• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «يا اباذر اياك ان تدرك كالسرعة عند الاطره فلا تقال الاطره و لا تمكن الرجعه و لا يحمدك من خلفت بما تركت و لا يعذرك من تقدم عليه بالمشتغلت به».
    همانطور كه خاطر آقايان مستحضر است، روايت شريفه‏اى است از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان موعظه براى ابيذر بيان فرمودند. براى تبرك و تيمم و توسل به ائمه عصمت و طهارت هر شب چند جمله از اين روايت شريف را قرائت مى‏كنيم اميدواريم كه خداى متعال به بركت اين كلام و به بركت گوينده اين كلام دلهاى ما را از آلودگيها پاك كند و متوجه قرار بدهد. در قسمت اول اين حديث تأكيد بر تقويت ايمان و عقايد بود. قسمت دوم و سوم بيانات مشابه هم بود درباره غنيمت شمردن فرصت و قدردانى از عمر و نعمت‏هاى خدا كه خدا در اختيار انسان قرار داده. اين جمله هايى هم كه امشب به خواست خدا قرائت مى‏كنيم و صحبت مى‏كنيم در اطرافش دنباله همان بيانات است، يعنى همان هدف را با بيانات ديگرى و عبارات ديگرى دنبال مى‏فرمايند تا خوب در قلوب مومنين جايگزين بشود و تأثير خودش را ببخشد. وقتى انسان اعتقاد به خداى متعال و اعتقاد به قيامت پيدا كرد، طبعاً در صدد اين بر مى‏آيد كه كارى بكند كه در پيشگاه خداى متعال روسفيد باشد و در روز قيامت مورد عنايت او قرار بگيرد. ولى اين كار متوقف بر اين است كه آدم قدر اين عمرش را بداند و بداند كه چگونه اين عمر را صرف كند، لحظاتش را و ساعاتش را و ايامش را تا بتواند با آن هدف كه سعادت ابدى است نائل بشود. اين قسمت‏ها همه تأكيد بر اين است كه قدر عمرتان را بدانيد. با شيوه‏هاى مختلفى در بيان كه هر كدام بسيار ارزشمند و مؤثر است. يكى از اين شيوه هايى كه پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) در اين مقام انتخاب فرمودند براى توجه دادن به اهميت قدردانى از عمر و غنيمت شمردن فرصت اين است:
    حاصل بيان است كه اگر انسان غفلت كند از اين كه سعادتش در چيست؟ چه كار بايد بكند و چه كار نبايد بكند و در اثر اين غفلت مبتلا بشود به يك لغزشى، به يك گناهى، اگر در اين حال گناه اجلش فرا برسد، آن وقت ديگر انسان عمر خودش را،
    حيات خودش را، جوانى خودش را، نعمت هايى را كه خدا در اختيار او قرار داده، اينها را صرف يك كار گناهى بكند. در همان حالى كه مشغول گناه است،
    اگر اجل فرا برسد، آن وقت چه خواهد شد؟ «اياك ان تدرك كالسرعة عند الاطره» بپرهيز از اين كه اجل تو فرا رسد آن حالى كه تو در حال لغزش هستى. آن وقتى كه پايت لغزيده و به گناه آلوده شدى، اگر همان جا،
    اجل تو فرا رسيد، روح از غالب پرواز كرد، چه خواهى كرد؟ در آن حال نه مى‏توانى جبران آن لغزش را بكنى، گذشت ديگر، عمرت تمام شد. اگر انسان در حال گفتن يك جمله‏اى است اجلش فرا رسد، آن جمله را نمى‏تواند تمام كند، همان جلمه ناقص مى‏ماند. اگر مرتكب گناه هستى، همان حال اجل تو فرا رسيد، فرصت نمى‏دهند كه آن را جبران بكنى. آن لغزش براى تو ثابت خواهد ماند.
    «و لا تمكن من رجعه». وقتى روح تو را گرفتند ديگر اجازه نمى‏دهند كه برگردى. هزارى بگويد «رب ارجعونى لعلى عمل صالحاً فى ما تركت». يك لحظه به من فرصت بدهيد. يك ساعت من را به دنيا بر گردانيد. يك ساعت، كسى توجه نمى‏كند. «كلاّ انّها كلمةٌ هو قائلٌ» حرفى است مى‏زند، نتيجه‏اى ندارد. پس اگر انسان وقتى خداى نكرده، فكر گناه به مغزش مى‏آيد و شرايط گناه براى او مهيا مى‏شود، اين مطلب را به خاطر بياوريد كه شايد در همين حال اجل من فرا برسد. اگر توجهى به اين مطلب بكنيد، حتماً دست از گناه مى‏كشيد.
