• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • دومين درس از مباحث تفسير حديث معراج توسط حضرت آيت الله استاد مصباح.
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله وصينا الامام المنتظر المهدى الحجة ابن الحسن عسكرى (عج) و جعلنا من اعوانه و انصاره رب الشيخ الحسن ابن ابى الحسن محمد الديلمى فى كتاب ارشاد قلوب الى الثواب عن امير المومنين (عليه السلام) ان النبى (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) سئل ربه ليلة المعراج فقال يا رب اى الاعمال الافضل و قال اللَّه ليس شى‏ءٌ عندى افضل من التوكل على الرضا بما قسمت».
    قرار است كه ان شاء اللَّه در حدى كه خداى متعال توفيق مى‏دهد از متن سخنان اهل بيت عصمت و طهارت تلاوت بشود و به اندازه‏اى كه ظرفيت ما و استعداد ما اقتضا مى‏كند از آن انوار استفاده كنيم. بحث كنيم ان شاء اللَّه كسانى كه لياقت بيشترى دازند بيشتر استفاده كنند. از بركت شنوندگان چيزى شايد عايد گوينده هم بشود. در بين روايات اين روايتى كه از احاديث قدسى است انتخاب كرديم كه در آخر ارشاد القلوب ديلمى است، آخر جلد اول ارشاد و در كتابهاى زيادى نقل شده از جمله در اين كتاب الانوار القدسيه الجواهر السنيه فى احاديث القدسيه مال محروم شيخ حر عام. اين روايت حكايت مى‏كند از گفتگويى بين پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) و خداى متعال در شب معراج. در آن شب پيامبر اكرم سوال كردند از پروردگار متعال كه«اى الاعمال افضل»؟ جواب داده شد: «ليس شى‏ءٌ عندى افضل من التوكل على الرضا بما قسمت». دو چيز است كه نزد من از همه چيز محبوب‏تر است. يكى توكل بر من، يكى راضى بودن بر آن چه من قسمت كرده‏ام و تقدير كرده‏ام براى بندگان. در جلسه گذشته در حدى كه خداى متعال توفيق داد در باره توكل صحبت كرديم. امشب ان شاء اللَّه در حدى كه توفيق باشد در باره جمله دوم تعبير دوم، و الرضا بما قسمت مى‏خواهيم صحبت كنيم و سعى مى‏كنيم توضيحش هم از رواياتى باشد كه در همين كتاب از احاديث قدسى آمده. البته هر كدام از اينها عناوين مفصلى دارد در كتب اخلاقى، روايات زيادى آمده، ما در توضيح اين كلمه هم از همين روايات احاديث قدسى استفاده مى‏كنيم ان شاء اللَّه.
    اين كلمه معنايش اين است كه خداى متعال تقديراتى را براى بندگان دارد و اين تقديرات گاهى موافق با خواست مردم است، خوششان مى‏آيد و گاهى هم موافق نيست با خواسته هايشان. آن چه خدا از بندگانش مى‏خواهد و دوست دارد اين است كه همه مقدرات او، راضى باشند، خشنود باشند، و رضايت خدا را مقدم بدانند بر رضايت خودشان. مقدم داشتن رضاى خدا بر رضاى خود يك وقت در امور تشريعى است. يك وقتى در امور تكوينى است. در امور تشريعى همه انسانها موظفند كه واجبات را انجام بدهند. محرمات را ترك بكنند. هر چند بر خلاف ميلشان باشد. پس انجام واجبات و ترك محرمات خودش يك نوع رضايت به مقدرات تشريعى الهى است. و اين وظيفه همه مومنين است. اقل مرتبه تقوا اين است كه انسان واجباتش را انجام بدهد و محرماتش را ترك بكند. و اين معنايش اين است كه رضايت خدا را عملاً مقدم داشته بر رضايت خودش. البته اولياى خدا در اثر بندگى خدا به مقامى مى‏رسند كه انجام دادن عبادت و ترك محرمات خودش برايشان لذت بخش است. يعنى اين طور نيست كه واجبات را از روى كراهت بگويند انجام بدهند. يا اين كه محرمات را با اين كه علاقه دارند از روى كراهت دندان روى جگر بگذارند و ترك بكنند. ولى خب افراد متعارف بايد يك مقدارى تحمل سختى بكنند. واجبات را انجام بدهند. روزه ماه رمضان در هواى گرم گرفتن سخت است. و همينطور ترك محرمات مخصوصاً در بعضى از حالات براى بعضى از اشخاص خيلى سخت است ولى خب اين لازمه ايمان است و كسانى كه در مسير بندگى خدا قدم مى‏گذارند شرط اول اين است كه اين دو چيز را رعايت كنند. ولى‏
    علاوه بر اينها رضايت به قضاى الهى و تقدير الهى در امور تكوينى است. در امور تشريعى آدم مى‏داند خدا به چه كارى رضايت دارد كه انجام بدهد. آن چه را انجام مى‏دهد چيزى است كه خدا از او خواسته است كه انجام بدهد. مرضى فعل خودش است. منتها به آن نحوى كه خدا دستور بدهد. طبق امر و نهى الهى. در تكوينيات آنى كه آدم بايد به آن راضى باشد آن كار خودش نيست. چيزى است كه خدا مقدر فرموده. چيزهايى كه خدا مقدر فرموده گاهى خوشايند انسان است گاهى خوشايند آدم نيست. مومن، مومنى كه محبوب خدا است بايد طورى باشد كه به مقدرات الهى همه‏اش خوشنود باشد. نسبت به تقديرات الهى ناخشنود نباشد. اين معنايش اين است كه اولاً خدا مقدرات تكوينى دارد كه انسان گاهى خشنود است از آن گاهى نيست. بعد اين مقدراتى كه خداى متعال دارد و تعبيرش در اين روايت است قسم خورد چيزى كه خدا تقسيم كرده بر بندگانش اينها خشنود بايد باشد آدم. يعنى اگر كم است يا زياد، اگر خوشايند است، ناخوشايند، از آن جهتى كه از طرف خداست انسان بايد هر دويش را بپسندد و راضى باشد و هيچ نگران نباشد. ته دلش هم شكايتى نداشته باشد. خب يك بحث علمى دارد كه اصلاً قضا در امور تكوينى يعنى چه؟ شامل چه مسائلى مى‏شود؟ چگونه با اختيار انسان سازگار است؟ وظيفه انسان اين است كه فعاليت كند يا منتظر باشد ببنيد خدا چى مقدر كرده؟ اينها خب جاى بحث علمى‏اش اين جا نيست و الان در صدد توضيح اين مسائل نيستيم. كما بيش شايد آقايان در كتابهاى درسى شان خوانده باشند، در مباحث ديگر هم شنيده باشند، به هر حال جايش اين جا نيست. اجمالاً آن چه مسلم است و قابل فهم همه است، كسى در آن نبايد تشكيكى بكند اين است كه همه چيز در اختيار ما نيست. ما يك كارى را كه مى‏خواهيم انجام بدهيم، حتى آن جايى كه صد در صد اختيار داريم. مكلف هستيم و بايد برويم آن را انجام بدهيم يا بايد ترك كنيم. همه چيزش در اختيار ما نيست. حتى آدم يك حرف زدن. دو تا كلمه حرف كه مى‏خواهد بزند آن همه چيزش در اختيار خودش نيست. وقتى مى‏خواهد حرف بزند بايد زبان داشته باشد، بايد تنفس بتواند بكند. بايد مخارج فهم داشته باشد، بايد هوايى باشد تنفس بكند، استنشاق بكند، بيرون بدهد. اين مقدمات بايد باشد تا آدم حرف بزند. اينها كه در اختيار ما نيست. وجود دهان و زبان و حلق و شش و حنجره و تارهاى صوتى و هوا و اينها هيچ كدامش در اختيار ما نيست. اينها بى‏اختيار به ما داده شده. اگر در اين بين هم يك دفعه يك عارضه‏اى پيدا بشود و آدم نتواند كه عرض كنم عضلات دهان و حنجره‏اش را درست تنظيم كند خب از صدايش كه در نمى‏آيد. تارهاى صوتى اش اشكالى پيدا بكند، ديگر نمى‏تواند حرف بزند.
    پس آن جايى، ساده‏ترين چيزهايى كه در اختيار ما است حرف زدن است ديگر. وقتى مى‏خواهد آدم مى‏گويد، وقتى مى‏خواهد سكوت مى‏كند اين بهترين نشانه اختيار است. ولى حتى در همين جاها هم مى‏بينيم كه ما نه در شروعش همه چيزش در اختيار ما است، نه در ادامه‏اش. بسيارى اشخاص بودند، جمله‏اى را شروع كرده‏اند ولى نتوانسته‏اند تمام كنند. يا قبض روحشان شده، يا عارضه‏اى براى آنها پيدا شده نتوانسته‏اند تمام كنند. پس ادامه حتى يك جمله هم كاملاً در اختيار ماها نيست. يك اسباب و شرايطى خارج از وجود ما و اختيار ما دارد. چه رسد به چيزهايى كه صد در صد اختيارى است. فرض كنيم يك وقوع زلزله‏اى، يك خراب شدن خانه‏اى، و ماندن يك كسى زير آوار اين صد در صد غير اختيارى است. يا در سيل و جاهاى ديگرى كه حوادثى پيش مى‏آيد. بعضى از امراضى كه انسان هيچ اختيارى در مقدماتش نداشته، در اثر عوامل صد در صد غير اختيارى آن مرض پيدا شده، حوادث ديگرى كه براى انسان در زندگى پيش مى‏آيد. حالا خواه عاملش يك امور طبيعى باشد، مثل همين سيل و زلزله و اينها كه عرض كردم و گاهى ممكن است عاملش عامل اختيارى است اما ديگران هستند در اختيار ما نيست. يك كسى ظلمى كرده و موجب اين شده كه از ما منفعتى صلب بشود يا ضررى متوجه ما بشود، اين در اختيار ما نبوده، اصلاً خبر نداشته‏ايم. كارى اختيارى است، اما اختيار ديگران است. نسبت به شخصى كه متضرر شده اين اختيارى نبوده. اينها قدر متيقن از موارد قضاى الهى است. اين جاهاست كه خداى‏
    متعال به ما تعليم فرموده كه شما اينها را بايد مستمع به خدا بكنيد. با اين كه وسائل مادى دارد يا عوامل انسان هم دارد اما اينها در يك سبك بالاترى استناد به خداى متعال دارد. البته معناى دقيقتر قضا و قدر دارد كه شامل حتى افعال اختيارى انسان هم مى‏شود. ولى آن چون بحث فنى دارد ما حالا كارى به آن نداريم.
    بالاخره ابتلاى به مرض، ابتلاى به فقر و حوادثى كه پيش مى‏آيد اينها يا اصلاً انسان در آن هيچ اختيارى ندارد يا اين كه همراه است با يك سلسله عوامل غير اختيارى و اينها مشمول قضا و قدر است. كارى را آدم انجام ميدهد براى خاطر اين كه به يك هدفى برسد ولى شرايط مساعد نمى‏شود يا اصلاً به هدف نمى‏رسد يا نتيجه معكوس حتى مى‏گيرد. تصادفاتى كه پيش مى‏آيد و مسائل زيادى كه در زندگى ما روزمره با هر كسى صدها نوعش با آن مواجه مى‏شود، اگر فكرش را بكنيم مى‏بينيم نقش ما به عنوان يك فاعل مختار در پديد آمدن آنها خيلى ضعيف است يا صفر است. الان حضور شما در اين مجلس اين درست است كه كارش اختيارى‏ترين كارهاست. آن وقتى كه ما فكرش را بكنيم چه اندازه اين عواملش در دست شما بوده. اين كه مجلسى تشكيل بشود، يك گوينده‏اى بنشيند اين جا، شنوندگانى حاضر باشند، اين گوينده تحت چه شرايطى انگيزه پيدا كند كه يك حرفى بزند و شما بشنويد. شرايط زندگى شما طورى باشد كه بتوانيد در آن جلسه شركت كنيد، اينها در اختيار شما نيست همه‏اش. همه آن‏ها كه فراهم شد آن وقت شما اختياراً قدم بر مى‏داريد و تشريف مى‏آوريد و مى‏نشينيد و گوش مى‏دهيد. ولى آن مقدمات در اختيار شما نبوده.
