شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
موضوع علم اصول
تدریس استاد
متن
40 موضوع علم اصول 26
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
تعريف آقاى خوئى(ره) از علم اصول
بحث در تعريف علم اصول بود، از تعاريف متعدده باب، تعريفى است كه بعض الاعلام على مافى كتاب المحاضرات ذكر كردهاند. ايشان مىفرمايند: علم اصول عبارت از علم به قواعدى است كهبتوان توسط آنها، بدون انضمام صغرا يا كبراى اصولى ديگر، يك حكم شرعى را استنباط كرد. درعبارت چاپ شده دارد: «من دون ضم كبرى او صغرى اصولية اليها» لكن احتمال قوى مىرود كه اينيك اشتباهى از مقرر باشد، چون بعداً كه در مقام توضيح اين قيد برمىآيند، هيچ اشارهاى به صغراىاصوليه نمىكنند، فقط مسأله كبراى اصوليه مطرح است و اصولاً ما صغراى اصوليه نداريم، آنچه بهعنوان مسأله اصوليه و قاعده اصوليه مطرح است، عبارت از كبرى است. كبراى اصوليه كه در قياساستنباط، عنوان كبرى پيدا مىكند، لذا به احتمال قوى با توجه به اين دو قرينه كه يكى اصولاً ما درقواعد اصوليه صغرى نداريم و ديگرى اين كه در مقام توضيح هيچ كجا كلمه صغرى به كار نمىرود،كلمه كبرى مكرر در مكرر در مقام توضيحِاين قيد ذكر مىشود و اين طورى كه من ملاحظه كردم،حتى يكجا كلمه صغرى تكرار نمىشود، لذا به احتمال قوى يك اشتباهى در اينجا واقع شده است،مسأله صغرى ديگر مطرح نيست: «من دون حاجة الى ضم كبرى اصولية اليها» بعد در مقام توضيح،مفصلاً ايشان اين تعريف را توضيح مىدهند، لكن من مختصرش را عرض مىكنم و آن قسمتهايىكه خيلى مربوط به بحث ماست ذكر مىكنم، نه بطور تفصيلى كه در كلام ايشان است.
ايشان در مقام توضيح مىفرمايند: اين تعريف بر دو ركن استوار است كه اگر هر دوى آنها تحققداشته باشد، عنوان قاعده اصوليه و تعريف علم اصول تحقق دارد و اگر اين دو ركن يا يكى از آنهاتحقق پيدا نكرد، تعريف علم اصول تحقق پيدا نمىكند.
ركن اول تعريف فرق استنباط و تطبيق
كلمه استنباط را در اينجا آورديم، گفتيم: قواعدى كه بتواند در طريق استنباط حكم شرعى كلىواقع شود و اين كلمه «استنباط» نكته و خصوصيتى را متضمن است كه در استنباط، اين معنا معتبراست كه مستنبَط و مستنبَط منه، بايد مغايرت داشته باشند، به طورى كه مستنبط منه، يك واسطهاىبراى استفاده حكم استنباطى داشته باشد و به عنوان وسط، مطرح باشد، اما آنجايى كه مسأله، مسألهكلى و مصاديق است، مسأله، مسأله تطبيق است، اسم آن را استنباط نمىگذاريم، آنجا عنوان استنباطصادق نيست. اين قيد را براى اين جهت ذكر كرديم كه با اين قيد، قواعد فقهيه خارج شود.
البته آن قواعد فقهيهاى كه جنبه جنسى دارد و از آنها استفاده حكم كلى نوعى استفاده مىشود،والاّ آن قواعد فقهيهاى كه بخواهيد احكام جزئيه را از آن به دست بياوريد، مثل اكثر قواعد فقهيه،داخل در اين تعريف نيست. آنچه داخل در اين تعريف است و شُبهه دخول در تعريف را دارد، مثلقاعده «ما يُضمن» است كه «كل ما يُضمن بصحيحه يضمن بفاسده» را شما در باب بيع از آن استفادهمىكنيد. بيع خودش يك عنوان كلى است، در رابطه با قاعده ما يضمن، عنوان نوعيت دارد يعنىقاعده ما يضمن، به منزله جنس است و از راه اين قاعده شما استفاده مىكنيد كه اگر «كل عقد يضمنبصحيحه يضمن بفاسده» شد، پس بيع هم يك نوع از اين عقود است، بيع هم يك عنوان از اين «كلعقدٍ» است، لذا اگر بيع فاسدى تحقق پيدا كرد، همانطورى كه در صحيحش ضمان تحقق دارد، درفاسدش هم بايد ضمان تحقق داشته باشد.
