• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • نهمين درس از مباحث تفسير حديث معراج توسط حضرت آيت الله استاد مصباح.
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد محمد و آله الطاهرين يا احمد لا يذير بلطلف اللباس و طيب الطعام وليم الوتى. فان النفس المأوى كل شر و هى رفيق السوء تجرها الى طاعة اللَّه و تجرها الى معصيته و تخالفك فى طاعة و تطيعك فى ما يكره و تطغى اذا شبعت و تشكوا اذا جائت و تغضب اذا السقرت و تتكبر اذا الاستغنت و تنسى اذا كبرت و تغفر اذا امنت و هى قرينة الشيطان و مثل النفس كمثل النعامه تأكل الكثير و اذا خمل عليها لا تطير و مثل الدفلا لومهوا حسن و طعمه مرّ».
    قسمت ديگرى است از حديث معراجى كه بخشهايى از آن را در جلسات گذشته قرائت كرديم. ترجمه تحت اللفظى اين چند سطر تقريباً اين است. «لا يتزين بلبس الباس و طيب الطعام وليم المطاع». زينت خود را به پوشيدن لباس و غذاى خوب و بستر نرم قرار نده. زيرا نفس جايگاه هر گونه شرى است. «و هى رفيق السوءٍ». رفيق بدى است. «تجرها الى طاعة اللَّه». تو او را مى‏خواهى بكشانى به طاعت خدا، او تو را مى‏كشاند به سوى معصيت خدا. هنگامى كه بخواهى طاعت خدا كنى او با تو مخالفت مى‏كند. «تخالفك فى طاعة و تطيعك فى ما يكره». اما اگر بخواهى كارى انجام بدهى كه مكروه خداست، خدا دوست ندارد. آن وقت نفس اطاعتت را مى‏كند. «تطغى اذا شبعت». هنگامى كه سير مى‏شود طغيان مى‏كند. «و تشكوا اذا جائت». وقتى گرسنه مى‏شود گله و شكوه سر مى‏دهد. «و تغضب اذا الفتغرت». هنگام فقر غضبناك و خشمگين مى‏شود. «تتكبر اذا الاستغنت». وقتى بى نياز مى‏شود بزرگى فروشى مى‏كند. هنگام پيرى فراموشكار مى‏شود. موقعى كه خاطرش آسوده مى‏شود، غافل مى‏شود. «و هى قرينة الشيطان». نفس قرين و رفيق شيطان است. با او رفيق است. مثل نفس مثل شتر مرغ است. زياد مى‏خورد، ولى اگر بخواهى سوار او بشوى پرواز نمى‏كند. و مثال گل خرزهره است. ظاهرش قرمز رنگ است ولى مزه‏اش تلخ است.
    در اين قسمت از روايت شريفه خداى متعال پيغمبر اكرم را از اطاعت نفس و انغياب نسبت به نفس بر حذر مى‏دارد. البته همه مى‏دانيم كه وجود مقدس پيامبر اكرم معصومند و در معرض لغزش و اطاعت نفس نيستند. ولى از يك طرف عصمت انبيا هم با حكمت الهى است. همين الهامات و وحى‏هاى الهى و علومى كه خدا به آنها مى‏دهد باعث اين مى‏شود كه آنها خودشان را حفظ كنند. اگر خدا علم و عصمت به انبيا ندهد خودشان از ذات خودشان چيزى ندارند. و از طرف ديگر اين بيانات بيشتر براى تعليم ديگران است. وقتى خدا به پيامبرش اين جور مى‏فرمايد ديگر مردم بايد حساب كار خودشان را بكنند. محور اين بخش از حديث اين است كه مواظب باش تابع نفس نشوى. خب اين نفس چيه كه آدم بايد از آن پرهيز كند و مواظب باشد كه بر آدم مسلط نشود؟
    بعد نيست كه توضيحى درباره اين معنا بدهيم كه اين كه در اخلاق و در مواعظ روى اين نكته تكيه مى‏شود كه بايد با نفس مخالفت كرد، نفس دشمن انسان است. «اعدا عدوك نفسك التى بين جنبك». اين منظور از نفس چيه؟ نفس تقريباً از مشتركات لفظى است. يعنى اصطلاحات متعدد دارد. در حكمت و فلسفه وقتى گفته مى‏شود نفس تقريباً مساوى است با روح آدم. ولى وقتى در اخلاق مى‏گوييم نفس عين آن معنا نيست. براى اين كه روح گرايش‏هاى مختلفى دارد. عقل هم از مراتب روح است. از ويژگى‏هاى روح است. تمايلات متعالى انسان، خصلت الهى انسان، آن هم از شؤون روح است. روح به طور كلى بد نيست. بلكه اگر بخواهيم توصيفش بكنيم بايد بگوييم روح بسيار شريف است. اتصال به خداى متعال دارد. «نفخت فيه من روحى». اين نفسى كه از آن مذمت مى‏شود روح نيست. بلكه چيزى است كه در مقابل عقل به كار مى‏رود و معمولاً ديده‏ايد در كتابهاى اخلاقى كلمات دانشمندان مسئله جنگ بين نفس و عقل مطرح مى‏شود كه نفس‏
    با عقل مبارزه مى‏كند. انسان در اين ميدان مبارزه نفس و عقل گاهى طرف نفس را مى‏گيرد، گاهى طرف عقل را. گاهى تابع نفس مى‏شود، گاهى تابع عقل ميشود. هر دوى اينها از شؤون نفس به معناى روح هستند. ولى هنگامى كه گرايش نفس به سوى حيوانيت و طبيعت و دنيا و ماديات باشد، روح انسان از آن نظر كه داراى اين گرايشهاست، نفس ناميده ميشود و هنگامى كه ميل به تعالى و ترفع از اين جهان مادى دارد و ميل به تقرب به خداى متعال دارد، ميل به كمالات عالى انسانى دارد، آن جا اصطلاحاً عقل گفته ميشود. اين عقل غير از آن عقلى است كه باز در فلسفه گفته مى‏شود كه مدرك كليات است. اين دو اصطلاح خاص است در اخلاق. در روايات شريفه هم طبق همين اصطلاح مشى شده. يا اخلاقين اين اصطلاح را از روايات گرفته‏اند.
