• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • پنجمين درس از مباحث تفسير حديث معراج توسط حضرت آيت الله استاد مصباح.
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله وصينا الامام المنتظر المهدى الحجة ابن الحسن عسكرى (عج) و جعلنا من اعوانه و انصاره. اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا. يا احمد و عزتى و جلالى ما من عبدٍ... الا ادخلته جنه يتلى لسانه فلا يفتحه الا بما يعنيه و يحفظ قلبه من الاسماء و يحفظ عينى و نظرى اليه و يكون قرة عينه الجوع يا احمد لو ذكر حلالت الجوع و السعى و ما ظرفوا منها فقال يا رب ما ميراث الجوع؟ قال الحكمه و حفظ القلب و اتقرب اليه و حزن الدائم و خص المعنونة بين الناس و قول الحق و لا يبايع عاش مؤثراً او مؤثرا يا احمد هل تجرى اى وقت اليتقربون اليه؟ قال لا يجرى. قال اذا كان جائعاً او ساجدا».
    گفتگو درباره اين حديث شريفى است كه از شب معراج نقل شده سخنانى است كه خداى متعال به حبيبش پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) در شبى كه او را به ميهمانى خاص دعوت كرده بود اين سخنان را براى او بيان فرمود. يك فرازى از اين سخنان در اين عبارت هايى است كه خواندم. براى اين كه بيشتر در ذهن شما عزيزان بماند ترجمه فارسى اش را هم عرض مى‏كنم. البته معنايش اين نيست كه توجه ندارند به متن.
    «و عزتى و جلالى». قسم به عزت و جلالم، بنده‏اى نيست كه چهار خصلت را براى من ضمانت كند مگر اين كه او را وارد بهشت كنم. اگر چهار چيز را ضمانت كند حتماً اهل بهشت خواهد بود. «يترى لسانه و لا يفتحه الا بما يعنيه». اول اين كه زبانش را حفظ كند جز آن چه براى او لازم و مفيد است سخن نگويد. دوم «يفتح قلبه من الوسواس». دل خودش را از وسوسه حفظ كند. نگذارد كه وسوسه‏هاى شيطانى به دل او راه پيدا بكند. سوم «يحفظ علمى و نظرى اليه». اين را به خاطر داشته باشد، توجه داشته باشد كه من به او عالم هستم و نظر من متوجه اوست. او مورد نظر من است. به فرمايش امام راحل در محضر خدا هستيم. و چهارم «يكون قرة عينه الجوع». روشنى چشمش در گرسنگى باشد. بعد مى‏فرمايد كه‏اى كاش مى‏دانستى كه شيرينى گرسنگى و سكوت و آثارى كه از آن ناشى مى‏شود چيست. «فقال يا رب ما ميراث الجوع»؟ پيغمبر اكرم سوال مى‏كند. خدايا تو بيان فرما كه ميراث جوع، نتيجه گرسنگى چيه؟ چند چيز را به حسب اين روايت خداى متعال مى‏شمارد. اول حكمت. گرسنگى مقدمه اين است كه انسان با حكمت آشنا باشد، با حقايق آشنا باشد. دوم حفظ القلب. بسيارى از ما يا همه ما مى‏ناليم از اين كه نمى‏توانيم دلمان را در نماز حاضر كنيم، نمى‏توانيم متمركز بشويم. هواسمان پرت مى‏شود. چه در درس خواندن، چه مطالعه، چه عبادت. اختيار دلمان دست خودمان نيست. اگر آدم گرسنگى بكشد، حالا توضيح مى‏دهم، ترجمه تحت اللفظى مى‏كنم. در اثر گرسنگى موفق مى‏شود كه دل خودش را نگه دارد. اختيار دلش دست او باشد. «و اتقربه اليك». به من نزديك ميشود. «و الحزن الدائم». دائماً يك حالت اندوه داشته باشد. «خص المعونة بين الناس». هزينه‏اش بين مردم سبك باشد. سبك بار باشد. «و قول الحق». اين كه بتواند حرف حق را بزند. از كسى نترسد براى اين كه حرف حق را بزند يا به خاطر طمع در مال كسى از گفتن حق خود دارى نكند. و آخرش «لا يبايى عاش موصراً او مؤصرا». آدمى كه كم خرج است، اين خيلى برايش مهم نيست كه ثروتمند باشد، دست و كارش باز باشد يا اين كه مؤصر و تنگ دست باشد. هزينه محدودى دارد، به هر حال تعيين مى‏شود.
    در قسمت آخر خطاب به پيامبر اكرم مى‏فرمايد «هل تدرى اى وقت بتقرب عبد اليه»؟ به ذهنم مى‏آيد كه در نسخه ارشاد القلوب اين است كه در كدام وقتى است كه «يكون الوقت اقرب اليه». اين جا است كه در چه وقتى عبد تقرب به سوى من‏
    حاصل مى‏كند. «قال لا ادرى». نمى‏دانم. «قال اذا كان جائعاً او ساجداً». باز در ذهنم است كه نسخه اذا كان جائعاً و ساجدا» است. در حالى كه گرسنه باشد و يكى هم در حال سجده. در اين دو حال است كه انسان به خدا نزديك مى‏شود.