    اين حيثيت‏هاى غير اختيارى كه در امور است اينها قدر متيقن در مشمول قضا و قدر الهى است. يعنى خدا مقدر فرموده اين جور. حالا اين چه جور خدا مقدم فرموده و معنايش چيه حالا در صدد بيانش نيستيم. به هر حال عالم مخلوق خداست و چيزى بى اختيار خدا در آن واقع نمى‏شود. در ملك خدا كسى به اذن خدا نمى‏تواند تصرفى بكند. به هر حال اين جريانات پيش مى‏آيد. همه ما مواجه مى‏شويم با يك امورى كه طبعاً براى ما خوشايند نيست. مريض مى‏شويم. خوشمان نمى‏آيد. پولمان را گم مى‏كنيم. خب خوشمان نمى‏آيد ديگر. ناراحت مى‏شويم. بچه مان مريض مى‏شود. همسرمان مريض ميشود. يا مشكلاتى اختلافى پيش مى‏آيد و مسائل ديگرى از اين قبيل مى‏رويم درس، استاد نيامده، يا حوادث طبيعى پيش مى‏آيد، چيزهايى است ناخوشايند. اسلام به ما تعليم مى‏دهد كه تمام حوادث عالم به خصوص آن چيزهايى كه خارج از حيطه اختيار ما است اينها را مشمول قضا و قدر الهى بدانيد يعنى اينها را بى ارتباط با اراده خدا ندانيم. درست است كه اينها يك عوامل طبيعى دارد يا عوامل انسانى دارد اما معنايش اين نيست كه خدا مغلوب مخلوقات خودش واقع شده. يعنى خدا نمى‏خواسته اينها بشود عوامل طبيعى يا عوامل انسانى آمده‏اند خدا را مغلوب كرده‏اند، بر خلاف اراده تكوينى الهى، چيزى انجام گرفته. چنين چيزى نيست. در ملك خدا چيزى بر خلاف اراده او واقع نمى‏شود. او طبق حكمتش، اين نظمى كه در عالم بر قرار است گاهى امور ناخوشايندى هم در لابلاى آن است همه اينها را تنظيم فرموده و اين را بهترين نظام دانسته و تدبير بهتر كرده. در تعبير اهل معقول ميگويند نظام احسن.
    اسلام به ما تعليم ميدهد كه ما اينها را بدانيم كه اراده خدا در آن مؤثر است. اين جور نيست كه خدا اصلاً خبر نداشته كه بناست اين جور بشود يا اگر خبر داشته وسوسه شده، چاره‏اى نداشته كه تسليم بشود. اين جور نيست. خدا با حكمت خودش، دست اسباب و عوامل را باز گذاشته تا اين كه اين تأثير و تأثرات پديد بيايد و حكمت‏هايى در اينها است. مهم‏ترين اين حكمت‏ها نسبت به كليه انسانها مسئله آزمايش است كه انسانها در مقابل اين حوادث ناخوشايند آزموده بشوند كه چه عكس العملى نشان مى‏دهند. يك قسمت از آزمايش‏ها مربوط به مرحله اول ايمان است كه در مقابل اينها آيا رعايت احكام الهى را مى‏كنند؟ واجباتشان را انجام مى‏دهند با اين كه يك حوادث سختى پيش آمده؟ يا محرمات را ترك مى‏كنند يا حالا كه يك حوادث سختى پيش آمده عصيان مى‏كنند، سركشى مى‏كنند، تمرد مى‏كنند، خدا را فراموش مى‏كنند. اين اولين مراتب امتحان نسبت به همه انسانهاست. ولى امتحان بالاتر مخصوص به بندگان برجسته‏تر و خواص‏
    است. يعنى مومن آيا نسبت به اين حادثه ته دلش نسبت به خدا چه جور است؟ حالا كه اين حادثه واقع شد ته دلش گله‏مند مى‏شود از خدا، اعتراض مى‏كند به خدا، گاهى ديده‏ايد بعضى عوام، اشخاص ضعيف الايمان وقتى مبتلا به يك بلايى ميشوند داد مى‏زنند خدا زورت به هيچ كس ديگر نرسيد من بيچاره را گير آوردى اين جا. اين چيزها گاهى از افراد ضعيف الايمان ديده مى‏شود. اين حالت جزع و فزع و بى صبرى كه در مقابل حوادث است و ناشى از عدم رضايت است.
    در اين جا دو مرحله مومن بايد داشته باشد. يكى اين كه وقتى يك مصيبتى، سختى اى براى او پيش مى‏آيد عملاً چيزى دلالت بر بى تابى و ناراحتى از او سر نزند. يعنى سخنى بر زبان نياورد كه خلاف رضاى خدا باشد. مثل همين چيزهايى كه عرض كردم. خدايا چرا همچين كردى؟ تعبيراتى شبيه اين. اين يكى. اين اسمش صبر است. اگر كسى تحمل كرد و سخنى بر زبان نياورد. رفتارى بر خلاف دستور خدا انجام نداد، اين شخص صابرى است. ولى بالاتر از صبر رضاست. يك وقت آدم صبر مى‏كند اما دندان روى جگر مى‏گذارد. وقتى مثلاً كسى جراحى مى‏خواهد يك عضوى از انسان را جراحى كند مخصوصاً اگر بى هوش نكرده باشند، آدم درد را تحمل مى‏كند براى اين كه مى‏داند كه بعد از يك مرضى خلاص مى‏شود. دندانش را مى‏كشد فرض كنيد، درد دندان را تحمل ميكند در حين دندان كشيدن براى اين كه به دردهاى شديد شبانه روز ديگر مبتلا نشود. اين صبر است. سر و صدا نمى‏كند آدم و دندان روى جگر مى‏گذارد و تحمل مى‏كند تا دندان را بكشد. يك وقت نه، داد و فرياد و جيغ و ويغ و اينها نه، آن بى صبرى است. آن خيلى حالت بچه گانه‏اى است. مومن اولاً صبور است. در مقابل شدائد خودش را نمى‏بازد، داد و فرياد نمى‏كند، جيغ و ويغ نمى‏كند، ولى بالاتر از آن، مرتبه ايمان بالاتر اين است كه ته دل هم گله‏اى نداشته باشد. و اين وقتى پيدا مى‏شود كه آدم ايمان داشته باشد به اين كه تقديرات خدا همه روى حكمت است.