    به هر حال اين نفسى كه دشمن انسان است، يعنى آن دسته از گرايشاتى كه مانع از ترقى روح انسان و تقرب به سوى خداى متعال ميشود. به عنوان تشبيه خدا روح انسان را در سر يك نقطه‏اى قرار داده كه مى‏تواند تنزل كند و مى‏تواند ترقى كند. مى‏تواند به بالا صعود و عروج كند، بالا نه بالاى حسى، و مى‏تواند به پايين سقوط كند و تنزل كند. كسانى كه با اصطلاحات هندسى آشنا هستند مثل نقطه‏اى مى‏ماند كه نقطه oبين در محور yها، در محور مختصات اگر رسم بكنيد، محور xها و yها آن نقطه oكه در وسط است بالا، yهاى مثبت است پايين yهاى منفى است. هر چه ترقى بكند رو به بالا مى‏رود. هر چه كمالات حقيقى پيدا بكند از نقطه oمى‏رود بالا. هر چه تنزل بكند منهاى yهاست. yهاى منفى است. لفظ در يك همچين نقطه‏اى قرار گرفته بين دو جهت. بين دو كميت جهت دار. اصطلاح نفس مال آن تمايلاتى است كه او را به پايين مى‏كشاند. ارزش‏هاى منفى. آن اصطلاحش در علم اخلاق و در روايات نفس است. آن عاملى كه انسان را تنزل مى‏دهد از آن چيزى كه است ارزش‏هاى منفى يا ضد ارزشها را به او اعطا مى‏كند. آن عامل اسمش نفس است. آن عامل چيزى نيست جز يك دسته از تمايلاتى كه در درون خود انسان است. اين دسته از تمايلات در يك شكل خاصى كه موجب تنزل آدم مى‏شود، آن را اصطلاحاً به آن مى‏گويند نفس و آن گرايشهايى كه موجب استعلاى انسان مى‏شود. استعلا نه استعلاى ان الحق، يعنى ترفع، برترى، وابستگى، عروج، صعود الى اللَّه. «اليه يصعد الكلم الطيب». آن عاملى كه روح را پرواز مى‏دهد. بالا مى‏برد، ترقى مى‏دهد، به خدا نزديك مى‏كند، آن اسمش عقل است. اين دو اصطلاح است، اشتباه نشود با اصطلاحات فلسفى.
    طبق اين تعريف كه نفس اصلاً يعنى عاملى كه باعث اين مى‏شود كه انسان داراى ضد ارزشها بشود. سقوط بكند، مستوجب عذاب بشود. از خدا دور بشود. از چنين چيزى بايد برحذر بود. بايد سعى كرد كه آدم هر چه مى‏شود با چنين عاملى مبارزه كند. اول بشناسد و بعد تمرين كند كه بتواند تمرين كند و مسلط بشود. البته همين گرايشها ممكن است وقتى در تحت قيادت عقل در مى‏آيد و يك رنگ الهى به خودش مى‏گيرد به خاطر اطاعت خدا انجام مى‏گيرد، آن كارها عيناً كارهاى الهى بشود. در صورتى كه روح الهى در آن كارهاى دميده بشود. حالا بحث خيلى علمى و فنى نمى‏خواهيم اين جا مطرح كنيم، اشاره‏اى كردم كه اين گرايشهاى حيوانى وطبيعى كه موجب تنزل انسان مى‏شود، اينها اسمش نفس است. خب طبعاً انسانى كه بالفطره طالب كمال است و عقلاً مى‏بايست دنبال كمال باشد و شرعاً موظف است كه به سوى خدا حركت كند و تقرب پيدا بكند، طبعاً بايد با چنين عاملى، عاملى كه باعث سقوط و تنزلش مى‏شود مبارزه بكند. مبارزه‏اش با چيه؟ اين گرايش‏ها اگر آدم ميدان به آنها بدهد، اين ميل‏ها، اين كشش‏ها، كشش به خوراك، به لباس، به همسر، به زينت‏هاى دنيا، اگر آدم به آن ميدان بدهد روز به روز قوى‏تر مى‏شود. هر قدر بيشتر آدم اجابت بكند و به اين تمايلاتش پاسخ مثبت بدهد، اين‏ها قويتر ميشود. فردا ميل شديدترى آدم پيدا مى‏كند كه آن خواسته نفس را عمل بكند. اين قابل تجربه است. در همه ابعاد. آدم ماه رمضان كه روزه مى‏گيرد، يك مدتى كه مى‏گذرد، عادت مى‏كند به گرسنگى و غذا نخوردن، ديگر خيلى هم تمايل شديدى به غذا پيدا نمى‏كند. اما روز ماه رمضان كه تمام ميشود و روز عيد كه شروع‏
    مى‏كند به خوراكى و شكم چرانى و اينها، روز به روز اشتهايش بيشتر مى‏شود. ميلش به غذاهاى رنگارنگ بيشتر مى‏شود. بيشتر دوست دارد كه به طرف غذاها برود. وقتى آدم مدتى تصميم بگيرد، مثل همه جوان‏هاى مومنى كه هنوز همسر اختيار نكرده‏اند، مصمم هستند كه جلوى طغيان شهوت را بگيرند. اين كار براى آنها آسان مى‏شود. خيلى سخت نيست. اما وقتى جلوى انسان باز شد، اين يكى از نكته هايى است كه خيلى از آن غفلت مى‏شود. جوان‏هايى مومنى كه تازه ازدواج مى‏كنند اينها بيشتر در معرض معصيت واقع مى‏شوند. تا حالا خودشان را كنترل كرده بودند. تصميم داشتند كه اين بعد نفس را پاسخ ندهند. خودشان را عادت داده بودند. اما وقتى جلويش باز شد، خيلى در معرض خطر هستند كه با اين كه نگاه حلال هم دارند بيشتر در معرض گناه قرار بگيرند. اين است كه كسانى كه تازه ازدواج كرده‏اند بايد خيلى حواسشان را جمع كنند كه نگويند حالا ديگر ما راه حلال داريم، ديگر خاطرمان جمع است، به معصيت مبتلا نمى‏شويم. بر عكس شيطان آن وقت چون راه استفاده از حلال و اين لذت هم براى او باز شده، اين لذت روز به روز تمايلش شديدتر مى‏شود. يا خواست‏هاى ديگر نفسانى، هر نوعش را آدم مى‏تواند آزمايش كند كه هر چه آدم ميدان بدهد به نفس و بيشتر به خواسته‏هايش پاسخ مثبت بدهد، تمايل شديدتر است.
    در جهات معنوى هم همين طور. اوايلى كه آدم مى‏خواهد نماز شب بخواند، ان شاء اللَّه خدا توفيق بدهد اوائل سختش است. سحر كه مى‏خواهد بلند شود خيلى مشكلش است، دشوارش است. ساعت را كوك بكند، كوك ساعت را خاموشش مى‏كند و مى‏خوابد يا بيدار نمى‏شود. بيدار بشود چرت مى‏زند، كسل است ولى كم كم يك چندى كه ادامه بدهد و تمرين بكند خيلى راحت مى‏شود. و حتى طورى مى‏شود كه اگر يك شب ترك بشود خيلى ناراحت مى‏شود. گمشده‏اى دارد. در روايت است كه «ان للخير» كلمه‏اش يادم رفت الان. اتفاقاً به مناسبت همين كلمه در نهايه ابن نصير اين روايت را نقل كرده. معنايش تقريباً در فارسى خمارى است. مى‏گويد همانطور كه گناهها و خمر، «كما ان للخمر»، كما اين كه، مشروب، خمر، خمارى مى‏آورد، آدم عادت مى‏كند، وقتى اگر استفاده نكند خمار مى‏شود كار خير هم همين جور است. آدم عادت مى‏كند، اگر يك وقت ترك بشود خمار است. اين كار خير را چرا از دستش رفته؟ يادم رفت آن كلمه‏اى را كه اين معنا را دارد.
