شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 38
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا. يا اباذر الذاكر فى الغافلين كالمقاتل فى فارين. يا اباذر الجليس الصالح خير من الوحده و الوحده خير من جليس سوء و انلاء الخير، خير من السكوت و السكوت خير من الملاح الشر يا اباذر لا تصاحب الا مومن و لا يأكل طعامك الا تقى و لا تأكل طعام الفاسقين. يا اباذر اطعم طعامك من تحبه فى اللَّه و كل طعام من يحبك فى اللَّه عزوجل».
اين چند جمله از مواعظ رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) خطاب به جناب ابوذر مربوط به امور معاشرت است. يكى از مسائلى كه علماى اخلاق در كتابهاى اخلاقى شان ذكر مىكنند و كما بيش مورد اختلاف هم است اين است كه آيا از نظر اخلاق اسلامى معاشرت و اجتماعى بودن مطلوبتر است يا انزوا و گوشهگيرى و اعتدال؟ چون رواياتى در مورد معاشرت با اخوان مومنين و صلحا است و همينطور تكاليفى براى انسان تعيين شده كه در ظرف اجتماع و در حال معاشرت تحقق پيدا مىكند. از طرف ديگر هم روايات زيادى است در مدح گوشهگيرى و اعتدال و تنها بودن و اين جور مضامين. يعنى باعث اين شده كه بحثهاى علماى اخلاق هم در اين زمينهها نوسان داشته باشد. توى اين عبارتهايى كه تلاوت كردم مىتوانيم ما يك معيارى براى حسن معاشرت از ديدگاه اسلامى و حل اين دسته از رواياتى كه در ظاهر با هم اختلاف دارند پيدا كنيم. بدون شك خداى متعال همه آن چه در اين عالم آفريده شده چه از طبيعيات، كوه و دشت و دره و جنگل و دريا و چه حيوانات و چه از انسانها، همه اينها را نعمت قرار داده اصالتاً. يا به تعبير اهل نظر همه عالم يك نظام هماهنگى است كه اجزائش با هم متناسب است و به تعبير فنى يك نظام احسن حاكم است بر عالم. هر چيز در جاى خودش قرار داده شده. و همه بر همديگر مىتوانند مفيد باشند. طبق اين بينش همه انسانها هم مىتوانند و بايد براى همديگر مفيد باشند و از همديگر استفاده كنند براى اهدافى كه خداى متعال براى زندگى انسان قرار داده كه در كلمه تكامل حقيقى انسان خلاصه مىشود. ولى از طرف ديگر چون انسانها فاعل مختار هستند. درست است كه اصالتاً خدا آنها را نعمت قرار داده ولى خودشان مىتوانند نعمتها را تبديل به نقمت كنند. طبق آيه شريفه قرآن بدلوا نعمت اللَّه كفراً و احل قوماً دار القرار. و همينطور خودشان را مىتوانند نعمتى براى ديگران بالفعل قرار بدهند تا ديگران از آنها استفاده كنند و مىتوانند مايه نقبت و گرفتارى براى ديگران باشند.
پس نمىشود گفت ارتباط و معاشرت و همزيستى با همه انسانها مىتواند براى انسان هميشه مفيد باشد. برعكسش را هم نمىشود گفت معاشرت با انسانها مطلقا مضر است و بهتر اين است كه انسان با هيچ كس معاشرت نكند. بلكه اين جا بايد يك معيارى را بكار بگيرد. بايد ديد كه با چه كسانى وقتى انسان معاشرت كند كمكش مىكنند كه او به اهداف الهى و معنوى اش نزديك بشود. بهتر مىتواند از آنها استفاده كند براى تكامل خودش و انجام وظايفش. يا با چه كسانى وقتى معاشرت مىكند مىتواند روى آنها اثر خير بگذارد كه البته اين هم باز بر مىگردد به تكامل خودش. وقتى آدم موظف است كه به ديگران خدمت كند چه خدمتهاى مادى و چه خدمتهاى معنوى و البته خدمتهاى معنوى خيلى ارزشمندتر است. موظف است كه اين كار را انجام بدهد. پس وقتى كه انجام وظيفه مىكند يعنى ديگران را ارشاد مىكند كمك مىكند در راه خير در واقع خودش تكامل پيدا مىكند. وظيفهاش را انجام داده، عبادت خدا مىكرده باز خودش كاملتر ميشود. در واقع هر خدمتى هم در اين عالم ما براى ديگران انجام بدهيم اگر با نيت صحيح و به وجه مشروع باشد، آن خدمت در
