جمعه 14 ارديبهشت 1403 - 22 شوال 1445 - 3 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 2
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«احفظنا اوصيك به تكن سعيداً فى الدنيا و الاخره با اباذر نعمتانِ مقبونٌ فيهما كثيرٌ من الناس الصحة و الفراغ». روايتى است كه ابو اسعد دعرى از ابوذر نقل كرده كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تقاضاى موعظه كرد و پيامبر اكرم به ابوذر در حضور امير المومنين (صلوات الله عليه) بيان فرمودند.
يك بخشى از آن را در جلسه قبل خوانديم كه تأكيد بر تقويت ايمان بود. ايمان به خدا و به رسالت و به ولايت. بعد از تأكيد بر تقويت ايمان در اين زمينه، تقويت عقايد و اين كه اينها رأس عبادات است، تأكيد مىفرمايند كه اين نصيحتهايى را كه من به تو مىكنم سعى كن اينها را عمل كنى. بعد از تأكيد به ايمان و حفظ عقايد و تقويت عقايد مىفرمايد «يا اباذر احفظنا اوصيك به» حفظ وصيت يعنى عمل كردن به آن. وصيت در اين جا به معنى موعظه و نصيحت است، حفظش هم به اين است كه عمل كند نه الفاظش را حفظ كند. وصاياى من را حفظ كن يعنى به آن چه مىگويم عمل كن. «تكن سعيداً فى الدنيا و الاخره» تا هم در دنيا و هم در آخرت سعادتمند بشوى. نكتهاى در اين بيان است كه حضرت براى اين كه تشويق كنند ابوذر را و همه كسانى كه اين وصيت را مىشنوند، براى اين كه عمل كنند به اين وصيت، بيان مىفرمايند كه عمل به اينوصيت موجب سعادت دنيا و آخرت است. چون انسان بالفطره طالب سعادت است خودش. هيچ انسانى نمىتواند طالب سعادتش نباشد. اين چيزى است كه مطلوب به ذات است براى هر كسى و هر تلاشى كه مىكند براى اين است كه به سعادت برسد، به خوشبختى هم در دنيا و هم در آخرت. دنبال اين مىگردد ببيند كه چه چيز موجب سعادتش مىشود؟ طبعاً انسانى كه بالفطره دنبال سعادتش است و تمام تلاشش براى اين است كه به سعادت برسد قاعدتاً اگر بداند كه چه چيز موجب سعادت مىشود آن را عمل خواهد كرد.
اين است كه حضرت در ابتداى امر تأكيد مىفرمايند كه توجه داشته باش، اگر به اين وصايا عمل كنى همان مطلوب فطرى تو كه سعادت دنيا و آخرت است آن حاصل خواهد شد و اگر عمل نكنى طبعاً از اين سعادت محروم خواهى شد. پس بدان آن چه مطلوب تو است و فطرتاً دنبالش مىگردى، راهش همين است كه من به تو مىگويم. براى اين كه حضور ذهن بيشتر پيدا كند و اهتمام بيشتر به عمل به اين وصايا داشته باشد و توجه داشته باشد به اين كه ارزش اين
وصايا چقدر است. بعد از اين تأكيد مثل اين كه طبيبى به مريض ابتداءً مىگويد كه حتماً بايد به اين نسخه عمل كنى اگر مىخواهى بهبود پيدا كنى. كسى كه مىرود پهلوى دكتر به خاطر اين است كه مىخواهد بهبودى پيدا كند. مىگويد به اين نسخه من بايد حتماً عمل كنىها. اگر عمل نكنى فايدهاى ندارد. اگر طالب بهبودى هستى بايد به اين نسخه عمل كنى. تقريباً بيان حضرت اين بيانشان چنين موقعيتى دارد. تويى كه طالب سعادت دنيا و آخرت هستى بايد به اين وصايا عمل كنى. اولين نكتهاى را كه بيان مىفرمايند بعد از اين تأكيد اين است، كه آدميزادها دو نعمت مفت به دست آنها مىآيد و آن را هدر مىدهند