• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • هشتمين درس از مباحث تفسير حديث معراج توسط حضرت آيت الله استاد مصباح.
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد محمد و آله الطاهرين لا وصينا الامام المنتظر المهدى الحجة ابن الحسن عسكرى (عج) و جعلنا من اعوانه و انصاره. يا احمد ان المحبة للَّه هى المحبة للفقرا و تقرب اليهم قال و من الفقرا؟
    قال الذين رضوا بالغدير و صدقوا على الجوع و شكروا على وهاب و لم يشكر جوعهم و لا ظلمهم و لم يكذبوا بالاسنتهم و لم يقضفوا على رزقهم و لا يبقهم على مافاتهم و لم يفرحوا بما اتاهم يا احمد محبتى، محبت فقرا فدنوا للفقرا و غضرف مجلسهم منك ادنه و ابعد الاغنيا و ابعد مجلسهم منك فان الفقرا احباك».
    خب ملاحظه فرموديد اين فقره ديگر از روايت معراجى را كه ترجمه تحت الفظى مى‏كنم براى اين كه باز مضمونش بيشتر در ذهنتان بماند و بعد هم چند جمله‏اى در حدى كه خداى متعال توفيق بدهد توضيحى خواهم داد. خداى متعال در شب معراج به پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) اين خطاب‏ها را فرموده. يك بخشى از اين خطابها اين دو فراز بود كه تلاوت كردم. مى‏فرمايد محبت للَّه، محبت فقرا است. اگر كسى مى‏خواهد ببيند كه محبتش للَّه است يا نه، ببيند كه به فقرا بيشتر محبت دارد يا به اغنيا. بعد پيامبر اكرم سوال مى‏فرمايد كه كى اند، چه كسانى هستند اين فقرايى كه محبتشان محبت للَّه است؟ چون طبيعى است كه اين سوال ابتداءً به ذهن مى‏آيد كه هر فقيرى كه دوست داشتنى نيست. هر فقيرى كه دوست داشتنش براى خدا نيست. بعضى از فقرا كفارند، معاند هستند. اين جور نيست كه هر كسى كه فقير شد معاند باشد و آدم براى خدا دوستش بدارد. كدام فقرايى هستند كه محبتشان محبت خداست و للَّه است؟ مى‏فرمايد آن فقرايى كه محبتشان محبت للَّه است علائمى دارند. كسانى كه اين علائم را داشته باشند از آن فقرايى هستند كه اگر كسى آنها را دوست بدارد خدا را دوست داشته است يا محبتش، محبت للَّه است.
    اول «الذين رضوا بالغدير». بعضى‏ها هستند ولو تهى دست هستند ولى آدم‏هاى طمعاى هستند. دلشان خيلى مى‏خواهد ثروتمند باشد، بهره‏هاى دنيا زياد داشته باشند. دستشان نمى‏رسد. اگر دستشان مى‏رسيد خيلى علاقه‏مند بودند كه از نعمت‏هاى دنيا بهره‏مند بشوند و هيچ گاه به مقدار قليلى از دنيا راضى نمى‏شدند. آن فقرايى مطلوب است محبتشان كه اين صفت را داشته باشند، اين منش را داشته باشند كه از كم دنيا راضى باشند. طمع در نعمت‏هاى زياد دنيا و متعلقات دنيا كه در دست مردم هست نباشند. دوم اين كه چون در اثر فقر مبتلا به گرسنگى مى‏شوند با اين ابتلائاتشان جزع و فزع نكنند، بى تابى نكنند، بلكه صابر باشند، تحمل داشته باشند. شكيبا باشند. هستند بعضى از فقرايى كه دائماً آه و ناله مى‏كنند و از خدا گله مى‏كنند كه خدايا چرا ما را همچين كردى، ما چه گناهى كرده بوديم به اين فقر و بدبختى گرفتار شديم. ولى كسانى هستند كه وقتى مبتلا به فقر مى‏شوند و البته اين ابتلائشان هم ان تقصيرٍ نيست كه اگر ان تقصيرٍ باشد خودش يك گناهى است. يك دليلى داشته كه مبتلا به فقر شده‏اند. حالا يا نقصى در خودشان بوده، يا شرايطى، اتفاقاتى پيش آمده، سيلى، زلزله‏اى، اتفاقاتى، سرمايه شان از بين رفته، مبتلا به فقر شده‏اند و در اثر فقر غذاى كافى هم به آنها نمى‏رسد. اينها ديگر آه و ناله نمى‏كنند، جزع و فزع نمى‏كنند. صبر مى‏كنند در آن فقرشان بلكه آن فقرشان را اخفا مى‏كنند، آشكار نمى‏كنند. نمى‏گذارند كسى بفهمد كه آنها ندار هستند. «يحسبهم الجاهل اغنيا». فقيرند، اما كسى كه نمى‏داند، از حالشان خبر ندارد فكر مى‏كند كه اينها وضعشان خوب است. دارا هستند. به قول معروف صورتشان را با سيلى قرمز مى‏كنند. به جاى اين كه بى صبرى بكنند، جزع و فزع بكنند صابر هستند البته طبق وظيفه شان تلاش مى‏كنند كه احتياجشان به مردم نباشد و به اندازه كفاف رزقى بدست بياورند ولى تا هنوز رفع فقرشان نشده و مبتلا به فقر هستند جزع و فزع نمى‏كنند، بى تابى نمى‏كنند. صبور هستند. و شكروا على الرخا. وقتى خدا وسعتى به آنها داد، نعمتى به آنها
