• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين. يا اباذر ان اول شى‏ءٍ يرفع من هذا الامه الامانة و الخشوع حتى لا تكاد ترى خشوعا».
    اين روايت شريفه‏اى كه مواعظ پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) بود مى‏خوانديم تا به اين قسمتش رسيديم. به حسب اين روايت پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به حضرت ابوذر فرمودند كه بعد از من از اين امت صفات پسنديده‏اى برداشته ميشود. اولش دو چيز است. يكى امانت است كه از ميان مردم برداشته مى‏شود و يكى خشوع. توضيحى اگر براى اين عبارت بخواهيم بدهيم بايد بگوييم كه امت پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به عنوان يك جامعه تربيت شده دو دسته از امتيازات بزرگ داشتند. يكى امتيازاتشان مربوط به امور اجتماعى و روابطى بود كه بين همديگر داشتند و حتى بين ساير مردمى كه از اين امت اسلامى نبودند. روابط بين انسانها. و يكى از لحاظ شخصيت فردى و حالات روحى شان بود. هم از لحاظ فردى و روحى و معنوى ممتاز بودند، هم از لحاظ اجتماعى. اين صفات در اثر تربيت‏هاى ممتدّى بود كه از طرف خداى متعال به وسيله پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) اعمال شده بود و در حدى كه مردم استعداد و لياقت داشتند از اين تربيت‏ها استفاده كرده بودند و نسبتاً يك امت خوبى تربيت شده بودند. هم افرادشان از لحاظ روحى و معنوى افراد شايسته‏اى بودند، هم روابط انسانى شان بين همديگر روابط سالمى بود. مثل يك باغى كه بدست باغبانى پرورش پيدا كرده بود كه درخت‏ها سر سبز و خرم و ميوه دار شده باشند. اگر اين باغ آفت ببنيد يك آثارى ابتداءً در آن ظاهر مى‏شود كه يك شخص متخصص وقتى نگاه كند به اين باغ و به اين درختها و آن آفت را مشاهده كند مى‏فهمد كه اين باغ آفت زده است و اين در حال خراب شدن و نابود شدن است.
    اين امت هم كه هم از لحاظ فردى تربيت شده بودند و هم از لحاظ اجتماعى خصايصى داشتند. روزى اين سر سبزى و خرمى كه آن امت نسبتاً داشتند حالت خزان پيدا خواهد كرد. خزانى كه ابتداءً ظاهر ميشود آن برگهايى كه اول زرد مى‏شود و مى‏خشكد اين دو چيز است در امور فردى اولين آفتى كه در امت حاصل ميشود اين است كه دلشان سخت مى‏شود. قصى القلب ميشوند. حالت خشوع و نرمى را از دست مى‏دهد. ديگر آن جايى كه بايد از سخن حق، از حالات حق، از رفتارهاى حق اثر بپذيرد، آن حالات و تأثرات ظاهر
    نمى‏شود. اين نسبت به شخصيت افراد. وقتى انسان با فرد فردشان تماس مى‏گيرد، مى‏بيند آدم‏هاى سختى هستند. حرف حق زود در آنها اثر نمى‏كند. آن جايى كه بايد دلشان نرم بشود، اشكشان جارى بشود نمى‏شود. اين از لحاظ فردى.