    حالا يك مقدارى در باره اين قسمت هايى كه خوانديم توضيح بدهيم. مى‏دانيم كه آفرينش انسان براى اين است كه به كمالات نهايى اش برسد و به جايگاهى برسد كه مثل بهشت است. به مرتبه‏اى از وجود و از نعمت‏هاى الهى برسد كه بالاتر از آن براى هيچ انسانى ممكن نيست. البته مراتب عاليه‏اش. انسانى موفق است و از زندگى خودش بهره مى‏برد كه نتيجه زندگى اش ورود در بهشت باشد. البته آن جا هم ورود با بقا توأم است. كسى كه وارد بهشت اخروى بشود ديگر از بهشت خارج نمى‏شود. بهشت، بهشت خلد است. دار الخلد است آن جا. كسانى وارد بهشت مى‏شوند كه طبق اين روايت خداى متعال مى‏فرمايد چهار چيز را رعايت كنند. اگر ضمانت كنند كه اين چهار چيز را انجام بدهند من براى آنها بهشت را تضمين مى‏كنم. دو چيز از اين چهار چيز مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى است. يكى مربوط به زبان است، يكى هم مربوط به شكم. دو چيز هم مربوط به امور قلبى و توجهات باطنى است. يكى اين كه دلش را از خلوتها حفظ كند، از وسوسه حفظ كند. دلش را منصرف كند از وساوس شيطانى. وقتى شيطان وسوسه‏اى كه او مى‏كند چيزى را در دلش القا مى‏كند خود را منصرف كند. يكى هم اين كه توجه داشته باشد هميشه كه در محضر الهى است و او را مى‏بيند و به او آگاه است. هم به اعمالش و هم به نياتش. اين دو چيز را يكى جنبه صلبى دارد، يعنى وسوسه‏ها را درك كند. يكى جنبه ايجابى دارد. توجه خودش را به حضور الهى حفظ كند. اين توجه را هميشه براى خودش نگه بدارد. اين چهار چيز.
    آن دو چيزى كه مربوط به اعضاى بدن است اختيارش بيشتر در دست ماست. يعنى زودتر مى‏توانيم آنها را رعايت كنيم و اتفاقاً اينها مقدمه است براى اين دو چيزى كه جنبه قلبى دارد. اين كه آدم بخواهد دل خودش را كاملاً كنترل كند كه هر چه دوست دارد بر قلبش خطور كند، يعنى هر چه را كمال خودش مى‏داند و صلاح خودش است اين كار آسانى نيست. رياضت‏ها ميخواهد تا آدم موفق بشود كه تا حدى اختيار دلش را بدست بگيرد. هر وقت آن چه صلاحش است به دل بياورد، به آن توجه داشته باشد. دلش پارازيت پيدا نكند. خيالات و وساوس شيطانى سرازير نشود به دل و هى توجه انسان را به اين طرف و آن طرف بكشاند. اين كار آسانى نيست. ولى كار مطلوبى است. اگر انسان موفق بشود اين كار را بكند خيلى مشكلات براى او حل ميشود.
    پس آن چه را ابتداءً در اختيار ما است و عرض كردم مقدمه است براى آن دو تايى كه مشكل‏تر است. يكى حفظ زبان است، يكى حفظ شكم. البته دام‏هاى شيطانى منحصر به زبان و شكم نيست. چيزهاى ديگرى هم است كه حتى اقوى‏ هستند اينها. اما اينها مقدميت دارد. اگر آدم بتواند شكم را كنترل كند، شهوت را هم مى‏تواند كنترل كند و همينطور چيزهاى ديگرى را. چشم و گوشش را هم مى‏تواند كنترل كند. بزرگترين عاملى كه اختيار آگاهى و شعور و درك و توجه و حضور قلب انسان را از آدم سلب مى‏كند پر بودن شكم است. آدم موقعى كه شكمش پر است فكر نمى‏تواند درست بكند. مطالعه درست نمى‏تواند بكند. حضور قلب بخواهد پيدا بكند در نماز نمى‏تواند. همه اينها تجربه هايى است كه همه ما مى‏توانيم داشته باشيم و داريم بحمد للَّه. در اين جهات فقير نيستيم. دستمان پيش كسى دراز نيست. اين جور تجربه‏ها را زياد داريم. معروف است كه عقابة الشبعات كتملق السكران. آدم سير كه وقتى نماز مى‏خواند مثل مستى است كه براى ديگرى تملق مى‏گويد. تملق گفتن يك شخص مست چقدر ارزش دارد. شعورى ندارد، چيزى نمى‏فهمد. يك چيزى لقلقه لسان. عبادت كردن شخص سير با شكم پر هم اين جورى است. مثل تملق سكران مى‏ماند. دارد مثلاً پيش خدا خضوع مى‏كند، نيايش مى‏كند ولى توجهى ندارد. يك چيزى به زبان مى‏آورد. بزرگترين مانع براى انسان كه، انسانيت انسان كه همان دركش و آگاهى است كه به فعليت برسد كم خورى است. پرى شكم مثل سنگى است كه به پاى يك پرنده برسد. هر قدر اين سنگ سنگين‏تر باشد، پرنده از پرواز بيشتر وا مى‏ماند. سنگ كوچكى باشد، خب مى‏تواند يك جورى‏