    خب اين كه آلوده شدن به اين گناه نمى‏توانى جبرانش بكنى. فرصت نمى‏دهند كه برگردى در دنيا و توبه كنى. اين كه گذشت. حالا گيرم در اين دنيا، در اين كارى كه كردى، در اين گناهى كه مرتكب شدى، گيرم يك سودى هم عايد تو شد، پولى گيرت آمد فرض كنيد. و اين را براى ورثه ات جا گذاشتى. معامله حرامى انجام دادى و سودى كردى و ماند براى ورثه‏ات. آيا ورثه از اين پولى كه تو براى آنها گذاشته‏اى، از اين ارثى كه براى آنها گذاشته‏اى و مى‏خورند، خيلى در باره تو ستايش مى‏كنند و طلب آمرزش مى‏كنند كه باباى ما اين گناه را كرد و اين پول را براى ما گذاشت يا نه، آنها وقتى از اين مال حرام استفاده مى‏كنند دنبال لذت خودشان هستند و يادشان نيست كه تو بودى و چه كردى و اين از كجا فراهم شد. «لا يحمدك من خلفت بما تركت» آن كسانى را كه پشت سر خودت جا گذاشتى، آن ورثه‏اى را كه باقى گذاشتى، آنها تو را ستايش نمى‏كنند به واسطه آن تركه‏اى برايشان به جا گذاشتى. گو اين كه اگر ستايش هم مى‏كردند براى تو فايده‏اى نداشت. ستايش آنها به چه درد تو مى‏خورد؟ «و لا يعذرك من تقدم عليه بالمشتغلت به» تو كه از اين دنيا مى‏روى، به سوى كى مى‏روى؟ بر كى وارد مى‏شوى؟ رجوع الى اللَّه است. به سوى خدا مى‏روى. وقتى بر خدا وارد مى‏شوى، آيا تو را به واسطه اين لغزشت، به واسطه اين گناهت معذور مى‏داريم. مى‏گويند اين كارى را كه تو كردى معذور بودى، يا نه‏
    حجت برايت تمام بود، عذرى نداشتى؟ گناهى كه تو آگاهانه انجام ميدهى، مى‏دانى كه گناه است وانجام مى‏دهى، وقتى خدا را ملاقات مى‏كنى، چه عذرى دارى؟ مى‏گويند چرا اين گناه را كردى، خودت را به اين روز انداختى؟ اين آتش را به جان خودت زدى؟ جوابى ندارى بدهى، عذرى ندارى. عذر قابل قبولى نخواهى داشت. «و لا يعذرك من تقدم عليه» آن كسى كه، «يا تَقدم عليه» نمى‏دانم ضبطش چيه؟ آن كسى كه، تَقدِم شايد باشد، آن كسى كه تو بر آن وارد مى‏شوى، قدوم پيدا مى‏كنى بر او،
    وقتى لغزش تو را مى‏بيند، عذر تو را قبول نمى‏كند.
    «يا اباذر، كن على عمرك اشح منك على درهمك و دينارك». كسى كه زحمتى كشيده و پولى فراهم كرده، خب پول جمع كردن هم كار آسانى نيست. اگر كسى سالها زحمت كشيده، فرض بفرماييد يك ميليون تومان پس انداز كرده. يك كسى دوستت، رفيقت بيايد بگويد آقا من اين، من احتياج دارم، اين پول را بده به من. راحت به او مى‏دهى؟ نه، هزار عذر مى‏آورى كه من چقدر بدهكارم، كجا بايد چه كار بكنم، ته دلت اين است كه من اينها را با هزار زحمت تهيه كردم، مفت بدهم به تو كه چى؟ تو هم مى‏خواهى، برو زحمت بكش، پيدا كن. وقتى پولى را با زحمت پيدا كردى، خيلى قدر اين را مى‏دانى، بخل مى‏ورزى به اين كه زود اين را بايد از دست بدهى. حالا در راه خوب هم باشد. ولى آسان آدم اين را از دست نمى‏دهد. بخل مى‏ورزد به آن چه فراهم كرده است. خب اين پول براى تو بيشتر ارزش دارد يا حياتت، عمرت؟ همه مى‏دانند، همه چيز را آدم براى حيات خودش مى‏خواهد، اگر حياتش به خطر بيفتد هزاران برابر آن چه دارد حاضر است صرف كند، اگر مى‏داشت، تا عمرش باقى بماند. زنده بماند. خب يك همچين سرمايه‏اى كه هر قدر روى آن قيمت بگذارى كم است، عمرى كه ما داريم، هر ساعتش چقدر مى‏ارزد؟ شما حساب بكنيد اگر چقدر مى‏داشتى، حاضر بودى بدهى كه اين حيات باقى بماند. ممكن است حالا ما سر تا پايمان چيزى نيرزد، يك آدم آسمان جول به او بگويند چى مى‏دهى كه زنده بمانى، خب چيزى ندارد كه بدهد. اما فرض كن يك ميلياردرى بودى، معادن طلا و نقره كجا مال تو بود. معادن نفت خليج فارس مال تو بود، معادن طلا و عرض كنم كه برليان مال تو بود، اگر همه اينها را مى‏داشتى، اگر مشرف به مرگ بودى، مى‏گفتند بايد اينها را بدهى تا زنده بمانى. مى‏دادى يا نمى‏دادى؟ آدم اينها را مى‏خواهد كه از آن استفاده كند. وقتى خودش نباشد چه فايده‏اى دارد؟
    پس ارزش عمر تو خيلى بيش از اينهاست. اگر همه روز زمين پر از طلا و نقره و جواهرات باشد، و مال آدم باشد و مشرف به مرگ باشد، بگويند اگر مى‏خواهى زنده بمانى بايد نصف اينها را بدهى. مى‏دهد يا نمى‏دهد؟ شايد اگر
    همه‏اش را هم بگويند بده، حاضر باشد بده. پس عمر انسان هر لحظه‏اى از آن بيش از تمام اين ثروت‏هاى روى زمين ارزش دارد. آن وقت چطور اين ثروت نفيس و گرانبها را مفت مى‏دهى و اى كاش مفت بود، صرف مى‏كنى كه به جاى آن عذاب بخرى. باز اگر مفت بود باز هم يك چيزى بود. اين عمر را صرف مى‏كنى و به جاى آن عذاب ابدى براى خودت مى‏خرى. اين كار عالقانه است. اگر نگه دارى ثروت و درهم و دينار كار عاقلانه‏اى است آن وقت بر باد دادن عمر در لاى هوس‏هاى زود گذر مى‏تواند كار عاقلانه‏اى باشد؟
    پس «يا اباذر كن على عمرك اشح منك على درهمك و دينارك». آن بخلى كه نسبت به اموالت دارى كه آنها را به زودى از دست نمى‏دهى، خيلى تنگ مى‏گيرى، حفظشان مى‏كنى، بايد اين بخلت نسبت به مالت، به حياتت و عمرت بيشتر باشد، اين حيات را مفت از دست نده. براى خاطر دلخواه اين و آن يك كسى از تو بخواهد تو بروى كمكش بكنى در كار لغوى، چه رسد به اين كه در راه گناهى تو، به خاطر دلخواهى او عمر خودت را صرف كنى، چى گيرت آمد؟ هيچى، رفيقم خوشحال است. همسرم خوشحال است، بچه‏ام خوشحال است. حالا يك وقت است خوشحالى كسى را به خاطر خدا مى‏خواهد. مسرور كردن برادر مومنى است، تلاش در راه قضا حوائج مومنى است به خاطر خشنودى خدا، چون خدا گفته اين كار را انجام مى‏دهم. آن حسابش جداست. مالت را مفت ندادى، در مقابلش رضاى خدا گرفتى كه از همه جهان ارزشش بيشتر است. اما صرفاً به خاطر دوستم، رفيقم دلش خوش بود من اين كار را بكنم كردم، يا خودم دلم مى‏خواهد يا زن و بچه‏ام مى‏خواستند. ولى خدا راضى نبودها. صحيح است، عاقلانه است اين ثروت عمر را كه هر لحظه‏اى اين قدر قيمت دارد اين را مفت در مقابل دلخواه اين و آن بدهى. پس بخل بورز بر عمرت، مفت از دست نده.
    «يا اباذر هل ينتظر احدٌ الا غناً متقيناً او فقراً منسياً او مرضاً مفسداً او حرماً مفنداً يا مقعداً او موتاً مجهزاً». دنباله همان سفارشاتى است كه درباره غنيمت شمردن فرصت است. يك قسمت لسانش اين بود كه فرصت‏ها را غنيمت بشمار. عمرت را، جوانى ات را، سلامتى ات را، نيرويت را، يك قسمت هم اين بود كه كار امروز را به فردا نفكن. اين هم دنبال همان مطالب است. تعقيب همين‏ها، اين مطالبى هم كه امشب خوانديم باز تأكيد همان مطالب گذشته است تقريباً. اين هم يك بيان ديگرى.