حقيقت بر ميگردد به خودمان. يعنى اطاعت خدا كردهايم، عبادت كردهايم، ثوابش عايد خودمان ميشود. پس اگر معاشرتى باعث اين مىشود كه آدم بتواند خيرى به ديگران برساند، يا خيرى، خيرى معنوى از ديگران دريافت كند، و با معاشرت ديگران بهتر توجه به هدف پيدا كند، راه بهترى را براى زندگى بشناسد، بر علمش افزوده بشود، بر توجهات قلبى اش افزوده بشود اگر كمك خيرى باشند براى او قطعاً آن كمك بهتر است. اما اگر معاشرت با كسانى است كه موجب غفلت انسان مىشوند. به جاى اين كه انسان را به ياد خدا بياندازند، انسان را غافل مىكنند. يا دعوت به، دعوت قولى يا عملى به حركت نزولى به سقوط، به انحراف مىكنند در اين صورت چنين معاشرتى مطلوب نيست و اين جاست كه سفارش شده است كه در چنين زمانهايى يا در چنين اجتماعاتى مومن خوب است كه كنار بگيرد از اين مردم. البته يك مقدار هم اشخاص فرق مىكند. نمىشود گفت در يك زمان يا در يك مكان ورود در اجتماع براى همه يكسان است. كسانى كه خيلى قوى باشند در هر شرايطى باشند آنها روى ديگران اثر مىگذارند، خودشان رنگ نمىپذيرند. ولى كسانى هم هستند كه بر اثر ضعفى كه خودشان دارند با هر كه معاشرت كنند رنگ او را مىپذيرند. او در آنها اثر مىگذارد. حالت انفعالى دارند. خب اينها خيلى بايد حواسشان جمع باشد كه با كى معاشرت مىكنند و چه اثرى روى آنها مىگذارد؟ آنهايى كه قوىتر هستند كمتر از اين حالت متأثر ميشوند و بيشتر بايد فكر كنند كه چه كسى بهتر بهره مىگيرند و موقعيتها را در معاشرتها در نظر بگيرند. پس ملاك اين است كه ما در شرايطى ببينيم اگر در ميان مردم باشيم يا ميان افرادى خاصى باشيم يا ميان يك جماعتى باشيم كه بودن ما در ميان اين جماعت باعث اين مىشود كه بيشتر توجه به خدا پيدا كنيم، توجه به آخرت پيدا كنيم، بر علممان افزوده بشود، شوق و رغبتمان به اعمال خير بيشتر بشود. بتوانيم به ديگران خدمت كنيم به كمك آنها، يا از آنها كمكى بگيريم براى مسير صحيح خودمان چنين معاشرتى بهتر است. و عكسش هم همان عكس اين نتيجه است.
پس مطلقا نمىشود گفت هر معاشرتى ممدوح است. آدم نخود هر آشى بشود، در هر اجتماعى وارد بشود، با هر كسى معاشرت بكند به بهانه اين كه خشرويى و خوش اخلاقى و خوش معاشرتى مطلوب است. اين خودش را گول مىزند. با هر كس معاشرت كردن به نفع انسان تمام نمىشود. چه بسا آدم ابتداءً هم نيت خوبى داشته باشد كه وارد اجتماعى بشود ولى زود متوجه بشود كه بودن در ميان اين افراد به نفع او نيست. اهل معصيت هستند، غيبت مىكنند، دروغ مىگويند، حرفهاى نامربوط مىزنند، دعوت به زخارف دنيا مىكنند، يا اعمالشان خود به خود طورى است كه آدم را مايل به دنيا مىكند و از آخرت غافل مىكند. اينجا جاى اين نيست كه آدم بگويد خوش رويى و خوش اخلاقى خيلى خوب است و با اينها هم آدم بگويد و بشوند و يقض ما يقضون. مگر اين كه آنقدر قدرت داشته باشد، قدرت روحى داشته باشد كه بتواند در آنها اثر بگذارد. اگر وارد مىشود و اولش هم رفتارشان مطلوب نيست اما مطمئن باشد كه مىتواند روى اينها اثر بگذارد، موعظه شان كند، نصيحتشان كند، به راه صحيحى، و مطمئن باشد كه مىتواند روى آنها اثر خوبى بگذارد. اين جا از باب امر به معروف، نهى از منكر، از باب ارشاد و ساير عناوينى كه ما در شرع داريم، مىتواند اين معاشرت مطلوب باشد به همين شرطى كه عرض كردم.
