• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و صلى اللَّه على سيدنا محمد و آله الطاهرين».
    در چند جلسه گذشته، بخشهايى از مواعظ پيغمبر اكرم (صلى اللَّه على و آله و سلم) براى ابوذر را تلاوت كرديم و توضيحاتى در اطراف چند جمله‏اش عرض كرديم. چون اين قسمت هايى كه چند جلسه اخير خوانديم به هم مربوط بود تقريباً حول يك محور بود، اينها را يك جمع بندى بكنيم ببينيم از مجموع اينها چه مطالبى بدست آمد. خاطرتان است كه اول يك جمله‏اى را فرموده بودند رأس به اين روايت كه عرض كرديم اين كليد سير الى اللَّه است. كسى كه بخواهد به سوى خدا حركت كند و به قرب الهى نائل بشود كليدش عبادت با توجه است. اين را ابتداءً بيان فرمودند بعد شروع كردند به مواعظى. اول تأكيد بر تقويت ايمان و عقايد بود. بخش اول از فرمايشات پيغمبر اكرم محورش اين بود كه نسبت به عقايدت حساس باشد و ايمانت را نسبت به اين امور تقويت كن. مبدأ، معاد بعد نبوت و ولايت. بعد مواعظى را ذكر فرمودند كه محورش اين بود كه قدر عمرت را بدان. يا به تعبير ديگر فرصت را غنيمت بشمار. اين يك تعبير ديگر است. اين يك كلمه است. در چند جلسه‏اى كه صحبت كرديم روايات، عباراتى بود كه به صورتهاى مختلف، با اسلوب‏هاى مختلف اين نكته را تقويت مى‏كرد و تأكيد مى‏كرد. آن طور كه بررسى كرديم شايد به هشت بيان اين نكته مورد تأكيد واقع شده.
    اول توجه دادن به اين كه از بهترين نعمتهايى كه خداوند متعال به انسان فرموده، نعمتهايى است كه اصلاً توجهى به وجود اين نعمت‏ها و ارزش اينها ندارند. و طبعاً وقتى توجهى به وجود اين نعمت نداشت، قدرش را هم نمى‏داند. دو تا نعمت است كه كمتر اصلاً مردم توجه مى‏كنند كه چنين چيزى هم است واين هم نعمت است. يكى سلامتى، يكى هم فراغت بال. تا آدم مريض نشود توجه پيدا نمى‏كند كه سلامتى هم يك چيزى بود كه از دست رفت. آن وقت مى‏فهمد كه چه نعمتى داشتيم و رفت. آن وقتى كه آدم سالم است، توجهى ندارد كه يك چيزى به نام سلامتى دارد، با اين كه چقدر ارزشمند است.
    و همينطور فراقت بال. تا آدم فارغ البال است، گرفتار نيست، نمى‏فهمد چه نعمت بزرگى در اختيار دارد. در هر راهى كه بخواهد مى‏تواند صرف كند، اولويت‏ها را مى‏تواند رعايت كند اگر بخواهد. اما وقتى گرفتار شد آن وقت مى‏بيند عجب نعمتى داشته، از دستش رفت. اين يك بيان بود كه ابتدا فرمودند
    «نعمتان مقبونٌ فيهما كثيرٌ من الناس الصحة و الفراغ». اين يك شيوه بيان بود براى اين كه توجه بدهد كه همه شما كما بيش از اين دو نعمت بر خوردار هستيد و الا مقبون مى‏شويد مفت از دستتان مى‏رود.
