• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 21

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    نظريه مرحوم آقاى بروجردى پيرامون موضوع علم اصول

    مرحوم آقاى بروجردى روى آن مبناى كلى كه در رابطه با كلىِ موضوع هر علمى داشتند (كه‏نظريه ايشان را مفصلاً عرض كرديم، با قطع نظر از اشكالاتى كه بر كلام ايشان وارد بود) مى‏فرمودند:موضوع هر علمى عبارت است از جامع بين محمولات مسائل آن علم. محمولات را بايد در نظربگيريم و يك جامعى بين محمولات به عبارت روشنتر: نفى و اثبات فرق نمى‏كند، كسى «حجةٌ» بگويد يا «ليس بحجة» بگويد يا مثلاًدر بحث حجيت ظواهر كتاب، مى‏گوئيم: «ظاهر الكتاب حجةٌ ام لا؟» اصولى قائل به حجيت ظواهركتاب است، اخبارى قائل به عدم حجيت ظواهر كتاب است. در باب استصحاب مى‏گوئيم:«الاستصحاب هل هو حجة مطلقا او فى بعض الموارد او ليس بحجة اصلا؟».
    پس، در يك سرى از مسائل علم اصول، عنوان حجيت مطرح است، در يك سرى ديگر، گرچه‏كلمه «حجة» در آن ذكر نشده است، لكن آن هم واقعش به «حجة» بر مى‏گردد. مثلاً وقتى مى‏گوئيم:«ما وُضِع له» هيئت افعل چيست؟ در حقيقت يك بحث لغوى نداريم، نمى‏خواهيم ببينيم كه از نظرلغت، من حيث هو لغة موضوع له هيئت افعل چيست، در حقيقت بايد عنوان بحثمان اين باشد كه«هيئة افعل هل هو حجة على الوجوب ام لا؟» اگر مولا گفت: «اقيموا الصلاة» و مطلب را در قالب‏هيئت افعل بيان فرمود، آيا اين هيئت افعل، حجت بر وجوب هست يا نه؟ گرچه در تعبير و در شكل‏اصولى‏اش ما به اين صورت مطرح نكرديم، لكن باطن مسأله در هيئت افعلى كه به عنوان مسأله‏اصوليه بحث مى‏شود، اين است كه «هيئة افعل هل هو حجة على الوجوب ام ليست بحجة على‏الوجوب؟» در باب لا تفعل و هيئت نهى هم همين حرف را مى‏زنيم: «هل هو حجة على التحريم ام‏ليست بحجة على التحريم؟»
    در باب مشتق هم مى‏گوئيم: آيا مشتق، حقيقت در خصوص متلبس به مبدأ فى الحال است ياحقيقت در اعم از متلبس و منقضى ما انفقى است؟ در متلبس كه بحثى نيست، بحث در منقضى است،بايد اينطورى بحث كنيم كه آيا مشتق نسبت به ما انقضى حجةٌ ام لا؟ اگر مشتق اعم باشد، نسبت به‏منقضى هم حجت است و اگر اختصاص به خصوص متلبس بالمبدأ فى الحال داشته باشد، ديگرنسبت به منقضى ليس بحجة. زيرا مجاز كه حجيت ندارد، در صورتى كه فاقد قرينه و خالى از قرينه‏باشد. پس در باب مشتق هم مى‏توانيم مسأله را به حجة برگردانيم، بگوئيم: محمول عبارت از حجةاست. در باب برائت شرعيه كه مى‏گوئيم: در صورت احتمال تكليف، احتمال وجوب يا حرمت، آياوجوب تحقق دارد يا ندارد؟ در واقع بحث به اين بر مى‏گردد كه آيا احتمال عقلائىِ تكليف، «هل هوحجة على المكلف ام ليس بحجة؟»

