• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا».
    تقديم به پيشگاه فاطمه زهرا (سلام اللَّه عليها) صلواتى ختم بفرماييد. فرا رسيدن اين عيد سعيد را به پيشگاه مقدس ولى عصر (عج اللَّه فرجه الشريف) و مقام معظم رهبرى و همه دوستان اين خاندان تبريك و تهنيت عرض مى‏كنم. ما چيزى كه به عنوان هديه تقديم اين مولود شريف كنيم نداريم. اشتغال به خواندن كلمات پدر بزرگوارشان را وسيله‏اى قرار مى‏دهيم كه بلكه گوشه چشمى به مجلس ما كنند و همه ما را مشمول عنايت‏هاى خودشان قرار دهند. صلوات ديگرى ختم بفرماييد.
    «يا اباذر اتحب ان تدخل الجنه قلت نعم فداك ابى. قال فاغصر من العمل و اجعل الموت نصب عنك و استحى من اللَّه حق الحيا. قال قلت يا رسول اللَّه كلنا يستحى من اللَّه قال ليس ذالك الحيا ولكن الحيا من اللَّه ان لا تنص المقامر و البلا و الجوف و ما وعى و الرأس و هوى‏ و من اراد كرامت الاخره فليدع زينة الدنيا فاذا كنت كذالك اسبج ولاية اللَّه».
    بخش ديگرى است از سخنان رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) براى جناب ابوذر. در قسمت قبلى كه قرائت شد اشاره بود به اهميت حيا بخصوص حياى از خداى متعال در اين باز تأكيد بر اين مطلب است با ضمائمى. ابتدا اباذر را مخاطب قرار داده مى‏فرمايد «يا اباذر اتحب ان تدخل الجنه»؟ بهشت را دوست دارى؟ مى‏خواهى وارد بهشت بشوى؟ عرض مى‏كند «نعم فداك ابى». پدرم به قربان شما، بله. فرمود اگر مى‏خواهى وارد بهشت بشوى، اگر مى‏خواهى به سعادت ابدى برسى، اين چند چيز را رعايت كن. اول «فغصر من العمل» آرزوهاى دور و دراز دنيا را از سرت بيرون كن. دوم «و اجعل الموت نصب عنك» هميشه مرگ را جلوى چشمت قرار بده. سوم «و استحى من اللَّه حق الحيا». آنطور كه بايد و شايد از خدا خجالت بكش، حيا داشته باش. يكى از موضوعاتى كه در روايات اخلاقى ما زياد روى آن تأكيد شده اين است كه انسان مومن نبايد زياد آرزوهاى دور و دراز دنيوى داشته باشد. در روايتى كه از پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) نقل شده مضمونش در نهج البلاغه است. مى‏فرمايد «ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان». بيشترين چيزى كه براى شما بيمناك هستند كه مبتلا به آن بشويد دو چيز است «ابتلاء الهوى، طول العمل» يكى دنبال هواى نفس رفتن، و يكى آرزوهاى طولانى داشتن. خب دنبال هواى نفس رفتن مى‏دانيم كه اساس همه مفاسده است. اما راجع به آرزوهاى طولانى داشتن يك مقدارى احتياج به توضيح دارد. مخصوصاً با توجه به اين كه از مفهوم آرزو اميد تداعى مى‏شود و آن چه مايه تلاش زندگى است چه در امور مادى و چه در امور معنوى اميد است. اگر كسى اميدى نداشته باشد به بهبود وضعش، به نتايج خوبى كه بر اعمالش مبتلا مى‏شود نه كار خوبى براى دنيا انجام مى‏دهد نه آخرت. «من كان يظن ان لن ينصره اللَّه فى الدنيا و الاخره فليمدد بسبب الى السماء ثم اليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يقيل»؟ اگر كسى انتظار اين ندارد كه خدا او را يارى كند اميد به يارى خدا نداشته باشد، اين طبعاً يك دلى ناآرام، آشفته، مضطرب و ديگر بهتر از اين نمى‏شود گفت كه نااميد خواهد داشت. چنين كسى ادنى فسادش اين است كه هيچ حركتى براى سعادت خودش و ديگران بر نخواهد داشت. اگر اقدام به گناهان و جنايت‏ها نكند اقلش اين است كه حركتى ديگر نخواهد داشت.