    به هر حال نفس را اگر آدم به آن ميدان بدهد، بيشتر، قوى‏تر ميشود. يعنى تمايلات قوى‏تر مى‏شود. اراده انسان براى مقاومت آن خواسته‏ها ضعيفتر مى‏شود. راه تربيت اراده همين است كه آدم تمرين كند كه به خواسته‏هاى خودش پاسخ مثبت ندهد. هر قدر بتواند تمرين صحيحى بكند به طورى كه ادامه داشته باشد، نه اين كه يك چند روزى آدم يك كار سختى را پيش بگيرد و بعد هم نتواند ادامه بدهد. آرام آرام. كمك كمك مخالفت با نفس بكند. خواسته هايش را هر روز يك كمى كمتر پاسخ بدهد. مدتى كه مى‏گذرد بر اثر اين تمرين، آن چنان مسلط مى‏شود بر او كه ديگر در مقابل تمايلات حيوانى و طبيعى زود رام نمى‏شود. اختيار دست خودش مى‏آيد. ميتواند آدم مقاومت كند به راحتى. اين روايت مضمونش اين است كه خلاصه مطلبى كه مى‏فرمايد اين است كه به اين خواسته‏هاى نفس خيلى پاسخ مثبت ندهد. تو را دعوت مى‏كند به اين كه غذاى خوشمزه بخور. بستر نرم اتخاذ كن. لباس زيبا بپوش. اگر به اينها پاسخ بدهى، ولو حلال باشد، كم كم تو را مى‏كشاند به حرام. اول مى‏كشاند به مشتبهات، مكروهات، كمك كمك به حرام و من يخم حول الحماء او شك ان يوقع فيه». وقتى آدم لب مرز راه مى‏رود، يك وقت هم پايش مى‏لرزد وارد مرز مى‏شود. وقتى لب دره راه مى‏رود يك وقت پايش ليز ميخورد مى‏افتد پايين. بايد يك قدرى از مرز فاصله گرفت، از غرق گاه بايد يك كمى فاصله گرفت تا آدم احتياط كند نيفتد. در روايات شريفه است كه مستحبات حماى واجبات است. يعنى براى اين كه واجبات محفوظ بماند اين مرز يك قدرى كنارتر، براى مستحبات قرار داده‏اند. تو اينها را عمل كن تا مبادا واجبات ترك بشود. مكروهات حماى محرمات است. گفته‏اند به مكروهات عمل نكن براى اين كه مبتلا به محرمات نشوى. يك فاصله‏اى‏
    باشد بين تو و محرمات. از بس محرمات موجب سقوط انسان است، خداى متعال براى اين كه بندگانش مبتلا نشوند يك مرزى قرار داده، گفته از چيزهايى هم كه نزديك محرمات است، شباهت به آنها دارد كه مكروهات باشد، از آنها هم احتراز كنيد تا مبادا مبتلا به گناه بشويد. از آن طرف مستحبات را هم عمل كنيد تا مبادا يك وقت واجبتان ترك بشود يا درست آن طورى كه مى‏بايد انجام نشود. اين است كه نوافل براى اين است كه صلوات واجبه بهتر ادا مى‏شود و اگر كمى و كاستى دارد به وسيله نوافل جبران مى‏شود. اين‏ها مضمون روايات است. اگر آدم بخواهد از شروع نفس در امان باشد كه طبق همين روايت مى‏فرمايد كه «فان النفس المأوى كل شر». جايگاه همه شرور نفس است. اگر بخواهد از آفات اين نفس شرور در امان بماند بايد يك مقدارى فاصله بگيرد. مرز قائل بشود. نزديك غرق گاه نشود. نزديك كه شد يك وقت مى‏بينى آدم پايش ليز خورد و لغزيد افتاد زمين.
    مردم در مقابل خواسته‏هاى نفسانى انواع و اقسام موضع گيريها دارند. بعضى‏ها اصل در زندگيشان اين است كه طبق دلخواهشان رفتار كنند. و هيچ چيزى هم رافع و مانعشان نمى‏شود. خب تكليف اينها روشن است «و غير للكافرين من عذاب شديد الذين يستحبون الحياة الدنيا». آنهايى كه زندگى دنيا و اين لذت‏هاى مادى را ترجيح مى‏دهند بر زندگى آخرت اينها را دوست دارند، انتخاب مى‏كنند، اينها به كفر كشيده ميشود كارشان، «و غير للكافرين من عذاب شديد الذين يستحبون الحياة الدنيا على الاخره». منشأ كفر همين است كه يك تمايلاتى آدم دارد، نمى‏خواهد دست از اينها بكشد. دين مى‏گويد اين كار را نكن. مرز قائل شو. از خواسته هايت صرف نظر كن، او هم دلش نمى‏خواهد. دين را نمى‏پذيرد تا راحت باشد. هر كارى دلش ميخواهد انجام بدهد. عامل اصلى براى كفر و انكا همين است. «و يريد الانسان يفجور امامه». دلش مى‏خواهد باز باشد جلويش، هر كار مى‏خواهد بكند. اين يك دسته مردمند كه در مقابل تمايلات نفسانى هيچ حد و حصرى، هيچ مرزى نمى‏شناسند. اينها حسابشان پاك است. يك دسته ديگر هستند كه نه، دين را مى‏پذيرند و سعى مى‏كنند مرزى را بپذيرند براى خواسته هايشان. يعنى سعى مى‏كنند كه محرمات را اجتناب كنند. ولى ساير خواسته‏هاى نفس از مكروهات، مشتبهات و محرمات آنها را ديگر خود دارى نمى‏كنند. از آنها بالاتر هم هستند. البته خود همين هم داراى مراتب مختلفى است. مراتب بسيار زيادى دارد. كسانى كه از كبائر اجتناب مى‏كنند اما صغائر را گهگاه مرتكب مى‏شوند. يا كسانى كه بعضى كبائر را هم مرتكب مى‏شوند. كسانى كه زود توبه مى‏كنند از گناهشان يا كسانى كه زود توبه نمى‏كنند. اصرار مى‏كنند بر گناه. اينها مراتب مختلف دارد. ولى به هر حال اصل را بر اين قرار مى‏دهند كه محرمات را ترك كنند. حالا كم يا زياد. يك دسته ديگر كسانى هستند كه اصل را بر مخالفت نفس قرار مى‏دهند. موافقت نفس را در حدى كه خداى متعال مى‏خواهد و به خاطر اين خدا مى‏پذيرند. آن هم نه به آن جهتى كه اتباع نفس است و موافقت نفس است. بلكه از آن جهتى كه دستور خداست. اصل برايشان در زندگى اين استكه آن چه دلشان ميخواهد انجام ندهند. آن جايى كه خدا مى‏فرمايد اين كار را بكن، اگر دلشان هم مى‏خواهد انجام مى‏دهند ولى چون خدا خواسته. البته اين هم مراتب زيادى دارد. مراتبى كه شايد ميل به بى نهايت بكند از نظر اختلاف در كيفيات ولى به هر حال اصل اين است كه در همه اينها بنايشان در اين است كه تابع نفس نباشند. هر چه موافقت نفس بكنند خلاف اصل است.
