• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «يا اباذر اياك التصريف بعملك فانك بيومك و ليست بما بعده فان يك قدٌ لك فكن فى القدير كما كنت فى اليوم و ان لم قدٌ لك لم تندم على ما فرطّ فى اليوم».
    همان جور كه مستحضر هستند موارد بحثمان مواعظ پيغمبر (صلى الله على و آله) به حضرت ابوذر است. تا كنون دو بخش از اين مواعظ را خوانديم. بخش اول تأكيد بر تقويت ايمان و عقايد بود. بخش دوم خلاصه‏اش اين بود كه فرصت را غنيمت بشمار. بخش سوم كه در چند عبارت بيان شده خلاصه‏اش اين است كه كار امروز را به فردا نيانداز. يكى از مصيبت هايى كه انسان به آن مبتلا مى‏شود اين حالت است كه در اثر تنبلى، راحت‏طلبى كارهايى كه كما بيش زحمتى دارد و مى‏بايست موعنه‏اى خرج بكنيم، تلاشى بكند، اين‏ها را تأخير مى‏اندازيم. تا ممكن است عقب مى‏اندازد. اين حالت را كه به آن مى‏گويند تصويف. صوفه، صوفه گفتن. بعداً، بعداً اين كار را مى‏كنم. اين باعث محروميت انسان از بسيارى از كمالات مى‏شود. فرصت هايى را از دست آدم مى‏گيرد. انسان را مبتلا به بلاهايى مى‏كند. در چند عبارتى كه امشب ان شاء الله مى‏خوانيم تأكيد روى همين مطلب است. كه البته اين متمم همان مطلب قبلى است كه فرصت را غنيمت بشمار. متممش اين است كه پس كارهايت را در همين موقع خودش انجام بده. نگذار وقت بگذرد و بگويى بعداً انجام مى‏دهم.
    يك مقدمه‏اى عرض بكنم كه اين تصويف مثل بسيارى از مفاهيم ديگرى كه در اخلاق، چه در فضائل و چه در رذائل ذكر مى‏شود يك مفهوم تشكيكى است. ذو مراتب است. براى اشخاص، چه مومن و چه غير مومن و مومن هم به حسب موارد مختلف ايمان تفاوت مى‏كند. بياناتى كه در كتاب و سنت در بيان موعظه، تشويق به كارهاى خوب و تهذيب از كارهاى بد وارد شده، غالباً اين مفاهيم مشكك است. بعضى از موارد واجب است، بعضى واجب مأكد است. بعضى هايش مستحب مأكد است. بعضى هايش مستحب عادى است. يك عبارتى كه مى‏گويند ممكن است مراتب مختلفى را شامل بشود. مراتب بسيار دقيقى دارد كه حتى تصور براى افراد عادى هم مشكل است. در اين جا هم اتفاقاً ما با يك همچين مفهومى مواجه هستيم. ما يك مفهوم راحت‏طلبى و تنبلى و اينها داريم كه موجب تأخير كارها مى‏شود. در همين كارهاى دنيا. يك اخلاق بدى است كه بين مومن وكافر مشترك است. كفار هم اين اخلاق بد را
    ممكن است داشته باشند. نسبت به همين كارهاى دنياشان هم تنبلى مى‏كنند، مسامحه مى‏كنند، كسانى هستند اين جوريند. تا بشود دلشان مى‏خواهد يك جايى لم بدهند، راحت باشند، يك كارهاى سخت و زحمت دار نمى‏پردازند.
    اين يك مرتبه‏اى از تصويف است كه در آن ايمان و اعتقاد به خدا و قيامت و اينها در آن مطرح نيست. اين حالت و اين خوى و اين خلق، اين صفت كه انسان تا بشود كارها را عقب بياندازد. اين يك قبح اخلاقى دارد صرف نظر از اين كه براى مومن مطرح باشد يا غير مومن. البته براى مومن از آن جهتى مضموم است كه به مسائل دينى كشيده مى‏شود. كسى كه ملكه‏اش شد كه هر كارى را به موقع خودش انجام ندهد، وظايف دينى‏اش را هم به موقع انجام نمى‏دهد. حالا چه واجب، چه مستحب. براى مومن وقتى كه مى‏گويند با اين خوى مبارزه كن براى اين است كه وقتى در امور دينوى آدم سهل انگارى بكند، كم كم اين ملكه مى‏شود برايش در امور اخروى اش هم مسامحه مى‏كند.