    داد، رفاهى پيدا كردند آن وقت هم خدا را فراموش نمى‏كنند. در آن حال هم به شكر خدا مى‏پردازند. در حالى كه مبتلا به فقرند صبر مى‏كنند، آن وقتى كه خدا رفاهى به آنها داد، فرجى براى آنها رساند، خدا را فراموش نمى‏كنند و شكر خدا را مى‏كنند. «و لم يشكر جوعهم و لا ظلمهم». اين همان جنبه مقابل صبر است. يعنى لازمه صبر است. وقتى صبر مى‏كنند پس از گرسنگى و تشنگى شان شكايت نمى‏كنند پيش مردم. «و لم يكذبوا بالاسنتهم». خيلى از فقرا هستند كه براى اين كه از ديگران كمكى بگيرند دروغهايى هم مى‏گويند. يك كلاغ چهل كلاغ مى‏كنند. يك احتياجى كه دارند، يك مشكلى كه دارند آن را چند برابر جلوه مى‏دهند تا رحمت و محبت و دلسوزى ديگران را جلب بكنند. طبعاً آنهايى كه مبتلا به فقر هستند بيشتر در معرض اين هستند كه براى كمك گرفتن از ديگران دروغهايى هم بگويند ولى اينها آن فقرايى كه محبوب خدا هستند اينها دروغ نمى‏گويند. «و لم يقضفوا على ربهم». وقتى شكايت از فقرشان ندارند و صابر هستند طبعاً از خدا هم شكايت نمى‏كنند. نه تنها پيش مردم آه و ناله نمى‏كنند بلكه در دلشان هم گله‏اى از خدا ندارند. حالا يا معرفتشان در توحيد به حدى رسيده مى‏دانند كه آن چه خدا پيش بياورد مصلحت است مومن در آن است. يا اگر هم به آن حد نرسيده‏اند، لا اقل اين را مى‏دانند كه شكايت كردن از خدا شأن مومن نيست. گله‏اى از خدا نمى‏كنند.
    مهم‏تر از همه اين دو جمله آخر است كه مفاد آيه شريفه است «و لا يبقهم على مافاتهم و لم يفرحوا بما اتاهم لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم». اينها طورى هستند كه داشتن يا نداشتن مال دنيا چندان براى آنها مهم نيست. اين جور نيست كه آنقدر دلبستگى به مال دنيا داشته باشند كه وقتى يك چيزى گيرشان مى‏آيد خيلى شاد بشوند و خيلى خودشان را گم مى‏كنند و وقتى چيزى از دستشان مى‏رود آن چنان ناراحت مى‏شوند كه نمى‏توانند خودشان را كنترل كنند، بر اعصابشان مسلط باشند و دنبال كارشان بروند. اينها نشانه ضعف و بى ظرفيتى و ضعف ايمان است. مومن بايد طورى باشد كه نسبت به دنيا اعتنايى نداشته باشد. بود نعمت خداست وسيله‏اى است براى آزمايش. نبود وسيله آزمايش ديگرى است. بنايى است كه بايد صبر بكند، بايد صبر بكند باز معنايش اين نيست كه يعنى تلاش نكند براى رفع فقرش. يعنى مادامى كه رفع فقرش نشده، جزع و فزع نكند. بى تابى نكند. اين مفاد همان آيه شريفه است كه اشاره كردم در سوره حديد است آيه‏اش، اگر اشتباه نكنم «و ما عصاكم من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرعئها ان ذالك على ما يصير لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم».
    در اوائل اين حديث شريف عباراتى بود كه در آن جا يك توضيحى داديم درباره اين كه خداى متعال تقديراتى براى بندگانش دارد كه آنها بر اساس حكمت هايى است. بدون اين كه اين تقديرات منافاتى با اختيار و انتخابات افراد باشد يعنى اين طور نيست كه افراد مجبور باشند ولى شرايطى پيش مى‏آيد كه براى هر كسى يك بخش خاصى از نعمت‏هاى خدا سهمش ميشود. يكى كمتر، يكى بيشتر. يكى اين نوعش، يكى نوع ديگرش. و همه اينها وسائل آزمايش بندگان است، خدا هر كسى را به هر صورتى صلاح مى‏داند او را به آن وسيله آزمايش مى‏كند. يك روايتى بود در اين زمينه خوانديم اگر آنهايى كه حضور داشته‏اند به هر حال ديگر حالا راجع به اين موضوع صحبت نمى‏كنيم.
    مومن اين را مطمئن است كه خداى متعال آن چه را كه براى او مقدر مى‏فرمايد مصلحت است، خيرش در آن است. شايد يك بار ديگر هم به اين حديث اشاره كرده باشم از امام صادق است (صلوات اللَّه عليه) فرمودند كه عجبت للمومن». من تعجب مى‏كنم در باره مومنى كه خدا هر چه براى او مقدر بكند خيرش است. اگر ملك دنيا را در اختيار او قرار بدهد، ملك شرق و غرب را در اختيار او قرار بدهد براى مومن خير است. و اگر مبتلا بشود به گرفتارى و شكنجه ظالمين و ستمگران و بدنش را با قيچى ريز ريز كنند، باز هم خيرش است. مومن نسبت به خداى متعال اين جور حسن ظنى دارد كه هر چه براى او پيش بياورد اينها مصلحتى است براى او يا تكفير سيئاتش مى‏شود يا موجب ترفيع درجاتش مى‏شود. اين اندازه را نسبت به خدا حسن ظن دارد. و نسبت به غذا و قدر الهى خوش بين است كه اينها بطره‏اى نيست. خدا با كسى‏
    دشمنى نداشته كه مبتلا به فقرش كرده. يا خيلى علاقه به كسانى نداشته كه آنها را ثروتمندشان كرده. بر خلاف آن چه انسانهاى كوتاه نظر مى‏پندارند.
