شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 31
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين وصينا الامام المنتظر المهدى الحجة ابن الحسن عسكرى (عج) و جعلنا من اعوانه و انصاره. يا اباذر حاسب نفسك قبل ان تحاسب فهو اهون الحسابك غدا و ظن نفسك قبل ان توظن و تجهز للارض الاكبر يوم تقرض لا تخفا على اللَّه خاشيه».
مواعظى است كه پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به جناب ابوذر فرمودند به حسب نقلى كه شده. بخشهايى از اين مواعظ را در جلسات گذشته خوانديم تا به اين جا رسيديم كه سفارش به محاسبه مىفرمايند. مسئلهاى است كه در روايات روى آن خيلى تأكيد شده و حتى بزرگان محدثين و علماى اخلاق كتابهايى مخصوص همين مطلب تحت عنوان محاسبة النفس نوشتهاند. در روايات هم خيلى براين مطلب تأكيد شده. در اين زمينه مناسب است كه اولاً اهميت محاسبه تا حدى كه براى ما ميسور است و مجلس اقتضا دارد توضيح داده بشود كه چرا اين همه تأكيد بر مسئله محاسبه شده و دوم اين كه چگونه بايد محاسبه كرد؟ تا اين كه انسان به آن نتايج مطلوبش برسد.
راجع به مطلب اول از دو راه مىتوانيم راجع به اهميتش صحبت كنيم. يكى به اصطلاح استدلال عقلى بكنيم، و يكى از راه تجربه عملى. اما استدلالى كه مىشود كرد اين است كه انسان به دو دليل احتياج به محاسبه دارد. يكى اين كه انسان فراموش كار است. ما مسائل زندگى روزمره يمان كه خيلى مورد اهتمامان هم است، فراموش مىكنيم جزئياتش را. احتياج دارد به اين كه جايى ثبت كنيم، بعد حساب بكنيم، بدهى اى داريم، از كسى طلبكار هستيم، اگر ننويسيم و حساب كتابى در كار نباشد، فراموش مىشود. وقتى امور دنيا اهميتى ندارد هر چند براى ما اهميت دارد، بل تؤثرون الحياة الدنيا، ولى فى حد نفسه اهميتى ندارد ما موظفيم كه حساب داشته باشيم، شرعاً هم ممدوح است كه انسان در امور مالى اش حساب كتاب داشته باشد. آن وقت، وقتى راجع به امور اخروى مىرسد كه سعادت ابدى ما مرهون اين اموراست، و اگر خداى نكرده لغزشهاى زيادى داشته باشيم، موجب شقاوت ابدى مىشود، به طريق اولى مىبايست انسان حساب و كتاب داشته باشد كه فراموش نكند. يك وقت مىبينى آدم متوجه مىشود و بيدار مىشود و يادش مىآيد كه كار از كار گذشته و جاى تدارك گذشتهها از دست رفته است. پس يك دليل براى لزوم محاسبه و اهميت محاسبه اين است كه انسان طبعاً فراموش كار است. حتى گفته شده است كه انسان از ماده نسيان است. اين ديگر احتياج به دليل ندارد كه چرا ما نسيان داريم ديگر همه ما مبتلا هستيم.
مطلب دوم راجع به اهميت محاسبه اين است كه انسان با تجربه در مىيابد كه اگر اهل محاسبه باشد، تدريجاً كارش اصلاح مىشود. روز به روز گناهانش، خطاهايش، لغزشهايش كمتر ميشود و به حدى مىرسد كه اگر همت داشته باشد مىتواند به خيلى مقامات عالى نائل بشود. ولى اگر حساب و كتابى در كارش نباشد، و همينطور واگذار كند به حافظه ناقصش حساب از دستش در مىرود و گاهى مبتلا به غرور مىشود و خيال مىكند كه خيلى مقامات عالى دارد، خيال مىكند كه ته حسابش خيلى مانده. در صورتى كه خيلى هم بدهكار شده. به هر حال هم به دليل اين كه انسان حافظهاش ضعيف است و هم به دليل اين كه حساب كردن باعث اين مىشود كه انسان از خطاهايش كم بشود و به طريق ثواب تدريجاً حركت كند، و هم به دليل ديگرى كه آن هم مىتوانيم وجه سومى قرار بدهيم اين است كه انسان به حكم اين كه به خودش علاقه دارد هيچ موقع نمىخواهد خودش را حتى پيش خودش معيوب و ناقص و گناهكار ببيند. حب نفس باعث اين مىشود كه انسان براى خودش يك مقام و منزلتى قائل بشود حتى پيش خودش. دلش نمىخواست حتى پيش
خودش هم شرمنده بشود چه برسد پيش ديگران. اين حب نفس باعث اين مىشود كه علاوه بر عوامل طبيعى كه موجب فراموشى مىشود، يك فراموش تعمدى براى آدم حاصل بشود كه خيلى هم بى اختيار نيست. چون آدم خودخواه است عيبهاى خودش را ناديده مىگيرد. توجهى به آن نمىكند. وقتى توجه نكرد، فراموش مىشود. اما وقتى پاى حساب و كتاب به ميان آمد ديگر فراموش شدهها هم كم كم به خاطى مىآيد و باعث اين ميشود كه آدم تصميم بگيرد كه از لغزشهايش كم كند و نهايتاً به سعادت برسد.
