• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 وضع الفاظ 29

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    امر ثانى: وضع الفاظ

    امر ثانى در رابطه با وضع است. وضع داراى چه حقيقتى است و معناى آن چيست؟ آيا ارتباطى‏كه در هر زبانى بين الفاظ و معانى تحقق دارد، مثلاً از لفظ ماء به آب و از لفظ نار به حرارت و به آن‏شى‏ء حارّ انتقال پيدا مى‏كنيم، اين ارتباط چه سنخ ارتباطى است و به چه صورت اين ارتباط حاصل‏شده يا از اول بوده است؟ بعضى معتقدند يا توهّم كرده‏اند كه ارتباط ميان لفظ و معنا، ارتباط ذاتى‏است و به علّت وضع تعيينى يا تعيّنى اين ارتباط حاصل نشده است، بلكه ذاتاً ارتباط تحقق دارد.براى نفى مدخليّت وضع در اين رابطه، دليل اقامه كرده و گفته‏اند: اگر مسأله وضع كنار رفت، روى‏اين دليلى كه ما اقامه كرديم، طبعاً اين ارتباط ذاتى خواهد بود.

    مراد از وضع ذاتى (ارتباط ذاتى لفظ و معنا)

    ما در چند جهت بايد دقت كنيم؛ يكى اين كه مقصود اينها از ارتباط ذاتى چيست؟ احتمالاتى كه‏در ارتباط ذاتى وجود دارد، چند تاست؟ آيا ممكن است بعضى از اين احتمالات در مقام ثبوت گفته‏شود يا نه؟ بر فرض امكان در مقام ثبوت، چه دليلى هست؟ آيا دليلى كه بر بطلان رابطه وضعى اقامه‏شده، تمام است يا نه؟ آيا مى‏توانند از اين دليل به نفع خودشان استفاده كنند يا نه؟ مقصود از رابطه‏ذاتى و علاقه ذاتى بين لفظ و معنا چيست؟ آيا اين مسأله را در تمامى موارد مى‏گويند، حتى در اسماءشخصيه‏اى كه پدر براى فرزندش نام مى‏گذارد، اين يك مسأله وجدانى است كه تا زمانى كه پدرانتخاب نام نكرده باشد، اين موجود بلااسم خواهد بود و هيچ اسمى نمى‏تواند قبل از تعيين پدرحكايت از اين مولود كند، اين پدر است كه انتخاب اسم مى‏كند و لفظى را براى حكايت از اين‏مولودى كه خداوند به او عنايت كرده است، وضع مى‏كند.
    اگر علاقه را ذاتى مى‏دانند، در اعلام شخصيه هم اين حرف را دارند يا تنها در رابطه با مفاهيم كلّى‏اين حرف را مى‏زنند. از كلماتشان چيزى استفاده نمى‏شود كه آيا مدّعاى اينها تنها در محدوده الفاظى‏است كه دلالت بر مفاهيم كليّه مى‏كند يا اين كه اعم از اينها و حتى اعلام شخصيّه است و حتى اسمى‏كه پدر براى فرزندش مى‏گذارد. اگر بخواهند مسأله را تعميم بدهند، وجدان اقوى شاهد بر بطلان‏اين مدعاست.
    من شنيده‏ام كه در غرب، فلسفه‏اى بنام «فلسفه الفاظ» دارند كه بر الفاظ تكيه مى‏كنند و مسائل رااز راه الفاظ ريشه‏يابى مى‏كنند، شايد اين هم از همين توهم باشد كه خيال كرده‏اند بين الفاظ و معانى‏علاقه ذاتى هست، لذا مبناى فلسفه را الفاظ قرار داده‏اند، والاّ اگر بين الفاظ و معانى وضع واسطه شده‏باشد كه آن هم اعتبارى است، مقصود اينها از علاقه و ارتباط ذاتى چه خواهد بود؟

