• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا. يا اباذر ان من اجلال اللَّه تعالى اكرام بشيئة مسلم و اكرام حملت القرآن العاملين و اكرام سلطان المقسط يا اباذر ما عمل من لم يحفظ لسانه يا اباذر لا تكن اياذاً و لا مدحاً و لا تباناً و لا نمايا».
    قسمتى از مواعظ پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به جناب ابوذر است. در هفته قبل بخشى از اين مواعظ را كه مربوط به مسئله زبان و آفات زبان بود تلاوت كرديم و تا آن جا كه خداى متعال توفيق داد در اطرافش صحبت هايى را داشتيم. اين چند جمله‏اى را هم كه امشب تلاوت كردم بيشتر مربوط به موضوع زبان است در بين جمله‏اى واقع شده كه به حسب ظاهر ارتباطى با ما قبل و ما بعدش ندارد. احتمالاً هم در نقل تقديم و تأخيرى شده باشد. به هر حال آن دو جمله‏اى كه مربوط به زبان است اول دنبال مطالب گذشته در دنباله آنها توضيح مى‏دهم و بعد به آن جمله ديگر مى‏پردازم.
    دو تا بيان در اين جا است كه اهميت مواظبت براى سخن گفتن را به زبان ديگرى، با بيان ديگرى توضيح مى‏دهد. همه اينها به خاطر اين است كه انسان توجه داشته باشد كه زبان را آزاد نگذارد كه هر چه دلش خواست بگويد، هر چه به زبانش آمد بيان بكند. قفل و بند داشته باشد زبانش. منتها چون سخن گفتن براى انسان خيلى راحت است، بعضى وقت‏ها انگيزه‏هاى خاصى است موجب پرگويى يا بد گويى مى‏شود اين است كه به صورت‏هاى مختلف سفارش شده است كه مواظب زبان باشيد، رهايش نكنيد. يكى از اين تعبيرات اين است. اگر كسى زبانش را حفظ نكند، عملى به جا نياورده است. ما عمل من لم يحفظ لسانه. شايد نكته‏اش اين باشد كه آن چنان زبان موجب آفاتى در روح انسان و در روح زندگى‏اش مى‏شود و مفاسدى را به بار مى‏آورد كه ساير اعمال را كه انجام بدهد اينها را از بين مى‏برد. چون مى‏دانيم كه هم به حسب آيات كلمه قرآن و هم به حسب روايات متواتر اعمال انسان در هم ديگر اثر مى‏گذارد. گاهى آدم يك كارى را انجام مى‏دهد، كار بعدى مى‏آيد آن كار قبلى را عوض مى‏كند. تأثيرى در آن مى‏گذارد. اثرش را از بين مى‏برد. چه اثر خوب و چه اثر بد. شايد آقايان در كتابهاى كلامى و عقايد هم خوانده باشند بحثى تحت عنوان احباط و تكوير كه گاهى عملى عمل سابق را حبط مى‏كند، ضايعش مى‏كند، بى فايده‏اش مى‏كند. و گاهى بر عكس عمل بعدى نفس عمل قبلى را جبران مى‏كند. تكفرير ناميده مى‏شود. حالا اين در همه اعمال است يا نه، بحثهايى است كه بحثهاى كلامى است، اين جا نمى‏خواهيم مطرح بكنيم.