    به هر حال اين يك مرحله است. يك مرحله ديگر اين است كه آدم تا كارى كه واجبش شد به موقع انجام ميدهد منتها اگر واجب موثع باشد، اهتمامى ندارد كه اين را در اول وقت انجام بدهد. مسامحه مى‏كند مى‏گويد يك ساعت ديگر. مرتكب حرامى نمى‏شود، واجبى است مى‏تواند در وقت بعدى انجام بدهد همت نمى‏كند اين را در اول وقت انجام بدهد و به نتايج آن برسد. مثل عموم كسانى كه اهتمام به نماز اول وقت ندارند. خب مى‏گويند از صبح، از ظهر تا غروب مى‏شود نماز ظهر و عصر خواند. حالا چه عجله‏اى است. حالا ناهارمان را بخوريم، حالا استراحتمان را بكنيم، حالا چنين، حالا چنان تا برسد به نزديك‏هاى آخر وقت. يا نمازهاى ديگر، يا كارهاى ديگر كه واجب موثع است اهتمام نمى‏كند كه در اول وقت انجام بدهند اين يك نوع تصويف است. ولى البته حرام نيست. يك مرتبه‏اى از آن است كه از اين بالاتر است يعنى اندكى عصيان در آن است. ما يك واجباتى داريم، واجبات فورى محض نيست كه اگر انجام نشد وقتش بگذرد اما فوراً و فوراً واجب است. يعنى اول بايد در يك وقتى انجام داد، اگر ترك شد، در وقت دوم، اگر ترك شد در وقت سوم. همان وقت اول هم واجب است يعنى وجوب دارد كه در همان وقت اول انجام بدهد. منتها اگر نشد اين طور نيست كه ساقط بشود مثل ساير واجبات فوريه اين فوراً و فوراً واجب است. مثل وجوب توبه. به محض اين كه آدم خداى نكرده مرتكب عصيانى شد، فوراً توبه واجب است. اگر لحظه اول توبه نكرد، لحظه دوم واجب است. دوم توبه نكرد، لحظه سوم واجب است. فوراً و فوراً واجب است.
    آنهايى كه اهل تصويف هستند اين جور واجبات را به تأخير مى‏اندازند. نه تنها واجبات موثع را از وقت اول تأخير مى‏اندازند اين واجباتى كه فوريت را هم‏
    دارد مى‏اندازند به وقت دوم. مثل روم. حالا ديگر نمى‏شود فردا توبه مى‏كنيم. تا مى‏رسد به آنجايى كه مى‏گويند آدم دير نميشود. وقتى پير شديم توبه مى‏كنيم. اين واجباتى است كه فوراً و فوراً واجب است ولى در اثر آن خوى راحت‏طلبى و تنبلى و عادت كردن به تصويف و تأخير باعث مى‏شود كه آدم مرتكب گناه مى‏شود. به واسطه تأخير يك عمل واجبى كه فوريت دارد.
    گاهى از اين هم بالاتر مى‏شود. واجبى است مضيق. منتها قضا دارد. اهتمام نمى‏كند كه در وقت ادايش به جا بياورد. حالا نشد هم حالا قضايش را مى‏خوانيم. خب نماز صبح اگر قضا شد نعوذ بالله خب بعدش قضايش را مى‏خوانيم. تصميم بر ترك اين واجب ندارد منتها مى‏گويد اگر ادا نشد، قضا. تا اين اندازه مسامحه روا مى‏دارد. اين دو فرض پيداست كه حرام است. اين جور تصويف‏ها يعنى واجبى كه فوراً و فوراً واجب است، تأخيرش حرام است يا واجبى كه در وقت مضيقى بايد انجام بدهد، آن را تأخير بياندازد تا قضايش را به جا بياورد. درست است مثل كسى نيست كه قضا را هم به جا نياورد ولى مرتكب گناهى شده، ترك واجب در وقت خودش. اينها موارد حرامش. اين يك مقدمه در نظر داشته باشيد كه بسيارى از مسائلى كه مورد بحث واقع مى‏شود در اخلاق چه جز فضايل باشد، چه جز رذايل مسائل كش دارى است. ذو مراتب است. بعضى از مراتبش مستحب است جز فضائل تا برسد به واجبات و واجبات مأكد. در موقع حرامش هم همينطوراست. از حرام شديد تا گناه صغيره تا مشتبه، تا مكروه، اينها جز رذائل حساب مى‏شود. يك نكته ديگر اين است كه ما در روايات، آيات و مواعظ بزرگان و اولياى خدا يك مطالبى ذكر مى‏شود كه تفسيرهاى مختلف ميشود براى آن كرد و كسانى كه متحقق در دين نيستند و دقيقاً به دقايق كلمات بزرگان دين آشنا نيستند، ممكن است يك مفاهيم عوضى از آن بفهمند و برداشتهاى نادرستى از آن بكنند. يا تعميم و تخصيص‏هاى بى جايى بروند. مثلاً در مذمت دنيا خب خيلى روايات و آيات زياد داريم. اما خب اين حالا معنايش چيه؟ ممكن است كسانى اين طور برداشت كنند كه اين آيات و روايات مى‏گويند اصلاً اين زندگى دنيا را رها كنيد. برويد توى يك ديرى، يك غارى، دور از اجتماع، آن جا فقط به عبادت بپردازيد. چون دنيا مضموم است ديگر. حتى مثلاً در بعضى از روايات مدح شده از تنها بودن، از دورى كردن از مردم و اين تعبيرات. خب ظاهرش اين است كه پس آدم خوب است از انسانها دورى كند ديگر. برود يك گوشه‏اى تنها زندگى كند يا با حيوانات انس بگيرد. چون انزوا و احتزال از مردم مذمت شده، مدح شده. اينها را بايد توجه داشت كه به اين برداشتهاى ساده‏اى كه ما مى‏كنيم اينها بر خلاف مطالبى است كه در ساير آيات و روايات آمده بلكه بر خلاف مطالب قطعى دين است. ما يك مطالب قطعى و ضرورى داريم در
