• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 موضوع علم اصول 13

    مقدمه درس


    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    نظريّه آية الله بروجردى «ره» (پيرامون تمايز علوم)

    يكى از بياناتى كه در رابطه با وجه تمايز علوم وجود دارد، بيان مرحوم آيت اللّه العظمى سيّدناالاستاذ آقاى بروجردى (اعلى الله مقامه الشريف) است.
    ايشان - بر حسب آنچه كه از كلماتشان در اين زمينه استفاده مى‏شود - دو ادعا دارند: يكى اين كه‏تمايز علوم به تمايز جامعِ محمولات مسائل است. همين تعبير با رأى و نظر مرحوم آخوند(ره) كه‏مى‏فرمودند: «لا بتمايز الموضوعات و لا بتمايز المحمولات» سازگار نيست. ظاهر اين بود كه مرادمرحوم آخوند(ره)، جامع بين محمولات نيست، بلكه نفس محمولات است و شاهدش هم اين‏است كه تالى فاسدش را اين قرار دادند كه «لكان كلّ فصل و كلّ باب بل كل مسألةٍ علماً على حدة».اين دليل است كه كلام مرحوم آخوند(ره): «كلُ محمولٍ»به معناى نفس محمولات است، نه جامع‏المحمولات. زيرا اگر تمايز، به تمايز جامع محمولات باشد، جامع محمولات كه يك شى‏ء است ولازم نمى‏آيد كه هر بابى، بلكه هر مسأله‏اى علم مستقلى باشد، چنين تالى فاسدى ترتب پيدا نمى‏كند.اين تالى فاسد تنها در صورتى ترتب پيدا مى‏كند كه مقصود از محمولات، «كلّ محمول» باشد، نه‏جامع المحمولات.
    ادعاى دوم: مشهور با اين كه در كلماتشان تمايز را به تمايز موضوعات مى‏دانند، ليكن مرادمشهور از موضوعات، همين جامع المحمولات است. ايشان در حقيقت ادعاى دوم خودشان را به‏حساب مشهور مى‏گذارند و با اين كه در كلام مشهور مسأله موضوعات ذكر شده، لكن ايشان‏مى‏فرمايند كه مراد مشهور از موضوعات، جامع المحمولات است. ايشان براى اثبات اين دو ادعا،پنج مقدمه ذكر فرموده‏اند كه مقدمه اول و دوم در رابطه با ادعاى اول ايشان است و بقيه مقدمات دررابطه با ادعاى دومشان، لذا مجموع پنج مقدمه، هر دو ادعاى ايشان را ثابت مى‏كند.
    در رابطه با ادعاى اول، دو مقدمه دارند كه شبيه است به آنچه كه ما ذكر كرديم، منتها با حرف مافرق دارد.
    ايشان مى‏فرمايد: جدا بودن مسائل هر علم از علم ديگر و مابه‏الامتياز بودن مسائل وقتى كه به‏مسائل علوم مدوّنه مراجعه مى‏كنيد و آنها را بررسى مى‏نماييد؛ مثلاً مسائل علم نحو را بررسى‏مى‏كنيد، اينجا با دقت و تحقيق در اين مسائل، دو جهت براى شما روشن مى‏شود و اين دو جهت دررابطه با ذات مسائل است و كارى به غرض علم و مدوِّن آن و جهات ديگر ندارد. در رابطه با خودمسائل، دو جهت ذاتى و دو حيثيّت جوهرى تحقّق دارد.
    جهت ذاتى اوّل، مسائل اين علم را از مسائل علم ديگر جدا مى‏كند و ما به الامتياز اين علم را ازعلوم ديگر روشن مى‏سازد.
    جهت ذاتى دوّم، ما به الامتياز خود مسائل همين علم است و در محدوده علم، ما به الامتيازمسائل را مشخص و روشن مى‏كند.
