• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • چهارمين درس از مباحث تفسير حديث معراج توسط حضرت آيت الله استاد مصباح.
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «و جبت محبتى للمتوكلين عليه و ليس لمحبتى غاية و لا نهايه كلما ووعت لهم علناً رفعت لهم علما اولئك الذين بذلوا و المخلوقين بنذرى اليهم و لم يرفع حوائج الى الخلق بطونهم خفيفة من الحلال نفقتهم فى الدنيا ذكرى و محبتى و لواعى عنهم».
    بخشى از حديث شريف قدسى بود كه به حسب اين نقل در شب معراج پيامبر اكرم از پيامبر اكرم سوال كردند و جواب‏هايى دارد شد و گفتگوهايى انجام گرفت كه در اين حديث نقل شده. يك بخشش اين است كه محبت من براى چهار دسته از مردم واجب است. يعنى من چهار دسته از مردم را قطعاً دوست دارم. وجبت نه اين كه به عنوان تكليف است يعنى ثبوت قطعى دارد اين محبت من. نسبت به اين چهار دسته. اولين دسته‏اى كه خداى متعال قطعاً آن‏ها را دوست دارد كسانى هستند كه همديگر را در راه خدا دوست بدارند. المتحابين فيه. در جلسه قبل يك مقدارى در رابطه با تحاب فى اللَّه صحبت كرديم.
    به دنبالش مى‏فرمايد دسته دوم كسانى هستند كه به خاطر خدا پيوندهاى غير خدايى شان را ببرند. از همديگر قطع كنند. اگر راتباطى بر اساس هواى نفس بر خلاف رضاى خدا بين كسانى به وجود آمده به خاطر خدا آن پيوند را قطع كنند. پيوندى كه مضر است به دين. و بر عكس كسانى كه به خاطر خدا پيوند بر قرار كنند. كدورتى دارند از همديگر. باعث اين مى‏شود كه از هم گسسته بشوند، دور بشوند نسبت به هم كينه پيدا بكنند به خاطر خدا از اين كدورتها صرف نظر كنند و به همديگر پيوند كنند. با هم محبت پيدا كنند. دسته چهارم هم دسته‏اى است كه توكل بر خدا دارند. وجبت محبتى للمتوكلين عليه. بعد مى‏فرمايد ليس لمحبتى غاية و لا نهايه، تأكيد بر اين مطلب است كه خيال نكنيد اين كه خدا نسبت به يك كسانى محبت دارد اين يك چيز كمى است. خب آنها يك كارى كرده‏اند و خدا دوستشان دارد و اين تمام شد. نه، اگر محبت خدا به كسى تعلق بگيرد بسيار مطلب عظيمى است كه باز درباره عظمت محبت خدا يك توضيحاتى جلسه قبل عرض كردم. براى توضيحش در خود اين حديث آمده كه «كلما ووعت لهم علناً رفعت لهم علماً». به خاطرم مى‏آيد كه در يك نسخه‏اى عكس اين است. «كلما ووعت لهم علماً رفعت لهم علناً». اگر اين نسخه غلط است. «كلما ووعت لهم علناً رفعت لهم علماً است. منظور اين است كه به واسطه محبت هر علمى را براى آنها برافرازند علمى را براى آنها قرار مى‏دهند. اگر عكسش باشد، يعنى اگر به واسطه محبت من راهى براى آنها گشوده شد و روشن شد اين علمى كه مرتفع شده، اين علمى كه برافراشته شده، اين منحصر نيست به همين، اين ادامه دارد. اين تمام شد، پشت سرش علم ديگرى است. ظاهراً اين تعبير با توجه به اين مطلب بوده كه از سابق هم در راههاى بيابانى و خطرناكى كه در بيابانهاى كوير و لم يزرع وجود داشته، كسانى مى‏آمدند يك علاماتى نصب مى‏كردند. اين علاماتى كه نصب مى‏كردند باعث اين مى‏شده كه كسانى كه در اين راه مى‏آيند مخصوصاً با آن طوفانهايى كه مى‏شده و شن هايى كه جاده‏ها را پر مى‏كرده خيلى اهميت داشته توجه به اين علامت‏ها باعث اين مى‏شده كه در بيابانها راه را گم نكنند. از يك علمى كه مى‏گذشتند باز احتياط مى‏كردند، پيدا مى‏كردند براى ادامه راه به يك علم ديگرى.