    اين را بلندش كند. بزرگتر باشد، مشكل‏تر و اگر يك سنگ خيلى سنگينى باشد از جايش نمى‏تواند تكان بخورد. اين غذا كه مى‏بيند در شكم پر مى‏كنيد، آن هم به صورت‏هاى رنگارنگ، آنهايى كه مى‏كنند البته، ان شاء اللَّه ما كه اين طور نيستيم اينها مثل اين استكه سنگى به پاى مرغ روحشان مى‏بندند. روح ديگر نمى‏تواند ترقى بكند، اوج بگيرد. در ماده و در طبيعت فرو مى‏رود و ديگر آن كمال خودش و آن نورانيت و آن لطافت و صفاتى كه خاصيت روح انسانى است آنها ديگر ظهور نمى‏كند. روح موجود عجيبى است. حالات مختلف روح بسيار متفاوت است و شناختن اينها و رابطه‏اش با حالات بدنى و امور مادى مسئله بسيار پيچيده و در عين حال مهم و ارزشمند است. يكى از چيزهايى كه خيلى به سادگى مى‏توانيم بفهميم همين است كه رابطه روح ما با بدن، نه تنها ما خيلى از ما بزرگترها هم وقتى بيش از حد شكمشان پر ميشود غذاى سنگين مى‏خورند، همين احساس به آنها دست مى‏دهد كه روحشان نمى‏تواند اوج بگيرد. نمى‏تواند پرواز كند. مثل يك پرنده‏اى است كه محبوس شده يا سنگى به پايش بسته. اين حالات مذموم است. اين كه تعريف از جوع در اين روايات و اينها مى‏شود اين نيست كه خود اين گرسنگى يعنى رنج گرسنگى كشيدن اين خيلى چيز مطلوبى است. عمدتاً منظور اين است كه شكم سبك باشد. مزاحم براى فعاليت روح نشود كه فعاليت روح مربوط به فكر كردن و توجهات است. يكى از آنها جنبه حضورى دارد، يكى اش جنبه حصولى دارد. اين دو كار كه ابزار ترقى روح است يكى توجهات قلبى، يكى هم فكر كردن و تأملات، اين دو تا وقتى براى انسان ميسر است كه شكمش خالى باشد. نه آن قدر خالى كه از گرسنگى رنج ببرد، نتواند باز به واسطه گرسنگى كار را انجام بدهد. حدى باشد كه احساس سنگينى نكند. منظور از جوعى كه در اين روايات است غالباً اين است. اين را البته من از خودم نمى‏گويم مرحوم علامه طباطبايى (رضوان اللَّه عليه) ايشان مى‏فرمايند كه منظور از جوع در اين جاها، در عباراتى كه نقل شده سبك بودن شكم است. در مقابل پرخورى و شكم بارگى. اين كه آدم دائماً دلش مى‏خواهد يك چيزى بخورد، دلش بهانه مى‏گيرد. آن چربى، آن شيرينى، آن غذا، آن ترشى. اين حالت، حالت مذمومى است. يا غذايى را كه خوشش مى‏آيد، آن قدر مى‏خورد تا خسته مى‏شود. حد و اندازه‏اى داشته باشد، غذا به اندازه‏اى كه براى بدن لازم است استفاده كند. و اتفاقاً رعايت اين امر نه تنها براى تعالى روح مؤثر است براى سلامتى خود بدن هم خيلى مفيد است.
    درباره جوع و كم خوردن مطالب بسيار زياد است. در كتابهاى اخلاقى ملاحظه فرموده‏ايد، ابواب زيادى از روايات و آيات و داستانهاى علماى و بزرگان و دانشمندانى كه در مسير تكامل قدم بر مى‏داشتند يك اهتمامى داشتند براى رعايت گرسنگى. خب اينها را من نمى‏خواهم اين جا تكرار كنم و وقت شما را بگيرم. يك مقدار براى اين كه توجه ما به اهميت اين مسئله جلب بشود اشاره‏اى كردم متقابلاً بايد تأكيد كنم كه ما گاهى به واسطه اين كه توجهمان جلب مى‏شود به يك مسائل مطلوبى به صورت افراط كارمان در مى‏آيد و گاهى مبتلا مى‏شويم به ضررهايى. كسانى مثلاً وقتى به اين روايات توجه مى‏كنند يا به دستورات اخلاقى در اين زمينه‏ها گاهى مى‏شود كه يك دفعه تصميم مى‏گيرند كه غذا خوردنشان را خيلى كم كنند و در نتيجه مبتلا به ضعف و مرض و مشكلاتى مى‏شوند كه زيان‏هاى جبران ناپذيرى را دارد. اين استكه بايد در مقابلش عرض بكنم كه بايد حد اعتدال رعايت بشود و اگر كسانى مبتلا به پرخورى هستند و مى‏خواهند از اين عادت بد منصرف بشوند بايد تدريج را رعايت كنند. كَمك كَمك بايد كم كنند. يك دفعه كسى كه مثلاً يك نان سنگك ناهار مى‏خورد، اين جور نباشد كه از فردا يك لقمه غذا بخورد. اين كم كم بايد غذا را كم كرد كه بدن تدريجاً عادت كند و به حال طبيعى برگردد. اين كارهاى افراطى و ناگهانى كه يك دفعه بعضى افراد مخصوصاً جوان‏ها كم تجربه انجام مى‏دهند، گاهى ممكن است ضررهايى داشته باشد كه بعد نتوانند آنها را جبران كنند. مدتها مبتلا بشوند به زخمن معده، يا ناراحتى‏هاى ديگرى و آنها مانع از توجهشان بشود. اين اصل را هميشه و در همه جا در نظر داشته باشد كه بايد اعتدال را رعايت كرد و يك تدريج در كارها را. كار يك دفعه انجام نمى‏گيرد و بايد هم به طور اعتدال انجام بگيرد.