    اسلام كه آنها را با مشتبهات و با اين ظواهر نمى‏شود از آن دست برداشت. ما يك تكاليف اجتماعى قطعى داريم كه گردن گيرمان است بايد انجام بدهيم. نمى‏توانيم به بهانه اين كه مى‏خواهيم از مردم كناره‏گيرى كنيم اين تكاليف را ترك كنيم. رسيدگى به فقرا، مبارزه با ظلم. تلاش براى اجراى احكام اسلام، تلاش براى برقرارى حكومت اسلامى، و چيزهايى از اين قبيل اينها از واجبات ضرورى اسلام است. نمى‏شود گفت من به خاطر اين كه جامعه فاسد است، مردم اخلاقشان خوب است مى‏خواهم كناره بگيرم ولو اين كه اين امر به معروف ترك بشود، ولو اين كه حضور در اجتماعات مسلمين ترك بشود، ولو اين كه مبارزه با ظلم انجام نگيرد. به خاطر اين كه من مى‏خواهم اخلاقم اصلاح كنم، خود سازى كنم، بروم يك گوشه‏اى به خودم بپردازم. اينها در اسلام پذيرفته نيست. اينها يك گرايشهاى انحرافى صوفى مسلكانه است. ما قطعيات اسلام را نبايد فراموش كنيم. با توجه به آن قطعيات اسلام كه در آيات و روايات فراوانى آمده، اينها معانى خاص خودش را پيدا مى‏كند. اجمالاً حالا من خيلى نمى‏خواهم اينها را بسطش بدهم، اجمالاً آن دنيايى كه مضموم است كه بارها در اين جلسات هم صحبت شده، اين است كه آدم هدفش لذايذ دنيا باشد و ماوراى اين التذات دنيوى چيز ديگر را نطلبد، اين مى‏شود دنياطلبى، دنيا پرستى، دنيا خواهى. در مقابلش به هر اندازه‏اى كه از راه امور دنيوى طالب آخرت باشد، و اين امور را وسيله قرار بدهد براى رسيدن به كمالات اخروى آن مى‏شود آخرت خواهى. البته آن هم كش دار است مراتب دارد.
    طبق اين اصل، اين يك اصل مسلمى است كه همه جا، هر جا كه صحبت از دنيا و آخرت مى‏شود بايد توجه داشته باشيم دنياطلبى در اسلام چه مفهومى دارد، آخرت‏طلبى چه مفهومى دارد؟ چون بحثهاى ديگر در اين زمينه شده و اينها ديگر اين جا نمى‏خواهم وقتتان را بگيرم.
    خود اين معنا كه انسان طالب آخرت باشد، يعنى وراى لذايذ زندگى دنيا هدف ديگرى داشته باشد، و اينها يك وسيله‏اى باشد براى رسيدن به آن هدف بالاتر. اين مراتبى دارد. بعضى مراتبش واجب است، بعضى مراتبش جز كمالات است كه آن هم درجاتى مايل به بى نهايت دارد. آن چه واجب است اين است كه لذايذ دنيا و پرداختن به امور دنيا موجب ترك واجبات يا ارتكاب به محرمات مى‏شود. اين مرزش. آن دنياطلبى اى حرام است كه موجب ارتكاب گناه يا موجب ترك واجب بشود. اين مرتبه از دنياطلبى قطعاً حرام است. ومبارزه با اين جور دنياطلبى به عنوان يك خلق، اگر اين حالت در انسان ثبات و رسوخ پيدا بكند اين مى‏شود يك خلق، مبارزه با چنين خلقى واجب است. براى اين كه اگر انسان مبارزه نكند مرتكب گناهانى خواهد شد، به گناه مى‏افتد. تهذيب اخلاق در اين زمينه در اين حدش واجب است. آن قدر آدم بايد با
    دنياطلبى مبارزه بكند كه يك خلق ثابت پيدا نكند كه مرتكب گناه بشود يا موجب ترك واجب بشود. اما مراتب ديگرى دارد. انسان ايده‏آل در اسلام آن انسانى است كه به ماوراى دنيا به نظر هدف اصلى نگاه كند و به امور دنيوى به هيچ چيزش در هيچ حالى اصالت ندهد. اين انسان ايده آلى است. يعنى هيچ كارى را بر خاطر لذت دنيوى اش انجام ندهد ولو مباح باشد. بلكه همان كار را براى خاطر نتيجه اخروى‏اش انجام بدهد. اين شدنى است. بايد راهش را پيدا كرد. آن‏ها كه زرنگ هستند كارى مى‏كنند كه در دنيا حتى نفس كشيدنشان هم يا واجب باشد يا مستحب. كار مباح اصلاً از آنها سر نزند. اين كار شدنى است. ولى خب ماها كه وارد نيستيم اگر خيلى هنر كنيم مرتكب معصيت نمى‏شويم و الا دنبال لذايذ دنيا رفتن يك چيز ساده‏اى است براى ما.