    فالجمله اين را مى‏دانيم كه گاهى كارهاى خوب كارهاى بد گذشته را جبران مى‏كند، ان الحسنات يذهبن السيئات. و گاهى بر عكس كارهاى بد بعدى كارهاى خوى قبلى را از بين مى‏برد. اين تأثير و تأثر بين اعمال خود انسان وجود دارد. تا انسان در اين دنيا است بين اين اعمالش هم اين تأثير و تأثرها است. به عنوان تشبيه مثل اين كه خانه دل و خانه روح را انسان مثل يك اتاقى تشبيه كند كه گاهى تاريك است و نورى مى‏آيد مى‏تابد. اين تاريكى اش را از بين مى‏برد. گاهى روشن است بادى مى‏وزد و اين چراغ را خاموش مى‏كند. تا انسان در اين عالم است روحش در معرض اين تحويل و تحولات است. اين طور نيست اگر اين كار خوبى كرد اين تأثيرش تا ابد باقى بماند. ممكن است بعد ضايع بشود و بر عكس. به هر حال اين يك اصل كلى است و بر اساس اين اصل گاهى بعضى از گناهان زبانى است كه كارهاى خوب گذشته را از بين مى‏برد. يا مانع مى‏شود از اين كه كارهاى خوب بعدى قبول بشود. از اين دسته هم داريم. كارهايى است كه اگر خداى نكرده انسان‏
    مرتكب بشود به حسب روايات چهل روز نمازش قبول نمى‏شود و حتى بيشتر. اين عبارت مفادش اين است كه اگر كسى مواظب زبانش نباشد و هر چى به زبانش آمد بگويد اين عملى برايش باقى نمى‏ماند. يعنى زبان مى‏تواند آنقدر تأثير داشته باشد در كارهاى گذشته كه همه اعمال گذشته را باطلش كند. اين يك هشدار بزرگى است براى انسان كه اين عضو كوچولوى در دهان را خيلى سبك نشمارند. مواظب باشد كه هر چى به زبانش آمد نگويد. تأمل كند حرفى را كه مى‏خواهد بزند ببيند اين حرف چه اثرى دارد؟ آيا خدا راضى است يا نه؟ آيا تأثيرش خوب است در روح انسان يا تأثيرى بدى دارد؟ بعد چند تا از نمونه‏هاى گفتارهاى ناپسند و چيزهايى كه اثر سو دارد را بيان مى‏فرمايد. چندتايش را انگشت مى‏گذارند روى آن مى‏گويند اين كار را نكن. اينها طبعاً به خاطر اهميتى است كه انسان دارد و در معرض ابتلاى به اين صفات و اين عيوب هم است.
    اولش عيب جويى. البته در باره هريك از اين‏ها اگر بخواهيم تفصيلاً صحبت كنيم آنطور كه مثلاً علماى اخلاق بحث كرده‏اند يا بزرگان بحث طولانى مى‏شود ما دلمان مى‏خواهد كه همين مواعظ پيغمبر اكرم را با يك توضيحات مختصرى بگذرانيم. بسيارى از مردم هستند كه روى انگيزه‏هاى خاصى، روى جهات روحى مخصوصى در صدد عيب جويى از ديگران بر مى‏آيند. عمده‏اش احساس حقارت است. وقتى آدم خودش كمبود دارد، شخصيتش حقير است، پست است، سرمايه‏اى ندارد، نمى‏تواند ببيند كه ديگران داراى كمالاتى هستند. مى‏خواهد كمالات ديگران را لكه دار كند، خدشه دار كند. مى‏گردد در زندگى آنها يك نقطه‏هاى ضعفى پيدا مى‏كند و اين را مطرح مى‏كند. از هر كسى صحبت مى‏شود به جاى اين كه نقطه‏هاى روشن زندگى اش را بيان بكند، اين طبعاً منظور مومنين است، صبحت از كفار و منافقين كه در مجالس مومنين نمى‏شود. آنها كه بشود كه شعار مگر بر آمريكا سر ميدهند كه حسابش روشن است. صحبت اين است كه وقتى ذكر مومنين مى‏شود در مجالس مومنين اين آدم چگونه بر خورد مى‏كند؟ وقتى ذكر مومنى مى‏شود بعضى‏ها هستند طبق آداب اسلامى سعى مى‏كنند آثار خوبش را، صفات پسنديده‏اش را بيان مى‏كنند. بعضى هم نقطه مقابلش سعى مى‏كنند يك نقطه‏هاى منفى اى كه از او سراغ دارند اشتباهاتى، لغزشهايى كه از او سر زده اينها را مطرح كنند و حتى گاهى پا از اينها فراتر هم گذاشته مى‏شود و چيزهايى هم مشتبه يا مشكوك به صورت يقينى مطرح ميشود و گاهى خداى نكرده به تهمت هم كشيده مى‏شود.
