شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 37
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا. يا اباذر ما من شاب هى دعوا اللَّه الدنيا و لهوها و احرم الشبابه طاعة اللَّه الا اعطاء اللَّه اجرم اسمين و سبعين و الصديقين».
خداى متعال اين جهان را براى تكامل انسانها آفريد. در واقع مقصود اصلى از آفرينش اين جهان انسان است بر حسب آن چه كه از آيات و روايات استفاده مىشود. ساير موجودات در واقع تفيلى هستند. يعنى چون رسيدن به كمالات انسانى احتياج به يك شرايط خاصى دارد، جهان بايد باشد و مادهاى و داراى تحولات و تصورات اين نظام عجيب عالم طبيعى را اقتضا مىكند. تا يك حدودى از آن ما مىتوانيم بفهميم كه اگر اينها نباشد زندگى اختيارى انسان تحقق پيدا نمىكند يا به طور كامل تحقق پيدا نمىكند و اكثرش را نمىتوانيم درك كنيم. ولى اجمالاً مىدانيم كه اين عالم يك نظام همبستهاى است كه همه اجزائش به همديگر احتياج دارد، وابستگى دارد. نمونهاش مسئله جاذبهاى است كه بين كرات عالم وجود دارد اگر يكى از مدار خودش خارج بشود نظم اين كرات به هم مىخورد.
اين عالم با اين عظمت آن طور كه از آيات و روايات استفاده مىشود مقدمه است براى اين كه انسانى در آن آفريده بشود و آن انسان به كمالاتى نائل بشود و آن كمالات به قدرى ارزش دارد كه مىطلبد اين جهان با اين عظمت تفيل آن كمالات باشد. در ميان همه انسانها تعداد محدودى هستند كه به آن كمال نهايى مىرسند. باز بقيه انسانها تابع آن افراد هستند. مطلوبيتشان بالتبع است. شبيه اين كه البته مثال و ممثل خيلى تفاوت دارد ولى تقريب به ذهن يك كسى كه يك معدن عظيمى را استخراج مىكند، كيلومترها طول و عرضش است، و اينها را زير و رو مىكند، استخراج مىكند براى اين كه چند دانه برليان بدست بياورد. هدف اصلى بدست آوردن همان چند دانه برليان است. حالا در كنارش هم يك مقدارى زغال سنگ و اين چيزها هم بدست مىآيد. اما اينها ارزش آن چنانى ندارد كه اين معادن براى آنها ساخته شده باشد يا استخراج بشود. هدف اصلى همان برليان است. اينها مطلوبيت بالتبع هستند. و بالاخره يك مقدارى هم زايعات دارد كه بايد دور ريخته بشود. از بين برود، نابود بشود.
به عنوان تمثيل هدف از آفرينش اين جهان يك چند تا نور پاكى است كه قدر متيقنش چهارده نور پاك ائمه معصومين (صلوات اللَّه عليهم اجميعن) و پيغمبر اكرم و فاطمه زهرا هستند. بعد هم ساير انبيا و كسانى كه ملحق به اينها ميشوند از نظر درجات كمال كه ما درست نمىدانيم كه تعداد انبيا به طور معروف صد و بيست و چهار هزار نفر است ولى اوليا و ساير كسانى كه به بعضى از مقامات انبيا مىرسند و يا بعضى از آنها افضل از انبيا هم ميشوند ديگر حالا ما اطلاع نداريم كه چه اندازه است تعدادشان. پس اين كمالات انسان يك حد اعلايى دارد كه نمونهاش پيغمبر اسلام (صلوات اللَّه و سلامه عليه) است و اهل بيت طاهرين. يك حد ادنايى هم دارد. و آنها آخرين كسانى هستند كه وارد بهشت مىشوند. اينها هم يك حد ادنايش است. بقيه زايعاتى هستند كه بايد بسوزانندشان. «للعهم جهنم من الجنة و الناس اجمعين». آنها زايعات اين عالم هستند. هدف اصلى همان تعداد انوار پاكى هستند كه يكى از آنها وجودش قابل مقايسه با كل اين عالم نيست از لحاظ فضليت و كمال بلكه يك روز وجودش به همه اين جهان مىارزد. در واقع صاحبان اصلى آن عالم سعادت، عالم نور، آن عالمى كه اسمش عالم عند اللَّه است. مقعد صدق عند المليك المقتدر است، همان كسانى هستند كه به آن درجات عالى رسيدهاند. آن درجاتى كه ما حقيقتش را درك نمىكنيم. قرآن كريم اينها را به چند تا نام، يعنى چند دسته را معرفى
