شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 39
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا. يا اباذر ان اللَّه عزوجل عند لسان كل قائل فليتق اللَّه مرءٌ و ليعمل ما يقول يا اباذر اترك حذول الكلام و حسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك. يا اباذر كفى بالمرء كذباً ان يحدث بكل ما يسمع يا اباذر ما من شىءٍ احق بالسجل من اللسان».
مواعظ رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) به جناب ابوذر است كه قسمت هايى از آن را تا به حال موفق شدهايم خواندهايم به اين جملاتى رسيدهايم كه در باره زبان است. البته يك جمله ديگرى هم بود كه در جلسه قبل خوانديم كه املاء خير بهتر از سكوت است و سكوت بهتر از املاء شر است. اين چند جملهاى كه تلاوت شد اينها همه در باره سفارش براى دقت در سخن گفتن است. به صورتهاى مختلف روى اين مطلب تأكيد شده البته هم در كتب روايى ابواب زيادى براى آن چه مربوط به سخن گفتن است و آداب سخن گفتن و آفات سخن، سخنانى كه واجب است، سخنانى كه نا مطلوب است. اينها بحث شده همه شما هم با اين مطالب آشنا هستيد. اما چون در خواندن اين مواعظ به اين جا رسيدهايم به مناسب در باره اين موضوع توضيحات محدود و مختصرى داده مىشود.
نعمتهايى كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده، چه آنهايى كه اندامهاى بدنى دارد و چشم و گوش و دست و پا يا اندامهاى نامرئى دارد يعنى در ظاهر پيدا نيست با كالبد شكافى پيدا ميشود و چه آنهايى كه كلاً جنبه روحى و روانى دارد. قدرت تفكر و تخيل كه فرضاً اگر اندامى هم نداشته باشد و مربوط به بخشى از مغز هم نباشد يك قدرت روحى است. يا عواطف و احساسات و انفعالات روحى و همه آنچه مربوط به وجود انسان است از روح و بدنش. تمام اينها ابزار و وسائلى است براى تكامل انسان. اينها هيچ كدام هدف نيستند، خواسته هايشان هم هدف نهايى براى انسان نيست. بايد با چشم چيزهايى را ديد كه بتوان از آن ديدنىها براى رسيدن به كمال مطلوب، قرب الى اللَّه، ثواب اخروى، استفاده كرد. با گوش همينطور و ساير اندامها و از جمله زبان. اين عضوى كه وسيله سخن گفتن است مثل ساير نعمتها خداى متعال به انسان عطا فرموده كه از آن استفاده كند براى تقرب الى اللَّه، براى رسيدن به كمال، اسباب بازى نيست كه آدم به هر صورتى كه بخواهد به حركتش در بياورد. و يا اين كه يك خواسته هايى داشته باشد كه هدف اصلى است يعنى خود سخن گفتن براى انسان اصالت داشته باشد. سخن گفتن وسيله است. اما وسيله براى چى؟
خب اجمالاً ما با اين بينش كه خداى متعال انسان را براى رسيدن به قرب خودش آفريده، كمال را در اين قرار داده، اجمالاً مىدانيم بايد به وسيله زبان هم تقرب الى اللَّه پيدا كرد. اما چگونه؟ در مواردى است بايد با زبان تكلم كرد، به عنوان عبادتى كه فقط ارتباط با خداى متعال دارد و از كارى كه در نماز گفته مىشود، در نماز واجب، واجب، بقيهاش هم، مستحباتش هم مستحب، به هر حال اين تكلم خودش يك عبادتى مىشود. يا واجب، يا مستحب. ولى در ساير موارد، زبان وسيلهاى است براى تفاهم. براى اين كه آدم آن چه را در دل دارد به ديگران هم برساند، ابلاغ كند، تقديم كند، پس بايد در اين تفهيم به ديگران يك هدف الهى وجود داشته باشد. يعنى بايد ما بدانيم، تفهيم چه مطالبى، رساندن چه مطالبى در آن مطلوب خداست و باعث تقرب ما الى اللَّه ميشود و باعث اين مىشود كه ثوابى براى آخرت ما داشته باشد تا با حركت دادن اين زبان و تكلم كردن آن خواسته تأمين بشود. مواردى است كه انسان با عقل خودش مىتواند بفهمد كه اين جور سخن گفتنها مطلوب است و خدا راضى است و خوشش مىآيد از اين تكلمات، مواردى هم است كه بايد از شرع استفاده كرد .