    يك شيوه بيان ديگر اين بود كه نعمت‏هاى ديگرى كه آدم دارد اگر توجه داشته باشد به اين كه اينها هميشگى نيستند آن وقت قدرش را مى‏دانيم. مى‏گويد تا هست قدرش را بدانيم. اما چون غفلت مى‏كنيم كانه فكر مى‏كند اين نعمتها هميشگى باقى خواهند بود. پس با يك شيوه ديگرى توجه دادند به اين كه بدانيد، توجه داشته باشيد، اين نعمت هايى كه داريد اينها هميشگى نخواهد بود. يكى از اينها هم نعمتى است كه قطعاً از دست شما خواهد رفت و با رفتن او همه نعمت‏هاى ديگر هم از بين رفت. و آن حياتتان. تا زنده هستيد نعمت‏هاى ديگر هم مى‏تواند باشد و از آن استفاده كنيد. اگر حيات از بين رفت ديگر جاى استفاده از ساير نعمت‏ها هم باقى نمى‏ماند. بعضى نعمتهايش هم هست كه آن در حالى كه حيات داريد قطعاً از بين خواهد رفت. براى همه است و آن جوانى است. اگر آدم زنده هم بماند، عمر نوح هم بكند بالاخره پير خواهد شد و در حال پيرى نعمت جوانى وجود نخواهد داشت. آن استفاده‏هايى را كه از جوانى ميتوانيد بكنيد، نيرو، نشاط، توان كار، توان فكر، توان عبادت، اينها را غنيمت بشماريد، براى اين كه روزى از دستتان خواهد رفت. نعمت‏هاى ديگرى هم است كه معمولاً از بين مى‏رود، هميشگى نيست. سلامتى، كى است كه اول تا آخر عمرش سالم باشد؟ نادر توى ميليون‏ها آيا يك نفر پيدا بشود كه هيچ وقت مريض نشود. كى است كه گرفتارى پيدا نكند. و ساير نعمت‏ها، آنها هم مظنون قريب به يقين است كه آنها هم از بين خواهد رفت. پس «اغتنم خمساً قبل خمس» تا اين نعمتها از دست نرفته، تا مرگ فرا نرسيده، تا پيرى نيامده، تا مرض نيامده، تا گرفتارى و فقر نيامده، قدر اين نعمت هايى را كه داريد بدانيد. اين هم يك شيوه بيان بود براى توجه دادن به اين كه آدم از عمرش و از نعمتهايش استفاده كند.
    بيان ديگرى بود مبنى بر اين كه اين نعمت هايى كه از دست مى‏رود، يك وقت آدم مى‏دانست كه كى اينها از بين مى‏رود، خب اين را فقط معلوم است اين نعمت را ده سال دارم، پنجاه سال دارم، اين پنجاه سال است، امروز نشد، فردا از آن استفاده مى‏كنم. ولى از دست رفتن نعمت‏ها وقت معينى ندارد. درست است آدم فكر مى‏كند اگر زنده باشم، مثلاً تا سى سال ديگر جوانم يا تا بيست سال ديگر جوانى ام باقى مى‏ماند. بگو از كجا باقى باشى. اگر زنده باشم، فردا سالم هستم. تا هم جايش هم آدم نمى‏تواند بگويد. ولى خب از كجاست كه فردا زنده باشد كه سالم باشد. و ساير نعمت معلوم نيست كه كى از بين مى‏رود. توجه به اين كه در آن اندازه‏اى هم كه باقى بماند، اگر بماند، معلوم نيست‏