    به هر حال مسئله جوع و كم خوردن چيزى است كه در اسلام، در روايات اسلامى بسيار مورد سفارش قرار گرفته كه ان شاء اللَّه رعايت مى‏كنيم. همين كه قبل از اين كه آدم سير بشود، يكى دو لقمه مانده كه سير بشود دست بكشد. اين جوع يعنى اين. البته يك مقدارى مسائل عادت كه اشاره كردم در تعيين مقدار گرسنگى لازم يا مقدار غذايى كه براى بدن لازم است اينها، موثر است. نحوه تغذيه انسان از ابتداى كودكى به چه صورت بوده، روزى چند دست غذا خورده، و چقدر مى‏خورده، تا بعد به سن بلوغ و رشد و اينها رسيده اينها مؤثر است در اين كه وقتى آدم بخواهد كمتر بخورد، چه اندازه در عين حال تعديل بكند. زمانى بوده كه عموم مردم دسترسى به غذاى كامل نداشته‏اند. پرخورها افراد بسيار معدودى بودند كه سلاطين و درباريان و يك عده افراد اندكى از اغنيا. عموم مردم غذاى بسيار محدود و ساده‏اى، نان جويى، نان گندمى، گاهى هسته خرمايى، از اين جور چيزها مخصوصاً در بيابانها عربستان و آن جاها و اين چيز عادى اى بود. اين جا وقتى مى‏گفتند كم بخوريد يعنى همان غذاى متعارفى هم كه، محدودى هم كه در دستشان بوده، آن را هم به حد سيرى نخورند. ولى ما عيناً نمى‏توانيم آن دستوراتى را كه در آن شرايط بيان شده رعايت بكنيم. و الا عرض كردم ممكن است آثار سويى داشته باشد كه گردنگيرمان بشود.
    ولى توجه به آن دستوراتى كه داده شده براى اين كه يك مقدارى از وضعى كه هستيم در بياييم و زياده روى نكنيم و يك حسابى در كار خوراكمان بيايد، توجه به آنها، ديدن آنها، خواندن آنها مفيد است. نامه‏اى است كه حضرت امام على ابن موسى الرضا (صلوات اللَّه و سلامه عليه) براى مأمون نوشته بودند براى حفظ الصحه در امور بهداشتى. از آنها درخواست كرده بود كه مطالبى براى آنها بنويسد، براى او بنويسند. در آن نامه كه البته مضمونش در روايات ديگر هم است آمده است كه «اجعل طعامك كل يوم وجبتاً كل يومين فلات وجبات». غذايت را كه البته غذايى را كه آدم بخورد و سير بشود نه مثل تنقلات، ميوه، شيرينى، اينها منظور نيست. غذايى را كه آدم بخورد. ناهار، شام. مى‏فرمايد در شبانه روز يك مرتبه غذا بخور. يا در هر دو روزى سه مرتبه. يك مرتبه و نيم كه بيش از اين را تجويز نمى‏فرمايند. يا در شبانه روز يك مرتبه غذا يا در هر دو روزى سه مرتبه. «اجعل طعامك» آن كه غرق در نعمت‏ها بود و همه چيز در اختيارش بود، براى حفظ سلامتى‏اش، مى‏فرمايد شبانه روز يك مرتبه غذا بخور يا هر دو روزى سه مرتبه. توجه به اين دستورات خوب است. اما معنايش اين نيست كه فردا من و شما غذايمان يك مرتبه باشد. ما روزه ماه رمضانمان هم با افطار و سحرى مفصلى كه مى‏خوريم به زور مى‏گيريم.
    اينها عرض كردم براى اين است كه هر كس يك مقدارى رعايت كند. پرخور نباشيم. شكم‏باره نباشيم. همه‏اش دنبال اين نباشيم كه يك چيزى پيدا كنيم كه شكممان را سير كنيم. يك قدرى كمتر حساب داشته باشد و خيلى هم سير نخوريم. اين باعث اين مى‏شود كه بتوانيم دلمان را از وسواس‏ها حفظ كنيم و توجهمان را به حضور الهى بيشتر متوجه سازيم. در عبادت هم مى‏توانيم حضور قلب بيشترى داشته باشيم. البته باز عرض مى‏كنم در صورتى كه به حد افراطى نرسد كه آن قدر آدم بى حال بشود از گرسنگى كه نماز هم نتواند بخواند. تا حدى سبك بودن شكم مؤثر است در اين كه توجهات قلبى بيشتر متمركز بشود. آدم اختيار دلش به دست خودش بيايد.
