شنبه 15 ارديبهشت 1403 - 23 شوال 1445 - 4 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 8
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و صلى اللَّه على سيدنا محمد و آله الطاهرين. اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا. يا اباذر المتقون الساده و فقهاء قاده و المجلستهم زياده. ان المومن لا يرى ذنبه كانه تحت الصخرة يخاف ان تقع عليه. و ان الكافر لا يرى ذنبه كانه ذباباً مرّ على انفه».
مواعظ پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) براى حضرت ابيذر را تلاوت مىكرديم به اميد اين كه از بركات اين كلمات نورانى دلهاى ما هم به نور ايمان و معرفت روشن بشود. بخشهايى از آن را در جلسات گذشته قرائت كرديم رسيديم به اين بخش كه محور اين جملات را پرهيز از گناه تشكيل مىدهد. گويى بعد از اين كه تا بيانات مختلف انسان را متوجه حساسيت موقعيت خودش كرد، و شنوده اهميت زندگى و ارزش لحظات عمرش را شناخت و متوجه شد كه بايد از تنبلى و كسالت و بى تفاوتى در بيايد و احساس مسئوليت بكند و پا در راه بگذارد، سوال مىشود، برايشان اين سوال مطرح مىشود كه مهمترين چيزى كه بايد در اين مرحله به آن توجه كنند چيه؟ در قسمتهاى گذشته همانطور كه خاطر برادران مستحضراست تأكيد بر اين مطلب بود كه فرصت را غنيمت بشمار، كار امروز را به فردا نيافكن، قدر عمر را بدان.
خب كسى آمده شد با اين مواعظ براى اين كه از عمرش استفاده كند. به اصطلاح سير الى اللَّه را شروع كند. در اولين گام چه مطلبى براى او اهميت بيشترى دارد؟ مهمترين چيزها در گام اول پرهيز از گناه است. با آلوده شدن به گناه انسان به هيچ جايى نمىرسد. اگر عبادتهاى زيادى انجام بدهد و در كنارش گناهانى داشته باشد، مثل اين مىماند كه كسى كيسهاى داشته باشد ته اين كيسه سوراخ است، هى از اين طرف پول يا چيز ديگرى، جواهر در ان مىريزد و از آن طرف هم بيرون مىآيد. اين است كه آدم در صورتى از عمرش مىتواند استفاده كند و از زحماتش چه در راه علم و چه در راه عمل براى رسيدن به مقصد كه قرب الهى است بهرهمند بشود كه اول ته كيسه را ببندد. طورى نباشد كه هر چه جمع مىكند، از اين طرف جمع كند، از آن طرف هم بيرون مىرود. از اين طرف خرمنى فراهم كند از آن طرف آتشى بفرستد و بسوزاند.
گناه مثل آتشى است كه در خرمن مىافتد و مىسوزد. پس اول لازم است كه ما
گناهان را بشناسيم و از آنها اجتناب كنيم اگر گناهى مرتكب شديم توبه كنيم و بعد در صدد بر بياييم كه با استعانت از خداى متعال و توسل به اولياى خودش سعى كنيم كه بعداً مبتلا به اين آلودگىها نشويم. وقتى مىخواهيم حركت كنيم يكى از چيزهايى كه به انسان خيلى نافع است و باعث مىشود كه در سيرش و در حركتش موفق باشد، رفيق خوب است. براى همين مرحله هم كه انسان مىخواهد گناهان را بشناسد و از گناهان اجتناب كند، اگر عادت كرده به يك گناهى، چه كار كند كه اين عادت، اين گناه از سرش برود، رفيق خيلى مىتواند كمك آدم باشد. چگونه رفيقى و همنشينى براى آدم مفيد است. دو تا ملاك كلى را به طور فشرده اشاره مىفرمايند كه براى انتخاب همنشين اين دو ملاك را در نظر داشته باشيد. يكى تقوا، يكى دينشناسى. اگر رفيق خداى نكرده، بى تقوا باشد، آدم در اثر معاشرت و ديدن بى تقواييهاى او، كم كم اهميت گناه از نظرش كم مىشود. همينطور اگر رفيق، رفيق جاهل و نادانى باشد. مىخواهد كار خوبى بكند، اما در اثر جهلش اشتباه مىكند و راه خطا مىرود. يا اين كه به طور كلى انسان براى خودش بايد دو تا ارزش در نظر بگيرد، براى حركتش دو بال انتخاب كند، رفقايى هم كه انتخاب مىكند، معيار ترجيحشان و انتخابشان را اين دو چيز قرار بدهد. يكى تقوا، يكى شناخت و عقل و علم و معرفت.