    خداى متعال مى‏خواهد بفرمايد كه من تا آخر راه همراه اينها هستم. اين‏ها را هدايت مى‏كنم. نه اين كه يك تكه راه را به آنها نشان مى‏دهم و بعد هم تمام مى‏شود. از هر علمى بگذرند باز مال آن علم ديگرى براى آنها قرار مى‏دهم كه راه را گم نكنند و تا آخر خط بيايند. و اين بسيار مهم است كه خداى متعال در مقام تدبير بندگانش، رهايشان نكند. يك تكه را دستشان را گرفت بردشان، بعد ولشان نكند كه حالا خودتان بياييد. هر قدمى كه مى‏روند تا آن جا كه احتياج به راهنمايى دارند خدا
    براى آنها راهنما قرار داده است. رهايشان نمى‏كند. چون دوستشان دارد. «اولئك الذين بذلوا و المخلوقين بالنظر اليهم». در توضيح اين كه چگونه از تحاب و از دوست داشتن يكديگر براى خدا مى‏شود عرض كردم اين در واقع فرع محبتى است كه انسانها به خدا پيدا مى‏كنند. تا انسان خدا را دوست ندارد نمى‏تواند كسان ديگرى را به خاطر خدا و در راه خدا دوست بدارد. اين محبت اصلى به خداى متعال تعلق ميگيرد و در سايه محبتى كه خداى متعال به انسان دارد هر كس بيشتر با خدا ارتباط دارد او را بيشتر دوست مى‏دارد. آن ديگرى هم وقتى مى‏بيند اين شخص محب خداست آن هم اين يكى را بر اساس همين محبت خدا دوست مى‏دارد. وقتى بنا شد كه محبت للَّه باشد، هر كس به خدا نزديك‏تر است به خدا نزديك مى‏شود. هر كس رابطه‏اش با خدا بيشتر است مورد محبت او قرار مى‏گيرد. پس چنين كسى به مردم آن گونه نگاه مى‏كند كه خدا به آنها نگاه مى‏كند. يعنى هر كس در نظر خدا عزيزتر است نزد او هم عزيزتر خواهد بود. اين جور نيست كه خدا اشخاص را بر اساس يك معيارى دوست داشته باشد و او بر اساس يك معيار ديگرى. نه، يك نگرش است، با يك معيار اشخاص سنجيده مى‏شوند. هر كس با خدا بيشتر ارتباط دارد هم خدا بيشتر او را دوست دارد و هم اين متحابين. آنهايى كه براى خدا ديگران را دوست مى‏دارند.
    پس آن گونه كه خدا به بندگانش نگاه مى‏كند اينها هم به بندگان نگاه مى‏كنند. هر كس پيش خدا عزيزتر است پيش اينها هم عزيزتر است. محبت عند اللَّه و عند اوليائه يكى است. هر كه پيش خدا محبوب‏تر است، پيش اولياى خدا و دوستان خدا هم او محبوب‏تر است. اين يكى از ويژگى كسانى است كه مورد محبت خدا هستند. خدا به يك كسانى، كسانى علاقه دارد كه همانگونه كه او به بندگانش نگاه ميكند و آنها را مى‏سنجد و ارزيابى مى‏كند آنها هم به همين نگاه به بندگان نگاه مى‏كنند. يكى ديگر از ويژگى كسانى كه محبوب خدا قرار مى‏گيرند اين است، اينها سر و كار خودشان را با خدا مى‏بينند. توكل برخ خدا دارند. اعتماد بر خدا دارند. وجبت محبتى للمتوكلين عليه. چون اينها اعتمادشان بر خدا است هيچ وقت دست نياز به سوى بندگان دراز نمى‏كنند. لم يرفع الحوائج الى الخلق. انسان بدون احتياج نمى‏شود. زندگى انسان توأم با انواع نيازها است. هر قدر، هر كس ظرفيت وجودش بيشتر است نيازش هم بيشتر است. اين طور نيست كه انسان نشود، بدون نياز بشود وجود داشته باشد و بدون نياز زندگى كند. انتم الفقرا اما الى اللَّه. شما سر تا پا احتياج هستيد. اما احتياج به سوى خدا. براى رفع احتياجتان بايد برويد سراغ او. چون محتاج او هستيد.
    اگر كسانى راه را گم كنند، براى رفع احتياجشان دست پيش اين و آن دراز كنند، اعتمادشان به اين و آن باشد، اين نه تنها خدا اينها را رها مى‏كند، واگذارشان مى‏كند به اسباب، علاوه بر اين ديگر مورد محبت خدا هم نيستند. براى اين كه ارتباطشان با خدا ضعيف است ديگر. كسى كه حاجاتش را از خدا مى‏خواهد، سر و كارش با خداست، ارتباطش با او تقويت مى‏شود. يكى از حكمت‏هاى اهتما به دعا براى اين است كه انسان در هر امرى سر و كار خودش را با خدا بداند. برود سراغ او. رابطه‏اش با خدا تقويت بشود. ارتباط داشته باشد با او. فراموشش نكند. اين ارتباط يك ارتباط قلبى و معنوى و روحى است هر كس قوى‏تر باشد انسان بيشتر سراغ او مى‏رود. بيشتر به ياد او است. نيازهايش را از او مى‏خواهد. هر قدر ضعيف‏تر باشد مى‏رود سراغ ديگران، با ديگران رابطه بر قرار مى‏كند تا به وسيله آنها نيازش برطرف بشود. اين بندگان محبوب خدا هستند، كسانى هستند كه حاجتشان را به ديگران ارائه نمى‏دهند. دست نياز به سوى ديگران دراز نمى‏كنند. هر وقت هر نيازى دارند كه هميشه نياز دارند نيازشان را از خدا مى‏خواهند، رفع نيازشان را. در يك جلسه داستان حضرت ابراهيم را نقل كردم. اگر يادتان باشد يك داستان بسيار آموزنده‏اى است كه در هيچ حالى حتى آن وقت كه دارند او را مى‏اندازند در آتش به كسى دست نياز دراز نمى‏كند. جبرئيل هم ميگويد مى‏خواهى كمكت بكنم، آيا كارى به من دارى؟ مى‏گويد اما اليك فلا. احتياج دارم اما نه به دست تو.
