• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس اول از مباحث تفسير حديث معراج توسط حضرت آيت الله استاد مصباح.
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله وصينا الامام المنتظر المهدى الحجة ابن الحسن عسكرى (عج) و جعلنا من اعوانه و انصاره رب الشيخ الحسن ابن ابى الحسن محمد الديلمى فى كتاب ارشاد قلوب الى الثواب عن امير المومنين (عليه السلام) ان النبى (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) سئل ربه ليلة المعراج فقال يا رب اى الاعمال الافضل و قال اللَّه ليس شى‏ءٌ عندى افضلاً. افضل من التوكل على، افضل من التوكل على، الرضا بما قسمت».
    براى اين جلسه‏اى كه قرار شده گهگاهى خدمت دوستان برسيم اين حديث شريفى كه در آخر ارشاد القلوب ديلمى و در بحار هم از ارشاد و در اين كتاب هم كه جواهر السنيه فى الاحاديث القدسيه مال مرحوم شيخ حر عاملى (رضوان اللَّه عليه) است اينها از ارشاد نقل كرده‏اند حديثى است كه از رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) نقل كرده‏اند كه در شب معراج موقعى كه معراج رفتند و در آن جا واسطه‏اى بين ايشان و بين خداى متعال بود گفتگويى با خدا داشتند. سوالى كردند و جوابى شنيدند و بعد خطابهايى از طرف خداى متعال به رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) شد كه هر فرازش با يك يا احمد شروع مى‏شود. اولش طبق اين روايت يا محمد است و فرازهاى بعدى اش يا احمد يا احمد تكرار مى‏شود. من فكر كردم براى اين كه دلهاى ما از زنگار غفلت جلا پيدا بكند همانطور كه در خود روايات شريفه اشاره شده كه «ان القلوب لترين كما يرين الحديد و جلائه الحديد» براى اين كه زنگار دلهاى ما برطرف بشود از احاديث اهل بيت (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) استفاده كنيم مخصوصاً اين حديثى كه از احاديث قدسيه است و به فرمايش يكى از اساتيد بزرگ (حفظهم اللَّه تعالى) احاديث قدسى به يك معنا اخت قرآن است. براى اين كه اينها همه كلام خداى متعال است كه به پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) خطاب شد منتها نه آن كلامى كه قرآن است و وحى است.
    البته اگر احاديث قطعى باشد از لحاظ صدور جايى ترديدى نداشته باشد. اين روايت علاوه براى اين كه روايت مشهورى است پيش اعلام، مضامينش هم گواهى مى‏دهد كه در اعلاى اتقان است. و از شواهد اين كه تأييد مى‏كند صدورش را از اهل بيت (سلام اللَّه عليهم اجمعين) خود مضامين اين حديث شريف است. به هر حال اول اين حديث به اين صورت شروع مى‏شود كه در شب معراج پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) از خداى متعال سوال كردند. خب شما وضع معراج را تا آن جا كه مى‏توانيد در ذهنتان مجسم كنيد. بالاترين و عزيزترين بندگان خداى متعال به ميهمانى خدا رفت و تمام اغيار حتى جبرائيل كه واسطه وحى الهى در موارد ديگر است در اين جا اين واسطه هم حضور ندارد. مشافعتاً رسول اكرم با خداى متعال سخن مى‏گويد و سخن مى‏شنود. در يك همچين مقامى ببينيد سوال پيغمبر اكرم چيه؟ سوال مى‏كند كه «الهى اى الاعمال افضل عندك»؟ كدام كارى نزد تو اى خداى عزيز افضل و برتر است؟ ارزشش بيشتر است؟ به قرينه جواب معلوم مى‏شود كه منظور اعمال جوارحى تنها نيست. ما روايات زياد متعددى داريم درباره افضل بودن اعمالى. ولى آنها غالباً ناظر است به اعمال جوارح. عملى كه عينيت دارد. از دستى، پايى، چشمى، گوشى صادر مى‏شود ولى به قرينه جوابى كه در اين آيه است پيداست كه اعمال توسعه داده شده است به امور قلبى هم.
    هر چيزى كه يك نحو فعاليت نفس در آن جا وجود دارد همه را يك عمل كاملاً قلبى و در اعماق دل هم باشد عمل تلقى شده. كدام عمل يعنى كدام چيزى كه از انسان سر بزند، امتصاف پيداكند به يك بنده‏اى در پيشگاه خدا افضل و برتر است؟ جواب مى‏رسد «ليس شى‏ءٌ عندى افضل من التوكل على، و الرضا بما قسمت». دو چيز محبوبترين و برترين اعمال است يكى توكل بر من و يكى راضى بودن به قضا و قسمتى كه كرده‏ام. موضوع بحث امشب من همان كلمه اول است. ان شاء اللَّه‏
    اگر توفيقى بود و بار ديگر خدمت آقايان رسيديم درباره كلمه دومش هم صحبت خواهيم كرد. اين مسئله‏اى نيست كه شما آقايان احتياج به تعليم و تفسير داشته باشيد. ولى به عنوان تذكر همان طور كه عرض كردم براى اين كه دلها مبتلا به غفلت مى‏شود و بسيارى از چيزهايى كه انسان ميداند فراموش مى‏كند و يا اگر فراموش هم به عنوان يك مفهوم فراموش هم نكرده اما در عمل طورى است كه گويا فراموش كرده و يكى از بهترين راهها براى رفع اين فراموشى و غفلت همين توجه به كلمات گوهر بار پيامبر اكرم و ائمه اطهار (سلام اللَّه عليهم اجمعين) است و هر قدر اين‏ها تكرار بشود زياد نمى‏شود.