اين است كه در اولين جمله مىفرمايد «المتقون الساده و فقهاء قاده و المجالستهم زياده». دو تا ملاك است، يكى تقوا، يكى فقاهت، اين دو تا جمعشان مفيد مىتواند باشد. و الا اگر انسان در اثر، در مقام انجام وظيفه بر بيايد به اصطلاح خيلى هم مقدس باشد، اما دين شناس نباشد، هم فريب به شيطان مىخورد، هم فريب مردم. اين روايت معروف است از پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) قسم دهرى رجلان عالمٌ متحتك جاهلٌ متنسك» دو نفر پشت من را شكستهاند. خيلى تعبير عجيبى است. پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) مىفرمايند دو جور آدم هستند كه پشت من را مىشكنند، يكى آن كسى كه در مقام عبادت بر مىآيد ولى دين شناس نيست، آگاه نيست، فقيه نيست، جاهل است. خيلى از اين مقدس نماها يا مقدسهاى خشك به تعبير امام راحل (رضوان اللَّه عليه). در مقام اين بر مىآيند كه وظيفه شان را انجام بدهند. اما آن وظيفه اولى كه تحصيل علم و شناخت صحيح بوده را فراموش كردهاند. با همان سليقههاى كج و معوج خودشان و با جهالت خودشان مىخواهند يك راهى را بپيماند، بعدش هم خيلى اصرار مىكنند، تعصب هم به خرج مىدهند ولى ضررشان از ضرر بعضى از فساق بيشتر است. به تعبير پيغمبر اكرم پشت من را مىشكنند. كمر من را مىشكنند. جاهلٌ متنسك. در مقام تنسك و عبادت و زهد و تقدس بر مىآيند اما در اثر جهل ضرر ميزند به اسلام. نه خودش به جايى مىرسد و نه مىگذارد كه ديگران پيشرفتى بكنند.
يكى هم عالمٌ متحتك. عالم است ولى بى بند و بار. عمل نمىكند به علم. اين هم مردم فريب علمش را مىخورند، احترام علمش را مىگذارند ولى در اثر بى تقوايى اش ضربه هايى مىزند به اسلام كه جهال هم آن ضربهها را نمىزنند.
اين است كه هر جا از تقوا تعريف مىشود، به شرط اين استكه توأم با شناخت باشد و هر جا از فقاهت و علم تعريف مىشود به شرط اين است كه توأم با عمل باشد. و الا اين دو تا از هم وقتى كه انفكاك پيدا بكنند، نه تنها مفيد نخواهند بود بلكه مضر هم مىتوانند باشند. اين است كه اين دو تا را با هم جفت مىفرمايند. «المتقون الساده و فقهاء قاده» متقين اهل سيادت هستند، بزرگوار هستند، محترم هستند، يعنى متقنى كه با شناخت باشد. و فقها پيشوايان هستند. دين شناسانى كه خودشان هم اهل عمل باشند. اما دينشناسى كه علم دارد و عمل نمىكند به تعبير ديگرى راهزن است. شايد در همين روايت هم بيايد. در يك روايت ديگرى است حتماً آقايان شنيدهاند، خواندهاند، اينها براى يادآورى است. بنا بر تعليم نيست. خداى متعال به حضرت داود خطاب مىكند كه «لا تجعل بينى و بينك» ميان من و تو، ميان من و خودت راهزنها را واسطه قرار نده. دزدهايى كه راهزن هستند، گردنه بند هستند. عرض مىكند خدايا چه كسانى هستند اينها؟ مىفرمايد عالمانى كه به علمشان عمل نمىكنند و شيفته دنيا هستند. اينها راهزن هستند. دزدند. جلوى قافله را مىگيرند. لختش مىكنند. چون علم دارد مىداند كه چه جور بايد ديگران را فريب بدهد. مواظب باش، فريب اينها را نخورى. آدمى كه دنيا زده شد، پول پرست شد، فكر ماديات بود، اين ديگر به درد دين نمىخورد.