مىكند كه اينها در واقع صاحبان اصلى عالم بهشت هستند، عالم آخرت. آن مال آنهاست، ديگران تفيلى هستند، ميهمان هستند. تابع هستند، ملحق مىشوند به آنها، بايد آنها دستشان را بگيرد بكشاند. آن كسانى كه صاحب خانه هستند چند گروه هستند. يكى انبيا، يكى صديقين، يكى شهدا، يكى صالحين. احتمالاً آن جور كه علامه طباطبايى فرمودند منظور از شهدا اين شهداى اصطلاحى ما نيست. اينها ممكن است جز آنها باشند ولى اين شهدا شهداى اعمال هستند. كسانى هستند كه شهادت مىدهند بر اعمال بندگان. اين شهدايى كه در آيات است خيلى مقامشان عالىتر از ساير شهدايى است كه ما مىشناسيم. شايد بعضى از اينها هم جز آنها بشوند. چهار دسته را معرفى مىفرمايد كه اينها در واقع صاحب خانهاند در بهشت. ساير كسانى كه به بهشت وارد بشوند هر وقت بشوند، كسانى هستند كه از اول كه از اين دنيا مىروند وارد بهشت مىشوند، اول بهشت برزخى بعد هم در عالم آخرت در همان عرصات اوليه قيامت وارد بهشت مىشوند. كسانى هستند كه سالهاى بايد عذاب بشوند تا آلودگيهاى اينها پاك بشود، مثل طلايى كه در بوته مىگذارند، ذوب مىكنند تا آلودگيهاى برطرف بشود طلاى ناب بماند، آن وقت مىروند به بهشت.
اينها همه ملحقين به آن صاحب خانهها هستند. ميهمانها هستند، به وسيله شفاعت بايد بروند. صاحب خانه اصلى نيستند ولى اراده خداى متعال و لطف بى نهايتش باعث اين مىشود كه كسانى كه كمترين لياقت را هم دارند يعنى اندنا مرتبه ايمان را با خودشان برده باشند. اگر ايمانى آوردهاند در اين عالم ايمانشان تبديل اليعاذ باللَّه به كفر نشده باشد. هنگام مرگ ايمانشان را شيطان نگرفته باشد. اگر اولين مراتب ايمان را با خودشان ببرند و از شر شيطان رها بشوند، عالم بزرخ كه مىشوند مومناً وارد بشوند اينها بالاخره بهشت مىروند. حالا كى بروند بستگى دارد به مراتب اعمالشان و مقدار گناهانشان. اين آيه كريمه مىفرمايد «و من يطع اللَّه و رسول (يا و رسوله است، يادم رفت الان) و اولئك مع الذين انعم اللَّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا». همه ما هم در نمازهايمان مىخوانيم «اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم» آن كسانى كه منعم عليه هستند كه در اين آيه چهار طايفه معرفى شدهاند، نبيين و صديقين و شهدا و صالحين، اينها صاحبان راه هستند در اين عالم و صاحبان خانه هستند در آن عالم. صراط مال اينهاست، صراط الذين انعمت عليهم. آن عالم هم صاحب خانه هستند. راه مال اينها بوده، آنها هم رسيدهاند به منزل. منزل مال آنهاست. ديگران معيت پيدا مىكنند با اينها. «فاولئك مع الذين انعم اللَّه». سايرين خودشان «الذين انعت اللَّه عليهم نيستند. آن منعم عليهم واقعى اين چهار دسته هستند. آنها ديگر ملحقين هستند. مع الذين انعم اللَّه.
