• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 2

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
    عرض كرديم: دليلى كه اقامه شده مى‏تواند هم اصل احتياج به موضوع را ثابت مى‏كند و هم اين‏كه هيچ علمى نمى‏تواند خالى از موضوع باشد و در عين حال، وحدت موضوع را ثابت كند كه‏موضوع در هر علمى، شى‏ء واحد است.

    متن درس


    دليل مشهور بر لزوم نياز هر علمى به موضوع

    دليل مذكور دو مقدمه داشت: يكى اين كه بر هر علمى غرض و فايده واحدى ترتب پيدا مى‏كند.لذا تكثّر علوم به لحاظ همين معناست، البته در آينده ان شاء الله بحث مى‏كنيم كه آيا تمايز علوم به‏تمايز موضوعات است يا به تمايز محمولات يا به تمايز اغراض مترتبه بر علوم؟ اما اين معنا جاى‏ترديد نيست. به لحاظ همين دليل كه بر هر علمى، غرض واحدى ترتب پيدا مى‏كند.
    مقدمه دوم اين دليل اين است كه يك قاعده‏اى در فلسفه مورد بحث است و جلّ محققين آن‏قاعده را پذيرفته‏اند، منتها در جاى خودش كه «الواحد لايصدر الاّ من الواحد» شيئى كه اتصاف به‏وحدت پيدا كند، معلولى كه متصف به وحدت باشد، بايد علت آن هم واحد بوده و آن هم اتصاف به‏وحدت داشته باشد. البته اين قاعده در جاى خودش مبرهن است.
    آن وقت گفته‏اند كه ما اين دو را به هم ضميمه مى‏كنيم، يكى اين كه غرض و فايده مترتبه بر هرعلمى واحد است و ديگر اين كه «معلول واحد لايكاد يصدر الا من الواحد»، كه هر علمى عبارت ازمجموعه مسايل آن علم است. مثلاً علم نحو چيست؟ مجموعه مسائل علم نحو كه «يقال انه علم‏النحو»، مجموعه مسايل علم صرف هكذا و همينطور ساير علوم.
    پس ما مى‏بينيم آنچه كه مؤثر در اين غرض است و در اين شى‏ء واحدى كه به عنوان غرض از آن‏تعبير مى‏شود، اين مسايل است: «الفاعل مرفوع، المفعول منصوبٌ، المضاف اليه مجرورٌ و امثال‏ذلك من مسايل علم النحو، يترتب عليها غرض علم النحو و فائدة علم النحو و هو صون اللسان عن‏الخطأ فى المقال». پس آنچه مى‏تواند در رابطه با غرض باشد و در حقيقت به عنوان مؤثر در غرض‏مطرح شود، مسائل علم است. براى اين كه علم غير از مسائلش چيز ديگرى نيست، غير از اين‏قواعدى كه شما در علم نحو ملاحظه مى‏كنيد، ما چيز ديگرى نداريم كه از آن به علم نحو تعبير كنيم.پس اينها مؤثر در غرض است.

    محور اتحاد در موضوع علم (جامع)

