شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
موضوع علم اصول
تدریس استاد
متن
40 موضوع علم اصول 28
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
توضيحى پيرامون قواعد اصولى و فقهى
براى تكميل بحث، لازم است اين مطلب را هم بحث كنيم كه موارد زيادى مبهم است كه فلانمسأله كه به صورت قاعده كليه است، آيا «مسألةٌ أصولية أم مسألة فقهية؟» تمايز مسأله اصوليّه ازمسأله فقهيّه چيست؟ مىدانيم كه قواعد كليّه زيادى در فقه داريم و حتى كتابهايى به عنوان «القواعدالفقهية» يا «قواعد الفقه» در اين رابطه نوشته شده است و در آنجا هم مثل علم اصول قواعدى رامطرح مىكنند و مورد بحث قرار مىدهند و اثباتاً يا نفياً نتيجهگيرى مىكنند. ضابط مشخصى براىاين جهت كه قاعده اصوليّه چه خصوصيتى را بايد دارا باشد تا به آن قاعده اصوليه گفته شود و قاعدهفقهيه چه مزيتى را دارا هست كه به آن قاعده فقهيه گفته مىشود، ملاك و ضابطه در اين رابطهچيست؟
در اين زمينه مرحوم محقق نائينى(ره) مىفرمايد: قاعده اصوليّه و مسأله اصوليّه عبارت ازقاعدهاى است كه متضمن حكم كلّى است و در رابطه با جزئيات هيچ نقشى ندارد. نتيجه مسألهاصوليّه به عنوان يك حكم كلى مطرح است و اصلاً به احكام جزئيّه ارتباط پيدا نمىكند؛ اما قواعدفقهيّه، ولو اين كه گاهى نتيجه آنها هم حكم كلى است، اما در عين حال، صلاحيت اين معنا را هم داردكه در باره حكم جزئى به آن قواعد تمسك كنيم، يعنى متضمن حكم جزئى هم هست. مثلاً در قاعده«ما يضمن» ولو اين كه شما از اين قاعده حكم بيع فاسد را استفاده مىكنيد و حكم بيع فاسد به عنوانحكم كلّى مطرح است، اما در عين حال، اگر در يك مورد جزئى هم شما بخواهيد به اين قاعدهتمسك بكنيد، مانعى ندارد. در يك بيع شخصى، در يك بيع جزئى فاسد، اگر شما بخواهيد ببينيدضمان هست يا نه؟ مىتوانيد به قاعده «ما يضمن» تمسك كنيد و بگوييد: «كل عقد يضمن بصحيحهيضمن بفاسده و هذا البيع الشخصى عقدٌ يضمن بصحيحه فيضمن بفاسده». اما بر خلاف «لاتنقضاليقين بالشك» كه در بحث استصحاب بحث مىكنيد كه استصحاب گاهى در شبهات موضوعيهجارى مىشود و گاهى در شبهات حكميه، گاهى «لاتنقض اليقين بالشك» را در مورد نماز جمعهمشكوك الوجوب فى عصر الغيبة استفاده مىكنيد، گاهى «لاتنقض اليقين بالشك» را در موردنجاست عباى خودتان كه اول آفتاب نجس بوده و حالا شك داريد كه نجاستش رفع شده يا نه، پيادهمىكنيد به عنوان شبهه موضوعيه.
شايد در ذهن شما بيايد كه «لاتنقض» هم مثل قاعده «مايضمن» شد. هم در موارد كلى از آناستفاده مىشود، هم در مورد حكم جزئى نجاسة هذا العباء الشخصى، از «لاتنقض اليقين بالشك»استفاده مىشود. مىگوييم: بله، ولى از اين راه بايد پى به اين معنا ببريم كه اصول عمليّهاى كه درشبهات موضوعيّه جارى مىشود، داخل در مسائل اصول نيست. همانطورى كه در اول تعريف علماصول كه من نظر مرحوم آخوند(ره) را ذكر مىكردم، اشاره كردم كه مبناى مرحوم شيخ و مرحومآخوند(ره) و همينطور از اين كلام مرحوم محقق نايينى استفاده مىشود كه اصول عمليّهاى كه درشبهات موضوعيه جارى مىشود، مباحثش داخل در مباحث علم اصول نيست. براى اين كه اصولعمليّهاى كه در شبهات موضوعيه جارى مىشود، نتيجهاش حكم جزئى است، نتيجهاش نجاسة هذاالعباء است. اصالة الحليهاى كه در اين مايع مردد بين خمر و خِلّ به كار مىرود، نتيجهاش حلية هذاالمايع است و حلية هذا المايع حكمٌ جزئىٌ و مسأله اصوليّه نمىتواند مفادش حكم جزئى باشد. مفادمسأله اصوليه بايد حكم كلّى باشد؛ اما بر خلاف قاعده فقهيّه كه هم براى استفاده حكم كلّى احياناًقابل طرح است و هم صلاحيّت براى استفاده حكم جزئى دارد.