    «و عمل الانسان اذا مبتلائه ربه فقدر عليه رزقه و يقول ربى اهاناً». آدميزادى كه جاهل است، هنوز از معارف دين و تعاليم انبيا استفاده نكرده، وقتى مبتلا به فقر مى‏شود مى‏گويد خدا من را حقير كرده. من پيش خدا ارزشى نداشته‏ام كه اين جور بدبختم كرده «فقدر عليه رزقه و يقول ربى اهاناً». در مقابلش «اذا مبتلئه ربه فاكرامه و نعمه فيقول ربى اكرمه». وقتى نعمت زيادى داشته باشد به خودش مى‏بالد كه بله ما لياقت داشتيم كه خدا اينها را به ما داده. خدا معلوم مى‏شود خيلى به ما علاقه دارد كه ثروت زيادى در اختيار ما قرار داده. بعد مى‏فرمايد نه، آنهايى كه مبتلا به فقر مى‏شوند عللى دارد غير از اين كه اصلاً هر دوى اينها ابتلا است، «اذا مبتلئه ربه فاكرامه و نعمه». نعمت هم ابتلا است. وسيله آزمايش است. غير از اين كه هر دوى اينها وسيله آزمايشند. هر دوى اينها وسيله آزمايشند آنهايى كه مبتلا به فقر مى شوندگاهى در اثر اعمال بدى است كه خودشان انجام مى‏دهند. و اين مكافات كارهايى است كه در همين دنيا ظاهر مى‏شود بخشى از جزاى دنيوى شان است. كسانى هستند كه به فقرا رحم نمى‏كنند، دنبال تكاثر هستند، به ثروتشان مى بالند، يك وقت هم همش دود مى‏شود هوا مى‏رود. آن وقت مى‏گويند خدا ما را خار كرد، خار شمرد كه اموالمان را از بين برد. نه، اينها جزاى اعمال خودتان است.
    به هر حال تقديرات الهى مجموعاً براى مصلحت و حكمتى است. خدا در اين آيه شريفه مى‏فرمايد «و ما اصابكم من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم» اگر مصيبتى از بلاهاى زمينى مثل سيل، زلزله، اينها به شما برسد، اموالتان از بين برود يا اينكه بلايى به خودتان نازل بشود «على فى انفسكم» مرضى، گرفتارى‏اى، همه اينها امورى است كه روى حساب تنظيم شده، گتره‏ايى نيست، از دست خدا در نرفته. اين جور نيست كه خدا اليعاذ باللَّه مثلاً غافل شده بود، ديگر اوضاع به هم خورده، يك هو يك كوه آتشفشانى شروع كرد به آتشفشانى و شهرى از بين رفت. يا باران زيادى باريد سيلى نازل شد و غراب و قصواتى از بين رفت مردمى نابود شدند اينها مثلاً خدا غافل شده بود يعنى از دستش در رفته بود و نتوانسته بود كارى بكند. اينها افكار خام كفار است. مومن مى داند كه خدا بر هر چيز قادر است و هيچ چيزى نيست كه از دائره اراده و علم و اذن الهى خارج باشد. تدبير جهان از ريز و درشتش به دست خدا است. «يدبر الامر من السماء علما». پس چرا اين مصيبتها و اينها پيش مى‏آيد؟ اينها همه حساب دارد. ما حسابش را نمى‏دانيم، نبايد هم بدانيم. چون وسيله آزمايش است اگر آدم بداند كه اين علتش چه بود اين آزمايش درست انجام نمى‏گيرد. افراد ضعيف آزمايش شان بايد توأم با ابهام باشد ممكن كسانى هم كه خيلى قوى هستند حتى سوال امتحانى هم بدانند كه چى است ولى هر چه بگويند آنها مى دانند فرقى نمى‏كند برايشان چه بدانند و چه ندانند آنها جواب صحيح مى‏دهند.
    آنها اگر ابتلائاتشان را از جلو هم بدانند كه چه مصيبتهايى برايشان پيش مى آيد اين ضررى به حالشان نمى‏زند. اين است كه خدا به انبيا و اولياء خودش بعضى علومى داده كه مى‏دانند چه چيزهايى بنا است كه پيش بيايد يا براى خودشان يا براى ديگران. چون دانستن آنها براى خود اينها ضررى ندارد. البته هر چى ميدانند به همه نمى‏گويند. ممكن است يك هزارم آن چه مى‏دانند به بعضى از اصحابشان بگويند آنهم به بعضى مى‏گويند كه باز دانستنشان براى آنها ضررى ندارد. خلاف حكمت و مصلحت نيست. همينطور كه عرض كردم مثال اينها مثال شاگردهاى ممتاز يك كلاسى است كه وقتى استاد مى‏خواهد امتحان بكند، از هر جاى كتاب كه سوال مى‏كند اينها آن را مى‏دانند. اگر به اين بگويد فردا سوال امتحانى هم چى است، فرقى نمى‏كند. او همه را خوانده. امتحان انبيا و اوليا هم اين است كه جلوتر مى‏دانند كه بايد چه امتحانى بشوند ولى اين كه بدانند و چه ندانند براى آنها در عمل فرقى نمى‏كند. آن چه را بايد انجام بدهند و رضاى خدا در آن است همان را انجام مى‏دهند.