پس تقوا و فقاهت وقتى با هم توأم باشند مىتوانند مؤثر باشند. مجالست چنين كسانى كه از سويى روح تقوا و تعبد و بندگى و اطاعت امر خدارا در خودشان تقويت كردهاند در صدد اين هستند كه بندگى كنند. از يك طرف هم در مقام شناخت دين بر آمدهاند و دين شناس شدهاند و آگاهى پيدا كردهاند. فقيه در اصطلاح ما، يك حد مخصوصى، يك تعريف خاصى دارد. ولى معناى لغوى و اصطلاح قرآنى اش، اعم از مطلق دين شناس را مىگويند فقيه. ليتفقه فى الدين منظور فقط احكام فرعى نيست بلكه اولى مسائل اعتقادى و اخلاقى است. فقيه آن است كه در همه امور دينى آگاه باشد. چنين كسانى كه دين شناسند، در عقايد، در اخلاق، در احكام و ساير مسائل دينى را خوب مىشناسند و در مقام عمل هم هستند، اينها همنشينهاى خوبى هستند. مجالستهم زياده. نشستن با اينها باعث اين مىشود كه بر كمال تو، بر فضيلت تو افزوده بشود. خب حالا كه عزم سفر كردى، رفيق هم شناختى كه با كى همنشين بشوى، اولين مرحله بايد مواظب باشى كه مبتلا به گناه نشوى. اگر
مبتلا به گناه شدى، حركت و سير تو به حالت سودى نمىبخشد. زحمت مىكشى، تلاش ميكنى، عبادت مىكنى، اما از آن طرف هم كيسه خالى بشود. براى اين كه انسان توفيق اين را پيدا بكند كه از گناه اجتناب بكند، بى خود كه آدم سراغ گناه نمىرود، لابد يك لذتى دارد، حلاوتى دارد، جاذبهاى دارد كه مبتلا به گناه ميشوى. چه كار كند كه آدم بتواند در مقابل اين جاذبهها، جاذبه هايى كه در گناه است، البته بسيارى از آنها هم خيالى است، وسوسه شيطان است، واقعيتى ندارد. ولى به هر حال حلاوتى دارد، يك جاذبهاى دارد كه انسان را مىكشاند.
ان المومن لا يرى ذنبه كانه تحت الصخرة يخاف ان تقع عليه. و ان الكافر لا يرى ذنبه كانه ذباباً مرّ على انفه». چه كار كند كه آدم در مقابل اينها بتواند مقاومت كند؟ بايد خطر گناه را بيشتر درك كند. اهميتش را بيشتر بفهمد. فكر كند كه اين گناه چه ضررى براى او مىزند. اگر يك لذت آنى دارد، ببينيد چه آثار سوء و مستمرى مىتواند براى زندگى او چه در دنيا و چه در آخرت داشته باشد. در اين جملاتى كه از اين جا شروع مىشود به بيانات مختلفى سعى شده انسان را از گناه دور كنند. گناه را در نظرش بزرگ جلوه بدهند. بزرگ به خاطر اين كه از آن بتواند پرهيز كند، اهميتش را بتواند درك كند. يك بيان به اين صورت مىفرمايد، مىفرمايند، خاصيت مومن اين است كه يك بينش خاصى نسبت به گناه دارد. در مقابلش كافر يك بينش ديگرى دارد. اگر شما مىخواهيد ببينيد به كفر نزديك تريد يا ايمان، ببين اين حالت مومن بيشتر در تو است يا حالت كافر؟ مومن حالتش اين است وقتى نگاه مىكند به گناه گويا يك كوه عظيمى بالاى سرش مىخواهد بيفتد روى او و لهش كند. آن قدر وحشت مىكند، هراسناك است كه مبادا اين صخره روى او ساقط بشود و له بشود روى اين گناه. اين قدر به نظرش مهم است. اگر خداى نكرده مبتلا به يك گناهى شد، لغزشى پيدا كرد، اين قدر وحشت ناك است كه چه كنم با اين تبعاتى كه اين گناه دارد؟ مجسم كنيد شما يك حالتى را كه يك صخرهاى عظيمى بالاى سرشما مىخواهد بيفتد روى شما. حالا صخره كه هيچى. يك سنگ كوجولو اگر توى كوچه آدم احتمال بدهد بخورد توى سرش چه كار مىكند؟ چه برسد به اين كه يك صخره عظيمى باشد كه اگر بيفتد روى او لهش مىكند. مومن در مقابل گناه يك همچين حالتى دارد. اگر يك گناهى مرتكب شده اين را مثل يك كوه عظيمى مىبيند كه الان مىخواهد بيفتد روى او و او را له كند. دائماً در حال وحشت و اضطراب است.