    اميد مايه زندگى است. اميد موتور حركت انسان است. ولى اميد با طول العمل فرق دارد. اميد به خدا داشتن يكى از فضايل اخلاقى است. اميد به ثواب آخرت داشتن، اميد به عنايات الهى، به نعمت‏هاى ابدى اين چيز بدى نيست. در همين‏
    جا هم رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) طبق اين روايت به ابوذر مى‏فرمايد «اتحب ان تدخل الجنه» آيا دوست دارى؟ خب يعنى آرزو دارم. اميد دارم بروم به بهشت. اين بد نيست. آن طول العملى كه نامطلوب است يك آرزوهاى خيال پردازانه دنيوى است. اصولاً مطلوبيت دنيا مطلوبيت ابزارى و آلى است. از ديدگاه اسلام انسان بايد براى دنيا تلاش كند. اما نه اين كه دنيا هدف باشد. تلاش دنيا بايد وسيله‏اى براى سعادت آخرت باشد. اگر هدف آخرت نباشد، يك قدم هم براى دنيا برداشتن نامطلوب است. چه رسد به اين كه آرزوهاى طولانى آدم در سر بپروراند. تلاشى كه در دنيا مى‏كند براى انجام وظيفه‏اى است براى اين كه از اين حركت چه در زمينه مسائل فردى و چه در زمينه مسائل اجتماعى ابزارى براى كسب رضاى خدا و سعادت اخروى بدست بياورد و گرنه مطلوبيتى از نظر اسلام نخواهد داشت و غالباً توأم با مذمت هم است. اميد بستن به امور دنيا هم همينطور است. اگر آدم مى‏خواهد كارهاى دنيا را وسيله‏اى براى آخرتش قرار بدهد، آن اندازه‏اى كه دخالت دارد در امور دنيوى و مانع نمى‏شود از امور معنوى امور محدودى از دنياست. ذهن انسان ظرفيتش محدود است. خيال انسان، ذهن انسان، فكر انسان، نامتناهى نيست ظرفيتش. وقتى مشغول فكر كردن راجع به يك موضوعى شد، از مسائل ديگر باز مى‏ماند. وقتى توجه معطوف به يك چيزهاى ديگرى شد از ساير چيزها غافل ميشود. اگر آدم در شبانه روز عمده اوقاتش فكر امور دنيا باشد، فكر خانه، فكر همسر، فكر فرزند، فكر لباس، فكر خوراك، فكر موقعيت اجتماعى و چيزهايى از اين قبيل كه مال دنياست ديگر. آن قدر اين مسائل ذهن انسان را مشغول خواهد كرد كه ديگر جايى براى فكر آخرت باقى نمى‏ماند. شب هم كه خواب مى‏رود باز خواب همين‏ها را مى‏بيند.
    آنهايى كه اهل كسب و كار هستند خواب چك و سفته مى‏بينند. آن كسى كه مشغول بنايى است فكر بنا و مصالح ساختمان و مشكلات ديگرش مى‏رود. خوابش هم همينهاست. آن كسى كه هنوز ازدواج نكرده فكر همسر است، آن كسى كه ازدواج كرده بچه ندارد فكر بچه است و همينطور. ديگر جايى براى اين كه آدم فكر آخرت و معنويات و هدف خلقتش باشد و اين حرفها جايى نمى‏ماند. چه رسد به اين كه به آينده دور و درازش بخواهد فكر كند. براى همين امور روزمره هم آنچنان ذهن انسان مشغول مى‏شود كه ديگر به وظايف واجبش هم نمى‏رسد. چه رسد به اين كه بخواهد براى آينده‏اش فكر بكند كه صد سال ديگر چى مى‏شود؟ نوه و نتيجه هايم چه خواهند كرد؟ بچه هايمان را چه جور به سامان برسانيم؟ از كجا برايشان زن بگيريم؟ از كجا شوهر پيدا كنيم. و الى آخر. ديگر چنين دلى، چنين مغزى كجا مى‏تواند بپردازد به مسائل معنوى، دردهاى بى درمان اخروى اش، امراض روحى و قلبى اش، مصالح اجتماعش از آن جهتى كه مسوليت براى او ايجاب مى‏كند، رضايت خدا در انجام آنها است. نمى‏رسد آدم ديگر.