    اما ديگران اين جور نيستند. ديگران اگر بدانند كه سوال امتحانى چى است درس‏هاى ديگر را نمى‏خوانند. همان را
    مى‏روند ياد مى‏گيرند. اين است كه مصلحت نيست كه بگويند سوال چى است. امتحان براى عموم مردم بايد توأم با ابهام باشد. ندانند چى است، بنا است چطور بشود. ولى براى بعضى از خواص دانستن و ندانستنش فرقى نمى‏كند. افراد استثنايى هستند. خب ما نمى‏دانيم كه علتش چيه كه خدا براى يك كسى فقر مقدر كرده براى يك كسى غنا. يك را مرضهايى را، گرفتاريهايى براى او پيش مى‏آيد هنوز از اين يكى تمام نشده به يكى ديگر، پشت سر هم. يكى ديگر نه، در رفاه، آسايش، ولى اجمالاً اين را بايد بدانيم كه اولاً هر كس نعمت بيشترى در اين زمينه‏ها دارد پيش خدا محبوب‏تر نيست. بلكه عكس آن است. حالا چرا يك مقدارى در اين زمينه توضيح مى‏دهيم.
    اين يكى بايد بدانيم و متقابلاً هر كس مبتلا به گرفتارى و فقر و مرض و ناراحتى‏هاى مختلف مى‏شود اين معنايش اين نيست كه پيش خدا قرب و منزلتى ندارد. مقامى ندارد، خدا به او اعتنايى نمى‏كند. بلكه بايد عكسش را اولى بدانيم. هر كس را خدا بيشتر دوستش دارد، بيشتر مبتلايش مى‏كند. آن روايت معروفى كه «البلاء للبلاء البلاء للانبيا ثم اوليا، ثم امتن امتحن». هر كس در اين درگه مقرب‏تر است جام بلا بيشترش مى‏دهند.
    به هر حال ملاك عزيز بودن يا ذليل بودن پيش خدا، دارايى و نادانى نيست. ملاك چيز ديگرى است. ملاك اين است كه آدم وظيفه‏اش را انجام بدهد. اگر پولدار است وظيفه‏اش را نسبت به مال انجام بدهد، اگر تهى دست است باز وظيفه خودش را انجام بدهد، صابر باشد، شاكر باشد و همين خواصى كه ذكر شده. عرضم در اين آيه بود كه ما «و ما عصاكم من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب». همه اين مصيبت‏ها، اين گرفتارى‏ها كه به شما مى‏رسد همه‏اش حساب و كتاب دارد. نظم و تدبير دارد. نه تازگيها خدا مشغول نوشتن شده و مثلاً يك براى اشخاصى چيزهايى را مقدر مى‏كند. «من قبل ان نبرئها». قبل از اين كه اصلاً زمينه پيدايش آنها فراهم بشود خدا آن را تنظيم كرده البته در علم خودش. يا در الواحى كه خلق فرموده مثل لوح محفوظ و اينها. اينها تنظيم شده است. چرا اين‏ها را مى‏گوييم؟ اولاً بايد بدانيد كه براى خدا اين كار مشكلى نيست كه حوادث صد سال و هزار سال و صد هزار سال ديگر را قبلاً تنظيم بكند. چون شما همه تان الحمدللَّه اين اندازه را از معارف دينى بهره‏مند هستيد. پيش خدا زمان مطرح نيست. وجود خدا طورى نيست كه نسبت به گذشته و حال و آينده چيزى فرق بكند. گذشته و حال و آينده يكسان است پيش خدا. «ليس عند ربك صباح و لا نسا». خدا صبح و شب ندارد. خدا ديروز و امروز ندارد. ديروز و امروز مال ماست. او بر ديروز و امروز و فردا يكسان احاطه دارد. اين است كه جلوتر چيزى را مقدر بكند يا هنگام خودش مثلاً امرى را مقدر بكند براى او فرقى ندارد. براى او همه يكجا حاضر است. «ان ذالك على اللَّه يسير». خيال نكنيد كه اين كار مشكلى است. من و شما هستيم كه براى فردايمان هم مى‏توانيم يك نقشه‏اى يقينى بكشيم. صد در صد مطمئن باشيم كه فردا چه كار خواهيم كرد. حالا غير از اين كه نمى‏دانيم كه فردا مرده‏ايم‏
    يا زنده، به فرض اين كه زنده هم باشيم و سالم هم باشيم و بتوانيم هم كارى كه مى‏خواهيم انجام بدهيم اما دقيقاً نمى‏توانيم شرايط كاملاً فراهم ميشود براى آن كارى كه ما مى‏خواهيم انجام بدهيم يا نه؟ براى ما سخت است طراحى كردن و نقشه كشيدن. نقشه‏ها هميشه يك درصد تخلف را بايد براى آن در نظر بگيريم. ولى خدا براى او كارى ندارد. نبايد بنشيند فكر كند، نه زحمتى دارد براى او طراحى كردن و نقشه كشيدن وقتى همه چيز يك آن تمام عالم براى او حضور دارد كه البته در يك آن هم تعبير صحيحى نيست ولى خب ديگر.... آن چرا كه من و شما در يك عمر هفتاد هشتاد ساله مثلاً انجام مى‏دهيم و پدران ما تا ميليون‏ها سال پيش فرض كنيد، و آيندگان تا ميليون‏ها سال بعد همه اينها مثل يك چشم به هم زدن پيش خدا حضور دارد. «بل هو اقرب». از اينهم كمتر. حضور دارند. براى خدا اينها مسئله‏اى نيست.