اما كافر اين جورى نيست. كافر گناهى كرد به تعبير پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) كانه مگسى از جلوى بينى اش رد شد. چقدر آدم ناراحت مىشود از اين كه يك مگسى از جلوى بينى اش رد شود البته خيلى راحت نيست. يك
قدرى ناراحت مىشود اما خب چيزى نيست. خب رد شد. البته آن گناهانى كه كافر او را گناه بداند و الا اگر چيزى را گناه نداند و معتقد اصلاً نيست به هيچ چيز كه او را اصلاً جاى اين ندارد كه مقايسه بشود. كافرى است، كافر حتماً معنايش اين نيست كه حتماً بايد منكر خدا باشد، منكر قيامت باشد. آدم با انكار يك ضرورى دين هم كافر مىشود. كسى كه روح كفر در او است حالتش نسبت به گناه اين جورى است. وقتى گناهى مرتكب شد، هى كانّ نشده، هى چيز مختصرى بود، رفع شد ديگر. شد ديگر حالا. يك مگسى رد شد. اهميت نمىدهد، بعداً فراموش مىكند توجهى ندارد اصلاً. اما مومن روح ايمانش اقتضا مىكند كه گناه را يك صخره عظيمى كه دارد مىافتد روى آن، و حالت اضطراب و وحشت و هراس در او بوجود مىآيد. اين حالت مومن و كافر در مقابل گناه است. شما خودتان را بيازماييد. ببينيد به كفر نزديكتريد يا به ايمان. اگر مىبينيد گناه برايتان خيلى مهم نيست، خيلى به هوش باشيد، داريد در مسير كفر قدم بر مىداريد. مقتضاى ايمان اين است كه حالا اگر يك شهوتى بر انسان غالب شد، غضبى بر انسان غالب شد و مرتكب گناهى شد، بلا واسطه، بلا فاصله، پشيمان بشود، وحشت كند كه حالا چه خاكى بر سر بريزم كه اين گناه از من سر زده. اين مقتضاى روح ايمان. اگر چنين حالتى نيست در شما، بيمناك باشيد و از عاقبت كار خودتان بترسيد. داريد در مسير خطر ناكى پيش مىرويد.
«ان المومن لا يرى ذنبه كانه تحت الصخرة يخاف ان تقع عليه». حالت مومن نسبت به گناه اين جورى است كه گويا زير يك صخرهاى است در مقابل يك كوهى قرار گرفته، يك كوهى بالاى سرش دارد مىافتد روى آن. مىترسد كه سقوط كند اين صخره روى او. عرض كردم براى اين كه خوب مجسم بشود فرض كنيد كه يك سنگى مىخواهد بخورد توى سرتان چه جور فرار مىكنيد. چه برسد به اين كه يك كوه عظيمى بخواهد بيفتد روى آدم. در مقابلش، «و ان الكافر لا يرى ذنبه كانه ذباباً مرّ على انفه». مگسى بود از روى بينى اش گذشت. اهميتى نمىدهد. اين يك بيان براى اين كه آدم اهميت گناه را درك كند و سعى كند كه از گناه اجتناب كند. حاصل اين بيان اين بود كه بى اعتنايى به گناه مقتضاى روح كفر است. اگر داريد بى اعتنا مىشويد بدانيد كه به كفر داريد نزديك مىشويد. اين يك بيان.