    وقتش كى است. ما نمى‏توانيم اطمينان پيدا كنيم كه اين نعمت‏ها باقى باشد. گيرم عمر انسان هم صد سال باشد. گيرم پنجاه سالش هم در كمال سلامتى و نشاط باشد اما تو مى‏دانى كه اين عمر براى تو باقى است؟ اگر آدم مى‏توانست خب آن وقت مى‏توانست بگويد كار امروزم را فردا انجام مى‏دهم مثلاً. ولى تو كه نمى‏دانى. نمى‏دانى كه اين نعمت‏ها كى از دست تو مى‏رود. پس به چه اطمينانى قدر اين عمرت را نمى‏دانى و صرف چيزهاى لازم‏تر نمى‏كنى؟ اولويت‏ها را رعايت نمى‏كنى؟ بياناتى بود كه ناظر به اين مطلب بود. «كم من مستقبلٍ يوماً لا يستكمله» چه بسا كسى كه به استقبال روز برود، صبح را زنده باشد، اما نتواند روز را كامل كند، به ش نمى‏رسد. يا بيان ديگرى، صبح كه از خواب بر مى‏خيزى، فكر اين نباش كه شب هم زنده هستى، شب كه مى‏خوابى فكر اين نباش كه فردا هم زنده هستى. فكر كن همين، اين براى تو ضررى ندارد. اما اگر فكر كنيم كه فردا هستم و حالا كارم هر چى عقب ماند فردا مى‏كنم، چه بسا فردايى در كار نبود. اين قدر انسانها بودند كه به اميد فردا زندگى كردند و فردايى براى آنها نبود. از كجا تو نباشى؟ اين هم يك بيان. توجه به اين كه اين نعمت‏ها آن چه بطور عادت دوام هم دارد تا يك مدتى اما براى تو معلوم نيست تا كى دوام داشته باشد. مجهول بودن عَمَد نعمت‏ها؛
    مسئله ديگر اين كه نكته ديگرى يا بيان ديگرى كه وجود داشت و به آن وسيله توجه داده شده بود به اين كه آدم قدر عمرش را بداند و فرصت را غنيمت بشمارد اين بود كه گيرم تو فردا زنده باشى و سلامتى هم داشته باشى، جوانى ات هم محفوظ باشد، مشكلى هم براى تو پيش نيايد. مگر فردا تكاليف خاص خودش را ندارد؟ اگر فردا باشى مثل امروزت است، امروز چطور تكاليف خاصى دارى بايد انجام بدهى؟ اگر فردا هم بود آن هم يك تكاليف خاصى دارد. حالا سلامتى‏ات هم محفوظ بود، توفيقت هم بود، هيچ مانعى هم براى انجام نبود، خب تكاليف فردا را بايد انجام بدهى. توامروز بايد كار خود امروز را انجام بدهى، اگر فردايى هم بود، فردا هم وظايف خودش را خواهد داشت. به چه دليلى، و به چه حجتى و به چه وجهى تو كار امروز را مى‏اندازى براى فردا؟ اگر فردايى هم باشد، آن هم كار خودش را دارد. اين براى اين كه مجسم‏تر باشد، شما فرض كنيد آدم روزه‏اى كه گردنش است را نگيرد بگويد ماه رمضان كه بيايد مى‏گيرم. خب ماه رمضان كه بيايد بايد روزه خودش را بگيرى. مى‏شود روزه امسال را بياندازد ماه رمضان سال ديگر. اگر ماه رمضانى زنده بودى تو، آن وظيفه خودش راخواهد داشت، آن روزه خودش را بايد بگيرى. كار امروز را نمى‏شود آنروز بكنى. وظايفى كه امروز گردنگير آدم شده نمى‏تواند امروز ترك كند كه فردا به جا بياورد. اگر فردا بود، فردا هم وظايف خودش را خواهد داشت. پس تكليف امروز را امروز عمل كن نگذار براى‏
    فردا. اين هم بيان ديگرى بود براى اين كه فرصت را غنيمت بشمار، كار امروز را به فردا مفكن.