هم اينها داراى درجاتى هستند، كسانى كه ملحق مىشوند به منعم عليهم مراتبشان خيلى با هم تفاوت دارد. ولى تنها اختلاف مراتب مال اينها نيست. خود انبيا هم مراتب دارند. تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض. در ميان انبيا به حسب ظاهر روايات رسل افضل هستند. تازه خود رسل فضلنا بعضهم على بعض. خود آنها هم مساوى نيستند. بعضى از آنها افضلند. اين حساب انسانهاست كه رده بندى دارد. حالا چند طبقه هستند و چه طبقاتى براى اينها در نظر گرفته ميشود لا يعلمها ان اللَّه. اجمالاً از قرآن كريم اين بحث در مىآيد كه اين درجات بين انسانها وجود دارد. هم درجات عند اللَّه. پس ما يك صاحب خانهها داريم در آخرت كه آنها در واقع مقصود اصلى خلقت هستند. آنها كسانى هستند كه لم يشركوا باللَّه طرتين. آن هم نه اين شرك هايى كه ما مىگوييم كه حالا حتماً شرك را فكر مىكنيم بايد سجده براى بت كرده باشند تا بشوند مشرك. شرك به معنى واقعى و وسيع اين كلمه. خدا بندگانى دارد كه طرفت العينى، چشم به هم زدنى، دلشان به غير خدا تعلق پيدا مىكند. هوس نكردهاند كه چيزى را در كنار خدا مطلوب خودشان بدانند. جز او مطلوبى ندارند. هر چه ديگران بخواهند به امر اوست و به عنوان اين كه وظيفهاى است كه بايد نسبت به او انجام بدهند. هدف اصلى يكى است. اين همين اندازه چيزى است كه ما مىتوانيم تصورى داشته باشيم از آن. اما همين تصور را اگر بخواهيم باز كنيم جاى اين دارد كه عقل از سر آدم بپرد. چگونه مرتبهاى است؟ اما حقيقتش را كه فقط خودشان مىدانند و خداى خودشان.
ديگران چه مىدانند آنها چه عالمى است، چه مرتبهاى رسيدهاند، به كجا رسيدهاند، چى را يافتهاند، چى را درك مىكنند؟ خدا به آنها چى داده، و لا تعلم نفسٌ ما اخفى لهم من قرة اعين. هيچ كس نمىتواند بگويد كه اينها به كجا مىرسند. خداى متعال چيزهايى به اينها مىدهد كه بر ذهن هيچ انسان خطور نكرده است. و لا خسر على قلب بشر. خب آنها غنىً لهم، ما طمع داريم كه به آن مقام برسيم، نداريم. ولى خب انسان نبايد خيلى همتش پست باشد. آن اندازهاى كه ما عقلمان برسد كه حركت كنيم تازه آن خيلى زياد است برايمان. آن جاهايى كه خود انسانها متعال هم ممكن است برسند و در بين علما و بزرگان ما كسانى بودهاند كه رسيدهاند به اين پايان. حالا چه ما بعضى از آنها را شنيده باشيم اسمشان را و چه هزارهايى كه هيچ كس خبرى از آنها ندارد فقط خودشان مىدانند و خداى خودشان.