و مغمون مىشوند. توجه داشته باش تو از كسانى نباشى كه اين نعمتها را مفت از دست بدهى و يا با چيزى بدل كنى كه ارزش آنها را نداشته باشد. قدر اين دو تا نعمت را بدان. بيشتر مردم قدر اين دو تا نعمت را نمىدانند. همه كم و بيش از اين دو نعمت در بخشى از عمرشان دست كم بهرهمند هستند ولى قدر آن را نمىدانند. تو اى ابوذر مواظب باش كه اين دو نعمت كه به دست تو مىآيد قدر آن را بدانى و درست از آن استفاده كنى. نعمتهاى زيادى است كه خداى متعال مفت به انسان مىدهد و براى به دست آوردنش هم زحمتى هم نمىكشد ولى مفت هم از دست مىدهد. معمولاً انسان چيزى را كه مفت به دست آورده مفت هم از دست مىدهد. خداى متعال بر ما منت گذاشته نعمتهاى بسيار ارزندهاى را مفت به ما داده اما در بهره برادارى از آنها حقش را ادا نمىكنيم. در راهى صرف مىكنيم كه نه تنها نفعى به حال ما ندارد احياناً ضرر هم دارد. آن دو نعمتى را كه بخصوص حضرت تأكيد مىفرمايند قدر اينها را بدان، يكى سلامتى است، يكى فراغت. سلامتى را همه ما كما بيش مىدانيم كه چه نعمت بزرگى است. اما فراغت را هنوز نمىدانيم كه اين يك نعمتى است و بايد چه جور قدر دانى كرد از آن. اما سلامتى، نعمت بسيار عظيمى است كه اصلاً ما توجه نداريم كه چنين نعمتى هم داريم. وقتى آدم متوجه مىشود كه چيزى به نام سلامتى هم وجود دارد كه مريض شده باشد. الان بنده و جنابعالى كه اين جا نشستهايم، همه از لحاظ چشم، از لحاظ گوش، از لحاظ زبان، از لحاظ دست، از لحاظ بدن و ساير اندامهاى بدن، ظاهر، باطن، به حمد لله سالم هستيم. اگر كسى هم اندكى اختلال داشته باشد در مقابل مجموعهاى از اندامهاى سالم چيزى به حساب نمىآيد. اگر يكى از اينها، يكى از اينها فقط، يكى از صدها آفتى كه ممكن است ببينيم. چشم ما ممكن است صدها آفت، يعنى صدها نوع آفت ببيند. اين يكى اش اگر پيش بيايد. مثلاً يك دانه كوچكى بگذارد در چشمش كه درست نتواند پلكش را به هم بزند، گاهى پيش مىآيد، توى تخم چشم، يك لكهاى پيدا مىشود، يك دانهاى، يك برجستگى اى، آدم درست چشمش را نمىتواند به هم بزند. آن وقت آدم مىفهمد كه يك چيزى هم به نام
سلامتى چشم بود. تازه اين كوچكترين و كمترينش است. صدها آفت ممكن است چشم ببيند كه آدم حاضر بشود تمام دارايى اش را بدهد براى اين كه آن آفت چشمش برطرف بشود. الحمد لله ما مبتلا نشدهايم كه ببينيم چه آفتهايى است. وهمينطور گوش و دست و پا و زبان و... اگر يك دفعه ما نتوانيم حرف بزنيم. داريم حرف مىزنيم ببينيم نمىشود. چندى پيش براى يكى از دوستان روى منبر اتفاق افتاده بود. وسط منبر صدايش قطع شده بود. هر چه فشار آورده بود ديده بود صدايش در نمىآيد. مدتى بردنش بيمارستان و معالجه و خيلى خطرناك بودند و خيلى مىترسيدند و اينها الحمد لله خدا شفا به او داد. آدم باور نمىكند. آدم دارد حرف مىزند يك دفعه صدايش در نيايد. هر چه فشار مىآورد ببيند نمىشود. اگر خداى نكرده آدم لال بشود، حاضر است تمام ثروتش را بدهد تا اين مرض رفع بشود. قلب، كبد، معده، اعصاب، مغز، همه اينها سالم است و هر كدام از اينها اگر يكى از آفاتش به آن برسد آدم حاضر است تمام ثروتش را بدهد.
