• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «احفظنا اوصيك به تكن سعيداً فى الدنيا و الاخره با اباذر نعمتانِ مقبونٌ فيهما كثيرٌ من الناس الصحة و الفراغ». روايتى است كه ابو اسعد دعرى از ابوذر نقل كرده كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تقاضاى موعظه كرد و پيامبر اكرم به ابوذر در حضور امير المومنين (صلوات الله عليه) بيان فرمودند.
    يك بخشى از آن را در جلسه قبل خوانديم كه تأكيد بر تقويت ايمان بود. ايمان به خدا و به رسالت و به ولايت. بعد از تأكيد بر تقويت ايمان در اين زمينه، تقويت عقايد و اين كه اينها رأس عبادات است، تأكيد مى‏فرمايند كه اين نصيحتهايى را كه من به تو مى‏كنم سعى كن اينها را عمل كنى. بعد از تأكيد به ايمان و حفظ عقايد و تقويت عقايد مى‏فرمايد «يا اباذر احفظنا اوصيك به» حفظ وصيت يعنى عمل كردن به آن. وصيت در اين جا به معنى موعظه و نصيحت است، حفظش هم به اين است كه عمل كند نه الفاظش را حفظ كند. وصاياى من را حفظ كن يعنى به آن چه مى‏گويم عمل كن. «تكن سعيداً فى الدنيا و الاخره» تا هم در دنيا و هم در آخرت سعادتمند بشوى. نكته‏اى در اين بيان است كه حضرت براى اين كه تشويق كنند ابوذر را و همه كسانى كه اين وصيت را مى‏شنوند، براى اين كه عمل كنند به اين وصيت، بيان مى‏فرمايند كه عمل به اينوصيت موجب سعادت دنيا و آخرت است. چون انسان بالفطره طالب سعادت است خودش. هيچ انسانى نمى‏تواند طالب سعادتش نباشد. اين چيزى است كه مطلوب به ذات است براى هر كسى و هر تلاشى كه مى‏كند براى اين است كه به سعادت برسد، به خوشبختى هم در دنيا و هم در آخرت. دنبال اين مى‏گردد ببيند كه چه چيز موجب سعادتش مى‏شود؟ طبعاً انسانى كه بالفطره دنبال سعادتش است و تمام تلاشش براى اين است كه به سعادت برسد قاعدتاً اگر بداند كه چه چيز موجب سعادت مى‏شود آن را عمل خواهد كرد.
    اين است كه حضرت در ابتداى امر تأكيد مى‏فرمايند كه توجه داشته باش، اگر به اين وصايا عمل كنى همان مطلوب فطرى تو كه سعادت دنيا و آخرت است آن حاصل خواهد شد و اگر عمل نكنى طبعاً از اين سعادت محروم خواهى شد. پس بدان آن چه مطلوب تو است و فطرتاً دنبالش مى‏گردى، راهش همين است كه من به تو مى‏گويم. براى اين كه حضور ذهن بيشتر پيدا كند و اهتمام بيشتر به عمل به اين وصايا داشته باشد و توجه داشته باشد به اين كه ارزش اين‏
    وصايا چقدر است. بعد از اين تأكيد مثل اين كه طبيبى به مريض ابتداءً مى‏گويد كه حتماً بايد به اين نسخه عمل كنى اگر مى‏خواهى بهبود پيدا كنى. كسى كه مى‏رود پهلوى دكتر به خاطر اين است كه مى‏خواهد بهبودى پيدا كند. مى‏گويد به اين نسخه من بايد حتماً عمل كنى‏ها. اگر عمل نكنى فايده‏اى ندارد. اگر طالب بهبودى هستى بايد به اين نسخه عمل كنى. تقريباً بيان حضرت اين بيانشان چنين موقعيتى دارد. تويى كه طالب سعادت دنيا و آخرت هستى بايد به اين وصايا عمل كنى. اولين نكته‏اى را كه بيان مى‏فرمايند بعد از اين تأكيد اين است، كه آدميزادها دو نعمت مفت به دست آنها مى‏آيد و آن را هدر مى‏دهند و مغمون مى‏شوند. توجه داشته باش تو از كسانى