ايشان مىفرمايد: ما با كلمه «استنباط» قاعده «كل ما يضمن» و مثل آن را هم از تعريف علم اصولخارج كرديم، براى اين كه ما مسأله بيع را از قاعده «ما يضمن» استنباط نمىكنيم، قاعده ما يضمن يكقاعده كلى است، يك مصداقش هم بيع است و تطبيق آن قاعده بر بيع «لايسمى استنباطاً بل يسمىتطبيقاً» و عنوان تطبيق با عنوان استنباط فرق دارد. لذا قاعده «ما يضمن» با قواعد اصوليه اين فرق رادارد كه عنوان استنباط در آن مطرح است، اما در قاعده «ما يضمن» عنوان تطبيق مطرح است.
نقدى بر ركن اول
كسى به ايشان اشكال مىكند و مىگويد: همين حرفى را كه شما در قاعده «ما يضمن» ذكر كرديد،روى تحليلى كه در باره كلمه استنباط داشتيد، همين اقتضا مىكند كه يك سرى از مسائل اصوليه بإے؛ههظظاين كه جزو مسائل علم اصول است، اينها خارج از علم اصول شود. اصول عمليه شرعيه و عقليه وظن انسدادى بنا بر حكومت از علم اصول خارج مىشود، منتها در مقام تحليل. يك تحليل براىاصول عمليه شرعيه ذكر مىكنند، يك تحليل هم براى اصول عمليه عقليه و ظن انسدادى، (دوم وسوم يك تحليل دارد و اول يك تحليل خاص).
اما در باب اصول عمليه شرعيه مثل استصحاب، مستشكل اينطور مىگويد كه چه فرقى بيناستصحاب و بين قاعده «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» است؟ شما قاعده ما يضمن راتطبيق بر بيع مىكنيد، «لاتنقض اليقين بالشك» هم تطبيق بر نماز جمعه داده مىشود، ما مىگوييم:نماز جمعه «متيقين الوجوب فى السابق، مشكوك الوجوب فى اللاحق» بوده و اين يك مصداق براى«لاتنقض اليقين بالشك» است. چه فرقى است بين لاتنقضى كه شما روى صلاة جمعه پياده مىكنيد وبين قاعده «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» كه روى بيع فاسد پياده مىكنيد؟ اگر مسأله، مسألهتطبيق است، در هر دو جا تطبيق است، اگر مسأله تطبيق نيست و استنباط است، در هر دو جا استنباطوجود دارد و ما نمىتوانيم بين اين دوتا فرق بگذاريم كه در قاعده مايضمن، عنوان تطبيق را پيادهكنيم، در قاعده لاتنقض، عنوان استنباط را پياده كنيم.
اما اصول عمليه عقليه مثل قاعده قبح عقاب بلا بيان و همينطور ظن انسدادى بنا بر حكومت، درمورد اينها اصلاً حكمى وجود ندارد، شما از قاعده قبح عقاب بلا بيان، چه حكمى را استنباطمىكنيد؟ عقل بيشتر از اين نمىگويد كه عقاب بلابيان قبيح است. قبح عقوبت، دليل بر اين نيست كهحكمى وجود دارد نفياً. قبح عقاب، مُضافش قبح است، مضاف اليه آن عقاب است، نفى عقوبتمىكند و همينطور ساير اصول عمليه عقليه و در ظن انسدادى هم بنا بر حكومت كه معناى حكومتاين شد كه عقل حكم مىكند به حجيت هذا الظن، در مورد اينها اصلاً حكمى وجود ندارد، لاواقعاً ولاظاهراً. پس شما يكى از دو كار را بايد بكنيد، يا بايد قواعد فقهيه، مثل قاعده كل مايضمن را داخلدر تعريف علم اصول قرار بدهيد يا بايد ملتزم شويد كه بحث اصول عمليه كه يك ثلث از مباحثاصول را تقريباً تشكيل مىدهد، خارج از مباحث اصول است و اينها استطراداً در بحث اصول موردبحث قرار گرفتند.