    كسانى كه رفع نيازهايشان را فقط از خدا بخواهند، خدا به اين‏ها خيلى محبت دارد. براى تقريب به ذهن اگر شما در
    خانواده تان، فرزندتان يا يكى از بستگانتان هر وقت هر كارى دارد به شما مراجعه مى‏كند. يك رابطه خاصى بين خودتان و او احساس مى‏كنيد. او نيازهايش را به هيچ كس ديگر نمى‏گويد فقط مى‏آيد به شما مى‏گويد. يعنى يك خصوصيتى با شما دارد كه با ديگران ندارد. يك آشنايى علقه خاصى، بين شما هست كه بين ديگرى نيست. اين باعث اين مى‏شود كه شما هم نسبت به او توجه بيشتر داشته باشيد. او را محرم خودتان بدانيد و خودتان كه محرم او هستيد، او را هم محرم خودتان بدانيد. احساس مى‏كنيد كه چون او كارش را به شما واگذار كرده، شما هم يك رابطه بيشترى با او داريد. دلتان ميخواهد به او عنايت بيشترى بكنيد. اگر يك مسئله خيلى ضعيفى رابطه انسان با خداى متعال با مقياس بى نهايت از اين قبيل دارد. نمى‏شود گفت چند برابر. اگر كسى رابطه‏اش را فقط با خدا قرار داد هر وقت كارى دارد فقط به او مراجعه مى‏كند، خدا هم محبت خاصى نسبت به او خواهد داشت.
    از اوصاف چنين اشخاصى كه رابطه شان با خدا، محبت شان به خاطر خداست، اعتمادشان بر خداست، اين است كه اينها تعلقى به امور دنيا و لذت‏هاى دنيا ندارند. حتى از امور حلال هم زياد استفاده نمى‏كنند. اينها دلبستگيشان به كس ديگرى است. علاقه شان به كس ديگرى است. اين امور دنيا در دل آنها جاى ندارد. فقط براى رفع نيازى از لذايذ يا نعمت‏هاى دنيا استفاده مى‏كنند. اين است كه حتى غذاى حلال هم زياد استفاده نمى‏كنند. «بطونهم خفيفة من الحلال». شكم هايشان حتى از مال حلال هم سبك است، پر نيست، سنگين نيست، از نعمت‏هاى حلال دنيا، از حرامش كه از اينها به دور است. حتى امور حلالش هم كه صد در صد حلال است و خدا هم راضى است استفاده بكنند در عين حال آن را زياد استفاده نمى‏كنند. به اندازه رفع نيازى اين كه بتوانند وظايفشان را درست انجام بدهند. توان اين را داشته باشند كه عبادت كنند. خدماتى كه بايد براى بندگان خدا انجام بدهند توانش را داشته باشند. به همين مقدار. غذا را براى التذاذ نمى‏خورند. از نعمت‏هاى دنيا به خاطر لذت بردن استفاده نمى‏كند. براى كسب قدرت و نيرو استفاده مى‏كنند. يعنى به همان اندازه‏اى كه براى آنها نيرو ايجاد بكند استفاده مى‏كنند. و اتفاقاً وقتى انسان زياد غذا بخورد نه تنها نيروى زيادى براى او ايجاد نمى‏شود كه غالباً به كسالت و سنگينى و ناتوانى و ضعف و مرض هم مبتلا مى‏شود.
    به هر حال از علائم محبوبين خدا اين است كه شكم هايشان سبك است. پر خور نيستند. اين نشانه‏اى است از اين كه از لذايذ دنيا حتى لذايذ حلالش هم زياد استفاده نمى‏كنند. پس دلخوشى آنها به چى است؟ معمولاً اهل دنيا، آنهايى كه با دنيا سر و كارى ندارند، لذت محبت و انس با خدا را نچشيده‏اند، خوشى شان، دلخويشان به همين لذت‏هاى دنيا است. خوراك لذيذى بخورند، لباس خوبى بپوشند، خانه خوبى تهيه بكنند، مثلاً ماشين سوارى لوكسى داشته باشند، از اين قبيل. كسانى هم كه حتى غذاى حلالى هم سير نمى‏خورند و هميشه سبك هستند اينها پس دلخوشيشان چيه؟ بعد از دنيا تلاششان براى چى است؟ به چى خوش هستند؟ «نفقتهم فى الدنيا ذكرى و محبتى و لواعى عنهم». دلخوشى آنها در دنيا اين است اول ياد من. كسى كه محبت دارد به طور طبيعى دنيا به ياد محبوبش است. لذتش هم از همين نياز به اوست تا به وصال او نرسيده در آن وقتى كه هنوز دور از محبوبش است دلخوشى اش همان يادى است كه از محبوبش مى‏كند. لذتش همين است. لذكرك عاش قلبى. در دعا مى‏خوانيم لذكرك عاش قلبى. اصلاً زندگى دل من، زنده بودن دل من يا زنده بودن من به ياد توست. اگر ياد تو نباشد من دلمرده هستم. دل من ديگر خوشى اى ندارد. خوشى اش همين است كه ياد تو باشم. مومن زنده دل است. شاد است اما زنده دلى اش به ياد خداست نه به لذت‏هاى دنيا. نعيمهم فى الدنيا، چرا مى‏فرمايد در دنيا؟ براى اين كه در آخرت كه به لقا مى‏رسد. آن جا ديگر احتياج به ياد ندارد. آن جا حضور است. اين جا كه عالم جدايى است، جدايى از محبوبش است، به لقا نرسيده، در اين جا دلخوشى اش به ياد من است.