بيان ديگرى «يا اباذر ان اللَّه تبارك و تعالى اذا اراد بعبد خيراً جعل ذنوبه بين اينيه ممسله و الاثم عليه صغيلاً وبيلا و اذا اراد بعبد شراً انساب ذنوبه» بيان ديگر اين است كه انسان گاهى مورد عنايت خداست. خدا به او لطف دارد، گاهى هم است كه خدا نظر عنايتش را از انسان بر مىدارد. به قول خودمان از چشم يك كسى مىافتد. عين اين تعبير در دعاى ابوحمزه هم است. كه گويا از
چشم تو افتادهام. انسان براى خدا دو حالت دارد، يا خدا عنايت به او دارد البته خدا عالم به همه چيز است، نظر رحمت او عمومى به همه موجودات دارد. اما نسبت به اولياى خودش، آنهايى را كه دوست دارد نظر خصوصى دارد، نظر لطف و عنايت مخصوص دارد. بعضى بندگان هستند مورد لطف خدا هستند. عنايت خاص دارد خدا به آنها. بعضىها هستند خدا به آنها بى اعتنايى مىكند. بى مهرى مىكند، رهاشان مىكند. مىخواهد ببينيد شما از كدام دسته هستيد. آيا مورد لطف خدا هستيد يا مورد بى مهرى خدا. خدا به شما عنايت دارد يا رهاتان كرده. و اگر كسى خدا رهايش كند ديگر معلوم است چه خواهد شد.
نشانه اين كه كسى مورد لطف خدا باشد، خدا اراده خير دربارهاش داشته باشد اين است كه گناه در نظرش بزرگ و سنگين و گران است. اگراين حالت را داريد بدانيد مورد لطف خدا هستيد. اما اگر نه، گناه برايتان سبك است، مهم نيست خيلى، بدانيد خدا نظر عنايتش را از شما بر داشته. اين هم يك نوع بيان است براى ترغيب به اين كه انسان سعى كند خودش را به خدا نزديك كند، مشمول عنايات و لطف الهى واقع بشود. مىفرمايد اگر خدا به بندهاى اراده خير داشته باشد «اذا اراد بعبد خيراً جعل ذنوبه بين اينيه ممسله» اولاً هميشه گناهانش جلوى چشمش است. يادش نمىرود اگر يك گناهى كرد. هر گناهى مرتكب شده دائماً جلوى چشمش است. آنهم نه تنها جلوى چشمش است بلكه آن را به صورت يك بار گران و نكبت بارى براى خودش مىبيند. اين علامت اين است كه خدا يك همچين بندهاى را دوست مىدارد. اراده خير دارد درباره او. اما اگر اراده خير نداشت خدا، رهايش كرد «و اذا اراد بعبد شراً انساب ذنوبه» گناهانش را فراموشش مىكند. از يادش مىبرد. حالا اين به ياد آوردن يا به ياد بردن يعنى چى؟ اراده خير كردن، اراده شر كردن يعنى چى؟ اينها هم البته جاى بحثش اين جا نيست، بايد در معارف الهى بحث بشود از آنها. اجمالاً مىدانيم كه خدا ابتداءً نسبت به كسى هيچ دشمنى اى ندارد. اراده شر كردن نسبت به كسى به خاطر عقوبت كارهاى بدى است كه خودش مرتكب شده. با كسى هم خويش و قومى ندارد كه از اول، بى جهت يك كسى را عزيز بكند. كسى در نظر خدا عزيز است كه در مقام بندگى و تقرب او بر بيايد. و كسى در نظر خدا پست است كه از خدا دور بشود و خدا را فراموش كند. وقتى خدا را فراموش كردند، خدا هم رهاشان مىكند. «نسوا اللَّه فانساه انفسهم».