    منظور از توكل چيه؟ و چرا اين عمل به عنوان يك عمل قلبى و جوانحى محبوبترين اعمال پيش خداى متعال است؟ اول توضيحى در باره حقيقت توكل عرض بكنيم. حقيقت توكل كه از ماده وكالت است يعنى انسان كارش را واگذار كند به خدا در حالى كه اعتماد دارد به او. اتكاء كند، اعتماد كند به خداى متعال و كار خودش را واگذار كند به او كه او كارش را انجام بدهد. در قرآن كريم آياتى در باره توكل و مدح متوكلين و امر به توكل زياد داريم عليه فليتوكل المومنون. فاليتوكل المتوكلون. و همينطور مدح و ستايش كسانى كه توكل مى‏كنند و نتيجه‏اى كه بر آن مترتب مى‏شو و من يتوكل على اللَّه فهو حسبه ان اللَّه بالغ امره، مشابه اين مفهوم هم در يك تعبير عجيبى است كه در قرآن كريم آمده فاتخذنى وكيلا. اين همان تقريباً معناى توكل است كه با تعبير ديگرى بيان شده. چطور انسان در كارهاى دنيايش گاهى وكيل مى‏گيرد و واگذار مى‏كند به اين كه ديگرى آن كار را انجام بدهد، خداى متعال مى‏فرمايد كه به بندگانش خطاب مى‏كند يا به رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) كه من را وكيل خودتان قرار بدهيد.
    پس اگر بخواهيم توضيحى در باره توكل عرض كنيم مى‏توانيم بگوييم كه انسانى كه نيازمند به امورى است و بايد با فعاليت‏هاى خودش نيازمندى اش را برطرف كند و كارهايى را انجام بدهد تا خواسته هايش تأمين بشود يك وقت است به نيروى خودش اعتماد مى‏كند، يك وقت است به ديگران اعتماد مى‏كند و يك وقت به خدا اتكا مى‏كند. بدترين حالات اين است كه انسان به ديگران اعتماد بكند. اين علاوه بر اين كه از نظر الهى و ربانى اين كار بدى است كه انسان به بندگان ديگر اعتماد بكند و به خدا اعتماد نكند، از نظر روانشناختى هم بسيار كار غلطى است و انسان را انگل و سربار بار مى‏آورد. باعث اين مى‏شود كه هيچ وقت انسان نتواند خودش كارش را انجام بدهد. هميشه انگل و وابسته به ديگران مى‏شود. در مقابلش آن چيزى است كه در روانشناسى مطرح است، شنيده‏ايد اعتماد به نفس مى‏گويند. اعتماد به نفس دو بعد دارد. يك بعد سلبى دارد، يك بعد ايجابى دارد. بعد سلبى اش اين است كه انسان‏ها اعتماد به ديگران نكنند. اين چيز مطلوبى است. انسان نبايد بار خودش را به دوش ديگران بگذارد يا براى تحقق خواسته هايش به ديگران اميد ببندد. اين جهت سلبى كه اعتماد نكند به ديگران از نظر اسلامى و اخلاقى هم ممدوح است.
    اما آن جهت ايجابى اش كه متكى باشد به خودش. اين از نظر توحيدى صحيح نيست. براى اين كه انسان در معرفتش نسبت به خداى متعال و خودش بيشتر بشود مى‏فهمد كه ضعيف‏تر و عاجزتر است. عاجزتر از آن چه قبلاً مى‏پنداشته. چيزى ندارد كه آدم به خودش اعتماد كند. چى دارد؟ اگر چيزى در اختيارش است مال خداست. چگونه اعتماد كند به نيروى خودش؟ نيروى بدنى است، تابع حياتش است كه هر لحظه‏اى حياتش بايد از طرف خداى متعال افاضه بشود. كى مى‏داند كه يك لحظه ديگر حيات دارد يا ندارد؟ نيروى فكرى و عقلى و روحى اش كى مى‏تواند مطمئن باشد كه در لحظه بعد خدا به او نيروى فكرى افاضه خواهد كرد؟ چه برسد به اين كه از خودش داشته باشد. پس چگونه يك شخصى كه خدا شناس است و خود شناس است و مى‏داند كه هر چه دارد از خداست و در هيچ لحظه‏اى مالك حقيقى هيچ چيزى نيست. چنين كسى چگونه ممكن است به خودش اعتماد كند؟ پس اعتماد به نفسى كه در روانشناسى مدحش مى‏كنند آن چه از نظر توحيدى و از نظر اسلام قابل قبول است جنبه سلبى‏اش است يعنى عدم اعتماد به ديگران. در اين باره روايات زيادى داريم ما كه اگر كسانى اعتمادشان به غير از خدا باشد اميدشان نااميد مى‏شود. به عنوان نمونه من يكى از اين روايات را باز بخوانم كه از نورانيت كلام امام (صلوات اللَّه عليه) استفاده بكنيم. اين روايت به طور متعددى و با مضامين مشابهى نقل شده. يادم مى‏آيد در اصول كافى، جلد دوم كه در اخلاقيات هست آن جا با سند صحيح هم است. حالا درست يادم نيست. خيلى وقت است ديدم. اين جا در همين كتاب جواهر الثنيه مرحوم شيخ حر عاملى، در اين جا از حسين ابن الوان نقل كرده.