    خب اين ياد هم ناشى از محبت است و هم هر چه ياد بيشتر ميكند، محبت بيشتر مى‏شود. در امور محبت‏هاى عادى دنيوى هم مى‏شود تجربه كرد. هر قدر آدم به يك كسى كه علاقه دارد بيشتر ياد او باشد. اين محبتش رسوخ بيشترى پيدا
    مى‏كند. عمق بيشترى پيدا مى‏كند، ثبات بيشترى پيدا مى‏كند. پررنگ‏تر ميشود. اما اگر طورى باشد كه آنها فراموش كند، كم كم محبت هم كم مى‏شود. از دل برود هر آنكه از ديده برفت. وقتى نمى‏بيند كم كم فراموش مى‏كند، وقتى فراموش كرد كم كم محبتش هم تمام مى‏شود. بر عكس هر چه ياد آن طرف باشد، اين محبت افزايش پيدا مى‏كند.
    خب كسانى كه در اين عالم هستند و هنوز به حضور و به لقا به معناى كاملش نرسيده‏اند، دلخوشى شان به ياد خداست. هر قدر اين ياد بيشتر باشد يا عميق‏تر باشد، باعث ميشود كه محبتشان افزوده بشود. «و الذين امنوا اشدّ حباً للَّه». محبت مومن نسبت به خدا از همه چيز بيشتر است و شديدتر است. چون محبت بيشتر است ياد خدا هم بيش از همه چيز ياد خدا مى‏كند. محبوبش است. هر چه بيشتر ياد مى‏كند بر محبتش افزوده مى‏شود و اين خير انتهايى ندارد. اين جور نيست كه به يك حدى كه برسد ديگر اشباع بشود. هر چه ياد بيشتر باشد به محبت افزوده مى‏شود. متقابلاً وقتى محبت افزوده شد، ياد بيشتر و عميق‏تر مى‏شود. بعد از ذكر دلخوشى آنها همان محبت است. اگر يك وقت احساس كنند كه در دلشان محبت خدا نيست، مرگ براى آنها آسان‏تر است. از اين كه دلى به محبت خدا داشته باشند. دلى به ياد خدا نداشته باشند. پس دلخوشى آنها، نعمتشان، لذتشان، زندگى قلبشان به اين است كه در آن قلب ياد خدا و محبت خدا باشد. بعد از اين كه انسان محبت نسبت به خدا پيدا كرد طبعاً دلش مى‏خواهد كه محبوبش هم نسبت به او محبت داشته باشد. از او خشنود باشد، نگران نباشد. گله‏اى نداشته باشد. اگر احساس كند كه يك كارى كرده كه محبوبش نسبت به او گله‏مند شده، اين از هر عذابى براى او سخت‏تر است. چيزى كه محب از محبوب مى‏خواهد اين است كه محبوب هم نسبت به او عنايت داشته باشد، توجه داشته باشد، او را دوست بدارد. از او راضى باشد. دلخوش باشد. محب خالص و مخلص بزرگترين لذتش اين است كه احساس رضايت از محبوبش بكند. يعنى احساس كند كه محبوبش از او راضى است.
    در محبت‏هاى عادى انسانهايى كه به هم محبت مى‏كنند آن محبتى خالص است كه دلخوشى اش فقط اين باشد كه ببيند محبوبش نسبت به او يك لبخند رضايت‏آميزى دارد اين از هر نعمتى براى او بالاتر است. اين احساس كند كه اين از او راضى بوده. اين بالاترين چيزى است كه ممكن از براى محب از آن جهتى كه محبت دارد حاصل بشود. پس دلخوشى آنها به ياد من هستند و محبت من و اين كه من از آنها راضى باشم. هر قدر احساس كنند كه من از آنها راضى هستم دلخوشى شان بيشتر است. لذتشان بيشتر است. عيششان گواراتر است و هر قدر احساس كنند كه با من فاصله دارند. رضايت من كمتر نسبت به آنها حاصل شده، آن وقت است كه براى آنها عذاب است. بزرگترين عذاب براى محب اين است كه از چشم محبوبش بيفتد. توجهى به او نداشته باشد، اعتنايى به او نكند. اين از هر توهينى، از هر كتكى براى او بدتر است. پس متقابلاً چيزى موجب دلخوشى محب است كه احساس كند كه محبوبش به او توجه دارد. به او عنايت دارد، او را دوست دارد، راضى است از او، دلخوش است.