پس اگر كسى بپرسد كه در اخلاق اسلامى جمع گرايى و معاشرت زياد و اجتماعى بودن مطلوب است يا انزوا و تكروى و گوشهگيرى. جوابش اين است كه نه اين و نه آن. نه مطلقا معاشرت مطلوب است و نه مطلقا انزوا. دورى گزيدن از كسانى كه انسان را وادار به معصيت مىكنند يا منحرف مىكنند از راه خير يا باعث تضعيف ايمانش مىشوند، شك و شبهه در آن ايجاد مىكنند. اين جا دورى گزيدن بهتر است. اما ترك معاشرت مطلقا انسان را از مصالح اجتماع و نعمت هايى كه خداى متعال براى انسان قرار داده و از انجام وظايفى كه نسبت به ديگران دارد محروم مىكند و اگر دقت بشود موجب ترك بسيارى از واجبات مىشود. اگر بنا را بگذارد آدم در يك گوشهاى با هيچ كس معاشرت نكند، علاوه بر اين كه چيزى ياد
نمىگيرد از جامعه كمالاتى دريافت نمىكند، علمى نمىآموزد، آداب و اخلاقى ياد نمىگيرد و چيزهاى ديگرى كه يا به درد دنيا بخورد يا به درد آخرت. از كمكهاى آنها در زندگى محروم مىماند علاوه بر اينها از بسيارى از تكاليفش هم باز مىماند. آن همه دستورات اجتماعى كه ما در اسلام داريم اگر بنا باشد كه هر كسى در يك گوشه برود مشغول عبادت بشود و معاشرتى نداشته باشد با ديگران اين تكاليف متروك مىشود. پس مطلقا هيچ كدامش صحيح نيست. هر كدامش مطلوب است در ظرف خودش و در شرايط خودش.
در اين عبارتها مىفرمايد «الجليس الصالح خيرٌ من الوحده» اگر آدم همنشين شايسته داشته باشد بهتر از اين است كه تنها بنشيند. تنها نشستن فى حد نفسه مطلوبيتى ندارد. مگر براى بعضى از عبادات كه آدم بخواهد تنها انجام بدهد مثلاً موجب ريا نشود يا اين كه توجهش بيشتر تمركز پيدا بكند، آنها را غالباً در شب و در خلوت هايى مىتواند انجام بدهد. روز كه وقت معاشرت با ديگران است ان لك فى النهار صبحاً طويلا آن وقت وقتى نيست كه آدم برود يك گوشهاى بنشيند و تسبيح دست بگيرد و ذكر بگويد. اگر اين اجتماعات نباشد نه تحصيل خواهد بود، نه تدريسى خواهد بود، نه وعظى، نه ارشادى، نه دعوت الى الخيرى، نه كمك به فقرا و ضعفايى و ساير خيراتى كه در اسلام است و وظايفى كه انسان نسبت به جامعه دارد تا برسد به مسائل سياسى، مسائل بين المللى، كمك به مسلمانهايى كه در كشورهاى ديگر هستند. هيچ كدام از اينها ميسر نمىشود توى خانه تنهايى، يا توى اتاق تنهايى يا توى مسجد تنهايى زندگى كردن هيچ كدام از اينها فراهم نمىشود. با اين كه هر كدام از اينها منشأ بركات زيادى ميتواند باشد.