به هر حال با اين دلايل ما ميتوانيم اهميت محاسبه را درك كنيم و دلايل نقلى آنهم كه سر جاى خودش است. «ليس من لا من يحاسب نفسه كل يوم يا كل ليله». از ما نيست كسى كه هر روز يا هر شب خودش را محاسبه نكند. ائمه دين (صلوات اللَّه عليهم اجمعين)، بزرگان، علما و كسانى كه راه اهل بيت را پيمودهاند و علماى اخلاق از دستورات اوليه شان مراقبه و محاسبه بوده. توى كتابهاى اخلاق ملاحظه بفرماييد يكى از مسائلى كه خيلى روى آن تأكيد مىكنند همين است. در باب سير و سلوك اولين قدم را، اولين دستور عملى را همين مراقبه و محاسبه مىدانند. به خاطر تأثير زيادى كه در سير انسان دارد. خب، اين راجع به اهميش. اين جا در اين روايت مىفرمايد «حاسب نفسك ان تحاسب و انه اهون لحاسبك غداً». اگر خودت حساب خودت را بكشى، روز قيامت، روز حساب، حسابت سبكتر خواهد بود. يك وجهش ظاهر است كه وقتى آدم حساب كشيد از خودش، تدريجاً بارش را سبك مىكند. وقتى ديد چه گناهانى مرتكب شده، در صدد استغفار بر مىآيد، توبه مىكند. بارش سبك مىشود. پس وجه اين كه آدم وقتى حساب مىكند در دنيا روز حساب كارش سبكتر ميشود مىتواند اين باشد كه با حساب كردن توجه پيدا مىكند به گناهانش و اين انگيزه مىشود براى توبه كردن و استغفار كردن، توبه گناهان را از بين مىبرد، بار آدم سبك مىشود. يك نكته ديگرى هم مىتواند اين جا ملحوظ باشد. و آن اين است كه خداى متعال وقتى ببيند كه بندهاش در مقام محاسبه خودش است از خودش حساب مىكشد، خودش را مؤاخذه مىكند، سرزنش مىكند، اين كار موجب جوشش رحمت و لطف الهى مىشود. خداى متعال اكرم از اين است كه بندهاى كه در صدد محاسبه خودش باشد و خودش را مؤاخذه كند، احياناً خودش را جريمه كند، توبيخ بكند، چنين كسى را بايد مبتلا كند به عذاب و حساب مجدد. اگر در حساب كوتاهى كرده باشد. اين هم يك نكتهاى است، خيلى ذوقى است، خيلى استدلال بر نمىآورد. اما ما حسن ظنمان به خداى متعال اين است كه اگر بندهاى در صدد حساب خودش بر آمد و خودش را توبيخ كرد خداى متعال حسابش را سبك مىگيرد. از عقوبتش بكاهد. چه بسا همين حساب كردن و توبيخ كردن نفس و مؤاخذه خود باعث اين مىشود كه خداى متعال به كلى او را ببخشد.
اين راجع به اهميت و فوائد محاسبه. اما اين كه چگونه آدم محاسبه بكند. در بعضى از روايات اجمالاً اشاره شده كه آن جور حساب بكشيد از خودتان كه شريكى از شريكش حساب مىكشد. نفس در مقابل انسان درست است كه انسان يك حقيقت واحدهاى است و نفس هم يك حقيقت بيشتر نيست. روح آدم يك روح است. اما اوالم مختلفى دارد اين نفس. ما در آن واحد ميتوانيم هم ناظر به نفس باشيم و هم منظور. اين قدرتى است كه خداى متعال به روح آدميزاد بخشيده. مىتوانيم برگرديم به خودمان، نگاه كنيم به باطن خودمان و فعاليتهاى خودمان را تماشا كنيم كه خودمان چه مىكنيم. از يك نظر ناظر هستيم، از يك نظر منظور. قواى نفس، عوالم نفس به گونهاى است كه مثل اين كه انسان در درون خودش دو تا قوه دارد. اين دو تا با هم شريكند. يكى سرمايهاى در اختيار ديگرى مىگذارد. يكى كار مىكند براى او. در درون انسان آن چنان قواى مختلفى خداى متعال قرار داده و روح انسان را چنين موجود عجيب و محيط و داراى عوالم گوناگون قرار داده است كه در درون خود نفس حاكم و محكوم وجود دارد. يكى دستور مىدهد، يكى عمل مىكند. يك موجود هم بيشتر نيست. اما قواى مختلف و مراتب مختلف نفس نسبت به همديگر چنين حالتى دارند.