    بعد خداى متعال مى‏فرمايد، در اين جا ملاحظه فرموديد، چهار چيز بود. يك مربوط به ظواهر بود. يكى زبان، يكى هم شكم، دو چيز هم مربوط به دل بود. عرض كردم آن دو چيزى كه مربوط به جوارح است مقدميت دارد. در بيان بعدى روى همين دو چيز تكيه مى‏شود. «لو حلاوة الجوع و ان...». اى كاش مى‏دانستى، مى‏چشيدى، شيرينى گرسنگى و شيرينى سكوت را. ما شيرينى غذا را چشيده بوديم اما شيرينى گرسنگى را ديگر نمى‏دانستيم. حقيقت اين است كه آن آثارى كه بر گرسنگى مترتب مى‏شود گاهى آن قدرى لذت بخش است كه از هر غذاى لذيذى منتها لذيذتر است. منتها آدم بايد تجربه كند و راه صحيحش را بدست بياورد. دستورى كه ائمه اطهار (سلام اللَّه عليه) داده‏اند برود آن راه را تا اين كه ببيند چه‏
    لذت‏هايى در اين دنيا نصيبش مى‏شود. اى كاش، خداى متعال مى‏فرمايد «لو زهد حلاوة الجوع و ما ورثوا منها». اى كاش مى‏چشيدى شيرينى گرسنگى و سكوت را و آن اثرى كه در اثر اينها حاصل ميشود. در نتيجه گرسنگى و سكوت. ميراثى كه نصيب گرسنگان و ساكتين مى‏شود. اين جا حضرت سوال مى‏فرمايد اى كاش مى‏چشيدى، چيه آن آثار؟ قال يا رب رب ما ميراث الجوع»؟ البته باز عرض بكنم اينها روشن است، احتياج به توضيح ندارد. ولى چون اين آيه بعدها هم توصيه كرده‏اند كه يك مطالبى گفته مى‏شود كه يك جوانبش رعايت بشود و اينها حرف صحيحى هم است، اين كه پيامبر اكرم سوال مى‏فرمايد اين معنايش اين نيست كه ايشان نمى‏دانستند. يا وقتى خداى متعال مى‏فرمايد «لو زهد حلاوة الجوع». معنايش اين استكه تا آن وقت پيامبر اكرم نچشيده بودند حلاوت گرسنگى را. اينها گفتگوهايى است كه در باره مطالبى كه آن وقت، آن شب توجه به آن پيدا كرده‏اند، حالا گفت و شنود هم به چه وضعى بوده و اينها ما درست نمى‏فهميم. و به هر حال پيامبر اكرم هم هر چه دارد از خداست و درست است كه معصوم است ،درست است كه علم بسيار زيادى از علم بما كان ما يكون دارد اما اين علم‏ها از خودش نيست. همه از خداست. خدا دارد به او تعليم مى‏كند كه او بداند. «الم يجدك يتيماً فهاوى و وجدك عائلاً فهدى». از خودش كه چيزى ندارد. اگر هدايت الهى نباشد، او هم مثل ديگران ضال است. هيچ موجودى از خودش هيچ چيز ندارد. پس اگر خدا به او تعليم مى‏فرمايد اين مثل ساير چيزهاست. هر چه او دارد از طرف خداست.
    «قال يا رب ما ميراث الجوع»؟ ببينيد در اين جا چه چيزهايى را به عنوان ميراث گرسنگى ذكر فرموده. اول حكمت. در اين مورد باز هم بياناتى در همين حديث شريف خواهد آمد كه گرسنگى و سكوت چه تأثيرى دارد در اين كه دل انسان حقايق را بتواند درك بكند. اجمالاً شايد با همين تجربه‏هاى محدودى هم كه ما داريم بتوانيم تا حدى نزديك بشويم به اين مطلب كه آن چه بار بدن را سنگين‏تر مى‏كند و موجب توجه روح به امور مادى و بدنى و جسمانى ميشود از لطافت روح، از اوج روح، از نورانيت روح مى‏كاهد. تاحدى براى همه ما قابل تجربه است. در ماه مبارك رمضان، اواخر ماه يا روزها، نزديك‏هاى افطار همه ما مى‏توانيم تجربه كنيم كه يك حالتى داريم مثل، شبيه اين كه روح دارد پرواز مى‏كند. اوج گرفته، يك نشاط خاصى، يك لذت خاصى، يك سبكى خاصى آدم در خودش احساس مى‏كند. پس براى اين كه ما بتوانيم به آنچه كمالات روح است نائل بشويم بايد از بدن آن قدر استفاده كنيم كه براى آن كمالات لازم است. نه اين كه كارى كنيم كه بار روح را سنگين كنيم و مانع از طيرانش بشويم. البته اينها تعبير استعارى است. طيران در كار نيست. اما چيزى است شبيه طيران. عروج روح، توجهش به معنويات، به عالم ملكوت، به عالم الهى، چيزى است شبيه اين كه پرنده‏اى دارد پرواز مى‏كند و اوج مى‏گيرد.
    پس اول نتيجه‏اى كه از گرسنگى گرفته مى‏شود اين است كه عقل انسان كه همين روح از آن جهتى كه داراى قوت تعقل است به آن مى‏گوييم عقل. آن مى‏تواند فعاليت كند و نتايجى را كه مى‏خواهد بدست بياورد را بدست بياورد. مانعى ديگر ندارد. سنگينى بدن و شكم مانع نيست از اين كه روح فعاليت كند، فكر كند، حقايق را دريافت كند. پس به حكمت نائل مى‏شود. البته در صورتى كه راه حكمت را بپيمايد. اين مانع برداشته مى‏شود. پس مى‏توانيم بگوييم ميراث جوع يكى حكمت است. دوم همان كه عرض كردم كه انسان در موقعى كه شكمش پر است، كمتر اختيار دلش را هم دارد. دلش هم به همين سو و آن سو افكار و خيالات متفرقه و پراكنده بيشتر به او هجوم مى‏آورد. وقتى آدم گرسنگى بكشد، مثل اين كه نمونه‏اش را در حال روزه مى‏بينيم بيشتر آدم موفق ميشود كه حواسش را جمع كند، متمركز كند، اختيار دلش را بدست بياورد. طبق قول قبل. اين اثر دوم. اثر سوم تقرب به خداست كه اين هم به هر حال همه ما كم يا بيش يك مرتبه‏اى از آن را در همان حال روزه و اينها درك كرده‏ايم. هر كه بيشتر روزه‏اش را بهتر گرفته باشد و شرايطش را رعايت كرده باشد، اين حالت را بيشتر درك كرده است. ولى به هر حال همه مومنين بهره‏اى از تقرب را دارند. حالى آدم پيدا مى‏كند كه در ايام ماه‏
    مبارك مخصوصاً در اواخر ماه كه صفايى آدم پيدا كرده، احساس مى‏كند توجه كردن به خدا براى او آسان است. در حالات عادى مخصوصاً وقتى كه آدم شكمش پر است هر چه مى‏خواهد آدم توجه به خدا پيدا بكند، در ذهنش مى‏گويد خدا حاضر است، ناظر است، اين جا است الان. به من احاطه دارد. چيزى از من بر او مخفى نيست. اما اينها همه مفاهيمى است. حال توجه پيدا نمى‏كند. ولى وقتى گرسنگى كشيده، شكم خالى است، اين آمادگى است. در شبانه روز وقتى آخر شب، سحر يا بين الطلوعين كسانى كه موفق بشوند اين حالت را بهتر احساس مى‏كنند چون شكم سبكتر است. در قسمت دوم روى همين مسئله كه تقرب در اثر گرسنگى حاصل مى‏شود تكيه شده كه حالا بد نيست، اين سوم بود. اول حكمت، دوم حفظ قلب و سوم تقرب. چهارم حزن دائمى. يك مقدار احتياج به توضيح دارد.