    هر دو جهت، در رابطه با ذات مسائل است و به غرض و مدوّن و امثال ذلك هيچ ارتباطى ندارد.اگر كسى نداند كه غرض علم نحو «صون اللّسان عن الخطاء فى المقال» است يا كسى به طور كلى‏معتقد باشد كه ممكن است علمى فاقد غرض باشد، مع ذلك اين دو جهت در ذات و جوهره اين‏مسائل وجود دارد: يكى ما به الامتياز اين مسائل از مسائل علم ديگر است و دوّم ما به الامتياز خوداين مسائل كه موجب تعدد و تكثّر مسائل علم نحو شده است. اين تعدد و تكثّر هم بايد در رابطه بايك تمايزى باشد، والاّ نمى‏شود كه مثلاً هزار مسأله براى يك علم مثالى كه در اين باره مى‏زنند، يكى در رابطه با علم الهى و ديگرى هم در رابطه با علم نحو است.وقتى كه انسان «كلّ فاعل مرفوع و كلّ مفعول منصوب و كلّ مضاف اليه مجرور» را كنار هم مى‏گذارد،مى‏بيند اين مسائل ذاتاً از «الصّلاة واجبة، الميتة محرّمة، صلاة اللّيل مستحبّة» متمايز هستند، تمايزذاتى اينجا تحقق دارد و علاوه از طرفى هم مى‏بيند كه بين «الفاعل مرفوع» ولو اين كه مسأله نحوى‏است و «المفعول منصوب» كه مسأله نحويه ديگرى است، هم تمايز تحقق دارد و اينها دو مسأله‏هستند، نه اين كه اينها «مسألة واحدة من علم النحو» است.
    لكن دو مسأله اينجا هست. از اين مقدمه اولى نتيجه‏اى مى‏گيرند كه وقتى مسائل را مورد بررسى‏قرار مى‏دهيم، اين دو جهت را در جوهره اين مسائل مى‏بينيم و به جهات خارجه از اين مسائل كارى‏نداريم، مدوّن و اغراض و امثال ذلك به كنار. مسائل وقتى كه مورد تحليل قرار مى‏گيرد، مى‏بينيم‏آنچه كه در آنها نقش دارد، موضوع و محمول است، اما از نظر نسبت بين موضوع و محمول، فرقى‏بينشان وجود ندارد. چون اولاً نسبت يك معناى آلى و حرفى است و ثانياً نسبت بين همه مسائل‏يكنواخت است «كل فاعل مرفوع و كل مفعول منصوب». پس نسبت را بايد كنار بگذاريم و آن دوجهتى را كه موجب تمايز است، بايد در رابطه با موضوع و محمول بررسى كنيم.
    تا اينجا به اين مرحله رسيديم كه آنچه مسائل علم را از مسائل علم ديگر جدا مى‏كند يا موضوع‏است يا محمول؛ و آنچه مسائل هر علمى را در محدوده خود آن علم از يكديگر جدا مى‏سازد، باز ياموضوع است يا محمول. اما در اين مقدمه هنوز نتوانسته‏ايم روشن كنيم كه موضوع به كدام يك ازآن دو جهت ارتباط دارد و محمول به كدام يك؟ فقط مى‏دانيم كه اينجا دو چيز وجود دارد: يكى به نام‏موضوع و ديگرى به نام محمول، دو جهت تمايز هم تحقق دارد. اما اين كه كدام يك از اين دو جهت‏به كدام يك از اين دو مطلب ارتباط دارد، در اين مقدمه مشخص نمى‏شود و به نتيجه نمى‏رسيم، امادر مقدمه دوم راه باز مى‏شود و مى‏فهميم كه كدام يك از اين دو جهت به كدام يك از موضوع ومحمول ارتباط دارد.
    ارتباط داشتن جهت تمايز هم بين مسائل علم و هم بين مسائل هر علمى با مسائل علم ديگر، دررابطه با موضوع و محمول است، اما به كدام ارتباط دارد؟ را در مقدمه دوم ذكر مى‏كنند.