بزرگان دستور دادهاند كه صبح كه آدم از خواب بلند مىشود بعد از اين كه براى نعمت حيات مجدد كه خداى متعال به او
عطا فرموده، چون انسان هنگام مرگ در واقع روحش گرفته ميشود. يك مرتبهاى از مرگ است خواب. اللَّه يتوفى الانفس حين الخواب و التى لم تموت فى منامها». خداى متعال هم هنگام مرگ و هم هنگام خواب روح انسان را اخذ مىكند. در عالم خواب روح علاقهاش از بدن كم مىشود و در اختيار ملائكه الهى قرار مىگيرد. اگر اجل انسان رسيده باشد در همان حال خواب ديگر روحش بر نمىگردد. «و يمسك التى قضا عليه الموت». آن روحى كه اجلش فرا رسيده خدا آن روح را نگه مىدارد ديگر. يمسك. از بدن علاقهاش جدا شده. اگر خدا نگه دارد ديگر بر نمىگردد. اگر رهايش كند دوباره بر مىگردد. پس جدا شدن روح از بدن، قطع علاقه كردن، مرتبهاى از مرگ در حال خواب هم حاصل ميشود. آن جايى كه خدا اراده كند دوباره زنده مىشود در واقع. «و يمسك التى قضا عليه الموت و يرسل الاخرى». اما آن روحى كه هنوز اجلش نرسيده دوباره رهايش مىكند، برش مىگرداند. وقتى آدم بيدار شد از خواب كانّه از عالم مرگ به عالم حيات آمده، روحى كه رفته بود دوباره برگشت. كانّه يك سرمايه مجددى خدا به انسان داده، يك حيات تازهاى به او داده. اين جاى شكر دارد. لذا سفارش ميكنند وقتى آدم از خواب بيدار شد اول به سجده بيفتد. شكر خدا بكند كه خداى متعال به من حيات مجددى داد. عمر جديدى داد. اگر روح من بر نمىگشت چه كار مىكردم.
بعد كه شكر خدا را به جا آورد بنشيند و با نفس خودش قرار بگذارد. مثل اين كه يك كسى سرمايهاى دارد در اختيار يك عامل مضارب قرار مىدهد. وقتى مضاربه مىكند، يكى سرمايه مىدهد يكى كار مىكند، سرمايه دار چه كار مىكند، سرمايه را مىگذارد در دست عامل سفارشش مىكند كه مواظب باشى حيف و ميل نشود، سرمايه از بين نرود و سود داشته باشد، تا هم يك چيزى گير تو بيايد و هم يك چيزى گير ما بيايد. انسان در اولين وهلهاى كه احساس حيات مجدد مىكند با روح خودش، با نفس خودش قرار بگذارد. بگويد اى نفس، اين حياتى را كه خداى من، متعال به من داده، اين نيروهايى كه به من داده، قدرت فكر كردن، قدرت كار كردن، قدرت سخن گفتن، قدرت مطالعه كردن، قدرت درس خواندن و الى آخر اينها سرمايهاى است كه خدا مجانى در اختيار من گذاشته، من اينها را مىسپارم به تو اى نفس. سعى كن از اين قوا آنچنان استفاده كنى كه هم خودت بهرهاى برده باشى و هم نتيجهاى عايد من صاحب سرمايه بشود. خب نفس هم در اين دنيا از استفاده از نعمتهاى الهى مىكند لذتى دارد. مانعى ندارد. خدا هم منع نكرده است كه از اين كه از لذايذ نعمتهاى دنيا استفاده بكنى، اما به شرط اين كه به لذت آخرتت لطمه نزند. به سعادت ابدى لطمه نزند. در آن مسير قرار بگيرى. و الا استفاده از نعمتهاى خدا منعى ندارد. حتى از زينتها، «قل من حرم زينة اللَّه التى اخرج لعباده و طيبات من الرزق» منعى ندارد استفاده، خب بدان اين سرمايهاى است كه بايد از آن استفاده كنى.
