتمال را عرض مىكنيم. چون واقعيت در بعضى از آن دو تااحتمال ديگر است كه عرض مىكنم ان شاء الله.
نقد دوم بر دليل مشهور
احتمال دارد كه مقصود از واحد در اين مقدمه اولى، واحد نوعى باشد، واحد نوعى همان بود كهما اشاره كرديم، شما مىگوييد: «الانسان واحدٌ» با اين كه انسان مصاديق متعدده دارد، لكن مقصود ازاين واحد يعنى «واحدٌ بالنوع، واحدٌ نوعاً»، يعنى وحدت نوعيه در انسان وجود دارد و به عبارتروشنتر «الانسان نوع واحد». اگر در باب اغراضى كه مترتب بر علوم و مسائل علوم مىشود، شماوحدت نوعيه را ملاحظه كنيد، در باب علم نحو فرضا سه مسأله داريد: )1 - الفاعل مرفوع 2 -المفعول منصوب 3 - المضاف اليه مجرور) غرض از علم نحو «صون اللسان عن الخطأ فى المقال»است. اين جا يك سؤالى مطرح است كه آيا هر مسألهاى از مسائل علم نحو در اين «صون اللسان عنالخطأ فى المقال» نقش دارد يا همانطورى كه در احتمال گذشته گفتيم مجموعه مسائل نقش دارد؟روى احتمال گذشته يك تالى فاسد مهمى در كار بود و آن تالى فاسد اين بود كه اگر شما مىگفتيد كه«صون اللسان عن الخطأ فى المقال» يك غرض واحد شخصى است و مترتب بر تمام مسائل علمنحو است، لازمهاش اين بود كه اگر كسى از هزار مسأله علم نحو مثلا يكى از آنها را فقط بلد نباشد،اما نهصد و نود و نه تاى آن را بلد است، او «صون اللسان عن الخطأ فى المقال» ندارد. براى اين كه اگرما يك علتى پيدا كرديم كه مركب از هزار جزء باشد، اگر اين يك جزئش كم باشد، اثرى ندارد، مثلباب نماز، شما جميع مقدمات و مقارنات و افعال و خصوصيات نماز را رعايت كنيد، الا يك جزءكوچك را عمداً ترك كنيد «لم تأت بشىء اصلا».
روى احتمال اول بايد چنين معنايى باشد، اگر «صون اللسان عن الخطأ فى المقال» يك واحدشخصى است و اين هم مترتب بر مجموعه مسائل علم نحو است، از هزار مسأله علم نحو اگر كسىيكى را بلد نباشد، اصلا مثل اين كه نحو را نخوانده است، در حالى كه مسأله اين طور نيست، مسألهاين است كه شما هر مسألهاى از علم نحو را بخوانيد و معرفت بر آن پيدا كنيد، يك مصداق «صوناللسان عن الخطأ فىالمقال» لذا عرض كردم: واقعيت مسأله اين است كه آن «صون اللسان عن الخطأ فى المقال» كه مترتب برمسائل علم نحو است، وحدت نوعيه دارد يعنى داراى مصاديق است، «صون اللسان عن الخطأ فىالمقال فى باب الفاعل، صون اللسان عن الخطأ فى المقال فى باب المفعول، صون اللسان عن الخطأفى المقال فى باب المضاف اليه» اينها هر كدام مصداق است و هر كدام عنوان «صون اللسان عنالخطأ فى المقال» بر آن انطباق پيدا مىكند. لذا غرض واحدى كه مترتب بر مسائل علم مىشود،واقعش اين است كه وحدت نوعيه دارد و معناى وحدت نوعيه اين است كه «له افرادٌ و مصاديق»همين مقدار عرض كردم كه آن دليل را از بين مىبرد، براى اين كه دليل ما راجع به وحدت شخصيهاست، اما نتيجه اين است كه غرض واحد در رابطه با مسائل چه جورى است؟ آيا عنوان، عنوان جامعاست يا عنوان، عنوان مجموع است؟ آيا جامع را بايد در كار بگيريم، همانطورى كه مستدل سراغجامع مىرفت؟ يا مجموع را بگيريم همانطورى كه در رابطه با احتمال اول عرض كرديم؟ يا هيچكدام؟
مسأله ديگرى اينجا پيش مىآيد كه هر مصداقى از غرض با يك مسأله ارتباط دارد، «صون اللسانعن الخطأ فىالمقال فى باب الفاعل» اين مربوط به «الفاعل مرفوع» است، تعددى در كار نيست، علتواحد و معلول هم واحد. «صون اللسان عن الخطأ فى المقال فى باب المفعول» مربوط به «المفعولمنصوبٌ» است و ديگر به «الفاعل مرفوع» ارتباطى ندارد، نه ارتباط جزء و كل دارد و نه ارتباط فرد ومصداق، «صون اللسان عن الخطأ فى المقال فى باب المفعول» مربوط به «المفعول منصوبٌ و ليسالا» و «صون اللسان عن الخطأ فى المقال فى باب المضاف اليه» مربوط به مسأله «المضاف اليهمجرورٌ» است و نه مربوط به «الفاعل مرفوعٌ» و نه مربوط به «المفعول منصوبٌ».