    ما اگر حكمتش را نمى‏فهميم، حكمتش را بر ما مخفى كرده‏اند، براى همين است كه امتحان بشويم. اگر مى‏دانستيم كه امتحانى نبود ديگر. مى‏دانستيم چه حكمتى دارد، حسنى دارد، خب ديگر آن جا امتحان در كار نبود. اين كه نمى‏دانيم خدا براى چى اين سختى را پيش آورده ولى مطمئن باشيم كه اين كار، كار حكيمانه‏اى است. اين تغيير و تقديرى كه خدا فرموده كه به اين منتهى شده كه يك سختى اى براى من پيش بيايد اين تدبير گزاف نيست، بيهوده نيست. بى حساب نيست. خدا اين را از روى حكمت انجام مى‏دهد. اگر آدم به اين ايمان داشته باشد، تحمل سختى براى او آسان مى‏شود نه تنها آسان مى‏شود، اصلاً راضى هم است، گله‏اى نخواهد داشت، چون مى‏داند كه كار درستى است. اگر اليعاذ باللَّه تعبير عوامانه عرض كنم اگر من هم جاى خدا بودم همين كار را مى‏كردم. من هم يك آدم عاقلى بودم، جاى خدا بودم همين كار را مى‏كردم. ايمان داشته باشد به اين كه اين كار حكيمانه است و بر اساس حكمت واقع شده است.
    هر قدر اين ايمان قوى‏تر باشد، اين معرفت بيشتر باشد، انسان در مقام رضايت هم بيشتر، پيشرفته‏تر خواهد بود، راضى‏تر خواهد بود. پس يكى از مراتب بالاى ايمان همين است كه آدم نسبت به تغييرات الهى هر چند ناخوشايند است،
    نه تنها صبر بكند، بلكه راضى هم باشد. اين در، اين روايت مى‏فرمايد محبوبترين كارهاى نزد من اول توكل است بعد هم رضا. اين رضا بالاتر از توكل است. توكل اين است كه آدم يك چيزى را مى‏خواهد. براى تحققش از خدا كمك مى‏خواهد. اعتراف مى‏كند بر اين كه خدا خواسته او را تحقق مى‏بخشد. همان استعانت باللَّه. اياك نعبد و اياك نستعين. براى رسيدن به خواسته هايمان از خدا كمك مى‏گيريم. اعتمادمان بر اوست. مقام دوم اين استكه اصلاً آن چيزى را كه خدا واقع كرده و تحقق پيدا مى‏كند به همان خرسند باشد. نه اين كه تلاش كند چيز ديگرى واقع بشود. آن يك مرحله ديگرى است. مرحله نازلترى است. اين مرحله اين است كه آدم وقتى مى‏داند كه خدا اين را مقدر فرموده به آن راضى باشد. البته همين جا عرض مى‏كنم بين پرانتز كه معنايش اين است كه هيچ كدام از اينها اين نيست كه دست از تلاش بردارد. خود آن تلاش هم مقضى است و جز عوامل تقدير حساب مى‏شود. منظور اين است كه آن چه واقع مى‏شود اگر مربوط به تلاش‏
    من است بعد از تلاش من، اگر مربوط به من نيست كه خب جاى تلاش من نيست. عوامل ديگرى موجب پيدايش آن امر شده من نسبت به آن حادثه، نسبت به آن چه واقع شده خرسند باشم. راضى باشم. وقتى اين رضايت حاصل ميشود كه آدم بداند كه اين كار حكيمانه است.
    در اين مضمون رواياتى است كه در همين كتاب از احاديث قدسى تا اندازه‏اى كه فرصت بشود يك چندتايى از آن را قرائت كنيم. از جمله آنها اين روايت است كه خطاب به حضرت موسى است. «يا موسى ما خلقت خلقاً هو احب الىّ من عبدى المومنين». اين از احاديث قدسيه‏اى است كه خطاب به حضرت موسى است. موسى كليم اللَّه است. سخنان بلا واسطه‏اى از خداى متعال مى‏شنيده. البته به ساير انبيا هم است كه اين از سخنان قدسى است كه حضرت موسى بيان شده. مى‏فرمايد اى موسى من هيچ موجودى را كه خلق كردم از بنده مومنم دوست‏تر نمى‏دارم. محبوبترين مخلوقاتم بنده مومن است. خب آدم كسى را كه دوست دارد نمى‏خواهد به او ناراحتى وارد كند. پس اين كه مى‏بينى كه گاهى مومنين را مبتلا مى‏كنم به مسائلى، گرفتاريهايى، اين نه به خاطر اين است كه آنها را دشمن مى‏دانم، مى‏خواهم انتقام بكشم از آنها، در همان بلاها هم خير آنهاست. «و انى انما ابتليته بما هو خير له». ابتلائاتى را هم كه براى مومن پيش مى‏آورم اينها خير مومن در آن است. آن خودش نمى‏داند. «و ادوى عنه لما هو خير له». اگر چيزهايى را از او دور مى‏كنم، به او نمى‏دهم، اينها هم باز خيرش در آن است. «و انا اعلم بما اصلح عليه عبدى». من بهتر مى‏دانم كه چى صلاحيت دارد براى بنده‏ام. چى به درد بنده‏ام مى‏خورد. براى تقريب به ذهن بچه‏اى كه مريض است و مادر بعضى از چيزها را به او نمى‏گويد يا دواى تلخ را به او مى‏دهد اين به خيالش مادر با او دشمنى دارد. در صورتى كه او عين محبت مادر است. خدا در يك همچين مقامى است. مى‏فرمايد من اگر بعضى از چيزها را به بنده‏ام نمى‏دهم، چيزهاى تلخى به آنها مى‏دهم، اين نه به خاطر دشمنى است. باز به خاطر محبتى است به آنها دارم. حالا كه اين جور است يعنى كارهاى من طبق حكمت است. حساب دارد. «فليصبر على بلائه». پس بنده مومن من بايد بر بلاهايى كه بر او نازل مى‏كنم صبور باشد. «و اليشكر نعمايى». نعمت هايى كه به او مى‏دهم كه خوشايند است آنها را هم شكرش را به جا بياورد. چون در همين صبر و شكر تكامل او است. من همه اين مقدمات را پيش مى‏آورم براى اين كه او تكامل پيدا كند. تكامل او در مقابل ملايمات شكر است. در مقابل ناملايمات صبر است. حالا محل استشهاد اين جاست. «و اليرضى بطوايى». بنده مومن من كه محبوبترين موجودات پيش من است بايد به قضاى من راضى باشد.