    اين حالت كه آدم دوست داشته باشد كه نقطه‏هاى ضعف ديگران را بيان بكند و متأسفانه كسانى كه مبتلا به اين عادت هستند كم نيستند. هر كسى هم خودش را مى‏تواند خوب آزمايش كند ببيند كه وقتى صحبت يك برادر مومنى مى‏شود، دوستى مى‏شود مخصوصاً اگر يك رقابتى در كار باشد، دوست دارد آن جا مدحش كند يا دوست دارد نقطه‏هاى ضعفش را، يا با اما و ليت و لعل، با اشاره و اينها بفهماند كه بالاخره اين شخص هم يك نقطه‏هاى ضعفى دارد. حالا من نمى‏خواهم بگويم. تمايل خودش به چى است؟ ميل قلبى اش اين است كه وقتى صحبت از يك رفيقش ميشود، دوستش مى‏شود دلش ميخواهد صفات خوبش را بگويد تعريف كند از او يا دلش مى‏خواهد كه نقطه‏هاى ضعفش را بيان بكند، عيب جويى كند از او؟ عرض كردم گاهى آدم حالا يك انگيزه‏هايى دارد براى اين كه يك خوبى از يك كسى نقل كند، آنها استثنايى است. يك انگيزه هايى هم دارد كه گاهى عيوب ديگران را بيان كند به عنوان مقام مشورت است يا چيزهايى ديگرى است. آنها استثنائات است. اما به طور طبيعى، وقتى صحبت از يك مومنى ميشود، آدم دوست دارد حسن هايش را بگويد تعريف بكند از او، تجليل بكند، او را در چشم مردم محترمش كند، بزرگش كند، يا دلش مى‏خواهد كوچكش كند؟ اين بسيار صفت بدى است. ريشه‏اش هم حسد است. ريشه اصلى اش احساس حقارت است. اگر آدم سرمايه‏اى داشته باشد و سرمايه اصلى ما ارتباط با خداست. ايمان است. مومن سرمايه‏اى جز ايمان نمى‏شناسد. اگر آدم چنين سرمايه‏اى داشته باشد يك عظمتى در روح خودش احساس مى‏كند كه در مقابل او همه عظمت‏ها چيزى نيست. بگذار
    همه ديگر عظمت داشته باشند. ضررى به ما نمى‏زند. او وصل به يك درياى بى كران عظمت است، غرق در آن التزاز و التحاج است. حالا ديگران هم يك چيزكى در دنيا كسى به آنها احترام بگذارد يا نگذارد به كجا بر مى‏خورد؟ و چه بهتر كه انسان مومنى را احترام كند تا اين كه خدا از او راضى بشود، به آن تقربش افزوده بشود. اما آنهايى كه در خود كمبود مى‏بينند. چيزى ندارند. سرمايه‏اى ندارند. خودشان سرمايه خودشان را به اين مى‏بينند كه مردم به آنها چقدر احترام مى‏گذارد. همين كه امروز گفته مى‏شود شخصيت اجتماعى. اصلاً شخصيت را به اين موقعيت اجتماعى مى‏دانند كه ديگران درباره شان چه قضاوت مى‏كنند. اين را سرمايه خودشان مى‏دانند. اگر ديگران تعريف كنند خودشان را ثروتمند مى‏دانند. اگر ديگران از آنها مذمت كنند برشكسته مى‏بينند خودشان را، اى واى ديگر همه چيز تمام شد. مردم بد بين هستند. اما مومن اصلاً اعتنايى ندارد به اين كه ديگران چى مى‏گويند.