    پس اولاً مطمئن باشيد اين كه خدا مى‏فرمايد ما اينها را تدبير كرده‏ايم، «من قبل ان نبرئها» اين استبعاد نكنيد كه خدا چه جور همه حوادث عالم را تا آخر همه اينها را تنظيم كرده؟ خب «ان ذالك على اللَّه يسير». خدا خيلى بالاتر از اين حرفهاست. خب بعد از اين كه دانستيد كه خدا قدرتش زياد است و همه اين كارها را كرده و خودش كه مى‏فرمايد بايد
    پذيرفت، او خلاف نمى‏گويد. حالا چرا اين مطالب را براى شما مى‏گويد؟ چرا شما بايد توجه داشته باشيد به اين كه همه مصيبت‏ها و گرفتارى‏ها روى حساب و كتاب است؟ چرا؟ براى اين كه اين حالت براى شما پيش نيايد. اين براى شما خيلى مهم است. اين روحيه را داشته باشيد كه «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم». وقتى يك نعمت به شما روى مى‏آورد خودتان را گم نكنيد. اين روى يك حسابى تنظيم شده كه به دست شما رسيده. وسيله آزمايشى است. چرا خودتان را گم مى‏كنيد؟ مصيبت و گرفتارى كه پيش مى‏آيد مصيبت و گرفتارى كه پيش مى‏آيد خودتان را نبازيد، جزع و غزع نكنيد، اين حسابى دارد، به نفع شماست مصلحت بوده نمى‏گويند به شما چرا، نمى‏دانيد چرا، ولى بايد مطمئن باشيد كار خدا بى حكمت نيست. اينها همه يك حساب منظمى دارد. به شما مى‏گويم اينها را توجه داشته باشيد براى اينكه اين حال در شما پيدا بشود. خدا مى‏خواهد شما كمال روحى پيدا بكنيد. كمال روحى‏تان به اين است كه شما اين جورى بشويد. يكى از علائم انسانى كه كامل اين است. البته اين كل كمال نيست، يكى از علائمش اين است كه نسبت به بود و نبود نعمت‏هاى دنيا خيلى حساس نباشيم. «لكيلا تأسوا على ما فاتكم». چيزى داشتيد از دستتان رفت خيلى ناراحت نشويد خيلى. پريشان نشويد. «و لا تفرحوا بما اتاكم». نعمت هم به شما روى آورد، خدا نعمت هايى را در اختيار شما قرار داد، سرمست نشويد.
    خب اينكه انسان به طور كلى نسبت به اينها يكسان باشد كار آسانى نيست. ولى لااقل سعى بكند آدم افراط و تفريطى نباشد. اين كه واقعاً ما طورى بشويم كه تمام دنيا پر از طلا و جواهر بشود و اختيارش را بدهند دست ما، با اينكه تمام اين جواهرات مال ما باشد و از ما بگيرند، برايمان يكسان باشد. فكر نمى‏كنم كار آسانى باشد. بنده كه اگر يك اسكناس ده تومانى توى جيبم باشد و بعد گم بشود دست توى اين جيبم مى كنم نيست. توى جيبم نيست من ده تومان پول داشتم نيست. دوباره سه باره. حواسم پرت است. يك ده تومانى گم كردم. چه برسد به اينكه تمام دنيا پر از طلا و جواهرات باشد و به آدم بدهند و بعد بگيرند. شب بشود آدم در حالى كه مالك تمام معادن روى زمين است. صبح بشود در حالى كه هيچ چيزى در دستش نيست. برايش هم هيچ تفاوت نكند. خدا مى‏خواهد كه بنده‏هايش اين جورى بشوند. بعضى از اين بنده‏هاى اين جورى هم داشته، شايد حالا هم داره، حتماً دارد. اما به اين زودى‏ها، آنهايى كه مثل بنده هستند اين جورى به اين زودى ها نمى‏شوند اما سعى كنيم خيلى خودمان را ناراحت نكنيم. وقتى يك مصيبتى برايمان پيش آمد، يك خورده تحمل داشته باشيم. زود خودمان را نبازيم. حالا بچه‏مان مريض شد، حالا درس را تعطيل كن. زندگى تو تعطيل كن، هى تو سرت بزن، اى واى چه كنم، بچه‏ام از دستم رفت. رفت كه رفت يك نعمتى بوده خدا به تو داده، حالا هم خواسته بگيرد و اقلاً تلقين كنيم به خودمان كار آسانى نيست اما سعى كنيم يك خورده اين حالت در ما تقويت بشود كه به دارا شدن سرمست نشويم خودمان گم نكنيم، به نارايى هم خودمان را نبازيم، بى تابى نكنيم، يك خورده صبر داشته باشيم.
    خدا اين را مى‏خواهد كه ما اين جورى بشويم. هر چى به اين حالت نزديك‏تر بشويم، مطلوب‏تر است، پيش خدا عزيزتريم و روح ما كمال بيشترى پيدا مى‏كند. اگر اين جورى نباشيم معنايش اين است كه ما پابند اين نعمت‏هاى دنيا هستيم. بنده اينها هستيم. آزاد نيستيم، آزاده نيستيم. تعلق داريم به همين چيزهاى زود گذر و فانى و از بين رفتنى. آن معرفتى كه بايد داشته باشيم كه بايد دل به چى بست؟ چيزى كه پايدار باشد، آن را هنوز پيدا نكرديم، هنوز باورمان نشده كه آنچه نبايد دلبستگى را نشايد. به همين نعمت‏هاى دنيا، لذت‏هاى دنيا، دل مى‏بنديم.