    اگر آدم اين نيرويى را كه دارد، اين فرصتى را كه دارد، صرف انجام وظيفه‏اش نكند، تنبلى كند، اين كارى را كه مى‏بايست انجام بدهد، ندهد. يا كارى كه نمى‏بايست بدهد، انجام بدهد. وقتى به او بگويند پاشو مثلاً وظيفه ات را انجام بده يا آن كارى را كه ترك كرده انجام بده، مى‏گويد خب، بعداً وقت زياد است.
    فردا. درست مانده مطالعه كن، خب حالا يك قدرى بخوابيم استراحت كنيم، يك ساعت ديگر. امشب نشد، فردا. و همينطور در كارهاى ديگرى. اين كه تنبلى مى‏كنيم و كار را عقب مى‏اندازيم و يا به يك كار بى ارزشترى مى‏پردازيم يا خداى نكرده به گناهى مى‏پردازيم، انتظار چى مى‏كشيم. مثلاً اگر پولدار هستى، انتظار مى‏كشى كه گرفتارى هايى كه در اثر پولدارى برايت فراهم شده، با رفتن ثروتت آن گرفتارى‏ها هم برود و آن وقت مبتلا بشوى به فقر و ندارى و تهى دستى. انتظار چنين فقرى را مى‏كشى؟ آيا واقعاً فكر مى‏كنى، وقتى كه ثروتت از بين رفت تو مثلاً گرفتارى‏هاى زندگى ات از بين رفت، آن وقت حتماً تو آدم خوبى مى‏شوى؟ كليتى دارد؟ يا برعكس اگر فقير هستى، مى‏گويى صبر مى‏كنم تا پولدار بشوم، آن وقت عبادت خدا مى‏كنم. حالا گرفتار زندگى هستيم نمى‏شود درس خواند. يك قدرى سر و سامانى به وضع زندگى بدهم، سال ديگر ان شاء اللَّه مى‏پردازيم به درس خواندن. خيال مى‏كنى وقتى پولدار شدى آنوقت كارت درست مى‏شود؟ توجه داشته باش به آن غنايى كه انتظارش را مى‏كشى گاهى طغيان آور است. نه تنها كمك راهت نمى‏شود بيشتر موجب طغيانت مى‏شود. «ان الانسان ليطغى ان رئاه استغنى». طبيعت توانگرى اين است كه آدم غافل مى‏شود. حالت طغيانگرى پيدا مى‏كند، غرور پيدا مى‏كند. اگر انتظار ثروت مى‏كشى كه آدم خوبى بشوى. توجه داشته باش كه ثروت هميشه آدم را خوب نمى‏كندها، يك وقت هم مى‏بينى اين غنايى كه در انتظار آن هستى موجب طغيان تو بشود. يا حالا گرفتارى مالى دارى، مى‏گويى حالا سرمان خلوت بشود، يك قدرى از اين معاملات و گرفتارى‏ها و اينها راحت بشويم، آن وقت آخر پيرى مى‏نشينيم زندگى پارسايانه‏اى را پيشه مى‏كنيم. ساده زندگى مى‏كنيم، قناعت مى‏كنيم. حالا اين گرفتارى‏هاى مالى نمى‏گذارد. خب چه بسا وقتى اين گرفتارى‏هاى مالى تسويه شد و گرفتار فقر شدى، آن فقر بيشتر تو را به گناه بكشاند و باعث اين بشود كه اهدافت را و كمالاتت را فراموش كنى اصلاً. آن چنان توجه تو به ندارى و تهى دستى جلب بشود و نداشتن اين نعمت‏ها موجب ناراحتى ات بشود كه ديگر ياد امور معنوى و تكاملات روحى ات نيفتى. «هل ينتظر احدٌ الا غناً متقيناً». اگر انتظار غنا مى‏كشيد، گاهى غنا طغيان آور است. اگر انتظار فقر مى‏كشيد، گاهى فقر نسيان آور است. «او فقراً منسياً». اگر سالم هستيد، مى‏گويد آدم وقتى يك چيزى اش باشد، سردردى، چيزى داشته باشد، آن وقت ياد خدا مى‏افتد. در سلامتى آدم قدر نعمت خودش را نمى‏داند. گاهى ديده‏ايد آدم وقتى يك ناراحتى دارد بيشتر به ياد خدا مى‏افتد، توسلى، دعايى، چيزى. ولى اين هم كليت ندارد. گاهى مرض پدر آدم را در مى‏آورد. «او مرضاًمفسداً». جوانى مى‏گويى وقتى اين جوانى تمام شد و اين شر و شورهاى جوانى آن وقت‏
    مى‏پردازيم به عبادت. توجه داشته باش، گاهى پير مى‏شود كه آدم زمين‏گير مى‏شود، نيروهايش از دست مى‏رود. درست است كه اين شورها و جهالت‏هاى جوانى كم مى‏شود، شهوت‏ها يك مقدار كاهش پيدا مى‏كند ولى از آن طرف توان انسان هم كم مى‏شود. «او حرماً مفنداً يا (نسخه ديگرى مقعداً)». پيرى كه انسان را زمين گير مى‏كند. «او موتاً مجهزاً» يا منتظر است كه فردا مرگ فرا برسد و رو به قبله ات بكنند. انتظار چنين چيزهايى مى‏كشى.