    به هر حال اينهايى كه اين كمبودها را دارند. يا در علم يا در كمالات ديگر، مادى، معنوى، در بدن، در روح، در عقل، انواع كمالاتى كه است، كسانى كه كمبود دارند نمى‏توانند ببينند كه ديگران از آنها برترى داشته باشند. آن وقت در صدد بر ميآيند كمالات ديگران را زير سوال ببرند. خدشه دار كنند. اين عيب جويى است. روح عياب بودن. عيب جو بودن. نقطه ضعف از ديگران گرفتن. البته به حدى مى‏رسد كه سعادت دنيا و آخرت انسان را به خطر مى‏اندازد. كسى كه درصدد باشد كه عيبى از مومنى ببيند و بفهمد و جايى نقل بكند مورد غضب الهى قرار ميگيرد و كسى كه مورد غضب الهى قرار بگيرد ديگر سعادت را نخواهد ديد. اين يك لا تكن عياباً و لا مداحاً، بعضى ديگر اشخاصى هستند متملق، چابلوس. نقطه مقابل اينها هستند. اينها هم باز سرچشمه‏اش ضعف روحى و احساس حقارت است. مى‏خواهند خودشان را به يك كسى ببندند، نظر ديگرى را به خودشان جلب كنند، شروع مى‏كنند از ديگران ستايش‏هاى بى جا كردن. گاهى است كه آدم نقطه‏هاى ضعف نقطه‏هاى كمال مثبت مومنين را نقل مى‏كند براى اين كه مردم قدر آنها را بدانند، آبروى آنها محفوظ باشد، خدا از آنها راضى باشد، ولى كسانى هستند به خاطر يك انگيزه‏هاى نفسانى بى جهت ديگران را ستايش مى‏كنند تا توجه او را جلب كنند تا از ناحيه او كمكى به آنها بشود. حالا يا كمك مادى يا متقابلاً نون قرضش ميدهند تا آنهم به موقع خودش يك نانى به سفره آنها بگذارد. آنها هم تعريف از اينها مى‏كنند.
    اين روح تملق و چابلوسى هم، اين هم يك نوع از زشت‏ترين صفات انسان است كه هيچ با ايمان به خدا سازگار نيست. آدم روزى خودش را، سرنوشت خودش را به دست ديگران ببيند براى اين كه آنها به او خيرى برسانند شروع كند به چابلوسى كردن و مداحى كردن. و منشأ روحى و روانى اين صفت هم همينجور كه عرض كردم براى اين است كه براى خودش چيزى نمى‏بيند. خودش دست خالى است، ضعف دارد، مى‏خواهد خودش را وابسته كند به ديگران از ناحيه مداحى و چابلوسى ديگران به او خيرى برسد يا در اجتماع موقعيتى پيدا بكند.
    روايتى است كه مى‏فرمايد «احص التراب فى وجوه المداحين». كسانى كه چابلوس و ستايش‏گر هستند خاك به صورتشان بپاشيد. اين تعبير در باره مومن و مسلمان خيلى كم شده. خب البته اگر اين متملق كافر باشد يا منافق باشد كه از اول نشسته پاك است. حسابش جداست. اين كسانى هستند كه به ظاهر مسلمانند و مومنند و در جامعه ايمانى زندگى مى‏كنند و اين صفت بد را دارند كه چابلوسى ديگران را مى‏كنند. پيغمبر اكرم و به حسب روايتى ديگر امير المومنين (صلوات اللَّه عليهم) نقل شده كه به صورت اينها خاك بپاشيد. نگذاريد اين صفت در جامعه رواج پيدا بكند. حتى كسى مثل امير المومنين (صلوات اللَّه عليه) كه مجمع همه صفاتى خوبى انسانى در حد فوق توان انسانهاى عادى بوده‏اند مظهر جلال و جمال الهى بوده‏اند، اجازه نمى‏دانند كه كسى در حضورشان مداحى بكنند. در نهج البلاغه است. حالا من عبارتش را يادم نيست. يك كسى در حضور امير المومنين شروع كرد به تعريف كردن. بله شما چنين هستيد و چنان هستيد، حضرت نگذاشتند حرفش را تمام كند. فرمودند ساكت. من از خدا مى‏خواهم كه من را فوق آن چه تو مى‏پندارى قرار