دقيقاً آدم نمىتواند مرزش را و مشخصاتش را خودش بفهمد. ما بسيارى از موارد واجب و مستحب داريم كه عقلمان مىفهمد كه بايد در اين جاها سخن گفت و اين سخن گفتن مطلوب است و اگر قصد قربت داشته باشيم اين سخن گفتن مىشود عبادت. مثل اين كه اگر با سخن گفتن ما رفع ظلم از ظالمى بود. حقى مظلومى به وسيله سخن گفتن تأمين بشود. دفاع از يك مظلومى، رفع يك ظالمى از ظلمش. اين عقل ما مىفهمد خيلى احتياج نداريم ما اين جا كه دستور شرعى برسيم. يكى از راههاى اثبات حكم شرعى هم مستقلات عقليه، حكم عقل است. اگر هيچ دستور شرعى هم به ما نرسيده بود مىفهميديم كه جايى كه يك مظلومى تحت ظلم واقع شده و با دو تا كلمه حرف زدن ما مىشود رفع ظلم كرد خدا راضى است به اين كار. بلكه مىفهميديم كه واجب است.
در يك مواردى هم باز حسنش را مىفهميم ولو اين كه به حد وضوح نرسد. فرض كنيد طفل يتيمى است، احتياج به نوازش دارد. شما با سخن خوشتان دلش را بدست بياوريد. شادش كنيد. يا يك برادر مومنى است، گرفتار غم و اندوهى شده، شما با سخن گفتن خودتان شادش كنيد. به اصطلاح روايات ادخال سرور كنيد. رفع حزن و اندوهش بكنيد. اين مىفهمد كه اين كار مطلوب است پيش خدا. اگر قصد قربت داشته باشيد، اين مىشود عبادت. در يك مواردى هم است كه ما خودمان نمىتوانيم حدودش را تشخيص بدهيم. مثل ساير احكام شرعى كه شارع بايد تعيين بفرمايد. يك كلياتى را ممكن است عقل بفهمد اما موارد خاصش، جزئياتش، شرايطش اينها را نمىتواند بفهمد. اينها را بايد از شارع مقدس به وسيله احكام فقهى و مدارك فقهى بدست بياوريم. متقابلاً مواردى هم است كه مىفهميم اگر سخن بگوييم خدا خوشش نمىآيد. مطلوب نيست. آن جا ديگر نمىشود قصد قربت كرد به چيزى كه مطلوب نيست. عبادت كه نمىشود. آن وقت اگر آدم بداند كه اين كار مرضى خدا نيست و انجام بدهد ولو حالا حكم شرعى اى هم ما نمىداشتيم قطعاً اين مؤاخذه خواهد شد. زبان را براى تو ندادهاند كه موجب اذيت و ايذاء ديگران بشوى. براى اين كه دو به هم زنى كنى، سخن چينى كنى، يا ساير مواردى كه يا عقلاً مضموم بودن آنها را با وضوح و روشنى مىفهميم و يا اين كه از ناحيه شرع نهى شده و حدود حكمش را از خداى متعال و اولياى دين ياد مىگيريم. بسيارى از روايات است و بلكه ابواب فقه است كه مربوط به محرمات سخن گفتن مىشود، دروغ گفتن، سخن چينى كردن، مسخره كردن مومن، ايذاء مومن و چيزهايى از اين قبيل. و لهو القول در بعضى از موارد آن لهوى كه ملهى ان ذكر اللَّه باشد و طبعش انسان را از خدا دور كند اگر سخنى به اين صورت گفته بشود مصداق لهو القول باشد حرام است. قول الزور، شهادت زور و چيزهايى از اين قبيل كه هم در كتب فقهى ذكر شده و هم در كتب اخلاقى. خيلى اينها احتياج به بحث ندارد.
آنچه بيشتر ما بايد دقت كنيم در يك سخنان مشتبه و يا متشابهى است كه خيال مىكنيم مباح است، يا حتى خيال مىكنيم مطلوب هم است. ولى اينها شيطان ما را فريب مىدهد و به وسيله آن سخن گفتن ما را دچار سقوط ميكند. ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه به گناه كشيده مىشود و خودمان متوجه نمىشويم. يا توجه كافى نداريم. گاهى آخر آدم خودش هم خودش را گول مىزند. در يك چيزى نمىخواهد خيلى دقت بكند، اگر دقت بكند مىفهمد. چون هوسى دارد در آن كار دقت نمىكند. يك بهانهاى در مىآورد براى اين كه اين كار را انجام بدهد. يك اسمى هم روى آن مىگذارد ولى خودش هم اگر دقت كند مىفهمد كه اين جورى نيست. فرض بفرماييد يك كسى بذله گويى است، دهنش گرم مىشود در يك مجلسى، مىخواهد حرف بزند ديگران بخندند. بهانه در مىآورد كه حالا شب عيد است، من مىخواهم ادخال سرور كنم يا نمىدانم... و از اين چيزها. البته فى حد نفسه اينها ممكن است. ممكن است در يك موردى انسان يك حرف خنده آورى بزند براى اين كه غمى را از دل يك فرد مومنى بردارد. او را شاد كند. خب شاد كردن هر كسى هم متناسب با روحيه خودش است. يك كسى وقتى يك روايتى راجع به رحمتهاى خدا براى او بخوانى شاد مىشود انبساط پيدا مىكند، يك كسى بايد يك حرف چرندى بزنى تا شاد بشود بالاخره، روحيات اشخاص فرق ميكند.