از آن طرف هم آدم فكر نكند كه در اجتماع اين بركات است پس هر اجتماعى، با هر كس نشستن و به هر صورتى مطلوب خواهد بود. اين هم موجب اقترار و گول خوردن ميشود. اگر حالا اتفاق افتاد كه آدم ناخواسته در ميان جمعى واقع شد كه اينها اهل غفلتند. توجه به آن چه مىبايست داشته باشند، به خدا و عالم آخرت ندارند. حالا چه كار كند در اين جا؟ ممكن است اگر بخواهد دفعتاً هم از ميان جمع بلند بشود عكس العملهاى بدى داشته باشد. اولاً خودش يك نحو برداشتى مىشود كه يعنى اين خودش را خيلى منزهتر و بهتر از ديگران مىداند و اين از آداب اسلامى نيست كه نه آدم در دلش چنين باشد كه بهتر از ديگران است و نه عملش طورى باشد كه چنين برداشتى از آن بشود. در همين مواعظى كه به حضرت ابوذر بود داشتيم در گذشته نكته هايى كه اشاره به اين معنا بود كه هيچ مومنى نبايد خودش را از هيچ فاسقى حتى بهتر بپندارد. چه بسا آن فاسق توبه كرده باشد و گناهش پذيرفته شده باشد و آن مومنى كه به عبادت خودش فريب خورده مبتلا به عجب، به غرور و چيزهاى ديگرى بشود و موجب هلاكتش بشود. پس نه در دلش بايد خودش را برتر از ديگران بداند و نه در عمل طورى وانمود كند كه يعنى من خودم را بهتر از شما مىدانم. يا ممكن است موجب اذيت، موجب سوء ظن، موجب تهمت، اينطور نيست كه آدم هر جا در هر اجتماعى بخواهد مثلاً بلند شود از آن اجتماع برود خيلى راحت باشد. شرايطى است كه صحيح نيست كه آدم بلند شود يك هو در ميان جامعهاى، در ميان يك جمعيتى كنار بگيرد برود. گاهى ممكن است حتى واجب باشد يعنى اگر نهى از منكر از اين راه تحقق پيدا كند وقتى اين جمع را، جمعى كه خدايى نكرده مشغول به معصيتى هستند اگر اين بلند بشود از ميان اين جمع اين بهترين راه است براى نهى از منكر. راه بهترى نباشد متحير است حتى، مىبايست حتماً اين كار را بكند. ولى به طور عادى هميشه اين طور نيست مخصوصاً اين كه هر جمعى هم اگر اهل خير نباشد لزوماً معصيت كار نيستند. اهل غفلتند. حرف چرند مىزنند. جلسه، جلسه الهى و خدا پسند نيست. حرام هم نيست حالا. اگر انسان در يك جمعى واقع شد كه اهل غفلت هستند و ماندن در ميان آن جمع باعث اين نمىشود كه از آنها استفاده كند بايد كارى كند كه در دلش شخصاً توجه به خدا راتقويت كند. چنين كسى كه در ميان جمعى واقع شده باشد كه آنها اهل غفلتند و او در دل توجه به خدا پيدا كرده مثل كسى است كه با گروهى در جبهه جنگى شركت كرده باشد، ديگران فرار كند و او بماند و مقاومت كند.
در يك قسمت گذشتهاى در چند جلسه قبل خوانديم و همين مواعظ آمده بود كه خداى متعال بر ملائكه مباهات مىكند بر چند نفر. يكى اش كسى بود كه در جبهه جنگى شركت كرده بود دوستان فرار كردند او تنها مانده و در عين حال مقاومت مىكند. پايمردى مىكند. خدا به ملائكه مباهات مىكند بر اين بندهاش. حالا كسى هم در يك جمع غافلى باشد، آنها همه توجهشان به امور دنيا و ساير چيزهايى است كه خدا پسند نيست، او اگر در دل توجهى به خدا داشته باشد مثل آن مجاهدى است كه در جبهه جنگ تنها مانده و يك تنه مبارزه مىكند.
«يا اباذر الذاكر فى الغافلين كالمقاتل فى فارين». اگر در ميان جمعى كه فرار كردهاند يك نفر باقى بماند و مقابله كند چقدر فضيلت دارد كه فضيلتش قبلاً بيان شد، يك كسى هم كه در ميان يك جمع غافلى توجه به خدا دارد و ياد خدا است، مثل آن مجاهدى مىماند كه تنها مانده در جبهه. «الجليس الصالح خير من الوحده و الوحده خير من جليس سوء». اين در معاشرت. طبعاً وقتى آدم با يك كسى است، زمينه براى صبحت كردن فراهم مىشود. سكوت بهتر است يا سخن گفتن. باز ملاك همين است. چه سخنى، كجا، و به چه انگيزهاى؟ سخن حقى باشد كه ديگرى از آن استفاده كند، موجب اين بشود كه توجه به خدا پيدا بكند. يا يكى از چيزهايى كه بايد بداند ياد بگيرد، يا مسائل دينى مستقيماً يا چيزهايى كه مقدمه است براى تكامل معنوى ولو اين كه مربوط به امور دنيا باشد. اگر چنين وضعى است كه وقتى سخن مىگويد ديگران از آن استفاده مىكنند باعث هدايت و ارشاد مىشود. تعليم مطلوبى است، اين جا سخن گفتن دارد. اما اگر نه، وقتى حرف مىزند فايدهاى ندارد. نه خودش از اين حرف زدن فايدهاى مىبرد نه ديگران، در چنين وضعى سكوت بهتر است. اما تعبيرى كه در اين جا آمده يك تعبير عجيبى است. تكلم نفرموده، مىفرمايد. املاء، املاء الخير، خير من السكوت و السكوت خير من الملاء الشر». املاء معمولاً همانطور كه در فارسى هم ما استعمال مىكنيم اين است كه يك كسى يك چيزى را بگويد كه ديگران بنويسند. ديكته گفتن. املاء در عربى هم عيناً همين معناست. چرا اين را به كار برده، مىفرمايد املاء به غير بهتر از سكوت است. و سكوت بهتر از املاء شر است. هر سخن گفتنى كه املا نيست. آدم هميشه حرف نمىزند كه ديگران بنويسند. و مسلماً هر سخنى همينطور است. سخن خيرى بهتر از سكوت است و سكوت هم بهتر از سخن شر است. اما چرا نگفته سخن گفتن؟
دو تا نكته ممكن است داشته باشد. يكى اين كه وقتى آدم براى ديگران حرف مىزند اين حرفها در ذهنشان ثبت مىشود. كانّه او مىگويد و در ذهن نوشته مىشود. در ذهن مخاطب. بايد ببيند اين چيزى كه در ذهن او ثبت مىشود و در آن باقى مىماند چه اثرى دارد؟ يعنى براى اين كه توجه بدهيد كه حق همين نيست كه يك صدايى از دهن شما خارج مىشود و تمام شد. اين منشأ اثرى است در آن كسى كه مىشنود. اين در ذهن او ثبت ميشود. نوشته مىشود. مثل كسى است كه دارد صحبت مىكند كه ديگرى بنويسد. اين است كه حواستان جمع باشد كه چه اثرى در روح طرف مىگذاريد، چى در ذهن او مينويسيد. چى حك ميكنيد در لوح دل او؟ اگر حرف خوبى است بزنيد، اين كار خوب را انجام بدهيد. اما اگر فايدهاى ندارد، چرا باعث اين مىشويد كه مطلب بدى در ذهن طرف حك بشود و ثبت بشود؟ اين يك نكته مىتواند باشد كه از سخن گفتن تعبير به املاء شده. ممكن هم است كه يك نكته ديگرى باشد و آن اين است كه انسان هر چه بگويد و بنويسد ملكينى هستند كه آن را ثبت مىكنند. كراماً كاتبين. ما يرفق من قولٍ الا لديه رقيب عتيد. وقتى آدم حرف مىزند و آن ملكههايى كه حافظش هستند و آن فرشته هايى كه موظف به كتابت اعمال و گفتارش هستند مىنويسند كانه او دارد املا مىكند و آنها مىنويسند. براى آن ملكه دارد املا مىكند. يكى از اين دو نكته ممكن است منظور بوده كه به جاى سخن گفتن تعبير به املا شده. شايد نكته ديگرى هم باشد كه به ذهن ما نميرسد. «املاء الخير، خيرٌ من السكوت و السكوت خيرٌ من املاء الشر». بعد به دنبال مسائلى كه مربوط به معاشرت است هم خوراك شدن با ديگران، غذا دادن به ديگران، غذاى ديگران خوردن. چون لازمه معاشرت يكى صحبت كردن و حرف زدن و گپ زدن با همديگر است، يكى هم اين كه آدم
غذاى همديگر را بخورد، با هم، هم خوراك بشود. روى اين هم تأكيد مىكردند. نه غذاى هر كسى را بخوريد و نه به هر كس غذا بدهيد. اما غذاى ديگران را اگر خواستيد غذايى تناول كنيد غذاى مومن را تناول كنيد. غذاى فاسقين را نخوريد. آن چه مسلم است اين است كه غذاى فاسقين را خوردن اولين ضررش اين است كه آدم نمك گير يك شخص فاسقى ميشود. وقتى آدم يك غذايى ميهمان كرد يك شخص فاسقى را، آدم غذايش را خورد اين باعث اين ميشود كه يك توقعى براى او پيدا بشود كه يك وقتى هم يك درخواست نامشروعى از او بكند. يك توقعى هم داشته باشدكه ما كه حالا ميهمانت كرديم فلان كارى را هم براى ما انجام بده. فلان نامهاى را هم امضا كن. فلان جا هم براى ما توصيه بنويس. توصيه نامشروع، غير حق. اما وقتى آدم با اشخاص فاسق رابطه نداشته باشد، غذايشان را نخورد، نمك گير نمىشود. وقتى مىگويد اين كار را بكن، مىگويد نه، من صلاح نمىدانم. وظيفه خودم نمىدانم. اما وقتى غذايش را خورده و آن حقى در آن پيدا كرده به راحتى نمىتواند خواسته هايش را رد بكند. چه بسا خجالت مىكشد و بعضى از خواستههاى نادرست او را عملاً مجبور مىشود كه عمل بكند. اين يك فايده عامش است. معمولاً معاشرت با فاسقين و غذاى آنها را خوردن و استفاده از اموالشان، چنين آثار سويى را دارد.