    «يا احمد، ان احمد كان تكون عود الناس فزهد فى الدنيا و الرقد فى الاخره». اين بياناتى كه در اين روايت است هر جمله‏اى از آن را كه بخواهد آدم درباره‏اش بحث كند، زمينه بحث زياد است. منتهايش چون بعضى از توضيحاتش در فقرات بعد مى‏آيد اين استكه ما همينطور يك توضيح ساده‏اى درباره هر جمله‏اى اتخاذ مى‏كنيم. اگر دوست داريد كه از پارساترين مردم باشيد، نسبت به دنيا بى رغبت باشيد، و نسبت به آخرت رغبت داشته باشيد، زهد همان بى رغبتى است. زهد يك حالت قلبى است نه عملى. «و شواح بالثمن بحث دراهم و كانوا فيه من الزاهدين». برادران يوسف كه يوسف را فروختند مى‏فرمايند كانوا فيه من الزاهدين». رغبتى نداشتند كه او را نگه دارند پيش خودشان. نسبت به او زهد داشتند. يعنى ميلى نداشتند كه با آنها باشد. مى‏خواستند كه از آنها جدا بشود. زهد اين نيست كه آدم از نعمت‏هاى دنيا استفاده نكند. چيزى در دستش نباشد، مالك نباشد، قصد مال نكند يا قصد ساير امور دنيايى. زهد اين است كه ميلى نداشته باشد. رغبتى نداشته باشد. ممكن است خيلى هم ثروت بدست بياورد. اما به عنوان اطاعت خدا و براى اين كه آن را در راه خدا
    خرج بكند. حضرت سليمان بالاترين سلطنت را داشت. اما از زاهدترين مردم هم بود. چون از آن نعمت هايى كه در اختيارش بود استفاده‏اى نمى‏كرد جز نان جويى آن هم به قدر سد رمقى تناول مى‏كرد. نعمت خيلى در اختيارش بود. اما از آن نعمت‏هاى براى احقاق حقوق، براى ترويج دين خدا، براى برافراشتن پرچم توحيد در سراسر جهان استفاده مى‏كرد. نه براى لذت شخصى خودش. مى‏فرمايد اگر دوست دارى از پارساترين مردم باشى سعى كن كه نسبت به دنيا بى رغبت باشى، زهد داشته باشى. تعلق خاطر به امور دنيا نداشته باشى. بر عكس تعلق خاطرت به آخرت باشد. توجه ببشتر به آخرت داشته باشى. اين جا كه مى‏رسد به حسب اين روايت پيامبر اكرم سوال مى‏كند خدايا چه كار كنم كه نسبت به دنيا بى رغبت باشم تا در نتيجه از پارساترين مردم باشم تا تو من را بپسندى و از من راضى باشى؟ چه كار كنم؟ سوال مى‏كند. راهى براى اين كه آدم بتواند زهدش را حفظ كند و تقويت كند كه در نتيجه به مقام فرح برسد و در نتيجه محبوب خدا باشد. «قال خذ من الدنيا خص من الطعام و الشراب» توى اين نسخه حقاً من الطعام است ولى ظاهراً غلط است «خذ من الدنيا خص من الطعام و الشراب و الباس و لا تد فى اللده». اگر مى‏خواهى نسبت به دنيا علاقه پيدا نكنى، عملاً بايد از نعمت‏هاى دنيا كم استفاده كنى. چون آدم وقتى كه از نعمت‏هاى دنيا استفاده كرد، لذت آن دنيا، آن نعمت زير دندانش است. مزه‏اش را مى‏چشد. خوشش ميآيد. به همان اندازه كه لذتش را احساس مى‏كند نسبت به او هم علاقه بيشترى هم پيدا مى‏كند. باز ديگر دلش ميخواهد يك بارديگر از آن استفاده كند. بيشتر استفاده كند. همين كم كم تعلق خاطر مى‏آورد. اما وقتى به اندازه ضرورت استفاده كرد. اين ديگر نوبت به اين نمى‏رسد كه بنشيند، التذاذى از اين مثلاً خوردنى‏ها و چشيدنى‏ها، دارد. فقط براى يك رفع نيازى است. يك دلبستگى هم پيدا نمى‏شود.
    اگر مى‏خواهى دلبستگى نسبت به دنيا پيدا نشود نسبت به دنيا بى رغبت باشى، كم استفاده كن از دنيا. خذ من الدنيا خص من الطعام و الشراب و اللباس. از خوردنى‏ها، آشاميدنى‏ها و پوشيدنى‏ها همه اينها سبك استفاده كن. زياد دنبال اين التذاذات مادى در خوراك و پوشاك نباش. «و لا تد فى اللده». به اندازه نياز امروزت استفاده كن. بقيه‏اش را هم در راه خدا انفاق كن، نگه ندار كه اين باشد براى روز مبادا، يك روزى مى‏خواهم از آن استفاده كنم. همه اينها جنبه قلبى و اداركى است. يعنى اگر زهد مطلوب است معنايش اين نيست كه دست انسان تهى باشد از همه نعمت‏ها بلكه منظور اين است كه دلبستگى نباشد.