    به هر حال مرتبه ايده آلش اين است كه انسان هم كارهاى دنيوى را جنبه مقدميت به آن بدهد. اگر غذا مى‏خورد، اگر ورزش مى‏كند، اگر تفريح مى‏كند، اگر لذايذ خانوادگى و جنسى دارد، و هر نوع كارى تمام اينها را به عنوان مقدمه يك امر اخروى انجام بدهد. همه اينها مى‏شود يا واجب يا مستحب. سراسر زندگى اش مى‏شود عبادت. اين انسان ايده آلى است. اما اين گفتنش آسان است. عمل كردنش يك قدرى مشكل است. مراتب نازل‏تر آن است كه آدم از لذايذ دنيا كم بهره‏گيرى كند. ولو آنها برايش كم بهره‏گيرى كند. ولو آنها برايش اصالت دارد. اينها شوخى نيست، دلخواهى نيست كه آدم بگويد كه من به آن اصالت مى‏دهم يا نمى‏دهم. يك لقمه غذايى مى‏خورد براى خوشمزگى اش، خب اين اصالت دارد، آن وقتى اصالت نمى‏گيرد كه غذا را فقط براى اين بخورد كه توان جسمانى براى انجام وظايف پيدا كند. به اندازه‏اى مى‏خورد كه و با كيفيتى مى‏خورد كه براى انجام وظايف مؤثر باشد بيشتر از آن استفاده نمى‏كند. اين مى‏شود وسيله. اما اگر يك لقمه‏اش را خورد به خاطر لذتش آن ديگر شد اصالت. يا يك رنگش را انتخاب كرد به خاطر لذتش، يك نوعش را استفاده كرد، يك كيفيتش را به خاطر لذتش. اين اصالت داده به آن. البته باز فكر نكنيد كه هر كس به دنبال يك نوع خاص لذيذى از عذا باشد، اين حتماً دنيا طلب است. نه، آدم‏هاى زرنگى هستند كه حتى نوع غذا و كيفيت عذا و لذت را هم انتخاب مى‏كنند و تازه آن هم براى ثوابش خواهد بود. حالا چه جور مى‏شود؟ آنها چه زرنگى‏هايى دارند، آنها را بايد رفت از آنها ياد گرفت. مثلاً فرض بفرماييد استفاده از لذايذ دنيا را به اين انگيزه كه انگيزه‏اى براى شكر بشود، تا آدم وقتى كه يك نعمتى را از آن لذت نبرد انگيزه شكر پيدا نمى‏كند. كى شكر مى‏كند؟ آدم وقتى كه از يك نعمتى استفاده كرده. مى‏گويد شكر خدا كه الحمد لله كه هواى خوبى تنفس كردم. غذاى خوبى خوردم. توى قرآن زياد نعمت‏ها را ذكر كرده، و دنبالش مى‏فرمايد لعلكم تشكرون. خب كى شكر از
    انسان متمشى مى‏شود؟ آن وقت كه از نعمت استفاده كند. كسانى هستند كه اصلاً استفاده از نعمتها مقدمه شكرشان است. از غذا استفاده مى‏كنند براى الحمد لله آخرش و همينطور ساير نعمت‏ها. اين كارها مى‏شود آنهايى كه بلد هستند و استفاده مى‏كنند، همه زندگيشان يك رنگ الهى و معنوى پيدا مى‏كند و چه صفا و چه لذتى و چه تعالى خواهد داشت اين زندگى. ولى خب اكثر مردم يا اصلاً توجه ندارند به اينها يا اصلاً از آنها متمشى نمى‏شود از ايشان. آنقدر دلبستگى به لذايذ دنيا است كه آدم نمى‏تواند اين جور نيت‏ها بكند.
    اينها بايد سعى بكنند كه هر چى مى‏شود به آن سمت حركت بكنند. هر چى مى‏شود كمتر دلبستگى به لذايذ مادى پيدا كنند. بخواهند اصلاً استفاده نكنند نمى‏توانند. اگر يك چند روزى هم آدم زياد به خودش فشار بياورد و از لذت‏هاى مباح صرف نظر كند يك هو نفس طغيان مى‏كند و مى‏زند همه را مى‏شكند. اين است كه در تربيت مربيان سفارش مى‏كنند هيچ وقت از حال اعتدال دست بر نداريد. يك هو كارهاى افراطى نكنيد. مدتى برويد روزه بگيرد، مدتى برويد كم خوابى كنيد براى اين كه مى‏خواهيد تهذيب نفس كنيد. آن كسانى هم كه مى‏خواهند بكنند بايد با نظر استاد، با دستورى كه بتوانند ادامه بدهند و به پايان برسانند و كار بايد خيلى با تدريج و با اعتدال انجام بگيرد. و الا يك چند روزى آدم يك كارى را انجام مى‏دهد و هو هم آن ورى مى‏شود. به كلى همه را مى‏گذارد كنار. به هر حال. كسانى كه در اين زمينه تكامل نفس و تهذيب اخلاق مى‏خواهند قدم بردارند براى اين كه جنبه دنيوى را تضعيف كنند بايد آن كفه را بچربانند. طبعاً اين ترجيح دادن ابتدا در ذهن است. آدم بايد در ذهن خودش، خودش را قانع كند كه آن رجحان دارد و آن چيزى نيست در مقابل آن. اين را بايد به خودش تلقين كند. البته تلقين دروغى هم نيست. واقعيت هم دارد اما بايد به آن توجه كرد. براى اين كه آدم بتواند چشم از لذايذ دنيا بپوشد و دلبستگى اش به دنيا كم بشود، بايد توجه پيدا بكند به اين كه اين لذت‏ها در مقابل لذايذ اخروى و كمالات معنوى اينها چيز قابل توجهى نيست.