خلاصه امتياز اول
در حقيقت ملاك فرق روى اين مبنايى كه ايشان در اوايل بحث اصولش مطرح كرده، اين است كه«المسألة الفقهية صالحةٌ لاستفادة الحكم الجزئى و المسألة الاصولية لا تصلح الاّ لاستفادة الحكمالكلى» و روى همين جهت اصول عمليهاى كه در شبهات موضوعيه جريان پيدا مىكند، خارج ازمباحث علم اصول است، در اوايل اصول مرحوم نايينى اينطورى بحث كردند؛ لكن در كتاباستصحاب تقريباً دوتا فرق را بيان كردند، ولو اين كه اين دو جهت با هم ارتباط هم دارد. يكى همينمسأله كليت و جزئيت است، منتها با يك اضافهاى، جزئى را اينطورى معنا كردند، گفتند: جزئى آناست كه «يتعلق بعمل آحاد المكلّفين بلاواسطة أخرى» حكم جزئى آن است كه مستقيماً ارتباط بهعمل مكلف دارد، «هذا العباء نجس» كه مرتبط به مكلف است. «هذا المايع المردد بين الخمر والخلّمباحٌ و حلالٌ» اما مسأله اصوليه نمىتواند بلاواسطه به عمل مكلف تعلق بگيرد؛ بلكه واسطه و جهتىدر كار است. بايد آن واسطه بيايد تا مسأله را پياده كند، شما بحث كنيد كه «خبر الواحد حجة» مادامىكه يك خبر واحدى قائم بر وجوب نماز جمعه نشود، اين مسأله اصوليه نتيجه بخش نخواهد بود ووضع عمل مكلف را مشخص نخواهد كرد. در حقيقت معناى جزئى و كلّى را بيان كردهاند، نه اين كهمخالف معناى اول است، منتها به اين وصف مشخص كرده كه جزئيّت يعنى تعلق بگيرد به عملآحاد مكلفين بلاواسطه و كلى آن است كه واسطه در كار است و با صرف حجيت خبر واحد، وضعنماز جمعهاى كه فعل مكلف است، روشن نمىشود.
بيان امتياز دوم
جهتى را مرحوم شيخ در باب استصحاب بيان مىكند: آيا استصحاب مسأله فقهى است يا جزءمسائل اصولى است؟ مىفرمايد: مسأله اصوليه آن است كه نتيجهاش فقط به درد مجتهد مىخورد ومجتهد اگر آن نتيجه را در رسالهاش بنويسد، بلافايده است، به درد مقلّد نمىخورد، نتيجه مسألهاصوليه ارتباط به مجتهد دارد، اما مسأله فقهيه آن است كه فقيه مىتواند بدون هيچ واسطهاى همان رادر اختيار مقلّد بگذارد. در رسالهاش بنويسد كه «كل عقد مثلاً يضمن بصحيحه، يضمن بفاسده»صحيح است، اما در رسالهاش نمىتواند بنويسد كه «لاتنقض اليقين بالشك» مگر به لحاظ شبهاتموضوعيه، اما به لحاظ شبهات حكميه هزار «لاتنقض اليقين بالشك» در اختيار مقلد گذاشته شود،مقلد نمىتواند اين را روى نماز جمعه پياده كند. براى اين كه اگر مقلّد بخواهد پياده كند، بايد تمامروايات را بررسى كند، اگر از روايات حكم وجوب نماز جمعه را نفياً يا اثباتاً استفاده نكند، نمازجمعه به حال شك در بقاء وجوب باقى بماند، آن وقت «لاتنقض اليقين بالشك» پياده بشود.