    اين دليل ضعف ماست. خدا مى‏خواهد ما را كامل كند. از اين وابستگى‏هاى به امور پست، نجات بده تا وارسته بشويم. يكى از راه‏هايش اين است كه توجه‏تان ميدهد به اينكه گرفتارى‏هاى دنيا هم از روى حساب و كتاب است، قضا و قدر دارد. اين جور نيست كه بى حساب بتره‏اى، اتفاقاً يك چيزى پيش بياد و خدا از دستش در رفته باشد، پشيمون شده چرا يك همچين كارى را كرده. نه هيچ وقت خدا پشيمون نمى‏شود، همه كارهاش از روى حساب است.
    خب اينها اوصاف اين فقرايى بود كه دوست داشتنى هستند. آن فقرايى را دوستشان بدار و محبت آنها محبت للَّه هست و به يك معنا محبت اللَّه است كه اين اوصاف را داشته باشند: عرض كردم مهمترين اوصافشان همين دو تاى آخرى است. آنها كسانى اند كه «لم يقتموا على مافاتهم، لم يأسوا على ما فاتكم». در مقابلش هم «و لم يفرحوا بما اتاهم». مفاد همان آيه شريفه «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا على بما اتاكم».
    اضافه مى‏فرمايد «يا احمد محبتى محبت الفقرا». در آن جمله قبل اين بود كه «المحبت للَّه هى محبت للفقرا» كه دو احتمال در آن مى‏شود داد للَّه يكى اين كه لامش لام تزئين باشد يعنى محبت اللَّه. يكى هم اين كه نه، محبتى كه لاجر اللَّه است. آن محبت فقرا است. ولى در اين قسمت يك تصرى است در اين كه نه، همين محبت فقرا خودش محبت اللَّه است. محبتى، محبت اللَّه. كدام فقرا؟ همين فقرايى كه تعريف كرديم. همين اوصاف را داشتند. كسانى كه وارسته بودند. آزاده بودند. پايبند به نعمت‏هاى دنيا نبوده‏اند. چنين افرادى را «فغنوا للفقرا». نزديكشان برو، برو با آنها معاشرت كن. با آنها نزديك شو. و «قرب مجلسهم منك». جاى آنها را به خودت نزديك كن. اگر توى يك مجلسى يك فقير و يك غنى وارد شدند فقير را نزديك‏تر به خودت بدان. بيشتر با آنها معاشرت كن. اين كارها را بكن تا «ادنك». تا من هم تو را نزديك كنم به خودم. اگر مى‏خواهى من تو را به خودم نزديك كنم، بكشانمت جلو، تو هم دست فقير را بكش، بياور طرف خودت. از فقير دورى نكن. هر قدر بيشتر به فقرا محبت كنى، آنها را به خودت نزديك كنى، من هم تو را به خودم نزديك مى‏كنم. «ادنوا للفقرا ادنك و ابعد الاغنيا». در مقابلش هم نقطه مقابلش، خب اينها نسبى است ديگر. عرض كردم وقتى يك فقير و يك غنى وارد مى‏شوند، وقتى فقير را نزديك مى‏كنى، يعنى غنى را دور مى‏كنى. «و ابعد مجلسهم منك فان الفقرا احبائى». فقرا محبوب من هستند. يا حبيب و دوست من هستند.
    پس دوست، كسى كه مى‏خواهد با من دوست باشد، بايد با دوستان من هم دوست باشد. اگر مى‏خواهى به من نزديك بشوى، بايد با كسانى كه به من نزديك هستند، تو هم نزديك بشوى. از آنها، از آن كسانى كه از من دور هستند، تو هم دور بشوى. خب در اين جا سوالاتى پيش مى‏آيد طبعاً كه آيا اين كه مى‏فرمايد به فقرا محبت كن كه محبت آنها محبت اللَّه است يا محبت للَّه است، چرا اين قدر روى محبت فقرا تكيه شده است؟ با اين كه توى اغنيا هم آدم‏هاى خوب پيدا ميشود. توى فقرا هم آدم‏هاى بد پيدا مى‏شود؟ مسلماً محبت هر فقيرى اين مزايا را ندارد. كما اين كه سوال شد كه كدام فقرا هستند آن كسانى كه محبتشان محبت اللَّه است؟ فرمود اين اوصاف را بايد داشته باشند. همه فقرا كه اين جور نيستند.