نباشى كه اين نعمت‏ها را مفت از دست بدهى و يا با چيزى بدل كنى كه ارزش آنها را نداشته باشد. قدر اين دو تا نعمت را بدان. بيشتر مردم قدر اين دو تا نعمت را نمى‏دانند. همه كم و بيش از اين دو نعمت در بخشى از عمرشان دست كم بهره‏مند هستند ولى قدر آن را نمى‏دانند. تو اى ابوذر مواظب باش كه اين دو نعمت كه به دست تو مى‏آيد قدر آن را بدانى و درست از آن استفاده كنى. نعمت‏هاى زيادى است كه خداى متعال مفت به انسان مى‏دهد و براى به دست آوردنش هم زحمتى هم نمى‏كشد ولى مفت هم از دست مى‏دهد. معمولاً انسان چيزى را كه مفت به دست آورده مفت هم از دست مى‏دهد. خداى متعال بر ما منت گذاشته نعمت‏هاى بسيار ارزنده‏اى را مفت به ما داده اما در بهره برادارى از آنها حقش را ادا نمى‏كنيم. در راهى صرف مى‏كنيم كه نه تنها نفعى به حال ما ندارد احياناً ضرر هم دارد. آن دو نعمتى را كه بخصوص حضرت تأكيد مى‏فرمايند قدر اينها را بدان، يكى سلامتى است، يكى فراغت. سلامتى را همه ما كما بيش مى‏دانيم كه چه نعمت بزرگى است. اما فراغت را هنوز نمى‏دانيم كه اين يك نعمتى است و بايد چه جور قدر دانى كرد از آن. اما سلامتى، نعمت بسيار عظيمى است كه اصلاً ما توجه نداريم كه چنين نعمتى هم داريم. وقتى آدم متوجه مى‏شود كه چيزى به نام سلامتى هم وجود دارد كه مريض شده باشد. الان بنده و جنابعالى كه اين جا نشسته‏ايم، همه از لحاظ چشم، از لحاظ گوش، از لحاظ زبان، از لحاظ دست، از لحاظ بدن و ساير اندامهاى بدن، ظاهر، باطن، به حمد لله سالم هستيم. اگر كسى هم اندكى اختلال داشته باشد در مقابل مجموعه‏اى از اندامهاى سالم چيزى به حساب نمى‏آيد. اگر يكى از اينها، يكى از اينها فقط، يكى از صدها آفتى كه ممكن است ببينيم. چشم ما ممكن است صدها آفت، يعنى صدها نوع آفت ببيند. اين يكى اش اگر پيش بيايد. مثلاً يك دانه كوچكى بگذارد در چشمش كه درست نتواند پلكش را به هم بزند، گاهى پيش مى‏آيد، توى تخم چشم، يك لكه‏اى پيدا مى‏شود، يك دانه‏اى، يك برجستگى اى، آدم درست چشمش را نمى‏تواند به هم بزند. آن وقت آدم مى‏فهمد كه يك چيزى هم به نام‏
    سلامتى چشم بود. تازه اين كوچكترين و كمترينش است. صدها آفت ممكن است چشم ببيند كه آدم حاضر بشود تمام دارايى اش را بدهد براى اين كه آن آفت چشمش برطرف بشود. الحمد لله ما مبتلا نشده‏ايم كه ببينيم چه آفتهايى است. وهمينطور گوش و دست و پا و زبان و... اگر يك دفعه ما نتوانيم حرف بزنيم. داريم حرف مى‏زنيم ببينيم نمى‏شود. چندى پيش براى يكى از دوستان روى منبر اتفاق افتاده بود. وسط منبر صدايش قطع شده بود. هر چه فشار آورده بود ديده بود صدايش در نمى‏آيد. مدتى بردنش بيمارستان و معالجه و خيلى خطرناك بودند و خيلى مى‏ترسيدند و اينها الحمد لله خدا شفا به او داد. آدم باور نمى‏كند. آدم دارد حرف مى‏زند يك دفعه صدايش در نيايد. هر چه فشار مى‏آورد ببيند نمى‏شود. اگر خداى نكرده آدم لال بشود، حاضر است تمام ثروتش را بدهد تا اين مرض رفع بشود. قلب، كبد، معده، اعصاب، مغز، همه اينها سالم است و هر كدام از اينها اگر يكى از آفاتش به آن برسد آدم حاضر است تمام ثروتش را بدهد.