    «قال كنا فى مجلس نطلب فيه العلم و قد نفدت نفقتى فى بعض الاسفار». طرف مى‏گويد كه رواى مى‏گويد كه من مسافرت مى‏كردم و از مجلسى به مجلس ديگر، از استادى به استاد ديگر مى‏رفتم و علم مى‏آموختم. در يكى از سفرهايم هزينه‏ام تمام شد، يعنى پولم تمام شد و ديگر خرج سفر نداشتم. يكى از رفقا گفت كه خب حالا كه پول ندارى فكر مى‏كنى كه كى به تو كمك مى‏كند از چه راهى مى‏خواهى هزينه سفرت را تأمين كنى؟ قال لى بعض اصحابنا من تعمل لما قد نزل بك؟ مثلاً پولش را گم كرده بود. گفت به خاطر اين جريانى كه براى تو پيش آمده، پولت را گم كرده‏اى، خرجى ات تمام شده، به كى اميد دارى كه كارت را درست بكند، مشكلت را بگشايد. فقلت فلاناً. يكى از دوستان را اسم بردم. گفتم مثلاً در قافله ما است يا همسفر هستيم آن پولدار است. از او مثلاً پول مى‏گيرم. اميدم به اين است كه از او پول بگيرم. فقال اذا و اللَّه لا تثعف حاجتك و لا تبلغ عملك و لا تنجح طلبتك. وقتى من گفتم من انتظار مى‏كشم فلانى مثلاً به من كمك بكند و پولى از او قرض بكنم قسم خورد كه تو هيچ وقت به جايى نمى‏رسى. آن چه دلت مى‏خواهد انجام نمى‏دهى. خواسته تو تحقق نمى‏يابد. من تعجب كردم كه اين چه اطمينانى دارد كه قسم مى‏خورد. و اللَّه لا تثعف حاجتك. حاجتت روا نمى‏شود. لا تبلغ عملك. به اميد و آرزويت نمى‏رسى و لا نتجح طلبتك. مطلوب تو هم كامياب نمى‏شود. به كام تو نمى‏رسد. فقلت و ما علمك؟ يا و ما علّمك؟ ظاهراً و ما علمك رحم اللَّه. رفيق بوديم تو از كجا مى‏دانى كه به اين جدى قسم مى‏خورى كه اين اميد من نااميد ميشود؟ فقال ان ابا عبد اللَّه (عليه السلام) حدتنى. انه قرء فى بعض الكتب ان اللَّه تعالى يقول. مى‏گويد اين اطمينانى كه من دارم از يك فرمايشى است از امام سجاد (سلام اللَّه عليه) كه ايشان فرمودند در يكى از كتابهاى آسمانى خواندم، احاديث قدسى همين هايى است كه كلام خداست غير از قرآن. حالا خواه در كتب آسمانى ديگر باشد يا به صورت وحى ديگرى غير از وحى قرآنى به پيغمبر اسلام (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) الهام شده باشد، وحى شده باشد. قرء فى بعض الكتب. حضرت صادق فرمود كه من در يكى از كتابهاى آسمانى خوانده‏ام ان اللَّه تعالى يقول و عزتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى. چهار تا قسم خدا خورده. قسم به عزتم، قسم به جلالم، قسم به مجدم، قسم به ارتفاعى على عرشى و ارفتعتى كه بر استيلايى كه بر عرش دارم، تسلطى كه بر جهان دارم. در مقام حاكميت و مدبريت بر جهان. به اين مقامش هم خدا قسم خورده. چون مربوط به تدبير امور بندگان است ديگر. مناسبت دارد با اين اسمى كه ارتباط دارد با تدبير. ارتفاع على عرش همان مقام تدبير امر است. ثم استوى على العرش يدبر الامر.
    اين چهار تا قسم را خدا خورده كه چى لاقطعن عمل كل معملٍ غيرى باليأس. به عزت و جلالم قسم كه قطع مى‏كنم به اميد هر كس را كه به غير از من اميدوار باشد. و الاكثبنه صوب المذلت بين الناس. اگر كسى به غير از من اميد ببندد اميد به ديگران داشته باشد، لباس ذلت را بر اندام او مى‏پوشانم. در بين مردم ذليل مى‏شوى وقتى اميد به غير داشته باشد بايد تملق بگويد، بايد خضوع كند در مقابلش، ذلت را براى خودش خريده. «و الاكثبنه صوب المذلت بين الناس». «و الانهينه من قربى». و او را از قرب خودم دور خواهم كرد. و الابعدنه من وصلى. چنين كسى به وصل من نخواهد رسيد. بعد اضافه مى‏كند. ايعمل غير فى الشدائد و الشدائد بيدى. وقتى سختى براى او پيش مى‏آيد، سختى اى كه من براى او پيش آورده‏ام و بدست من است ايجادش و رفعش، آن وقت آن چطور اميد ديگرى مى‏بندد. هيچ دخالتى در ايجادش يا رفع اين كار سخت يا سختى ندارد. ايعمل غيرى فى الشدائد و الشدائد بيدى و يرجوا غيرى و يقرأ بالفكر باب غيرى و بيدى مفاتيح الابواب و هى مغلغةٌ و بابى مفتوح لمن دعانى. آيا با فكر و انديشه خودش هى مى‏رود سراغ اين سبب و آن سبب، آن وسيله و اين وسيله؟ با دست فكر و انديشه در ديگران را مى‏كوبد؟ و يقرأ بالفكر باب غيرى در حالى كه بيدى مفاتيح الابواب. او مى‏خواهد با كليد فكر خودش درها را باز بكند. در صورتى كه كليد در دست من است. هر در بسته‏اى را من مى‏توانم باز كنم. كليدش به دست من است. او به خيالش فكر او كليد است و با فكر مى‏تواند آن مشكل را حل كند. و هى مغلغةٌ »در حالى كه آن ابواب بسته است اما در من باز است. «و بابى مفتوح لمن دعانى». كسى سراغ من بيايد در خانه هم هميشه باز است. اما ابواب ديگر همه بسته است و كليدهايش هم به دست من است. فمن الذى امننى لنوابعه فقطعت حدونها؟ كيست كه اميد به من بسته و اميدش را قطع كرده‏ام؟ و من ذا الذى رجانى لعظيمت فقطعت رجائه؟ براى چه كار بزرگى به من اميد بستند و اميدوار شدند و ما آنها را نااميد كرده باشم. جعلت امال عبادى عندى محبوبه. آرزوهايى كه بنده دارند اينها را من پيش خودم حفظ كرده‏ام فلم يرضوا بحفظى. اما آنها راضى نيستند به اين كه آرزوهايشان پيش من محفوظ باشد. مى‏خواهند به دست خودشان باشد يا به دست ديگران باشد. اگر راضى بودند كه آرزوهايشان بدست من باشد چرا سراغ ديگران مى‏رفتند؟ معلوم مى‏شود من را به خدايى نپسنديده‏اند. به اين كه حافظ آرزوهاى آنها باشم قبول ندارند. رفته‏اند سراغ ديگران.