آن جاهايى كه خود انسان مىتواند برسد افراد عادى، و ممكن است كسانى كه همتشان خيلى بلند باشد ولو معصوم نباشند اما همت بلندى داشته باشند مىتوانند آن جا را هدف براى خودشان قرار بدهند. يكى از آن مراتب، مقامات، مرتبه صالحين است و يكى مرحله صديقين. مقام صديقين يكى از بزرگترين مقاماتى است كه وقتى خداى متعال انبيا با مىخواهد توصيف بكند كه اينها به چه مقامى رسيدهاند مىگويند انه كان صديقاً نبيا. آن پيامبر بزرگ داراى مقام صديق بود. يا درباره حضرت مريم داريم كه و امه صديقةٌ، چه مرد صديق و چه زن صديق كسانى هستند كه به اوج كمال رسيدهاند ما دون معصومين. ممكن است معصوم هم باشند يعنى گناهى نكرده باشند به اين معنا معصود غير از چهارده معصوم هم ممكن است باشند. امامزاده هايى ما داريم كه مثلاً حضرت ابا الفضل العباس جز چهارده معصوم نيستند ولى قطعاً در عمرشان مرتكب گناهى نشدهاند. يا مثل حضرت على اكبر (سلام اللَّه عليه) كه نامزد مقام امامت بود. اين جور نيست كه مقام عصمت منحصر به چهار ده معصوم است. اين چهارده معصوم كسانى هستند كه عالىترين مقام عصمت را دارند و عصمتشات تضمين شده است. يعنى براى مردم بيان شده اينها معصومند و كلماتشان حجت است. اما ممكن است كسان ديگرى هم باشند كه داراى مقام عصمت باشند. البته تصور نشود كه امثال بنده و جنابعالى هم مىتوانيم طمعى داشته باشيم. اين كه عرض مىكنم مثل مقام على اكبر، حضرت اباالفضل، حضرت معصومه اين جور افراد هستند.
ولى به هر حال تشويق شدهاند انسانهاى ديگر كه مقام صديقين را در نظر بگيريد به طرف آن حركت بكنيد. به خودتان تلقين كنيد كه مىخواهم صديق بشوم. مىخواهم صالح بشوم. ديگر حالا هر كسى هر چى همت داشته باشد. شايد در بين ساير افراد هم كسانى باشند كه به آن مقامات هم برسند. خدا مىداند، ما كه بخيل نيستيم. خدا هم بخيل نيست. ما كه بندهاش هستيم بخيل نيستيم، خدا هم بخيل نيست. اين مقامى كه ما بايد الگو قرار بدهيم و سعى كنيم به آن برسيم اين را عرض مىكنم براى اين كه همت افراد بالا برود.آموزش اسلام اين جورى است كه مىخواهد مومن را همتش را بلند كند، به يك نان و پنير قانع نباشد. مقام انبيا را ببينيد به آن طرف حركت كنيد. اگر كسانى بگويند ما پيغمبر نيستيم، مقام عصمت نداريم، مىگوييم خب صديق، صالح، حتماً عصمت شرطش نبود. شرط تضيمن شده. سعى كنيد اين جور باشيد. اين چه جورى مقامى است كه به يك كسى مىدهند مىگويند صديق؟ صديق كيس است كه داراى ملكه صدق باشد. صديق صيغه مبالغه صدق است. يعنى دروغ در زندگى اش نباشد. نه در گفتارش و نه در كردارش و نه در فكرش. نه فكر غلط داشته باشد، افكارش راست ،صحيح، نه رفتارش خلاف اعتقادش باشد. آدم يك اعتقادى دارد، ولى رفتارش اعتقادش را تكذيب مىكند. و نه در گفتارش كذبى باشد. خب شايد بگوييم كه اين خيلى كار مشكلى نيست. نه حرف دروغ مىزند. نه كار دروغآميزى انجام مىدهد. وقتى دقت بكنيد مىبينيد نه خيلى مشكل است. ما همه ادعاى ايمان باللَّه تعالى داريم و ادعا مىكنيم كه خدا را دائماً حاضر و ناظر مىبينيم. اما آيا رفتار و گفتار ما هم همين را تأييد مىكند؟ ما در جاهايى هستيم كه اگر يك بچهاى باشد يك كارهايى را انجام نمىدهيم، آن وقت چه جور اعتقاد داريم به اين كه آن جا خدا ناظر است و آن كار را هم انجام مىدهيم. يعنى خدا را كمتر از يك بچه مىدانيم؟