    از لحاظ اجتماعى وقتى روابطشان را با همديگر نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم يكى از آفت هايى كه ظهور پيدا كرده اين است كه امانت و درست كارى ضعف پيدا كرده. آنطور كه بايد نسبت به همديگر درست كار باشند، امين باشند، آن حالت از بين دارد مى‏رود. در اموال مردم و در ساير امانات خيانت ميشود. اينها زنگهاى خطرى است كه به صدا در مى‏آيد. اگر اين دو چيز در امت پيدا بشود، از لحاظ اجتماعى امانت دار نباشند، درستكار نباشند، در اموال رعايت احتياط را نكنند. در مسائل فردى، در حالات روحى آدمهاى سخت دلى بشوند. هم از لحاظ فردى اينها مشرف به سقوط هستند و هم از لحاظ اجتماعى. اين دو تا دو تا زنگ خطر است براى اين جانب. در قرآن كريم در باره هر دوى اين موضوع آيات متعددى داريم. در روايات بحث‏هاى زيادى در اين زمينه شده، از ويژگيهاى اين صفات اين است كه اين ارزشها، ارزشهايى نيست كه تعبداً اسلام مطرح كرده باشد. يا مخصوص مسلمانها باشد. قبل از اين كه هنوز اسلامى مطرح بشود و مردم ايمان به خدا و پيغمبر بياورند يك ارزش هايى را خودشان درك مى‏كردند به عقل خودشان. اينها را همه عقلا مى‏فهمند ولو هيچ پيامبرى هم به طرف آنها مبعوث نشده باشد يا از دعوت او اطلاعى پيدا نكرده باشند. مردم مى‏فهمند كه درستكارى و امانت يك چيز خوبى است. اگر مردمى در امانت خيانت بكنند، رعايت امانت دارى را نكنند. در اموال ديگران خيانت بكنند ،اينها مردمى شايسته‏اى نيستند. همه اين را مى‏فهمند. چه مومن باشد، چه كافر. مى‏دانيد اصلاً بزرگترين عاملى كه باعث موفقيت پيغمبر اكرم در بين اعراب شد، بلكه در بين جهانيان همين صفت امين بودن شد. قبل از رسالت مردم ايشان را به عنوان امين مى‏شناختند. محمد الامين. و شناخته شدن پيامبر اكرم به اين صفت بود كه باعث شد آنها گرايش به آن حضرت پيدا بكنند. آنهايى كه ريگى در كفششان نبود و دنبال حق بودند. اگر اين صفت را مردم نمى‏شناختند نمى‏دانستند كه ايشان شخص راستگو و درستكارى است. چون امين بودن لازمه‏اش راست گويى هم است اين كه آدم نسبت به اموال خيانت بكند، راست هم نمى‏تواند بگويد. چون مردم ايشان را به راست گويى و درستكارى مى‏شناختند اين عامل بزرگى بود كه گرايش پيدا كردند. بسيارى از مردم به همان ادعايى كه ايشان مى‏كردند مطمئن مى‏شدند. چون مى‏دانستند كه ايشان اهل دروغ نيست. اين بزرگترين عامل موفقيت پيغمبر اكرم بود.
    و اين ارزش را مردم از اسلام نياموخته بودند. هنوز مسلمان نشده بودند تا
    كسى به آنها بگويد امانت دارى خيلى خوبى است «ان اللَّه يأمركم ان تعدى الامانات الى اهلها». مردم با عقل خودشان مى‏دانستند اين ارزش از ضروريات زندگى اجتماعى است. اگر مردمى بخواهند با هم زندگى كنند اما رعايت امانت را نكنند درست كار نباشند، اين سنگ روى سنگ بند نمى‏شود. هيچ كس به هيچ كس اعتماد نمى‏كند. اساس زندگى اجتماعى به اعتماد متقابل بين انسانهاست. در گفتار مستلزم راست گويى است. در كردار مستلزم درستكارى و امانت است. پس اين ارزش يك ارزشى است كه عقل انسان مى‏فهمد، ارزشش از بديهيات عقلى است. احتياج به استدلال آدم ندارد، احتياج به تعبد هم ندارد. پس هر امرى كه در قرآن كريم سفارشاتى كه در شريعت اسلام نسبت به اين مسائل شده به يك معنا جنبه ارشادى دارد. همان چيزى است كه عقل ميگفته اسلام هم تصديق و تأييد فرموده. همانطور نسبت به خشوع. اگر كسانى نسبت به حقايقى كه به آنها عرضه مى‏شود، وقايعى كه اتفاى مى‏افتد بى تفاوت باشند، بى رگ باشند، هر حادثه‏اى اتفاق مى‏افتد، نفى و اثبات آن براى آنها فرقى نكند. فكر زندگى خودشان باشند و كشك خودشان را بسابند. بى تفاوت. اينها وقتى حقايق به آنها عرضه مى‏شود نمى‏پذيرند. بنا ندارند. آدم هايى هستند سنگ دل. بى تأثر. هر عاملى بخواهد در قلبشان اثر كند، قلب آمادگى ندارد براى پذيرشش. طبعاً چنين كسانى وقتى پيامبران هم بيايند هدايت آنها را نمى‏پذيريند. در مقابل حق خضوع پيدا نمى‏كنند. برعكس از مردمى باشند دلشان نرم باشد، حالت انعطاف داشته باشد. در مقابل حوادث تأثر پيدا بكند، آن جا كه بايد اثر خوب ببخشد، اثر خوب. آن جايى كه اثر مخالف بايد ببخشد اثر مخالف، حساس باشد دل نه بى تفاوت. چنين كسانى در مقابل دعوتى هم كه انبيا مى‏كنند در مقابل انذارى كه انبيا مى‏كنند، در مقابل تبشيرى كه مى‏كنند حساسيت دارد. وقتى انذار مى‏كنند مى‏لرزد. وقتى تبشير مى‏كنند دلش پرواز ميكند. وقتى ظلمى ببيند به كسى مى‏شود اشكش جارى مى‏شود. وقتى ببنيد حقى اعمال ميشود روحش شاد مى‏شود. اين جور مردمى كه دلشان حساس است اينها در مقابل حقايق ديگرهم مى‏توانند اثرپذير باشند. راه به سوى دلشان باز است. كانه دلش خودشان را به روى حوادث، به روى حقايق عالم باز كرده‏اند. اما آنهايى كه قصى القلبند، در دل را بسته‏اند. خودشان هستند و خواسته‏هاى حيوانى خودشان.