خب نفس وقتى از اين نعمتها استفاده مىكند، خوردن، خوابيدن، آشاميدن، سخن گفتن، لذايذى هم دارد. اما عمده اين است كه براى صاحب سرمايه سودى داشته باشد. در اين تلاشى كه انجام مىگيرد، در اين روزى كه حالا مجدداً خدا به او حيات داده، بايد طورى باشد كه نفعى براى صاحب سرمايه باقى بماند. نه اين كه وقتى آخر شب حساب كرد يا سر به سر شده يا بدهكار. يا نه، نفعى كرده نه ضررى. نفع و ضررش مساوى شده، و يا بدهكار هم شده، گناه هم كرده. شرط بكند با خودش كه مواظب باشد از اين سرمايه استفاده صحيح ببرد. اين را مىگويند مرحله مشارطه. شرط كردن با خود نفس. در طول روز مرحله مراقبه است. آدم مواظب باشد. مثل رقيبى كه مواظب رقيبش است. مثل ديده بانى كه دارد تماشا مىكند كار، موقعيت دشمن را. مواظب باشد كه شيطان در او نفوذ نكند. نفس عماره بر او غالب نشود. مراقب بودن در طول روز تا استفاده صحيح است از اين سرمايه بشود و كار درست انجام بگيرد، اين هم مرحله مراقبه است. آخر شب نوبت محاسبه مىرسد. هر كسى كه سرمايهاى مىدهد به دست يك عاملى يك عملى براى او قرار ميگيرد. در آن آخر مدت، بعد از يك ماه، يك سال مىآيند حساب مىكنند كه با اين سرمايه چه كردهام و چى عايدم شده است؟ آيا سود كردهايم يا ضرر؟ خب شرط كرده بود اين روز را، ما كه نمىدانيم چقدر عمرمان است. همين روز را هم نمىدانيم كه بنا است به سر بيايد يا
نه، كى مىداند؟ حالا بنا را گذاشتهايم بر مسامحه كه اين يك روز را ما در اختيارمان است. خب آخر شب موعدش تمام مىشود ديگر. بايد بنشينيم با نفس حساب بكنيم. بپرسيم اى نفس چه كار كردهاى؟ اين اجمالش است كه در روايات سفارش شده است كه با خودتان، از خودتان آن چنان حساب بكشيد كه صاحب سرمايه از عامل حساب مىكشد. شريك از شريكش حساب مىكشد. اما تفسير بيشتر را علماى اخلاق در كتابهايشان كتابهايشان مبسوتاً نوشتهاند. بياييد حساب بكنيد چه قوايى داريد، در چه كانالهايى مىتوانيد فعاليت بكنيد. از چه راههايى مىتوانيد از نعمتهاى خدا استفاده بكنيد. راه چشم، راه گوش، راه زبان، راه دست، راه پا، راه قلب، راه مغز، فكر كردن، تصورات قلبى، گمانها، افكار و انديشهها، محبتها، بغضها، كينهها، آنهايى كه مربوط به دل انسان است، احساسات، عواطف، همه اينها يك، هر كدام يك بابى از نعمتهاى خداست. يك وجهاى از اين حياتى است كه خداى متعال اين روز به ما عطا فرموده. يك روز زندگى است اما هزارها سرمايه گرانبها است. اسمش يك روز است. يك روز عمر. اما در اين يك روز عمر هر لحظهاى از آن از هر لحظهاى يك از اين راهها ما مىتوانيم منافع سرشارى بدست بياوريم. اگر درست حساب كنيم، تنها از راه يكى از اندامهاى بدنمان، فقط از راه يك عضو، در يك ساعت مىتوانيم چيزى بدست بياوريم كه ارزشش از همه اين جهان بيشتر باشد. سرمايه عمرى كه خداى متعال به انسان عطا ميكند يك همچين قيمتى دارد. يك ساعت فكر كردن با مغز، همه اعضا را بگذاريد كنار. شما يك ساعت اگر بنشينيد فكر صحيح بكنيد، تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنه. مثل اين است كه هفتاد سال عبادت بكنى. آن وقت عبادت چقدر ارزش دارد؟ يك ساعت عبادتش موجب نعمتهاى ابدى آخرت ميشود. نعمتهاى ابدى آخرت كجا، به دنيا چه ارزشى دارد؟ كل اين عوالم دنيا را بدهند در اختيار يك نفر و روز قيامت يك ساعت برود در جهنم، ارزشش را دارد؟ آن جهنمى را كه اوصافش را يك مقدارى در بعضى از شبها از همين مواعظ پيغمبر خوانديم كه وضعش چه جورى است. و از آن طرف اگردر اثر يك ساعت عبادت انسان نعمتهاى بهشتى به او عطا بكنند، آن هم نعمتهايى كه اوصافش در همين روايت ذكر شده بود. ارزشش بيش از همه اين عالم دنياست.