پس ما در آن واحد ميلياردها ثروت داريم، مفت در اختيارمان است، چشم سالم و ساير اندامها. اين نعمتها را داريم اما اصلاً توجه نداريم كه چنين چيزى هم است و چقدر قيمت دارد و حالا بايد چگونه از اين سلامتى استفاده كنيم. وقتى آفتى براى ما پيدا مىشود، مىفهميم عجب يك چيزى هم بود به نام سلامتى. يك شكم درد، يك سردرد. اين نعمت خدا مفت به همه ما داده، هرچه قدر هم حساب كنيم كه چقدر مىارزد باز هم كم حساب كردهايم. ولى از آن درست استفاده نمىكنيم. صرف چى مىكنيم؟ وقتى توجه نداريم كه چنين چيز قيمتى هم داريم، فكرش نيستيم كه اين را صرف چه چيزى بكنيم، از آن بهره بردارى كنيم.
مشابه اين فراغت است. حالا اين را باز زودتر آدم مىتواند درك كند. فراغت يك نعمتى است كه ما اصلاً اين را هيچ به حساب نمىآوريم. يك وقت كه آدم گرفتار بشود، كار سر او بريزد، كار بر آدم سوار بشود، نتواند از چنگ كار در برود، حالا به هر دليلى، يا تكليف شرعى است، يا گرفتارى روزگار است. جورى بشود كه آدم نتواند سرش را بخاراند به قول خودمان، يك چند دقيقه در طول شبانه روز نتواند نگاه بكند كه من كى هستم؟ من كجا هستم؟ چه كار دارم مىكنم؟ آنچنان كار سرش ريخته كه اصلاً توجه به اين كه كجا هستم، چه كار مىبايست بكنم ندارد. يا اگر توجه هم دارد، يا دلش مىخواهد بعضى از كارها را انجام بدهد نمىتواند، فرصت آن نيست. در اين دوران بعد از انقلاب مسولين زيادى هستند كه به اين وضع مبتلا شدهاند. آن چنان تكاليف به سرشان ريخته، گرفتاريها، كه به مسائل ضرورى خودشان و خانواده شان نمىرسند. كار بر آنها سوار است. ديگر فرصت اين كه چه كار بايد بكنند، اين
قدر دلشان مىخواهد يك زيارت مشهدى بروند، يك زيارت حضرت معصومه بيايند. يك نافلهاى بخوانند، يك توسلى، دعاى ندبهاى، يك دعاى كميلى. اصلاً خبر نيست. امكان ندارد.
اما كسانى مثل بنده كه مسوليتى نداريم كه كارى بر ما سوار نيست در فكر اين هستيم كه وقتمان را چگونه بگذارنيم كه نفهميم كه چگونه گذشت. يعنى دنبال سر گرمى هستيم. نديديد كسانى دنبال سرگرمى هستند. حالا ان شاء الله ما نيستيم. اما ديديم يك كسانى، دنبال اين هستند كه چگونه عمر را بگذرانند كه نفهمند گذشت. نديد اينهايى كه جدولهاى روزنامه را برمىدارند مدتى روى آن كار مىكنند، جدول حل كنند، چه فايدهاى دارد براى آنها. چه كار مىكنند؟ چى گريشان مىآيد از اين؟ همين سرگرمى. ناراحتند از اين كه بيكارند. يك جورى سرشان گرم است. اكثر كسانى كه دنبال فيلمها، حالا نمىگويم فيلمهاى از كجا و اينها، بعضى كارها، بعضى سرگرمىها، مىروند نه تنها واقعاً به خاطر آن لذتهاى خاص جنسى يا چيزهاى ديگرى است. خود اين سرگرمى برايشان به وجود مىآورد. بچه هايى هستند مخصوصاً در ايام تعطيلى كه مدرسه و اينها ضرورت ندارد براى آنها، آن چنان وابسته به فيلمهاى تلويزيون مىشوند اگر يك فيلم را ده بار ديده باشند باز هم اين فيلم كه گذاشته مىشود بايد اينها تماشا كنند. اگر يك مانعى پيش بيايد. پدر و مادر بخواهند بروند ميهمانى، جايى، مسجدى، چيزى، بچه را بخواهند ببرند، دادش در مىآيد و گريه، زارى كه من مىخواهم فيلم تماشا كنم. اگر بخواهند بروند مسافرت آن حساب ميكند كه آن وقتى كه ما در ماشين هستيم مىتوانيم فيلم ببينيم يا نه، يك جورى به مسافرت برويم كه موقع فيلم رسيده باشيم به مقصد. يا اول فيلم مان را تماشا كنيم بعد برويم مسافرت. حالا چى در اين فيلم در مىآيد. چه لذتى از اين مىبرند؟ همين تماشا سرگرمى، بنشيند تماشا كند، نفهمد عمر چگونه گذشت. و كسانى براى خودشان سرگرمى درست مىكنند. بسيارى از اين كسانى كه به اين بازيهاى خاصى سرگرم مىشوند، اينها به عنوان براى پول و اينها نيست. براى سرگرمى است. يك جورى مشغول بشوند كه بعد از يك ساعت، دو ساعت نفهمند كه چگونه عمرشان گذشت. اين برايشان مطلوب است. يعنى آدميزاد يك حالتى جنونآميز پيدا مىكند كه سرمايه گرانبهايى كه خودش مىداند چقدر قيمت دارد، مىخواهد اين سرمايه را آتش بزند بنشيند تماشا كند. كسى كه با هزار زحمت، ريال ريال پول جمع كرده تا يك ثروتى اندوخته. حالا فرض كنيد يك ميليون تومان اسكناس جمع كرده، يك روز بيايند بنشيند اين جا يكى يكى اين اسكناسها را آتش بزند و بنشيند تماشا كند. چگونه مىسوزد اين؟ اين يكى تمام شد، يكى ديگر شد. مىگويد آقا براى چى اين كار را مىكنى؟مىگويد خوشم مىآيد. مىخواهم ببينيم چطور
مىشود. ديگران مىگويند عجب ديوانهاى است. عمرى زحمت كشيده تا صد هزار تومان پول جمع كرده، حالا مىگويد خوشى من اين است كه ببينيم چه جور مىسوزد؟
حالا غافل از اين كه خود ما به اين ديوانگى مبتلا هستيم. سرمايه عمر ما از پول خيلى بيشتر قيمت دارد. با عمر است كه همه چيز پيدا مىشود. هم پول دنيا پيدا مىشود، هم سعادت آخرت پيدا ميشود. ولى اين سرمايه را حاضريم مفت ببازيم، بنيشينيم تماشا كنيم كه ببينيم چه جور مىگذرد. بالاتر يك جورى بگذارنيم كه نفهميم گذشت. مثل اين كه از داشتنش خسته شدهايم. مىخواهيم اين را يك جورى از دست بدهيم. صرفش كنيم. اين حقيقت جنون است ولى جنونى است كه اغلب آدميزادها به آن مبتلا هستند. مىخواهند سرگرمى داشته باشند. مىخواهند عمرشان را بى خودى صرف كنند. ما اين دو نعمت را همه مان كما بيش داريم. هم صحت و هم فراغت، يعنى مىتوانيم در بين كارها گزينش كنيم. اگر دلمان خواست يك عبادتى انجام بدهيم، دو ركعت نمازى بخوانيم، يك صفحه قرآن بخوانيم يك چنين فرصتى هم داريم. اما از آن استفاده نمىكنيم. اين فراغت را داريم، از آن بهره بردارى نمىكنيم. يك وقتى كه كار براى ما سوا بشود آرزو مىكنيم كه اى كاش يك فرصتى پيش مىآمد يك زيارتى مىرفتيم، يك عبادتى مىكرديم، ولى هيهات گذشت.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در نخستين سفارشهايى كه به ابوذر مىفرمايند روى اين دو نكته تكيه مىكنند. يا اباذر «نعمتان مقبونٌ فيهما كثيرٌ من الناس» دو تا نعمت هستند كه خدا به همه مردم ميدهد اما بسيارى از مردم در صرف اين نعمت مقبون مىشوند. كى آدم مقبون مىشود؟ جنسى را بدهد، در مقابلش چيز كم ارزشترى را بگيرد. اين دو تا نعمت را خدا به آنها مىدهد، صرف ميكنند، در مقابلش چى مىگيريند، يا چيزى كه هيچ ارزشى ندارد، سرگرمى محض است، يا اگر فايده دارد، فايدهاش كم است. در مقابل اين مطاعى كه دادهاند آن قدر ارزش ندارد. مقبون مىشوند. كى مقبون نميشود؟ آن كسى كه توجه داشته باشد اولاًنعمتى به نام سلامتى وجود دارد. اين نعمتى است، هست. و در صدد باشد كه از اين سلامتى اش بهترين بهره را ببرد. كارى بكند كه خدا از او راضى باشد. آن مقبون نميشود. يكى هم فراغت. آن وقتى كه كار بر آدم سوار نيست مىتواند انتخاب كند در بين كارها، از اين فراغتش استفاده كند. چگونه استفاده كند؟ كارى را انتخاب كند كه انفع باشيد. نه اين كه چون سپرده و اشتغالى را حالا عهده دار شده حالا بااين كه مىبيند كار بهترى هم است، ولى نمىتواند رها كند. مسوليت پذيرفته. حالا مىبيند يك كارى مهمترى هم است. اما نمىتواند از دست بدهد. يا كارهاى زندگى آن چنان او را
مجبورش كرده كه ديگر نمىتواند كار بهترى را كه انفع براى آخرتش است انتخاب كند. گرفتار كار دنيا شده. آن فراغت از دست رفت. پس مادامى كه آن فراغتتان از دست نرفته قدر اين فراغت را بدانيد. قدر اين فراغت را بدانيد، چه كار كنيم؟ برويم بخوابيم؟ قدر اين فراغت را بدانيد كه كار بهترى انجام دهيد. كارى كه انفع و اصلح است برايتان. بعد به طور كلى چند چيز را ذكر مىفرمايند كه آن حديث معروفى است. همه شنيدهايد. فرصت را در چند چيز غنيمت بشماريد. «يا اباذر اغتنم خمساً قبل خمس، شبابة قبل حرمك، صحتك قبل صغمك و غناك قبل فقرك و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك». دو تاى از اين پنچ تا همان هايى بود كه اول فرموده بودند. ذكر عام بعد الخاص. اول خاصش را ذكر مىفرمايند چون اهميت بيشترى داشت. بعد به طور كلى عامش راذكر مىكنند.
پنج چيز است كه بايد قدرش را بدانيم و آن فرصتها را غنيمت بشماريم. اول جوانى را، آخر هم مىفرمايد حياتك قبل موتك. حيات شامل جوانى هم مىشود. اما جوانى خصوصيت دارد. خود عمر يك حساب دارد، يك نعمت است. جوانى يك حساب ديگرى دارد. چون نعمت مضاعف است.
در فرمايشات حضرت امام (رضوان الله عليه) مكرر مىشنيديم كه ايشان به جوانها مىفرمودند جوانها قدر جوانى تان را بدانيد. چه آن وقتهايى كه اين جا در جلسات درسشان دائم درس اخلاق مىفرمودند يا آن درسهاى اخلاقى كه در نجف فرموده بودند يا بعد آن موعظه هايى كه بعد از انقلاب مىكردند. مكرر از ايشان مىشنيديم كه به جوآنها سفارش مىكردند كه شما قدر جوانى تان را بدانيد. مىفرمودند هم كه روزى مىآيد كه پير ميشويد و آن وقت پشيمان ميشويد. بخواهيد هم يك كارى انجام بدهيد نتوانيد ديگر. ولى بنده كه در سهم خودم، البته خودم پير شدم درك مىكنم ولى آن وقتها كه مىشنيدم درست نمىفهميدم يعنى چى؟ خب آدم، كارى مىخواهد بكند نماز بخواند، بلند مىشود مىخواند، چه پير باشد، چه جوان. درس بخواهد بخواند، خب مىخواند، درس بخواهد بدهد، مىدهد، مطالعه بخواهد بكند، مىكند يعنى چى كه تا جوان هستيد قدر خودتان را بدانيد و اين باز از نقصهاى آدميزاد استكه تا به يك چيز نرسد درست نمىتواند درك كند. نمىتواند درست ارزيابى كند. هر چه ديگران نصيحتش كنند، يادآورى كنند، آن چنان كه بايد به گوش او فرو نمىرود تا خود او تجربه كند، باور مىكند و متأسفانه بعد از آن كه تجربه كرد باز هم يادش مىرود. اين بلاى آدميزاد است. به هر حال آقا، جوانها قدر جوانى تان را بدانيد. آدم در جوانى نيرو دارد، نشاط دارد. سلامتى دارد، اراده قوى دارد، پير كه شد همه اينها را از دست مىدهد. حالا مىخواهد عبادت كند، توانش را ندارد، ضعف، بى حالى،