    مقدمه دوم

    وقتى علوم مدوّنه را تتبع و بررسى مى‏كنيم، به اين نتيجه مى‏رسيم كه در بعضى از علوم، در تمام‏مسائلش محمول واحد است و فقط از نظر موضوع در آن اختلاف هست، مثل فلسفه و علم الهيات‏بالمعنى الاعم. در آنجا مى‏گوييم: «الله تعالى موجودٌ، الجسم موجودٌ، الجوهر موجودٌ، العرض‏موجود و هكذا». تمامى مسائل علم اعلى در محمول با هم مشتركند و فقط موضوعاتشان فرق‏مى‏كند. در يكى راجع به موجوديت الله تعالى بحث مى‏شود و در مسائل ديگر راجع به موجوديت‏جسم و جوهر، عرض بحث مى‏كند، والاّ محمول شى‏ء واحد است.
    در بعضى از علوم ديگر، و لو اين كه در تمامى مسائل، محمول واحد نيست، اما مى‏بينيم در اين‏علوم، ابوابى وجود دارد و در هر بابى مسائلى وجود دارد كه مسائل آن باب در محمول مشتركند.مثلاً در علم نحو مى‏بينيد بابى براى اين كه اگر يك سرى علوم داشته باشيم كه محمولش در هر يك از آنها يكسان باشد، آيامحمول مى‏تواند ما به الامتياز مسائل هر يك از آن علوم شود؟ وقتى كه در الهيّات به معناى اعم‏مى‏گوييد: «اللّه تعالى موجود مسألةٌ، الجسم موجود مسألة اخرى، العرض موجود مسألة ثالثة» اين‏سه مسأله كه در «موجود» مشترك هستند، اگر وجه تمايز خود اين مسائل محمولاتشان باشد،صحيح نيست. زيرا محمول در همه «موجودٌ» است. پس چطور سه مسأله از اينجا پى مى‏بريم كه تمايز بين مسائل هر علم، موضوعات مسائل آن علم است. چرا مسأله«الله موجود» از مسأله «الجسم موجود» متمايز است؟ براى اين كه اين موضوعش «الله» است و آن‏يكى موضوعش «جسم» است. پس مسأله حل شد كه تمايز بين مسائل هر علم، اگر در رابطه باموضوعات باشد، طبعاً تمايز بين مسائل يك علم و مسائل علم ديگر در رابطه با محمولات و جامع‏محمولات خواهد بود، يعنى آنچه كه علم نحو را از علم فقه جدا مى‏كند، اين است كه جامع‏محمولات مسائل علم نحو به تعبير ايشان تعيّنات اعرابيه است. آيا اين جامع، مرفوعيت، منصوبيت‏و مجروريّت است؟ در علم فقه، جامع محمولات همان تعيّنات حكم است. حال مى‏خواهد حكم‏تكليفى باشد كه در ضمن وجوب تعيّن پيدا كند يا در ضمن حرمت، يا حكم وضعى باشد كه درضمن سببيّت تعيّن پيدا كند يا ملكيت و زوجيّت و هكذا.
    با ضم مقدّمه دوم به مقدمه اولى، در حقيقت ادعاى اول خود را ثابت كرديم كه تمايز بين علوم، به‏تمايز جامع محمولات مسائل است. براى اين كه مسأله يك موضوع دارد و يك محمول. موضوعش‏در رابطه با تمايز موضوع علم است و قهراً محمولش در رابطه با مسائل علوم ديگر تعيّن پيدا مى‏كند.لذا جامع بين محمولات موجب تمايز بين علوم خواهد بود.

    مقدمه سوّم (توضيحى پيرامون معناى عرض)