    انبيا آمده‏اند در درجه اول بشر را از آن حد نازل كه بى بند و بارى است، اسارت نفس است كه نفس حاكم باشد در وجود انسان از اين حالت انسان را رها كرده‏اند. اگر كسانى از اين مرتبه نگذرند به هيج وجه ارتباطى با انبيا و دستگاه انبيا نخواهند داشت. رابطه‏اى با آنها نخواهند داشت. اگر كسى حاضر نشود به خواسته هايش هيچ حدى بزند، محدوديتى قائل بشود اين چگونه مى‏تواند پيرو دستگاه انبيا باشد. پس اجمالاً بايد حدى را بپذيرد. بنا را بر اين بگذارند كه خواسته‏هايشان را محدود كنند. هر چه دلشان ميخواهد عمل نكنند. اما تا آن جايى برسند كه هيچ خواسته‏اى را اجابت نكنند مگر اين كه خدا دستور بدهد خيلى فاصله است. مومنين به حسب مراتب ايمانشان بين اين دو نقطه حركت‏
    مى‏كنند كه بين اين دو نقطه هم مراتبى است «لا تعد و لا تحصيها». حتى بين انبيا هم اختلاف است بر اين فضائل. «تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض» كه در رأس اين هرم وجود مقدس خاتم الانبيا (صلى اللَّه عليه و آله) و فاطمه زهرا (سلام اللَّه عليها) و ائمه اثنى عشر قرار دارند حتى ساير انبيا هم مرتبه شان مادون اينها است. اين چهارده نور پاك كه از يك طرف نور واحدى هستند اينها در رأس اين هرم قرار دارند. بالاترين ارزشها مثبت را دارا هستند. كسانى هم كه ادنى مراتب ايمان را دارند در همين محور ارزشهاى مثبت قرار دارند. منتها به حسب اختلاف مراتبشان نزديك به مرز هستند و حتى نزديك به آنها. بين اين دو مرتبه بسيار مراتب متفاوتى است.
    به هر حال بايد مومن سعى بكند كه از آن مرتبه اوليه‏اى كه هنوز نه ارزش مثبتى دارد و نه منفى، هر چه مى‏تواند تلاش بكند خودش را به آن مرتبه عالى‏تر نزديك بكند. تلاش بكند خودش را به آن مرتبه عالى‏تر نزديك بكند. حالا چه اندازه همت داشته باشد و چه اندازه خدا توفيق به او بدهد و چه اندازه بتواند اين مراحل را طى بكند، آنها ديگر براى هيچ كس قابل پيش بينى نيست و البته طورى هم هست براى كسانى كه زير صفر هم باشند مى‏توانند ترقى كنند و كسانى هم باشند كه بالا هم باشند، با اوج هم رسيده باشند مى‏توانند سقوط كنند و براى هر كسى بالاتر باشد خطر بيشتر است. كسانى كه پايين هم باشند اگر سقوط هم بكنند، ممكن است كه پايشان در برود يا پايشان زخم بشود اما كسى كه از آن قله سقوط بكند متلاشى مى‏شود. خطر براى آنهايى نزديك‏تر است، در اوج هستند، خيلى بيشتر است. بايد از خدا بخواهيم كه به ما توفيق بده و متوسل ائمه اطهار باشيم كه در حق ما دعا بكنند، عنايت كنند، نظر لطفى بيفكنند كه بتوانيم ما كمك كمك از اين مراحل پست حيوانى ترقى كنيم و از اين افتضاحاتى كه مال انسانهاى حيوان صفت است، نجات پيدا بكنيم. اين دستورات مال اين است كه آدميزاد را متوجهش كنند كه در چه موقعيت حساسى قرار دارى و چه چيزهايى است كه موجب لغزش تو مى‏شود. پاسخ دادن به خواسته‏هاى نفس، اين كلى اش است. به دلخواه عمل كردن، اين تو را از خدا دور مى‏كند. يا دل يا خدا. دو تايش با هم جمع نمى‏شود. هر قدر به دلخواه عمل بكنى از خدا دورتر ميشوى. هر چه بيشتر مخالفت دل بكنى به خاطر خدا به خدا نزديك‏تر مى‏شوى. البته كسانى هم هستند كه با بسيارى از دلخواه هايشان مخالفت مى‏كنند به خاطر يك دلخواه بالاترى كه آنهم ارزش منفى است. كسانى هستند تزهد مى‏كنند، غذاى كم مى‏خورند، لباس ژنده مى‏پوشند، خانه پستى مثلاً تهيه مى‏كنند، از مقامات دنيا اعراض مى‏كنند به خاطر اين كه به عنوان زاهد شناخته بشوند. خودشان هم ممكن است خيلى متوجه نباشند كه اين تأثيرات غالباً نا خودآگاه است پيله‏هاى نفسانى. به خيال خودش خيلى هم آدم خوبى شده. اهل عبادت و تقوا و ذكر