به هر حال حالا مومنى است محزون شده، به خاطر يك امرى حالا يا دنيوى يا اخروى مومن ديگرى مىتواند او را از اين حزن و اندوه در بياورد چون اين حزن باعث اين مىشود كه قوايش معطل بشود. يعنى نتواند از وجودش استفاده كند. در اين حال مطالعه كند چيزى نمىفهمد، نماز بخواند، حضور قلب ندارد. دستش دنبال كار نمىرود. وقتى حزن و اندوه بر آدم مسلط مىشود دستش دنبال هيچ كارى نمىرود. اين وجودش معطل ميشود. خدا دوست ندارد كه يك كسى اين جورى معطل بشود. اگر شما كمك كنيد كه او را از اين حالت در بياوريد تا بتواند به كارش برسد. بتواند درسش را بخواند، بتواند عبادتش را بكند، بتواند كار ديگرى انجام بدهد، وظايفش را انجام بدهد. خب خدمتى كردهايد، مطلوب هم است، خدا هم دوست دارد، اگر قربةً الى اللَّه باشد عبادت هم است، عبادت بزرگى هم است. و ممكن است شاد كردن او متوقف باشد بر اين كه يك حرف لغوى هم بزنيد. يك قصه نقل بكنيد، يك شوخى اى هم بكنيد براى اين كه شاد بشود بخندد. اگر راه منحصر است به اين، اشكالى هم ندارد، مىتواند همين هم وسيله ادخال سرورى بشود و عبادت بشود. اما گاهى است آدم خودش را گول مىزند. نه از راه ديگرى هم ميشود او را شاد كرد. مىشد حرف حسابى هم زد و او را شاد كرد. مىشد دليل منطقى براى او آورد كه آقا غصهاى كه مىخورى بى خود است، غصه چى را مىخورى؟ چه نتيجهاى دارد جز اين كه اعصاب خودت را خورد مىكنى، از كارت وا بمانى، راهنماييش بكند كه آدم رفع مشكلش را مىتواند بكند و اين غصه خوردن فايدهاى ندارد و منصرفش بكند. ولى چون خودش خوشش مىآيد كه بذله گويى كند، بگويد و بخندد، شروع مىكند به چرند و پرند گفتن براى اين كه او را شاد كند به خيال خودش، اگر بگويد چرا آقا اين قدر حرف مفت مىزنى، مىگويد مىخواهم براى ادخال سرور در قلوب مومنين.
گاهى از اين حد تجاوز مىكند. به عنوان شوخى و سرور و مزاح مستحب و ادخال سرور كم كم مىرسد به ايذاء، مسخره كردن، استهزا كردن. و خداى نكرده گاهى بدتر به غيبت. براى اين كه آدم يكى را شاد كند از ديگرى غيبت مىكند. اينها گول زدن خود است. اين جور چيزها نه تنها مستحب نيست نه عبادت نمىشود بلكه گناه بزرگى است. هم خودش گناه مىكند، هم طرف را وادار مىكند به گناه شنيدن يا اگر ايذاء او باشد، مسخره كردنش باشد كه ديگر راه ديگرى است. به هر حال بسيارى از موارد است كه شيطان آدم را فريب مىدهد تا آدم به خيال اين كه كار خوبى مىكند مرتكب گناه مىشود. اگر درست دقت كند خودش هم مىفهمد كه اشتباه مىكند. گاهى هم ممكن است كسانى خودشان هم دقت كنند، چون خيلى بصير نيستند متوجه نشوند. ديگران مىتوانند به آنها حالى كنند كه شما اين جا اشتباه مىكنيد. راه منحصر به اين نيست. عبادت تنها به اين صورت نبايد انجام بگيرد، راههاى ديگرى هم دارد.