    ادعاى‏دوّم اين بود مشهور از اين كه تمايز را به تمايز موضوعات مى‏دانند، مقصودشان ازموضوعات، جامع محمولات است. سه مقدمه ايشان براى اثبات اين مدعى دارند:
    ايشان توضيح لطيفى در باره عرض كه در سخن مشهور بود: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن‏عوارضه الذاتية» دارند - گرچه ما خلاف اين حرف را ثابت كرديم - مى‏فرمايند: كلمه عرض گاهى‏در اصطلاح منطق استعمال مى‏شود، گاهى در اصطلاح فلسفه استعمال مى‏شود و اين دو استعمال رانبايد مخلوط به هم كرد و بين اين دو اصطلاح هم فاصله زيادى است.
    عرض به اصطلاح منطق همان است كه در مقابل ماهيّت است، در مقابل ذات و ذاتيات است، درمقابل جنس و نوع و فصل است، يعنى همان عرضى كه در باب ايساغوجى مطرح است و آن عرض‏عبارت از چيزى است كه خارج از ماهيت معروض است و هيچ گونه نقشى در ماهيّت معروض‏ندارد، لكن در خارج هم آغوش مى‏شود و اتحاد وجودى پيدا مى‏كند. مثل تعجّب كه عارض انسان‏است، تعجب در ماهيت انسان به عنوان جنس و فصل هيچ دخالتى ندارد، لكن در خارج، عارض‏انسان مى‏شود و «يتحد مع الانسان فى الخارج»، اين عرض منطقى است.
    اما عرض در اصطلاح فلسفه در مقابل جوهر است. جوهر عبارت از ماهيتى است كه «من شأنهاأن توجد فى الخارج مستقلة» در وجود خارجى نياز به غير ندارد، اما عرض آن است كه در وجودخارجى‏اش احتياج به موضوع و معروض دارد. لذا عرض به اصطلاح منطق، مغاير با عرض به‏اصطلاح فلسفه است. گاهى ممكن است چيزى از نظر منطق عرض باشد، اما از نظر فلسفه، جوهرباشد. در منطق وقتى با او برخورد مى‏كنى، معامله عرض با آن مى‏شود؛ اما در فلسفه وقتى با آن‏برخورد مى‏كنى، معامله جوهر با آن مى‏شود. مثل ناطق كه عارض حيوان مى‏شود، ناطق را دو جورمى‏توانيد ملاحظه كنيد: يك وقت شما ناطق را در رابطه با انسان ملاحظه مى‏كنيد، ناطق در رابطه باانسان، جزء ماهيت است، فصل مساوى است. اما همين ناطق را اگر در رابطه با ماهيّت حيوان فرض‏كرديد، آيا ناطق جزء ماهيّت حيوان است يا خارج از ماهيت حيوان؟ بلااشكال در ماهيّت حيوان،ناطق دخالت ندارد.
    پس ناطق در رابطه با ماهيّت حيوان، عرض منطقى است، در حالى كه در رابطه با فلسفه، جوهراست. براى اين كه ناطق اگر بخواهد در خارج تحقق پيدا كند، ديگر نياز به معروض ندارد. انسان‏خودش در خارج وجود پيدا مى‏كند، ناطق خودش در خارج وجود پيدا مى‏كند.
    در عرض منطقى جنبه نسبيّت هست، اما عرض فلسفى ديگر نسبى نيست، بلكه يك واقعيّت‏مطلقه است، براى اين كه همين ناطق را مگر ما نگفتيم نسبت به انسان ذاتى است، اما نسبت به حيوان‏عرض است. پس ناطق يك عرض نسبى است. اگر كسى از ما بپرسد كه «النّاطق عرض أم لا؟» بايد ازاو بپرسيم كه ناطق را در رابطه با چه سؤال مى‏كنى؟ اگر ناطق را در رابطه با انسان سؤال مى‏كنى، «ليس‏عرضاً منطقيّاً»، اما اگر در رابطه با حيوان سؤال مى‏كنى، اين عرض منطقى است. پس ناطق هم‏توانست عرض باشد «بالنسبة الى الحيوان»، هم غير عرض باشد «بالنسبة الى الانسان». اما در عرض‏فلسفى با مسأله نسبيت برخورد نمى‏كنيد، چيزى كه در فلسفه عرض است، ديگر فرق هم نمى‏كندبياض عرض است. مقولات تسع همه اعراضند، به حسب اوصاف، احوال، خصوصيات هيچ فرقى‏در اينها به وجود نمى‏آيد.
    بعد از آنكه عرض را تقسيم كرديم به عرض منطقى و فلسفى، ظاهراً در همين مقدمه سوم اين‏نكته را هم فرمودند اين كه مشهور مى‏گويند: «موضوع كل علم ما يبحث فيه عن عوارضه الذاتية»مقصود همان عرض منطقى است، ما كارى به عرض فلسفى در مقابل جوهر نداريم، همان عرض‏منطقى خارج از ماهيت كه در وجود خارجى با ماهيت اتحاد پيدا مى‏كند.