اثر ديگراين است كه شخص فاسق معلوم نيست غذايش حلال باشد. كسى كه بى بند و بار است، معلوم نيست كه اين غذا را از كجا بدست آورده، مالش حلال است يا نيست، خمس مالش را مىدهد يا نمىدهد، آيا اين از مال رشوهاى، يا هر چيز ديگرى، ناحقى بدستش آمده. شخص مومن است كه آدم اطمينان دارد و اعتماد دارد كه مالشان حلال است. اما فاسق اطمينانى ندارد آدم. چه بسا غذايى را تناول بكند و بعد بفهمد كه حلال نبوده. شايد بيش از انيها هم باشد كه از بعضى از روايات بر مىآيد كه غذاى شبه ناك آثارى در روح انسان مىگذارد. معمولاً مىگويند اثر چى مىگويند، معروف است مىگويند؟ اثر وضعى البته اصطلاح غلطى است. مثلاً اثر طبيعى بگويند يا اثر تكوينى اش بگويند شايد اولى باشد، اثر وضعى من مناسبتش را نمىدانم چيه اما به هر حال اصطلاح رايجى است. اثر وضعى اش. بعضى از روايات است. حالا اين مال همه غذاهاى حرام است يا شبه ناك است يا بعضى از غذاهاى مخصوص است كه چنين آثارى دارد. به هر حال نفى نمىشود كرد. شايد واقعاً هر غذاى شبهه ناكى ولو اين كه انسان تقصيرى هم نكرده باشد نه خودش و نه آن كسى كه غذا را تهيه كرده. تقصيرى هم نكرده باشد ممكن است يك اثر معنوى داشته باشد.
چيزهاى عجيبى نقل كردهاند در اين زمينهها. البته اين نقليات به حد يقين نمىرسد اما از بس زياد است به راحتى هم آمد نمىتواند بگويد خيال است. يكى از بزرگان (حفظهم اللَّه) نقل مىكردند كه از يكى از علماى بزرگى كه مرحوم شدهاند ايشان يك وقت به خانواده شان اينها گفته بوده كه من حس مىكنم يكى دو روز است كه ما داريم ميته مىخوريم. گفته بوده اليعاذ باللَّه، آخر ميته چى؟ تفحص كرده بودند اين ور و آن ور. بالاخره بعد معلوم شده بود كه يك حيوانى توى حب آب، آن وقتها در نجف و اينها ظرف آبشان در حب بوده افتاده بوده در آن جا و آن ظرف نجس شده بوده و از اين آب برداشته بودند و تناول كرده بودند. آن اثر سوئش را در روح خودش احساس كرده بوده. و چيزهايى از اين قبيل. عرض كردم اينها به حد يقين نمىرسد اما انكار كردنش هم آسان نيست. شايد غذاى فاسدى مىخوردند يك آثار معنوى باطنى داشته باشد كه روح آدم را كدر كند. ولو خودش آدم متوجه نشود، در ظاهر هم حلال باشد. اما آن فسق آن طرف اثر سوئى در متعلقاتش هم گذاشته. ولى آن دو تا اثرى كه عرض كردم آن ديگر يقينى است. كه چنين آثارى دارد معاشرت و همخوراك بودن با فساق اين آثارى است كه آنها دارند. اين است كه بايد آدم مواظب باشد كه غذاى هر كسى را نخورد. باز ديده شده كسانى كه خيلى مواظب بودند جايى كه ميهمانشان مىكردند همه جا ميهمانى نمىرفتند. همه غذايى را نمىخوردند. شايد شنيده باشد كه مرحوم كل كاظم شخصى بود كه حافظ قرآن شده بود به طور غيبى. داستان معروفى دارد لابد همه شنيدهايد. اين مىآمد در مدرسه حجتيه. آن وقتها ما در مدرسه حجتيه درس مىخوانديم و از آن جا طلبهها
سر به سرش مىگذاشتند.