    بسيارى از بياناتى كه در مواعظ پيغمبر اكرم (صلى الله على و آله) و ائمه اطهار (سلام الله عليهم اجمعين) وارد شده، اين آهنگ را دارد. در مقام اين است كه كفه آخرت را بچرباند. در مقام اين نيست كه زندگى دنيا با به كلى رها كنيم. زندگى دنيا را، آن كسانى كه مى‏توانند همه را رنگ مقربيت به آن بدهند نعم المطلوب. اين كه اصلاً دنياطلبى نيست. آخرت‏طلبى است همه‏اش. آن كسانى هم كه نمى‏توانند، نبايد هم رها كنند، بايد از مباحاتش استفاده كنند. براى اين كه مبتلا به حرامش نشوند. خود اين استفاده كردن از اين مباحات اين مقدمه‏اى است براى اين كه مرتكب به حرام نشوند. اين هم يك نحو عبادت دادن و
    تقدس دادن به عمل است. مى‏بيند اگر آدمى نيست كه بتواند به كلى صرف نظر كند. دو راه براى او وجود دارد، يك راه مباح. اگر استفاده نكرد از مباحش به حرام مى‏افتد. پس براى اين كه به حرام نيفتد آدم بايد از مباحش استفاده كند. و اصولاً استفاده كردن از مباح براى امثال ماها كه آن جور همت را نداريم بسيار خوب است. تعديل مى‏كند انسان را و انسان را آماده مى‏كند براى اين كه لذايذش را بهتر انجام بدهد. در آن تقسيمى كه حضرت موسى بن جعفر براى ساعات انسان ذكر فرمودند، فرمودند يك ساعت را هم بگذار براى لذت حلالت. و بعد مى‏فرمايند با اين استفاده از لذت حلال است كه توان انجام آن وظايف را پيدا مى‏كنى. اينها را به عنوان مقدمه عرض كردم كه در ذهن شريف برادران باشد كه اگر يك تعبيراتى برخورد مى‏كنند يك معانى افراطى و يا تفريطى به ذهنشان نيايد. حالا اين قسمت‏ها را مى‏خوانيم:
    «يا اباذر اياك التصريف بعملك» اين بيان مشرف به اين است كه آن چه انسان را موجب، انسان را وادار مى‏كند به تصويف و تأخير كار از موقع خودش اين طول عمل است. يعنى آرزوهايى دارد، آرزوهاى دنيوى. كه فقط برسد به يك سلسله لذايذ دنيوى. اين باعث اين مى‏شود كه آدم واجباتش را، امورى اخروى را تأخير بياندازد. يعنى امر داير مى‏شود به اين كه اين وقتى را كه الان در اختيار دارد صرف يك كارى بكند كه لذت دنيوى عاجل دارد ولو استراحت، خوابيدن، آن هم يك كارى است ديگر. انتخابى است. يا صرف يك كارى بكند كه نتيجه اخروى دارد. نتيجه اخروى اش كه قطعى است. هميشه آدم مى‏تواند يك عبادتى را انجام بدهد. اين كه آن كار را انجام نمى‏دهد و به تأخير بياندازد براى چيه؟ مال ان است كه لذايذ دنيوى برايش ارزش بيشترى دارد. كفه دنيا در نظر او سنگين‏تر است. جذابيت امور دنيوى برايش بيشتر است. اگراين را خوب بررسى كنيم يعنى ايمان قوى اى به اين كه آخرت بهتر از دنياست ندارد. به اين تعجب نكنيد. همه ما مبتلا به يك مرتبه‏اى از شرك هستيم. «و ما يعمر اكثرهم الا و هم مشركون». همين كه در دنيا آدم كارى را براى غير خدا انجام بدهد حتى براى اغراض اخروى هم، خود اين هم يك نحو شركى است. توحيد كامل اين است كه آدم جز خدا هيچ هدفى نداشته باشد. حتى اگر نعمت‏هاى اخروى باشد. آن هم يك نحو شركى است. آن توحيد خالص خيلى اكثر مثل بنده بالاتر است. خيلى مشكل است. بلكه گه گاهى آدم بتواند يك همچين حالاتى پيدا بكند. آرى، اكثر ماها وقتى نعمت دنيوى را، اين كار دنيوى را، مقدم مى‏داريم بر كار اخروى، اين معنايش اين است كه اين كار نزد ما ارزشش بيشتر است. يعنى اخروى اگر ترك شد، شد. اگر نرسيديم به اين كه انجام بدهيم، چون كه آينده كه در اختيار ما نيست. آنى كه فعلاً در اختيار ما است، همين حالا است. آن را صرف در امور دنيوى‏
    كرده‏اند.