    و ملائت سماواتى من لا يمل من تسبيحى و امرتهم ام لا يقلقل ابواب بينى و بين عبادى فلم يثقوا بقولى. آسمانها پر از فرشتگان من است كه من آنها را مأمور كرده‏ام كه در را روى بندگانم نبندند. هر بنده‏اى به سراغ من آمد در را براى او باز كنند. من آسمانها را پر كرده‏ام از چنين فرشتگانى كه اينها در گشا هستند. هر كس بخواهد بيايد آنها راه را براى او باز مى‏كنند. اما اين بندگان من كه مى‏روند سراغ ديگران به قول من اعتماد نمى‏كنند. فلم يثقوا بقولى. الم يعلم من طرقته نائبة من نوائبى انه لا يملك كشفها احد غيرى الا من بعد اذنى. آن كسى كه مصيبتى به او وارد شده، گرفتارى براى او پيش آمده، نمى‏داند كه اين مصيبت را هيچ كس نمى‏تواند رفع كند مگر من يا كسى كه من به او اجازه بدهم. نمى‏دانيد؟ ان يمسسك اللَّه بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد فى فضله. مشكلى اگر پيش بياورد خدا جز او كسى نمى‏تواند رفع كند. ان يمسسك اللَّه بضر فلا كاشف له الا هو. بندگان من نمى‏دانند كه وقتى مشكلى پيش بيايد فقط كليد حلش بدست من است؟ فمالى ارئه لاهياً انى. آن بنده‏اى كه اين را مى‏داند پس چرا مى‏بينم از من غافل است؟ نمى‏آيد سراغ من تا مشكل او را حل كنم. مى‏رود سراغ ديگران. فمالى ارئه لاهياً انى. اعطيته بجودى ما لم يفعلنى. اين نعمت هايى كه دارد بدون اين كه او سوال بكند من به او داده‏ام. بدن سالم، چشم سالم، گوش سالم و نعمت‏هاى ديگرى كه پدر، مادر، رفيق ،استاد، همه نعمت‏هايى كه هر كسى دراختيارش است خدا اينها را داده بدون اين كه درخواستى از طرف بنده باشد. آن وقتى كه هنوز بنده نبود خدا جلو جلو نعمتها را براى او فراهم كرده. حتى غذاى او را در سينه مادر آماده كرده، آن وقت كجا بود كه او درخواست غذايى بكند. من اين نعمت‏ها را به او دادم بدون اينكه او درخواستى بكند. ثم انتزعته منه، من براى آزمايش يكى دو تا نعمت را از او گرفتم. حالا كه گرفتم بايد برود سراغ ديگران. فلم يسئلنى رده و سئل غيرى. منى كه نعمت را به او داده بودم و نعمت مال من بود، حالا كه از او گرفته‏ام بايد برود سراغ كى؟ سراغ همان كسى كه نعمت را داده و مال اوست. اما سراغ من نميآيد. وقتى كه نعمت را از او گرفتم مى‏رود سراغ ديگران.
    و سئل غيرى. افترانى عبده بالعطاء قبل المسئله ثم اسئل و لا اجيب سائلين؟ من بدون اين كه شما درخواست بكنيد من به شما نعمت مى‏دهم وقتى درخواست بكنيد ديگر نمى‏دهم. من اين نعمت هايى را كه داريد بدون درخواست به شما داده‏ام. پس وقتى احتياج به يك چيزى داريد از من درخواست نمى‏كنيد؟ كسى كه بى درخواست مى‏دهد به طريق اولى با درخواست هم ميدهد. ابخيل عمل و يبخلنى عبدى، آيا من بخيل هستم كه بنده من، من را بخيل مى‏شمارد؟ اوليس العفو و الرحمت بيدى. او ليس انا محل الامال فمن يقطعهادنى. همه آرزوها به من منتهى مى‏شود. پس كيست كه بيايد جلوى تحقق اين آرزوها را بگيرد آن جايى كه من مى‏خواهم تحقق پيدا كند؟ افلا يخشى المعلون ايعمل غيرى. اين كسانى كه به ديگران اميد مى‏بندند آيا نمى‏ترسند از من؟ فلو ان اهل سماواتى و اهل ارضى املو جمعياً ثم اتيته كل واحد منهم مثل ما عمل الجميع من تقس من ملكى ذرة. اگر تمام اهل آسمان‏ها و زمين اميد هايى داشته باشند و از من بخواهند و من به هر يك از آنها مجموع آن چه همه خواسته‏اند بدهم، يك نفر انسان چقدر مى‏تواند چيز بخواهد، چقدر عقلش مى‏رسد؟ حالا همه انسانها نه تمام انسان‏ها مجموع مخلوقات خدا هر چه عقلشان مى‏رسد از خدا بخواهند و خدا به هر يك از آنهاهمه آن چه همه خواسته‏اند بدهد، فلو ان اهل سماواتى و اهل ارضى املو جمعياً ثم اتيته كل واحد منهم مثل ما عمل الجميع» به هر يك مثل مجموع آرزوهاى همگان را عطا كنم «من تقس من ملكى ذرة». با اين عطايايى كه به همه مى‏دهم سر سوزنى از ملك من كم نمى‏شود. كجايش كم ميآيد؟ آن عطيه‏اى كه با يك كن با يك اراده به وجود مى آيد. نبايد زحمت بكشد ايجاد بكند. انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له كن. چيزى كم نمى‏آيد. و كيف ينقص ملك انا قيمه. چگونه ملكى كاستى پذيرد در حالى كه من قيم آن ملك هستم و اختيارش بدست من است. يعنى قدرت بى نهايت. بدون احتياج به هيچ وسيله‏اى و ابزارى و مقدمه‏اى. چنين ملكى كه در اختيار من است مگر كاستى مى‏پذيرد؟ فيا بعثى للقانطين للرحمتى. افسوس از اين كه مردمى از رحمت من مأيوس مى‏شوند. و يا بعثى لمن عثانى و لم يراقبه. و كسى كه صاحب چنين ملك و عظمتى است آن وقت چگونه بندگان جرأت مى‏كنند كه معصيت او بكنند؟