    خب اگر غنى اى پيدا شد كه اين جور باشد، غنى اى پيدا شد كه در موقع رفاه شكر خدا مى‏كند، اگر نعمتى از دست او رفت خودش را گم نمى‏كند. سرمست به نعمت‏ها نمى‏شود. همين اوصاف را آن غنى هم داشته باشد. منهاى آن چيزى كه باعث فقر و بى پولى او است، آيا اين دوست داشتنى نيست. قطعاً چنين غنى اى هم دوست داشتنى است. در ميان انبيا و ائمه اطهار هم چنين اغنايى بوده‏اند. ثروت داشته‏اند اما دلبستگى به ثروت نداشته‏اند. بود و نبودش براى آنها مساوى بوده. ثروت را بدست مى‏آوردند و بعد هم در راه خودش خرج مى‏كردند. حالا كه فقير و غنى هر دويشان خوب و بد دارند. خوب‏هاى آنها هستند كه مطلوب است و محبتشان محبت للَّه است، چرا روى فقرا تكيه كرده است؟ بنا شد هر فقيرى محبتش مطلوب نباشد. هر غنى اى هم دوست ناداشتنى نيست. اين جور نيست كه هر غنى اى را هم آدم بايد دور بكند از خودش و دوستش نداشته باشد. بسيارى از انبيا و اوليا غنى بوده‏اند. پس ملاك خوبى و بدى، نزديك بودن و دور بودن از خدا، داشتن اين صفات و نداشتن است، حالا كه اين جور است پس چرا روى فقرا اين قدر تكيه مى‏كند؟ به جاى اين حقش اين بود مثلاً بفرمايد محبت من محبت الصالحين، محبت كسانى است كه راضى به قضاى الهى باشند، توكل بر خدا داشته باشند، صبر داشته باشند، محبت الصادقين، محبت الشاكرين. اين يك نكته‏اى دارد. نكته‏اش اين است كه از يك طرف اغنيا بيشتر در معرض فساد و انحراف و طغيان هستند. عامل دور شدن از خدا در آنها بيشتر است. «ان الانسان‏
    ليطغى ان رئاه استغنى». كسى كه ثروتش زياد است اين خيلى در معرض اين است كه به ثروتش متكى بشود و ببالد. فقير هيچ وقت تكبر پيدا نمى‏كند به خاطر ثروتش. چون چيزى ندارد كه تكبر كند. غنى است كه مى‏تواند استكبار بكند، تكبر بكند. در معرض چنين فسادى قرار دارد كه بالاترين فسادها و ريشه كفر و عناد و شرك و اينها كبر است، خود بزرگ بينى است. اين عاملش در فقير نيست. عملاً هم طورى مى‏شود كه اغنيا بيشتر مبتلا به فساد اخلاقى، به گناه، به انحراف، به صفات رذيله اخلاقى به خصوص غرور تكبر ميشوند. ذيل آن آيه شريفه «لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم ظاهراً ذيل اين است كه ان اللَّه لا يحب كل مختال فخور لا تفرحوا بما اتاكم» خب طبعاً مخاطب اين لا تفرحوا كسانى هستند كه پول دستشان است. اتاكم شده‏اند، خدا نعمتى به آنها داده است. اينها در معرض اين قرار مى‏گيرند كه فخر بكنند به نعمتشان. اين ماييم كه چقدر ثروت داريم، چه خانه‏اى داريم، چه وسائلى داريم و اينها، از يك طرف مبتلا به خيلاع بشوند و از يك طرف هم مبتلا به فخر، تكبر و به خود باليدن، يكى هم فخر كردن بر ديگران. خدا اينها را دوست نمى‏دارد. «ان اللَّه لا يحب كل مختال فخور».
    خدا آدم‏هاى افتاده را دوست دارد، متواضع باشند. چون اغنيا غالباً مبتلا به چنين صفتى مى‏شوند، اين است كه مى‏شود گفت به حسب اكثر فقرا هستند كه دوست داشتنى هستند. چون اغنيا غالباً مبتلا به تكبر و غرور و تفاخر مى‏شوند. خب وقتى اكثريت با اينها باشد، اولاست به اين كه بگوييم فقرا را دوست بدار الا ما خرجه الدليل. آنهايى كه مبتلا به كفر، عصيان، عناد، لجاجت و امثال اينها شده‏اند. اما اگر مى‏گفت اغنيا را دوست بدار، مگر بدهايشان را. خب اكثراً بد توى آنها در مى‏آيد ،عملاً اين تخصيص اكثر نميشود. اين يكى، يكى ديگر اين كه درست است آدم غنى وقتى مومن شد آن هم دوست داشتنى است اما مايى كه دوست ميداريم غنى را فقط به خاطر اين جهت خوبى و قربش پيش خدا دوستش مى‏داريم يا يك جهات ديگرى هم دارد محبت ما؟ غالباً ما كه محبت به يك غنى اى پيدا مى‏كنيم، آن غنى خوبى است. خوب است، مومن است، صالح، اين محبتمان خالص للَّه نيست. لااقل در معرض اين دارد كه مشوب به جهات ديگر باشد. چون اغنيا يك جهات ديگرى هم دارند. خود همين كه انسان مال و ثروت را به حسب طبيعت، طبعش، به حسب آن نظر، قصد ابتدائيش اين را يك ارزش مى‏داند، طبعاً در وقتى در مقابل يك ثروتمندى برخورد مى‏كند اين را يك شخصيت مهمى مى‏داند چون ملاك ارزش مى‏داند ثروت را، به او احترام مى‏كند. ناخدا آگاه، چون ته دلش اين است كه خود ثروت را دوست دارد. ثروت براى او مهم است. اصلاً مى‏داند اين كه ثروت دارد مهم جلوه مى‏كند. وقتى مهم جلوه كرد به طور فطرى آدم در مقابل يك شخصى كه عظمتى براى او قائل است، كرامتى براى او قائل است، طبعاً خضوع مى‏كند. نبايد بنشيند فكرش را بكند كه آيا احترام بكند يا نكند. به طور طبيعى آدم نسبت به يك كسى كه يك عظمتى براى او احساس مى‏كند خضوع مى‏كند.