براى كسانى كه هنوز واجبات و محرمات را درك نكردهاند و نشناختهاند دسترسى به منابع دينى و قرآن و روايات ندارند آنها بايد گفت كه آقا دروغ گفتن بد است، چه ضررهايى دارد، براى دنيايتان، براى آخرتتان يا سخن چينى و نمامى چنين و چنان است، غيبت چنين و چنان است. اعدام و كلاب نار است. اكل ميته است. براى آنها اين حرفها را بايد زد. براى كسانى كه دائماً سر و كارشان با كتاب و سنت است با علوم اهل بيت است، اين جا ندارد كه ما وقتشان را بگيريم و راجع به اينها با آنها صحبت كنيم كه آقا دروغ بد است. هم شأنشان اجل از اينهاست و هم توضيح واضحات است. بيشتر ماها بايد يعنى بنده خودم را عرض نمىكنم براى امثال شما عزيزان بايد يك همچين مواردى كه احياناً مورد غفلت قرار مىگيرد و سخنانى كه آدم مىگويد و توجه ندارد كه اينها موجب رضاى الهى نيست و موجب اين مىشود كه انسان ضرر بكند. اول آن مواردى كه متشابه است. و يك كارى است كه با دو انگيزه انجام مىگيرد. ممكن است با يك نيتى اين كار خوب باشد اما با نيت ديگرى خراب بشود. چون مىدانيد ارزش اصلى كارهاى از نظر حسن و قبح در ديدگاه اسلامى روحش بر ميگردد به نيت. اگر آدم يك كار بدى را انجام بدهد غفلتاً و نيت خوبى داشته باشد، چه بسا براى آن نيتش ثواب هم داشته باشد. اگر نداشته باشد لااقل معذور است. ولى اگر كار خوبى را با نيت بد انجام بدهد هيچ وقت موجب ثوابى براى او نميشود و
عبادت هم براى او حساب نمىشود و حسن افعالى هم نخواهد داشت. و در سخن گفتنها از اين چيزها فراوان است. صحبت از يك شخصى مىشود كه آدم به يك صورتى در بارهاش صحبت مىكند يا غلو و مبالغه بكند براى اين كه طرف خوشش بيايد، چرب زبانى بكند، مدح بى جا بكند، تملق بگويد، اگر به او بگويند آقا چرا اين قدر تملق مىگويى مىگويد من درست دارم تواضع كنم، دوست دارم محسنات ديگران را بيان كنم. بله واقعاً يكى از صفات خوب اين است كه آدم سعى كند محسنات ديگران را ابراز كند، محسنات مومنين را، در روايات هم تأكيد شده كه مومنين بايد سعى كنند كه خوبىهاى ديگران را آشكار كنند، بيان كنند براى ديگران، هم آبرويى مىشود براى آن مومن، هم تشويقى ميشود براى ديگران. اين خيلى خوب است. اما نيت من چيه؟ من اين جا دارم در باره اين شخص در حضورش يا در غياب ميگويم كه مىدانم به گوش او ميرسد، مىدانم بناست كه اين را براى او نقل بكنم كه او خيلى خوشش بيايد از من. به چه انگيزهاى اين حرف را مىزنم؟ مىخواهم آبروى يك مومنى را حفظ كنم؟ مىخواهم ديگران را تشويق به كار خير بكنم؟ يا مىخواهم وسيلهاى بشود براى اين كه او حسن نظر در باره من داشته باشد پهلويش يك استفادهاى ببرم. يا متقابلاً او هم تعريف كند.
نان به هم ديگر قرض بدهيم. من پشت سر او تعريف مىكنم كه او هم پشت سر من از من تعريف كند.
شيطان اين جاهاست كه آدمهاى درس خوانده را فريب مىدهد. آن كه يك كسى را وادار كند كه دروغ بگويد يا غيبت كند آن مال عوامى است كه آشنا نيستند به معارف. اما علما را در اين جاها فريب ميدهد. خيال مىكند كه پشت سر ديگران مدح هر كسى را گفتن يا حسن كارش را گفتن خيلى خوب است. بله همين طور هم است. اما تو نيتت چيه؟ اگر نيت اين باشد كه او من بگويم كه او هم بگويد، وسيلهاى باشد كه از من تعريف كنند. مقدمه باشد براى اين. اين شيطنتها، در نفس انسان هست. مكرهاى نفس، حيلههاى نفس بايد خيلى آدم مواظب باشد كه وقتى يك كارى را انجام مىدهد دقيقاً در دل خودش بكاود كه انگيزها واقعى من چيه؟ چرا دارم اين حرف را مىزنم؟ و اين وقتى مىتواند براى آدم حاصل بشود كه در هر كارى كه مىخواهد بكند اول يك تأملى بكند. اين جور نباشد كه آدم زبانش آزاد باشد وقتى سر هر چيزى به ميان آمد، فوراً صحبت بكند دربارهاش حرف بزند بدون تأمل. اين بنا مىگذارد بر اين كه وقتى مىخواهد حرف بزند اول فكر كند كه چرا مىخواهم حرف بزنم؟ انگيزه من چيه؟ دقت كند در خودش. آن وقت مىتواند از آفات زبان و از مكرهاى شيطان و نفس تا حدى به اذن اللَّه خودش را حفظ كند.