    پس ما در آن واحد ميلياردها ثروت داريم، مفت در اختيارمان است، چشم سالم و ساير اندامها. اين نعمت‏ها را داريم اما اصلاً توجه نداريم كه چنين چيزى هم است و چقدر قيمت دارد و حالا بايد چگونه از اين سلامتى استفاده كنيم. وقتى آفتى براى ما پيدا مى‏شود، مى‏فهميم عجب يك چيزى هم بود به نام سلامتى. يك شكم درد، يك سردرد. اين نعمت خدا مفت به همه ما داده، هرچه قدر هم حساب كنيم كه چقدر مى‏ارزد باز هم كم حساب كرده‏ايم. ولى از آن درست استفاده نمى‏كنيم. صرف چى مى‏كنيم؟ وقتى توجه نداريم كه چنين چيز قيمتى هم داريم، فكرش نيستيم كه اين را صرف چه چيزى بكنيم، از آن بهره بردارى كنيم.
    مشابه اين فراغت است. حالا اين را باز زودتر آدم مى‏تواند درك كند. فراغت يك نعمتى است كه ما اصلاً اين را هيچ به حساب نمى‏آوريم. يك وقت كه آدم گرفتار بشود، كار سر او بريزد، كار بر آدم سوار بشود، نتواند از چنگ كار در برود، حالا به هر دليلى، يا تكليف شرعى است، يا گرفتارى روزگار است. جورى بشود كه آدم نتواند سرش را بخاراند به قول خودمان، يك چند دقيقه در طول شبانه روز نتواند نگاه بكند كه من كى هستم؟ من كجا هستم؟ چه كار دارم مى‏كنم؟ آنچنان كار سرش ريخته كه اصلاً توجه به اين كه كجا هستم، چه كار مى‏بايست بكنم ندارد. يا اگر توجه هم دارد، يا دلش مى‏خواهد بعضى از كارها را انجام بدهد نمى‏تواند، فرصت آن نيست. در اين دوران بعد از انقلاب مسولين زيادى هستند كه به اين وضع مبتلا شده‏اند. آن چنان تكاليف به سرشان ريخته، گرفتاريها، كه به مسائل ضرورى خودشان و خانواده شان نمى‏رسند. كار بر آنها سوار است. ديگر فرصت اين كه چه كار بايد بكنند، اين‏
    قدر دلشان مى‏خواهد يك زيارت مشهدى بروند، يك زيارت حضرت معصومه بيايند. يك نافله‏اى بخوانند، يك توسلى، دعاى ندبه‏اى، يك دعاى كميلى. اصلاً خبر نيست. امكان ندارد.
    اما كسانى مثل بنده كه مسوليتى نداريم كه كارى بر ما سوار نيست در فكر اين هستيم كه وقتمان را چگونه بگذارنيم كه نفهميم كه چگونه گذشت. يعنى دنبال سر گرمى هستيم. نديديد كسانى دنبال سرگرمى هستند. حالا ان شاء الله ما نيستيم. اما ديديم يك كسانى، دنبال اين هستند كه چگونه عمر را بگذرانند كه نفهمند گذشت. نديد اينهايى كه جدولهاى روزنامه را برمى‏دارند مدتى روى آن كار مى‏كنند، جدول حل كنند، چه فايده‏اى دارد براى آنها. چه كار مى‏كنند؟ چى گريشان مى‏آيد از اين؟ همين سرگرمى. ناراحتند از اين كه بيكارند. يك جورى سرشان گرم است. اكثر كسانى كه دنبال فيلم‏ها، حالا نمى‏گويم فيلمهاى از كجا و اينها، بعضى كارها، بعضى سرگرمى‏ها، مى‏روند نه تنها واقعاً به خاطر آن لذتهاى خاص جنسى يا چيزهاى ديگرى است. خود اين سرگرمى برايشان به وجود مى‏آورد. بچه هايى هستند مخصوصاً در ايام تعطيلى كه مدرسه و اينها ضرورت ندارد براى آنها، آن چنان وابسته به فيلم‏هاى تلويزيون