    چنين مردمى دعوت انبيا هم در آنها اثر نمى‏كند. ملاحظه مى‏فرماييد قرآن كريم دو دسته از اهل كتاب را معرفى مى‏كند. يك دسته كسانى كه دشمن‏ترين مردم نسبت به اسلام و اهل حق هستند. يك دسته آنهايى كه دوست‏ترين مردم نسبت به اهل حق هستند. ببينيد اوصافشان چيه؟ «لتجدن اشد الناس عداوةً للذين امنوا اليهود». سخت‏ترين دشمنان نسبت به مومنين و مسلمانها يهود
    هستند. در باره آنها مى‏فرمايد «ثم قصد القلوبهم فهى كلحجاره او اشد». اينها آدم هايى هستند كه سنگ دلند. دلشان مثل سنگ سخت شده. بلكه از سنگ هم سخت‏تر. «ان من الحجارة لما يشقق فيخرج منه الماء لما يتفجر منه الانهار». از سنگ هم گاهى آب جارى مى‏شود اما از دل اين‏ها اشك جارى نمى‏شود. دل اينها نمى‏شكند. نسبت به همه چيز بى تفاوتند. سختند. نسبت به مومنين هم خيلى پر كينه هستند. اينها اشد العدوة للذين امنوا هستند. در مقابلشان «و لتجدن اقربهم مودّت للذين آمنوا الذين قالوانّا نسائكم». بعد علتش را ببينيد چه مى‏گويد:«ذالك بانّ منهم قصيصين و رباناً بانهم لا يستكبرون». بعد مى‏فرمايد اينها طورى هستند كه وقتى آيات قرآن به آنها خوانده مى‏شود و حق را مى شناسند «ترى اعينهم اذا سمعوا ما انزل اليه». آياتى كه برتو نازل شده وقتى اينها مى شنوند «ترى اعينهم تفيضوا مم اضمع». مسيحى هستند. هنوز به اسلام گرايش پيدا نكردند اما زمينه‏شان خيلى آماده است. وقتى مى فهمند آيه حقى است از خدا نازل شده «ترى اعينهم تفيضوا مم اضمع». چشمشان پر از اشك مى شود «مما عرفوا من الحق». اين حالت انعطاف، اين حالت نرمى دل كه وقتى حقى را شناختند آن چنان شاد مى شوند، در روحشان اثر مى گذارد، اشك شوق از ديده‏شان جارى مى شود، وقتى ظلم ناحقى را ببينند اشك حسرت مى‏ريزند، بى تفاوت نيستند، بى رگ نيستند. اينها خيلى نزديك‏اند به ايمان، وقتى حق را شناختند خيلى زود مى پذيرند، در دلشان به روى حقايق باز است، اما اگر كسانى سنگدل بودند، قصى القلب بودند به اين‏زودى‏ها حقى را نمى پذيرند. به همين دليل بود كه يهود چون قصى القلب بود كمتر ايمان مى آوردند اما نسارى‏ خيلى زود ايمان مى آوردند و وقتى هم كه ايمان مى آوردند مومنين خيلى پاكى مى شدند.