پس ما آن چنان سرمايه هايى در اختيار داريم كه هر يك از آنها را اگر يك ساعت درست به كار بگيريم مىتواند منافعى به دست ما بدهد كه ارزشش از همه اين دنيا بيشتر است. رضاى الهى، مگر رضاى الهى را با چيزى مىشود عوض كرد؟ و رضوان من اللَّه اكبر. اكبر از چى؟ از همه چيز. مگر چيزى قابل مقايسه است با رضوان الهى. ما نمىدانيم رضوان الهى يعنى چى؟ اين را تعارف نمىكنم. حقيقتاً نمىفهميم. چقدر اين مرتبه عالى است. ولى اجمالاً مىفهميم كه يك چيزى است كه يك لحظهاش از همه اين عوالم بالاتر است. و ما مىتوانيم با هر يك از نعمت هايى كه خدا در اندامهاى ما قرار داده، چشم، گوش، دست، پا، زبان، بالاترش قلب و مغز، اگر اينها را درست بكار بگيريم، چنين سودهاى كلان هنگفتى مىتوانيم به دست بياوريم.
كى بايد اين كار را بكند؟ عامل كى است؟ نفس. اين سرمايهاى كه خدا مفت به ما داده، ما طلبكار نبوده كه از خدا. از دنيا، شب كه خواب رفتيم اگر بيدار نمىشديم مگر طلبكار بوديم از خدا. مگر در اصل حياتشطلبى داشتيم از خدا، حالايى هم كه نعمت عظيمى را مفت و مجانى به ما داده، اين نفس است كه اين نعمت را به نحو احسن از آن استفاده كند و آن سود را براى ما به بار بياورد و يا اين كه در راه غلط مصرف كند، نه تنها سودى عايد نشود بلكه زيان هم بكنيم، بدهكار هم بشويم. يك همچين سرمايهاى را نه تنها مفت از دست دادهايم براى خودمان هم عذابى بخريم. اين كارى است كه مىتواند نفس انجام بدهد. و چه موجود عظيمى است. چه قدرت بزرگى خداى متعال به اين نفس داده كه ميتواند اين كارها را انجام بدهد. اين نفس هم مرتبهاى است از وجود ما. چيز ديگرى كه نيست. وقتى مىتوانيم ما از نفس درست كار بكشيم كه حساب و كتاب به كار ببريم. و الا نفس ما را فريب مىدهد. مىگويد نه، آقا تو پرونده ات سفيد سفيد است، عالى، خيالت تخت، هيچ ناراحت نباش. چقدر نماز خواندى، چقدر روزه گرفتهاى، چقدر عبادت كردهاى، چنين چنان.
هيچ وقت نمىگويد چشمت چه گناهانى كرد، گوشت چه گناهانى شنيد. زبانت چه چيزهايى گفت، چقدر مردم آزارى كردى، چقدر همسايه آزارى كردى، چقدر به پدر و مادر بى احترامى كردى، نسبت به استاد بى احترامى كردى، نسبت به مردم حرف مفت زدى ،اينها را نمىآيد بگويد نفس. مىگويد نماز خواندى، روزه گرفتى، خيالت راحت باشد، تو مرغ بهشتى. كار نفس فريب كارى است. اما اگر حساب باشد، خب كو اينهايى كه مىگويى؟ بسم اللَّه الرحمن الرحيم، همان نماز اول صبحى كه خوانديم ما، ان شاء اللَّه به وقت خوانده باشيم و حالا همين را حسابش را بكشيم. ببينيم نماز ما درست بود. قبول شد يا نشد؟ چند درصدش حضور قلب داشتيم. گيرم كه حالا شرايط ظاهرى اش تمام باشد. لباسمان، محل نماز خواندنمان. متعلق مال غير و حق غير نباشد. غصبى نباشد، آداب نماز را هم رعايت كرده باشيم. قرائت و نمىدانم احكام ظاهرى اش را رعايت كرده باشيم. اين اسقاط تكليفشون است. آن وقت كه ما از نماز استفاده مىكنيم كه حضور قلبى هم داشته باشيم. ببينيم چقدر در اين نماز صبحمان حضور قلب داريم. توى اين نماز چه فكرها كه نداريم. چه بسا همان وقت كه مشغول نماز بوديم فكر نقشه كشيدن براى ديگران بوديم. كه چه جور كلاه سر آن يكى بگذاريم، چه جور فلان جا زرنگى بكنيم، فلان جا چه كلكى بزنيم، و تازه اين كار خوب نمازمان است. بقيهاش از آن وقتى كه شروع كرديم به معاشرت نسبت به همان كسانى كه اطراف ما هستند، حق اينها را ادا كرديم، حق فرزندمان، حق همسر، وظايفى كه نسبت به اينها داشتيم انجام داديم يا نداديم، تا بعد آمديم از خانه بيرون، محل كار، مدرسه، الى آخر. درس براى چى خوانديم. انگيزهمان براى درس خواندن چى بود؟ آيا آن درسى را كه خدا مىخواست خوانديم. آن جورى كه او به من تكليف كرده بود خواندم، موقعى كه درس گوش مىكردم هواسم كجا بود؟ چرا؟ مگر خدا اين نيروى فكر كردن و اين قلب و دل را به من نداده بود كه در راه او صرف كنم و انجام وظيفه واجب كنم، من اين درس خواندن تكليف واجب نبود مال من؟ مىبايست حواسم را جمع كنم، درست بفهمم، درست بحث كنم، درست اشكال كنم، درست مطالعه كنم. درست تحقيق كنم تا نتيجهاى گرفته باشم از اين. نشستن آن جا و فقط چشمش آدم به استاد باشد و گوشش هم يك جاى ديگر و دلش هم يك جاى ديگر اين كه درس خواندن واجب نشد. درس خواندن مطالعهاش را به جا كردم يا نه؟ توى درس خواندم وقتى كه اشكال كردم سر درس منظورم خود نمايى بود يا منظورم اين بود كه واقعاً مطلب حقى روشن بشود، توى ابهامى خودم نمانم. آن جا كه اشكال مىخواستم، مىخواستم به رفيقهايم بگويم ببين، بله، ماييم كه اين اشكالها را مىكنيمها. يا نه واقعاً مىخواستم مطلب روشن بشود. آيا راهى بهتر از اين وجود نداشت كه سوال كنم؟ آيا رعايت حق استاد را كردم؟ سر درس مثلاً اگر اشتباهى كرده خجل نكنم. خب ممكن است بعد بگويند، بعد از درس بروند بگويند آن جا به نظرم اگر اين جور خوانده مىشد بهتر بود. مىتوانم هم اين جور بگويم كه نه آقا مثل اين كه اشتباه خوانديد اين جور نبود. و الى آخر. توى مباحثه با رفيقم چه جور برخورد مىكنم.
دانه دانه اينها را حساب كرديم. اول كانالهاى را تعيين كردم. از راه چشم چه كارهايى انجام گرفته، از راه گوش چه كارهايى، از راه دست، از راه زبان، يكى يكى اينها را حساب كنم. چند تا نگاه كردم از صبح تا به حال. اين نگاهها به چى بوده. كدامش جايز بوده، كدامش نبوده؟ چه چيز هايى شنيدهام؟ كدام اين مطالبى كه شنيدهام جايز بوده مطالبش يا نبوده و براى خدا شنيدهام يا براى دلم. و الى آخر.
اگر شب ما اين جور حساب كرديم و ديديم كه سرمايه مان مفت از كف رفته، ان الانسان لفى خسر. اين سرمايه عظيمى كه ما مىتوانستيم از هر لحظهاى از آن، از هر ساعتى چه بهرهها ببريم رفت، در مقابلش چى مانده، آيا يك مزدى، يك كارى از دستمان مانده باشد يك نان و آبى يا نمانده باشد. در كنارش چه لغزشهايى و چه گناهانى مرتكب شدهايم. چه حرفهايى كه نمىبايست بزنيم زديم، و چه چيز هايى كه مىبايست بگوييم نگفتيم، چه جاهايى كه مىبايست نگاه كنيم نكرديم، و چه جاهايى كه نمىبايست نگاه كرديم و الى آخر. دست، پا، چشم، اشاره، آدم با چشم اشاره مىكند به گناه بزرگ، «غير
لكل همزةٍ لمزه». گاهى در كلام، يك جورى با يك لحنى مىگوييم، از هزار تا فحش بدتر است. بله، بله، و از اين جور چيزها كه نكته هايى بسيار ظريفى است در رفتار ما «ان ناقبه بصير بصير». آن صرافى كه بايد حساب كارها را بكشد او خوب سرش مىشود. اين كالايى كه ما عرضه كرديم، اين كالاى اصل بود يا بلدى است، قلابى است اينها. اين درس خواندن درس خواندن خدا پسند بود يا درس خواندن هوس پسند. و همينطور كارهاى ديگرى. هر كسى متناسب با كار خودش، در گفتنش، موعظه كردنش، كاركردنش، تا برسد به كارهاى اجرايى، كارهاى غير اجرايى، علمى، غير علمى، هر كسى هر نوع كارى كه داشته باشد. اگر حساب كرديم معلوم مىشود چه كارهايم. و الا هميشه خودمان را گول مىزنيم كه بله، مانعمت، عبادت خيلى زياد كردهايم. اگر ما نرويم بهشت كى مىرود ديگر؟ اگر خدا ما را نبرد بهشت، بهشت خالى مىماند، كسى نيست ديگر. حتماً ما بهشتى هستيم. اينها چيزهايى است كه نفس آدم را گول مىزند. وقتى حساب كرديم، آن وقت سرمان مىافتد پايين، خجل و شرمنده، آن وقت حالت تضرع و توبه و استغفار، اينها مشكل ما را مىتواند حل بكند. تصميم بر جبران آن چه لغزش كردهايم. نتيجه محاسبه است. اما اگر حساب نكرديم نه هميشه خيلى تنها به قاضى مىرود خوشحال بر مىگردد.