    اگر اين كارهاى را كرد، صبر در مقابل بلا، شكر در مقابل نعمت و رضايت به قضاهاى الهى، اكتبه بالصديقين عندى. او نزد من جز صديقين خواهد بود. صديقين از برگزيده‏ترين بندگان خدا هستند. بعضى از انبيا در قرآن كريم متصف شده‏اند به «انه كان صديقاً». بندگان شايسته خدا و حضرت مريم صديقه هستند. صديقه يك مقام بسيار بالايى است كه بنده مومنى كه اين سه صفت را داشته باشد كه در مقابل بلا صبور باشد، در مقابل نعمت شكور باشد و به قضاى الهى راضى باشد، اين نزد من جز صديقين است. «اذا انا الرضايى عساء عنهى». آنى كه از او مى‏خواهم اين است كه در صدد اطاعت او باشد. فكر اين كه چه پيش مى‏آيد آن، فكر آن نباشد. آن هر چه پيش آمد راضى باشد به قضاى من. نگرانى اش از اين باشد كه آيا من به وظيفه‏ام عمل مى‏كنم يا نه؟ همش اين باشد كه به وظيفه‏اش عمل كنم. اطاعت امر خدا بكنم. حالا چى واقع شد؟ هر چه واقع شد من مقدر مى‏كنم، راضى است، باشد. از آن جهتى كه امر واقعى است و استناد به خداى متعال دارد، بايد راضى باشد. از آن جهتى كه وظيفه او است كه بايد كارى انجام بدهد اين بايد نگرانى داشته باشد كه آيا وظيفه‏ام را انجام مى‏دهم يا نه؟ همش اين باشد كه وظيفه‏اش را انجام بدهد. يادتان است كه چندين مرتبه امام (رضوان اللَّه عليه) مى‏فرمودند ما بايد وظيفه انجام بدهيم، چه خواهد شد به ما مربوط نيست. اين تعليم بود، تربيت ما بود كه فكر اين باشيم هميشه كه ببينيم وظيفه مان چيه انجام بدهيم. حالا دنبالش چه خواهد شد، آن عالم مدبرى دارد. از ما خواسته‏اند وظيفه تان را عمل كنيد.
    آن چه او مى‏خواهد و تدبير مى‏كند و قضاى او به آن تعلق گرفته همان واقع خواهد شد. ما بايد از آن جهتى كه قضاى الهى است راضى باشيم.
    باز در مناجات حضرت موسى است. در اين روايت است كه حضرت موسى سوال مى‏كند كه «اى رب ايّحلقك احب اليك». كداميك از بندگانت محبوبتر هستند نزد تو. «قال من اذا اخرت حبيبه سالمنى». آن بنده‏اى كه اگر محبوبش را از دست بگيرم، اين با من پرخاش نكند. نگران نباشد. با من رفيق باشد. آن كسانى كه وقتى يك چيزى در دستشان است دوست مى‏دارند وقتى از دستشان گرفته ميشود، آن وقت نسبت به خدا گله‏مند مى‏شوند. زبان شكايت باز مى‏كنند. يا ته دلشان راضى نيستند كه خدا چنين تقديرى را براى آن‏ها پيش آورده كه از محبوبشان جدا بشوند حالا محبوب انسانى باشد يا خانه‏اى باشد، يا مالى باشد از دستشان برود. به هر حال چيزى را كه دوست مى‏دارد وقتى از دستشان مى‏گيرند از من گله‏مند نشود. اين جور بنده‏اى را من خيلى دوست مى‏دارم. «قال و اى خلق انت عليه ساخط»؟ نسبت به كدام بنده‏ها است كه حالت سخط و ناخشنودى دارى؟ «قال من يستخطنى فى الارض فاذا قضيت له سخط قضايى». بنده‏اى است مى‏گويد خدايا براى من خير پيش بياور. دعا مى‏كند كه برايش خير پيش بيايد. آن چه خيرش است براى او پيش مى‏آورم ولى گاهى آن چه كه خيرش است خوشايند او نيست. وقتى آن را براى او پيش مى‏آورم آن وقت دادش در مى‏آيد كه چرا همچين كرده‏اى؟ تو خودت گفتى كه آن چه خيرت است براى تو پيش بياورم. من هم خيرت در اين مرض بود، در اين فقر بود، در اين گرفتارى بود، براى تو پيش آوردم. چرا ديگر گله مى‏كنى؟ اگر اعتماد بر من دارى و من را امين مى‏دانى، وكيل قرار دادى، پس خب بدان آن چه براى تو پيش مى‏آورم خيرت است. چرا گله مى‏كنى؟ بعد از اين كه از من خير خواسته برايش پيش آورده‏ام، آن چه خير واقعى اش بود اگر سخط داشته باشد، ناراحت بشود كه چرا همچين شد من از اين بنده خوشم نمى‏آيد.