ولى اگر اين دقت را نداشته باشد آدم، بنايش در تأمل در كارها نباشد، تا ديد جاى صحبتى است، حساب نكرده حرفى را بزند. يكى از ضررهايش همين استكه گاهى مبتلا ميشود به يك مكرهاى شيطانى ناخواسته. بعد كه حسابش مىكند مىبيند كه شيطان گولش زده. آن وقت توجه نداشته. توجه كافى نداشته. اين يكى از آفات زبان است كه البته منحصر به زبان نيست. در جاهاى ديگر هم است در زبان بخصوص خيلى پيش مىآيد. يا فرض بفرماييد راجع به يك كسى مىخواهد صحبت بكند، در ظاهر تظاهر مىكند كه من عيب او را نمىخواهم بگويم، اما با لحن و با چشم و ابرو و با سر تكان دادن و اينها خلاصه به طرف مىفهماند كه من اين را مثلاً شخص سالمى نمىدانم. حالا يك وقت در مقام مشورتى است و بايد انسان حقيقت را براى طرف بيان بكند تا او در چاه نيفتد او يك مسئلهاى است. حساب مشورت جداست در آن جا عيب طرف را گفتن نه تنها جايز است بلكه گاهى واجب هم است. فرض كنيد يك كسى مىخواهد ازدواج كند، دخترش را بدهد به يك كسى، مشورت مىكند با شما كه فلان جوان چطور است، شما مىدانيد كه اين خداى نكرده عيبهاى زيادى دارد. اگر پنهان كنيد خيانت كردهايد. در مقام مشورت بايد گفت. اما يك وقتها نه، عادى است. همچين مشورتى نيست و اگر هم عيب طرف را نگويد مصلحتى تفويط نميشود. انگيزه اصلى اين استكه خودش را بزرگ كند، او را از خودش كوچكتر نشان بدهد. انگيزه اصلى اين است. ميخواهد هم بگويد كه من غيبت نمىكنم و عيب كسى را نمىگويم اما با ادا و اتفار و با سر تكان دادن و بله و چنين و چه عرض كنم و از اين حرفها خلاصه آبروى طرف را مىريزد
و انگيزهاى هم جز خودنمايى و تفرق خودش بر ديگران ندارد. ما اين چيزها را بايد خوب حواسمان جمع باشد. حرف مىزنيم ببينيم انگيزه مان چيه، واقعاً خدا راضى است به اين حرف زدن يا نه؟ اگر بايد حرف بزنيم، چه جور بايد حرف بزنيم و نيتمان بايد چى باشد در اين حرف زدن؟ يا فرض كنيد درباره علميت يك كسى صحبت مىشود. حالا يك وقت است، باز مشورتى است بايد تعيين كرد، مورد حاجتى است. به هر حال مطلوبيت شرعى دارد در آن جا كه آدم درباره يك كسى آن چه ميداند بيان كند. حالا يك وقت هم نه، هيچ مطلوبيت شرعى هم ندارد. يك غرض شخصى دارد در بيان يك سخنى، آنها به يك صورتى حرف را مىپيچانند كه طرف را نسبت به آن شخص بدبين بكنند. نظير اينها خيلى زياد است. بايد حواسمان جمع باشد كه وقتى حرف مىزنيم واقعاً ببينيم كه قالب اين سخن مطلوب خدا است يا نه؟ ثانياً نيت ما در گفتنش چيه؟ هم حسن فعلى داشته باشد، هم حسن فاعلى داشته باشد. يا به قول امروزىها هم قالب صحيح باشد، هم محتوا. هم شكل كار شكل صحيحى باشد، هم مفهومش و معناى آن كار. اينها را بايد ما بيشتر دقت بكنيم. بارها حضرت امام (رضوان اللَّه عليه) از بزرگان اين را گوشزد مىكردند كه شيطان نمىآيد پيش يك عالمى بگويد كه تو برو مثلاً شراب بخور يا نمىدانم فلان عمل زشتى را انجام بده كه اگر هر كس بفهمد آبرويش مىريزد در اجتماع. خب مىداند كه يك همچين كارى را نمىكند. اما شيطان علما را به چيزى فريب مىدهد كه از آنها بدتر است. ظاهرش هم ظاهر زشتى نيست. كسى هم مذمت نمىكند كه چرا همچين كارى را كردى، اما هم ضررش بيشتر است، هم گناهش بيشتر است و خودش هم متوجه نيست كه چه گناه عظيمى دارد مرتكب مىشود و چقدر سقوط دارد مىكند. اين چيزهاست كه ما بايد بيشتر دقت بكنيم. به هر حال براى اين كه ما حواسمان را جمع بكنيم و زبان را يك مقدارى مهار بكنيم يك