    بدهد. آنهايى كه تو مى‏گويى معلوم نيست چقدر تو معتقدى به اينها كه در من است. ولى آن چه تو مى‏گويى من از خدا مى‏خواهم كه من را از آن چه تو مى‏گويى نه به آن چه تو معتقدى، اعتقادت كه معلوم نيست تا چه اندازه باشد، تو اين چرب زبانى‏هايى را كه مى‏كنى، يا اين مداحى هايى را كه مى‏كنى من از خدا ميخواهم كه من را از اين بالاتر قرار بدهد. اما اجازه هم نمى‏دهم كه تو كه در حضور من شروع بكنى به تعريف كردن و اين روح تملق را در جامعه اسلامى رواج بدهى. اين باعث اين مى‏شود كه حالا امروز به من تملق بگويى. فردا به كس ديگرى، به يك حاكمى، به يك شخصيتى و بالاخره همه انسانها كه معصوم نيستند. كسانى هم هستند كه گول همين مداحى‏ها و تملق‏ها را مى‏خورند و كم كم خيال مى‏كنند كه يك مقدارى از آنها هم راست است و اين آفت بزرگى است كه آدم براى كسانى آنها را اقراء به جهر كند. آن وقت ديگر آقا بله، بله قربان، بله قربان كم كم ديگر خودش باورش مى‏شود، مى‏گويد اگر صد تايش دروغ است، يكى از آنها ممكن است راست باشد حالا. يك قدرى باروش مى‏شود. و همين باعث اين ميشود كه از حالت اعتدال خارج بشود. خودش را بيش از آنچه است بداند و بگمارد و اين آفات بزرگى است. اين است كه اسلام اجازه نمى‏دهد كه آدم نسبت به ديگران متملق باشد. دو تا آفت بزرگ دارد. هم روح آن شخص تملق گو را پست مى‏كند، اين شخص بايد خودش را ببازد تا اين كه اين تملق‏هاى بى جا را بگويد. و خدا هيچ وقت راضى نيست كه مومن عزت نفسش از بين برود. اين بايد خيلى تنزل كند تا اين جور شروع كند به تملق گويى از ديگران. اين آفت براى خود اوست. و آن كسى كه مورد تملق قرار مى‏گيرد در اثر همين تملق گوييها گاهى خودش را مى‏بازد. خيال مى‏كند بله، واقعاً حالا يك چيزى شده است كه مردم به او احترام مى‏كنند و تملق مى‏گويند. اين براى هر دو طرف ضرر دارد.
    اين هم يكى از آفات بزرگ زبان است كه روى آن تكيه مى‏شود نه عيب جو باش، نقطه‏هاى ضعف مردم را پيدا كنى و باز كنى، آبروى مردم را بريزى، خدا نخواسته كه آبروى اشخاص ريخته بشود. حتى آن عيوبى كه واقعاً در آن‏ها است، خدا دوست نمى‏دارد كه آنها آشكار بشود. خدا ميخواهد پرده روى عيوب مومنين باشد تا در دنيا بتوانند با هم با محبت زندگى كنند. و الا خودش ميتوانست اسرار مردم را فاش كند. از صفات بزرگ خدا ستار العيوب است. اجازه نمى‏دهد عيب همديگر را بلكه حتى به مومن اجازه نمى‏دهد كه گناه خودش را براى ديگران بگويد. آبروى خودش را حق ندارد بريزد. اين قدر خدا خواسته مومن محترم باشد. آن وقت اجازه بدهد كه مردم روى از سر بيهودگى و ياوه گويى بنشينند آبروى ديگران را بريزند. هرگز اجازه نمى‏دهد. يا نقطه مقابلش. چيزهايى كه نيست در ديگران از سر تملق و چرب زبانى بيان كند. اين افراط و تفريط هر دويش ضرر دارد. مومن بايد معتقد باشد. صفات خوب ديگران را بگويد اما همان اندازه كه است و در جهت خير و مصلحت. نه به عنوان اين كه قصد اين داشته باشد كه نفعى عايدش بشود و يا از حد اعتدال تجاوز بكند. اين افراط و تفريط نسبت به عيوب ديگران يا خوبيهاى ديگران.