پاسخ نقد پيشگفته توسعه در معناى استنباط
اين اشكال مبتنى بر اين است كه ما در استنباط، يك خصوصيتى را قائل بشويم و بگوييم: معناىاستنباط عبارت از اثبات حكم است، حالا اثبات حكم بالوجدان باشد يا بالشرع باشد. اما ما براىاستنباط، اين مقدار محدوديت قائل نيستيم، ما براى استنباط يك معناى وسيعى قائل هستيم، حتىمسأله تنجيز و تعذير، منجزيّت و معذريّت را هم داخل در دايره استنباط مىدانيم. مىگوييم: معناىاستنباط اين نيست كه يك حكمى وجداناً ثابت شده باشد يا شرعاً، نه اين يك قسم از استنباط است،اگر شما نسبت به يك حكم شرعى، مُثبِتى نداريد، لكن مُنجِّز داريد يا نسبت به يك حكم شرعىمعذّر داريد، از همين معذر و منجز هم تعبير به استنباط مىكنيم و مىگوييم: داخل در استنباط است.
بعد مىفرمايد: بله، آن تعريفى كه مشهور كرد و كاّن مرحوم آقاى آخوند(ره) مسأله اصول عمليهرا اشكال به مشهور كرد، مشهور براى استنباط يك معناى محدودى قائل شده است، آنها هم اگر مثلما يك معناى وسيعى براى استنباط قائل بشوند، به آنها هم اشكال وارد نيست، لذا ما دايره استنباط رااينطورى توسعه مىدهيم.
توضيحى از استاد پيرامون پاسخ پيشگفته
اينجا نياز به توضيحى داشت كه اگر دايره استنباط را توسعه داديم، آيا فرقِ بين قواعد فقهيه و«لاتنقض اليقين بالشك» به چه كيفيتى تحقق پيدا مىكند؟ مستشكل گفت: بين اين دو هيچ فرقىنيست، شما قاعده «كل مايضمن» را بر بيع منطبق كنيد، ما هم «لاتنقض» را بر نماز جمعه منطبقمىكنيم، اگر استنباط است، هر دو استنباط است و اگر هم تطبيق است، هر دو تطبيق است. در مقامجواب از اين اشكال، ايشان اكتفا كردند به اين كه ما از استنباط، يك معناى وسيعى استفاده مىكنيم.حالا كه از استنباط يك معناى وسيعى استفاده كرديد، منجزيّت و معذريّت را در كار آورديد،چطورى اينجا پياده مىشود؟ اين را ديگر توضيح ندادند با اين كه نياز به توضيح داشت و توضيحشاين است كه ما در مسأله نماز جمعه وقتى كه سراغ لاتنقض مىرويم، منجّز و معذّر است.
اگر لاتنقض بر وفق واقع بود و حكم نماز جمعه به حسب واقع در عصر غيبت، وجوب بود،همين لاتنقض گريبان ما را مىگيرد، مسأله را بر مكلف منجّز مىكند، كما اين كه اگر فرضاً نمازجمعه به حسب واقع حرام باشد، لاتنقضى كه اثبات وجوب نماز جمعه در عصر غيبت را مىكند،نسبت به آن حرمت واقعى عنوان معذّر دارد يعنى خداوند نمىتواند بگويد: چرا نماز جمعه محرّمرا در عصر غيبت آورديد، با اين كه «لاتنقض اليقين بالشك» اقتضاى بقاء وجوب نماز جمعه رامىكند. پس در حقيقت در مورد نماز جمعه كه مشكوك الحكم است فى عصر الغيبة «لا تنقض» بهعنوان منجز و معذر مطرح است، اما در قاعده فقهيه اينطور نبايد باشد، در قاعده فقهيه چون عنوانفرديت مطرح است، ديگر منجّز و معذّر نيست. براى اين كه فرقى نيست بين آن مورد كه بيع است وبين «كل ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده»، بيع به عنوان فرد در اين قاعده مطرح است، اما نمازجمعه، نه تنها به عنوان فرد مطرح است، لاتنقض پشتوانه است در آنجا، لا تنقض منجزيت ومعذريت به وجود مىآورد. (اين تكه در كلام ايشان توضيح داده نشده است، اما روى سبك بيانايشان، مرادشان چنين است).