و بيشتر اوقات روزه و لباس خوب نمى‏پوشد و مسكن خوبى اتخاذ نمى‏كند و ديگر اين كه به خيال خيلى ترقى كرده. اما همان خيال موجب هلاكتش است. همين كه مغرور مى‏شود به اين كه ما بهتر از ديگران شده‏ايم، همين موجب هلاكتش مى‏شود و اين مال كسانى است كه سخت‏ترين هستند. باز آنهايى كه دنبال لذتهاى دنيا رفته‏اند اقلاً يك چند روزى خوش گذرانى اى كرده‏اند اما اين بدبخت‏ها هم لذت دنيايشان را از دست داده‏اند، هم لذت آخرتشان را. «هل نبؤكم اخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا». كارشان خراب است اما خيال مى‏كنند خيلى خوب هستند. اينها اخسرين هستند. خسران مضاعف دارند. پناه بر خدا از اين كه انسان فريب نفس خودش را بخورد و خيال كند آدم خوبى شده است. از همان وقتى كه خيال مى‏كند آدم خوبى شد از همين جا اتباع شيطان شروع مى‏شود و در دام اوگرفتار ميشود. اين است كه هر كس صالح‏تر باشد، خودش را پست‏تر مى‏داند.
    وقتى به امام معصوم عرض مى‏كند «فمن يكون اصبح حالاً منى» ديگران چى بگويند؟ اگر ما شباهت پيدا كرديم به اين مكتب، به اين بيان، به اين سير، به اين منش، ما شيعه خواهيم بود. اگر حالمان جورى شد كه از ما هم متمشى مى‏شود اين حرف را بزنيم، يك وقتى آدم آنقدر خود بين است كه اصلاً نمى‏آيد از او. مى‏گويد آخر من چه بدى اى دارم؟ نه سرقتى‏
    كرده‏ام، نه آدم كشى كرده‏ام، نه زنا كرده‏ام، چه بدى دارم ديگر؟ همين اشخاصند كه غالباً موجب انحرافات و موجب و موجب ايجاد رشته‏ها و فرقه‏ها و دسته‏هاى منحرف مى‏شوند. خودش را آدم خوبى مى‏داند، قطب مى‏شوند براى ديگران. ديگران را دنبال خودشان مى‏كشانند. غافل از اين كه آن نفسى كه در درون اين مى‏آيد اين را تحريك مى‏كند به اين كارها همان حب رياست و شهرت و مجتهد شد و قطب شدن است. آن بتش است. او از همه آن گناهان در نفس او بيشتر ارزش دارد. و همين بيشتر موجب سقوطش مى‏شود.
    براى اين كه به اين دام‏هاى عجيب نفس كه قابل شمارش نيست كه چگونه دام‏ها و حيله‏هاى نفس دارد، هر قدر آدم عالم‏تر بشود، هر چه بيشتر بر علم انسان افزوده بشود نفسش قوى‏تر مى‏شود. قدرت حيله گرى اش هم بيشتر ميشود. آن چنان سر صاحبش كلاه ميگذارد كه تا نافش مى‏آيد آن كلاه. ديگران اگر نفسشان هم گولشان مى‏زند يك چيزهاى ساده‏اى است، روح هم ممكن است برگردد. اما عالم اگر نفسش بر او مسلط بشود آن چنان كلاههاى گشادى براى او مى‏گذارد كه به اين زودى‏ها سرش از آن كلاه بيرون نمى‏آيد. خيلى بايد حواسمان جمع باشد. البته اين معنايش اين نيست كه پس نرويم سراغ كمال براى اين كه نكند اگر سقوط كنيم خطرش بيشتر باشد. يا علم نياموزيم براى اين كه اگر نفسمان بر ما مسلط شد تسلطش بيش از تسلط جهال خواهد بود. اين كه نهايت خواسته شيطان اين است كه نرويم ديگر. بايد به كورى چشم شيطان حركت كرد، از خدا هم كمك خواست. خدا هم آماده كمك كردن است. نه آماده است، خيلى بيش از كمك به ديگران مى‏كند. «تقرب عليه شبراً اتقرب اليك دراعا». يك قدم بيايى جلو من دو قدم مى‏آيم. يك كار خوب بكن، ده برابر جزاى به تو مى‏دهم. اما بالاخره بايد همتى كرد. اراده‏اى كرد، يك قدرى پاى روى نفس گذاشت، مخالفت با نفس را شروع كرد، از خدا هم مدد خواست، آن وقت آدم مى‏بيند كه خدا كمك مى‏كند و مخالفت و مبارزه با نفس راحت مى‏شود. البته اولش سخت است. اول ز اول سركش و خونى بود تا گريزد هر كه بيرونى بود. اول آزمايش سخت است. اما ادامه بدهد آدم، از خدا توفيق برسد، استقامت بكند، كم كم آسان مى‏شود به طورى كه وقتى آن كار خير را ترك مى‏كند گمشده‏اى خواهد داشت. وقتى عبادتش ترك بشود ناراحت است كه امروز اين توفيق از ما صلب شد.