    و همچنين وقتى مى‏گويند براى فردا ذخيره نكن اين معنايش اين نيست كه هر نوع ذخيره‏اى مذموم است. آن ذخيره‏اى كه به خاطر اين باشد كه مى‏ترسد فردا نرسد. امروز همسايه‏اش فقير است، محتاج است، به او نمى‏دهد براى اين كه مى‏ترسد از اين كه فردا خودش محتاج بشود. اين نوع ذخيره مذموم است. اين ذخيره كردنى است كه با زهد نمى‏سازد. شخص زاهد به اين فكر نيست كه نگه دارد كه فردا از آن استفاده كند. امروزش را هم به اندازه ضرورت استفاده كرد. فردا هم كه خدا كريم است. توكل بر خدا دارد. شايد يك دفعه ديگر هم عرض كرده بودم اين روايت را كه مى‏فرمايد مومن بايد به آن چه نزد خدا است بيشتر اعتماد داشته باشد تا آن چه در نزد خودش است. يعنى پولى كه در جيب خودش است ممكن است گم بشود و به درد او نخورد اما آن چه خدا، نزد خدا محفوظ است هيچ وقت گم نمى‏شود. آدم نبايد اعتماد داشته باشد به چيزهايى كه در اختيارش است. چه بسا اينها آن وقتى است كه مورد حاجتش مى‏شود گم بشود، نابود بشود، از بين برود. به درد او نخورد. بر عكس بايد اعتماد داشته باشد به خدا آن چه صلاح او است، به موقع براى او مى‏رسد. حسن ظن دارد به اين كه خدا رفع نياز او را به موقع مى‏كند. او را وا نمى‏گذارد. بنابراين دليلى ندارد كه براى فردا چيزى ذخيره كند. امروزش هم به اندازه ضرورت استفاده كرد تا بتواند نيرو داشته باشد براى انجام وظايف چه برسد به فردا. فردايى نمى‏داند باشد در زندگى اش يا فردايى نباشد. تازه باشد هم خدا براى فردا هم است. همانى كه امروز به او روزى داده، فردا هم همين خدا است. بنابراين احتياجى ندارد كه فردا ذخيره كند. بله، ممكن است گاهى ذخيره كردن براى يك انگيزه‏
    صحيحى هم باشد و اين منافاتى با زهد هم نداشته باشد. آن جا اين است كه نيت آدم و انگيزه آدم در اين ذخيره كردن چيه؟ معروف است كه حضرت سلمان (رضى اللَّه عنه) قوت يكسالش را يك جا تهيه مى‏كرد. با اين كه زاهدترين مردم بود. ولى انگيزه‏اش براى اين كار اين بود كه ديگر هر روز نبايد برود دنبال خريد و يك مقدارى از وقتش صرف اين كارها بشود. آردش را مثلاً براى يكسالش را تهيه مى‏كرد، در خانه‏اش مى‏گذاشت كه هر روز از آن همان جا استفاده كند. اين ذخيره كرده به خاطر اين بود كه مى‏ترسيد اگر ذخيره نكند فردا گيرش نيايد. شأنش از اين خيلى بالاتر است. اين براى اين كه وقتش صرف نشود و برسد به كارهاى ديگرش يك جا غذايش را تهيه مى‏كرد، آن هم چه غذايى، روزى، يك لقمه نان جوى خشكى، ولى به هر حال اين را زودتر تهيه مى‏كرد براى اين كه هر روز نبايد وقت صرف بكند. اين عيبى ندارد. اگر ذخيره كردن به خاطر اين باشد كه مى‏ترسد غذا گيرش نيايد، امروز كه حالا پول داريم، باشد براى فردايمان و فرداهايمان. حالا كه هيچى، براى پيرى هفتاد، هشتاد سالمان. اگر صد سالگى رسيديم آن وقت يك چيزى داشته باشيم كه از آن استفاده كنيم. وقتى كه از كار افتاديم، ذخيره داشته باشيم. اين سوء ظن باللَّه است. خدايى كه امروز براى تو رساند، فردا هم مى‏تواند برساند. براى اين كه تو وجود نداشتى كه غذاى تو را در پستان مادرت تهيه كرد. هنوز متولد نشده بودى كه غذا براى تو تهيه كرد. آن وقت عاجز است از اين كه فردا براى تو روزى برساند؟
    اگر از روى سوء ظن باللَّه باشد، اين ذخيره كردن بد است. اين با توكل نمى‏سازد، با بندگى نمى‏سازد. كسى چه مى‏دارند كه فردا زنده هستى يا نيستى. تا اين كه براى فردا رزق تهيه كنى يا اگر باشى خب خدا هم همانطور كه به تو حيات مى‏دهد، عمر مى‏دهد، روزى ات را هم خواهد داد.
    «خذ من الدنيا خص من الطعام و الشراب و الباس و لا تد فى اللده». بزرگانى بوده‏اند از علما، يا از صلحاى ديگر، از مجامع غير از علما كه مقيد بودند چيزى براى فردا در خانه نگه ندارند. اگر غذايى مى‏آوردند خانه، هر چه لازم داشتند مصرف ميكردند، بقيه‏اش را هم مى‏دادند به همسايگان يا فقرا. نمى‏گذاشتند شب توى خانه چيزى براى فردا بماند. البته اين تمرينى بوده براى اين كه مبتلا به سوء ظن باللَّه نشوند. آن كسانى كه از اين مراتب گذشته باشند به مقام معرفتى مثل سلمان رسيده باشند احتياج به اين تمرين‏ها ديگر ندارند. ولى ماها مى‏بايست سعى كنيم كه كم‏تر مبتلا به اين وسوسه شيطانى بشويم. سعى كنيم اقلاً يك چيزهايى كه تهيه مى‏كنيم در منزل، سعى كنيم يك مقدارى از آن را هم به كسانى كه نيازمند هستند، به همسايگان مخصوصاً يا خويشاوندانى كه فقير هستند به آنها بدهيم. «لن تنالوا البر مما تنفقوا مما تحبون». هرگز به نيكى نخواهيد رسيد تا اين كه از آن چيزيهايى كه دوست داريد انفاق كنيد. اگر دوست دارد كه آدم دوست دارد كه هميشه براى خودش ذخيره كند، يك وقت هم بخواهد انفاق كند، يك چيزهاى مفتضح، پيش پا افتاده‏اى است كه در مقام فاسد شدن است اين‏ها را مى‏دهد. اين هنرى نكرده. اين به دل نمى‏رسد. وقتى انسان نيكوكار مى‏شود و به دل مى‏رسد كه از آن چيزهايى كه دوست ميدارد انتخاب كند. اين است كه اولياى خدا سعى مى‏كردند يك چيزى را كه گيرشان مى‏آيد يا مى‏خرند يا كسى به آنها هديه مى‏دهد از آن چيزهايى را كه خيلى خوششان مى‏آيد اول از آن چيز انفاق كنند كه اين تعلق خاطر براى آنها پيدا نشود. دلبستگى پيدا نكنند.