    «يا اباذر ان اول شى‏ءٍ من هذه الامه» اول چيزى كه از اين امت برداشته خواهد شد، اولين انحرافى كه در اين امت ظاهر ميشود، اولين برگها و شاخه هايى كه از اين باغ خواهد خكشيد، از لحاظ امور اجتماعى امانت و درستكارى است. از لحاظ فردى خشوع دل. «حتى لا تكاد ترى خشوعا». روزى مى‏رسد كه گويا در ميان امت يك نفر را هم نمى‏بينى كه خشوع دل داشته باشد. اصلاً كانه گريه معنا ندارد. كانه اشك ريختن مال پيرزنهاست. مرد نبايد گريه بكند. شايد فراموش نكرده باشيد، يك وقتى كسانى كه خودشان را اسلام شناس معرفى مى‏كردند مى‏گفتند اسلام حتى نخواسته كه انسان در مقابل خدا هم ذلت داشته باشد. ارزشى كه مطرح مى‏كردند گردن كلفتى بود. اين كه آدم دلش بشكند، گريه بكند، خضوع پيدا بكند اينها همه ضد ارزش بود. اينها به عنوان اسلام مطرح مى‏شد. پيغمبر اكرم فرمود روزى بيايد كه خشوع از ميان امت من برداشته بشود حتى به زحمت بتواند يك نفر را پيدا بكنى كه دلش نرم باشد.
    همه سنگدل، گويى جايى براى گريستن و گريه كردن وجود ندارد در عالم. در حالى كه مومن دائماً حالت خشوع دارد. «الذينهم فى صلاتهم خاشعون، ترى اعينهم تفيضوا مم اضمع». آن آياتى كه در قسمت گذشته دفعه قبل خوانديم، «اذا يتلى عليهم يخرون على الاذقان سجداً ويقولون سبحان ربنا ان كان بعد ربنا لمفعولا و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا». مومن بايد اين جورى باشد. ولى روزى بايد كه حتى در ميان مردم يك نفر را هم اين جورى پيدا نكنيم. سبحان اللَّه‏
    «يا اباذر»، بد نيست همين جا هم عرض بكنم كه اين امانت مخصوص مصداقهاى بينش نيست كه مثلاً يك كسى مالى را امانت مى‏گذارد دست ديگرى. فقط آن جا، جاى امانت دارى و خيانت است. اموال عمومى كه در اختيار ما است، اينها هم حفظ جز امانت دارى است. خيابان و زمين و آب و درخت و چيزهاى ديگرى كه در اختيار مسلمانهاست و از اموال جامعه اسلامى است. مخصوصاً اموال بيت المال. اگر در دست كسانى باشد، رعايت امانت در آنها لازم‏تر است. چون يك وقت مال يك نفر است پيش آدم، خيانت مى‏كند، نسبت به همان يك شخص بدهكار مى‏شويم. اما وقتى اموال عمومى را در آن خيانت بكند، رعايت نكند، به همه مسلمانها خيانت كرده. به همه بدهكار مى‏شود. آن راننده‏اى كه روى ماشين بيت المال كار مى‏كند، اگر درستكار نباشد و دقت نكند و خسارتى به آن ماشين وارد بشود به همه مسلمانها خيانت كرده. امانت دارى فقط اين نيست كه يك مالى را پهلوى يك كسى امانت بگذارم بعد بيايم بگيرم. آن چراغى كه از بيت المال روشن مى‏شود، اگر براى بيت المال صرف نشود، صرف اموال شخصى بشود خيانت است. و همينطور اموال ديگرى كه از بيت المال است. از مال مردم است، از اموال عمومى است، اگر آدم حفظ نكند، رعايت نكند، اينها خيانت در امانت است.