مىخواهد فكر كند، مغزش نمىكشد، يك مقدارى فكر مىكند خسته ميشود. مىخواهد حضور قلب پيدا كند در عبادات يك مقدار به خودش فشار بياورد خسته مىشود، سرش درد مىگيرد. ارادهاش ضعيف شده ديگر. زود نمىتواند تصميم بگيرد. يك كارى مىداند خوب است، مىخواهد بكند، اما آدم در آن ملكاتى كه در طول عمر اينها انباشته شده و رسوخ پيدا كرده اينها مانع مىشود از اين كه آدم بتواند تصميم قاطع بگيرد. ولى آدم نمىداند تا جوان مىبيند مىگويد آقا هر وقت دلم خواست مىكنم هر كارى مىكنم. پير هم بشوم چه فرقى مىكند. ولى بدانيد يك مسئلهاى است كه اين قدر روى آن تأكيد مىكنند. بدانيد يك هم چين روزى براى شما جوانها در پيش است كه اين نشاط و نيروى جوانى از دست مىرود. اگر خداى نكرده ملكات رذيلهاى در شما رسوخ پيدا بكند، عوض كردنش مشكل خواهد شد. الان اگر يك خداى نكرده نكته ضعف اخلاقى داشته باشيد زود ميتوانيد علاج كنيد. ولى وقتى اين گناه انباشته شد، اين نكته ضعف اخلاقى متراكم شد به صورت ملكه در آمد، ديگر عوض كردنش ممكن نيست. گاهى كل المحال. بزرگانى ديديم. بسيار داراى كمالات گرانبها اما يك نقطه ضعفى در جوانى داشتهاند. اين ادامه پيدا كرده تا سن پيرى. در سن پيرى هر چه مىخواهند او را علاج كنند نمىشود. در زمينههاى ديگر اوج گرفتهاند، به مقامات بسيار عالى رسيدهاند. اما يك نقطه ضعفى داشتهاند، اين را درست معالجه نكردهاند، مانده است پيرى حالا قابل معالجه ديگر نيست. مثل يك مرض مضمنى است. تلاش هم مىكنند اما خيلى كم فايده است. تا جوان هستيد قدر جوانى را بدانيد.
اول «شبابك قبل حرمك». تا پير نشدهايد، جوانى را قدر بدانيد. «صحتك قبل سقمك». اين را در آن فراز قبلى هم فرموده بود. «الصحه و الفرار». تا مريض نشدهايد قدر سلامتى را بدانيد. وقتى مريض شدى كه ديگر رفت سلامتى، قدرش را بدانيد. فكر بكنيد ببينيد سلامتى چه نعمت ارزشمندى است، قدرش را بدانيد تا بتوانيد درست از آن بهره بردارى كنيد. در راه صحيح صرف كنيد. و غناك قبل فقرك. اگر شما الان توانگر هستيد. دستان پيش كسى دراز نيست. حالا لازم نيست شما ميلياردر باشد، همين كه آدم دستش پيش كسى دراز نباشد. ولو با قناعت زندگى اش تأمين باشد. بترسيد از روزى كه اين امكان براى شما فراهم نباشد، و مجبور باشيد از وظايف ديگرتان چشم پوشى كنيد برويد دنبال تحصيل مال. الان اگر ولو اين كه با هزار قناعت و كمبود هم هست، زندگى تان به يك صورتى تأمين مىشود، مجبور نيستيد ترك تحصيل كنيد بترسيد از روزى كه بخاطر تأمين معاشتان بايد برويد كار كنيد و تحصيل را رها كنيد. همين اندازه كه مىتوانيد به تحصيل برسيد، ولو توأم با انواع كمبودها هم است اين را قدرش را بدانيد. معلوم نيست اينها هميشه ميسر