مرحوم محقق نائينى(ره) در بحث استصحاب تبعاً لمرحوم شيخ انصارى(ره) در استصحابرسائل مىفرمايد: فرق بين مسأله اصولى و فقهى همين است كه مسأله فقهى را بىپرده، بدون واسطهمىشود در اختيار مكلف قرار داد، اما مسأله اصولى چنين نيست، اگر شما به مقلد بگوييد كه خبر ثقهحجت است، به درد او نمىخورد، مگر اين كه بخواهيد در موضوعات خارجيه و شبهات موضوعيهبرايش مطرح كنيد. مثل اين كه به مقلد بگويند: بينه در موضوعات خارجيه حجيت دارد. اين درحقيقت فرق مهمى است كه اين دو بزرگوار بين مسأله اصوليه و مسأله فقهيّه قائل شدند.
نقدى بر سخن شيخ
بعض الاعلام اشكالى به اين مطلب دارند، البته ايشان اشاره به مرحوم شيخ نكردهاند و اين كلامرا فقط به محقق نائينى(ره) اسناد دادهاند، در حالى كه محقق نائينى(ره) اين كلام را از كتاباستصحاب رسائل شيخ اقتباس كرده و ريشه مسأله را مرحوم شيخ انصارى(ره) بيان كردهاند. ايشانمىفرمايند: قبول داريم كه تمام مسائل اصوليّه نتيجهاش بايد در اختيار مجتهد قرار بگيرد و معناندارد مسأله اصوليّه نتيجهاش در اختيار مقلد واقع بشود، لكن آن طرفش اشكال دارد، ما بعضىقواعد فقهيّه داريم كه آنجا نمىشود مطلب را در اختيار مقلد گذاشت. يكى همين قاعده «مايضمن»است، مقلّد از كجا مىداند كه «بيع، عقدٌ يضمن بصحيحه» ما هم تا كتاب مكاسب را نخوانده بوديم،نمىفهميديم، مقلد از كجا تشخيص بدهد كه بيع از عقودى است كه «يضمن بصحيحه»، تازه بعضىاز عقود الان محل بحث است، آيا اجاره نسبت به عين مستأجره از عقودى است كه «يضمنبصحيحه» باشد؟ با اين كه قاعده «مايضمن مسألةٌ فقهيّة» مع ذلك مواردش را بايد مجتهد مشخصكند. مجتهد بايد بگويد: «البيع يضمن بصحيحه» و فلان معامله «لايضمن بصحيحه.»
همينطور در باب صلح، در باره كلى صلح، اين مطلب را داريم كه «الصلح جائز بين المسلمين» الاصلحى كه مخالف كتاب باشد يا موافق كتاب نباشد و همينطور در باب شرط در ضمن معامله همهمينطور داريم: «المؤمنون عند شروطهم الا ما كان مخالفاً لكتاب الله او غير موافق لكتاب الله»،مسأله صلح و شروط كه بلااشكال از مسائل فقهى است، اما از كجا مقلد مىفهمد كه فلان صلحمخالف كتاب و سنت هست يا نه؟ از كجا مىفهمد كه فلان شرط در ضمن معامله موافقت با كتاب وسنت دارد يا نه؟ مگر او آشناى به كتاب و سنت است تا بفهمد كه شرط الخياطة مخالفت با كتاب وسنت ندارد، اما فلان شرط مخالفت با كتاب و سنت دارد، با اين كه اينها هم مسائل فقهيّه هستند و تامجتهد مواردش را مشخص و افرادش را بيان نكند، نمىشود در اختيار مقلد قرار داد و اگر دراختيارش قرار بدهيد، مقلد نمىتواند از آن استفاده كند.