    و گاهى حتى امور معنوى هم ابزارى براى دنيا مى‏شود. و اين ديگر خسرانى است عظيم. آن كسانى كه اهل كسب هستند، كسبشان را وسيله تأمين خواسته‏هاى دنيويشان بكنند اين كه تعجبى ندارد. اما كسى كه كالاى دين را وسيله‏اى براى تأمين دنيايش قرار بدهد. المستأكل به دينه. با دينش روزى بخورد. دين بفروشد. اين زهى خسران است. چقدر انسان بايد بدبخت باشد كه امور دينى را وسيله‏اى براى تأمين زندگى دنيايش قرار بدهد. براى هوس‏هاى دنيوى اش قرار بدهد.
    و بالاخره فكر دور و دراز دنيا انسان به كلى از وظايف الهى اش و از اهداف معنوى اش باز مى‏دارد. و كم كم اين فرد مبتلا ميشود اول به شبهات بعد به گناهان كوچك، بعد به بزرگتر و به جنايت‏ها، و مى‏شود يك جنايت كار حرفه‏اى. و اليعاذ باللَّه ممكن است نمونه هايى از اين‏ها هم پيدا بشود.
    به هر حال هم رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) و هم امير المومنين اين را بيشترين چيزهايى كه مايه ترس بر امت است معرفى كرده‏اند. طول العمل، آرزوهاى طول و دراز. مومن وقتى مقدارى، اندكى در مراتب معرفت قدم برداشت، ديگر اصلاً فكر امور دنيايش را هم نمى‏كند. و خداى متعال متكفل شده است كه امور دنياى او را تأمين كند. نمى‏گويم كار نمى‏كند، اما ذهنش را مشغول نمى‏كند. حتى كاسب، حتى كشاورز، حتى صنعت گر، مى‏رود دنبال كار، تلاش هم مى‏كند،
    زحمت هم مى‏كشد اما ابداً خواسته‏هاى دنيا براى او مطرح نيست. همه اينها را به خاطر اين كه موجب رضاى خداست و وظيفه است انجام مى‏دهد. و خوش به حال آن كاسبى كه دنيايش را وسيله دينش و آخرتش قرار ميدهد و بدا به حال آن كسى كه آخرت را وسيله‏اى براى رسيدن به دنيا قرار مى‏دهد.
    مومن وقتى در مراتب ايمان قدم بر مى‏دارد، اندكى پيش مى‏رود خداى متعال به او نشان مى‏دهد كه آنچنان زندگى اش را اداره مى‏كند كه احتياج نداشته باشد به اين كه او فكر كند. آن روايت را شنيده‏ايد كه «لا يضال العبد يتقرب الىّ بالنوافل حتى اكون سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصره به و يدع الذى يبتش بها». يكى از معانى اش همين است. كسى كه فكرش انجام عبادت است. از واجبات گذشته، همه واجباتش را كه انجام داد، اكتفا نمى‏كند مى‏رود سراغ مستحبات. يتقرب الى من نوافل. اگر در اين مسير قدم بر بدارد به جايى مى‏رسد كه خداى متعال مى‏فرمايد من چشم و گوش و دست او مى‏شوم. حالا معنايى براى اين ذكر كرده‏اند. بزرگان، شيخ بهايى در اربعين، خلاصه امام در كتابهايشان، و ديگران در باره اين حديث شريف كه هم سندش معتبر است و در كتاب كافى شريف وارد شده، مضامينش هم مكرر در روايات ديگر هم است، بحثهاى زيادى كرده‏اند كه اين يعنى چى؟ «كنت سمعه الذى يسمع به» من چشم و گوش بنده‏ام مى‏شوم يعنى چى؟ ولى ساده‏ترين معنايى كه مى‏شود كرد براى اين اين است كه در آن كارى كه بايد چشم و گوش برايش بدهد من برايش مى‏دهم. آن كارى كه دستش بايد انجام بدهد، يدع الذى يبتش بها، بايد تلاش كند دستش تا زندگى مادى اش را تأمين كند، نيازش را برطرف كند، من جورى ترتيب كارها را مى‏دهم كه كارها خودش رو به راه بشود. احتياج نداشته باشد كه هى به مغزش فشار بياورد، فردا چه كار كنم، چه كنم، چه كنم؟ نياز مادى اش را فردا كه از خانه در مى‏آيد، با يك كسى مى‏رسد سلام عليكم حاج آقا، چى؟ كارش درست شد. احتياج به كمك دارد، كمك خدا از غيب ميرساند. نه از غيب يعنى از آسمان مى‏آيد پايين. تدبير امور به دست خداست، سرنوشت كارها به دست اوست. آنچنان پيچ و مهره‏ها را تنظيم مى‏كند كه كارهاى به خوبى خودش پيش مى‏رود بدون اين كه آدم احتياج داشته باشد كه زياد فكر كند، خيال كند، نقشه بكشد، مومن براى كارهاى دنيايش هم احتياج به نقشه كشيدن‏هاى شيطانى ندارد. چنين كسى كه ديگر آرزوى طول و درازى در سر نمى‏پروراند. يك نياز مختصرى در دنيا دارد، آن را هم خدا برايش تأمين مى‏كند. كار هم مى‏كند براى انجام وظيفه.
    اما اگر برعكس شد آدم. فكر اين افتاد كه سنار را دو سنار كند. درآمدها را بيشتر كند، بر زخارف دنيا بيافزايد. دكور خانه و اتاق را عوض كند. مدل ماشين را عوض كند. همينطور، اين رشته سر دراز دارد. به هيچ جا ختم نمى‏شود. به فرمايش امام اگر تمام اين كره زمين را اختيارش را بگذارند در دست او قانع نمى‏شود فكر مى‏افتد كه جاى ديگرى را هم تسخير كند. آدميزاد اين جور است. خب چنين كسى كى مى‏رسد به اين كه به معنويات بيانديشد، به اصلاح خودش، به اصلاح جامعه‏اش فكر بكند؟ پس جا دارد كه هم پيغمبر اكرم هم امير المومنين بفرمايند كه ما نسبت به امتمان و نسبت به شيعيانمان از اين جهت خائفيم كه مبتلا به طول عمل نشوند. آرزوهاى دور و دراز. مومن بايد خواسته هايش محدود باشد، خفيف المعونه باشد. خواسته‏هاى طولانى و آرزوهاى دور و دراز نداشته باشد. اين توجيه بود. اين معنايش اين نيست كه اميد نداشته باشد. يكپارچه اميد است. حالا اميد به خدا در باره آنچه ارزش دارد كه اميد داشته باشد. امور دنيا كه ارزش ندارد كه اميد به آن داشته باشد. دل به آن ببندد. پس مومن اين طور نيست كه نااميد است ديگر. حالا كه آرزو ندارد يعنى نااميد است. نه. يعنى آرزوهاى پست دنيا در مغزش نيست. مغزش شريف‏تر از اين است كه درباره آرزوهاى دنيا بيانديشد. او اميد دارد اما اميد به رضاى خدا. تقرب الى اللَّه.
    «فاغصر من العمل» مى‏خواهى اهل بهشت باشى اى ابوذر اول شرطش ايناست كه آرزوهايت را كوتاه كنى. خيلى دل به دنيا نبند، فكر آينده دنيايت نباش. اگر مى‏خواهى در باره چيزى بيانديشى، بايد در باره آخرتت بيانديشى. آن ارزش دارد
    كه درباره‏اش فكر كنى. به خاطر اين كه، براى اين كه بتوانى چنين موفقيتى بدست بياورى، سعى كن هميشه ياد مرگ باشى. «و اجعل الموت نصب عنك». آرزو داشتن خيلى در اختيار انسان نيست ابتداءً حالا من اين آرزو را داشته باشم يا نداشته باشم. در يك محيطى كه تربيت شده يا فرهنگ مادى، ديدنى‏ها، شنيدنى‏ها، چشم و گوش او را متوجه به امور دنيا كرده، خواه ناخواه اين آرزوها هم در دل پيدا مى‏شود. چه كار كنيم كه با اينها مبارزه كنيم؟ اين زرق و برق‏ها و زرد و سرخ‏هاى دنيا ما را به خود جلب نكند، و آرزوهاى طولانى در سر ما بوجود نياورد. راهش اين است.