حالا اين بحثها سر جاى خودش. آنى كه محل حاجت است اين استكه انسانها در برابر خدا دو جور هستند. يا عنايت خاص به آنها دارد، مىخواهد اينها را اصلاحشان كند، تكاملشان ببخشد، به كمال برسند يا نه، رهاشان كرده، مىگويد برويد گم بشويد. اگر مىخواهيد ببينيد شما جز كدام دسته هستيد اين
حالت خودتان را بيازماييد. ببينيد در مقابل گناه چه جورى هستيد؟ آيا گناهانتان يادتان است؟ يا فراموش مىكنيد؟ يادتان است اين را به عنوان يك بار سنگينى روى دوشتان احساس مىكنيد يا نه، يك چيز سبكى، خيلى مهم نيست؟ «ان اللَّه تبارك و تعالى اذا اراد بعبد خيراً جعل ذنوبه بين اينيه ممسله» درست اين گناهانش را جلوى چشمش قرار مىدهيم. آن هم به صورتى كه بار گناهش، تبعاتش، و الاثم، اثم نتيجه گناه است، «و الاثم عليه صغيلاً وبيلا» به صورت يك بار گران نكبت بارى روى دوش خودش احساس ميكند. «و اذا اراد بعبد شراً انساب ذنوبه» گناهان را از يادش مىبرد. اين هم يك بيان براى اين كه ما در صدد اين بر بياييم كه در مقابل انگيزههاى گناه مقاومت كنيم. مسئله ديگراين است كه گاهى آدم فكر مىكند كه گناهان يك چيزهاى كوچكى است. بالاخره در شرع يك گناه كبيره داريم، يك گناه صغيره داريم. يكى از دامهايى كه شيطان براى مومن مىگستراند و آن را مبتلا به گناه مىكند و مىكشاندش به فساد، اين است كه به او القا ميكنيم كه اين يك گناه صغيرهاى است، چيزى نيست. اين باعث اين مىشود كه به گناه بى اعتنا بشود. يك بار، دو بار تكرار شد، خودش مىشود كبيره. ولى او هر بار مىگويد چيزى نيست. چون كوچك است. اگر مىخواهيد در اين دام شيطان نيفتيد، فكر بكنيد كه درست است گناه يك چيز كوچكى است گاهى، اما مخالفت كيست؟ درباره عظمت آن كسى كه مخالفتش مىكنيد بيانديشيد. با كى داريد دعوا مىكنيد؟ نافرمانى مىكنيد؟ سركشى ميكنيد؟ يك وقت آدم يك دوستى همتراز خودش است، مىگويد اين كار را بكن. مىگويد اين كار را نمىخواهم بكنم. خب اين خيلى مهمى است. همتراز هستند. حالا بگذريم از اين كه لازمه دوستى چى است؟ ادب چى اقتضا مىكند؟ آن حرفها سر جاى خودش، ولى به هر حال دو نفر هستند هم سطح هم، اگر مخالفتى بكند، ممكن است زشت باشد، اما نه زشت زياد. خب مىگويد تو حق نداشتى به من دستور بدهى. تو هم مثل من. حالا گفتى من هم نمىكنم. اما يك وقتها از رفيق خودت بالاتر است. پدر مادر است، استاد است، يك كسى است كه برگردن آدم حق دارد. بزرگتر است. اين مخالفتش خيلى زشتتر است. برسد تا به مقام امام معصوم. حالا قبل از اين كه آن برسد براى اين كه ما درست چيزها را درك بكنيم بايد تدريجاً ذهنمان را آشنا بكنيم. يكى از راههايى كه انسان بتواند به حقايق پى ببرد اين است كه يك هو پرواز نكند از يك مرحله پايينى به يك مرحله بالايى. اين را درست نمىتواند درك كند. اما آرام، آرام وقتى برود پيش، بهتر مىتواند درك بكند.
خب اول ببينيم مخالفت يك رفيق چطور است؟ بعد مخالفت پدر و مادر، استاد، يك بزرگتر، يك كسى كه بر آدم حق دارد، بعد كم كم برسيد به يك شخصيت مهمى كه همه براى او احترام قائل هستيد. فرض كنيد مقام معظم
رهبرى. اگر مثلاً مرحوم امام رضوان اللَّه عليه، شما اجازه مىدادند خدمتشان شرف ياب بشويد. بعد از زحماتى به شما دستوراتى مىدادند، برو فلان كارى را بكن. برو ظرف آب را بردار بياور مثلاً. اگر مخالفت مىكرديد چقدر زشت بود. اين غير از اين است كه رفيق آدم بگويد برو ظرف آب را بياور. آن كسى كه شما با هزار زحمت بايد اجازه حضور در محضر او را پيدا بكنيد، آن كسى كه حق حيات بر شما و هزاران و ميليونها امثال شما را دارد. او اگر به شما دستورى بدهد و مخالفت بكنيد خيلى زشت است، خيلى خيلى. بعد فكر كنيد رسيد خدمت امام زمان؛ فرمودند برو فلان كار را انجام بده. برو آن كتاب را بردار بياور. روتان را گردانديد و اعتنا نكرديد. اين چقدر زشت است، چقدر فرق دارد با آن مسائل. قابل مقايسه نيست. اگر درست آدم حسابش را بكند، چنين كسى يك سنگ بزنند توى مغزش، لهش كنند جا دارد. با اين كه چيزى نبوده، به او گفتهاند يك كتاب برو بردار و بياور. اما كى گفت. چقدر حق بر تو داشت. چقدر مقام عظيمى بود. كار كوچكى بود، مخالفت كوچكى بود، اما مخالفت كى بود. حالا تازه امام يكى از مخلوقات خداست. با همه عظمتى كه دارد همه عالم تفيل وجود اوست، اما او خودش در مقابل خداى متعال مثل هيچ است. از خودش چيزى ندارد. مقام الهى بى نهايت از امام هم بالاتر است. چه برسد به ديگران.