باشد. يكى از اشتباهات آدميزاد اين است كه هميشه نگاهش به كمبودهاست. توجهش به كمبود هاست. آن چرا كه دارد قدرش را نمىداند. توجهش به اين است كه كجايش كم است. خب مثلاً فرض بفرماييد آدم سرش درد بگيرد، يك مقدارى كه ادامه پيدا بكند و خوابش نبرد و ناراحتى باشد دادش در مىآيد كه اين چى شد، اين چه وضعى شد، همان وقت نمىتواند بگويد چشمم سالم است، گوشم سالم است، دستم سالم است، پايم سالم است، سرم آن هم يك مختصرى درد مىكند. نمىتواند آدم فكر كند به اين كمبود توجه مىكند. وقتى يك چيزى از دستش برود. شهريه كم بشود، آن وقت به اين كمبود آدم توجه مىكند. يك چيزى گران بشود، نتواند درست آن اندازهاى كه قبلاً مىتوانست بخرد را بخرد. توجهش به اين معطوف مىشود كهاى واى جنسها گران شده. همان وقت به چيزهايى كه ارزان است فكر نمىكند حالا اگر اين يكى گران شده، بقيه جنسها ارزان است، باز هم خدا را شكر. از آن استفاده كند. هميشه توجه آدم به آن نقطههاى ضعف است، به آن كمبود هاست. و اين موجب ناراحتى آدم است. حالا صرف نظر از آن، تا آن وقتى كه آن كمبود نيامده باز قدر داشتنش را نمىدانيم. ما الان اگر اين فرمايش مىفرمايد غناك قبل فقرك، ممكن است در ذهن ما بيايد كه به ما چه ربطى دارد. ما كه غنى نيستيم. غنا نسبى است. نسبت به آن چه داريد غنى هستيد. آنى را كه داريد قدرش را بدانيد كه اگر آن رفت چه كار مىكنيد؟ به همان اندازهاى
كه توان داريد، به همان اندازهاى كه احتياج نداريد كه دستتان را پيش اين و آن دراز كنيد، قدر آن غناى نسبى را بدانيد. البته آنهايى كه غناى نسبى دارند به طريق اولى بايد قدردانى كنند.
و فراغك قبل شغلك. اين همان بود كه باز در قسمت قبلى گذشت. يكى صحت بود و يكى فراغ. اين معنايش اين نيست كه بيكارى خيلى نعمت خوبى است. و شغل يعنى اشتغال اين چيز بدى است. و بگويند تو بيكارى قدر قراغت را بدان. نه، اين جهت منفى قضيه است. بيكارى كه نعمتى نيست. منظور از فراق اين است كه شرايط به گونهاى باشد كه آدم بتواند انتخاب كند. شغل را آزادانه انتخاب كند نه اين كه به او تحميل بشود. قبل از اين كه مجبور بشويد يك كارى را بپذيريد نه به انتخاب خودتان. گردن گيرتان شده، مسوليت شما را وادار كرده، گرفتارى زندگى شما را به اين راه كشانده. قبل از اين كه به اين حد برسيد قدرت انتخاب داريد، اين حالت را قدر بدانيد. قدرش را بدانيد يعنى چى؟ يعنى بگيريد بخوابيد يك خواب راحتى بكنيد. قدر بدانيد تا از اين فرصت بتوانيد براى انتخاب اصلح استفاده بكنيد. حالا كه خودتان مىتوانيد انتخاب كنيد سعى كنيد كار اصلح و انفع را انتخاب كنيد. نگذاريد كار آن چنان بر شما سوار بشود كه كار انفع و اصلحى است نتوانيد
انتخاب كنيد. پس فراغك قبل شغلك نه اين كه بگوييم خب الحمد لله امروز ما بيكار هستيم چه نعمت خوبى است. پيغمبر اكرم سفارش فرمودند قدرش را بدان. بگوييم يك خواب خوب و راحت بكنيم. اين مىشود قدر دانى از فراغت قبل از شغل. اين كه تنبلى است. اين سوء استفاده از نعمت است. منظور همانطور كه عرض كردم ديگر تكرار نكنيد.