    چون عموم مردم اين درك را دارند كه خود ثروت يك ارزش است، وقتى يك ثروتمندى را مى‏بينند خودشان را كوچك نشان مى‏دهند در مقابلش، خوششان هم مى‏آيد از او. دوستش دارند به خاطر ولو محبت بالعرض. چون نعمت‏ها را دوست دارند. كسى هم صاحب نعمت است بالعرض دوستش دارند. فرض كنيد مثل اين كه شما بوى خوش را دوست داريد، آدمى را هم كه هميشه بوى خوش دارد او را هم دوستش داريد. محبتتان اصالتاً مال همان بوى خوش است، بوى عطر است. حالا بوى عطر را مى‏گويم براى اين كه شبهات چيزهاى ديگر در ذهن نيايد. يك كمالى دارد كه دوستش داريد. شما اصالتاً محبتتان به آن جهت كمال است كه تعلق مى‏گيرد ولى به ذات او هم، به آن شخص هم سرايت مى‏كند وقتى غنا و ثروت پيش يك كسى مهم شد و ارزش دارد، دوست داشتنى است، براى اين كه خود او هم دنبال پول، مى‏گويد چرا مى‏رود دنبالش؟ براى اين كه پول را دوست داشتنى مى‏داند. در يك جايى هم كه اين را مى‏بيند، اين پول را دوست دارد، اين صاحب پول را هم به عوض محبت به او پيدا مى‏كند. يك ابهت و عظمتى براى او قائل مى‏شود. حسابى براى او باز
    مى‏كند. به طور طبيعى او را احترام مى‏كند. خيلى مردى مى‏خواهد كه حساب‏گر باشد. وقتى يك غنى اى، مومنى مى‏آيد، حساب غنايش را از حساب ايمانش جدا كند. فقط به خاطر ايمانش دوستش ميدارد، نه به خاطر مالش يا جمالش يا يك كمال ديگرش. فقط به خاطر حيثيت ارتباطش با خدا دوستش دارد. اگر اين باشد، آن فقيرى كه اين حيثيت در او اغوا است او را بايد بيشتر دوستش بدارد ديگر. اين محكش است. اگر اين يك شخصى را فقط به خاطر ايمانش دوستش دارد، خب آن فقيرى كه ايمانش بيشتر است، او را بايد بيشتر دوست بدارد. آن كسى كه دستش از امور ظاهرى دنيا كوتاه است، ناقص الخلقه است، ولى ايمان دارد، او را بيشتر دوست دارد يا يك آدمى كه سر و وضع برازنده‏اى دارد؟ انسان به طور طبيعى محبتى كه نسبت به اغنيا كه داراى جاذبه‏هاى ديگرى هم هستند غالباً اين محبتش خالص نميشود. اما فقير بيچاره، لباس كثيف، پول ندارد كه لباسش را همه روزه تميز كند ديگر. سر و وضع نامرتب و خيلى چيزهاى ديگرى كه غالباً، غالباً بوى خوشى ندارند، روى زيبايى ندارند. لباس آراسته‏اى ندارند. طبعاً ميلى هم آدم ندارد كه به آنها ارتباط پيدا كند، با آنها معاشرت كند. اگر به يك همچين كسى آدم محبت پيدا كند اين نشانه اين است كه خالص‏تر است. پس اين كه تكيه مى‏شود روى فقرا به خاطر اين كه از يك طرف واقعاً فقرا هستند كه سالم ترند، دوست داشتنى‏تر هستند، بيشتر با خدا ارتباط دارند. يكى. دوم اين كه اغنيايى هم اگر مومن باشند، دوست داشتن آدم غالباً دوست داشتن خالص نيست، يك قاطى دارد و چيزى را كه قاطى داشته باشد را خدا نمى‏پسندد. خدا آن چرا مى‏پسندد كه خالص‏تر باشد.
    اين حديث معروف را شنيده‏ايد كه مى‏فرمايد اگر كسى براى من شريكى قرار بدهد من نعم الشريك. سهم خودم را مى‏دهم به او. من نخواستم. اگر يك چيزى است، يك سهمى هم آدم براى محبتش براى غير خدا قرار بدهد خدا مى‏گويد آنش هم باشد براى او. ما نخواستيم اين محبت را. من آن كسانى را مى‏خواهم كه محبتش مال خودم باشد. انحصارى باشد. حالا اين تعبير خوبى نيست اما اگر انحصارطلبى و دوست نداشتن رغيب در ميان انسانها عيب باشد در ميان خداى متعال كمال است. انسانها معمولاً از رغيبشان خوششان نمى آيد و اين صفت بدى تلقى مى‏شود. نمى‏توانند رغيب را ببينند. خدا هم نمى‏تواند رغيب را ببيند. اما براى خدا اين كمال است. براى ماها اين عيب. چون ما رغيب را دوست نداريم از تنگ نظريمان است. نمى‏توانيم ببينيم كه يك كسى ديگر هم كه خدا يك نعمتى به ما داده به او هم داده باشد يا بيشترش را. ولى خدا حقش است، چون كس ديگرى ندارد آن چيزى را كه خدا دارد. بلكه هر كس هر كمالى دارد مال اوست. هر جا هر چيزى دوست داشتنى است مال خداست. خدا داده. آنها خدا را دوست ندارد بروند يك كس ديگر را. خب مگر ديگران چى دارند؟ چى از خودشان دارند كه دوستشان دارد؟ اگر هر چه هر جا يافت بشود از كمالات ظاهرى و باطنى كه دوست داشتنى باشد مخصوص خداست، پس اصالتاً بايد خدا را دوست داشته باشند. آن وقت خدا حق دارد كه بگويد چرا من را مى‏گذاريد مى‏رويد يك كس ديگرى را دوست مى‏داريد؟ چرا شريك براى من قرار مى‏دهيد؟
    آن محبتى را خدا كاملاً مى‏پذيرد البته خدا تفضل دارد. اگر بخواهد همه كسانى را كه يك مقدارى عرض كنم كه شائبه‏اى در كارشان است آنها را رد كند كه حساب همه پاك است. آن وقت على مى‏ماند و حوضش. خدا تفضلاً ديگران را مى‏پذيرد. اما آنى كه اصالتاً روى او حساب باز مى‏كند و خدا دوستش دارد و حبيب خدا است آن كسى است كه كارش خالص باشد براى او. قاطى نداشته باشد.
    «و الحمد للَّه رب العالمين»