    معناى حجت

    با توجه به اين نكته‏اى كه ايشان در معناى حجت بيان مى‏فرمايند كه معناى حجت آن نيست كه‏شيخ (ره) در اول كتاب رسائل بيان فرموده و حجت را عبارت از حد وسط منطقى گرفته است.حجت يعنى آن چيزى كه مولا مى‏تواند به استناد او گريبان عبد را بگيرد و عبد مى‏تواند به استناد او ازموافقت تكليف مولا شانه خالى كند؛ «الحجة ما يحتجّ به المولى على العبد و ما يصح الاحتجاج به‏للعبد على المولى». وقتى مى‏گوئيم: «هيئة افعل حجة على الوجوب» معنايش اين است كه روزقيامت خداوند به استناد هيئت افعل در «اقيموا الصلاة» گريبان مكلف را مى‏گيرد، مى‏گويد: مگر من‏نگفتم: «اقيموا الصلاة» مگر من در ضمن هيئت افعل، صلاة را مأموربه قرار ندادم؟ اين معناى حجت‏است. از آن طرف، وقتى مى‏گوئيم: «اصالة البرائة حجةٌ» يعنى عبد مى‏تواند در مقابل مولا به اصالةالبرائة تمسك كند، مى‏تواند بگويد چون عقل مى‏گويد: عقاب بلابيان قبيح است، لذا صرف احتمال‏تكليف، نمى‏تواند بر مولا به عنوان يك حجت مطرح باشد، روز قيامت نمى‏تواند خداوند بگويد:چون تو احتمال تكليف مى‏دادى، پس حجت بر تو تمام است. عبد در مقابل مى‏گويد: چون عقاب‏بلابيان قبيح بود، لذا احتمال تكليف نمى‏تواند تكليف وجوبى يا تحريمى را گردن عبد تحميل كند.
    با توجه به اين معناى حجت، مى‏توانيم بگوئيم: «اصالة البرائة حجة» يعنى «يصح للعبدالاحتجاج بها على المولى» يا در موارد دوران بين محذورين كه عقل حكم به تخيير مى‏كند،مى‏توانيم بگوئيم: «اصالة التخيير حجة» يعنى يك طرفش را شما اختيار كنيد، همين كفايت مى‏كند،اگر در طرف مقابل تكليف وجود داشته باشد، مولا نمى‏تواند آن تكليف را به شما تحميل كند. لذااكثر بلكه همه مسائل اصوليه‏اى هم كه عنوان «حجة» در آنها مطرح نيست، آنها هم به «حجةٌ»برمى‏گردد.

    موارد استثنا

    اما برخى از مسائل، از علم اصول خارج است و جزو مبادىِ علم اصول است، يكى مسأله مقدمه‏واجب است كه بحث در ملازمه بين وجوب ذى‏المقدمه و وجوب مقدمه است. يكى مسأله امر به‏شى‏ء مقتضىِ نهى از ضد است كه آنجا هم به حكم عقل برمى‏گردد.
    بالاخره مرحوم آقاى بروجردى مى‏فرمايد: چون محمولاتِ مسائل علم اصول را «حجةٌ»تشكيل مى‏دهد، مى‏توانيم همين جامع را به عنوان «الحجة فى الفقه» و به عنوان اين كه ما موضوع هرعلمى را جامع بين محمولات مسائل مى‏دانيم، خيلى صريح و روشن بگوئيم: موضوع علم اصول‏عبارت است از «الحجة فى الفقه» و هيچ اشكالى هم ندارد، هم مبناى اصلىِ ما محفوظ است و هم دراينجا با توجه به اين جهاتى كه عرض شد، كلى «الحجة فى الفقه» مى‏تواند جامع بين محمولات‏مسائل قرار بگيرد.