    «يا اباذر و الذى نفس محمدٍ بيده لو ان الدنيا كان التعدل عند اللَّه جناه بعونةٍ او زبابٍ ما سقل كافر منها شربتاً مما». گويا بعد از اين كه اولين آفت را براى جامعه ذكر فرمودند طبعاً اين سوال مطرح مى‏شود كه منشأ پيدايش اين آفت چيه؟ چطور مى‏شود كه مردم قصى القلب مى‏شوند و چطور مى‏شود كه اينها خائن ميشوند؟ امين بودن از ميان جامعه رخت بر مى‏بندد، خشوع از دلها ميرود. سرش چيه؟ گويا كلام بعدى ناظر است به بيان سر اين مطلب. سر اينها حب دنياست. وقتى علاقه‏اى به دنيا در دل پيدا شد، سنگدل مى‏شود. وقتى علاقه به دنيا پيدا شد در اموال خيانت مى‏شود. انگيزه خيانت چيه؟ استفاده شخصى. استفاده شخصى يعنى چى؟ يعنى حب به اين مال، به اين بهره‏ها. پس ريشه‏اش حب دنياست. آن حالت خشوع هم در اثر اين است كه دل مبتلا مى‏شود به گناه،
    عامل قصاوت گناه است. توجه به ماديات و لذتهاى دنيوى است. اينها موجب قصاوت دل ميشود. چرا دل مبتلا مى‏شود به اينها؟ به خاطر اين كه اول دنبال شهوات رفته. مرتكب گناهان شده به دنبال آن تمايلات، در نتيجه به قصاوت قلب مبتلا شده. كسى كه نگاه مى‏كند مى‏بيند كه اين درختان خشك شده. آن كسى كه در صدد معالجه است برگردد ببنيد كه چى پاى اين درخت ريخته‏اند كه اين جورى شده؟ اگر بخواهند جلوگيرى كنند از خشك شدن درخت بايد مواظب باشند كه آب سالم به آن داده بشود، كود سالم به آن داده بشود، نخشكد. قلب انسان هم مثل درخت مى‏ماند. اگر بخواهند نخشكد بايد ببينند كه چه غذايى به آن مى‏دهند. اگر غذايى كه به انسان داده مى‏شود غذاهاى مسموم باشد، چيزهايى باشد كه تمايلات شهوى انسان را ارضا مى‏كند. نتيجه‏اش سنگدلى ميشود. فخلف من بعد خلفٌ قضاء الصلات و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون ريا». دنباله روى از شهوات و اميال حيوانى باعث قصاوت قلب مى‏شود، فصاوت قلب باعث خشكى و نابودى درخت ايمان مى‏شود. براى اين كه اين ريشه كنده بشود، اين سموم از قلب بيرون بيايد انسان را متوجه كرد به اين كه اين سموم را بشناسد و نسبت به آنها تنفر پيدا كند. اينى كه ملاحظه مى‏فرماييد قرآن كريم به لحن‏هاى مختلف، با شيوه‏هاى مختلف انسان را از دنيا مى‏ترساند. نهج البلاغه را شما بگيريد ملاحظه كنيد. شايد يك صفحه را پيدا نكنيد كه مذمت دنيا در آن نباشد. اين همه خطبه‏ها، گاهى در يك خطبه چندين بار راجع به اين موضوع با چند لحن با چند شيوه بيان شده است. خب ملاحظه مى‏فرماييد كه اين كل خطبه‏هاى امير المومنين نيست. يك دستچينى، گلچينى است از خطبه‏ها كه به ما رسيده. حتى كل خطبه‏ها هم نقل نشده. گاهى خطبه‏اى بوده مرحوم سيد رضى قسمتهايى از آن را انتخاب كرده. به خاطر آن غرض خاصى كه داشته. به عنوان اين كه نمونه‏هاى بلاغت معرفى بشود و ديگران به واسطه بلاغت كشيده بشوند به نهج البلاغه. با على آشنا بشوند. با او رابطه قلبى برقرار بكنند. به هر حال ولى اين قسمت يعنى همين قسمتى كه هست، شما ببينيد چقدر تكرار شده روى اين موضوع. چقدر اصحابش از دنيا مى‏ترسند. هر روز، هر شب راجع به اين مسئله تذكر مى‏دهد. چرا؟ براى اين كه مى‏داند اصل همه دردها همين است. تا حب دنيا باشد هيچ فضليتى در دنيا نمى‏ماند. هيچ كمالى در انسان پايدار نمى‏ماند. ممكن است انسان سالها زحمت بكشد كمالات مختلفى كسب كند، اما همراهش يك سمى است كشنده، همه را نابود مى‏كند. و گاهى نتيجه عكس مى‏دهد اصلاً. اين است كه قرآن كريم، پيامبر اكرم، ائمه اطهار (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) در تربيتشان روى اين موضوع تكيه مى‏كنند. بياناتى كه دارند، مواعظى كه دارند، به مناسبتهايى به مردم توجه مى‏دهند كه از دنيا بترسيد. البته‏
    شماها نياز به تذكر نداريد. از دنيا بترسيد معنايش نيست كه كار نكنيد، دنبال علم نباشيد، دنبال صنعت نباشيد، نمى‏دانم دنبال تكنولوژى نباشيد، اينها معنايش اين نيست. معنايش دلبستن به ذخارف دنياست، دل بستن به شهوات دنياست، اصالت دادن به اينهاست. و الا همه اينها را به خاطر آخرت مى‏شود آخرت. مى‏شود آخرت‏طلبى. بستگى به انگيزه انسان دارد. براى چى آدم دنبال اينها برود.