    آن وقت مى‏گويند: هر كدام از مسائل، يك موضوع و يك محمول و يك ارتباط بين موضوع ومحمول و نسبت بين موضوع و محمول دارد، هر مسأله‏اى واجد اين سه عنوان است.
    گاهى مى‏بينيد مسائل علم نحو محمولاتشان واحد است، لكن موضوعشان متعدد، مثل اين كه‏شما در باب مرفوعات كه مى‏رسيد، هر مسأله‏اى كه عنوان كنيد، خبرش «مرفوعٌ» است، لكن‏مبتدايش فرق مى‏كند، «كل فاعل مرفوع و كل مبتدء مرفوع» و هكذا.
    گاهى قصه بر عكس است، موضوع واحد و محمول متعدد است، مثل اين كه در باره فاعل شمااحكام متعدده داريد، «الفاعل مرفوع، الفاعل مقدم على المفعول، الفاعل كذا» احكام متعدده‏اى كه برفاعل مترتب است.
    گاهى هم موضوع و محمولشان با هم فرق دارد مثل «الفاعل مرفوع و المفعول منصوب» كه نه‏موضوعشان يكى است و نه محمولشان يكى است.
    اينها مى‏گويند: اين مسائلى كه در هر علمى هست و هر مسأله‏اى مركب از موضوع و محمول ورابطه است، ما بايد يك جامعى بين اينها پيدا كنيم كه آن جامع، امر واحدى باشد كه مؤثر در غرض‏واحد و در معلول واحد است، آيا جامع بين محمولات را در باب قضايا مطرح كنيم يا جامع بين‏موضوعات را به حساب بياوريم يا جامع بين ربطها و نسبتها و ارتباطها را مطرح كنيم؟
    در بادى امر هر سه محتمل است، براى اين كه در مسأله هر سه جهت وجود دارد، موضوع ومحمول و ربط. آيا جامع بين محمولات، يا جامع بين موضوعات، يا جامع بين نسبتها، كدام مقصوداست؟
    اگر بخواهيم جامع بين محمولات را در نظر بگيريم، فرض اين است كه محمول در قضاياى‏حمليه عنوانش در رابطه با موضوع، عنوان عارض و معروض است، محمول نوعاً عارض برموضوع است و عرضى است كه موضوع اتصاف به آن پيدا مى‏كند: «زيدٌ قائمٌ» كه معنايش «زيدٌ له‏القيام» است، يعنى اين موضوع اتصاف دارد به اين كه قيام بر او ثابت است، آيا از اينجا روشن مى‏شود كه موضوعات بر نسبتها هم تقدّم دارد، براى اين كه اولاً نسبتها يك معانىِ‏حرفيّه هستند و معانى حرفيّه از استقلال برخوردار نيستند و ثانياً: نسبت هم عنوان تبعيت در آن‏وجود دارد، نسبت علاوه بر اين كه از موضوع تأخّر دارد، از محمول هم تأخّر دارد، نسبت در درجه‏سوم مطرح است، آن وقت چطور مى‏شود كه ما اين نسبتها را بتوانيم براى مسأله جامع، ملاك قراردهيم؟
    لذا انحصار پيدا مى‏كند مسأله به اين احتمال كه ما بايد جامع بين موضوعات مسائل را ملاحظه‏كنيم، جامع بين «الفاعل، المفعول، المضاف اليه» كه اينها موضوعات مسائل علم نحو است، بايدجامع بين اينها ملاحظه شود و جامع بين اينها هم مثلاً كلمه و كلام است، بنابر اين كه كلمه و كلام،تعددى در آن وجود نداشته باشد و يك شى‏ء باشد كه خود اين هم يك بحثى است در باره موضوع‏علم نحو.
    پس نتيجه اينطور شد كه ما مجبوريم يك جامعى بين موضوعات مسائل داشته باشيم كه عبارت‏است از موضوع علم. پس هم ناچاريم از وجود چنين جامعى و هم لامحاله اين جامع شى‏ء واحداست. لذا اين دليل هر دو جهت را اثبات مى‏كند.

    تذكّرى به شاگردان «رعايت امانت در نقل گفته‏ها»

    اين مسائلى را كه عرض مى‏كنيم قدرى توجه بفرمائيد، گاهى بر خلاف آنچه كه من صحبت‏كردم، بعضى مسائل را نقل كرده‏اند. اشكالاتى كه مى‏تواند به اين دليل متوجه باشد، اين اشكالات را خيلى بايد دقت بفرمائيد.

    نقد دليل مشهور

    يك اشكال ابتدائى است كه ما ادعا كنيم كه هر علمى حتما بايد يك غرض و فائده بر آن ترتب‏پيدا كند، اين بايد از كجا آمده؟ ممكن است يك علمى داراى دو غرض و دو فايده باشد، يعنى جميع‏مسائل دوتا فايده بر آن مترتب شود، طورى كه بين اين دو فايده، تلازم تحقق داشته باشد و مرحوم‏آخوند(ره) به مناسبتى در صفحه دو بحثشان مى‏فرمايند كه اين بعيد است و امتناع عادى دارد، امادليلى هم بر اين اقامه نكرده‏اند كه چرا امتناع عادى دارد كه يك علمى دوتا غرض بر آن بار شود؟ آيامقتضاى آيه و روايت اين است؟
    مى‏فرمايد: اگر فرض كرديم دو تا غرض در كار بود، ديگر لازم نيست كه دوتا كتاب بنويسيم،دوتا اسم برايش بگذاريم، آيا اين حرف اين مسأله مهمى نبود كه ما در رابطه با اين دليل ذكر كرديم. اما مى‏خواستيم عرض كنيم كه به‏صورت اصل مسلّم كه هر علمى بايد غرض واحد بر آن ترتب پيدا كند، اين «بايد» از كجا آمده؟ منشأاين «بايد» چيست؟ اگر بگوييد: خارجاً اين علومى كه داريم «يترتب على كل منها فائدة واحدة»مى‏گوييم آن هم معلوم نيست كه اينطور باشد، شايد در بعضى از علوم فوائد مختلفه‏اى بر آن ترتب‏پيدا كند.