    بيان ديگرى اين بود كه اين عمرى را كه تو دارى و دارى از دست ميدهى، سرمايه‏اى است كه بايد با او كسب كنى. ببين اين كه از دستت مى‏رود چى جايش مى‏آيد؟ اگر با اين عمر چيزى كسب كردى كه ارزشش بيش از اين عمر باشد، در معامله‏ات رفق كردى، موفق هستى، ربحت تجارةٌ، اما اگر اين عمر را دادى در مقابلش چيزى گرفتى كه ارزش اين عمر را نداشت، خب ضرر كردى. اما ضرر بالاتر اين است كه نه تنها بااين عمر كسب نكردى، چيزى بدست نياوردى، استحقاق عذاب هم پيدا كنى. عمر را از دست داده‏اى يك سرمايه گرانبهايى. چيزى هم در مقابلش نگرفتى كه ارزش عمر را داشته باشد؟ بلكه عذاب هم براى خودت خريدى. اين خسارت مضاعف است. اگر آدم عمر را از دست مى‏داد، حالا چيزى نه ضرر مى‏كرد، نه منفعت، اين هم مقبون بود. «من ساقا يوماه فهو مقبون». كسى كه دو روزش مثل هم باشد، مقبون است. براى اين كه بايد پيشرفت بكند آدم نبايد در جا بزند كه، زندگى را، عمررا داده‏اند به ما براى اين كه ترقى كنيم. نه براى اين كه در يك جا توقف كنيم. پس اگر توقف كرديم، امروز و ديروزمان يكسان بود، قدمى جلوتر نگذاشتيم، فهو مقبونٌ اما اگر امروزمان بدتر از ديروزمان بود فهو ملعونٌ. عمر را از دست داده آدم، چيزى بدست نياورده، عذاب هم براى خودش خريده، به دست خودش.
    بيان ديگر اين كه ممكن است آدم فكر كند اگر امروز گناهى كردم، بعد توبه مى‏كنم. با اين كه حالا خسارت كردم، فردا جبرانش مى‏كنم. اين يكى از دامهاى بزرگ شيطان است. مى‏گويد مگر خدا راه توبه را براى روى انسان باز نكرد، الطائب من الذنب كمن لا ذنب». امروز گناه مى‏كنى مسئله‏اى نيست، فردا توبه مى‏كنى. در اين بيانات به اين نكته توجه شده كه آيا تو مى‏دانى كه موفق به توبه مى‏شوى؟ تو مى‏دانى كه از اين گناه كه فارق شدى زنده مى‏مانى تا توبه بكنى، شايد در حال معصيت اجلت فرا رسيد؟ احتمال نمى‏دهى؟ امكان ندارد؟ اگر كسى در همان حالى كه مشغول معصيت است و اگر در همان حال اجلش فرا برسد آن وقت چه خاكى بر سر بريزد، كى مى‏خواهد توبه كند؟ بله راه توبه باز است. و اين مايه اميد همه گناهكاران است اما در صورتى كه آدم موفق بشود به توبه. چه بسا كسانى كه قبل از اين كه گناهشان تمام بشود از دنيا رفتند. آن وقت چگونه مى‏توانى اميدوار باشى كه جبران اين گناه را بكنى؟
    يك بيان ديگرى كه باز در همين عبارات شريفه بود اين بود كه ارزش عمر را مقايسه كرده بود با ارزش ثروتى كه آدم اندوخته. فرمود: «كن على عمرك اشح منك على درهمك و دينارك». وقتى شما زحمت كشيديد يك پولى را فراهم‏