خاصيتى دارد زبان، وقتى راه افتاد ديگر جلوگيرى كردنش ديگر مشكل است. آدم چانهاش گرم شد به حرف زدن، بنده گاهى صحبت مىكنم، وقت مىگذرد آقايان خسته مىشوند. يادم مىرود بيايم پايين تمام كنم مثلاً. چانهاش وقتى گرم مىشود مخصوصاً بعضىها وقتى پا به سن هم مىگذارد بدتر است. ديگر جلوگيرى كردنش مشكل است. در يك مجلسى آدم حرفى دارد ميزند و گوش مىزند و مىخندند و اينها ديگر زورش مىآيد آدم خوددارى كند ديگر. حالا آمد ديگر دنبالش حالا يك شوخى هم مىكند، يك مزاح هم مىكند، يك غبيت هم مىكند براى اين كه بخندند. يك اسبى چموشى است اين زبان. اگر جلويش را ول كنى ديگر مهار كردنش مشكل است. اين است كه بايد سعى كرد از اول نگذارد آدم اين مهار را بكند از دست گوينده. كنترلش داشته باشد. هر جملهاى مىخواهد بگويد حسابش را بكند كه بايد گفت اين را يا نه، دارد زيادى ميشود.
يكى از راههايى كه براى تربيت انسان اولياى خدا و انبيا در نظر دارند توجه به اين كه اين كارهايى كه شما مىكنيد همه حساب دارد. اين جور فكر نكنيد كه بله حالا گفتيم. يك ساعت اين جورى صحبت كرديم، اى بابا چى شد حالا. نه، هر كلمهاى كه از دهانتان خارج مىشود اين كلمه ثبت ميشود. در باره اين كلمه از شما سوال خواهند كرد كه چرا اين را گفتى و به چه نيتى گفتى؟ توجه به اين مطلب باعث اين ميشود كه آدم بتواند خودش را يك قدرى كنترل كند و الا نفس غير طبيعى است. به اين زودىها تسليم نمىشود. يكى از راههايى كه ميتواند نفس مومن را مهار بكند توجه كردن به اين كه خداى متعال حضور دارد، حرفهاى تو را مىشنود و راجع به كلمه كلمهاش از تو سوال خواهد كرد. اين عبارت چنين مطلبى را افاده مىكند.
«يا اباذر ان اللَّه عزوجل عند لسان كل قائل». هر گويندهاى كه دارد حرف مىزند پهلوى زبانش خدا آن جا حضور دارد. خدا همه جا حضور دارد. توجه به اين كه پهلوى زبان تو هم است. به هر طرفى تكان بخورد، هر حرفى بزند خدا آن جا حضور دارد، مىشنود و حسابش را خواهد كشيد. «فليتق اللَّه مرءٌ» تقواى خدا داشته باشيد. بترسيد از خدا. «و ليعمل ما يقول» از خدا بترسيد و مواظب باشيد ببينيد چى مىگوييد؟ زمام سخن از دستتان در نرود ديگر هر چى آمد بگوييد. هر
جملهاى مىخواهيد بگوييد فكر كنيد چى داريد مىگوييد؟ براى چى مىگوييد اينها را؟ چه نتيجهاى دارد؟ به چه انگيزهاى، به چه نيتى داريد اين حرف را مىزنيد؟ اين يك مطلب.
مطلب ديگرى كه از مكتب انبيا و اولياى خدا براى كنترل كردن زبان و تسلط بر اين خواستههاى نفسانى ارائه شده، روش تربيتى اين است كه سعى كنيد حرفهاى بى جا نزنيد. حرف كم بزنيد. به اندازهاى كه مورد حاجتتان است سخن بگوييد. اگر مطلبى را مىخواهيد به ديگرى تفهيم بكنيد اين را با دو جمله مىتوانيد ادا كنيد، جمله سومى اش را نگوييد ديگر. شما آنى را كه مىخواستيد گفتيد، او هم فهميد. ديگر اتاله سخن براى چى است؟ تكليف واجبى هم داريد، امر به معروف مىخواهيد بكنيد، نهى از منكر ميخواهيد بكنيد، سعيكنيد آن مقصدتان، آن اندازهاى كه آن مقصد سخن مىطلبد بگوييد فزون كلام را حذف كنيد. حرفهاى زيادى. چه رسد به اين كه آدم بنشيند از اول تا آخر توى يك مجلسى سخن پراكنى بكند و هيچ فايدهاى هم نداشته باشد. همهاش حرف زيادى. اگر اين حرفها را نمىزد، نه ضررى به دنيايش مىخورد و نه آخرتش. او خوشش آمد حرف بزند. راه اين كه آدم بتواند تسلط پيدا بكند اين است كه آنهايى را كه مىداند حرف زيادى است نگويد بى خود. با اندازه حرف بزند.