    نقدى بر نظريه پيشين

    ليكن، اگر در آن مسائل به آن ترتيبى كه گذشت كلمه «حجة» را پياده كرديم، چرا اينجا پياده‏نكنيم؟ چرا مسأله مقدمه واجب را به مسائل علم اصول مربوط نكنيم و او را داخل در مبادى بدانيم؟همين مسأله ملازمه را ما مى‏توانيم اينطورى مطرح كنيم، چون حجتى كه ما مى‏گوئيم: لازم نيست كه‏تنها حجت شرعيه باشد، حجت عقليه در باب اصالة البرائة مطرح بود، اينجا اينطورى مى‏گوئيم: آياوجوب ذى‏المقدمه حجة على وجوب المقدمه ام لا؟ اگر مولا ذى المقدمه را واجب كرد، اين‏وجوب ذى‏المقدمه حجت بر وجوب مقدمه هست يا نه؟ اگر اينجورى مطرح كرديم، عين همان‏مسائل مى‏شود، منتها «حجةٌ عقلاً» عقل حكم مى‏كند به حجيت، بنا بر اين كه ملازمه ثابت باشد يا درمسأله امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضد هم همين حرف را مى‏زنيم، مى‏گوئيم: «الامر بالازالة هل هوحجة على النهى عن الصلاة ام لا؟» آيا اين تعبير ناصحيح است يا صحيح؟ «الامر بالازالة هل هو حجةعلى تحريم الصلاة ام لا؟» اينجا هم همان كلمه «حجةٌ» را به همان كيفيتى كه در ساير مسائل مطرح‏است، مى‏توانيم بياوريم.
    لذا روشن نيست كه ايشان به چه علتى اين مسائل را از مسائل علم اصول خارج مى‏داند و داخل‏در مبادى مى‏كند؟ اينجا هم به همين شكلى كه شما در باب امر و نهى مطرح مى‏كرديد، قابل طرح‏است.

    نظريه امام خمينى«ره» پيرامون موضوع علم اصول

    امام بزرگوار هم بعد از اين كه بر مرحوم آقاى آخوند(ره) تعيير مى‏كنند كه كسى نمى‏تواندبگويد: ما موضوع علم اصول را نمى‏دانيم كه چيست و يك شى‏ء مبهم بدون عنوان و بدون‏خصوصيتِ روشن است، ايشان هم همين بيان را دارند: چه اشكالى دارد كه ما موضوع علم اصول راهمين «الحجة فى الفقه» قرار بدهيم؛ منتها چون ايشان آن مبنا را از مرحوم آقاى بروجردى بطور كلى‏نپذيرفتند كه موضوع، جامع بين محمولات مسائل است، بلكه نظرشان همان جامع بين موضوعات‏مسائل است، آن وقت مى‏فرمايند: از يك طرف مى‏خواهيم موضوع را «الحجة فى الفقه» قرار بدهيم،از يك طرف مى‏بينيم در مسائل علم اصول، حجة محمول قرار گرفته است، نه موضوع، ما هم كه‏نظرمان اين نيست كه جامع بين محمولات را موضوع بدانيم، ما جامع بين موضوعات را موضوع‏مى‏دانيم، ايشان مى‏فرمايند: اينجا يك مسائل واقعىِ تكوينى نيست، مثل زيد و قائم نيست كه زيد راما مجبوريم به عنوان موضوع فرض كنيم و قائم را به عنوان محمول، زيد را به عنوان موضوع فرض‏كنيم و قائم را به عنوان عرضى كه بر او عارض شده، اينجا امور اعتبارى است، در امور اعتباريه، چه‏فرق مى‏كند كه شما بگوئى: «خبر الوحد حجة» و چه بگوئى: «الحجة خبر الواحد؟» خبر الواحد رامعروض حجيت قرار دهى يا