    در روايت ديگرى است كه «ان اللَّه تعالى قال انا اللَّه لا اله الا انت». همه اين‏ها ملاحظه مى‏فرماييد كه يك مرتبه‏اى از توحيد است. توكل و استعانت باللَّه اين يك مرتبه از توحيد است در مقام اين كه آدم نيازمنديهايش را مى‏خواهد تأمين كند، توحيدش اين است كه به خدا توكل كند، اعتمادش بر خدا باشد. صبر بر شدائد، بر مصيبت‏ها، اين يك نوع توحيد است، يعنى نسبت به تقديرات خدا و آن چه خدا مقدر فرموده، اين اعتراض نمى‏كند. اعتراض عملى نمى‏كند. رضا بالاتر از آن است. نه تنها اعتراض نمى‏كند ته دل هم خشنود است. اصلاً خوشش مى‏آيد به آن چيزى كه واقع شده براى اين كه مى‏داند كه مى‏داند آن خير است. مگر آدم از چيز خير بدش مى‏آيد. وقتى دانست كه آن چه مقدر فرموده خدا خير است خيلى هم خوشحال است، اصلاً نگرانى ندارد. بعد مى‏فرمايد «انا اللَّه لا اله الا انا». اين گله‏هاى توحيد است. اساس كار بر توحيد و بر حكومت الهى و بر تدبير كارها به دست خداست. حالا كه جز من خدايى نيست اگر بنده‏اى باشد كه در مقابل بلاهايى كه من پيش مى‏آورم صبر نمى‏كند، نعمت هايى را كه من به او مى‏دهم شكر نمى‏كند، به مقدرات من راضى نيست، چنين بنده‏اى با من سر و كار ندارد. خب برود يك خداى ديگر پيدا كند. «من لم يصبر على بلائى و لم يرض بقضايى فليتخذ رباً سوائى». اگر نمى‏خواهى به بلاهاى من صبور باشى و به قضاى من راضى باشى، برو يك خداى ديگر پيدا كن كه آن چه تو مى‏خواهى برايت پيدا كند. اما اول فرمود «لا اله الا انا». يك خيال باطلى است كه سراغ كس ديگرى بروى، همه اختيارت در دست من است، سراغ كى مى‏روى؟
    يك روايتى است كه تفسيرى از حكمت‏هاى الهى را در تدبير بندگان ذكر فرموده اين هم به خاطر تفسيرى كه دارد من انتخاب كردم كه قرائت كنيم. «عن ابى جعفر عليه السلام قال قال رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) قال اللَّه تعالى» حديث قدسى است ديگر. پيامبر اكرم از خداى متعال نقل كرده. خداى متعال مى‏فرمايد «ان من عبادى المومنين عباداً لا يصلح لهم امر دينهم الا بالغنا و السعت و الصحت فى البدن». من بندگانم را مى‏شناسم. مى‏دانم بعضى هايشان هستند كه تا
    زندگيشان آسوده نباشد، در رفاه نباشند، بدنشان سالم نباشد، دينشان برايشان باقى نمى‏ماند و كامل نميشود. اين‏ها هر وقت زندگيشان خوب است بندگى خدا مى‏كنند. اگر فقر و بدبختى و اينها برايشان پيش بيايد اصلاً دينشان را از دست مى‏دهند. چنين بندگانى را من مبتلا به شدائد و سختى‏ها نمى‏كنم. صلاح او را در اين مى‏بينم كه در رفاه باشد، در سلامتى باشد. طاقت مصيبت و گرفتارى و اينها ندارد. «فابلوهم بالغنا و السعة و الصحة البدن فيصلح عليه امر دينهم». اينها امتحانشان در همان سلامتى و ثروت و رفاه و آسايش است. اين نعمت‏ها را به آنها مى‏دهم اما نعمت‏ها همه ابلوهم و يبلوكم بالشر و الخير. و يبلوكم بالخير و الشر فتنه. ابتلا هميشه به چيزهاى سخت نيست. نعمت‏ها هم وسيله آزمايش است. اينها را آزمايش مى‏كنم به همين نعمت‏ها براى اين كه ببينيم وظيفهشان را در مقابل نعمت‏ها انجام مى‏دهند يا نه؟ به هر حال اين كه بعضى از بندگان را من وسايل رفاه و غنا و صحت و سلامتى براى آنها فراهم مى‏كنم به خاطر اين است كه مصلحت آنها در همين است. در مقابل دسته‏اى هستند كه ان من عبادى المومنين لعباداً لا يصلح لهم امر دينهم الا بالفاقت و المسكنت و السقم فى ادانهم». بعضى‏ها هستند بر عكس وقتى رفاه و آسايش و صحت بدن دارند خدا را فراموش مى‏كنند. اين‏ها بايد گرفتارى داشته باشند هميشه تا اين كه به ياد خدا بيفتند. اگر اينها رفاه و آسايش داشته باشند دينشان فاسد مى‏شود.