لذا نه عنوان جامع، ديگر روى اين احتمال مطرح است و نه عنوان مجموع، و اصلا ربطى به همندارند، «الفاعل مرفوعٌ» يك شعبه از صون اللسان را در اختيار گرفته است. «المفعول منصوب» يكشعبه دوم از صون اللسان را در اختيار گرفته، «المضاف اليه مجرورٌ» يك شعبه سوم را. بدون اين كه باهم ارتباط و تنازع و مخالفتى داشته باشند. لذا واقعيت مسأله در باب اغراض كه عبارت از وحدتنوعيه اغراض است، اقتضا مىكند كه هر مسألهاى در رابطه با يك فرد از غرض باشد، آن علتش استو آن معلولش است، آن مؤثرش است و آن اثرش است و ديگر مسأله جامع يعنى چه؟ حتى مسألهمجموع يعنى چه؟ كل و جزء هم اين جا مطرح نيست، هر فردى از غرض و هر مصداقى از غرض،«له مؤثرٌ واحد و له علةٌ واحدة» و آن علّت واحده «مسألةٌ من مسائل ذاك العلم». لذا نه نوبت به جامعمىرسد و نه نوبت به مجموع مىرسد.
نقد سوم بر دليل مشهور
بدتر از اين، همان است كه بگوييم: «صون اللسان عن الخطأ فىالمقال» حتى وحدت نوعيّه همندارد، نه وحدت شخصى و نه وحدت نوعى، بلكه وحدت عنوانى دارد. وحدت عنوانى مىسازد بااين كه حتى افراد تباين داشته باشد، حتى بين آنهايى كه در اين عنوان وارد هستند، مباينت باشد.عرض كردم از باب مثال: مجتمعين در اين مجلس يك واحد عنوانى است، اما در عين حال بعضىسادات هستند و بعضى از آنها غير سادات هستند و اينها از اين جهت بينشان تباين وجود دارد، اما دراين عنوان مشترك هستند كه هر دو وقتشان را تلف كردهاند و اين جا نشستهاند و حرفهاى مرا گوشمىدهند.
واحد عنوانى هم از واحد نوعى بدتر است. براى اين كه واحد نوعى لااقل افرادى كه در تحت آننوع بودند، اينها يك جهت مشتركه حقيقى داشتند، در جهت نوعيت بينشان شركت بود، اما واحدعنوانى نه! عرض كرديم در باب صلاة كه چيز عجيبى است، با اين كه وحدت عنوانى دارد، ولى ازمقولات مختلفهاى كه در فلسفه تباين بين اين مقولات ثابت شده است، صلاة مجموعه مركبه از اينمقولات است، اسم اين مجموعه را صلاة گذاشتند، اين مجموعه را شارع اعتباراً شىء واحدىملاحظه كرده است. اگر ما در واحد نوعى مسأله را به آن صورت مطرح كرديم، در واحد عنوانى كهمنافات ندارد كه متبائنات در اين واحد عنوانى جمع شده باشند، اين متبائنات هر كدام به يك مسألهمربوط است. «الفاعل مرفوعٌ» به يك متباين مربوط است و «المفعول منصوبٌ» به متباين ديگر و«المضاف اليه مجرورٌ» به متباين سوم كه ديگر، حتى شعبه هم وجود ندارد كه بگوييم همه شعبهها درتحت عنوان «صون اللسان عن الخطأ فى المقال» به عنوان اتحاد در نوع با هم اشتراك دارند.
ليكن اين هم صرف احتمال است و اگر هم باشد، نتيجهاى براى مستدل نمىتواند بدهد. لذا ايندليلى را كه مشهور براى اصل احتياج به موضوع در هر علمى اقامه كردند، به اين صورتى كه ملاحظهفرموديد ناتمام است.
محور تمايز علوم
دليل دوم كه خيلى مهم نيست، اين است كه يك مسألهاى كه روز اول من اشاره كردم و بعد ان شاءالله مفصل در آن وارد مىشويم، مسأله تمايز علوم است كه آيا تمايز علوم به چه چيزى ارتباط دارد وملاك در اختلاف علوم چه چيزى است؟ چه چيزى سبب شده كه علم فقه از علم نحو جدا شود؟ چهچيزى سبب شده كه علم نحو از فلسفه جدا شود؟ ملاك در اين جدايى چه چيزى است؟ اين جإے؛ظظحرفها و نظرات مختلفى وجود دارد.
مرحوم آخوند(ره) همانطور كه در كفايه مطرح كردند و بعضى از شاگردان ايشان مثل مرحوممحقق عراقى(ره) كه ان شاء الله بعداً صحبت مىكنيم، اينها معتقدند كه تمايز علوم به تمايز اغراضاست يعنى اغراض است كه باعث تدوين علوم شده است، ريشه اختلاف را در آن اغراض بايدبررسى كنيم «اذا كان الغرض واحداً» يك علم «و اذا كان الغرض متعدداً» دو تا علم وجود دارد.