    مقدمه چهارم

    مى‏فرمايد: «الفاعل مرفوعٌ» يا در «الجسم موجودٌ» كدام عرض و كدام معروض است؟(روى‏همان عرض منطقى)
    هر دو صلاحيت عرضيت دارند، هم محمول صلاحيت دارد كه عرض موضوع قرار بگيرد و هم‏موضوع صلاحيت دارد كه عرض محمول قرار بگيرد، چرا؟ براى اين كه معناى عرض منطقى بر هردوى آنها صادق است. عرض منطقى يعنى آنچه از ذات و ذاتيات بيرون است، در «الجسم موجود»همانطورى كه «موجود» از ذات و ذاتيات جسم خارج است، جسم هم از ذات و ذاتيات موجودخارج است، همانطورى كه جسم ماهيتى است كه «موجودٌ» خارج از ماهيت جسم است و به عنوان‏يك عرض منطقى عارض بر جسم مى‏شود، عكسش هم همينطور است. اگر به جاى «الجسم‏موجود» مى‏گفتند: «الموجود جسم» شما مى‏گفتيد: جسميت عرض منطقى نيست؟ موجوديت كه‏در باطنش جسميت نيست، براى اين كه ما موجودى داريم كه اصلاً «ليس بجسم» موجودات مجرد ودر رأس همه آنها بارى تعالى است كه «موجودٌ و ليس بجسم.»
    پس، با مسائل كه ما برخورد مى‏كنيم، مى‏بينيم هم محمول عرض منطقى موضوع مى‏تواند باشدو هم موضوع عرض منطقى محمول؛ حتّى در مسائل علم نحو، شما كه مى‏گوئيد: «الفاعل مرفوع»مرفوعيت خارج از ماهيت فاعل است و داخل در ذات فاعل نيست، عكسش هم همينطور است،فاعليت هم داخل در ذات «مرفوع» نيست. براى اين كه چقدر مرفوعاتى داريم كه اصلاً فاعل نيستند،معلوم مى‏شود كه فاعليت هم جزء ماهيت «مرفوع» نيست.
    در مقدّمه چهارم ايشان اين معنا را ثابت كردند كه موضوعات مسائل و محمولات آن، از نظرعرض منطقى بودن مشتركند، هم محمول مى‏تواند عرض منطقىِ موضوع باشد و هم موضوع‏مى‏تواند عرض منطقىِ محمول باشد.

    مقدمه پنجم

    اصولاً ضابطه و ملاك در تشكيل مسأله و اين كه چه چيزى بايد موضوع قرار گيرد و چه چيزى‏محمول، اين است كه اخص را موضوع قرار مى‏دهند و اعم را محمول. مى‏گويند: «الفاعل مرفوع»،فاعل يكى از مرفوعات است، فاعل اخص از «مرفوعٌ» است. «المبتداء مرفوع» مبتدا يك شعبه ازمرفوعات است. آن چيزى را كه براى مخاطب معلوم و مشخص است، بايد جنبه موضوعى پيدا كندو آنچه براى مخاطب معلوم نيست، بايد محمول واقع شود. مثلاً در خبرهائى كه ما مى‏دهيم،مى‏گوئيم: «زيدٌ جاء من السفر» زيد براى مخاطب مشخص است، اما نقطه ابهامش اين است كه «هل‏جاء من السفر أم لم يجى‏ء؟» كما اين كه اگر مسأله عكس شد، بفهميم انسانى از سفر آمده، لكن‏نمى‏دانيم كه چه كسى است؟ اينجا قضيه را عكس مى‏كنيم، مى‏گوئيم: «الّذى جاء من السّفر زيدٌ» آن‏كسى كه از سفر آمده و تو مى‏دانى كه يك نفرى از سفر آمده، زيد است.
    اين پنج مقدمه ايشان، نتيجه اين سه مقدمه اخيره هم براى بعد.

    تمرينات

    نظريّه آية اللّه بروجردى را پيرامون تمايز علوم، با توجّه به مقدمات پنج گانه بيان كنيد
    نظر مرحوم آقاى بروجردى درباره عرض را شرح دهيد
    مراد آية اللَّه بروجردى از مشترك بودن عرض منطقى بين موضوعات و محمولات‏مسائل چيست