پس، ركن اول در كلام ايشان در حقيقت روى كلمه استنباط متكى است و هدف، اخراج قواعدفقهيهاى است كه شبهه دخول در تعريف علم اصول را دارد.
ركن دوم تعريف
قواعد اصوليه علاوه بر خصوصيت اول، بايد اين جهت را داشته باشند كه وقوعشان در طريقاستنباط، نياز به انضمام بعضى از قواعد اصوليه ديگر نداشته باشد، نياز به ضم كبراى اصوليه ديگرنداشته باشد. وقتى در بحث حجيت خبر واحد وارد مىشويد، اگر بخواهيد قياس استنباط را تشكيلبدهيد، مىگوييد: روايت ثقه دلالت بر وجوب صلاة الجمعة كرده است، بعد هم مىگوييد: روايتثقه حجة است، بعد هم مىگوييد: اين وجوب بر شما تنجّز پيدا كرده است، اگر به حسب واقع ثابتباشد.
اما قواعدى در علوم ديگر مطرح است كه آنها هم ارتباط به استنباط دارند، آنها هم پايه و مبناىاستنباط هستند، اما در عين حال اين تعريف علم اصول آنها را خارج مىكند، مثل علم لغت، مثل علمرجال و درايه، مثل علم صرف و نحو. همه اين علوم را اگر كسى واجد نباشد كه معناى واجديت هماين نيست كه احاطه كامله داشته باشد، بلكه آن مقدارى كه مورد نياز است از صرف و نحو بداند، ازلغت ولو به مراجعه آشنا باشد، از رجال و درايه آشنا باشد، اينها همه دخالت در استنباط دارند، همهاينها نقش در استنباط دارند. اگر كسى صرف و نحو عربى را نداند، نمىتواند استنباط بكند، لغت ودرايه و رجال را نداند ،نمىتواند استنباط كند؛ لكن فرق بين اين علوم و بين علم اصول در اين جهتاست كه در رابطه با اين علوم، اگر ما بخواهيم يك قياسى تشكيل بدهيم، نياز به يك قاعده اصوليه همداريم، بدون قاعده اصوليه نمىشود استنباط كرد، بدون ضم كبراى اصوليه نمىشود استنباط كرد وتنها قواعد اصوليه است كه نياز به انضمام قاعده ديگر ندارد و نياز به ضم يك قاعدهاى غير از خودشندارد.