پس در اين ادعايمان يك مقدارى كذب وجود دارد. قاطى آن است كذب. ادعاى راستى راستى حسابى نيست. شائبه دروغ در آن است. معتقديم به اين كه انسان اگر اين عمرش را صرف اطاعت خدا بكند هر لحظهاى از آن خداى متعال به آن پاداشى مىدهد كه از همه اين دنيا، از سراسر اين دنيا بيشتر عزيز شده. آيا رفتار ما اين اعتقاد ما را تصديق مىكند؟ اگر يك كسى فرض بفرماييد يك كيسه طلا داشته باشد، يك كيسه كوچكى را، ميآيد همينطور مىريزد در يك چاهى بيخود كه هيچ استفادهاى از آن نشود. هيچ عاقلى يك همچين كارى را مىكند؟ يك دانه سكه آدم اگر داشته باشد در هفت تا كيسه قائم مىكند كه نكند گم بشود، دزد بزند. يك كيسه طلا، يك كيسه جواهر داشته باشد برود بياندازد در چاه. مفت، مجانى، همين جور؟ هرگز همچين كارى نمىكند. اگر ما معتقديم كه هر لحظه عمر ما از يك برليان ارزش دارد آن وقت حاضر مىشويم مفت بدهيم از دست؟ حالا گيرم گناه نكنيم. اما به لغو بيهوده بگذرانيم، اگر باورمان است كه اين لحظه عمر ما مىتواند آن پاداش را داشته باشد، حاضريم مفت از دست بدهيم؟ چطور امور دنيا را حاضر نيستيم مفت از دست بدهيم؟ يك دانه اسكناس صد تومانى اگر در جيبمان گم بشود حواسمان پرت مىشود. در نماز كه شروع مىكنيم به اللَّه اكبر فكرش را مىكنيم كه اين اسكناس كجا رفت؟ كجا ممكن است گم شده باشد؟ تا بگوييم السلام عليكم بقيه يادمان مىآيد. معمولاً اين چيزها را آدم در نماز يادش مىآيد. آن وقت چيزى كه هر لحظهاش قيمت جواهرات دنيا را دارد، مفت بريزيم همان جا؟ پس آن ادعايى كه ما داريم مىكنيم كه ما ايمان داريم به آخرت و ثواب اخروى و براى هر لحظهاى از عمر ما مىتواند چنين ثوابى داشته باشد، ايمان ما مىلنگد. اگر راست بگوييم كه ايمان داريم، كه اين جور عمرمان را بيهوده نمىگذرانيم. چه برسد به اين كه آن را صرف گناه كنيم.
پس زندگى ما خواه ناخواه توأم با اين دروغها است، اين ادعاهاى دروغ. اگر خداى نكرده دروغ در گفتار و رفتار ديگر هم داشته باشيم وا مصيبتا. شايد آن آيه كه مىفرمايد «و ما يومن اكثرهم الا و هم مشركون» آن هم يك همچين مطلبى را بخواهد بفرمايد كه خيلى از اين كسانى كه مومنند. واقعاً مومن هم هستند اما ايمانشان آميخته با شرك است. اگر كسى مشرك نباشد و واقعاً يك معبود بيشتر نداشته باشد ديگر جايى براى هوسها باقى نمىماند. جاى مقام پرستىها باقى نمىماند. مال اين است كه معبودهاى ديگرى ما داريم. «افرأيت من اتخذ اله هويه». كسانى كه تابع هوى و هوس باشند يك خداى ديگرى دارند. هواى نفس خودشان را خداى خودشان قرار دادهاند. مىشوند مشرك. پس اين ايمان هايى كه ما داريم، اين ايمانهاى ما يك درصدى از شرك را هم دارد. حالا يك وقت يك درصد است، يك وقت دو درصد است، يك وقت هم مىرسد تا نود و نه درصد اليعاذ باللَّه. خدا نكند كه به حدى نرسد كه اصل ايمانمان را از بين ببرد. خب حالا اگر كسى بنا گذاشت، حالا بنده بعد از شصت سال عمرى كه از خدا گرفتهام و صرف گناه كردم و صرف بيهوده كردم، تصميم بگيرم كه بشوم صديق. مىشود؟ امكان دارد يا نه؟ بله. مىگويم محال نيست. يك توبه نسوح انجام بده، بعد هم بنا بگذار بر اين كه عمرت را صرف اطاعت خدا كنى. آن جور رفتار كنى كه خدا مىخواهد. خوابت، بيداريت، نسشتت، برخاستت. معاشرتت، در خانه، با مردم، ديگران، آن جورى كه خدا مىخواهد مىشوى. محال نيست، ممكن است. منتها با يك روز و دو روز اين جور رفتار كردن آدم صديق نمىشود. بايد ملكه پيدا كنى. مثلاً يك سالى بايد مداومت كند بر اين صورت تا بشود صديق. محال نيست. يك كسى بعد از شصت سال گناه هم تصميم بگيرد صديق بشود و آن وقت تلاش بكند و تمرين بكند تا ملكه صدق به همين معناى دقيقش كه گفتم در آن پيدا بشود و بشود صديق. خب.