    پس معنايش اين است كه اگر امور آخرتى انجام نشد، براى ما مهم نيست. يعنى اين دنيا براى من ارزشش از آخرت بيشتر است. اين يك شركى است كه اكثر مومنين به آن مبتلا هستند چه برسد به آنهايى كه اصلاً ايمانشان ندارد.
    به هر اين حال ريشه اين، طول عمل است. «ان اخوت ما اخاف عليكم اتنام اتباع الهوى و طول العمل اما الاتباع الهوى و يصد ان الحق و اما طول العمل فينصل آخره». وقتى آدم آرزوهاى دنيوى اش زياد باشد، آخرت كم كم فراموش مى‏شود. دنيا مى‏چربد ديگر. آخرت را به دست فراموشى مى‏سپارد. «اما طول العمل فينصل آخره». در اين مقام كه انسان از اين رذيلت نجات پيدا كند، حالا ببنيم كه رسول اكرم (صلى الله على و آله) با چه بيانى تعليم مى‏دهند كه شما از اين مهلكه نجات پيدا كنيد و بتوانيد آخرت را بر دنيا ترجيح بدهيد آن چنان كه مى‏بايست. مى‏فرمايد «فانك بيومك و ليست بما بعده» يعنى تو هستى و همين امروزى كه در دست توست. فردا كه با تو نيست. آيا فردا بيايد يا نيايد، كه معلوم نيست. تو هستى و همين امروز. بلكه تو هستى و همين ساعت. بلكه تو هستى همين دم، همين لحظه، كى مى‏داند همين لحظه بعد حياتى دارد يا ندارد. «فانك بيومك و ليست بما بعده». تو هستى و همين امروز. تو كه با فردا مصاحبتى ندارى. اگر امروز كارت را انجام دادى و فردايى هم بود، خب فردا مى‏شود يك امروز ديگر. آن هم يك كارى دارد براى خودش. امروز تو يك وظايفى دارد. اگر اين‏ها را انجام دادى، و فردايى هم بود، خب فردا وظايف خودش را خواهد داشت. اگر نبود، ديگر پشيمان نيستى كه چرا ديروز وظايفم را انجام ندادم. «يا حسرتا على ما فرقت فى جنب الله». خب ديروز كه وظايفت را انجام دادى، اگر فردايى هم نبود، خب طلبكار كه نيستى از خدا، خب نبود. پس اين فكر را بكنيم ما كه ماييم و دم، اين لحظه، اين ساعت، اين روزى كه در اختيار ماست. ببينيم اين را صرف چى بايد بكنيم. اگر اهل آرزوهاى طولانى دنيويى باشيم فكر آخرت به ذهن ما نمى‏آيد. مى‏گوييم اين را صرف يك معامله‏اى بكنيم كه فردا يك درآمد بيشترى داشته باشد. كارى بكنيم كه لذت بيشترى داشته باشد. كارهاى اخروى، نماز هميشه مى‏شود خواند. قرآن، فردا مى‏خوانم، مطالعه درس، فردا بيشتر مطالعه مى‏كنيم. فعلاً دم غنيمت است براى آن لذايذ دنيا. بدانيم كه اين چه خطرناكى است. اگر فردايى نبود چى؟ حالا كه مى‏گويم اين كار امروز را فردا مى‏كنم، اگر فردايى براى من نبود...!
    «فان يك قدٌ لك فكن فى القدير كما كنت فى اليوم». اگر فردايى بود براى تو، خب تازه مى‏شود مثل امروز. فردا هم مى‏شود، در موقع خودش امروز. آن روز هم براى خودش وظايفى دارد و كارى بايد انجام بدهى. «و ان لم قدٌ لك لم‏
    تندم على ما فرطّ فى اليوم». اگر فردايى نبود پشيمان نمى‏شوى كه چرا اى كاش ديروز فلان كار را انجام داده بودم. آن كارى كه مى‏توانستى بكنى، كردى. البته هميشه آدم بايد آرزو داشته باشد كه كارهاى بيشتر و بهترى انجام بدهد. ولى خب توان انسان محدود است. اگر به اندازه توانش كار خودش را انجام داد، ديگر پشيمانى ندارد. آن كارى را كه ميتوانستم كردم. اما اگر نكردم و فردا مى‏كنم و فردايى نبود، آن وقت چه خاكى به سر بريزم. دنبالش باز همين مطلب با بيان ديگرى. «يا اباذر كم من مستقبل يوماً لا مستكمله و منتظر قداً لا يبلغه». چه بسا كسانى كه اول روز مى‏روند اول روز زنده هستند اما به كمالش نمى‏رسند. روز تمام نشده، اجلشان فرا مى‏رسد. منتظرند كه فردا بيايد كه كارى انجام بدهند. اما فردا براى آنها نيامد. «كم من مستقبل يوماً لا مستكمله». به استقبال روز رفته، آغاز روز زنده است، اما استكمالش نمى‏تواند بكند. پايان نمى‏رسد يا انتظار فردا دارد اما به فردا نمى‏رسد. توجه داشته باش به اين مطلب.