    سفارش دوم «و اجعل الموت نصب عنك». مرگ را جلوى چشمت مى‏گذارند. هميشه به ياد مرگ باشى. اگر كسى دائماً توجه داشته باشد كه سر انجام اين زندگى مرگ است، آن وقت مى‏فهمد كه اين دنيا ارزش دل بستن را ندارد. چيزى ارزش دل بستن را دارد كه تمام شدنى نيست. پايان يافتنى نيست. گم شدنى نيست. نابود شدنى نيست. و آن حيات طيبه آخرت است. اگر انسان دائماً فكر مرگ باشد، مبتلا به طول عمل، حرص و بسيارى ديگر صفات رذيله نمى‏شود. دارويى است بسيار مؤثر. تجربه‏اش هم خيلى كار ندارد. سعى بكند آدم در اطرافش چيزهايى فراهم بكند كه ياد مرگ بيفتد. نوشتنى‏هايى باشد، تابلوهايى در اتاقش، روى ميزش بگذارد. لاى كتابش بگذارد كه ياد مرگ باشد. در روايتى است، همه شنيده‏ايد كه فرمود «اكيس الناس» زرنگ‏ترين مردم كسى است بيشتر ياد مرگ باشد، اگر زرنگ باشد گول نميخورد، يعنى بين دنيا و آخرت اگر زرنگ باشد آن را كه بهتر از انتخاب مى‏كند. كى مى‏تواند انتخاب كند آدم زرنگ؟ آنوقتى كه بداند كه اين دنيا تمام شدنى است و نابود شدنى است و ارزش ندارد. به هر حال تمرين به اين كه انسان ياد مرگ باشد، بسيار داروى مؤثرى است براى اين كه انسان مبتلا به حب دنيا و مبتلا به طول عمل نشود.
    همه اينها نهايتاً مى‏فرمايد سومى امرى كه مطلب اصلى است و در فقره قبلى هم تأكيد شده بود مسئله حيا است. «و استحى من اللَّه حق الحيا». اين جا كه رسيد يك مرتبه در آن كلام فرموده بود، «بل يا اباذر استحيى من اللَّه فانى و الذى نفسى بيده لا اضال حين اذهب الى اقاعد متقعناً بثودى استحيى من الملكين» كه در جلسه قبل توضيح داديم. باز مجدداً مى‏فرمايد «استحيى من اللَّه حق الحيا». ابوذر متوجه مى‏شود كه اين مسئله مسئله مهمى است كه دوباره رسول خدا بافاصله چند تا جمله روى اين تأكيد مى‏فرمايد. خب برايش سوال پيش مى‏آيد كه اين چقدر اهميت دارد اين مسئله؟ چرا اين قدر تأكيد مى‏شود، تكرار مى‏شود؟ عرض مى‏كند كه «يا رسول اللَّه كلنا يستحى من اللَّه». خب ما مومن هستيم. همه مومنين از خدا حيا مى‏كنند. اظهار تعجب مى‏كند كه شما چرا اين قدر تأكيد مى‏كنيد روى حيا داشتن از خدا. خب ما همه بى شرم نيستيم، بى حيا نيستيم، همه ما از خدا حيا مى‏كنيم. فرمودند: «ليس ذالك الحيا». آنى كه همه دارند و تو هم ميگويى كه ما همه يمان از خدا شرم داريم، خجالت مى‏كشيم، منظور من اين نيست. يعنى اين مرتبه از حيا كفايت نمى‏كند. اين كه من تأكيد مى‏كنم براى اين است كه توجه داشته باشى آن مرتبه از حيا كه من تأكيد مى‏كنم خيلى بالاتر از اين است. خب چه كار كنم كه اين حيا را پيدا كنم؟ اگر بخواهى آن حيايى كه مطلوب من است پيدا بكنى، راهش اين است: «لكن الحيا من اللَّه ان لا تنص المقامر و البلا» مقدمه‏اى كه عرض كردم براى اين جا مى‏تواند مفيد باشد، براى توضيح اين مطلب كه انسان ذهنش محدوديت دارد، وقتى متوجه يك سلسله مسائلى است، از مسائل ديگر غافل مى‏شود، جايى براى ظهور آنها در ذهن باقى نمى‏ماند. اگر بخواهد آدم بعضى از حالات مطلوب، بعضى از انفعالات مطلوب را، مثل حيا، مثل خوف، مثل شوق، اينها در وجودش پيدا بشود، اين حالات روانى اى كه در نظام ارزشى اسلام مطلوب است، در اخلاق تأكيد مى‏شود، بى خود يك هو حاصل نمى‏شود، مقدماتى مى‏خواهد. براى اين كه اين مرتبه از حيايى كه گفته شد براى انسان پيدا بشود بايد يك مقدار از اين زخارف دنيا كنار بكشد. انس بگيرد با مقابر و بلا، ساختمانهاى كهنه ويرانه‏ها، وقتى دائماً انسان هر روز نگاه مى‏كند به ساختمانهاى مجلل، بالا مى‏رود. تزئينات سنگى روز به روز، الوان و انواعش مجسم مى‏شود جلوى آدم، هر روز دكورهاى جديدى، پرده‏هاى جديدى و چيزهايى از همين قبيل، هى روز به روز وقتى اينها را آدم‏
    مى‏بيند، خب بيشتر جلب به دنيا ميشود. اگر بخواهد يك قدرى از اينها دور بشود، يك قدرى هم بايد برود گورستان، آنها را هم ببيند. اين سنگ و خاكها كه روى هم مى‏كنيد، اين آهن و سيمان كه روى هم ميكنيد آخرش كه چى؟ روزى همين‏ها تبديل به ويرانه‏ها خواهد شد. باز اشتباه نشود اين معنايش اين نيست كه وقتى خانه مى‏سازيد يك خانه خشتى بسازيد كه وقتى باران آمد خراب بشود و بمانيد زير آن. نه. دستور اسلام اين است كه هر كارى مى‏كنيد محكم بكنيد. خانه هم مى‏سازيد محكم بسازيد. صحبت سر اين است كه زرق و برق‏هاى دنيا دلتان را نگيرد. مبتلا به عشق دنيا نشويد. نه كار سبك انجام بدهيد. آن وظيفه است بايد خوب انجام بدهيد. محكم هم بايد انجام بدهيد. اما دل نبايد به آن بسته بشود. ولى به طور طبيعى آدم وقتى تجملات را مى‏بيند دلش هم به طرف آن جذب مى‏شود. اختيارى نيست. امروز مى‏بيند همسايه‏اش يك ماشينى داشت، فردا مى‏بيند يك ماشين لوكس‏ترى دارد. خب آدم دلش يك چيزى مى‏شود، قلقلكش مى‏شود. هر روز ماشينش مدلش عوض مى‏شود ما يك قراضه هم نداشته باشيم؟ بعد كه قراضه پيدا ميشود مبتلا مى‏شود به همان حالا كه قراضه‏اش بود فردا يك نوترش، فردا يك سنگين ترش و الى آخر.