اما مشهور قائل شدند كه تمايز علوم به تمايز موضوعات است، البته يك حرفى و نظراتى درتفسير كلام مشهور هست كه اين را هم در همان بحث عنوان مى كنيم، ليكن به حسب ظاهر وقتى كهمىگويند تمايز علوم به تمايز موضوعات است، ظاهرشان اين است كه مقصودشان موضوع هرعلمى است يعنى علم فقه چون موضوعش عمل مكلف است، علم نحو موضوعش كلمه و كلاماست، علم فلسفه مثلا موضوعش وجود است، چون بين موضوعات اختلاف وجود دارد، لذا تمايزعلوم به تمايز همين موضوعات است. آن وقت گفتند كه اگر علم احتياجى به موضوع نداشته باشد،پس چطور مىتوانيم تمايز علوم را به تمايز موضوعات بدانيم؟ علمى كه موضوع ندارد، چطورمىشود اين جا تمايز بين آن علم و بين علوم ديگر را روى اين مسأله كه مشهور قائل شدند، ما قائلبشويم؟ پس اين كه مشهور قائل شدند كه تمايز علوم به تمايز موضوعات است، اين خودش دليل براين است كه اصل احتياج به موضوع تقريباً يك مسأله روشنى بوده، وگرنه چطور مىشود با نبودموضوع، تمايز علوم را به تمايز موضوعات بدانيم.
نقد نظريه مشهور بر تمايز علوم يه تمايز موضوعات
ليكن اين دليل را عرض كردم دليل سستى به نظر مىرسد. چرا؟ براى دو جهت. يك جهت اين كهخود اين معنا مسلّم نيست كه تمايز علوم به تمايز موضوعات است، محقق بزرگى مثل مرحومآخوند(ره) در كفايه و محقق عراقى(ره) و افراد ديگر تمايز علوم را به تمايز موضوعات نمىدانند،بلكه به تمايز اغراض مىدانند و شايد احتمال ديگرى هم در كار باشد كه مرحوم آخوند(ره) اشارهمىكنند كه تمايز علوم به تمايز محمولات باشد، نه تمايز موضوع.
پس اولا خود اين مسأله بعداً بايد ان شاء الله بحث شود و يك چيز مسلمى نيست كه روى اينتكيه بكنيم و حكم به اين معنا كنيم و جهت دوم اين است كه شايد مشهور كه تمايز علوم را به تمايزموضوعات مىدانند - خوب دقت بفرماييد - يعنى اين جورى مىخواهيم بگوييم كه آيا اول تمايز رابه تمايز موضوعات دانستند و بعد آمدند از آن استفاده كردند كه هر علمى موضوع دارد كه بنابراينمسأله احتياج به موضوع در رتبه متأخره از تمايز علوم به تمايز موضوعات است قرار گرفته؟ ياممكن است مسأله عكس باشد؟ اول مسأله احتياج به موضوع را قائل شدند و پايه گذارى كردند واين معنا را معتقد شدند و بعد گفتند حالا كه علم موضوع دارد، تمايز علوم به تمايز موضوعاتاست؟ اينها با هم فرق مىكند.
استدلال مىخواست آن راه اول را بگيرد و بگويد كه مشهور اول تمايز علوم را به تمايزموضوعات قائل شدند، بعد آن را ثابت كردند و نتيجه اين شد كه علم احتياج به موضوع دارد.مىگوييم: روى قاعده، مطلب عكس است، اول مشهور قائل شدند به اين كه «لكل علم موضوعٌخاصٌ واحد» بعد كه به مسأله تمايز علوم رسيدند، گفتند تمايز علوم به تمايز موضوعات است كه آنبه عنوان ثمره مترتّبه به اصل بحث است.
مىگوييم اگر به عنوان ثمره است، ما به ثمره كار نداريم، ما به اصل بحث كار داريم، بحث ما ايناست كه آيا علم نياز به موضوع دارد يا اين كه علم نياز به موضوع ندارد؟ اگر علم نياز به موضوعداشت، آن وقت يك ثمرهاى كه مشهور بر آن مترتب كردند، اين است كه تمايز علوم به تمايزموضوعات است.
پس اين هم نمىتواند، دليل بر اين معنا باشد. آيا ما مىتوانيم يك راه ديگرى پيدا كنيم كه آن راه مارا قانع كند و تبعاً للمشهور معتقد شويم به اين كه هر علمى داراى موضوعى هست يا اين كه برگرديم به همان مطلبى كه امام بزرگوار فرمودند كه معلوم نيست هر علمى احتياج به موضوع داشتهباشد؟ دقتى در اين رابطه بفرماييد، شايد يك راهى را بتوانيم پيدا كنيم كه نياز هر علمى به موضوع راثابت كند. ان شاء الله.
تمرينات
چگونگى ترتب دو علّت بر معلول واحد را توضيح دهيد
نقدهاى بر دليل مشهور را بيان كنيد
احتمالهاى سه گانه در محور تمايز علوم چيست
نظريّه مشهور در تمايز علوم و نقد آن را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...