    پس ببينيد چگونه ذهن را متوجه چه مطالبى مى‏كنند چون نتايج مطلوب از آن گرفته مى‏شود. اول فكر بكنيد. ببنيد چه اندازه مى‏توانيد به كار خودتان اطمينان داشته باشيد تا كارى را براى آينده بگذاريد. وقتى نمى‏توانيد اطمينان داشته باشيد كه آينده‏اى باشد، پس چرا كار را تأخير مى‏اندازيد؟ اين را اگر آدم يك مقدارى كشش بدهد مى‏رسد به اين كه اول ظهر كه آدم مى‏خواهد نماز نخواند مى‏گويد ساعت بعد مى‏خوانم، مى‏گويد تو زنده مى‏مانى ساعت بعد؟ اطمينان دارى؟ اگر ساعت بعدى نبود؟ پس چه بهتر كه نمازت را اول وقت بخوانى. اگر نبود پشيمان مى‏شوى مى‏گويى اى كاش نمازم را خوانده بودم. آخرين ساعت زندگى ام را با نماز واجبم گذارنده بودم. اگر بود كه خب ضررى نكردى، آن تكليفى كه مى‏بايست انجام مى‏دادى، انجام دادى، بعدش هم به كارهاى ديگرت مى‏رسى.
    «يا اباذر لو نظرت الى الاجل و مسيره لابقضت العمل و غروره». اگر توجه مى‏كردى كه اجل چه مسيرى دارد، چه سرنوشتى دارد، مبتلا به غرور و مبتلا به آرزوهاى دور و دراز نمى‏شدى. براى مبارزه كردن با طول عمل توجه كردن به مسئله اجل است. اگر ميخواهى مبتلا به آرزوهاى طول و دراز دنيوى نشويد بيشتر به فكر اجل باشيد. در آن روايت است كه اكيس الناس، زرنگ‏ترين مردم كسى است كه بيشتر به فكر مرگ باشد. «يا اباذر كن و انك فى الدنيا غريب او كعابر سبيل». اين جاست كه ممكن است برداشتها نادرست بشود. مى‏فرمايد در دنيا است مثل كسى باش كه در يك شهرى غريب است. يك شهرى كه، كسى كه وارد يك شهرى مى‏شود كه غريب است، كسى آشنايى، دوستى ندارد، اين چه جور زندگى ميكند؟ در اين مدت قربتش با كسى انسى بگيرد، با كسى‏
    ارتباطى داشته باشد، به عيش و نوشى بپردازد، غريب است ديگر. در دنيا مومن غريب است. وطن مومن آخرت است نه دنيا. در دنيا هميشه مثل يك آدمى باشد كه غريب دارى در يك شهرى زندگى مى‏كنى. يعنى فكر اين نباش كه حالا اين جا پلاسى پهن بكنى و بنشينى و عيش و نوشى بپردازى و به اين و آن قرصى بگيرى و گپ بزنى و فكر اين باش كه كارت را انجام بدهى. وطنت جاى ديگر است. «او كعابر سبيل». شما از يك راهى كه عبور مى‏كنيد، توى آن مى‏نشيند توقف مى‏كنيد، مى‏نشنيد گپ مى‏زنيد. آن راه براى اين است كه آدم عبور بكند، براى اين نيست كه بنشيند آن جا و توقف بكند و اقامت بكند. در دنيا مثل عابر سبيل باشد. رهگذر، فكر اقامت و اينها نباش. اينجاست كه عرض مى‏كنم از اين تعبيرات نبايد آدم فكر بكند كه آدم نه خانه بسازد، نه زندگى بكند، نه خانواده تشكيل بدهد، چون شخص غريب كه اين كارها را نمى‏كند. عابر سبيل كه در رهگذر نمى‏آيد ازدواج كند. ما هم كه در اين دنيا رهگذر هستيم. پس اصلاً ازدواج كردن، تشكيل خانواده اين حرفها غلط است. آن مطلب را به يادتان بياوريد كه همه اين كارها ممكن است اولاً ممكن است آخرت‏طلبى باشد و اصلاً صحبت دنيا نيست. به خاطر اطاعت امر خدا يا امر واجب و امر مستحب. به خاطر اين كه آدم از اين مسير به كمالات اخروى، به رضايت خدا، به لذايذ آخرت، پاداش آخرت برسد به حسب مراتبش. اين خودش مى‏شود آخرت‏طلبى. اين خودش عبوراست. يعنى شما عبور كرديد به سمت آخرت. اين را هدف قرار نداديد. توى اين نمانديد در دنيا. از دنيا گذشتيد. اين را وسيله قرار داديد براى آخرت. اگر اين هم نشد، اگر ما آن جور همتى نداريم، آن جور معرفتى نداريم، مثل اين مى‏ماند كه عابر سبيل گاهى احتياج با استراحتى دارد. خسته شده بايد يك تجديد قوايى بكند. پرداختن به امور دنيا ولو اين كه نبايد براى ما يك اصالتى داشته باشد، نتوانيم به كلى صرف نظر بكنيم ولى آنها مثل يك استراحتى است، مثل يك تجديد قوايى است. عابر سبيل هم گاهى به اينها احتياج دارد. براى ما حكم يك ضرورتهايى را دارد. ما كه نميتوانيم به طور كلى همه لذايذ دنيا را جنبه مقدميت به آن بدهيم لا اقل بايد براى بعضى از آنها براى تجديد قوا استفاده كنيم يعنى از آن مباحات، يعنى از همانى كه حضرت موسى بن جعفر (سلام الله عليه) در آن روايت فرمودند كه بخشى از شبانه روزت را براى التذاذات حلال بگذار.