    كرديد، سرمايه‏اى اندوختيد، هر چى آدم بيشتر زحمت كشيده باشد، قدرش را بيشتر مى‏داند. پولها را زود از دست نمى‏دهد، بى‏خودى خرج نمى‏كند. مفت نمى‏بازد پول را. تويى كه براى پولت بخل مى‏كنى و اين را در هر راهى صرف نمى‏كنى و به هر كسى نمى‏دهى كه مبادا فردا محتاج بشوى، چطور اين فكر را روى عمرت نمى‏كنى؟ مگر ارزش عمرت كمتر از ارزش پولت است؟ اين پول هر چه باشد در سايه صرف عمر بدست آورده‏اى. خود عمرى كه مى‏توانى با آن اين گونه سرمايه‏ها و چيزهاى ارزشمندتر از پول را بدست آورى چرا آن را مفت از دست مى‏دهى؟ پول را حاضر نيستى مفت از دست بدهى، ولى عمر را حاضرى مفت بدهى. اين چه منطقى است؟ شخص عاقل چگونه به خودش اجازه مى‏دهد كه پولش را نگه دارد اما اجازه نمى‏دهد كه، اجازه مى‏دهد كه عمرش هدر برود. اما اجازه نمى‏دهد كه پولش هدر برود. عمر عزيزتر است يا پول. پس حالا كه يك همچين سرمايه‏اى دارى كه خيلى عزيز است نگذار از دست برود. چگونه نگذارم؟ به اين كه صرف كار صحيح بكنم. و الا عمر كه دارد مى‏رود، نمى‏شود نگهش داشت. شما يك آن مى‏توانيد زمان را نگه داريد كه نگذرد؟ يك آن. اين كه دست شما نيست. دارد مى‏رود. بخواهيد يا نخواهيد دارد مى‏رود. قدر دانستنش اين است كه صرف يك كارى كنيد كه آن باقى بماند براى شما. صرف چيزى كه خدا راضى باشد. او بپسندد. موجب ثواب اخروى و ابدى باشد. اگر نشد باخته‏ايد. عمر از دست رفته، چيزى هم جايش نيامده. اين هم يك بيان. مقايسه عمر با ثروت. همان طور كه ثروتتان را اجازه نمى‏دهيد مفت از دست برود، ثروتتان را هم نگذاريد مفت از دست برود. حالا كه دارد مى‏گذرد سعى كنيد با اين عمر چيزى را بدست بياوريد كه جايش باقى بماند. اين هم يك بيان.
    بيان آخرى اين بود كه شما ممكن است فكر كنيد الان ما گرفتارى هايى داريم. يك شرايطى داريد كه براى كار كردن و تلاش كردن مساعد نيست. ممكن است آدم فكر كند كه مثلاً حالا فصل تحصيل است، موقع كار است، كار تحصيلى است، آدم نمى‏تواند به كارهاى ديگر بپردازد. تابستان است، آدم فكر مى‏كند فصل گرماست خيلى نمى‏شود كار كرد. زمستان است، مى‏گويد فكر سرماست، حالا فصل وقت كار كردن نيست. بگذار هوا بهار بشود، يك قدرى بهتر بشود، ان وقت كار كنيم. همان چيزهايى كه در قرآن از قول منافقين نقل كرده. وقتى مى‏گفتند تابستان برويد جنگ، مى‏گفتند حالا هوا گرم است نمى‏شود. زمستان مى‏گفتند، مى‏گفتند حالا سرد است نمى‏شود. مثلاً بهار مى‏گفتند، مى‏گفتند حالا فصل كار و كسب است، حالا وقتش نيست. پاييز مى‏گفتند، مى‏گفتند حالا وقت زراعت است. بهانه جويى؛ اين تصويرهاى شيطان است هميشه به آدم القا مى‏كند كه حالا وقت كار نيست يا وقت‏
    استراحت است يا وقت انس گرفتن با دوستان است يا وقت تفريح است يا چيزهاى ديگرى كه آدم را باز بدارد از كارهايى كه اولويت دارد. اين از دامهاى بزرگ شيطان است. شما در مقابلش بايد اين فكر را بكنيد كه از كجا در آينده وضعم بهتر از حالا باشد. گيرم من حيات داشتم، عمرم باقى بود، جوانى ام باقى بود، سلامتى باقى بود، از كجا كه حال من و توفيقم براى انجام عبادت بهتر از حالا باشد. مى‏گوييد وقتى پولدار شدم بهتر مى‏شود، چه بسا كسانى كه پولدار شدند و آن ثروت موجب طغيانشان شد. كسالت دارى، مريضى، سردرد دارى، ضعف مزاج دارى، چيزهاى، امراض عمومى كه طلاب دارند، ضعف گوارش، ضعف اعصاب. مى‏گوييم هر وقت بهتر شد درس مى‏خوانم، عبادت