    خب نصيحت هايى است، سفارشاتى است كه خدا به پيغمبر مى‏فرمايد. البته ما دقيقاً نمى‏توانيم مثل آنها عمل كنيم. اما سعى مى‏كنيم كه يك شباهتى پيدا كنيم. ولى سعى كنيد تشبهى پيدا كنيد. ما اگر نمى‏توانيم به كلى تعلق به دنيا و التذاذات دنيا را از دلمان ريشه كن كنيم اقلاً سعى كنيم تا آن جا كه ميتوانيم كمش كنيم. كم كردنش هم به همين است كه هر چه مى‏توانيم كمتر استفاده كنيم. باز همين جا عرض بكنم كه يك وقت باعث اين نشود كه توجه به اين نصايح ما را از حد اعتدال خارج بكند و يا به صورت غير طبيعى بكنيم. فرض كنيد شب برويم خانه هر چه داريم، از فرش و اثاث زندگى اينها را در بياوريم بفروشيم يا بدهيم به كسى و فردا بيفتيم به... بله. اين كارهاى غير طبيعى اينها را از ما نخواسته‏اند. سعى‏
    كنيم حق و حقوق واجبمان را ادا كنيم. سعى كنيم خداى نكرده از حرام و مشتبه استفاده نكنيم. سعى كنيم غذا مى‏خوريم، يك لقمه كمتر بخوريم. سبك باشيم.
    «فقال يا رب فكيف ادم على ذكرك». دو تا سفارش بود آن جا. يكى اين كه از نعمت‏هاى خدا كم استفاده كن. ذخيره نكن، يكى هم ياد من را دائماً داشته باشد. سوال مى‏كند «كيف ادم على ذكرك»؟ چه كار كنم كه بتوانم هميشه به ياد تو باشم؟ فقال بالخلوت عن الناس». چيزهايى كه تو را از ياد خدا مشغول مى‏كند انسانهايى كه ديدنشان و سخنشان و رفتارشان تو را از ياد خدا غافل مى‏كند. از چنين كسانى دورى كن. چون توجه انسان، انسانهاى متعارف توجهشان در اثر ديدنى‏ها و شنيدنى‏ها به چيزى جلب مى‏شود. صدايى را مى‏شنوند. منظره‏اى را مى‏بينند، توجهشان به آن جلب ميشود. توجه به چى جلب مى‏شود؟ به همان چيزى كه جهت مى‏دهد آن ديدنى يا شنيدنى. اگر ديدنى‏ها و شنيدنى‏هاى ما را متوجه دنيا مى‏كند، غافل مى‏كند از آخرت، غافل مى‏كند از خدا، سعى كنيم از آن ديدنى‏ها كمتر ببينيم و از آن شنيدنى‏ها كمتر بشنويم. چون چه نتيجه‏اى دارد غير از اين كه ما را از خدا غافل كند؟ اگر بخواهيم ياد خدا در دلمان زنده باشد، بايد يادهاى ضد خدايى را كم كنيم. چه كار كنيم كه آن يادها كم بشود؟ عواملش را كم كنيم. آن چه موجب اين مى‏شود كه دل ما متوجه خدا بشود آن كسانى هستند كه با گفتارشان ورفتارشان ما را متوجه غير خدا مى‏كنند و از خدا غافل مى‏كنند. خب از چنين كسانى بايد دورى كرد. سعى كند آدم با كسانى معاشرت كند كه گفتار و رفتارشان او را به ياد خدا بياندازد. آن حديث معروف حديث كافى هم، هم از امام نقل شده، هم از عيسى ابن مريم (على نبينا عليه و آله السلام) كه حواريون پرسيدند كه «يا روح اللَّه من جالس»؟ با كى معاشرت كنيم؟ فرمود «من يذكره اللَّه رؤيته و يزيد فى علمكم من تقه و يعذبكم فى الاخرة فقره». ديدارش و گفتارش و رفتارش باعث اين مى‏شود كه شما متوجه به اخرت بشويد. همين كه او را مى‏بينيد قيافه‏اش شما را به ياد خدا مى‏اندازد. يذكره اللَّه رؤيته، انسان بايد چگونه باشد كه وقتى او را مى‏بينند به ياد خدا بيفتند. دوستانى كه انتخاب كنيد كه همين كه مى‏بينيد به ياد خدا بيفتيد. يعنى آنقدر اين كارش، كار خدايى است كه وقتى مى‏بينيد او را شما به ياد خدا مى‏افتيد در اثر مشاهده اين شخص. اين ديدارش. و يزيد فى علمكم منطقه. گفتارش باعث اين مى‏شود كه بر دانش شما، بر دانش ناقص شما افزوده بشود. و يرغبكم فى الاخره عمله. رفتارش هم باعث اين مى‏شود كه شما را بيشتر راغب در آخرت مى‏كند. چنين كسانى هر چه آدم بيشتر با آنها معاشرت كند نافع‏تر است. دورى از اينها آدم را به ياد خدا نمى‏اندازد. اين كه مى‏فرمايد بالخلوت عن الناس، يعنى آن مردمى كه تو را از خدا غافل مى‏كنند. از آنها كناره بگير نه از آن مردمى كه تو را به ياد خدا مى‏اندازند.