    «فابلوهم بالفاقت و المسكنت و السقم فيصلح عليه امر دينهم». اينها را مبتلا مى‏كنم به همين سختى‏ها با اين كه دينشان ثابت بماند، صالح باشد و در خانه من بيايند. «و انا اعلم بما اصلح عليه امر دين عبادى المومنين». البته همه اينها در صورتى است كه اول بنده مومن باشد، انتخاب كرده باشد ايمان را، كارش را به خدا واگذار كرده باشد، آن وقت خدا كفالت مى‏كند هر چه خيرش است به او مى‏دهد. اگر صلاحش در ثروت است، ثروت. اگر نيست به او نمى‏دهد. تلاش هم مى‏كند ولى چيزى دستش نمى‏آيد. اين در صورتى كه بنده مومنى باشد و كارش را به خدا واگذار كند خدا هم آن چه كه صلاحش است به او مى‏دهد. دعا ميكند كه خدا به من پول بده. روز به روز كم پول‏تر مى‏شود. چون او كه مى‏گويد پول، منظورش اين است كه خير به من برسد. خدا مى‏داند كه خير او در بى پولى اش است. اين است كه همان دعا مستجاب مى‏شود به شكل اين كه روز به روز گرفتارتر مى‏شود. چون صلاحش در همين است. خودش نمى‏داند. البته باز هم اين جا، باز تأكيد مى‏كنم اين معنايش اين نيست كه آدم دست روى دست هم بگذارد بگويد هر چه خير است خدا براى من پيش مى‏آورد. هيچ كار هم نمى‏كند. مسئله انجام وظيفه يك حرفى است، آن چه حاصل مى‏شود و انتصاب به خدا دارد يك حرف ديگرى است. بحث سر اين است كه آن چه كه واقع مى‏شود و خدا پيش مى‏آورد آن را خشنود باشيم. وظيفه تان چيه؟ بايد تلاش كنيد، كار كنيد، پول پيدا كنيد، آن مسئله ديگرى است. حفظ سلامت كنيد آن مسئله ديگرى است، آن وظيفه است. آن واجب است بايد عمل كنيم. اما اين قدر كسانى هستند امور حفظ و صحه را بسيار رعايت مى‏كنند، هميشه هم مريض هستند. افرادى ديگرى هم هستند اصلاً رعايت نمى‏كنند هميشه هم سالم هستند. زياد ديده ميشود اينها. در مقام عمل وظيفه چى است؟ بايد وظيفه تان را هر چه تشخيص مى‏دهيد، همان را عمل كنيد. آن جا پاى اين نيست كه شما بگوييد كه ببينم خدا چى مقدر مى‏كند؟ اما آن چه واقع مى‏شود بعد از انجام وظايفتان، آن چه حاصل ميشود، تحقق پيدا مى‏كند، هميشه آن چيزى نيست كه شما مى‏خواستيد و به دنبال آن رفته‏ايد. گاهى بر خلاف آن چه شما مى‏خواستيد واقع مى‏شود. آن چه واقع شد نگران نباشيد. نگوييد خدايا چرا همچين كردى؟ بدانيد خيرتان در آن بوده، خدا آن را براى شما پيش آورده چون اصلح گرايشهاست.
    نتيجه اين حالت اين است كه هيچ وقت انسان در زندگى نگران نمى‏شود. تلاشش را مى‏كند، وظايفش را انجام مى‏دهد مثل همه مردم. كار مى‏كند، درس مى‏خواند، عبادت مى‏كند، هر چه وظيفه‏اش است عمل مى‏كند، منتها كسانى كه مقام رضا را ندارند هميشه در مقابل سختى‏ها و ناراحتى هايى كه برايشان پيش مى‏آيد اوقاتشان تلخ است. هميشه اخمو هستند. ته‏
    دلشان از خدا گله دارند. اما آنهايى كه رضايى را دارند. به مقام رضا رسيده‏اند، اينها هميشه شاد هستند. مى‏دانند كه يك كفيلى دارند، همه امور را طورى اداره مى‏كند كه صلاحشان در آن است. هميشه خوشند. وظيفه شان را كوتاهى نمى‏كنند ولى قلباً هميشه شاد هستند.
    «و ان من عبادى المومنين». باز يكى از نكته‏هاى دقيق است كه در اين روايت بيان شده، «ان من عبادى المومنين لمن يجتهد فى عبادتى و يقوم من رقاضه و لذيذ وساده و يجهد لى الليالى فيتعب نفسه فى عبادتى». بعضى از بندگان هستند خيلى عبادت را دوست دارند. نصف شب خواب را رها مى‏كنند، خودشان را به يك صورتى بيدار مى‏كنند و بيدار نگه مى‏دارند، از بستر گرم و نرم خارج مى‏شوند، مى‏آيند براى اين كه عبادت بكنند، آماده مى‏شوند مى‏روند توى مسجد وقتى مى‏خواهند نماز بخوانند چرتى مى‏شوند. حال عبادت از آنها گرفته ميشود. «فعبرصه بنعاس». مبتلايش مى‏كنند به چرت. «الليل و الليلتين». يك شب، دو شب. آزمايش. از يك طرف آزمايش است، از يك طرف هم براى اين كه مبتلا به عجب نشود. اگر آن عبادت را انجام مى‏داد و به آن مغرور مى‏شد، خيلى بدتر از اين بود كه عبادت انجام ندهد. براى اين كه مبتلا به عجب نشود بفهمد همه چيز در اختيار خودش نيست، خدا بايد توفيق بدهد. اگر موفق شديم ما يك عبادتى، دو ركعت نماز خوانديم خيلى به خودمان نباليم كه ماييم كه نماز شب مى‏خوانيم، سحر خيز هستيم. توفيقى است كه خدا به تو داده. براى اين كه مبتلا به غرور نشود گاهى مبتلايش مى‏كند به، وقتى بلند شده حالا، با هزار زحمت و... خودش را آماده كرد براى عبادت چرتى مى‏زند. هر چه مى‏خواهد حالى پيدا كند در نماز برايش حالى پيدا نمى‏شود. چرت مى‏زند. «نذراً منى له ابقاءً عليه فينام حتى يصلح حتى فيقوم و هو ماقتٌ لنفسه دار عليها». اين صبح هر چه تلاش مى‏كند مى‏بيند كه حالى براى عبادت ندارد. صبح كه مى‏شود هى به خودش تدوين مى‏شود كه من چه آدم پستى هستم. نتوانستم يك دو ركعت نماز با حال بخوانم. اين حالت خشمى كه نسبت به خودش پيدا مى‏كند، از هر عبادتى براى او بهتر است. «ولو اوحلى بينه و بين ما يريد من عبادتى و دخله العجب من دائرة». اگر مى‏گذاشتم آن جورى كه دلش مى‏خواهد برود يك عبادت دلخواهى انجام بدهد مبتلا به عجب مى‏شد. آن برايش خطرناك بود. اين كه من مبتلايش كردم به چرت تا اين كه مبتلا نشود به عجب. «فيصير العجب من الفتنه باعماله». به واسطه عجب از اعمالش مفتون مى‏شود. مغرور ميشود به اين كه اين اعمال را انجام داده. «فيأتيه من ذالك ما فيه هلاكه لعجبه و اعماله و رضاه النفسه». يك آدمى مى‏شود خود پسند و اين موجب هلاكت اوست. خودپسندى انسان را از خدا دور مى‏كند. «فيتباعد منى عند ذالك». كسى كه خود پسند شد از خدا دور ميشود. هر چه بيشتر از خودش راضى باشد، از خدا دور مى‏شود. «و هو يظن انه يتقرب اليك» خيال مى‏كند كه اين دارد اين عبادت‏ها را انجام ميدهد، عبادتهايى كه توأم با عجب است. خيال مى‏كند اينها باعث تقربش است. در صورتى كه هر عبادتى را انجام مى‏دهد از من دورتر ميشود. به خاطر اين كه مبتلا به عجب بيشترى مى‏شود.