خبر الواحد را عارض حجت قرار دهى، هم قضيه «خبر الواحد حجةٌ» بلكه يك مؤيدى دارد كه شما اگر حجت را موضوع قرار بدهيد، بهتر از اين است كه حجت رامحمول قرار بدهيد و آن مؤيد اين است: هر كسى كه با اصول و فقه برخورد مى‏كند، مى‏داند كه‏خداوند تبارك و تعالى، احكام و مقررات و قوانينى دارد و براى اين احكام و مقررات و قوانين،حججى در اختيار قرار داده، وگرنه نمى‏شود كه خدا احكام و مقرراتى داشته باشد، اما اين احكام ومقررات خالى از حجت و دليل باشد، راهنمايى به طرف اين احكام و مقررات نداشته باشيم.
    پس، اين مقدار مسلم است، براى انسان مجهول نيست كه «ان لله تعالى احكاماً و قوانين ومقررات،» و براى اين احكام و قوانين حجتهايى در اختيار گذاشته شده، منتها تعينّات اين حجت‏مجهول است اين حجت خبر واحد است يا ظواهر كتاب است؟ اين حجت مانعة الجمع نيست،نمى‏دانم هيئت افعل است يا هيئت لا تفعل است؟ در حقيقت، آنچه مشخص است اصل وجودالحجة و ثبوت الحجة است و آنچه نامعلوم است و ما در مسائل اصول مى‏خواهيم به آن برسيم و ازطريق علم اصول مشخصش كنيم، عبارت از تعينّات اين حجت است، مصاديق اين حجت است،افراد اين حجت است كه آيا اين حجت در ضمن خبر واحد تعيّن دارد؟ قائلين به حجيت خبر واحدمى‏گويند: بله و منكرين حجيت خبر واحد مى‏گويند: نه. آيا اين حجت در ضمن ظاهر الكتاب تعيّن‏پيدا مى‏كند؟ آنهائى كه قائل به حجيت ظواهر كتاب هستند، مى‏گويند: بله و اخباريها مى‏گويند: نه،حجت الهى در ضمن ظواهر كتاب نمى‏تواند تعيّن پيدا بكند، ظواهر كتاب چيزى نيست كه روزقيامت مولا بتواند به آن احتجاج بكند يا عبد در مقابل مولا انگشت روى ظواهر كتاب بگذارد و او رايك حجتى بر مخالفت تكليف واقعى قرار بدهد.
    بعد هم تشبيه مى‏كنند به چيزى كه در كلام قبلىِ مرحوم آقاى بروجردى بود و در اينجا در كلام‏امام بزرگوار هم هست كه ما مى‏بينيم در فلسفه، موضوع علم فلسفه وجود يا موجود بما هو موجوداست، در حالى كه وقتى با مسائل فلسفه برخورد مى‏كنيم، مى‏بينيم اين موجود جنبه محمولى دارد،نه جنبه موضوعى، از اينجا مى‏فهميم كه اين ظاهر قصه است، باطن قصه عكس اين است، گرچه شمادر فلسفه به «الجسم موجود» برخورد مى‏كنيد، اما باطنش اين است كه «الموجود جسم ام لا؟الموجود جوهر ام لا؟ الموجود عرض ام لا؟» همانطورى كه در فلسفه، مسأله به اين گونه است، درباب علم اصول هم ما اينطورى مسأله را فرض كنيم.
    پس، مرحوم آقاى بروجردى و امام بزرگوار در اين جهت مشتركند كه موضوع را «الحجة فى‏الفقه» مى‏دانند، ليكن مرحوم آقاى بروجردى روى مبناى خودشان كه موضوع جامع بين محمولات‏است، امام بزرگوار هم با قلب مسأله و عكس آن موضوع جامع بين موضوعات است.