مى‏شوند اگر يك فيلم را ده بار ديده باشند باز هم اين فيلم كه گذاشته مى‏شود بايد اينها تماشا كنند. اگر يك مانعى پيش بيايد. پدر و مادر بخواهند بروند ميهمانى، جايى، مسجدى، چيزى، بچه را بخواهند ببرند، دادش در مى‏آيد و گريه، زارى كه من مى‏خواهم فيلم تماشا كنم. اگر بخواهند بروند مسافرت آن حساب ميكند كه آن وقتى كه ما در ماشين هستيم مى‏توانيم فيلم ببينيم يا نه، يك جورى به مسافرت برويم كه موقع فيلم رسيده باشيم به مقصد. يا اول فيلم مان را تماشا كنيم بعد برويم مسافرت. حالا چى در اين فيلم در مى‏آيد. چه لذتى از اين مى‏برند؟ همين تماشا سرگرمى، بنشيند تماشا كند، نفهمد عمر چگونه گذشت. و كسانى براى خودشان سرگرمى درست مى‏كنند. بسيارى از اين كسانى كه به اين بازيهاى خاصى سرگرم مى‏شوند، اينها به عنوان براى پول و اينها نيست. براى سرگرمى است. يك جورى مشغول بشوند كه بعد از يك ساعت، دو ساعت نفهمند كه چگونه عمرشان گذشت. اين برايشان مطلوب است. يعنى آدميزاد يك حالتى جنون‏آميز پيدا مى‏كند كه سرمايه گرانبهايى كه خودش مى‏داند چقدر قيمت دارد، مى‏خواهد اين سرمايه را آتش بزند بنشيند تماشا كند. كسى كه با هزار زحمت، ريال ريال پول جمع كرده تا يك ثروتى اندوخته. حالا فرض كنيد يك ميليون تومان اسكناس جمع كرده، يك روز بيايند بنشيند اين جا يكى يكى اين اسكناس‏ها را آتش بزند و بنشيند تماشا كند. چگونه مى‏سوزد اين؟ اين يكى تمام شد، يكى ديگر شد. مى‏گويد آقا براى چى اين كار را مى‏كنى؟مى‏گويد خوشم مى‏آيد. مى‏خواهم ببينيم چطور
    مى‏شود. ديگران مى‏گويند عجب ديوانه‏اى است. عمرى زحمت كشيده تا صد هزار تومان پول جمع كرده، حالا مى‏گويد خوشى من اين است كه ببينيم چه جور مى‏سوزد؟
    حالا غافل از اين كه خود ما به اين ديوانگى مبتلا هستيم. سرمايه عمر ما از پول خيلى بيشتر قيمت دارد. با عمر است كه همه چيز پيدا مى‏شود. هم پول دنيا پيدا مى‏شود، هم سعادت آخرت پيدا ميشود. ولى اين سرمايه را حاضريم مفت ببازيم، بنيشينيم تماشا كنيم كه ببينيم چه جور مى‏گذرد. بالاتر يك جورى بگذارنيم كه نفهميم گذشت. مثل اين كه از داشتنش خسته شده‏ايم. مى‏خواهيم اين را يك جورى از دست بدهيم. صرفش كنيم. اين حقيقت جنون است ولى جنونى است كه اغلب آدميزادها به آن مبتلا هستند. مى‏خواهند سرگرمى داشته باشند. مى‏خواهند عمرشان را بى خودى صرف كنند. ما اين دو نعمت را همه مان كما بيش داريم. هم صحت و هم فراغت، يعنى مى‏توانيم در بين كارها گزينش كنيم. اگر دلمان خواست يك عبادتى انجام بدهيم، دو ركعت نمازى بخوانيم، يك صفحه قرآن بخوانيم يك چنين فرصتى هم داريم. اما از آن استفاده نمى‏كنيم. اين فراغت را داريم، از آن بهره بردارى نمى‏كنيم. يك وقتى كه كار براى ما سوا بشود آرزو مى‏كنيم كه اى كاش يك فرصتى پيش مى‏آمد يك زيارتى مى‏رفتيم، يك عبادتى مى‏كرديم، ولى هيهات گذشت.
    پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در نخستين سفارشهايى كه به ابوذر مى‏فرمايند روى اين دو نكته تكيه مى‏كنند. يا اباذر «نعمتان مقبونٌ فيهما كثيرٌ من الناس» دو تا نعمت هستند كه خدا به همه مردم ميدهد اما بسيارى از مردم در صرف اين نعمت مقبون مى‏شوند. كى آدم مقبون مى‏شود؟ جنسى را بدهد، در مقابلش چيز كم ارزشترى را بگيرد. اين دو تا نعمت را خدا به آنها مى‏دهد، صرف ميكنند، در مقابلش چى مى‏گيريند، يا چيزى كه هيچ ارزشى ندارد، سرگرمى محض است، يا اگر فايده دارد، فايده‏اش كم است. در مقابل اين مطاعى كه داده‏اند آن قدر ارزش ندارد. مقبون مى‏شوند. كى مقبون نميشود؟ آن كسى كه توجه داشته باشد اولاًنعمتى به نام سلامتى وجود دارد. اين نعمتى است، هست. و در صدد باشد كه از اين سلامتى اش بهترين بهره را ببرد. كارى بكند كه خدا از او راضى باشد. آن مقبون نميشود. يكى هم فراغت. آن وقتى كه كار بر آدم سوار نيست مى‏تواند انتخاب كند در بين كارها، از اين فراغتش استفاده كند. چگونه استفاده كند؟ كارى را انتخاب كند كه انفع باشيد. نه اين كه چون سپرده و اشتغالى را حالا عهده دار شده حالا بااين كه مى‏بيند كار بهترى هم است، ولى نمى‏تواند رها كند. مسوليت پذيرفته. حالا مى‏بيند يك كارى مهمترى هم است. اما نمى‏تواند از دست بدهد. يا كارهاى زندگى آن چنان او را
    مجبورش كرده كه ديگر نمى‏تواند كار بهترى را كه انفع براى آخرتش است انتخاب كند. گرفتار كار دنيا شده. آن فراغت از دست رفت. پس مادامى كه آن فراغتتان از دست نرفته قدر اين فراغت را بدانيد. قدر اين فراغت را بدانيد، چه كار كنيم؟ برويم بخوابيم؟ قدر اين فراغت را بدانيد كه كار بهترى انجام دهيد. كارى كه انفع و اصلح است برايتان. بعد به طور كلى چند چيز را ذكر مى‏فرمايند كه آن حديث معروفى است. همه شنيده‏ايد. فرصت را در چند چيز غنيمت بشماريد. «يا اباذر اغتنم خمساً قبل خمس، شبابة قبل حرمك، صحتك قبل صغمك و غناك قبل فقرك و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك». دو تاى از اين پنچ تا همان هايى بود كه اول فرموده بودند. ذكر عام بعد الخاص. اول خاصش را ذكر مى‏فرمايند چون اهميت بيشترى داشت. بعد به طور كلى عامش راذكر مى‏كنند.
    پنج چيز است كه بايد قدرش را بدانيم و آن فرصتها را غنيمت بشماريم. اول جوانى را، آخر هم مى‏فرمايد حياتك قبل موتك. حيات شامل جوانى هم مى‏شود. اما جوانى خصوصيت دارد. خود عمر يك حساب دارد، يك نعمت است. جوانى يك حساب ديگرى دارد. چون نعمت مضاعف است.
    در فرمايشات حضرت امام (رضوان الله عليه) مكرر مى‏شنيديم كه ايشان به جوانها مى‏فرمودند جوانها قدر جوانى تان را بدانيد. چه آن وقتهايى كه اين جا در جلسات درسشان دائم درس اخلاق مى‏فرمودند يا آن درس‏هاى اخلاقى كه در نجف فرموده بودند يا بعد آن موعظه هايى كه بعد از انقلاب مى‏كردند. مكرر از ايشان مى‏شنيديم كه به جوآنها سفارش مى‏كردند كه شما قدر جوانى تان را بدانيد. مى‏فرمودند هم كه روزى مى‏آيد كه پير ميشويد و آن وقت پشيمان ميشويد. بخواهيد هم يك كارى انجام بدهيد نتوانيد ديگر. ولى بنده كه در سهم خودم، البته خودم پير شدم درك مى‏كنم ولى آن وقت‏ها كه مى‏شنيدم درست نمى‏فهميدم يعنى چى؟ خب آدم، كارى مى‏خواهد بكند نماز بخواند، بلند مى‏شود مى‏خواند، چه پير باشد، چه جوان. درس بخواهد بخواند، خب مى‏خواند، درس بخواهد بدهد، مى‏دهد، مطالعه بخواهد بكند، مى‏كند يعنى چى كه تا جوان هستيد قدر خودتان را بدانيد و اين باز از نقص‏هاى آدميزاد استكه تا به يك چيز نرسد درست نمى‏تواند درك كند. نمى‏تواند درست ارزيابى كند. هر چه ديگران نصيحتش كنند، يادآورى كنند، آن چنان كه بايد به گوش او فرو نمى‏رود تا خود او تجربه كند، باور مى‏كند و متأسفانه بعد از آن كه تجربه كرد باز هم يادش مى‏رود. اين بلاى آدميزاد است. به هر حال آقا، جوان‏ها قدر جوانى تان را بدانيد. آدم در جوانى نيرو دارد، نشاط دارد. سلامتى دارد، اراده قوى دارد، پير كه شد همه اينها را از دست مى‏دهد. حالا مى‏خواهد عبادت كند، توانش را ندارد، ضعف، بى حالى،
    مى‏خواهد فكر كند، مغزش نمى‏كشد، يك مقدارى فكر مى‏كند خسته ميشود. مى‏خواهد حضور قلب پيدا كند در عبادات يك مقدار به خودش فشار بياورد خسته مى‏شود، سرش درد مى‏گيرد. اراده‏اش ضعيف شده ديگر. زود نمى‏تواند تصميم بگيرد. يك كارى مى‏داند خوب است، مى‏خواهد بكند، اما آدم در آن ملكاتى كه در طول عمر اينها انباشته شده و رسوخ پيدا كرده اينها مانع مى‏شود از اين كه آدم بتواند تصميم قاطع بگيرد. ولى آدم نمى‏داند تا جوان مى‏بيند مى‏گويد آقا هر وقت دلم خواست مى‏كنم هر كارى مى‏كنم. پير هم بشوم چه فرقى مى‏كند. ولى بدانيد يك مسئله‏اى است كه اين قدر روى آن تأكيد مى‏كنند. بدانيد يك هم چين روزى براى شما جوان‏ها در پيش است كه اين نشاط و نيروى جوانى از دست مى‏رود. اگر خداى نكرده ملكات رذيله‏اى در شما رسوخ پيدا بكند، عوض كردنش مشكل خواهد شد. الان اگر يك خداى نكرده نكته ضعف اخلاقى داشته باشيد زود ميتوانيد علاج كنيد. ولى وقتى اين گناه انباشته شد، اين نكته ضعف اخلاقى متراكم شد به صورت ملكه در آمد، ديگر عوض كردنش ممكن نيست. گاهى كل المحال. بزرگانى ديديم. بسيار داراى كمالات گرانبها اما يك نقطه ضعفى در جوانى داشته‏اند. اين ادامه پيدا كرده تا سن پيرى. در سن پيرى هر چه مى‏خواهند او را علاج كنند نمى‏شود. در زمينه‏هاى ديگر اوج گرفته‏اند، به مقامات بسيار عالى رسيده‏اند. اما يك نقطه ضعفى داشته‏اند، اين را درست معالجه نكرده‏اند، مانده است پيرى حالا قابل معالجه ديگر نيست. مثل يك مرض مضمنى است. تلاش هم مى‏كنند اما خيلى كم فايده است. تا جوان هستيد قدر جوانى را بدانيد.
    اول «شبابك قبل حرمك». تا پير نشده‏ايد، جوانى را قدر بدانيد. «صحتك قبل سقمك». اين را در آن فراز قبلى هم فرموده بود. «الصحه و الفرار». تا مريض نشده‏ايد قدر سلامتى را بدانيد. وقتى مريض شدى كه ديگر رفت سلامتى، قدرش را بدانيد. فكر بكنيد ببينيد سلامتى چه نعمت ارزشمندى است، قدرش را بدانيد تا بتوانيد درست از آن بهره بردارى كنيد. در راه صحيح صرف كنيد. و غناك قبل فقرك. اگر شما الان توانگر هستيد. دستان پيش كسى دراز نيست. حالا لازم نيست شما ميلياردر باشد، همين كه آدم دستش پيش كسى دراز نباشد. ولو با قناعت زندگى اش تأمين باشد. بترسيد از روزى كه اين امكان براى شما فراهم نباشد، و مجبور باشيد از وظايف ديگرتان چشم پوشى كنيد برويد دنبال تحصيل مال. الان اگر ولو اين كه با هزار قناعت و كمبود هم هست، زندگى تان به يك صورتى تأمين مى‏شود، مجبور نيستيد ترك تحصيل كنيد بترسيد از روزى كه بخاطر تأمين معاشتان بايد برويد كار كنيد و تحصيل را رها كنيد. همين اندازه كه مى‏توانيد به تحصيل برسيد، ولو توأم با انواع كمبودها هم است اين را قدرش را بدانيد. معلوم نيست اينها هميشه ميسر