    و لا تباناً. از قبيل همين عيب جويى اين است كه انسان زبانش نيش دار باشد. بعضى‏ها هستند از همان منشأ روحى كه عرض كردم سعى مى‏كنند كه اگر يك جايى بايد حرف كسى را نقل بكنند يا درباره كسى سخنى بگويند اين حرف را نيش دار بزنند. گزنده. ظاهر حرف هم ممكن است كه يعنى محتواى كلام، محتواى حقى هم ممكن است باشد، اما اين را در يك لباس زننده و گزنده بيان مى‏كنند كه وقتى شنونده مى‏شنود ناراحت مى‏شود. شما ممكن است با يك كسى كه بحث مى‏كنيد فرض كنيد در بحث درسى تان اگر يك اشتباهى مى‏كند ممكن است اين را به يك زبان خيلى نرمى به او حالى كنيد كه آقا شما اين جا را اشتباه گفته‏ايد. اين عبارت را غلط خوانده‏ايد. اين مطلب را درست بيان نكرده‏ايد. با نرمى و ملاطفت و با ادب براى او بيان بكنيد كه اين جا حرف شما درست نبوده. ولى ممكن است اين حرف را در يك لفافه‏اى گزنده‏اى به طرف بزنيد. نيش دار. با كنايه، حالا با تعبيرات مختلفى كه مى‏شود در هر موردى به كار برد. اين امر صفت بدى است. اگر آدم مى‏خواهد كسى را به عيب خودش متوجه كند اصلاحش كند، بايد به يك زبانى بگويد كه در او اثر كند. نه اين كه بر
    آفتش بيافزايد. يك كسى اگر اشتباهى كرده و شما بخواهيد حالى اش كنيد، اين اشتباهش را رفع كنيد اگر جورى بگوييد كه او بيشتر سر لج بيفتد اين ميشود اشتباهش دو تا. يكى اشتباه اول را مرتكب شد، يكى هم لج مى‏كند مى‏گويد نخير. همين است كه من گفتم. تو نمى‏فهمى. اين داريد شما او را مى‏اندازيد در يك سراشيبى ديگرى. پس نمى‏خواهيد او را اصلاحش كنيد. اگر مى‏خواهيد واقعاً اصلاحش كنيد، خدمتى به او كنيد. وقتى يك حرف غلطى زده، يك كار نادرستى كرده، يك جورى بايد به او بگوييد كه اين بيشتر سر لج نيفتد. به يك زبانى بگوييد، به يك طورى بيانش بكنيد كه براى او قابل قبول باشد.
    كسان ديگرى هستند نه، گاهى به عنوان امر به معروف و نهى از منكر هم يك جورى صحبت مى‏كنند كه نه تنها طرف را اصلاح نمى‏كند، او را به معروف وادار نمى‏كند به يك منكر ديگرى هم مبتلا مى‏كند. اين كار درستى نيست. اين جور نباشيد كه بخواهيد ديگران را نيش بزنيد. مثل عقرب نباشيد كه بخواهيد بگزيد كسى را. سعى كنيد با مهربانى نقطه‏هاى ضعفى هم اگر ديگران دارند جورى بيان بكنيد كه او در صدد اصلاحش بر بيايد. به هر كه بگوييد تو غلط كردى، تو اشتباه كردى، نمى‏فهمى، هيچ كس خوشش نمى‏آيد. شما خودتان را بگذاريد جاى طرف. اگر يك كسى بيايد با شما با اين لحن صحبت بكند شما مى‏پذيريد؟ اگر جز معصومين كسانى باشند يعنى مثل معصومين كسانى باشند كه از اين حرفها خيلى به آنها بر نخورد. آدميزاد هر كسى باشد توهين به او بشود، حرف بدى به او بزنند، ناراحت ميشود. او هم در مقام جواب گويى بر مى‏آيد. خيلى آدم متقى اى باشد، سكوت بكند و برود. و الا ترتيب اثرى به حرف طرف ديگر نمى‏دهد. آن وقت شما چگونه توقع داريد با حرف نيش دار طرف را وادار كنيد به اصلاح. اين نمى‏شود. پس نيش زدن را رها كنيد. آدم نيش زنى نباش. لا تباناً. و لا ممارياً. اين از آفت هايى از است امثال بنده زياد به آن مبتلا مى‏شوند. در