حالا خدا يك دستورى داده. فرض كنيد كار كوچكى هم است. چيز مهمى هم نيست اما مخالفت مقام عظيمى است. خداست. با خدا مخالفت؟! دراين باره وقتى آدم فكر كند، انگيزه قوىاى پيدا مىكند براى اين كه بتواند در مقابل جاذبههاى شيطانى مخالفت كند. وقتى كه شيطان مىگويد اين كه چيزى نيست يك نگاه به نامحرم بكن. اى خدا فرموده.
حالا اين صداى موسيقى را، اى حالا اين چيزى نيست. اى مخالفت خدا؟! اگر آدم توجه پيدا كند كه كى امر و نهى مىكند به او، اگر اين را توجه نكند زود به دام شيطان مىافتد. اما توجه داشته باشيد كه هر گناه هر قدر كه كوچك باشد، مخالفتش شخص عظيمى است. تعبير شخص در، از نارسايى لفظ است.
«يا اباذر لا تنظر الى صغر الخطئه». گيرم گناه تو يك گناه صغيرهاى است. ولى تو نگاه به كوچكى گناه نكن. «ولكن انظر الى من عصيت» ببين مخالفت كى مىكنى؟ او چقدر عظيم است؟ «يا اباذر ان النفس المومن اشد ارتكاب من الخطئه من الاسفوح حين يقضف به فى شركه». باز يك مثال ديگرى است براى اين كه لازمه ايمان را بيان بفرمايد و عكس العمل مومن را در مقابل گناه مجسم كند. يك مثل محسوسى. اگر شما يك تلهاى بگذاريد. يك دامى بگذاريد كه يك گنجشكى را بگيريد. گنجشك خيلى سريع التحرك است. در بين پرندگان محسوس است كه خيلى زود اين طرف و آن طرف مىپرد. وقتى
كه مىافتد توى دام، زياد تلاش مىكند، چه جور تلاش مىكند خودش به اين طرف و آن طرف مىزند، اگر گنجشك در اتاق احساس كند كه در اتاق بسته است. آن چنان خودش را به آن طرف مىزند كه گاهى از بس خودش را به در و ديوار مىزند هلاك مىشود. اگر احساس كند كه به دام افتاده. آن قدر مضطرب ميشود، خودش را به اين طرف و آنطرف مىزند كه چه بسا همان باعث هلاكتش مىشود. مىگويد اگر مومن به دام شيطان افتاد، آن قدر مضطرب مىشود كه از اضطراب گنجشكى كه در دام مىافتد بيشتر است. خب ما معصوم نيستيم. ممكن است يك وقت در دام شيطان بيفتيم. اما عمده اين استكه بعد از اين كه مبتلا شديم چه عكس العملى داريم. انتظار اين كه اصلاً هيچ گناهى از ما سر نزند خب انتظار به جايى نيست. البته معناى اين كه ما معصوم نيستيم معنايش اين نيست كه مىتوانيم گناه بكنيمها، معنايش اين نيست. آنها كه معصوم هستند مال اين استكه يك ملكهاى دارند كه آن مانع از گناهشان است. ممكن است غير معصوم هم گناه نكند.
به هر حال اگر مبتلا شد كسى به گناه لازمه ايمان اين است. كيست كه از اول عمرش تا به حال به يك گناه مبتلا نشده باشد؟ لازمه ايمان ايناست كه وقتى آدم مبتلا به گناه شد، يك همچين حالتى در خودش، يك همچين اضطرابى پيدا كند. خودش را به آب و آتش بزند تا به يك صورتى از تبعات اين گناه نجات پيدا كند. توبه كند، انابه كند، گريه و زارى بكند تا اين كه خدا او را از آثار اين گناه نجات بدهد.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...