    براى اين كه انسان بيشتر پى ببرد به خطرهاى نفس آثارى از خطرهاى نفس را ذكر فرموديم. چون با يك همچو موجودى روبه رو هستيم. البته اين معنايش اين نيست كه يك غولى است در مقابل ما ايستاده. در درون خود ماست، همين خواسته‏هاى خود ماست. چيز ديگرى نيست نفس. اين نفسى كه منشأ اين خواسته‏ها است. از آن جهتى كه مبدأ اين خواسته است به آن گفته ميشود نفس، اين خواص را دارد، اگر گرسنه باشد، شكوه و گلايه مى‏كند. مى‏نالد. خب آدم گرسنه چيه ديگر. وقتى سير ميشود طغيان مى‏كند. ديگر نمى‏شود اين اسب سركش را جلويش را گرفت. اگر مى‏خواهى نفس رام باشد بايد يك مقدارى گرسنگى به آن بدهى. اگر هر چى دلش خواست، دلت خواست عمل كردى، نفس آن چنان مثل اسب سركشى تو را بلند مى‏كند كه ديگر نمى‏توانى كنترلش كنى. اگر نمى‏خواهى كنترل بكنى نفس را يك قدرى بايد از خواسته هايش كم بشود. «تشكوا اذا جائت تطغى اذا شبعت». گرسنه است ناله مى‏كند، سير كه شد طغيان مى‏كند. ديگر خدا را هم بنده نيست. اگر بگوييد بيا اطاعت خدا را بكن، نمازى بخوان، عبادتى بخوان، كمك به ديگران بكن، تواضعى بكن، ايثارى بكن. زير بار نمى‏رود. «تخالفك فى طاعته». اگر مى‏خواهى طاعت خدا را كنى، مخالفت مى‏كند. بر عكس اگر يك جايى خواستى كارى بكنى كه خدا خوشش نمى‏آيد، نفس كاملاً رام است براى تو و كمك مى‏كند هر چه مى‏خواهى در اختيار تو مى‏گذارد. تمام قوايش را، فكرش را، خيالش را، قواى بدنى اش را، همه چيزش در اختيار تو آن جايى كه مى‏خواهى معصيت كنى. اما وقتى مى‏خواهى به كار عبادت بكشانى، فكر، فرار مى‏كند. حضور قلب در نماز حاصل نمى‏شود. هر چه مى‏خواهى حواست را جمع بكنى، نفس را رامش بكنى، التماس مى‏كنى، بگذار اين دو ركعت نماز را بخوانم، هر كلمه‏اى را كه مى‏گويى دل مى‏رود يك طرف از اين طرف به آن طرف. پرواز مى‏كند، نمى‏گذارد. اين خاصه‏
    نفس است. اين نفس است. ببين چه دشمنى دارد. بشناسش چه خطرهايى دارد. آن وقت ببين تكليفت با اين چيه؟ بايد هر چه مى‏خواهد به او بدهى يا برعكس؟
    «و تغضب اذا السقرت و تتكبر اذا الاستغنت». اگر پولدار باشد بزرگى فروشى مى‏شود متكبر باشد. نسبت به همه مى‏خواهد تكبر بكند. اگر فقير باشد، هميشه اوقاتش تلخ، بد بين، نسبت به عالم و مافيها غضبناك كه چيه؟ كه حالا چند روزى تهى دست شده. نسبت به همه بد مى‏گويد. نسبت به خدا، به دوستان، به رفقا، به همسايه‏ها، از همه طلبكار است. اين چه جور مثلاً كشور دارى است، اين چه جور همسايگى است، اين چه جور مسلمانى است، نسبت به همه غضبناك است. اين يك همچين موجودى است. يك قدرى صبر بكند، تحمل داشته باشد، نه اين اهلش نيست. نفس اين جور است. اگر خوف و ترسى داشته باشد، اين حواسش را جمع مى‏كند كه از خطر نجات پيدا بكند. خوفى براى لذايذ خودش ديگر. اما اگر خيالش راحت باشد، امنيت داشته باشد. غافل مى‏شود ديگر. هيچ حواسش نيست. آن وقتى كه بلايى بيايد، بم باران‏ها مى‏شود. موشك باران‏هاى مى‏شود. حواسش جمع است. خيلى‏ها توبه، انابه، توسل، زيارت عاشورا، اما وقتى تمام شد، خيال‏ها راحت شد. صلح برقرار شد مثلاً، قطعنامه پذيرفته شد، ديگر نه خبرى نيست. كوچه‏ها آدم، روز، شب، شبهاى حمعه ديگر آن ناله‏ها، آن توسل‏ها، ديگر خبرى نيست. آن زيارت عاشوراها، مجالس توسل، دعاها، ديگر خيلى كمرنگ شده. چيه؟ نفس خاطرش جمع شده كه ديگر خبرى نيست. اين خاصيت نفس است. با يك همچين موجودى سر و كار داريد. به محضى كه خيالش راحت بشود امنيت پيدا بكند. ديگر غافل مى‏شود. يادش نيست كه خدايى هم است و فردايى هم است و مشكلاتى هم است و همه چيز فراموش مى‏شود. «تغفر اذا امنت و هى قرينة الشيطان». اين جفت شيطان است. همزاد شيطان است. آن شيطانى كه قسم خورده «و بعزتك الاغوينهم اجمعين». از راه همين نفس تو را فريب مى‏دهد، تو را به جهنم مى‏كشاند. اين قرين و همزاد شيطان در درون خود توست. اين استكه راه را براى شيطان باز مى‏كند در وجود تو. اين است كه تو را به شيطان ملحق مى‏كند، بشناسش اين را. ببين بايد با اين نفس مدارا بكنى يا نه؟ بايد حواست را جمع بكنى، هر چه مى‏توانى مخالفتش بكن.