    باشد. يكى از اشتباهات آدميزاد اين است كه هميشه نگاهش به كمبودهاست. توجهش به كمبود هاست. آن چرا كه دارد قدرش را نمى‏داند. توجهش به اين است كه كجايش كم است. خب مثلاً فرض بفرماييد آدم سرش درد بگيرد، يك مقدارى كه ادامه پيدا بكند و خوابش نبرد و ناراحتى باشد دادش در مى‏آيد كه اين چى شد، اين چه وضعى شد، همان وقت نمى‏تواند بگويد چشمم سالم است، گوشم سالم است، دستم سالم است، پايم سالم است، سرم آن هم يك مختصرى درد مى‏كند. نمى‏تواند آدم فكر كند به اين كمبود توجه مى‏كند. وقتى يك چيزى از دستش برود. شهريه كم بشود، آن وقت به اين كمبود آدم توجه مى‏كند. يك چيزى گران بشود، نتواند درست آن اندازه‏اى كه قبلاً مى‏توانست بخرد را بخرد. توجهش به اين معطوف مى‏شود كه‏اى واى جنس‏ها گران شده. همان وقت به چيزهايى كه ارزان است فكر نمى‏كند حالا اگر اين يكى گران شده، بقيه جنس‏ها ارزان است، باز هم خدا را شكر. از آن استفاده كند. هميشه توجه آدم به آن نقطه‏هاى ضعف است، به آن كمبود هاست. و اين موجب ناراحتى آدم است. حالا صرف نظر از آن، تا آن وقتى كه آن كمبود نيامده باز قدر داشتنش را نمى‏دانيم. ما الان اگر اين فرمايش مى‏فرمايد غناك قبل فقرك، ممكن است در ذهن ما بيايد كه به ما چه ربطى دارد. ما كه غنى نيستيم. غنا نسبى است. نسبت به آن چه داريد غنى هستيد. آنى را كه داريد قدرش را بدانيد كه اگر آن رفت چه كار مى‏كنيد؟ به همان اندازه‏اى‏
    كه توان داريد، به همان اندازه‏اى كه احتياج نداريد كه دستتان را پيش اين و آن دراز كنيد، قدر آن غناى نسبى را بدانيد. البته آنهايى كه غناى نسبى دارند به طريق اولى بايد قدردانى كنند.
    و فراغك قبل شغلك. اين همان بود كه باز در قسمت قبلى گذشت. يكى صحت بود و يكى فراغ. اين معنايش اين نيست كه بيكارى خيلى نعمت خوبى است. و شغل يعنى اشتغال اين چيز بدى است. و بگويند تو بيكارى قدر قراغت را بدان. نه، اين جهت منفى قضيه است. بيكارى كه نعمتى نيست. منظور از فراق اين است كه شرايط به گونه‏اى باشد كه آدم بتواند انتخاب كند. شغل را آزادانه انتخاب كند نه اين كه به او تحميل بشود. قبل از اين كه مجبور بشويد يك كارى را بپذيريد نه به انتخاب خودتان. گردن گيرتان شده، مسوليت شما را وادار كرده، گرفتارى زندگى شما را به اين راه كشانده. قبل از اين كه به اين حد برسيد قدرت انتخاب داريد، اين حالت را قدر بدانيد. قدرش را بدانيد يعنى چى؟ يعنى بگيريد بخوابيد يك خواب راحتى بكنيد. قدر بدانيد تا از اين فرصت بتوانيد براى انتخاب اصلح استفاده بكنيد. حالا كه خودتان مى‏توانيد انتخاب كنيد سعى كنيد كار اصلح و انفع را انتخاب كنيد. نگذاريد كار آن چنان بر شما سوار بشود كه كار انفع و اصلحى است نتوانيد
    انتخاب كنيد. پس فراغك قبل شغلك نه اين كه بگوييم خب الحمد لله امروز ما بيكار هستيم چه نعمت خوبى است. پيغمبر اكرم سفارش فرمودند قدرش را بدان. بگوييم يك خواب خوب و راحت بكنيم. اين مى‏شود قدر دانى از فراغت قبل از شغل. اين كه تنبلى است. اين سوء استفاده از نعمت است. منظور همانطور كه عرض كردم ديگر تكرار نكنيد.