حالا اگر يك كسى دو سال اين كار را كرد. يعنى قبل از اين كه دو سال اين كار را كرد، يعنى اين كه قبل اين كه به شصت سالگى برسد، در پنجاه و نه سالگى اين كار را كرد. طبعاً بعد از اين كه صديق شد مرتبهاش دو برابر آن كسى است كه يك سال تمرين كرده تا به مرحله صديقى رسيده. درست است؟ مزد كسى پيش خدا گم نمىشود. اگر كسى با يك سال تمرين به مقام صديقيت برسد با دو سال تمرين مقامش بالاتر خواهد رفت ديگر، دو برابر خواهد شد. اگر سه سال بكند چطور؟
سه برابر مىشود. حالا اگر يك كسى از اولى كه به تكليف مىرسد بنا بگذارد كه بنده باشد و راست مىگويد. جز راه خدا، راهى را برنگزيده. جز فكر خداپسند فكرى را به مغز خودش نياورده، خيال گناه هم نكرده. شدنى است، واللَّه از علماى ما نقل مىكنند اينها را. ما آن قدر دور هستيم كه باور كردنش برايمان مشكل است. اين داستان را شنيدهايد مرحوم سيد رضى و سيد مرتضى مىخواستند نماز بخوانند. سيد مرتضى بزرگتر بود، مىخواست اشاره بكند كه تلويحاً برساند به سيد رضى كه شبههاى مثلاً در عدالت من نيست. گفت هر كدام از ماها كه تا به حال مرتكب گناهى نشده امامت كند. معروف است، حالا من نمىدانم چه اندازه صحت دارد. مىخواست به برادرش برساند كه من تا به حال از وقتى كه به تكليف رسيدهام تا حالا مرتكب گناهى نشدهام. سيد رضى فرمود كه آن كسى كه خيال گناه هم به ذهنش نيامده او امامت كند. معصوم هم نبودندها، جز معصومين نيستندها. يكى از بزرگان (حفظهم اللَّه ايديهم) نقل مىكرد كه در نجف يك فردى بود كه اين يك وقتى در زمانهاى سابق مثلاً شايد صد سال پيش كنسول ايران بوده در عراق، از خانوادههاى قاجاريه و اينها، ايشان مىفرمودند كه اين شخص وقتى راه مىرفت و اينها با اين كه يك قد بلند رشيدى داشت و خيلى هم باوقار بود من حس مىكردم غير از اين سر افراشتهاى كه دارد و با وقار دارد راه ميرود يك سر ديگرى هم اين جورى دارد. آدم خيلى مقر سنگينى بود، راه مىرفت، اشخاصى كه مىديدند فكر مىكردند اين آدم متكبرى است مثلاً، اين جور دارد خيلى مؤدب و موقر دارد راه مىرود. ايشان مىفرمودند من كه نگاهش مىكردم خيال مىكردم اين يك سر ديگرى دارد اين جورى. از نهايت تواضع ولى نمىدانستم اين كى است، كجاست و اينها، تا موقع وفاتش رسيد. فرستاده بود كه دو تا از مراجع را كه اسم مىبرد، حالا من نمىخواهم نقل بكنم، هر دويشان هم به رحمت خدا رفتهاند (على اللَّه درجاته) آنها را دعوت كرده بود در حال وفاتش كه اينها را وصى خودش قرار داده بود يكى از آنها را، ايشان هم چند تازگىها از دنيا رفتهاند. حالا در حال سكرات موت است، در حال احتزار است. گفته بود خدايا تو گواهى، حالا در حضور اين دو نفر مرجع كه من از آن روزى كه به تكليف رسيدهام تا به حال فراموش نكنيد يك وقت كنسول ايران بوده در عراق، عالماً عامداً يك گناه نكردهام.