    اقسام واحد و اشكال دليل مشهور

    اما آنچه مهم در اشكال به اين دليل مى‏باشد، چند اشكال است:
    يكم: شما مى‏گوئيد: هر علمى «يترتب عليه غرضٌ واحد» يك كلمه «واحد» در اين مقدمه داريد،يك كلمه «واحد» هم در مقدمه دوم داريد كه مى‏گوييد: «الواحد لايصدر الا من الواحد». اولاً مامى‏گوئيم: ما چند جور واحد داريم؟ يك واحد شخصى و حقيقى داريم كه مى‏گوئيم: «زيدٌ واحدٌ»،اين واحد شخصى حقيقى است. براى اين كه آنچه شخصيت زيد را تشكيل مى‏دهد و دخالت درتشكيل شخصيت زيد دارد، اين واحد است و قابل تكثر هم نيست، زيد اصلاً معنا ندارد كه متكثرشود، البته نام زيد قابل تكثر است، اما خود زيد «لايقبل التكثر و لايقبل التعدد»، از اين تعبير مى‏كنيم‏به واحد شخصى يا واحد حقيقى، اين يك نوع واحد است.
    يك واحدى داريم كه از آن تعبير مى‏كنيم به واحد نوعى، واحد نوعى مثل اين كه مى‏گوئيم:«الانسان واحدٌ»، چطور انسان واحد است با اين كه مصاديقش در خارج متكثر است و شما هم‏مى‏گوئيد: طبيعى عين افرادش است «و يوجد به وجود افراده»، «الانسان واحد» غلط نيست، يعنى«الانسان نوعٌ واحد» و معناى نوع واحد اين است كه در تحت اين نوع مصاديق و افرادى وجود داردكه تمام اين مصاديق و افراد در اين نوع مشترك هستند و نوعشان عبارت از همين انسان است، لذااگر از ما سؤال شد كه مراد از وحدت در «الانسان واحدٌ» چه وحدتى هست؟ نمى‏توانيم بگوئيم‏وحدت شخصى است، بايد بگوئيم: وحدت نوعى است.
    يك واحد سومى هم داريم كه واحد عنوانى است، واحد عنوانى عبارت از اين است كه گاهى‏عده‏اى را زير يك عنوان جمع مى‏كنند، مثل شما برادران كه الان در اينجا جمع شده‏ايد، الان بگوئيم:«أهل هذا الم آن وقت اين واحد عنوانى گاهى در امور اعتباريه تحقق پيدا مى‏كند مثل باب نماز، نماز را شمامى‏گوئيد «شى‏ء واحدٌ»، اين «شى‏ء واحد» يعنى چه؟ نماز كه از مقولات مختلفه تشكيل شده است،حتى از مقولات متباينه؛ كلام، قيام، قعود، سجود، سكوت، همه اين مقولات در باب نماز هست. مع‏ذلك اگر از شما بپرسند كه صلات چيست؟ شما مى‏گوئيد: «شى‏ء واحد». اعتبار شرعى اين صلات راشى‏ء واحد قرار داده، يعنى شارع مجموعه اجزاى مختلف نماز را «إعتبر امراً واحداً و سمّاه بالصلاة»و آثارى هم بر اين صلاة مترتب كرده، خواصى هم بر اين صلاة بار كرده است.
    گاهى هم هست كه اعتبار، اعتبار عرفى است، اعتبار عرفى ضمن اين كه اعتبار است، لكن عرفى‏هست، مثل اين كه اگر معجونى را طبيبى

    ياد سپارى سودمند، مراد از «اهل البيت»