«يا اباذر اترك فضول الكلام» حرفهاى زيادى ات را ترك كن. «و حسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك». حرف مىزند آدم براى چى است؟ براى اين كه مطلبى را تفهيم كند به ديگران. همان اندازهاى كه تفهيم كردى، منظورت حاصل شد اگر مقصد مطلوبى است و بايد اين تفهيم انجام گيرد، به همان اندازهاى كه انجام گرفت بس كن ديگر. اضافه گفتنش نيرو صرف كردن است. وقت تلف كردن است. عادت به پرگويى كردن است و هزار جور عيب ديگر توى آن در مىآيد و احياناً خداى نكرده مبتلا به گناه هم مىشويد.
مطلب ديگرى كه از آفات زمان است و آدم باور نمىكند كه اين خطر را داشته باشد اين است كه آدم يك چيزهايى، يك مطلابى از ديگران مىشنود بيايد نقل بكند، دروغ هم نمىگويد. واقعاً اين مطلب را از ديگرى شنيده، همان جورى هم كه شنيده، مو به مو هم نقل مىكند كه البته كم اتفاق مىافتد اينها. غالباً وقتى آدم مىخواهد نقل بكند، دقت نمىكند بسيارى از حدود كلام حذف ميشود. گاهى يك چيزى به آن اضافه ميشود. اينها همه از آداب سخن گفتن است كه در موقع حرف زدن آدم خيلى دقت بكند. ولى خب آدم اگر اينها را دقيقاً رعايت كرد يك جملهاى را همان جور كه شنيده بود آمد نقل كرد. اين كه عيبى ندارد ديگر. اما پيغمبر اكرم مىفرمايد «كفى بالمرء كذباً ان يحدث بكل ما يسمع». هر چه را شنيدهاى نبايد نقل كرد. كسانى كه حرف مىزنند، همه راست نمىگويند. همه دقيق حرف نمىزنند. بسيارى هستند اهل مبالغه هستند. يك كلاغ چهل كلاغ مىكنند. شما اگر خواستيد يك مطلبى را نقل بكنيد اول تحقيق كن. مطمئن بشو كه درست است آن وقت نقل بكن. اين مسئله امروز بخصوص در دنيايى كه ما زندگى مىكنيم و در شرايط كشورمان بخصوص، كشور ما هم يك كشور انقلابى مورد حاجت زياد واقع مىشود. مسئله شايعات، نقل شايعات. آدم يك چيزى مىشنود خب از اين گوش مىشنود مىآيد يك جا مىنشيند نقل مىكند. حالا انگيزه نقلش چيه؟ بماند. جهات مختلفى ممكن است داشته باشد. يكى هم حالا فرض كنيد يك جهت خاصى، غرض سوئى هم ندارد. به هر حال نشسته پهلوى دوستان
يا اباذر ما من شىءٍ احق بالسجل من اللسان». همانى كه شنيده دارد براى او نقل مىكند. فرض كنيم هيچ انگيزه بدى هم ندارد. غالباً اين جور نيست. انگيزههاى پنهانى در اين كارها غالباً نهفته است. خودنمايى كردن. عرض كنم كه و انگيزههاى ديگر. حالا فرض كنيم كه هيچ انگيزه بدى هم نداشته باشد. بايد حساب كند من اين را كه نقل مىكنم چه فايدهاى دارد؟ از كجا واقعاً درست باشد اين؟ من چيزى شنيدهام، خب شايد اشتباه كرده طرف. بگوييم عمداً هم دروغ نگفته، خب اشتباه كرده، او هم از يكى ديگر شنيده بوده، اشتباه گفته. در نقلها اشتباه شده. سعى كنيم مطلبى را كه ميخواهيم ادا كنيم آن چنان ادا كنيم كه طرف بتواند به حرف ما اعتماد كند. وقتى گفتند زيد اين حرف را زده هيچ كس
ديگر در صحتش ترديد نكند. او آدمى است كه دقيق حرف مىزند. حرف بى اساس نمىزند. سخن نسنجيده نمىگويد. مطلب تحقيق نشدهاى نقل نمىكند. چرا آدم اين جور نباشد. طورى رفتار بكند كه هميشه حرفها سنجيده و حساب شده باشد كه مردم به او اعتماد كنند. چه شخصيتى براى انسان در اجتماع بالاتر از اين؟ اگر طالب موقعيت اجتماعى است كسى باز بهتر اين است كه از اين راه موقعيت اجتماعى كسب كند. چنان موقعيتى در جامعه داشته باشد كه وقتى گفتند فلان كس اين حرف را زد ديگر حرف تمام است. آن خلاف نمىگويد. بد است آدم يك همچين موقعيتى داشته باشد؟ اين نفع دنيوى اش. نفع اخروى اش و ثواب آخرتى اش كه با كرام الكاتبين است. ما نمىتوانيم حساب بكنيم كه چه اندازه دقت در سخن گفتن پيش خدا مطلوب است و چه ثوابى دارد.