يا اباذر لا تصاحب الا مومن و لا يأكل طعامك الا تقى و لا تأكل طعام الفاسقين. يا اباذر اطعم طعامك من تحبه فى اللَّه و كل طعام من يحبك فى اللَّه عزوجل». قرآن را ببيند كه آياتش را حفظ است يا نه، حافظ عجيبى بود. آيات را از عقب مىخواند. شماره نقطههاى آيات را مىدانست. چيز عجيبى بود. ايشان را مثلاً دعوتش مىكردند كه ظهر بيايد همه جا نمىرفت. بعضىها را ميهمانى شان را قبول مىكرد و بعضىها را نمىكرد. و خودش نقل مىكرد، من البته مستقيماً نشنيدهام اما دوستانى شنيده بودند. گفته بود بعضى از جاها من رفتهام غذا خوردهام بعد احساس كدورت كردهام. يك انوارى را مىديدم. نمىديدم وقتى آن غذا را مىخوردم. به هر حال يك چيزهايى است كه فوق ادراك ماست. حالا شب جمعهاى است يادى از مرحوم، شب جمعه نيست، شب پنج شنبه است، شب عيد است. خداى رحمت كند مرحوم حاج آقاى حائرى (رضوان اللَّه عليه) را. ايشان نقل مىفرمودند كه من كتاب جواهر را گذاشتم جلوى اين كل كاظم. آدم بى سوادى بود. اصلاً هيچ الف و ب را تشخيص نمىداد. كتاب جواهر را گذاشتم جلوى او. گفتم چى از اين مىبينى؟ جاهايى از آن رادست گذاشت، گفت اينها آيات قرآن است. گفتم تو كه نمىتوانى بخوانى از رو، حروف بلد نيستى، از كجا مىفهمى اينها آيات قرآن است. گفت اينها نور دارد. نگاه كه مىكنم مىبينم كه اينجايش نورانى است. مىفهمم كه اين آيه قرآن است. به هر حال يك همچين چيزهايى است. حالا ما در خودمان احساس نمىكنيم، نمونهاش را نديدهايم نبايد انكار كنيم.
سعى كنيم كه با كسانى معاشرت كنيم، غذايشان را بخوريم يا از اموالشان استفاده كنيم يا هداياى آنها را بپذيريم كه اهل ايمان باشند، اهل تقوا باشند. از هر كسى هديه نپذيريم. طبعاتى دارد. از آن طرف هم اطعام هر كسى هم آدم وقتى بناست مالى دارد و خدا به او عنايت كرده نعمتى است. و اين را مىخواهد به ديگرى بدهد، خب سعى كند از اين اطعامش حداكثر استفاده را ببرد. غذايش را، نعمت خدا را به كسى بدهد كه اهل ايمان باشد، اهل تقوا باشد و اين اطعام باعث اين بشود كه رابطه محبت الهى بينشان تقويت بشود. نه روى هوسهاى مادى.
مىفرمايد «يا اباذر اطعم طعامك من تحبه فى اللَّه» غذايت را به كسى بده كه او را در راه خدا دوست مىدارى. دوستش مىدارى، اما دوست داشتنش براى خداست نه براى دنيا. منشأش الهى است. و غذاى كسى را بخور كه او هم تو را براى خدا دوست مىدارد. بالاخره اطعام كه مىكند منشأش اين استكه تو را دوست ميدارد. ببين منشأ دوستى اش چيه؟ تو را به خاطر خدا دوست مىدارد يا به خاطر چيزهاى ديگر. ميهمان كسى بشو كه تو را براى خدا دوست مىدارد و كسى را ميهمانى كه تو او را براى خدا دوست مىدارى. تا اگر نعمتى را صرف ميكنى باعث اين بشود كه آن رابطه محبت فى اللَّه تقويت شده باشد. و الا همين اطعام هم محبت بين شما تقويت ميشود. اگر محبت الهى باشد باعث رشد هر دوى شما مىشود. اما اگر محبت شيطانى باشد باعث سقوط هر دو شما ميشود. «اطعم طعامك من تحبه فى اللَّه و كل طعام من يحبك فى اللَّه عزوجل». يك نكته كلى كه ما از اين بيانات استفاده مىكنيم اين است كه غير از اين مسائل ظاهرى واجب و حرامى كه ما در دستورات فقهى داريم و بسيار هم مهم است يك سلسله مطالب ديگرى هم دركار است. يك نكتههاى دقيق و ظريفى هم است كه اولياى خدا اينها را رعايت مىكردند و به دوستانشان و