در موقع مرگ است، آن وقتى كه آدم بايد اقرار به گناه و اعترافش بكند، آن هم در حضور دو تا مرجعى كه اينها را مىخواهد وصيت كند به آنها. مىگويد خدايا تو شاهدى كه من از آن وقتى كه به تكليف رسيدهام تا به حال عالماً عامداً يك گناه نكردهام. اگر گناهى از من سر زده يا نمىدانستم گناه است يا سهواً بوده. اين آقا مىفرمودند من اين را كه شنيدم دانستم كه آن شخص لياقت چنين حالى را داشت. يعنى مىآمد به او كه يك همچين حرفى را بزند. شايد هم ايشان باطن ايشان را مىديدند. من چه عرض بكنم. ما چيزهايى را كه از عقلمان بالاتر است بهتر است كه حرفشان را نزنيم. چيزى كه نمىفهميم. هستند بعضى از بندگان خدا كه باطن اشخاص را مىبينند. درك مىكنند. ايشان اين را مىفرمودند، نفرمودند كه من باطنش را ديدم. فقط گفتند آن وقت كه راه مىرفت من خيال مىكردم يك سرى هم اين جورى دارد كه راه مىرود بعد هم وقتى فهميدم كه اين وصيت را كرده بود در حضور آن دو تا مرجع در ضمن وصايايش اين را گفته بود من ديدم كه به اين شخص مىآمد اين حرف. بى مناسبت نبوده.
به هر حال يك همچين كسى مىشود صديق. حالا اگر يك كسى از اول جوانى اش بنا گذاشت اين جورى باشد. شدنى است؟ بله، بله، ما خيلى دوريم. ما خيلى دوريم. خيال مىكنيم اينها شدنى نيست. اگر يك همچين كسى پيدا شد اين چند تا صديق مىارزد؟ گفته بودم اگر يك كسى شصت سالگى، هفتاد سالگى هم بنا بگذارد و واقعاً يك سال تمرين كند مىتواند صديق بشود، حالا اگر از هفتاد سال پيش اين كار را بكند، جا دارد كه بگويند خدا اجر هفتاد و دو صديق به او مىدهد يا جا ندارد؟ اگر مىگوييد جا دارد حالا اين عبارت را بخوانيم:
«يا اباذر ما من شابٍ» هيچ جوانى نيست «هى دعوا اللَّه الدنيا و لهوها» به خاطر خدا دنيا و سرگرمىهاى دنيا را رها كند. اگر
كسى سرگرمىهاى دنيا را رها كند يعنى جز بندگى خدا كارى ندارد ديگر. هر كارى انجام مىدهد يا واجب است يا مستحب. اگر جوانى چنين شد كه به خاطر خدا «هى دعوا اللَّه الدنيا و لهوها» از اول جوانى، «و احرم الشبابه طاعة اللَّه» جوانى اش را در راه اطاعت خدا به پيرى رساند، «الا اعطاء اللَّه اجرم اثنين و سبعين و الصديقين». خدا به چنين جوانى اجر هفتاد و دو صديق را مرحمت مىكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...