    توضيح و نقد وضع ذاتى

    دو احتمال دارد و هر احتمالى هم دو احتمال دارد كه مجموعاً چهار مى‏شود.
    1- مقصود از ارتباط و علاقه، همان ارتباط و علاقه عليّت و معلوليّت باشد.
    2- مقصود از ارتباط و علاقه، همان باشد كه ما تعبير به اقتضا مى‏كنيم، اقتضا مرحله‏اى است ازارتباط، اما به مرحله عليّت تامه نمى‏رسد.
    پس، ممكن است مقصودشان عليّت يا اقتضا باشد؛ على كلا التقديرين، آيا مقصود اينها از معناواقعيّت معناست؟ ماء، واقعيّت آب يا مقصودشان از معنا انتقال مستمع و التفاتى است كه مستمع ازراه لفظ به معنا پيدا مى‏كند؟ اگر مقصودشان از ارتباط، عليّت تامه باشد و مقصود از معنا، واقعيت معناباشد، بايد بگوييم كه الفاظ، علّت موجده معانى است يعنى لفظ الماء، حقيقت آب را ايجاد مى‏كند و«لفظ الماء علة موجدة للمعنى» آيا اين را مى‏توانند بگويند كه علت موجده حقيقت ماء كه عبارت ازآن مايع سيّال است، لفظ الماء است؟ يعنى همان گونه كه نار سببيّت براى واقعيّت حرارت پيدامى‏كند، همان گونه كه نار علت موجوده حرارت است، آيا لفظ الماء هم علت موجده حقيقت ماءاست؟ اين را كسى نمى‏تواند تفوّه كند.
    در رابطه با اقتضائش هم مسأله همين است؛ آيا انسان مى‏تواند اين حرف را ثبوتاً احتمال دهد كه‏موجد الماء ولو به نحو الاقتضاء، لفظ است؟ ما مى‏بينيم كه الفاظ بعد از معانى تحقق پيدا كرده است،نوع الفاظ و مناسبات هم اينجورى اقتضا مى‏كند. مثلاً مخترعين اول چيزى را اختراع مى‏كنند، بعدنامگذارى مى‏كنند و اگر ادعاى اينها شامل اعلام شخصيه بشود كه مسأله روشن است، ما مى‏بينيم كه‏در نامگذارى، ولد متولّد مى‏شود، سپس نامگذارى مى‏شود. اينطور نيست كه نام ولو بنحو الاقتضاءتأثيرى در وجود ولد داشته باشد، به طورى كه قبل از انعقاد نطفه، اول مسأله نامگذارى باشد. براى‏اين كه اگر نامگذارى نشود، مقتضى موجود نيست، و ولد تحقق پيدا نمى‏كند.
    پس، ارتباط چه به نحو عليّت و چه به نحو اقتضاء، در رابطه با خود معنا باشد، البته نفس المعنى،نه انتقال معنا به مستمع «لفظ علة موجدة للمعنى أو مقتضية» يعنى به نحو سبب ناقص لوجودالمعنى. در سبب ناقص، اگر مقتضى وجود نداشته باشد، امكان ندارد كه معلول تحقق پيدا كند. آياوجود لفظ ولو به نحو اقتضا، در تحقق معنا مى‏تواند نقش داشته باشد؟ اين دو احتمال بديهى البطلان‏است و اصلاً جاى توهّم آن دو نيست.

    دو احتمال ديگر در وضع ذاتى و نقد آن

    اگر مسأله معنا را انتقال مستمع به معنا بدانيم و بگوييم: لفظ علّت تامّه يا مقتضى انتقال به‏معناست، اگر مسأله عليّت را بگويند كه احتمال سوم مى‏شود، اين هم تقريباً دليل روشن بر خلافش‏وجود دارد. اگر لفظ، علّت تامّه انتقال به معناست، پس نبايد شما به هيچ لغتى جاهل باشيد. براى اين‏كه لفظ، علّت تامّه انتقال به معناست، يك لغت انگليسى و يك لغت عربى اگر گفتند بايد همه بفهمند،ولو اين كه تعلّم زبان را نكرده باشند، براى اين كه لفظ علّت تامّه انتقال به معناست، لذا اين هم واضح‏البطلان است كه بگوييم هر لفظى فى أىّ لغة، علّت تامّه انتقال به معناست، ديگر نيازى به تعلّم وزحمت و مشقت ندارد.
    احتمال چهارم اين است كه بگويند كه در الفاظ، اقتضاى انتقال به معانى وجود دارد، اولاً رابطه رارابطه اقتضايى بگيرند و معنا را هم انتقال به معنا و بگويند: در اين الفاظ اقتضاء انتقال به معنا وجوددارد، ولو اين كه اين انتقال گاهى شرط دارد، شرطش اين است كه انسان تعلّم كند يا شرايط ديگرى‏وجود دارد، ليكن اصل الاقتضاء را ما ادّعا مى‏كنيم و مى‏گوييم كه «بين اللفظ و الانتقال الى المعنى»رابطه اقتضايى وجود دارد.
    اگر مسأله را اينگونه مطرح كنند، ثبوتاً امكان دارد، ليكن دليلى بر اثبات اين مدّعا ذكر نكرده‏اند.فقط مسأله وضع را زير سؤال قرار دادند و نتيجه گرفتند كه پس حرف ما بايد اولاً: ببينيم حرف اينها فى نفسه ثانياً: اين كه مسأله وضع را زير سؤال قرار دادند، اشكالشان وارد است يا نه؟ از كلمات بزرگان،براى اثبات بطلان احتمال چهارم، مى‏شود دو دليل استفاده كرد. يك دليل از كلمات سيدنا الاستادالاعظم الامام (ره) استفاده مى‏شود و يك دليل هم از كلمات بعض الاعلام (ره) استفاده مى‏شود.