    بعد دو تا مثل مى‏زند، يكى مثل شتر مرغ، به شتر مرغ گفته‏اند بار بردار، گفت مرغم. گفتند پرواز بكن، گفت شترم. نفس هم اين است. وقتى مى‏گويى مطالعه كن، درست را حاضر كن، عبادت خدا بكن، بيشتر حواست را جمع كن در درس، در مطالعه، در عبادت، حضور قلب داشته باش. امروز اعصابم ناراحت است، اصلاً نمى‏دانم چى بگويم. اما يك كتاب رمان بده به دستش مثلاً يا يك فيلمى يا حتى، حتى برنامه‏هاى خردسالان تلويزيون همچين آدم حواسش جمع مى‏شود يك پشه بپرد مى‏فهمد داره چى مى‏شود. همان وقت اگر بگويى بنشين يك صفحه كتاب مطالعه كن. حواست را در نمازت جمع كن. من اصلاً حواسم خرد است. نمى‏توانم اصلاً نمى‏دانم چه جورى حواسم را جمع كنم؟ چه طور براى آن كار جمع مى‏شود براى اين نمى‏شود؟ نفس اين است. ما يك همچين موجودى در درون ما است. بشناسيمش چه جور است تا بفهميم تكليفمان با آن چه جور است؟ چه كار بايد بكنيم؟ يكى هم مثل الدفلا. آدم ظاهر كارهاى نفس را كه مى‏بيند ظاهر فريبنده‏اى است، كارهاى خيلى خوب انجام‏مى‏دهد ظاهرش، اما باطنش اينها زهر كشنده است. ظاهرش لباس اهل علم، لباس تقوا. زى علما، زى اتقيا، صلحا. اما باطنش خدا مى‏داند. در زير اين لباس‏ها و در زير اين زى و هئيت‏هاى چه انگيزه‏هاى شيطانى، چه افكار غلط وجود دارد. لحن كلام، لحن جذاب، گيرا، اما محتوايش چيه؟ خدا مى‏داند كه اين نتيجه به چى مى‏نشيند. اين كلام گيرا و جذاب نتيجه كسانى كه پيروى مى‏كنند به كجا منتهى مى‏شود اين را بايد در عمل ديد. بعضى‏ها در همين جا ظاهر ميشود. بى نماز ميشوند. به عبادات توجه نمى‏كنند. با اين كه همه‏اش سخن از عبادت و اطاعت و عرفان و اينهاست اما نتيجه‏اش اين مى‏شود كه طرف در نمازش سست مى‏شود. صبح نمازش قضا مى‏شود، اعتنا نمى‏كند امروز. فردا اصلاً نخواند. كار واجب‏ترى داشتيم. كمك كمك مى‏بينى كه اعتقاد سست شده ديگر. چون اين‏ها
    شد اعتبارى، شد نسبى، معرفت‏ها چندان به آن اعتمادى نيست. اثرش كمك كمك در عمل ظاهر ميشود. پس نفس ظاهر فريبنده‏اى دارد. ظاهر زيبا و خوش رنگى دارد. اما باطنش بسيار تلخ و كشنده و زهر آلود است.
    پروردگارا تو را به مقام اولياى خودت مخصوصاً مقام حضرت زهرا قسم مى‏دهيم كه ما را مشمول عنايات خودت و توجهات حضرات معصومين قرار بده. خودت دست ما را بگير و از اين منجلاب حيوانيت و فضاحت و از اسارت نفس نجات بده. روح پر فتوح امام بزرگوار را با انبيا و اولياى خودت محشور بفرما. شهداى ما را با شهداى كربلا محشور بفرما. به ما توفيق پيروى از راه صحيح بزرگان دين و شهداى اسلام مرحمت بفرما. توفيق قدر دانى از همه نعمت‏هاى مادى و معنوى مرحمت بفرما. عاقبت امر ما ختم به خير بفرما. خدمتگزاران به اسلام و مسلمين را موفق بدار.
    «و الحمد للَّه رب العالمين»