مثلاً در علم رجال مىخوانيد كه «زراره ثقةٌ» و از اصحاب اجماع هم هست كه «اجمعت العصابةعلى تصحيح ما يصح عن جماعة، منهم زاررة بن اعين». اگر شما بخواهيد حكم را استنباط كنيد، بهمجرد ثقه بودن زارره نمىشود حكم نماز جمعه را استنباط كرد، بايد يك قاعده اصوليه كنار اين ثقهبودن زراره گذاشته بشود. بگوييم: «زرارة ثقةٌ و خبر الثقة حجةٌ» آنگاه قول زراره مىتواند حجيّتپيدا كند، والاّ صرف اين كه «زرارة ثقةٌ» نمىتواند مسأله را حل كند. پس فرق بين «زرارة ثقةٌ» كه درعلم رجال مطرح است و «خبر الثقة حجةٌ» كه در علم اصول مطرح است، با اين كه هر دو در استنباطنقش و دخالت دارند، اين است كه «زرارة ثقةٌ» براى استنباط حكم كافى نيست، بايد «خبر الثقة حجةٌ»هم به او اضافه بشود، بايد يك مسأله اصوليه كنارش گذاشته شود. همينطور در باب لغت، شما اگر بهلغت مراجعه كرديد، در رابطه با معناى «صعيد» كه در آيه تيمم ذكر شده است، ديديد لغوى مىگويد:«الصّعيد هو مطلق وجه الارض» همين كفايت نمىكند كه شما استناد به آيه تيمم بكنيد، بايد كنار اينقول لغوى، يك مسأله اصوليه به عنوان «قول اللغوى حجهٌ» قرار داده بشود، آن وقت بتوانيد استناد بهآيه «فتيمموا صعيداً طيبا» داشته باشيد، والاّ صرف اين كه لغت مىگويد: صعيد مطلق وجه الارضاست، كافى نيست براى استدلال به آيه تيمم و استنباط حكم از آيه تيمم.
پس، اين علومى كه نقش در استنباط دارند، با علم اصول فرقشان در اين جهت است كه اينها درراه استنباط بايد كنارشان يك مسأله اصوليه و قاعده اصوليه گذاشته بشود، اما خود قاعده اصوليه نيازندارد كه كنار او يك قاعده اصوليه ديگر گذاشته شود، تا استنباط محقق گردد.
نقد تعريف پيشگفته
اشكالى كه به بعضى از تعاريف ديگر هم ذكر كرديم. ايشان هم در تعريف علم اصول مىفرمايند:«هو العلم بالقواعد» در حالى كه ما به مشهور عرض كرديم كه علم به قواعد، علم اصول نيست، اگرقواعد اصوليه باشد و يك نفر هم خداى نكرده سراغش نرود، باز هم علم اصول در جاى خودشمحفوظ است، اينطور نيست كه علم به اين قواعد، علم اصول باشد، علم اصول، نفس اين قواعداست، مجموعه مسائل اصوليه را از آن تعبير به علم اصول مىكنند، نه علم به اين قواعد را، علم به اينقواعد، علم به علم اصول است، نه اين كه خودش علم اصول باشد.
اشكال ديگرى كه از اين مهمتر است، معناى استنباط است. آيا استنباط را مىتوانيم يك معناىوسيعى از آن بكنيم كه منجزيّت و معذريّت را هم شامل بشود؟ در موارد تنجيز و تعذير، كلمهاستنباط تنها كه نيست، كلمه استنباط مضاف اليه دارد، مىگوييد: استنباط حكم كلى شرعى. اگر خبرواحدِ حجت قائم شد بر وجوب نماز جمعه و ما مثل مرحوم آقاى آخوند(ره) حجيت را به معناىمنجزيّت و معذريت معنا كرديم، آيا معناى منجزيت و معذريت چيست؟ معناى منجزيّت ومعذريت عبارت است از دو قضيه شرطيه، يعنى دوتا قضيهاى كه با كلمه «ان» شرطيه و كلمه اگر درفارسى عنوان مىشود، يعنى وقتى كه زراره وجوب نماز جمعه را روايت مىكند و شما مىگوييد:خبر زراره حجةٌ و حجيت را به معناى منجزيت و معذريت معنا مىكنيد، معنايش اين است كه بعد ازخبر زراره اينطورى مىگوييم كه «ان كان قول زرارة مطابقاً للواقع، فالواقع منجّز علينا و ان كان قولزراره مخالفاً للواقع فنحن معذورون فى مخالفة الواقع». آيا معناى منجزيت و معذريت غير از ايناست؟ اگر معنايش اين شد، اين استنباط حكم است؟ شما در رابطه با نماز جمعه چه چيزى رااستنباط كرديد؟ به ذهنتان خطور نكند كه ما مظنه پيدا مىكنيم به وجوب نماز جمعه، استنباط شاملمظنه هم مىشود! نه، چه بسا كه اصلاً مظنه هم از قول زراره براى شما پيدا نشود، لكن در عين حالقول زراره شرعاً حجيت دارد، ولو اين كه هيچ مظنهاى هم از قول زراره پيدا نشود. پس مسألهحجيت، هيچ دائر مدار حصول ظن نيست.