    دو وجه در ابطال احتمال چهارم

    1- امام مى‏فرمايند: در باره خداوند ثابت شده كه بساطت من جميع الجهات دارد و آنجا هيچ‏نوع تركّب و تجزيه‏اى قابل تصور نيست، مع ذلك مى‏بينيم كه «له الفاظ مختلفة فى اللغة الواحدةفضلاً عن اللغات المتعددة» الفاظ مختلفه‏اى حكايت از اين ذات بسيط مى‏كند و الفاظ مختلفه‏اى‏دلالت بر خداوند تبارك و تعالى دارد، شما كه بين الفاظ و معانى ارتباط قائل هستيد، شكى نيست دراين كه اين الفاظ اختلاف دارد، مخصوصاً لغتهاى مختلف، كلمه خدا در فارسى، كلمه اللّه در عربى،هيچ اشتراكى با هم ندارند، اما در عين حال، هر دو حكايت از آن ذات بحت بسيط مى‏كنند. اگر بين هركدام از اين دو لفظ ارتباطى با معنا - ولو به نحو اقتضا كه من اضافه مى‏كنم - وجود داشته باشد،لازمه‏اش اين است كه در ذات بسيط دو جهت وجود دارد، يك جهتش با لفظ اللَّه مرتبط است، يك‏جهتش هم با لفظ خدا مرتبط است. آنجا ما دو جهت تصور نمى‏كنيم، تركيب و تجزيه‏اى در آنجاتحقق ندارد. اگر شما دو مقتضى به اين كيفيّت تصور كنيد، لازمه‏اش اين است كه در ذات خداوندتبارك و تعالى بايد تعدد جهت قائل بشويد، در حالى كه اين ممتنع است.
    2- بعض الاعلام مى‏فرمايند: در لغت عرب الفاظى داريم كه براى دو معنا يا بيش از دو معناى‏متضاد وضع شده است، مثل لفظ «قرء» كه در آيه طلاق وجود دارد. كلمه «قرء» هم براى طهر وضع‏شده است و هم براى حيض كه طهر و حيض متضاد به تمام معنا هستند. كلمه «جون» هم براى اسودوضع شده است و هم براى ابيض؛ اگر شما علاقه ذاتى بين لفظ و معنا قائل هستيد، بايد بگوييد اين‏لفظ، اقتضاء متضادين دارد، آيا مى‏شود لفظ، اقتضاء متضادين داشته باشد؟ يعنى هم سنخيّت با طهرو هم سنخيّت با حيض داشته باشد؟
    پس، لازمه علاقه ذاتيه اين است كه بايد بين دو معناى متضاد، ايجاد علاقه و ارتباط كنيد و حال‏اين كه فرض تضاد، مسأله را به كلى از بين مى‏برد.

    دليلى بر نفى مدخليّت وضع

    دليل نفى مدخليّت وضع اين است: اگر در مسأله ارتباط بين الفاظ و معانى، پاى وضع را در بين‏بياوريم، اين سؤال پيش مى‏آيد كه واضع به چه مناسبت لفظ ماء را براى آب وضع كرده است؟ چرالفظ نار را براى آب وضع نكرد؟ بين لفظ ماء و لفظ نار چه فرق بود؟ اگر فرقى نيست و الفاظ با معانى‏ارتباطى ندارند، الفاظ در يك صف و معانى در صف ديگر است، اين واضعى كه از بين الفاظ، لفظ ماءرا براى حقيقت آب وضع كرد، ترجيح من غيرمرجح است و چون ترجيح من غيرمرجح محال است،پس بايد بگوييد مسأله به وضع ارتباط ندارد، مسأله به روابط ذاتيّه بين الفاظ و معانى مرتبط است.لفظ ماء ذاتاً با حقيقت آب ارتباط دارد، والاّ اگر ارتباط نداشت، به چه مناسبت لفظ ماء را واضع‏انتخاب كرد؟ اين ترجيح من غير مرحج است و باطل است.