    از جمله عناوين و واحدهاى عنوانيه، عنوان «اهل البيت» است كه در آيه تطهير مطرح است،«اهل البيت» در آيه تطهير نه اصطلاح قرآنى است كه بعضى از محققينِ مفسرين ذكر كرده‏اند و نه يك‏معناى غير مأنوسى دارد، «بيت» در لغت عرب به معناى اتاق است در مقابل دار، «اهل البيت» يعنى‏ساكنين در اتاق، موقعى كه آيه تطهير نازل شد، ساكنين در اتاق، فقط رسول اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س) و امام حسن و امام حسين (ع) بودند، تنها عنوانى كه مى‏توانست‏در آن جريان اينها را جمع كند، مجتمعين در اين اتاق بود؛ حتى در بعضى از روايات دارد كه يكى اززنهاى پيغمبر ظاهراً ام‏سلمه خواست وارد اتاق شود، رسول خدا فرمودند كه تو بايد بيرون باشى.براى اين كه يك عنوانى مى‏آيد كه اين عنوان نبايد تو را بگيرد، عنوان فقط اين پنج نفر را بايد شامل‏شود.
    لذا اين كه شايد در ذهن بعضى از شما برادران باشد كه انسان وقتى كه مى‏آيد به رفيقش مى‏گويدكه اهل بيت ما مريض هستند، يعنى خانواده ما، زن و بچه ما، اما شامل خودش كه ديگر نمى‏شود،«اهل البيت» كه ديگر نبايد خود انسان را بگيرد، پس چطور شده كه در آيه تطهير شامل خود رسول‏اكرم(ص) شده است؟ در درجه اول شامل خود رسول اكرم(ص) مى‏باشد، براى خاطر همين معناى‏لغوى صاف و خيلى روشن مجتمعين در اتاق، مثل همان تعبيرى كه عرض كردم كه اگر كسى الان‏بيايد بگويد: مجتمعين در اين م بالاخره ما يك واحد حقيقى و شخصى، يك واحد نوعى و يك واحد عنوانى داريم.

    مراد از واحد

    در مقدمه دوم كه مى‏گويد: «الواحد لايصدر الا من الواحد» هيچ جاى ترديد نيست كه مقصود ازواحد عبارت از واحد شخصى و حقيقى است، يعنى معلولى كه وحدت حقيقيه و شخصيه داشته‏باشد، معنا ندارد كه دو علت مستقل و غير مرتبط به هم داشته باشد، بلكه حتماً بايد يك علت داشته‏باشد، اگر جائى هم ديديد دو تا علت به حسب ظاهر موجود است، شما بايد بگوئيد: آن قدر جامعى‏كه متّصف به وحدت است، روى اين معلول اثر گذاشته است. پس اين معنا جاى ترديد نيست كه‏مقدمه دوم در اين دليل كه كلمه «الواحد» در آن مطرح است «الواحد لايصدر الا من الواحد» اين‏همانطورى كه محققين از فلاسفه بيان كرده‏اند، مقصود از واحد، واحد حقيقى و شخصى است.
    حال مى‏آئيم سراغ واحد در مقدمه اولى، شما مى‏گوئيد هر علمى غرض واحد بر آن مترتب‏است، اين واحد را معنا كنيد، چطور واحدى است؟ غرض واحد بر آن مترتب است، آيا واحدش‏واحد شخصى است يا واحد نوعى يا واحد عنوانى است؟ براى ما روشن كنيد كدام يك از اينهاست؟