اصحابشان هم سفارش مىكردند كه اينها را رعايت كنيد. تنها اين كه آدم از واجبات، واجبات را عمل كند و محرمات را ترك كند اين كافى نيست براى رشدش. اين قدم اول است. البته امثال بنده در همين قدم اولش هم ماندهايم. ولى بايد مومن همتش بلند باشد. فكر نكنيم همين كه واجبات را ترك كرديم، واجبات را انجام داديم و محرمات را انجام داديم ،ديگر بارمان بسته شده، خيلى آدم خوبى شدهايم، نه اين قدم اول است. قدم دومش رعايت آداب شرعى و مستحبات است كه بعضى هايش در همين چيزها آمده است. چگونه معاشرت كنيد، چگونه سخن بگوييد. غذاى كى را بخوريد، به كى غذا بدهيد، با كى خوشرويى كنيد،
معاشرت كنيد و خيلى چيزهاى ديگر كه جز مستحبات و كنارهگيرى از مشتبهات. ولى اين حرف قدم دوم است. هنوز در اين مسير تكامل راههاى بسيار طولانى وجود دارد. امورى كه مربوط به توجهات قلبى انسان است. كه در هر حال توجه به چى دارد؟ مربوط به انگيزههاى انسان در رفتارش است. كى منشأ اين مىشود كه يك كار مستحب را انجام بدهد؟ كابيدن نفس و دل آدم كه انگيزهاش براى كارها چى است بسيار مسئله مهمى است ما هنوز ظاهر آمالمان را درست نكرديم نمىتوانيم برسيم به اينها. و بالاخره مراحل نهايى كسانى است كه سعى كنند اصلاً توجهشان به خدا باشد، دلشان فقط جاى محبت خدا باشد، اميدشان فقط به خدا باشد. ترسشان فقط از خدا باشد. و طورى زندگى كنند كه كانه در عالم جز با خدا اصلاً سر و كارى با كسى ندارند. در عين حالى كه با همه معاشرت مىكنند. سخن مىگويند، زندگى مىكنند. وظايف اجتماعيشان را انجام مىدهند اما آن چنان دلشان متوجه خداست كه گويا جز با خدا اصلاً با كسى سر و كارى ندارند. در آن حديث معراج يك وقتى مىخوانديم براى دوستان آمده بود كه وقتى خدا روح مومن را قبض مىكند روح از دست ملائكه پرواز مىكند تا مىرسد به عرش الهى. خداى متعال مىفرمايد (از دنيا آمد روح پيش خدا) از دنيا چه خبر؟ قسم مىخورد و عزتك و جلالك، از آن وقتى كه تو من را آفريدى من هيچ خبرى از دنيا ندارم. من دلم با تو بود. توجه به كسى ديگرى ندارم. اين خبرى ندارم يعنى خبر از چيزى كه به تو مربوط نيست. و الا دنيا از آن جهت كه ارتباط با خدا دارد آن خبر ان اللَّه است. به هر حال يك همچين بندگانى هم خدا گوشه و كنار داشت كه شايد هم دارد. شايد هم الان هم باشند. اگر ما قدرت ايمان را در خودمان نمىيابيم. اقلاً بدانيم كه چنين چيزهايى هم است و مغرور نشويم به يك كار مختصرى كه انجام ميدهيم و ثانياً سعى كنيم همتمان را بلندتر كنيم و از اين ظاهر فراتر برويم بيشتر به دلمان، به روحمان بپردازيم. اميدواريم خداى متعال به بركت اوليائش و به بركت اين شب عزيز و اين مولود بزرگوار نظر لطفى به همه ما بفرمايد.
پروردگارا عيدى ما را در اين شب تعجيل در ظهور ولى عصر قرار بده. همه ما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت قرار بده. روح مطهر امام را امشب با سيد الشهدا محشور بفرما. شهداى ما شهداى جنگ تحميلى ،شهداى انقلاب، همه را با شهداى كربلا محشور بفرما. اين عيد را برهمه مسلمانها مبارك قرار بده. الطاف خاص خودت را بر شيعيان امام حسين نازل بفرما. سايه مقام معظم رهبرى بر سر ما مستدام بدار. همه خدمتگزاران به اسلام را موفق بدار. عاقبت همه ما ختم به خير بفرما.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...