    دو نقد بر دليل پيشگفته

    اولاً: ترجيح من غيرمرجح باطل نيست. آنكه در جاى خودش ثابت شده است، اين است كه‏معلولى بدون علّت تحقق پيدا كند كه اصطلاحاً تعبير به ترجّح من غير مرجح مى‏كنند، اين محال‏است. اگر موجود ممكن معلول شد، امكان ندارد با نبود علّتش تحقق پيدا كند و امكان هم مساوق بامعلوليّت است. اما ترجيح من غيرمرجح فعل من است، چه اشكالى دارد؟ عملاً انسان مى‏رودكتابفروشى، مى‏خواهد كتاب كفايه بخرد، مى‏بيند ده دوره كتاب كفايه آنجا چيده‏اند، يك دوره‏اش رابرمى‏دارد، اگر كسى از او سؤال كرد: شما به چه مناسبت اين دوره را برداشتى؟ مى‏خواستى دوره‏بغلى را بردارى، آيا اينجا ترجيح من غير مرجح محال است؟ فرق نداشت كه همه دوره‏ها مثل هم‏مساوى بود، ما يكى را برداشتيم، اين اسمش ترجيح من غيرمرجح است و محال هم نيست. هيچ‏مرجحى براى اين دوره‏اى كه شما برداشتيد، وجود نداشته است، اين هم يكى از دوره‏ها بوده است وخصوصيّتى و اضافه‏اى كه موجب شدّت رغبت باشد، در كار نبوده است. انسان تشنه است، مى‏بيندسه ليوان آب وجود دارد و همه مثل هم سرد و خنك است، يكى را مى‏خورد. اگر كسى سؤال كند كه‏چرا ليوان اول را برداشتيد اين ترجيح من غيرمرجح است و محال است؟ مى‏گويد: ليوان دوم و سوم‏هم مثل اين بود، چون رجحانى نبود، من يكى را برداشتم و رفع عطش كردم.
    پس، ترجيح من غير مرجح محال نيست و شاهدش هم وجدان است. دليلى هم بر محال بودنش‏قائم نشده است و ما بالوجدان مى‏بينيم مواردى هست كه انسان احساس مى‏كند كه هيچ فرقى وجودندارد، ليكن يك ليوان آب يا يك دوره كتاب برمى‏دارد.
    ثانياً: اگر گفتيم حق با شماست و ترجيح من غيرمرجح محال است، اما چه كسى گفته است كه اين‏مرجح ارتباطى به علاقه ذاتيه دارد؟ مرجحات ديگر در كار است. مثل اين كه شما در مقام نامگذارى‏فرزندتان فكر مى‏كنيد كه آيا نام مقدس حضرت فاطمه يا زينب را برايش بگذارم؟ چند اسم پيش‏مى‏آيد، بعد مى‏گوييد كه از نام مقدس حضرت زهرا نمى‏شود گذشت، اين نام را انتخاب مى‏كنى.مرجح، موافقت با نام مقدس حضرت زهراست، نه اين كه بين لفظ و معنا علاقه ذاتى وجود دارد.
    در باب وضع هم چنين است. گاهى ممكن است واضع وقتى حقيقت آب را ديده است، لفظ ماءزودتر به ذهنش آمده است، اگر واضع بشر باشد كه خودش هم بحثى دارد كه واضع چه كسى است.اگر واضع را بشر فرض كرديم كه مى‏خواهد يك لفظى براى اين معنا وضع كند، مثل جريان شناسنامه‏كه آن هنگام در باره لقب و فاميل خيلى بحث بود، از زمان تأسيس شناسنامه مسأله لقب مطرح شد.گاهى بعضى به اداره آمار مى‏رفتند، مأمور مى‏گفت: لقبت چيست؟ مى‏گفت من لقبى را انتخاب‏نكرده‏ام. مى‏گفت: تو به چه چيز علاقه دارى؟ مثلاً مى‏گفت: من به امام حسين خيلى علاقه دارم.مى‏گفت: لقبت حسينى شد. لازم نيست كه مرجح، علاقه ذاتى بين لفظ و معنا باشد، هزار جور مرجح‏در كار است كه اقتضا كرده است اين الفاظ در برابر معانى وضع شود.
    بنابراين، دليلى را كه براى ابطال مسأله وضع اقامه كرده‏اند، تمام نيست. زيرا ترجيح من غيرمرجح محال نيست و بر فرض محاليّتش، مرجح محدود به رابطه ذاتيه نيست. لذا ارتباط ذاتى بين‏لفظ و معنا به هر يك از احتمالات چهارگانه باطل است و ظاهر اين است كه ارتباط بين لفظ و معنا،ناشى از وضع است.