    و حياتك قبل موتك. همه اينها هم در صورتى است كه انسان حيات داشته باشد. اگر مرگ آمد و اجل فرا رسيد ديگرنوبت به اين نعمت‏ها نمى‏رسد. ولى ما اصلاً به آن چه كه توجه نداريم به اين است كه اصلاً خود حيات هم يك چيزى است، يك نعمتى است. همين وجود هم خودش يك نعمتى است. واگر درست حساب بكنيم اصل همه نعمت‏ها هستى است. همه ديگر از شؤن هستى است. بزرگترين نعمتى كه خدا به بنده‏اى از بنده‏هاى خودش داده اين است كه او ايجاد كرده. اين ارزشمندترين نعمت هاست. گاهى آدمى زاد آن چنان نادان مى‏شود كه من اصلاً نمى‏خواستم به وجود بيايم، خدا من را چرا خلق كرد. كانّه بايد از او اجازه بپرسند كه آقا شما اجازه مى‏فرماييد كه شما را ايجاد كنند يا نه؟ آن چنان غفلت و جهل انسان را مى‏گيرد كه از عظيم‏ترين نعمت‏ها غفلت مى‏كند. نمى‏داند كه اين چه نعمت عظيمى است نعمت هستى. اگر اين باشد، جاى ساير نعمت‏ها باز ميشود. اگر نباشد چه نعمت ديگرى. و براى موجود زنده هستى آن انسانى اش به اين است كه توأم با حيات باشد. آن وقت است كه مى‏تواند از آن استفاده كند. وقتى كه مرگ فرا رسيد ولو اين كه حياتى است، حيات بزرخى، آن وقت جاى استفاده كردن از حيات به صورت عمل اختيارى گذشت. انسان با مردن نابود نمى‏شود ولى ديگر قدرت اختيار از او گرفته ميشود. ديگر نمى‏تواند يك مسيرى را اختيار كند و با عمل اختيارى خودش بپيمايد. آن وقت وقتى نگاه مى‏كند كه گذشته هايش را به چه صورتى گذرانده حسرت مى‏خورد، آرزو مى‏كند كه‏اى كاش بر مى‏گشتم و از زندگى استفاده ميكردم. به ملائكه هم ميگويد كه رب الرجعونى لعلى عمل صالحاً فيما تركت. ولى جوابش مى‏دهند، كلاّ انّها كلمة هو قائلها. يك حرفى است مى‏زنى. مگر با اين حرفها و آرزو كردن‏ها مطلب عوض مى‏شود گذشت. پس تا به آن حد نرسيده‏ايم كه آرزوى بى فايده‏اى بكنيم و التماس كنيم به ملائكه كه ما را برگردانيد كه بهره‏اى از زندگى ببريم، تا به آن حد نرسيده‏ايم، خودمان قدر اين حياتمان را بدانيم.
    بزرگان سفارش مى‏كردند مخصوصاً شب كه مى‏خواهيد بخوابيد تصور كنيد كه ممكن است در اين خواب از اين دنيا برويد. درآيه قرآن دارد كه «الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تموت فى منامها». خدا انسان را در حال مرگ هم توفى مى‏كند. روحش را مى‏گيرد. اگر اجلش فرا رسيده ودر همان حال مرگ‏
    مى‏رود در عالم برزخ و ازاين عالم به كلى قطع مى‏شود ارتباطش، اگر اجلش فرا نرسيده «فيرسل الاخرى و يمسك التى قضاء عليه الموت فيرسل الاخرى». آن كه اجلش فرا رسيده، وقتى جانش را گرفت نگه مى‏دارد. آن كه اجلش نرسيده رها مى‏كند فيرسل الاخرى. پس مرگ يك واسطه‏اى است. دهليز آخرت است. خواب معذرت مى‏خواهم. خواب دهليز آخرت است. از اين مجرا آدم مى‏رود آن جا. وقتى رفت خواب. نصف مرگ را پيموده. توجه پيدا كنيم كه رفتيم خواب ديگر ممكن است بر نگرديم. وقتى بيدار شديد، بگوييد كه، دعا دارد، بگوييد كه الحمد لله كه خدا من را زنده كرد بعد از مردن. يك حيات جديدى به شما داده، اگر نمى‏داد چه كار مى‏كرديد؟ طلبكار بوديد؟ حالا كه اين حيات را داريد و از دستتان نگرفته‏اند قدرش را بدانيد. روزى بيايد كه آرزو كنيم كه‏اى كاش يك لحظه ديگر ادامه پيدا مى‏كرد. مگر سعادت آخرت با همين اعمال لحظه‏اى ما پيدا نمى‏شود؟ همين لحظه لحظه هاست كه نمعت‏هاى آخرت را پيدا مى‏كنيم. وقتى مى‏بينيم كم داريم مى‏گوييم يك لحظه هم كه شده به ما فرصت بدهيد. يك لا اله الا الله بگويم، گذشت. حالا كه زبان باز است، مى‏توانيم بگوييم، كوتاهى نكنيم، ياد خدا بكنيم، كار خيرى انجام بدهيم. نصيحتى بكنيد، امر به معروفى بكنيد، نهى از منكرى بكنيد، كار درستى انجام بدهيد، مطالعه‏اى بكند، فكرى بكنيد، چيزى بنويسيد، تا فرصت داريد از اين فرصتتان استفاده بكنيد.
    «والحمد لله رب العالمين»