آنگاه مىفرمايند: فرق بين مسأله اصوليّه و مسأله فقهيّه در تطبيق و استنباط است. قاعده اصوليّهدر رابطه با استنباط حكم الهى است، اما قاعده فقهيّه در رابطه با حكم الهى است، ولو اين كه كلى همباشد، ولى مسأله تطبيق در آن مطرح است كه در استنباط بايد دو چيز مغاير با هم باشد و مسأله كلى وفرد و نوع و جنس نباشند. براى اين كه كلى و فرد، نوع و جنس عنوانشان عنوان تطبيق است، نهعنوان استنباط. پس، گرچه از قواعد فقهى حكم كلى استفاده شود، مسأله روى تطبيق پياده مىشود،اما در قواعد اصوليه عنوان استنباط مطرح است.
وقتى كه قاعده طهارت را در شبهات حكميّه جارى مىكنيد، مثلاً شك داريد كه آيا الكل نجساست يا نه و هيچ دليلى بر نجاست الكل به صورت كلى يا طهارتش نتوانيم پيدا كنيم، اگر به صورتكلّى شك كرديم كه الكل طاهر است يا نه، اينجا قاعده طهارت، طهارتِ الكل را به عنوان شبههحكميه بيان مىكند و اين استنباط است، در حالى كه قاعده طهارت هم از قواعد فقهيّه است، يعنى ماجايى پيدا كرديم كه قاعده، قاعده فقهيّه است، ولى در عين حال استنباط در آن تحقق دارد كه اگر ازشما بپرسند كه طهارت الكل را از كجا استنباط كرديد؟ مىگوييد: از راه قاعده طهارت، طهارت الكلرا استفاده كرديم.
اين اشكال وارد نيست. براى اين كه اولاً: قبول نداريم كه قاعده طهارت قاعده فقهيّه باشد. براىاين كه چه فرقى است بين قاعده طهارت و قاعده حليت؟ اين دوتا يك حكم دارد. اگر بخواهيداصولى بدانيد هر دو بايد اصولى باشد، اگر فقهى بدانيد، هر دو بايد فقهى باشد و همانطورى كهاصوليّين قاعده حليت را مطرح كردهاند، عنوان اصولى دارد و لازمهاش اين است كه قاعده طهارتهم همين حكم را داشته باشد و ثانياً: آيا تطبيق قاعده طهارت بر الكل غير از تطبيق «كلما يضمنبصحيحه يضمن بفاسده» بر بيع فاسد است؟ هر دوى آنها تطبيق و مسأله مصداق است. بعد از آنكهشما بر طهارت الكل دليلى پيدا نكرديد، مصداق «شىءٌ شكّ فى طهارته و نجاسته» است. پس اينطورنيست كه اگر ما طهارت الكل را از قاعده طهارت استفاده كرديم، اين استنباط باشد، الكل يكى ازمصاديق «شىء شُكَّ فى طهارته و نجاسته» است، حكم هم كلى است، «هذا نوع منه و ذاك جنسه» لذاعنوان، عنوان تطبيق است، نه عنوان استنباط.
بيان تفاوت ديگرى ميان قواعد اصولى و فقهى
احتمال ديگرى هم داده شده كه بگوييم: قواعد اصوليه آنهايى است كه در اكثر ابواب فقه مىشوداز آنها استفاده كرد، به يك باب دون ساير الابواب اختصاص ندارد؛ اگر قاعدهاى به يك باباختصاص پيدا كرد، دليل بر اين است كه قاعده فقهيّه است، اما اگر ديديم در هر بابى به تناسب، اگرنوبت به مجراى اين قاعده رسيد، مىشود اين قاعده در آن پياده بشود، اصولى است. مثلاً اگر از شمابپرسند كه استصحاب در كدام باب فقه جارى مىشود؟ شما مىگوييد: اختصاص به بابى دون بابىندارد. اما مسائل فقهيّه اختصاص به باب خاص دارد، مثل همين «كلما يضمن بصحيحه يضمنبفاسده» كه منحصر به باب عقود معاوضى است، اما در كتاب نكاح، كتاب ارث «ما يضمن بصحيحهيضمن بفاسده» معنا و مورد پيدا نمىكند. اين حرف اگر
نظر استاد پيرامون امتياز قواعد فقهى از اصولى
من هر چه فكر كردم، ديدم آن نكتهاى كه در تعريف استاذنا الاعظم الامام ذكر شده، هم از نظرضابطه بودن جالبتر است و هم واقعيت مسأله هم همين است كه فرق بين مسأله اصوليه و فقهيّه درآليّت و استقلاليت است. مسأله فقهى، ولو اين كه كلى باشد و كليتش هم به صورت جنس باشد كهتحت آن انواعى واقع شده باشد، لكن خودش مقصود بالاصاله است و استقلال دارد و «كل عقديضمن بصحيحه يضمن بفاسده» استقلال دارد. لازم نيست كه شما به انواعش نظر كنيد، نفس اينحكم با كليّتِ جنسى كه در آن وجود دارد، اصيل است، اما در «لاتنقض اليقين بالشك» مىفهميم كه«لاتنقض اليقين بالشك» براى خودش نيست، حجيت خبر واحد براى خودش نيست، حجيتظواهر كتاب براى خودش نيست، براى اين است كه به دنبال حجيّت خبر واحد يك خبر واحدى پيدابكنيم كه حكم نماز جمعه را بيان كند و از آن راه، حكم را استفاده كنيم. در «لاتنقض» هم مسأله همينطور است، «لاتنقض» هم براى خودش نيست، ولو اين كه حكمٌ الهىٌ.