    بحث اخلاقى

    امروز روز چهارشنبه است، حديثى از كتاب كافى را عرض كنم. «عن ابى عبداللَّه(ع) قال: من‏أوثق عرى الايمان أن تحبّ فى اللَّه و تبغض فى اللَّه و تعطى فى اللَّه و تمنع فى اللَّه» از استوارترين ومحكمترين استوانه‏ها و دستاويزهاى ايمان اين است كه حب و بغض انسان در رابطه با خدا محدودشود. اگر كسى را دوست دارد، اگر براى كسى فعاليّت مى‏كند، اگر علاقمند به كسى هست ، اين علاقه‏را بتواند به حساب خدا بگذارد و حتى انسان نسبت به فرزندان و نزديكان خودش هم مى‏تواند اين‏معنا را پياده كند. انسان بچه‏اش را دوست داشته باشد به عنوان اين كه اين موهبت الهى است، لذا درآن آيه‏اى كه خداوند در باره فرزندان انسان ذكر كرده است، تعبير به «يَهَبُ» مى‏كند: «يهب لمن يشاءأناثاً و يهب لمن يشاء ذكوراً أو يزوجهم ذكراناً و اناثا»××× )1( شورى، 50 و 51. ××× اين هبه‏اى است كه خدا به انسان داده است.
    گاهى براى اين اضافه‏ها خيلى ارزش قائل هستيم، ما براى تربت مقدس امام حسين(ع) چقدرارزش قائل هستيم و بايد هم قائل بشويم، مى‏گوييم اضافه به حسين دارد، اين خاك كسى است كه درآن سرزمين بنيانگذار مكتب شهادت بوده است، خاكش هم ارزش دارد، بايد هم داشته باشد. كسى راكه انسان به او معتقد است، چيزى را كه از او بگيرد، حتى يك قلم، براى آن قلم حساب خاصى بازمى‏كند.
    فرض كنيد كه اگر يك ده تومانى از امام امت به انسان برسد، انسان نمى‏خواهد اين را خرج كند،اين را بايد حفظش كند، از دست امام رسيده است.
    در مورد فرزند، چه كسى اين فرزند را به انسان داده است؟ تعبير به يد هم مسامحه است، لذا درمورد فرزندش هم اگر انسان محبّتش به عنوان اين باشد كه اين هبه و موهبت الهى است، اين «من‏أوثق عرى الايمان» است.
    در مورد دشمنى‏ها هم انسان بايد خيلى مراقب باشد، انسان در معرض خطرات بسيار بزرگى‏هست. يك وقت كسى به گوشه عباى انسان اهانت مى‏كند، انسان خداى نكرده بغضى در دل نسبت‏به او مى‏گيرد كه به من اهانت كرد، به مقام من توهين شد! بله، اگر كسى به عنوان اين كه من روحانى‏هستم، اهانت كرد، بغض نسبت به او «بغض فى اللَّه» است، اگر روحانى بما هو روحانى مورد اهانت‏واقع شد، بغضى كه پيدا مى‏كند، بغض فى اللَّه است.

    تمرينات

    احتمالات چهارگانه در وضع ذاتى (ارتباط ذاتى لفظ و معنا) را توضيح دهيد
    نقد احتمال اول و دوم در معناى وضع ذاتى را توضيج دهيد
    احتمال سوم و چهارم را بيان كنيد
    نقد امام خمينى(ره) بر دو احتمال پيشگفته را بيان كنيد
    نقد بعض الاعلام بر دو احتمال پيشگفته را بيان كنيد
    دليل نفى مدخليّت وضع را توضيح دهيد
    نقدهاى دوگانه استاد بر دليل پيشگفته را بيان كنيد