مقام بحث مى‏نشينيم با مقايسه‏هاى دو به دو كه مى‏كنيم گاهى يك چيزى را مى‏فهميم اشتباه كرده‏ايم ولى پايمان روى بيل مى‏ماند. گردنمان بار ميشود. مى‏گوييم نه، من درست گفته‏ام. عبارتى را غلط خوانده‏ايم، مى‏گويد نخير همانجورى است كه من گفته‏ام. و در صدد توجيه بر مى‏آييم. اين ادامه پيدا مى‏كند، طرف مى‏گويد نه آقا اين همچين بود. باز شما يك خلاصه مطلب نادرست ديگرى را بيان مى‏كنيد براى رفو كردن آن حرف قبلى تان. اين حالت، حالت مراء است كه آدم در صحبت كردن بخواهد حرف ناحقى را به كرسى بنشاند. براى اين كه اين صفت در روح انسان، اينها از خود خواهى است. يعنى هيچ كس نمى‏خواهد بگويد كه من اشتباه كرده‏ام. اين را كسر شأن خودش مى‏داند. با اين كه مى‏فهمد كه اشتباه كرده است نمى‏خواهد ديگران باور كنند كه او اشتباه كرده است. خودش كه مى‏داند اشتباه كرده است. مخصوصاً وقتى طرف براى او توضيح داد ولى يكدندگى مى‏كند مى‏گويد نخير، همين است كه من گفته‏ام. اين حالت باز كه از خودخواهى سرچشمه مى‏گيرد و آدم خيال مى‏كند كه عيب بزرگى است براى او كه بگويند اشتباه كرده است. اين هم بسيار صفت بدى است و براى اهل علم بخصوص آفتى است كه زياد براى آنها اتفاق مى‏افتد. مخصوصاً در جلسه بحث يك شخص ثالثى هم ناظر باشد. نه تنها حس مى‏كند كه در مقابل هم مباحثه‏اى اش آدم شكست خورده و حرف غلطى زده و آبرويش مثلاً ريخته، وقتى يك شخص ثالثى هم است كه دارد مى‏شنود. اين بيشتر آدم داعى پيدا مى‏كند كه بگويد نخير من درست گفته‏ام، طرف غلط گفته است. و مخصوصاً و بالاخص اگر يك موردى هم باشد كه بالاخره در زندگى اش بناست كه يك اثرى هم داشته باشد. اينها منشأ اين ميشود كه آدم تن به حق ندهد و ناحق را بر حق ترجيح بدهد و به مقام سخن گفتن و آفات بزرگى براى اين مترتب بشود. براى اين هم بايد مبارزه كرد. اولاً آدم بايد خودش به خودش بقبولاند كه انسان خواه، ناخواه دچار اشتباه، لغزش ميشود. اين جور كه همه انسانها بتوانند يا همه يا لا اقل بعضى غير از معصومين كسى كه خودش را از هر گونه اشتباهى مصون بداند. بالاخره آدميزاد است. يك چيزى را غفلت مى‏كند، اشتباه مى‏كند، اشتباه نقل مى‏كند، اشتباه معنا مى‏كند، اين يك چيز عجيبى نيست. براى همه اتفاق مى‏افتد. غير از حضرات معصومين براى سايرين‏
    اين اشتباهات پيش مى‏آيد و چون چيزى است كه براى همه انسانها پيش مى‏آيداين يك عيب تلقى نمى‏شود. البته آدم بايد سعى كند كه كمتر اشتباه كند مخصوصاً در بحث مطالعه بكند كه كمتر اشتباه بكند. ولى بالاخره خواه ناخواه اشتباهاتى پيش مى‏آيد. آدم نبايد اين را يك عيب بزرگى براى خودش تلقى كند و فكر كند كه حالا كه من اشتباه كرده‏ام برشكست شده‏ام. ديگر آبرويم ريخت. نه، يك اشتباهى شده. ثانياً سعى كنيد كه با اين روحيه مبارزه كنيد. اين كه آدم بخواهد عيب خودش را بپوشاند مخصوصاً تعمد داشته باشد كه وقتى فهميد اشتباه كرده‏اند سريعاً بگويد كه آقا من اشتباه كرده‏ام. حق با شماست. شما درست فرموديد. دفعه اول آدم سختش است. آن وقت هم مباحثه‏اش دارد بحث مى‏كند آن گفت، بگويد نخير