    يكى اين. سعى كن با مردمى كه اهل دنيا هستند، حرفشان، صحبتشان، همه‏اش چى گران شد، چى ارزان شد، نمى‏دانم از اين صحبت‏ها، تعريف از لذايذ دنيا، از اين چيزها كم كم بشنو. به اين حرفها كمتر گوش كن. خودت هم كمتر از اين حرفها بزن. از چنين اشخاصى هم سعى كن دورى بكن. مگر براى انجام وظيفه‏اى، براى تعليمى، تعلمى قضاى حاجت مومنى يا امثال اينها. فى حد نفسه معاشرت با چنين اشخاصى كه تو را از ياد خدا غافل مى‏كنند مطلوب نيست. اين يكى. كناره‏گيرى از كسانى كه مردم را از ياد خدا غافل مى‏كنند. يكى هم... چشم به اين سبز و سرخ‏ها و اين شيرين و ترش‏ها نداريم. اينها دلبستگى به لذايذ خوراكى يا ديدنى دنيا نبنديد. بعد مى‏فرمايد «يا احمد احذر ان يكون مثلك مثل السبى. اذا نظر الى الاخضر و الاسفر احبه و اذا يعطى شيئاً من الخلد...» مثل بچه‏ها نباشيد كه وقتى يك چيز سرخ و سبزى به دستشان مى‏دهند خوشحال مى‏شوند. آن كسانى كه وقتى در خيابان مى‏روند به چيزهاى زرق و برق دار نگاه مى‏كنند، مى‏ايستند تماشا مى‏كنند، قيمتش مى‏پرسند، اين چند است، كمتر مى‏شود يا نمى‏شود. حالا پول نداريم، وثيقه مى‏گيريد يا نمى‏گيريد. اين حكم بچه را دارد. به سرخ و سبزهاى دنيا دلخوش هستند. اين حالت كودكانه است كه بالاتر از اين بايد باشى. اين سبز و سرخ‏ها نبايد دل تو را بربايد و متوجه خودش بكند. يا چيز شيرين يا ترشى، خوشمزه‏اى به او بدهند
    خيلى خوشش مى‏آيد. مغرور ميشود كه عجب چيز خوشمزه‏اى ما داريم. بچه‏هاى ديگر ندارند. آدم از، چى؟ چى مى‏گويند به حساب؟ اين به بچه‏هاى ديگر افتخار مى‏كند كه من دارم، شما نداريد. حالا بايد ته دلش خوشحال باشد كه امروز در خانه ما فلان غذايى است ديگران ندارند. خوشحال باشد به اين امر. يا آن وقت هايى كه مثلاً بعضى از چيزها كمياب بود ته دلش خوشحال بود كه ما توى خانه مان اينها را ذخيره كرده‏ايم. در انبارمان زياد داريم. ته دلش خوشحال است كه ما داريم. اين كارهاى بچه گانه است. اين طور فكرها و انديشه‏ها با خدا دوستى سازگار نيست. اگر مى‏خواهيد سر و كار با خدا داشته باشيد، هم شكمت از دنيا خالى باشد، هم خانه ات از دنيا كه اينقدر دكوراسيون خانه ات را هر روز عوض كنى و هر روز يك چيزهاى زيباترى براى خانه ات تهيه كنى، با اين قدر خدا دوست نمى‏شوى. اگر ميخواهى دوست خدا باشى خانه ات از دنيا خالى باشد.
    داستان پيغمبر اكرم و ديدن آن پرده رنگارنگى كه در خانه حضرت زهرا (سلام اللَّه عليه) همه مى‏دانند. اين سرمشقى است براى ديگران كه سعى كنيم البته ما مثل آنها نمى‏توانيم بشويم. اما سعى كنيم هر چه مى‏شود يك قدرى كمتر از ديگران. آن چه عموم مردم دارند ما سعى كنيم يك قدرى كمتر باشد. نه اين كه روحانى است، خانه‏اش مجلل‏تر از ديگران باشد. فرشش زيباتر باشد. پرده هايش زيباتر از همسايه‏ها باشد. اين فكرها نباشد. با اين فكر شما راه خدا نمى‏توانيد برويد. سعى كنيد از همسايه‏ها يك قدرى پست‏تر باشد وضعش. اگر نمى‏توانيد به طور كلى از لذايذ و زيورهاى دنيا خالى باشيد لااقل سعى كنيد يك قدرى كمتر باشد از ديگران. اگر دائماً در فكر افزايش زيورهاى دنيا باشيد بدانيد كه محبت به دنيا در دل شما جايى براى محبت خدا باقى نخواهد گذاشت.
    پروردگارا دلهاى ما را از محبت خودت مالامال كن. جايى براى محبت غير خودت جز امورات خودت در دل ما باقى نگذار. روح امام بزرگوار را با انبيا و اولياى خودت محشور بفرما. عاقبت امر ما ختم به خير بفرما. ما را از سربازان و خدمتگزاران راستين آستان ولى عصر قرار بده.
    «و الحمد لله رب العالمين»