اگر حجيت به معناى منجزيت و معذريت شد، شما چه چيزى را استنباط كرديد؟ مىتوانيدبگوييد كه ما حكم نماز جمعه را استنباط كرديم؟ شما كه دوتا قضيه شرطيه بيشتر نداشتيد كه هر دوبا «ان» شروع مىشد «ان كان خبره موافقاً للواقع، فالواقع منجز و ان كان خبره مخالفاً للواقع فنحنمعذورون» آيا اگر اين دو قضيه را اگر كنار هم بگذاريم، شما اسمش را استنباط حكم مىگذاريد؟
ما در مقام، در تعريف علم اصول هستيم، اين تعريف علم اصول را براى چه چيزى مىخواهيم؟علم اصول را براى اين مىخواهيم تعريف كنيم كه ضابطه مسائل اصوليه به دست ما بيايد، قانون كلىمسأله اصولى و معيار در مسأله اصولى به دست ما بيايد، لذا وقتى علم اصول را تعريف مىكنيم(حالا كلمه علم باشد يا نباشد، در اين جهت نقشى ندارد) قواعد را مىآوريم و مىگوييم: قواعدىاست كه اين خصوصيات را داشته باشد. پس، ما تعريف علم اصول را براى داشتن يك ضابطه ومعيار براى قواعد اصوليه مىخواهيم، يعنى در تعريف علم اصول، قواعد اصوليه ضابطهاشمشخص مىشود.
چه موقع انسان در مقام تعريف برمىآيد؟ آنجا كه چيز مجهولى را مىخواهد مشخص كند.ايشان كه در مقام تعريف، خود كلمه اصوليه را در كار آورده است، مىگويد: «من دون حاجة الى ضمكبرى اصولية» كبراى اصوليه كدام است؟ بحث ما در اين كبراى اصوليه است، بحث ما در تشخيصكبراى اصوليه است، بحث ما در تعيين ضابطه براى اين كبراى اصوليه است. شما ضابطه دست مامىدهيد، علم اصول را تعريف مىكنيد و مىگوييد: علم اصول، علم به قواعدى است كه «يقع بنفسهافى طريق استنباط الحكم الالهى الشرعى الكلى من دون حاجة الى ضم كبرى اصولية» كبراى اصوليهرا ما مىخواهيم از همين تعريف علم اصول بدست بياوريم، ما كه خارجاً يك معيارى براى كبراىاصوليه نداشتيم.
شما كه در مقام تعريف برآمديد و ضابطه مشخص مىكنيد، آن وقت در مقام بيانِ ضابطهمىگوييد: «من دون حاجة الى ضم كبرى اصوليه» ضابطه اين كبراى اصوليه چيست؟
به عبارت روشنتر: چون كلمه كبراى اصوليه در تعريف اخذ شده است، لذا علم به تعريف علماصول متوقف است بر اين كه اين كبراى اصوليه را قبلاً تشخيص داده باشيم، در حالى كه تشخيصكبراى اصوليه هم متوقف بر اين تعريف است، والاّ ما از كجا كبراى اصوليه را تشخيص بدهيم؟ آيايك ضابطه ديگرى غير از تعريف در اينجا ما مىتوانيم داشته باشيم؟
مهمترين اشكالى كه بر تعريف بعض الاعلام وارد است، اين است كه تعريف دورى است و دورباطل است. ما نمىتوانيم در تعريف علم اصول به اين تعريف دورى متكى باشيم.
تمرينات
تعريف آقاى خوئى(ره) از علم اصول را بيان كنيد
ركن اول و دوم تعريف ايشان را توضيح دهيد
نقد ايشان بر ركن اول را توضيح دهيد
توضيح استاد پيرامون پاسخ از نقد پيشگفته را بيان كنيد
نقدهاى سهگانه استاد بر تعريف آقاى خوئى(ره) را توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...