    يعنى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در اين فرمايشاتشان خطرهايى كه در آينده براى انسان پيش مى‏آيد آنها را مجسم مى‏كند. تو اين قدر فكر اين نباش كه كار امروز را بيانداز به فردا. شايد فردا به يكى از اين چيزها مبتلا شدى. آن وقت گرفتارى ات بيش از حالا است. اگر منتظر هستى تا فرصتى پيش بيايد تا كارى انجام بدهى، توجه داشته باش كه آينده ممكن است آبستن اين چيزها باشد. اگر ثروت باشد، ثروت طغيان آور. اگر فقر باشد، فقر دست و پا گير. اگر سلامتى باشد،
    سلامتى سر مستى آور. اگر مرض باشد، مرض زمين گير كننده، اين است كه كار امروز را به فردا نيانداز. منتظر فردا نشو. فردا معلوم نيست كه وضعت چه جورى باشد. در بيانات قبلى مى‏فرمود معلوم نيست فردا مرده‏اى يا زنده‏اى. در اين بيان مى‏فرمايد فردا معلوم نيست امكاناتت براى كار بيشتر از حالا باشد. وضعت بهتر از حالا باشد. تصويف نكن، هى بگو فردا مى‏كنم ان شاءاللَّه شرايط بهترى پيش بيايد، درس مى‏خوانم، يا كارى مى‏كنم، همين حالا آن چه الان دارى غنيمت بشمار. معلوم نيست وضعت در آينده بهتر از حالا باشد.
    و به هر حال در هر، براى هر كسى خطر مرگ است. شايد فردا مردى، زنده باشى، ممكن است عامل فتنه و انحراف برايت پيش بيايد. تعبيرى كه در اين جا شده «اوّدجّال». مگر انتظار دجال مى‏كشى؟ كلمه دجال به معنى شديد و فتنه‏انگيز و اينهاست. در روايت آخر الزمان به عنوان يك شخص خاصى كه در آخر الزمان ظهور پيدا مى‏كند مطرح شده. بعضى احتمال داده‏اند كه اين جنبه نوعى دارد، شخص خاصى نيست. منظور هر فريب كار گول زننده‏اى است. مراتب دارد. اشخاص مختلفى هستند، كسانى كه در جامعه مطرح بشوند و ديگران را گول بزنند اينها از مصاديق دجال است. حالا چه شخص خاصى باشد يا جنبه نوعى داشته باشد ،يكى از خطرهايى كه در آينده انسان وجود دارد كه كسانى در جامعه ظهور پيدا بكنند كه يا آن دجال خاص و موجب اين بشوند كه انسان را گمراه بكنند. طورى بشود آن چنان حق را با باطل قاطى بكنند و به باطل لباس حق بپوشانند كه آدم نتواند تشخيص بدهد حق وباطل را. پس تا حق را مى‏شناسيد همان اندازه‏اى كه اين را مى‏شناسى آن را غنميت بشمار. به لوازمش ملتزم شو مبادا فردايى بيايد كه اين معرفت و اين‏
    هدايت از دست تو برود. «فانه شرّ غائب ينتظر». بدترين غائبى كه انتظارش كشيده مى‏شود اين است كه بيايد انسان را گمراه بكند. اين بدترين بلا است. «وسعب الساعه». يا منتظر قيامت هستى. «و الساعة عدها و امر». مصيبت قيامت بزرگتر و تلخ‏تر است. پس چه انتظارى دارى؟ انتظار مرگ، انتظار قيامت؟ انتظار كسى بيايد تو را گمراه كند، انتظار اين كه نعمتها از دستت برود، سلامتى، جوانى، پولت، چه انتظارى مى‏كشى؟ حالا كه صحيح نيست هيچ يك از اين انتظارها پس سلامتى و جوانى ات را قدر بدان، دم را غنيمت بدان، همين لحظه‏اى كه در اختيار تو است اين را صرف كارى كن كه مى‏بايست بكنى.«و الحمد لله رب العالمين»