    اگر ميخواهى مبتلا نشوى، حالا كه هر روز ساختمانهاى جديد و زرق و برقهاى دنيا را مى‏بينى، گاهى هم برو گورستان قبرها را هم ببين. ساختمانهاى ويران شده را هم گاهى سر بزن. تا دلت از حب دنيا و اشتغالات مادى يك مقدارى پالايش پيدا كند. اقلاً تعادل برقرار بشود. اين طور نشود كه شيفته امور دنيا باشى و عشق دنيا بر تو غالب باشد، آن وقت بخواهى كه خوف خدا هم داشته باشى، سحر خيز هم باشى. به محض اين كه اسم امام حسين آمد اشك از چشمانت بيايد. وقتى اسم بهشت و نعمتهاى بهشتى هم شد دلت پر بزند. خب مى‏بينى نه، هيچ كدام نمى‏شود. آن فكرها آمده اين جا گرفته جايش را. دلى كه محبت دنيا پر كرده ديگر محبت امام حسين و زهرا در آن چندان جايى پيدا نمى‏كند. آن قدر اينها نورانى است كه وقتى به دلهاى آلوده ما هم زده بشود يك اثركى مى‏كند. اما نه آن چه مى‏بايد و مى‏شايد. اگر ميخواهى اثر حسابى داشته باشى اول دل را از اين آلودگيهاى دنيا بايد پاك كنى. يك قدرى برو تماشاى گورستان بكن. استادهاى اخلاقى به شاگردانشان دستور مى‏دادند كه هر روز يك سرى به قبرستان بزنيد.
    و الجوف و ما وعى و الرأس و هوى‏ و من اراد كرامت الاخره فليدع زينة الدنيا فاذا كنت كذالك اسبج ولاية اللَّه». اقلاً هفته‏اى يك مرتبه كه مستحب است. ولى در مقابل اين كه آدم يك تعادلى بين دنيا و آخرت در روحش برقرار بشود توجهش بايد به مقبره‏ها هم باشد. البته نه آن مقبره هايى كه خيلى تزئيناتى شده مثل يك كاخى شده، آنها آدم را به فكر آخرت نمى‏اندازد. آن قبرهايى كه يك گوشه‏اى است، كسى سراغش نمى‏رود. گوشه بيابانى، ساختمانهاى ويرانه شده، اينها را تماشا كنيد. اگر مى‏خواهيد حق حيا داشته باشيد. از اين جا شروع كنيد. ان لا تمثل مقابر و البلا. سراغ مقبره‏ها و ساختمانهاى ويرانه برويد.
    دوم و لا تمثل جوف و ما وعى و الرأس و هوى‏» ببين در درونت چى است؟ اگر آدم اين طور شد كه هر چه بدستش آمد خورد استفاده كرد، اين لقمه‏هاى حرام كم كم دل را مبتلا به قساوت مى‏كند. يك قدرى به درون خودتان بنگريد. ببنيد از چى استفاده مى‏كنيد. مالهاى شبه ناك و خداى نكرده اگر مال حرامى باشد، باعث اين مى‏شود كه آدم دلش قساوت پيدا كند. ديگر ميل به عبادت و خوف خدا و شوق الى اللَّه ديگر در اين دلها پيدا نميشود. اگر مى‏خواهيد طبعاً حياى از خدا پيدا نميشود. اگر آن حياى مطلوب را مى‏خواهى يك مقدار هم به درون خودت بنگر ببين چى در شكم دارى؟ «و رأس و ما هوى» در سر چه دارى؟ چه فكرى، چه خيالى، چه آرزويى؟ خيالت را تصفيه كن، افكار باطل را از سرت بيرون كن، درون خودت را تصفيه كن، آنوقت مى‏توانى آن حالت حياى مطلوب را در خودت بيابى. بعد براى تكميل مطلب مى‏فرمايد «و من اراد كرامت الاخره» خب طبعاً وقتى انسان از دنيا بريد، علاقه به آخرت و نعمتهاى ابدى و قرب الهى برايش پيدا ميشود. اگر دلت مى‏خواهد در آخرت عزيز باشى، كرامت داشته باشى، شرف داشته باشى، اگر اين را
    مى‏خواهى اين را بدان كه بايد ضدش را از خودت دور بكنى. آن چه باعث اين ميشود كه آخرت در نظر آدم كوچك باشد، بى اهميت باشد، اينهايى كه دنيا در نظرشان بزرگ است. پس اگر مى‏خواهى آخرت در نظرت بزرگ باشد، بايد نسبت به دنيا بزرگ باشد بايد به دنيا بى اعتنا باشى. چه كار كنم به دنيا بى اعتنا باشم؟ خب البته فكر كردن مؤثر است. توجه به مرگ و ساير چيزها مؤثر است اما عملاً هم آدم بايد يك برنامه هايى داشته باشد كه به دست خودش، خودش را به دنيا نياندازد. راهش اين است كه يك مقدار از زينت‏هاى دنيا كنار باشد.