«يا اباذر حاسب نفسك قبل ان تحاسب» قبل از اين كه يك روز حساب از تو بكشند خودت حساب خودت را بكش. «فهو اهون الحسابك غدا» اگر اين كار را بكنى روز قيامت حسابت سبكتر مىشود. «و ظن نفسك قبل ان توظن» ما غالباً براى خودمان براى همان حب نفسى كه داريم مقاماتى قائل هستيم. فكر مىكنيم خيلى مايه دار هستيم. اگر در يك مشكلى قرار بگيريم در محل امتحانى سربلند بيرون مىآييم. ولى خودمان را نسنجيدهايم كه چند مرده حلاجيم. همين جورى آدم در مورد خودش قضاوتهاى خوبى دارد. گاهى حتى ديگران را سرزنش مىكند در دل مىگويد اگر من جاى او بودم اين لغزش را نمىكردم. يا اين كار را بهتر انجام مىدادم. اما وقتى پاى آزمايش در ميان مىآيد معلوم مىشود كه چه اندازه وزن دارى، چه اندازه ارزش دارى. يكى از بهترين راههايى كه آدم خودش را بسنجد اين است كه يك الگويى داشته باشد با آن مقايسه كند. از اوصافى كه براى امير المومنين (سلام اللَّه عليه) در روايات و در زيارتها وارد شده اين است كه ايشان ميزان اعمال هستند. در زيارتهاى اميرالمومنين است كه «السلام عليك يا ميزان الاعمال». اگر كسى مىخواهد خودش را بسنجد، خودش را مقايسه كند با امير المومنين. آن يك انسانى بود تو هم يك انسانى. ببين در چى به او شباهت دارى، چند درصد، چند در هزار، چند در ميليون. ميزان اوست. اين بنده صالح خداست. مىخواهى ببنى چقدر صلاح دارى، چقدر ارزش دارى، ببين با او چه نسبتى دارى؟ اين يكى از راههايى است كه آدم خودش را بسنجد. وزن كنيد خودتان را قبل اين كه روزى بيايد كه شما را وزن كنند. شما را بسنجند. بيبنيد چه كاره هستيد. اگر آدم با توجه به تجربه هايى كه دارد و شرايطى كه برايش پيش آمده در موارد لغزش اينها را به خاطر داشته باشد و آنها را ملاك ارزش خودش قرار بدهد، ببيند كه در فلان كه گير افتاد چطور نتوانست مقاومت كند در مقابل شيطان و زمين خورد، اين را ملاك ارزيابى اش قرار بدهد. هيچ وقت شيطان نمىتواند او را گول بزند. اما وقتى كه ما لغزشهايمان را فراموش كرديم، يك جا خدا توفيق داد و كار خيرى كرديم، خيال مىكنيم كه همه كارهايمان در همين تراز است. آن وقت گول مىخوريم. براى اين كه اشتباه نكنيم در سنجش خودمان بايد گناهان خودمان را هميشه به ياد داشته باشيم. ببينيم در چه جاهايى، در چه شرايطى واقع شديم و چه لغزشهاى رسوا كنندهاى داشتهايم. هر كسى خودش مىداند. اگر آنها را به ياد داشته باشيم، آنوقت مقايسه كنيم با اولياى خدا، چه در چه شرايط سختترى واقع شدند و لغزش پيدا نكردهاند.