و حياتك قبل موتك. همه اينها هم در صورتى است كه انسان حيات داشته باشد. اگر مرگ آمد و اجل فرا رسيد ديگرنوبت به اين نعمتها نمىرسد. ولى ما اصلاً به آن چه كه توجه نداريم به اين است كه اصلاً خود حيات هم يك چيزى است، يك نعمتى است. همين وجود هم خودش يك نعمتى است. واگر درست حساب بكنيم اصل همه نعمتها هستى است. همه ديگر از شؤن هستى است. بزرگترين نعمتى كه خدا به بندهاى از بندههاى خودش داده اين است كه او ايجاد كرده. اين ارزشمندترين نعمت هاست. گاهى آدمى زاد آن چنان نادان مىشود كه من اصلاً نمىخواستم به وجود بيايم، خدا من را چرا خلق كرد. كانّه بايد از او اجازه بپرسند كه آقا شما اجازه مىفرماييد كه شما را ايجاد كنند يا نه؟ آن چنان غفلت و جهل انسان را مىگيرد كه از عظيمترين نعمتها غفلت مىكند. نمىداند كه اين چه نعمت عظيمى است نعمت هستى. اگر اين باشد، جاى ساير نعمتها باز ميشود. اگر نباشد چه نعمت ديگرى. و براى موجود زنده هستى آن انسانى اش به اين است كه توأم با حيات باشد. آن وقت است كه مىتواند از آن استفاده كند. وقتى كه مرگ فرا رسيد ولو اين كه حياتى است، حيات بزرخى، آن وقت جاى استفاده كردن از حيات به صورت عمل اختيارى گذشت. انسان با مردن نابود نمىشود ولى ديگر قدرت اختيار از او گرفته ميشود. ديگر نمىتواند يك مسيرى را اختيار كند و با عمل اختيارى خودش بپيمايد. آن وقت وقتى نگاه مىكند كه گذشته هايش را به چه صورتى گذرانده حسرت مىخورد، آرزو مىكند كهاى كاش بر مىگشتم و از زندگى استفاده ميكردم. به ملائكه هم ميگويد كه رب الرجعونى لعلى عمل صالحاً فيما تركت. ولى جوابش مىدهند، كلاّ انّها كلمة هو قائلها. يك حرفى است مىزنى. مگر با اين حرفها و آرزو كردنها مطلب عوض مىشود گذشت. پس تا به آن حد نرسيدهايم كه آرزوى بى فايدهاى بكنيم و التماس كنيم به ملائكه كه ما را برگردانيد كه بهرهاى از زندگى ببريم، تا به آن حد نرسيدهايم، خودمان قدر اين حياتمان را بدانيم.
بزرگان سفارش مىكردند مخصوصاً شب كه مىخواهيد بخوابيد تصور كنيد كه ممكن است در اين خواب از اين دنيا برويد. درآيه قرآن دارد كه «الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تموت فى منامها». خدا انسان را در حال مرگ هم توفى مىكند. روحش را مىگيرد. اگر اجلش فرا رسيده ودر همان حال مرگ
مىرود در عالم برزخ و ازاين عالم به كلى قطع مىشود ارتباطش، اگر اجلش فرا نرسيده «فيرسل الاخرى و يمسك التى قضاء عليه الموت فيرسل الاخرى». آن كه اجلش فرا رسيده، وقتى جانش را گرفت نگه مىدارد. آن كه اجلش نرسيده رها مىكند فيرسل الاخرى. پس مرگ يك واسطهاى است. دهليز آخرت است. خواب معذرت مىخواهم. خواب دهليز آخرت است. از اين مجرا آدم مىرود آن جا. وقتى رفت خواب. نصف مرگ را پيموده. توجه پيدا كنيم كه رفتيم خواب ديگر ممكن است بر نگرديم. وقتى بيدار شديد، بگوييد كه، دعا دارد، بگوييد كه الحمد لله كه خدا من را زنده كرد بعد از مردن. يك حيات جديدى به شما داده، اگر نمىداد چه كار مىكرديد؟ طلبكار بوديد؟ حالا كه اين حيات را داريد و از دستتان نگرفتهاند قدرش را بدانيد. روزى بيايد كه آرزو كنيم كهاى كاش يك لحظه ديگر ادامه پيدا مىكرد. مگر سعادت آخرت با همين اعمال لحظهاى ما پيدا نمىشود؟ همين لحظه لحظه هاست كه نمعتهاى آخرت را پيدا مىكنيم. وقتى مىبينيم كم داريم مىگوييم يك لحظه هم كه شده به ما فرصت بدهيد. يك لا اله الا الله بگويم، گذشت. حالا كه زبان باز است، مىتوانيم بگوييم، كوتاهى نكنيم، ياد خدا بكنيم، كار خيرى انجام بدهيم. نصيحتى بكنيد، امر به معروفى بكنيد، نهى از منكرى بكنيد، كار درستى انجام بدهيد، مطالعهاى بكند، فكرى بكنيد، چيزى بنويسيد، تا فرصت داريد از اين فرصتتان استفاده بكنيد.
«والحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...