    نظر استاد در موضوع علم اصول

    نكته‏اى به ذهن من رسيده، ببينيد اين اگر گفتيم: «زيد انسانٌ» صرف اين كه محمول ما «انسانٌ» است، اقتضا نمى‏كند كه بگوئيم: «انسانٌ»مصداق انسان است، چون كلمه انسان در محمول ما هست، و انسان هم طبيعى انسان است، پس«انسانٌ» مصداق انسان است، اما «زيد» هيچ كاره است. آيا مسأله اينطورى است؟ يا اين كه زيد هم‏مصداق انسان است، بلكه مصداق روشن انسان است. اما واحد من افراد الطبيعه كه يك شى‏ء مبهمى‏است، اين خودش عنوان كلى است كه يجرى فيه الابهام. وقتى كه شما در «زيد انسانٌ» اين مطلب راملاحظه كرديد، اولاً به مرحوم آقاى بروجردى عرض مى‏كنيم: ما جامع بين محمولات رانمى‏پذيريم، ما جامع بين موضوعات را مى‏خواهيم. امام بزرگوار مجبور شدند كه مسأله را قلب‏كنند، بگويند: «خبر الواحد حجة» با «الحجة خبر الواحد» فرق نمى‏كند، مسأله اصوليه هم در واقعش«الحجة خبر الواحد» است. مى‏گوئيم: داعى نداريم اين راه را طى كنيم، مى‏گوئيم: «خبر الواحد حجة»منتها اين «حجةٌ» غير از آن «الحجة فى الفقه» است، اين تنوين دارد، اين «واحدٌ من مصاديق الحجة»است، مثل همان «انسانٌ» است، اما در «الحجة فى الفقه» كه به عنوان موضوع علم اصول مطرح‏مى‏شود، آن طبيعىِ حجت و كلىِ حجت است.
    پس، آيا خبر الواحد به عنوان مصداق الحجة فى الفقه اقواست يا حجةٌ؟ اصلاً چيزى كه مايه‏بى‏توجهى شده همين است، چون ديده‏اند آنجا كلمه الحجة است، اينجا هم وقتى كه بحث شده«خبر الواحد حجة» است، گفته‏اند: اين حجت مصداق آن حجت است. نه، اينجا «حجةٌ» مطرح است‏و معناى آن واحد من مصاديق الحجة است، مثل «انسانٌ» است. همانطورى كه در «زيد انسانٌ» هيچ‏مانعى نيست كه زيد مصداق انسان باشد، بلكه مصداق روشن انسان، زيد است، وگرنه «انسانٌ» گرچه‏مصداق است، اما مصداق روشن نيست، مثل «جائنى انسانٌ» است و ما اين «الحجة فى الفقه» را كه به‏عنوان موضوع علم اصول مطرح مى‏كنيم، واقعش حجتهاى متعين و روشن است، نه حجت مبهم.مثل اين كه بگوئيم: «الحجة الواضحة فى الفقه، الحجة المتعينة فى الفقه» اگر كلمه «الحجة المتعينة» رااستعمال كرديم، آيا مصداق «الحجة المتعينة» خبر الواحد است يا حجةٌ است؟ حجةٌ مصداق الحجةالمتعينة نيست، آنكه مصداق الحجة المتعينة است، خبر الواحد است، آنكه مصداق الحجة المتعينةاست ظاهر الكتاب است، آنكه مصداق الحجة المتعينة است، استصحاب است و محمول ما حجةٌ باتنوين نكره است، يعنى احد الحجج، واحد الحجج، واحد الحجج كه تعيّن ندارد، نكره مبهم است،براى ما روشن نيست.
    پس، اگر در موضوع علم، همان جامع بين موضوعات مسائل را فرض كنيم، مسأله را به‏محمولات نكشانيم و از طرفى هم قلب مسائل علم اصول نكنيم، در فلسفه هم هر جهتى هست، به مانمى‏تواند خيلى ارتباطى پيدا كند. چون اين هم به حسب ظاهر مشكل مى‏آيد كه انسان بيايد تمام‏مسائل علم اصول را موضوعش را ببرد جاى محمول، محمولش را بياورد جاى موضوع و مسأله‏عكس در آن قائل بشود. ما موضوع را الحجة فى الفقه قرار مى‏دهيم، بحث هم به همين صورتهائى‏كه در علم اصول مطرح است، حتماً هم بايد اينطور باشد. براى اين كه: آن «الحجة فى الفقه» گرچه‏كلمه متعينه همراهش نيست، لكن در باطن، اراده تعين شده است، يعنى آن حجت روشن، آن حجت‏مشخص «خبر الواحد» است، نه اين كه «حجةٌ» باشد. ده سال هم كه كلمه «حجةٌ» را تكرار كنيد، انسان‏را به تعيّن نمى‏رساند.
    لذا به نظر مى‏رسد كه موضوع علم اصول همين عنوان الحجة فى الفقه است و با اين چيزى كه به‏نظر من آمد، هيچ نيازى نيست به اين كه ما اينطرف و آن طرف بزنيم و مسائل را به هم بزنيم به همين‏صورت مسأله خيلى روشن مى‏شود.

    تمرينات

    نظريه مرحوم آقاى بروجردى پيرامون موضوع علم اصول را توضيح دهيد
    معناى حجت را بيان كنيد
    نظريه مرحوم امام خمينى(ره) را پيرامون موضوع علم اصول توضيح دهيد
    نظر استاد را پيرامون موضوع علم اصول توضيح دهيد