آقا تو درست مى‏گويى. من اشتباه كردم. دفعه اول سختش است. اين كه دوباره وقتى گفت مى‏بيند چقدر شيرين است. هيچ عيبى ندارد. آخر من هم آدميزاد هستم. اشتباه كردم. اين جا شما درست فهميديد. خب يك جايى هم است كه شما اشتباه مى‏كنيد من درست مى‏گويم. حالا اين جا كه من اشتباه كرده‏ام و شما تذكر داده‏ايد بايد تشكر هم بكنم كه شما من را از اشتباه در آورده‏ايد. مسئله‏اى نيست. خيلى هم خوب كارى كرده‏ايد، از شما متشكرم. اين را بايد تعمد داشته باشيد. صرف اين كه حالا طرف گفت اين جور است، ما هم سكوت كرديم به اين اكتفا نكند. اگر مى‏خواهد اين روحيه در او شكسته بشود و از اين حالت مراء و جدال و آفت مصون بماند سعى كند كه نقطه مقابلش را ببيند. آن جايى كه اشتباه كرد صريحاً بگويد بله من اشتباه كرده‏ام، طرف مى‏فهمد بگويد عجب خوب شما مى‏فهميد. توجه نداشتم به اين مسئله‏اى كه شما فرموديد. احسنتم، خيلى خوب درك كرديد شما. يكى دوبار آدم اين كار را بكند مى‏بيند چقدر اين برخورد شيرين هم است. نه تنها آدم احساس كمبودى هم نمى‏كند، مشكلى ندارد، بلكه زندگى شيرين، برخورد مناسب، تفاهم لطيف و باعث مى‏شود كه اصلاً در دل طرف جا باز كند. بيشتر به حرف آدم اعتماد بكند. اگر كسى در مقام اين باشد كه حرفهاى اشتباهش را هم رفو بكند و سرپوش بگذارد روى آن، اين ديگران به حرف او اعتماد نمى‏كنند. آن وقت كه خيلى حرف حسابى مى‏زند مى‏گويند شايد اين هم از قبيل همان حرفهايش باشد. اما وقتى ديدند كه يك جايى كه اشتباه مى‏كند بگويد كه آقا من اشتباه كردم، شما درست مى‏فرماييد، اين بعد براى حرفهاى ديگرش بيشتر به او اعتماد مى‏كنند. ميدانند كه اين سرسرى حرف نمى‏زند. هم موقعيت اجتماعى اش بهتر مى‏شود، البته مومن نبايد به اين چيزها دل ببندد، اما اين آثار را دارد. هم موقعيت اجتماعى اش بهتر ميشود هم محبوب مى‏شود. محبوبيتش بيشتر مى‏شود. مورد اعتماد بيشتر واقع مى‏شود هم خودش از آن اخلاق زشت و مهلك نجات پيدا مى‏كند اما آنى كه بايد به آن دل بست اين است كه خدا از او راضى باشد. ملائكه به او بگويند آفرين. ديگران بگويند آهان، ديدى چرا اشتباه كرد. خب باشد. اگر خدا از آدم راضى باشد، فرشتگان خدا آدم را تحسين بكنند بگذار ديگران بخندند. انگيزه مومن بايد رضاى الهى باشد. اينها هم ديگر منافع جنبى اش است.
    بله، اينها دنباله همان مسائلى بود كه مربوط به آفات زبان بود كه قسمتى اش را در جلسه قبل خوانديم، يك قسمتى اش را هم حالا خوانديم متأسفانه وقت گذشت ديگر آن جمله معترضه‏اى كه اين جا بود ان شاء اللَّه در جلسه آينده.
    پروردگارا تو را به عزت و جلالت قسم مى‏دهيم كه ايمان ما را از هر گونه آفات شك و شرك حفظ بفرما. زبان ما را و دست و پاى ما و همه اندامهاى ما را در راه اطاعت خودت به كار بگير. توفيق شناختن حق و انجام وظيفه به همه ما مرحمت بفرما. روح امام راحل را با انبيا و اوليا محشور بفرما. سايه مقام معظم رهبرى بر سر ما مستدام بدار. خدمتگزاران به نظام اسلامى را در خدمت به اسلام موفق بدار. عاقبت ما ختم به خير بفرما.
    «و الحمد لله رب العالمين»