    مراد از وحدت در ترتب غرض واحد بر علوم

    اگر شما بگوئيد: چونكه در مقدمه دوم مراد از واحد، واحد شخصى است، مجبوريم اينجا هم‏واحد را واحد شخصى فرض كنيم. مى‏گوئيم: اين را مقدارى تحليل كنيد. مثلاً غرضى كه مترتب برعلم نحو است كه مى‏گوئيد: «صون اللسان عن الخطاء فى المقال» مى‏گوئيم: اين وحدت شخصيه‏دارد و اين واحد، مترتب بر علم نحو است، مى‏گوئيم: خوب معناى اين عبارت مى‏دانيد چيست؟معناى اين عبارت اين است كه مسائل علم نحو «الفاعل مرفوع، المفعول منصوب، المضاف اليه‏مجرور» كه فرض كنيم علم نحو همين سه مسأله را بيشتر ندارد - براى روشن شدن مطلب - كدامش‏مؤثر در اين غرض است؟ «الفاعل مرفوع» اين غرض را تأمين مى‏كند به تنهائى يا «المفعول‏منصوب» اين غرض را به تنهائى تأمين مى‏كند يا «المضاف اليه مجرور» اين غرض را به تنهائى‏تأمين مى‏كند؟ يا اين كه مجموع اينها مؤثر در حصول اين غرض هستند؟ كدام يك از اينهاست؟
    آيا «الفاعل مرفوع» به تنهائى «صون اللسان عن الخطاء فى المقال» مى‏آورد؟ پس بقيه چه دخالتى‏دارند؟ «المفعول منصوبٌ صون اللسان عن الخطاء فى المقال» مى‏آورد، پس آن دوتاى ديگر چه‏كاره‏اند؟ «المضاف اليه مجرور صون اللسان عن الخطاء فى المقال» مى‏آورد، پس آن دوتاى ديگر چه‏كاره هستند؟ يا اين كه مجموع اينها «صون اللسان عن الخطاء فى المقال» مى‏آورند؟ روى وحدت‏شخصيه، شما چاره‏اى نداريد كه بگوئيد: مجموع اينها اين نقش را دارد، يعنى مسأله «الفاعل» به‏عنوان جزئيت در رابطه با اين غرض مطرح است، «المفعول منصوب» به عنوان جزء دوم در رابطه بااين غرض مطرح است، «المضاف اليه مجرور» در رابطه با اين غرض به عنوان جزء سوم مطرح‏است.
    اگر عنوان جزئيت مطرح شد، پس ارتباط علم و اين مسائل با غرض، اين شد كه كلّ اين مسائل،عليّت براى حصول اين غرض دارند، نه جامع بين اين مسائل. تعبيرى كه فارق است، اين است كه آياجامع در حصول اين غرض نقش دارد يا مجموع در حصول اين غرض نقش دارد؟ اگر شما وحدت‏را به عنوان وحدت شخصيه مطرح كرديد، بايد كلمه جامع را برداريد و به جاى آن كلمه مجموع رابگذاريد، از اين جهت يك مشابهتى به نماز پيدا مى‏كند، شارع مى‏فرمايد: «الصلاة معراج المؤمن»،چه چيزى معراج مؤمن است؟ ركوع معراج مؤمن است؟ سجود معراج مؤمن است؟ فاتحة الكتاب‏معراج مؤمن است؟ يا اين كه بر مجموعه اينها عنوان معراجيت مترتب است؟ مجموعه اينها چنين‏است.
    پس همانطور كه در باب نماز و خواص نماز و عليت و معلوليتى كه آنجا شما تصوير مى‏كنيد،يك علت بيشتر نداريد «و هو المجموع و له معلول واحد و هو المعراجية»، اينجا هم بايد شما يك‏علت داشته باشيد «و هو مجموع المسائل و له معلول واحد و هو صون اللسان عن الخطاء فى‏المقال». پس جامع از كجا ديگر مورد نياز است كه شما بگوئيد كه ما مجبوريم جامع را بگيريم؟! آياجامع بين محمولات را بگيريم يا جامع بين موضوعات را بگيريم يا جامع بين نسب و ارتباطات رابگيريم؟ تا بعداً هم نتيجه بگيريم كه جامع بين موضوعات بايد گرفته بشود؟
    پس، اصل جواب ما تا همين مقدار روشن شد، براى اين كه «الواحد» در مقدمه دوم بلا اشكال‏واحد شخصى است و در اين غرض واحد، اگر شما بخواهيد واحد را واحد شخصى بگيريد، اين‏تالى فاسد را دارد. همينجا مطلب تمام مى‏شود، لكن ما در عين حال واحد نوعى و واحد عنوانى راهم براى اين كه مسأله كاملاً روشن شود با تمام احتمالاتش عرض مى‏كنيم.
    (پاسخ سؤال:) مجموع مانعى ندارد، مجموع شى‏ء واحد است، مثل اين مى‏ماند كه اگر شما يك‏ظرف آبى را هم در مقابل آفتاب گذاشتيد و هم زير آن گاز روشن كرديد، آن حرارت شخصيه‏اى كه‏در آن ظرف آب به وجود مى‏آيد، مستند به جامع نيست، اين مستند به مجموع است، يعنى يك‏دهمش را شعاع شمس به وجود آورده است، نُهْ دهمش را هم گاز و آتش به وجود آورده است. اينجاهم مسأله اينطور است كه يك حرارت شخصيه، اگر دو علت پيدا كرد، مجموع العلتين در اين مؤثراست، منتها هر كدام به اندازه استعداد و توانائى خودش است.

    تمرينات

    آيا بر هر علمى غرض واحد مترتب است يا نه توضيح دهيد
    اقسام وحدت را با ذكر مثال توضيح دهيد
    محور اتحاد در هر علمى كدام است
    آيا دليل مشهور براى اثبات وحدت موضوع تمام است يا نه توضيح دهيد