    «و عد نفسك من اصحاب القبور». اين بالاترين تعبيرى است كه انسان ممكن است سوء استفاده از آن بكند. يعنى كسانى برداشت غلط بكنند. مى‏فرمايند خودت را جز مردگان حساب بكن. خب اين مرده است، تكليفش روشن است. ديگر غذايى هم نبايد بخورد چه برسد به كارهاى انسان. منظور اين است كه توجه پيدا بكن كه سرمنزل تو آنجاست. وقتى زندگى دنيا كلاً معبر شد
    دنيا غنتره شد، پل شد، منتها اليهش كجاست؟ اصحاب قبور. خودت را آن جايى حساب كن. يعنى توجه به هدف داشته باش، به منتها اليه، به غايت، به هدف، به آخر خط. تا اين جا لنگ نشوى، تا راه را عوضى نروى. نه معنايش اين است كه «و عد نفسك من اصحاب القبور» يعنى به كلى مسائل زندگى را رها كن.
    آن داستان را شنيده‏ايد كه يك عده‏اى از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله على و آله) وقتى يك آيه شديد الحلنى در باره عذاب نازل شد، زندگى را رها كردند و رفتند مشغول عبادت شدند ديگر نه غذاى خوبى، نه معاشرتى با همسرانشان، و نه لباس تميزى، اين خبر به پيغمبر اكرم رسيد آنها را دعوت كردند، فرمودند چرا اين كارها را مى‏كنيد؟ كى گفته اين كارها را بكنيد؟ من پيغمبر شما هستم. شما بايد از روش من تعصى كنيد. من يك روز روزه مى‏گيرم، يك روز افطار مى‏كنم. با همسرانم معاشرت دارم. شما از روش من اقتباس كنيد. پيش خودتان نرويد يك راهى اختراع كنيد كه به هلاكت بيفتيد. منظور اين است كه اين تعبيرات درمقام اين نيست كه بكلى زندگى دنيا را رها كنيد يعنى كارهاى خانه محكم نسازيد. براى اين كه بالاخره مردنى هستيم ما، درختى كه پنج سال ديگر برايت ميوه ميدهد نكاريد، اين مى‏شود طول العمل. نه بابا، درخت وظيفه ات است بايد بكارى. بگويد من اميد زيادى به زندگى ندارم كه، نمى‏دانم كه فردا هستم يا نه، چرا درختى بكارم كه دو سال ديگر ميوه بدهد؟ مگر درخت‏ها را هميشه بايد براى خودت بكارى؟ آن كار را به عنوان وظيفه بايد انجام بدهى. كار را مى‏كنى محكم بكن. رحم الله، در آن روايت داريم، خدا رحمت كند آن كسى را كه انجام مى‏دهد آن را متقن انجام ميدهد. خانه دارى محكم بساز. خب تو هم نمى‏نشينى در آن فردا يكى ديگر مى‏نشيند، اينها معنايش اين نيست كه وقتى به زندگى دنيا توجه ندارى يعنى همه چيز را سرسرى بگيرى. يك امت بى عرضه تنبل بى حال آن وقت اين مى‏شود يك مسلمان ايده آل. همچين چيزى نيست. آدم نبايد تفسيرهاى سطحى نگرانه بكنيم. بايد با توجه به آيات و روايات، با توجه به مسائل قطعى و معناى صحيح و دقيقش را بدست آوريم.
    اين جمله ديگر را هم بخوانم و ديگر رفع زحمت كنيم: «يا اباذر اذا اصبحت فلا تحبط نفسك بمساء» تأكيد همان مطلب است. به يك بيان ديگر. مى‏گويد صبح كه از خواب بلند مى‏شوى فكر نكن كه تا شب زنده مى‏مانى فكر كن همين، «فلا تحبط نفسك بسماء و اذا انسيت فلا تحبط نفسك بصباح» در شب فكرنكن كه حتماً فردايى خواهى داشت. تا فردا زنده خواهى ماند. فرض كن همين است اين آخرين لحظات است «و خذ من صحتك قبل سقمك و حياتك قبل موتك فانك لا تدرى مسمك قدراً». حالا كه فعلاً اين حيات را
    دارى از آن استفاده كن. فرصت را غنيمت بشمار. براى اين كه نمى‏دانى فردا چه كاره‏اى؟ اسمت چيه؟ مرده يا زنده؟ حالا كه زنده هستى قدر اين زندگى را بدان. حالا كه سالم هستى پس سلامتى بهره بردارى كن. فردا نمى‏دانى مسمك قدراً. چه اسمى خواهى داشت. اين هم بيان ديگرى است براى مطلبى كه قبلاً فرمود و هم ارتباطش با را آن فراز قبلى كه فرصت را غنميت شمار «صحتك قبل سقمك و حياتك قبل موتك اغتنم» ارتباطش را با آن بيان مى‏فرمايد.
    «والحمد لله رب العالمين»