    «فلا يبتكل العاملون على اعمالهم التى يعملونها حال ثوابه». پس بايد كسانى كه در مقام عمل بر مى‏آيند به اعمال خودشان اتكا نكنند. نگويند ماييم كه بلند شده‏ايم، سحر خيز هستيم. نماز مستحبى، روزه مستحبى داريم. اينها موجب هلاكتشان مى‏شود. كسى كه موفق مى‏شود اعمال صالحه زيادى هم انجام مى‏دهد به اين اعمالش نبايد اميدوار باشد. اميدش بايد به لطف خدا و مغفرت او باشد. «فانهم لو اتعبو انفسهم اعمالهم فى عبادتى». اگر تمام عمرشان را به عبادت بگذارنند و خودشان را به تعب و رنج بياندازند، «كانوا بذالك مقصرين غير بالغين كنه عبادتى فى ما يطلبون. فى ما يطلبون عندى من كرامتى و نعيمتى جنى و رفيع الدرجات العلا فى جوارحى». اگر تمام عمر را هم به عبادت بگذراند اين عبادت‏ها آنها را به آن چيزى كه ميخواهند، به آن مقامى كه مى‏خواهند نمى‏رساند. اينها كجا و آن ارزش مقامى كه عند اللَّه مومنين دارند و كرامتى كه نزد خدا دارند. پس چه كار كنند؟ به اعمال خودشان اتكا نداشته باشند. پس به چى اعتماد داشته باشند؟ ولكن برحمتى فليتخوا و بفضلى فل يفرحوا و الى حسن الذنبى يسمعن». اطمينانشان به حسن ظنى است كه من دارم. اميدشان،
    اعتمادشان به رحمت من باشد. به مغفرت من باشد نه به عمل خودشان. چون عمل خودشان چيزى نيست كه آنها را به جايى برساند. آن چه آنها را بالا مى‏برد همت و لطف خداست. فان رحمتى عند ذالك تداركهم». وقتى اين حال را پيدا كردند اعتمادشان به رحمت من است نه به عمل خودشان‏آن وقت رحمت هم شامل حالشان مى‏شود. «فوتى يبلغهم رضوانى و مغفرتى تلبثهم عبدى». وقتى كه رضوان و مغفرت من به آنها رسيد اصل من هم شامل آنها مى‏شود و گناهانشان مورد عفو قرار مى‏گيرد. «انى على اللَّه الرحمن و الرحيم فبذالك فصميت». من رحمان و رحيم هستم و اين اسم را براى خودم انتخاب كردم. پس حاصل اين كه انسان بايد اميدش در كارها به خدا باشد، براى تكاملش هم اعتمادش به لطف و عنايت الهى باشد. اعمال را به عنوان انجام وظيفه سعى كنيد انجام بدهيد. تلاش كند هر چه بيشتر و بهتر انجام بدهد. اما اطمينانش به اين اعمال خودش نباشد. اگر بنا باشد كه اين اعمال خودش را حسابش بكنند و دقيقاً بررسى بشود كه اين اعمال چه ارزش دارد شما مى‏فهميد كه ما مستحق چيزى با اين اعمال نمى‏شويم. همه نعمت‏هاى خداست در دست ما. در دعا به اين مضمون‏ها زياد است كه اين عبادت هايى كه ما انجام مى‏دهيم، اگر با زبان چيزى مى‏گوييم، زبانش را تو دادى، قدرت تكلمش را تو دادى، توفيق به انجامش را، دعاكردنش را، ذكر گفتنش را تو دادى، اينها همه از توست. من آن وقت بعد از اين كه تو اينها را دادى گفته‏ام يا اللَّه. حالا با اين يا اللَّه چقدر خدا بر خدا منت پيدا كرده‏ام كه يك يا اللَّه گفته‏ام. همه اينها آن نعمت هايى است كه او به من داده. وقتى ما حسابش را مى‏كنيم بهترين اعمال را در بهترين شرايط انجام ميدهيم وقتى حساب مى‏كنيم بدهكار ميشويم. ما با اين اعمالى كه سر تا پا هم از خداست و به او بدهكاريم ما چه انتظار داريم كه در مقابلش استحقاق ثواب پيداكنيم. استحقاق آن مقامات عاليه انبيا و اوليا را پيداكنيم. آنها به واسطه عملشان به آن مقام نرسيده‏اند. بلكه به آن وثوق و اطمينانى كه به خدا داشته‏اند و حسن ظنى كه به او داشته‏اند به آن مقامات رسيده‏اند. ما بايد سعى كنيم آن حسن ظن را پيدا كنيم. بدانيم كه همه چيز از اوست. رحمت او واسع‏تر از اين است كه به اعمال مانگاه كند. اينها يك وظايفى معين كرده براى اين كه ما در مقام بندگى بربياييم، گردن كشى نكنيم. مبتلا به هلاكت نشويم. و گرنه اينها خود به خود ما را به جايى نمى‏رساند. بايد تلاش كنيم. اما اعتمادمان به عملمان نباشد. اعتمادمان بر رحمت الهى باشد. اميدواريم خداى متعال بر ايمان و معرفت ما بيافزايد و بيشتر همه ما را مشمول رحمت و لطف خودش قرار بدهد و رضاى به مقدرات خودش را بر دلهاى همه ما جايگزين كند، امام راحل را با انبيا و اولياى خودش محشور بفرمايد. رهبر معظم انقلاب را سايه شان را بر سر ما مستدام بدارد و به همه ما توفيق قدر دانى از همه نعمت‏هاى مادى و معنوى كه خدا به ما عطا فرموده مخصوصاً نعمت اين نظام اسلامى توفيق قدردانى اش به همه ما مرحمت بفرمايد.
    «و الحمد لله رب العالمين»