    اين يكى از احاديثى است كه در مقام مذمت كسانى وارد شده است كه اميد به غير خدا مى‏بندند. هم با روح توحيد ناسازگار است، و اين بهترين بيان بود بر اين كه چگونه به خودشان اجازه مى‏دهند كه چنين خدايى دارند. با چنين قدرتى و چنين رحمتى و چنين مهرى و باز او را رها مى‏كنند مى‏روند سراغ ديگران. اين از يك طرف. از يك طرف ديگر هم صرف نظر از اين كه البته آن در مقابل اين چيزى نيست ولى چون در اين عالم امروز اين مسائل خيلى سر زبانها است و مورد توجه است، اين كه اعتماد به نفس را خيلى به آن اهميت مى‏دهند و كتابها در باره‏اش نوشته‏اند و تشويق‏ها مى‏كنند براى اعتماد به نفس، مضراتى كه اعتماد به غير دارد و انسان را توفيلى بار مى‏آورد اين هم سر جاى خودش است براى كسانى كه اميد به ديگرى مى‏بندند. اين جهت سلبى اش واقعاً از هر جهت مضموم است. اما جهت ايجابى اش، يعنى آدم اميدوار به قدرت خودش و نيروى خودش باشد فقط از جنبه توحيدى مضموم است. از جنبه عقلايى صرف نظر از معرفت اللَّه نه اين مذمتى ندارد. عقلاى عالم صرف نظر از معرفتشان نسبت به خداى متعال و ايمانشان به خدا براى اعتماد به نفس قبحى و كمبودى، زشتى اى قائل نيستند. اما از نظر توحيدى بسيار قبيح است. براى اين كه بالاخره آن چه ما داريم عاريه‏اى است در دست ما، مالك اصلى اش خداست. ما چگونه به چيزى كه مال ديگرى است و امانت در دست ماست اعتماد كنيم در حالى كه نمى‏دانيم آيا آن صاحب امانت اين را باقى خواهد گذاشت يا نه؟ اگر بخواهيم باقى بدارد باز اميدمان به او باشد كه او باقى بدارد.
    اين اصل معناى توكل و مدح توكل كه در آيات زيادى آمده و وعده به اين كه كسانى كه توكل بر خدا داشته باشند خدا براى آنها كافى است. «من يتوكل على اللَّه فهو حسبه». در يك جاى ديگر هم با يك تعبير ديگر مى‏فرمايد «اليس اللَّه بكاف عبده»؟ خدا براى بنده‏اش بس نيست كه بنده بايد برود سراغ يك بنده ديگرى. خداى اوست، همه چيز هستى به دست خداست. ديگر احتياج به كى مى‏تواند داشته باشد و كى مى‏تواند كار او را درست بكند غير از آن كسى كه هستى بنده به دست اوست. «اليس اللَّه بكاف عبده»؟ عقلتان را حاكم قرار بدهيد. خب همه اينها ناشى هم مى‏شود يعنى اگر كسى بخواهد توكل داشته باشد از معرفت به ربوبيت الهى. اگر ما خدا، رب، به عنوان مالك صاحب اختيار كه هستى مملوكش بدست اوست بشناسيم ديگر جا ندارد كه به سراغ كس ديگرى برويم. يادم آمد يكى از بزرگان داستانى نقل مى‏كرد كه براى امثال بنده توجه به آن مى‏تواند مفيد باشد. داستانى است از كودكى براى كسانى كه معرفتشان در حد بنده است، كودكانه است، ذكر اين داستان بى فايده نيست. يكى از اساتيد ما بود در خدمتشان بوديم فرمودند كه اين بچه همسايه ما ديروز دم در نشسته بود يك گدايى آمد در خانه به اين بچه گفت كه برو از مادرت يك نانى، يك چيزى براى من بگير بردار بياور. گفت برو از مامانت بگير. بچه به او گفت. گفت مى‏گويم برو توى خانه يك چيزى بگير براى من بياور. گفت برو از مامانت بگير. اين بچه مى‏فهميد اگر يك كسى مامان دارد و مامان دلسوز طرف است، خب بايد نيازهايش را از او بخواهد ديگر. ايشان مى‏فرمود اگر ما معرفتمان نسبت به خداى متعال به اندازه اين بچه باشد نسبت به اين گدا كه بداند هر كس هر چيز ندارد بايد از مامانش بگيرد. مامان دارد به او مى‏دهد. اگر ما خدا را اين اندازه بشناسيم. مثل يك مادرى كه نيازهاى بچه‏اش را تأمين مى‏كند. اين اندازه ما براى خدا ما مقام قائل باشيم. ديگر سراغ كس ديگرى نمى‏رويم. چرا برويم؟ كى مهربانتر از او؟ كى قدرتمندتر از او؟