    در روايات زيادى از حزن خيلى تعريف شده. از جمله در خود همين ارشاد القلوب ديلمى كه بسيار كتاب خوبى است براى موعظه، عبارات بسيار خوبى را جمع كرده، در بحار و ساير مجامع روايى هم اين روايت را از ارشاد القلوب نقل كرده. در همين جا يك بابى در باره فضليت حزن است. باز اين جا گاهى سوء تفاهم مى‏شود. تعبير و تفسير غلط مى‏شود. منظور از اين حزنى كه در اين جا است و تعريف شده، مثل جوعى كه عرض كردم منظور سبك بودن است، منظور از اين حزن هم يك حالتى در مقابل يك چيزى كه حالا تعبير جالبى هم نيست. حالت سرمستى. گاهى آدم يك حالت شادى افراطى پيدا مى‏كند كه با سر و گوشش خودش ميخواهد كه بازى كند. با دم خودش مى‏خواهد برود گردو بشكند. يك حالت شبيه حالت مستى. حالت طرب كه گاهى اين شدت به اين معنا فرح هم ناميده مى‏شود. «انه لفرح فخور» كه در خود قرآن هم از اين حالت مذمت شده. اين غير از سرور است. سرور يك حرف است. نشاط يك حرف است. اين حالت فرح و سرمستى، اين يك حالت ديگرى است. اين حالت افراطى اش است. اين حالت خيلى مضموم است. يعنى آدم مثل يك حيوانى كه، شبيه بعضى حيوانات حالت مستى پيدا مى‏كنند، بعضى‏ها در زمستان، بعضى‏ها در فصول ديگرى يك حالت پيدا مى‏كنند كه حال عادى ندارند. يك چيزى شبيه به جنون. آدميزاد هم يك همچين حالى پيدا مى‏كند. غالباً وقتى شكم پرى دارد اين حالت بيشتر در آدم پيدا مى‏شود. يك حالت مست گونه.
    خب طبعاً يك همچين حالتى آدم را مهيا مى‏كند براى انواع گناه‏ها. هر سخنى به زبانش مى‏آيد بگويد. هر رفتارى پيش بيايد، هر التذاذى زمينه‏اش پيدا بشود، اين آمادگى اين را دارد براى اين كه خداى نكرده مست كرده باشد. ديگر نمى‏تواند خودش را كنترل كند. گاهى شايد براى ما هم كما بيش براى بنده كه زياد، براى شما شايد كما بيش پيدا شده باشد كه گاهى آدم در يك جلسه‏اى بگو بخند آن قدر متسغرق مى‏شود كه ديگر اصلاً جلوى خودش را هم نمى‏تواند بگيرد. هى بگو و هى بخند. بعد ديگر كم كم پايه گاهى غيبت، گاهى موجب بيداد ديگران بشود، اينها را ديگر نمى‏تواند رعايت بكند. هر چه آمد مى‏گويد. اين همان حالت سر مستى مى‏شود. كنترل را از دست آدم مى‏گيرد. برعكس آن وقتى كه يك مقدارى حالت حزن دارد. حزن در مقابل اين سر مستى. آن وقت بهتر مى‏تواند جلوى خودش را كنترل كند. توجه خودش را معطوف كند. ولى گاهى اين حزن‏ها، حزن هايى است مربوط مال امور مادى و دنيوى. مريض دارد آدم يا گاهى فرض بفرماييد كشتى اش غرق شده يا مشكلاتى دارد، اينها باعث اين ميشود كه محزون بشود. عبوس بشود، اوقاتش تلخ بشود. با يكى دعوايش كرده، با دوستش، با رفيقش، با همسرش، همسايه‏اش، به هر حال اوقاتش تلخ است. اين اوقات تلخى يك چيز ممدوحى نيست. اين حزن ممدوح نيست. آن حزن ممدوح آن حزنى است كه در مقابل سر مستى و شادى افراطى است. يك مقدارى آدم بايد متوجه باشد، يك حالت ترس داشته باشد، يك حالت اندوه داشته باشد تا بيشتر بتواند توجه پيدا بكند.