    به خاطر اين كه اينها را دوست دارد، لذت مى‏برد يا به خاطر اين كه انجام وظيفه مى‏كند. اگر آدم زن مى‏گيرد صرفاً به خاطر ارضاى شهوت اين دنيا خواهى است. علامتش هم اين است كه حلال و حرام ديگر برايش فرقى نمى‏كند. وقت ارضاى ميل حيوانى اش را مى‏خواهد. از هر راهى شد. اولين قدمش اين است كه آدم حدود شرعى را رعايت كند. ولى مراتب بالاترى را دارد كه اصلاً به خاطر خدا و به خاطر اطاعت امر او به زندگى خانوادگى تن در مى‏دهد. خدا خواست. اگر خدا نخواسته بود اين كار را نمى‏كرد. ولو هزارى لذت داشت. حالا اگر هزارى مشكل هم داشته باشد تحمل مى‏كند براى اين كه خدا دوست دارد. امروز كه مى‏بينيد در دنياى غرب پايه زندگى خانوادگى سست شده براى اين است كه لذت جنس شان از راه ديگر بهتر تأمين مى‏شود. ديگر خودشان را مقيد به زندگى خانوادگى نمى‏كنند. اين نشانه اين است كه ازدواج و همسر را فقط به خاطر لذت جنسى مى‏خواهند. وقتى مى‏بينند اين لازمه‏اش سختى هايى است، مشكلاتى است، رها مى‏كنند. اما در جامعه اسلامى هرگز چنين چيزى تا مسلمان هستند نخواهد شد. تا ارزشهاى اسلامى وجود دارد. مشكلات زندگى و خانوادگى را تحمل مى‏كنند به خاطر اين كه خدا دوست دارد. البته خدا هم از لطف خودش لذت هايى را در اين كار قرار داده. در همسردارى، در بچه دارى، لذايذ طبيعى و فطرى خدا قرار داده. ولى به هر حال مشكلاتى هم دارد ديگر. منظور اين است كه اگر كسى لذايذ دنيا را به خاطر خدا و به خاطر انجام وظيفه واجد بشود، اين عيب نيست. اين دنيا پرستى نيست. اگر اصالت بدهد به اينها. هدف بشود برايش دنيا، آن دنيا خواهى است.
    حالا پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) در اين عبارت به ابوذر مى‏فرمايند يا اباذر: اگر مى‏خواهى بدانى كه دنيا چقدر ارزش دارد و قابليت دارد كه آدم دنبال آن برود، اين مثل را براى تو مى‏زنم. اين بيان را توجه كن. به تو مى‏گويم اگر همه اين جهان با اين لذايذى كه دارد، كه اين همه سرها براى آن شكسته مى‏شود، عمرها در راه آن داده مى‏شود، اگر همه اين جهان به اندازه يك بال يك مگس يا به اندازه بال يك پشه‏اى پيش خدا ارزش داشت، يك جرعه آبش را به كافر نمى‏داد. اگر همه اين نهرها و درياها پيش خدا به اندازه يك بال پشه ارزش‏
    اگر داشت، ارزش واقعى و اصيل، هيچ وقت به كافر يك جرعه آبش را نمى‏نوشانيد. و البته كافرى كه معانذ است از روى عناد حق را نپذيرفته. مستضعف حسابش جداست. آن كافرى كه از روى عناد جهود مى‏كند و حق را زير بار نمى‏رود با خدا اعلان جنگ دارد. خب خدا به چنين كسى كه رحم نمى‏كند. پس چرا اين همه نعمت‏هاى دنيا به كفار مى‏دهد؟ مال اين است كه ارزشى براى اين نعمت‏ها قائل نيست. اين‏ها چيزى نيست. اگر براى خدا به اندازه بال پشه براى ما اهميت داشت، يك جرعه آبش را به كافر نمى‏نوشانديم. اين كه مى‏بينيد اين نعمت‏هاى دنيا اين جور فراوان در اختيار كفار است مال اين است كه خدا براى اينها ارزشى قائل نيست. اينها وسيله آزمايش است. ارزش نيست اينها. «المال و البنون زينة حيات الدنيا انما اموالكم و اولادكم فتنه». همه اينها وسائل آزمايش است. اينها اصالتى ندارد. «ما عندكم ينفد». همه اينها نابود مى‏شود. «ما عند اللَّه باق». ارزش مال آن چيزهايى است كه پيش خداست. آنها را خدا يك جرعه آبش را هم به كفار نمى‏دهد. چرا خدا خيلى بى رحم است. روز قيامت كفار مى‏گويند التماس مى‏كنند به اهل بهشت «ان افضوا علينا من الماء قوم ما رزقكم اللَّه». يك جرعه آب به ما بدهيد. جواب مى‏دهند «ان اللَّه حرم على الكافرين». اينها ممنوع است، به شما داده نميشود. امكان اين كه آب بهشتى به كافر برسد وجود ندارد. چرا؟ براى اين آن ارزش دارد. خدا به غير اهلش نمى‏دهد. اگر بدهد به كافر ظلم است. آن لياقت اين را ندارد. اما از اموال دنيا كه در اختيار كفار قرار ميدهد چون آن وسيله آزمايش است. وقتى از اين اموال استفاده مى‏كنند بر عذابشان افزوده ميشود. وسيله آزمايش است. از اينها سوء استفاده ميكنند كه بر گناهشان افزوده مى‏شود، بر كفرشان افزوده مى‏شود. بر عذابشان افزوده ميشود.
    آن آيه شريفه است كه گمان نكنيد كه اين اموالى كه ما به كفار مى‏دهيم مال اين است كه خيلى اينها را دوست داريم. مى‏خواهيم بر گناهانشان افزوده بشود تا بر عذابشان افزوده بشود. به هر حال بيان را نگاه كنيد. حالا استدلال فلسفى نيست. بيان موعظه است. ببينيد پيامبر اكرم چه جور با اصحابش سخن مى‏گويد تااين‏ها را نفرت بدهد از دنيا. مى‏فرمايد «و الذى نفس محمدٍ بيده» استكه مطلب خيلى عجيب است. جاى اين حرف است كه آدم باور نكند. من و شما وقتى اين حرف به گوشمان مى‏خورد خيلى حرف عجيبى است. البته ما كجا، ابوذر كجا. ولى به اندازه معرفت خودمان. يك حرف عجيبى به نظر مى‏آيد. يعنى اين همه نعمتهاى دنيا از اول تا حالا اين همه معادن طلا و نقره و عرض كنم كه جوهرها و گوهرهاى قيمتى اين همه معادن نفت، زغال سنگ، نمى‏دانم اين همه باغ‏ها و درخت‏ها و ميوه‏ها و اين كاخ‏ها، همه اينها به اندازه يك بال پشه ارزش ندارد؟ خيلى حرف عجيبى است. خب جا دارد كه بايد
    قسم خورد اين جا. يك وقت به ذهنت خطور نكند كه اينها مبالغه است. «و الذى نفس محمدٍ بيده» قسم به آن كسى كه جان من به دست او است، مطلب همين است كه مى‏گويم. چى آن مطلب «لو ان الدنيا كان التعدل عند اللَّه جناه بعوندةٍ» لو، لام امتناع. اگر دنيا به اندازه بال پشه‏اى، «او زبابٍ» يا بال مگسى پيش خدا ارزش داشت، «ما سقل كافر منها شربتاً من ماء». يك جرعه آبش را به كافر نمى‏داد. كما اين كه در آخرت چون آب بهشت ارزش دارد يك جرعه‏اش را هم به كافر نمى‏دهند. آن جا حساب ارزشهاى واقعى است. اما اين جا كه داده معلوم مى‏شود كه ارزش خدايى اينها ندارد. اينها ارزش آزمايشى است. من و شما هستيم كه به اين چيزها دل خوش مى‏كنيم. آن چه پيش خدا ارزش دارد امورى است كه اصالت دارد، ثابت است، زوال‏پذير نيست. آنها نعمت هايى است كه براى اولياى خودش ذخيره كرده.
    «و الحمد لله رب العالمين»