    پس اگر سوال بشود كه چه كار كنيم كه به مقام توكل برسيم و يا عمل قلبى توكل را بتوانيم انجام بدهيم در دل خودمان اتكا كنيم بر خداى متعال، اعتماد كنيم بر خداى متعال ظاهراً راهش اين است كه اين معرفت را تقويت كنيم. و لذا در آيات شريفه‏اى بعد از اثبات ربوبيت الهى دنبالش مى‏فرمايد و عليه فاليتوكل المومنون ذالكم اللَّه ربكم كل رب، ذالكم اللَّه ربكم خالق كل شى فاعبدوه... بله، حالا يادم نيست آن آيه كه بعد از اثبات ربوبيت تفريع مى‏فرمايد پس بر او توكل كنيد. اگر او رب شماست، صاحب اختيار شماست، هستى شما به دست اوست پس بايد بر او توكل كنيد. و عجيب است كه در سرلوحه دعوت بسيار از انبيا اين دعوت بوده كه به خدا ايمان بياوريد و بر او توكل كنيد. لازمه ايمان به خدا اين استكه بر او آدم توكل كند. اگر ايمان داشته باشد به ربوبيت او. ايمان داشته باشد به اين كه هستى ما مال اوست. وهستى جهان مال اوست. ديگر حالا سراغ كى مى‏توانيم برويم. متأسفانه با اين كه اين مسائل را ما يا در معقول حل مى‏كنيم، برهان اقامه مى‏كنيم كه معلول عين الربط به عله است. هيچ استقلالى از خودش ندارد. در درس تفسير، درس حديث از اين بحث‏ها، مطرح مى‏كنيم، توضيح مى‏دهيم ربوبيت الهى چه اقتضايى مى‏كند ربوبيت تكوينى و تشريعى الى آخر. اما در مقام عمل كه مى‏آيد گويا جاهليم. هيچى از اين چيزها بلد نيستيم. مى‏گوييد نه، الان اگر مثلاً يكى از شما خداى نكرده سرش درد بگيرد. بالاخره همه شما يك بار يا بيشتر مبتلا به سردردى، كسالتى چيزى شده‏ايد. آن وقت كه سرتان درد گرفته اول به فكر اين مى‏افتيد كه بگوييد خدايا سردرد من را خوب كن يا اول مى‏گوييد قرص آسپرين داريد؟ اول كدام را مى‏گوييد. توجهتان به كجا مى‏رود؟ اگراين سر مال اوست اين درد هم از اوست، اختيار اين سر و اين درد هم از اوست براى علاجش هم اول بايد رفت سراغ او. اگر او گفت برو قرص فلانى را بخور، چشم چون او گفته. گفت كه اين درها را هيچ كليدى باز نمى‏كند جز به اذن من. اگر توجه ما به، هر مشكلى كه پيش بيايد استاد خوب گريمان نمى‏آيد. اول مى‏گوييد خدايا يك استاد خوب برسان يا اول مى‏رويد سراغ اين و آن. فلان استاد چه جور است درسش، كجا ممكن است خواهش و تمنا كنيم كه براى ما درس بدهد يا نه؟ حجره گيرش نمى‏آيد طلبه مثلاً يا مسائل ديگرى. آيا اول توجه به خداست يا توجه به اسباب است؟
    در اين جا يك بد فهمى هم وجود دارد. و نه تنها حال كه از سابق الايام وجود داشته و همان وقتى كه اين آيه شريفه و من يتوكل على اللَّه فهو حسبه نازل شد بعضى‏ها مبتلا به اين بد فهمى شدند. خيال كردند معنايش اين است كه بايد رفت آن جا نشست. و نگاه كرد چون خدا دست اوست. توكل مى‏كنيم بر خدا. خدا روزى مان را برساند. وقتى اين آيه نازل شده بعضى از اصحاب رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) رفتند در مسجد معتكف شدند و مشغول عبادت. كسب و كار و زندگى را ول كردند. بعد خبر دادند به پيغمبر اكرم كه اينها اين جورى شده. حضرت آمد سراغشان كه چرا همچين كرديد؟ گفتند آقا ما، نحن المتوكلون. فرمود نه، انتم المتوكئون. لا المتوكلون. به تعبير خودمانى شما آدم‏هاى تنبلى هستيد. اهل توكل نيستيد. توكل اين نيست كه آدم همين طور بنيشيند آن جا، خود بدهى‏ها منتظر باشد تا خدا برساند. توكل اين است كه اعتماد قلب به خدا باشد. آن چرا او دستور داده انجام بدهد. ولى اعتمادش به خدا باشد. چون كسى كه خدا شناس است، معرفت به خدا دارد مى‏داند كه حكمت الهى اقتضا كرده كه امور با اسباب تحقق پيدا كند. گاهى اسباب اسباب مادى و طبيعى است. گاهى اسباب معنوى است. گاهى اسباب فوق عادى است. اسباب خارق العاده هم اسباب است. به هر حال حكمت الهى اقتضا كرده كه هر پديده‏اى از راه اسباب خودش تحقق پيدا كند. گاهى هم حكمت الهى اقتضا مى‏كند كه از راه اسباب عادى نباشد. از راه اسباب غير عادى باشد. آن هم گاهى حكمت الهى اقتضا مى‏كند. خب كسى كه خدا را مى‏شناسد و او را حكيم مى‏داند و مى‏داند مقتضاى حكمت او برقرارى اين نظام است و تكامل انسان بستگى به اين انسان دارد اگر بنا بود كه هر كسى بگويد يا اللَّه روزى من را برسان. كسى دنبال روزى نرود. شما ببينيد هيچ آزمايشى براى انسانها پيش مى‏آمد؟ همه اين مشكلاتى كه براى زندگى انسان است و در جريانش انسان آزموده مى‏شود و تكامل پيدا مى‏كند، در هر مرحله‏اى وظيفه‏اى براى او پيش مى‏آيد كه بايد انجام بدهد مال اين است كه بايد برود دنبال اسباب. گرسنه است بايد برود كار بكند. وقتى بايد كار بكند رابطه بين كارگر و كارفرما مطرح مى‏شود. تصرف در اموال غير مطرح مى‏شود. ظلم و ظالم و مظلوم مطرح مى‏شود. محروم و مستضعف مطرح مى‏شود. جبار و مستكبر پيدا مى‏شود. اما اگر بنا بود هر كسى بنيشيند نماز بخواند دو ركعت و بعد هم نمازش كه تمام شد، غذاى سر سجاده حاضر باشد و از بهشت آمده مثلاً ديگر كسى امتحانى نمى‏شد. خب همه آدم‏ها خوب مى‏شدند. معلوم نبود كى حاضر است به اطاعت خدا كى نيست. كى حاضر است براى اطاعت خدا رنج بكشد، زحمت ببيند، عرق بريزد، كى نه، حاضر نيست. تنبل است مى‏خواهد بنشيند آماده كرده از رفت و آمد ديگران استفاده كند. سربار ديگران بشود. بايد اين نظام اسباب باشد تا اين آزمايشها پيش بيايد. تا اين آزمايش‏ها نيايد آدم تكاملى پيدا نمى‏كند. تكامل انسان در اثر انجام وظايف است. وظايف بندگى است. وظايف در اين روابط مطرح مى‏شود و روابط در سايه نظام اسباب و مسلمات است. حكمت الهى اين را اقتضا مى‏كند. آن وقت يك بنده‏اى بنشيند بگويد من بر خلاف حكمت تو خدايا مى‏خواهم كه نخير. سر سفره، سر سجاده من ناهار من را بگذار. حالا يك وقت حكمت الهى اقتضا مى‏كند يك امر خارق العاده‏اى ظاهر بشود. كلما دخل عليه زكريا المحراب وجد عندها رزقا. آن براى اين كه حمكت الهى اقتضا مى‏كند كه قدرت خدا و لطف خدا به بندگان شايسته‏اش نشان بدهد تا ديگران استفاده كنند و خود طرف يك آزمايش ديگرى است براى او كه آيا قدردانى مى‏كند از اين نعمت يا نه؟ و هزارها حكمتى كه بر اين مترتب مى‏شود و ما از دركش عاجزيم.
    آن حساب على حده‏اى دارد. اما به طور عادى و جريان اكثرى كه بيش از نود و نه درصد از موارد را شامل مى‏شود حكمت الهى اقتضا دارد كه از راه همين اسباب عادى جريان امور برقرار بشود تا مسئله امتحان و آزمايش و تكامل پيش بيايد. حالا كه اين جور است يك كسى بگويد نخير من نمى‏خواهم از اين راهها. معنايش اين است كه خواست او با خواست خدا وفق نمى‏دهد. دارد بر خلاف خواست خدا حركت مى‏كند. اين چه جور بنده‏اى است؟ اگر بنده صالحى است و مى‏خواهد عبادت خدا كند چگونه عبادت خدا مى‏كند با چيزى كه مرضى خدا نيست. اگر مى‏خواهد عبادت كند بايد خدا بپسندد كارش را. خدا اين نظام را مى‏پسندد. تو مى‏گويى بر خلاف اين نظام با من رفتار بكن. يعنى به خدا دستور مى‏دهى. تو علمت را هم از خدا بيشتر ميدانى. خدا مى‏خواهد از فلان راهى تو روزى‏ات داده بشود. توى ميگويى نه، من نمى‏خواهم، مى‏خواهم آن جورى باشد. اين نيست جز تنبلى و خواستى است بر خلاف حكمت خدا. اين معنايش اين نيست كه روزى تو را نانوا مى‏دهد يا زمين مى‏دهد يا كار مى‏دهد همه اينها مال اوست. تدبيرش هم به دست اوست. روزى از اوست. اما تو وظيفه ات اين است كه دنبال اين اسباب بروى تا آن هدف‏هاى الهى در نظام اين عالم تحقق پيدا كند، آن هدف‏ها هم جز تكامل بندگان نيست.
    بنابر اين معنى توكل اين نيست كه آدم دست از كار بكشد برود آن جا بنشيند، لم بدهد و از خدا بخواهد كه خدايا من بر تو توكل كردم. خودت روزى من را برسان. كارهاى من را درست كن. اين معنايش اين است كه من دارم به تو دستور ميدهم. تو چيز ديگر خواستى. من مى‏گويم نخير اين جور نيست. پس توكل چيه؟ اگر متوكل بايد زحمت بكشد. آنهايى هم كه اهل توكل نيستند. خدا شناس نيستند آنها هم كه زحمت مى‏كشند. پس چه فرقى كرد؟ فرقش در آن رابطه قلبى است. متوكل وقتى زحمت مى‏كشد به انگيزه اطاعت امر خدا زحمت مى‏كشد. اما غير متوكل و غير موحد كه زحمت مى‏كشد. او روزى اش را از دست ديگران مى‏بيند. آن روزى اش را از كارش مى‏داند يا از دست ديگرى مى‏بيند كه به او مزدى مى‏دهد يا حبه‏اى به او مى‏كند. اما متوكل نه. اينها را كاره‏اى نمى‏داند. اميدى هم به هيچ كسى نمى‏بندد. اگر دستش از تمام اسباب قطع بشود با آن وقتى كه همه چيز در اختيار او باشد اميدش نسبت به خدا يكسان است. اين عامل توكل است. در روايت است. حالا من حافظه‏ام وفا نمى‏كند كه عين عبارتش را بخوانم مضمونش از امام معصوم است (سلام اللَّه عليكم) روايات متعدد است كه مى‏فرمايد مومن يا در بعضى روايات شيعيان ما كسانى هستند كه به آن چه نزد خداست اميدوارتر است تا آن چه در دست خودشان است. پولى كه توى جيب من و شماست آن در دست خودمان است. آنى كه در دست ما نيست در خزانه خداست. آن‏وقتى كه پول در دستمان است بيشتر اميدواريم به اين كه به حاجتمان، به خواسته مان برسيم يا آن وقتى كه پول نداريم. كدامش اميدش بيشتر است؟ مومن كسى است كه اميدش به آن خزانه خدا بيشتر از جيب خودش باشد. براى اين كه جيبش را ممكن است جيب بر بزند اما خزانه خدا را كسى نمى‏تواند بزند.