يادم آمد يك داستانى حالا خنده دار هم است برايتان نقل كنم. من بچه بودم شش هفت ساله، هفت هشت ساله شايد در خانه پدرم كتاب قصص الانبيا مىخواند. گاهى شبها، كتابى مىخواند ما هم گوش مىكرديم. داستان حضرت يوسف را يك شب مىخواند كه حضرت يوسف در مقابل زليخا در آن شرايط كه واقع شد چگونه خودش را حفظ كرد و آلوده به
گناه نشد. من توى آن عالم بچگى، خب بچه شش هفت ساله خب خيلى چيزها سرش نمىشود، در دلم گفتم من هم اگر در يك همچين شرايطى واقع شدم همين كار را مىكردم. نرسيده آخرش آدم ببيند چه شرايط سختى است. خيال مىكردم كه من هم در يك همچين شرايطى واقع شدم، كارى ندارد آدم صرف نظر مىكند. چشم پوشى مىكند از آن. و آدمى يك همچو قضاوتهايى را در باره خودش مىكند. خيال مىكند كه ما خيلى فاصله نداريم با انبيا. خب آنها گناه نمىكردند. خب ما هم خيلى جاها گناه نكرديم بقيهاش را هم نمىكنيم. خيلى مطلب مهمى نيست. اما وقتى تجربه كنيد مىبينيد چه موارد سادهاى به راحتى گول شيطان را خوردهاى. حتى در مواردى هيچ سودى هم براى ما نداشته و گناه كردهايم. آخر رسوايى ديگر از اين بالاتر؟ آدم مركبى باشد، ديگرى سوارش بشود، گناه بكند گير اين هم هيچى نيايد. مگر همچين كارى هم مىكنيم ما. اتفاقاً براى امثال ما اين جور چيزها زياد پيش مىآيد. بى جهت، بى مناسبت از كسى كه صلاحتى ندارد تبليغ مىكنيم، حق ديگرى را پايمال مىكنيم. آن مرتكب هر گناهى بشود ما هم در آن شريك هستيم. چيزى هم گير ما نمىآيد. حماقت. نوكر بى جير مواجب. ديگر خسارت از اين بالاتر؟ آدم گناه بكند، ديگرى نفعش را ببرد چوبش را ما بخوريم. حماقت آدم به اين جا مىرسد. حالا آن جايى كه خودش يك نفعى ببرد خب، آدم مىگويد يك لذتى برده، يك گناهى هم كرده، حالا اين لذت با آن گناه چه اندازه قابل مقايسه باشد، بالاخره يك محاسبهاى پيش خودش مىكند. ولو جاهلانه باشد. ولو شيطان فريبش داده باشد. اما آن جايى كه هيچى هم گيرش نمىآيد. اگر نفعى هم داشته باشد در جيب ديگرى مىرود. اما كتكش براى من مىماند. يك همچين چيزهايى، يك همچين خطرهايى در مسير انسان است. آدم حساب نكرده، خب يك حرفى زده، يك كارى كرده، اما وقتى حساب بكند اين حرفى را كه زدم تا گاه و ماهى هر اثرى كه بر آن مترتب باشد اين در نامه عمل تو ثبت است. مىتوانى جوابش را بدهى؟ رفيق بوديم ما يك چيزى گفتيم، يك شهادتى داديم. گفتند يك امضا بكن، كرديم. اما اين امضا يك تبعاتى دارد. تا چه اندازه ما ملتزم آن تبعاتش مىتوانيم باشيم.
به هر حال اگر ما ميزان را اولياى خدا قرار بدهيم، خودمان را با آنها بسنجيم. آن وقت خواهيم فهميد كه وزن ما چقدر است. در برابر خدا ما چقدر وزن داريم. به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اگر اولياى خدا كوه دماوند باشند ما به اندازه دانه خردل هم وزنى نداريم. حالا ائمه معصومين كه سر جاى خودشان. علماى بزرگ ما اگر زندگيشان را مقايسه بكنيد، با زندگى خودمان خواهيم فهميد كه چقدر كوچكيم. چقدر بىمايه هستيم در مقابل آنها كه اين يك باب واسعى است. هر قدر بيشتر از زندگى علماى صالح اطلاع داشته باشيم بهتر مىتوانيم موقعيت خودمان را در مقابل آنها درك كنيم.
پروردگارا تو را به عزت و جلالت قسم مىدهيم ما را از خواب غفلت بيدار بفرما. دلهاى ما را به نور ايمان و معرفت روشن بفرما. توفيق اطاعت عواملت را و اجتناب از گناهان به همه ما عنايت بفرما. مقام امام راحل را متعالى بفرما. سايه مقام معظم رهبرى مستدام بدار. خدمتگزاران به اسلام و مسلمين را موفق بدار. عاقبت امر ما ختم به خير بفرما.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...