    اين كه در قرآن كريم به عنوان اولين وظيفه يا بزرگترين وظيفه انبيا انذار تعيين شده، ترساندن مردم، ترس چيز خوبى نيست. اما اگر آدميزاد از عاقبت خودش بيمناك نباشد، اين نيروهايش را درست در جهت صحيح توجيه نمى‏كند. وقتى‏
    آدم به فكر اين مى‏افتد كه از عمرش بهتر استفاده كند، رفتارش را كنترل كند، تقوا داشته باشد، بترسد از اين كه آثار بدى از عدم تقوا مترصد بشود. اين استكه اين حالت خوف و حالت ترس اين مطلوب است به خاطر اين كه آدم نيروهايش را بى‏خود هدر ندهد. خائف باشد از اين كه به عاقبت وخيمى مبتلا بشود. از آن طرف، خوف نسبت به آينده‏اش. مى‏ترسد كه فلان مصيبتى براى او پيش بيايد. حالا در دنيا باشد يا در آخرت باشد. ولى حزن نسبت به گذشته است. يك چيزى كه شده غصه‏اش را مى‏خوريم. مومن هميشه از اين كه مقدارى از عمرش صرف آن چه مى‏بايست بشود نشده، يا اين كه صرف مباحات شده. همين هم بايد محزون باشد كه چرا اين عمر من صرف امور مباح شد. اى كاش صرف عبادت واجبى يا مستحبى مى‏شد. تا نتيجه ابدى براى من داشته باشد. اگر توجه كند كه حتى آن چه كه صرف حلال هم شده، حلالى كه غير مستحب باشد، مباح مثلاً. حتى اين هم از دستش رفته، ضرر كرده. اگر غير از اين عمل كرده بايد محزون باشد كه چرا من اين عمرم را بى خودى تلف كردم. بايد اين لحظه را هم حتى صرف مباح نمى‏كردم. بزرگانى بوده‏اند كه در زندگى شان هيچ وقت كار مباحى انجام نداده‏اند، هميشه آن چه انجام داده‏اند يا واجب بوده يا مستحب.
    پس از اين كه ما كار مباحى از ما سر زده بايد محزون بشويم. چه برسد از اين كه مشتبهى سر زده باشد. چه برسد به اين كه مكروه باشد. چه برسد به اين كه خداى نكرده مبتلا به معصيتى شده باشيم و بالاخره ما كه معصوم نيستيم. همه ما كم يا زياد ترك اولايى لااقل كرده‏ايم. خب است فكر كنيم نسبت به آن ترك اولى هايمان و محزون باشيم از اين كه چرا اين كار از ما سر زده. اين باعث اين ميشود كه در آينده بيشتر قدر عمرمان را بدانيم. مبتلا نشويم به چيزهاى خطرناك. اما اگر نه، آدم بى خيال باشد. فكر اين را نكند كه چرا عمرش بى خودى تلف شده اين مبتلا به همان حالت فرح و سرمستى مى‏شود و اين مانع مى‏شود از اين كه به لذايذش بپردازد. حزن از اين جهت ممدوح است و دوامش مطلوب است براى اين كه مانع مى‏شود از نفوذ شيطان بعد از مبتلا شدن به غرور و سرمستى.
    يكى ديگر از آثار جوع كه در اين جا ذكر شده «خص المعنونة بين الناس». هر قدر آدم كمتر احتياج به مردم داشته باشد، آزادتر است. كسى كه شكم بار است هر روز فكر اين است كه يك غذاى تازه‏اى، طعم جديدى، با شرايط مطلوب‏ترى براى خودش فراهم كند. همه‏اش فكر لذايذ مادى است. آنها هم كه تمام نمى‏شود. امروز يك نوع غذاى جديدى ياد مى‏گيرد، اين را بپزيم. دارچين از كجايى آورده‏اند، آلمانى اش بهتر از انگليسى اش است، نمى‏دانم، فلان و از اين جور چيزها. اين باعث مى‏شود اين مى‏شود كه آدم دائماً فكر شكم باشد. گوسفندى كه دارد پروا مى‏بندند دائماً فكر اين است كه چه بخورد. يا گاوى را كه ولش مى‏كنند در صحرا بچرد همه‏اش توى فكر اين است كه يك چيزى بخورد. اين حالت حيوانى است. انسان اين جورى نبايد باشد. و اگر اين جورى شد آن وقت براى زندگى اش دچار مشكلاتى مى‏شود. بايد هر روز درآمد بيشترى براى خودش بدست بياورد تا بتواند كه از غذاهاى تازه‏اى استفاده بكند، رنگهاى جديدترى، نوع پخت جديدترى، اين نتيجه‏اش اين مى‏شود كه احتياج به درآمد بيشترى دارد و بايد هميشه دستش پيش اين و آن دراز باشد كه كار جديدى، دو شيفته كار بكند، سه شيفته كار بكند براى اين كه درآمد بيشترى داشته باشد احياناً و خداى نكرده كارى كه غير مستحب هم است كشيده مى‏شود. براى اين كه خفيف المعونه باشيد، سبكبال باشد، بين مردم احتياج به اين و آن زياد نداشته باشد، آدمى كه عادت به شكم بارگى نكرده است سبكتر هم است. آزادتر هم مى‏تواند زندگى بكند. در نتيجه اين آزادى اش آن وقت زبانش هم باز است. هر وقت هر حرفى را هم كه خواست مى‏زند. از كسى نمى‏ترسد. آنهايى كه شكم باره هستند فكر اين هستند كه بايد اين لذايذ برايشان فراهم بشود. قطعاً انسان را زبان باد مى‏دهد. آدم براى اين كه منابع مادى بيشترى بدست بياورد بايد خيلى ملاحظه ديگران را بكند. نكند يك چيزى بگويم كه فلان كس بدش بيايد. آن وقت فلان جا به من كمك نكند. توى فلان كارى. يا يك كمى قرض از او بخواهم قرض ندهد. يا مثلاً گاهى گله‏اى، چيزى مى‏كنم قطع نكند با آنها. اين ملاحظات را بايد بكند. زبانش بسته مى‏شود.