مى‏كنم، خب شايد فردا بدتر شد، و شايد وقتى سلامتى پيدا مى‏كنى، آن وقت بيشتر غافل بشوى. چه بسا كسانى كه در حال مريضى حالت عبادت و انس با خدا بيشتر دارند تا حالت سلامتى، وقتى سالم شدند، غافل ميشوند، سرمست مى‏شوند، مغرور مى‏شوند، فراموش كار مى‏شوند. پس هميشه دم را غنيمت بشمار، همينى كه هستى، همينى كه دارى، قدر همين را بدان، معلوم نيست فردا براى تو مناسب‏تر باشد از حالا، اين قسمت آخرى بود كه «هل ينتظر احدٌ الا غنىً متقياً». انتظار فردا مى‏كشيد. آخر انتظار چى مى‏كشيد، از كجا فرداتان بهتر از امروز و آماده‏تر براى كار باشد از امروز. ممكن است فردا ثروت بيايد اما همراه طغيان، ممكن است فقر بيايد همراه با فراموشى. آنقدر گرفتار بشويد كه وظايف را فراموش كنيد، تحصيل را، عبادت را، همه‏اش آدم فكر پرداخت قرضهايش و قسط هايش و اين حرفها باشد. ديگر حضور قلب براى آدم نمى‏گذارد.
    بله بعضى‏ها هستند از فقر بهتر مى‏توانند استفاده كنند. بعضيها هستند از ثروت مى‏توانند استفاده كنند. در آن روايتى كه سال گذشته خوانديم و روايات مشابهش به اين نكته توجه داده شده بود كه آن مربوط به تدبير الهى است كه صلاح چه بنده‏اى را چى بداند. ما وظيفه مان اين است كه آن چه را داريم قدرش را بدانيم. همينى كه هستيم فكر كنيم اين بهترين است. اگر سلامتى داريم، فكر كنيم براى ما سلامتى بهترين است. از اين سلامتى قدردانى كنيم. اگر مرض داريم، بگوييم فكر اين مرض براى ما بهترين است. الان حال توجه و توسلمان بيشتر است. و همنيطور حالات ديگر. اگر انسان آن چه را دارد قدرش را دانست توفيقش براى چيزهاى ديگر بيشتر مى‏شود، نعمت هايش هم افزايش پيدا مى‏كند. اما اگر از آن چه دارد قدر دانى نكرد و هميشه انتظار حال بهتر و شرايط مساعدتر را كشيد، هيچ وقت به آن جا نخواهد رسيد. شيطان فرى به او مى‏دهد از كارهاى خودش بازش مى‏دارد، آن آرزوها هم تحقق نخواهد يافت.
    پس با اين هشت بيانى كه عرض كردم ملاحظه مى‏فرماييد، رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به ابوذر با بيانات مختلف، با شيوه‏هاى مختلف اين نكته را خوب كاشتند در ذهنش و به وسيله بيان او به سايرين تا روز قيامت، كسانى كه لياقت داشته باشند، فكر كنند در اين مطالب و استفاده كنند و فقط به مفاهيم ذهنى آن اكتفا نكنند. خوب تبيين كردند با انواع و اقسام اسلوبها و بيانات كه قدر عمرت را بدان، رعايت اولويت‏ها را بكن. ببين در هر لحظه‏اى چه كارى بهتر مى‏توانى انجام بدهى كه خدا بيشتر راضى باشد. موجب ثواب اخروى بيشترى باشد. حالا هر كسى طبق معرفتش. يك كسى طالب ثواب است. يك كسى خوف از عقاب است، يكى كسى طالب راضى خداست. اين بستگى دارد به پايه معرفت ما. اما هر كدام دنبالش باشيم، ببينيم كدام كار است كه آن را بيشتر نتيجه مى‏دهد. آن را رعايت كنيم. اولويت‏ها را در كارهايمان در نظر بگيريم. عمرمان را بيهوده صرف چيزهايى نكنيم كه بعد موجب پشيمانى بشود.
    «و الحمد لله رب العالمين»