كسى خيال نكند كه اگر ما گفتيم: آليت دارد، معنايش اين است كه حكم الهى نيست! همانطورىكه حجيت خبر واحد حكمٌ الهىٌ، لاتنقض هم حكمٌ الهىٌ، اما اين حكم الهى براى بيان حكم نمازجمعه است، براى بيان آن حرامى است كه قبلاً حرمتش مسلّم بوده و بعد از نظر بقا، مشكوك الحرمةشده، مىخواهد حرمتش را ثابت كند. براى بيان آن مستحبى است كه سابقاً استحبابش مسلم بوده وبعد بقاى استحبابش مشكوك شده، باز مىخواهد استحبابش را بيان كند و اصالت ندارد.
خلاصه نظر استاد
پس قاعده فقهيه جنبه استقلاليت دارد و قاعده اصوليّه جنبه آليت، لازمه حرف ما اين است كهاصول عمليهاى كه در شبهات موضوعيه هم جارى مىشود، باز جزو مباحث علم اصول است، كمااين كه ما مىبينيم تمام بحثهاى شبهه موضوعيه در اصول مطرح است و مشكل هم هست كه اينها راخارج كنيم. چرا شبهات موضوعيه را از مباحث اصوليه خارج كنيم؟ استصحاب همانطورى كه درشبهات حكميه جارى مىشود، در شبهات موضوعيه هم جارى مىشود. چگونه بگوييم استصحابِجارى در شبهات حكميه مسألةٌ اصوليةٌ، اما استصحاب جارىِ در شبهات موضوعيه مسألةٌ فقهيّة،همانطورى كه لازمه بيان محقق نايينى و مرحوم شيخ و نظريه مرحوم آخوند(ره) هم همين است.
لذا اگر مايز را آليّت و استقلاليت قرار دهيم، بهتر است. فقط اشكال ديروز باقى مىماند كه مسألهاصالة الحلية يا اصالة الطهارة، اگر مسأله اصوليه است، نمىتوانيم در آنها عنوان آليّت قائل بشويم،بايد ملتزم شويم كه اينها خارج از مباحث اصول هستند.
قاعده طهارت كه خوشبختانه در اصول مطرح هم نشده، اما آنچه مطرح شده فقط اصالة الحليهاست، اين را ما نمىتوانيم برايش آليت قائل بشويم، «كل شىء لك حلال» خودش استقلال دارد وتطبيقش هم بر موارد، تطبيق كلى بر فرد است؛ ولى در عين حال، اگر مايز بين مسأله اصوليه و فقهيّهرا همين آليّت و استقلاليت قرار بدهيم، از مايزهايى كه ديگران ذكر كردند، به نظر من بهتر است.
تمرينات
نظر مرحوم نائينى(ره) را پيرامون امتياز قواعد اصولى و فقهى بيان كنيد
نقد آقاى خوئى(ره) بر سخن مرحوم نائينى(ره) را بيان كنيد
نظر استاد پيرامون امتياز قواعد فقهى از اصولى را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...