    ولى كسى كه عادت طمعى در مال ديگران ندارد. جايى كه بايد حرف حق را بزند به راحتى مى‏تواند بگويد. آقا باعث اين مى‏شود كه فلان كس بدش بيايد بعد ديگر آن مقدارى را كه ماهيانه براى تو مى‏فرستاد را نفرستد. خب نفرستد. ما اندازه‏اى كه زنده باشيم، قوتى را خدا برايمان مى‏رساند. بيش از اين هم احتياجى نداريم. آدمى كه سبكبال است اين جورى است. ولى آدمى كه فكر اين است كه هر روز لذايذ بيشترى را براى خودش جمع كند ناچار بايد به اين و آن هم تملق بگويد. سرش پيش اين و آن هم خم باشد. و ناچار موقعى هم كه بايد حرف حق را بزند نمى‏زند. ملاحظه كار مى‏شود. يكى ديگر اين كه هميشه آدمى كه شكم باره است و فكر لذايذ مادى اش است، هميشه نگران آينده‏اش است كه مبادا فردا دستمان خالى بشود و ديگر اين وسائل عيش و نوش برايمان فراهم نشود. هميشه اين غم آينده را، بيم آينده را، آينده دنيايى را، اگر آينده اخروى باشد كه باعث اين مى‏شود كه اين قدر آدم در راه تكامل قدم بر دارد.
    ولى نگرانى بيخود كه فردا آيا فلان وسائل راحتى براى ما آماده مى‏شود يا نمى‏شود. نگران است. مثل يك حالتى كه بسيارى از اهل دنيا به آن مبتلا هستند. فردا چه مى‏شود؟ آينده مان تأمين نيست؟ نمى‏دانيم كه فردا چه به سر ما مى‏آيد؟ اگر اين حقوقمان هم قطع بشود چطور مى‏شود؟ اين حالت نگرانى كه توأم است با عدم توكل براى كسى است كه دلبستگى به لذايذ دنيا دارد. اما كسى كه خب با يك لقمه نان سير است و احتياجى به انواع وسائل براى غذا ندارد، براى غذايى براى بعضى از شكمباره‏ها، با هزينه يك ماه يك خانواده‏اى برابرى مى‏كند و گاهى حتى بيشتر هم. كه شما، ما الحمد للَّه به اينها مبتلا نيستيم. نمى‏دانيم كه براى اين كه يك ناهار دلپسندى براى خودشان فراهم كنند چه زحماتى بايد بكشند، چه چيزهايى از كجاها تهيه بكنند تا دلخواه خودشان باشد. انواع غذاها سر سفره شان فراهم باشد. گاهى هزينه يك سفره به اندازه هزينه يك ماه يك خانواده است يا شايد هم بيشتر. چنين كسانى بايد به فكر درآمد بيشترى باشند. اما كسى كه با يك لقمه نان شكمش سير ميشود اين ديگر اعتنا ندارد كه فردا چه خواهد شد. «لا يبايع عاش مؤثراً او مؤثرا». نتيجه‏اش اين مى‏شود كه آزادتر است. راحت‏تر است. ديگر غم دنيا ندارد. اما معنايش اين نيست كه غم آخرت هم نداشته باشد. اين جهتى كه «لا يبايع عاش مؤثراً او مؤثرا» مطلوب است يعنى غم دنيا نداشته است. يعنى غم آخرت را داشته باشد. اين دو تا با هم منافات دارد. اين ناراحتى هايى كه در اكثر اهل دنيا پيدا مى‏شود، حالت مريضى و مرض‏هاى روانى خاصى كه در اثر غصه‏ها و كمبودهاى دنيا پيدا مى‏شود اين‏ها مال غم دنياست. برعكس كسانى كه آزاده هستند، دلبستگى به اين امور دنيا ندارند از اين جهات راحت‏تر هم هستند. حتى سلامتى بدنى و روانى شان هم بيشتر حفظ ميشود.
    آخرش است، آن جمله‏اى بود كه «هل تجرى اى وقت اليتقربون اليه؟ يا اى وقت يكون العبد افضل اليه». مى‏فرمايد. نه. جواب ميدهد خداى متعال وقتى گرسنه باشد و در حال سجده باشد. اگر هر دويش باشد قطعاً اولى است. اما گرسنه است براى اين كه مانع اوج گرفتن نمى‏شود. روح آماده پرواز است. در حال سجده هم اولاً خود اين حال سجده علامت تواضع للَّه است و تعالى روح در تواضع للَّه است. ثانياً در اين حال ديگر اسباب تخلف حواس اينها ديگر كمتر است. كسى كه در حال سجده است ديگر چشمش اين طرف و آن طرف كار نمى‏كند. باعث تخلف حواسش نمى‏شود. اين است كه اجتماع حواس و حفظ قلب در حال سجده مخصوصاً كه عنوان عبادت و خضوع للَّه است. اين بيشتر حاصل ميشود. اين قرب الهى وقتى حاصل مى‏شود كه شكم گرسنه و بدن در حال سجده باشد.
    «و الحمد لله رب العالمين»