    پس فرق متوكل با غير متوكل در آن حالت قلبى است. در آن اعتمادى است كه به خدا دارد يا به ديگران يا به خودش. كه خودش هم بالاخره از ديگران است، از غير خداست ديگر. آيا اتكا و اعتمادش به خدا يا به غير خدا. اين جا فرق متوكل و غير متوكل است. البته توكل هم مراتبى دارد. در روايات هم اتفاقاً تصريح شده كه متوكل درجاتى دارد. بستگى دارد به اين كه هر كسى چه اندازه‏اى اعتماد داشته باشد. بعضى‏ها براى كارهاى مهم مى‏روند سراغ خدا. كارهاى عادى ياد خدا نيستند. خب اين‏ها چيزهايى است كه هست و كارى به خدا نداريم. اين نان توى سفره است ديگر. برويم سراغ خدا كى چى؟ اما يك وقت گرفتارى پيش مى‏آيد. مريض مى‏شوند دكترها مى‏گويند راه علاج ندارد. آن وقت مى‏روند سراغ خدا. باز هم خوب است. باز هم در مقابل كسانى كه هيچ وقت سراغ خدا نمى‏روند. آن وقتى هم كه دستشان از اسباب منقطع مى‏شود مأيوس مى‏شوند و اذا مس الشر كان نعم جوزعاً، آن آيه منظورم نيست. قنوت و يعوث است. و يعوث القنوت. حالا صدر آيه يادم نيست. كه وقتى مشكلى براى او پيش مى‏آيد ديگر راه چاره‏اى نمى‏بيند. خب مشكلى پيش آمده بايد تحمل كرد. هيچ راه چاره‏اى ندارد. اين همان روح كفر است. مومن هيچ وقت مأيوس نمى‏شود. آن وقتى كه اسباب است خب خدا در اختيارش قرار داده، خدا را شكر مى‏كند. آن وقت هم نيست باز اميدش به خداست. براى اين كه خدا از كارى عاجز نيست. اين است كه يأس در قاموس مومن مفهومى ندارد. سر تا پا اميد است. اما به خدا. به غير خدا حتى به فرشتگان مگر خدا دستور بدهد. بعد از اين كه فهميد خدا خواسته است كه از اين راه به او فيضى برساند. آن وقت اميدى به اين مجرا از آن جهتى كه مجراى فيض است نه از آن جهتى كه مجرى فيض است. مجرى خداست كه اعتقاد هم به اوست. آن داستان حضرت ابراهيم على نيبنا و عليه السلام را شنيده‏ايد كه به حسب روايت آن وقتى كه ايشان را خواستند بياندازند در آتش ملائكه و فرشتگانى كه موكل به باد و آتش و آب و اينها بودند آمدند سراغ ايشان كه اگر اجازه بدهيد باد گفت آتش را خاموش كنم. آب گفت بريزم روى آتش. حضرت فرمود نه من به شما احتياجى ندارم. تا گذاشتند او را در منجنيق و او را پرتابش كردند. بين منجنيق و آتش جبرئيل آمد. آزمايش خداست‏ها. خدا بندگان خواستش را اين جورى آزمايش مى‏كند. از وقتى كه از منجنيق پرتاب شده تا برسد به آتش جبرئيل آمد. هلك حاجةٌ؟ كارى دست ما دارى گفت اما اليك ولا. به شما نه. اما الى ربى فنعبد. به خدا احتياج دارم اما به شما نه. اين توكل است. اين على درجه توكل است. نياز دارد. احساس ميكند نيازش را. مى‏داند خودش هم نمى‏تواند اين نيازش را رفع كند. اما دلش، يك گوشه‏اش هم سراغ ديگرى نميرود. آن وقتى هم كه بداند كه امر خداست كه سراغ ديگرى برود باز هم ته دلش اميدش به خداست. مى‏داند محصل كه خداى متعال امر كرده كه براى تحصيل علم برو پيش استاد. و حتى دستور داده كه احترام هم بكن. تواضع هم بكن. حتى در روايت است كه براى تحصيل علم تملق گفتن هم جايز است. تملق براى هيچ كارى صحيح نيست جز براى تحصيل علم. اين را مى‏داند خدا خواسته. خدا دوست دارد كه متعلم براى تحصيل علم در مقابل استاد خضوع بكند. اين كار را مى‏كند اما علم را از خدا مى‏داند. ته دلش اين است كه خدايا من اطاعت امر تو كردم. رفتم در مقابل استاد زانو زدم. دستش را هم بوسيدم. تملق هم گفتم. اما علم را تو به من بده. در ميدان جنگ هم تا پاى جنگ پيش مى‏رود. جان خودش را هم مى‏دهد. اما مى‏گويد و من نفى الا من عند اللَّه العزيز الحكيم. ما انجام وظيفه كرديم. يارى از توست. پيروزى از توست.
    پروردگارا تو را به مقام متوكلين كه محبوب‏ترين بندگانت هستند قسم مى‏دهيم كه قلبهاى ما را به نور معرفت و ايمان و توكل روشن بفرما. ما را به وظايفمان آشناتر بفرما. در انجام وظايف موفق بدار. روح مطهر امام را باانبيا و اوليائت محشور بفرما. خدمتگزاران به اسلام را در هر پست و مقامى هستند موفق و مؤيد بدار. ما را قدر دان نعمت بندگان خوب و صالح و خدمتگزاران به دين و بندگانت قرار بده. عاقبت امر ما ختم به خير بفرما. در ظهور ولى عصر تعجيل بفرما. همه ما را از خدمتگزاران راستين آستان آن حضرت قرار بده.
    «و الحمد لله رب العالمين»