پس اين جور نباشد كه ما عذر ظاهرى داشته باشيم كه من هم همين جور شنيدهام. همان جور كه شنيدهام نقل كردهام. حالا صرف نظر از اين كه غالباً اين نفعها از ناحيه خود ما هم در اثر بى دقتى تصرفاتى در آن مىشود و كم و زياد مىكنيم اگر دقت هم داشته باشيم در نقل باز هم گاهى نقلها مضر است. مگر هر چيزى را بايد هر جايى نقل كرد؟ بالاترش را عرض كنم گاهى مطلبى صحيح هم است ولى نقلش صحيح نيست. اين جور نيست كه هر چى آدم شنيد صحيح باشد آن را منتشر كند كه. خدا دوست ندارد كه همه چيز شايع بشود و پخش بشود. اگر ارز كسى به خطر بيفتد كه حرام است. اگر ارض شخصى هم به خطر نيفتد باعث اين مىشود كه شيوع اين حرفها در جامعه اشخاص ضعيف الايمان و ضعيف النفسى را تحت تأثير قرار بده نسبت به نظام بد بين بشوند. نسبت به اشخاص بد بين بشوند. اين كار صحيح نيست. ما بايد حرفى كه مىزنيم حساب بكنيم كه نتيجهاش چى مىشود؟ آن طرفى كه مىشنود ظرفيتش را دارد كه تحمل كند يا نه؟ او هم زبانش آزاد است و مىرود به جاى اين مطلب ده تاى ديگر هم مىگذارد روى آن ،جاهاى ديگر هم نقل مىكند و باعث اين مىشود كه مردم نسبت به نظام اسلامى خودشان بد بين مىشوند. بى اعتماد مىشوند يا نسبت به شخصيتها، مومنينى كه بايد اعتماد داشته باشند، اعتمادشان صلب مىشود. اينها رابايد حساب كنيم. كافى نيست كه بگوييم همان جور كه من شنيدهام نقل كردهام. پس ديگر معذورم. نه. كفى بالمر كذباً ان يحدث بكل ما يسمع. كذب مخبرى هم ممكن است نداشته باشد ولى كذب خبرى باشد. من دراين كه نقل مىكنم دروغ نمىگويم ولى آن چه را نقل مىكنم دروغ است در واقع. بايد مواظب باشم دروغ نباشد. تحقيق كنم و نقل كنم.
«يا اباذر ما من شىءٍ احق بالسجل من اللسان». باز يك بيان ادبى شيرينى است كه آدم را وادار مىكند كه بيشتر مواظب باشد در سخن گفتنش. مىفرمايد هيچ چيز نيست كه سزوارتر از به زندان كردن باشد در زبان. زبان يك موجودى است كه حقش اين است كه در زندان باشد. هيچ موجودى اولى و احق به زندان نيست از زبان آدميزاد. سعى كنيد زبان را در زندان نگه داريم. آزادش نكنيم. بعضى از بزرگان و علماى اخلاق فرمودهاند بگوييم جلوى زبان دندانها است، جلوى دندانها لبها است، اين خدا درهاى زندانى استكه خدا براى اين موجود زندانى خلق كرده تا راحت اين را رهايش نكنيم. حالا اين يك بيان تمثيلى است ولى مىتواند براى ما آموزنده باشد كه سعى كنيم زبان را در حبس نگه داريم، زود جلويش را ول نكنيم كه هر چى مىخواهد بگويد.
پروردگارا تو را به مقام و منزلت انبيا و اولياى خودت و بزرگان دين قسم مىدهيم كه دلهاى ما را به نور معرفت و محبت خودت روشن بفرما. توفيق تأدب به آداب دينى به همه ما عنايت بفرما. توفيق قدر دانى از نعمتهاى مادى و معنوى به ما عنايت بفرما. روح امام راحل را با انيبا و اوليا محشور بفرما. سايه مقام معظم رهبرى بر سر ما مستدام بدار. خدمتگزاران به اسلام و مسلمين را در خدمت به اسلام موفق بدار. توفيق عمل كردن به وظايف به همه ما عنايت بفرما. عاقبت ما ختم به خير بفرما.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...