    اگر مى‏خواهى در آخرت عزيز باشى و كرامت داشته باشى و شرف اخروى داشته باشى «فليدع زينة الدنيا». باز اين جا بايد اضافه بكنم يك زينت هايى است كه مستحب است كه انسان بايد انجام بدهد اگر واقعاً به همان نيت استحبابش و نيت مطلوبيت شرعى اش انجام بدهد اين دنيا نيست. اين آخرت‏طلبى است. فرض بفرماييد كه همسر براى همسر زينت كند. مومن براى دوستانش، وقتى وارد جمعى مى‏شود لباس تميز بپوشد، عطر بزند، مسواك كند. كسانى كه مو دارند، مويشان را شانه كند. روغن بزنند، اينها مستحب شرع است. مومن براى حضور در مجلس برادران شرعى اش تميز باشد، طورى باشد كه آنها رغبت كنند با او انس بگيرند. اينها را اگر به قصد قربت انجام بدهد، خودش عبادت است. اينها زينت دنيا حساب نمى‏شود. اما زينت دنيا آن چيزهايى است كه آدم دلش مى‏خواهد استفاده كند، لذت ببرد از او. صحبت خدا و آخرتى در كار نيست. دلش مى‏خواهد آدم خانه زيبا داشته باشد، لباس شيك بپوشد، غذاى خوشمزه استفاده بكند. متنوع،
    رنگارنگ. اينهاست زينت دنيا. والا آن زينت هايى كه براى دنيا و براى امتصال امر الهى باشد، آنها مطلوب است و خود رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) و ائمه معصومين (سلام اللَّه عليه اجمعين) مقيد بودند كه اينها را رعايت كنند. مى‏دانيد كه حتى پيغمبر اكرم وقتى از منزل مى‏خواستند بيايند بيرون آينه‏اى كه نبود كه نگاه بكنند. يك ظرف آبى مى‏گذاشتند در آن ظرف آب نگاه مى‏كردند، سر و صورت خودشان را مرتب مى‏كردند. محاسنشان را شانه مى‏زدند. مومن بايد اين زينت‏ها را رعايت بكند. اين جور نيست كه زندگى جامعه ايمانى يك جامعه ولوشوى ژوليده چرك بدبوى متعفنى است. آن طور كه در بعضى از مساجد سابق وجود داشت. آنهايى كه مى‏آمدند همه چرك كثيف بوى بد توى مساجد مى‏آمد، فرشها آلوده، اين جاى مومنين بود. جاهاى خوب و تميز مال فساق و فجار.
    اين جور نبايد باشد، مساجد، مجالس مومنين از بهترين و زيباترين و تميزترين و مرتب‏ترين مجالس بايد باشد. ما سيره پيغمبر اكرم و ائمه اطهار را بايد الگوى خودمان قرار بدهيم. بخشى سنگينى از هزينه سال پيغمبر خدا صرف عطر مى‏شد. ما بايد ياد بگيريم. اينها زينت نامطلوب نيست. چون دستور شرع است انسان بايد با قصد قربت اينها را انجام بدهد، خودش مى‏شود عبادت. حكمت هايى هم دارد. عمده‏اش هم اين استكه مومنين علاقه داشته باشند به همديگر مأنوس باشند، تا از نور همديگر استفاده كنند. پس اين كه مى‏فرمايد زينت دنيا را رها كنيد يعنى اين كه امورى كه فقط به خاطر لذتش آدم دنبالش مى‏رود قصد عبادتى، قصد قربتى، انجام وظيفه‏اى دارد. اين جور چيزها را بايد رها كرد تا اين كه محبت آخرت جايگزين بشود و انسان به كرامت انسانى و ايمانى نائل بشود.
    «و الحمد لله رب العالمين»