شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 17
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين. يا اباذر ان اول شىءٍ يرفع من هذا الامه الامانة و الخشوع حتى لا تكاد ترى خشوعا».
اين روايت شريفهاى كه مواعظ پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) بود مىخوانديم تا به اين قسمتش رسيديم. به حسب اين روايت پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به حضرت ابوذر فرمودند كه بعد از من از اين امت صفات پسنديدهاى برداشته ميشود. اولش دو چيز است. يكى امانت است كه از ميان مردم برداشته مىشود و يكى خشوع. توضيحى اگر براى اين عبارت بخواهيم بدهيم بايد بگوييم كه امت پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به عنوان يك جامعه تربيت شده دو دسته از امتيازات بزرگ داشتند. يكى امتيازاتشان مربوط به امور اجتماعى و روابطى بود كه بين همديگر داشتند و حتى بين ساير مردمى كه از اين امت اسلامى نبودند. روابط بين انسانها. و يكى از لحاظ شخصيت فردى و حالات روحى شان بود. هم از لحاظ فردى و روحى و معنوى ممتاز بودند، هم از لحاظ اجتماعى. اين صفات در اثر تربيتهاى ممتدّى بود كه از طرف خداى متعال به وسيله پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) اعمال شده بود و در حدى كه مردم استعداد و لياقت داشتند از اين تربيتها استفاده كرده بودند و نسبتاً يك امت خوبى تربيت شده بودند. هم افرادشان از لحاظ روحى و معنوى افراد شايستهاى بودند، هم روابط انسانى شان بين همديگر روابط سالمى بود. مثل يك باغى كه بدست باغبانى پرورش پيدا كرده بود كه درختها سر سبز و خرم و ميوه دار شده باشند. اگر اين باغ آفت ببنيد يك آثارى ابتداءً در آن ظاهر مىشود كه يك شخص متخصص وقتى نگاه كند به اين باغ و به اين درختها و آن آفت را مشاهده كند مىفهمد كه اين باغ آفت زده است و اين در حال خراب شدن و نابود شدن است.
اين امت هم كه هم از لحاظ فردى تربيت شده بودند و هم از لحاظ اجتماعى خصايصى داشتند. روزى اين سر سبزى و خرمى كه آن امت نسبتاً داشتند حالت خزان پيدا خواهد كرد. خزانى كه ابتداءً ظاهر ميشود آن برگهايى كه اول زرد مىشود و مىخشكد اين دو چيز است در امور فردى اولين آفتى كه در امت حاصل ميشود اين است كه دلشان سخت مىشود. قصى القلب ميشوند. حالت خشوع و نرمى را از دست مىدهد. ديگر آن جايى كه بايد از سخن حق، از حالات حق، از رفتارهاى حق اثر بپذيرد، آن حالات و تأثرات ظاهر
نمىشود. اين نسبت به شخصيت افراد. وقتى انسان با فرد فردشان تماس مىگيرد، مىبيند آدمهاى سختى هستند. حرف حق زود در آنها اثر نمىكند. آن جايى كه بايد دلشان نرم بشود، اشكشان جارى بشود نمىشود. اين از لحاظ فردى.
از لحاظ اجتماعى وقتى روابطشان را با همديگر نگاه مىكنيم مىبينيم يكى از آفت هايى كه ظهور پيدا كرده اين است كه امانت و درست كارى ضعف پيدا كرده. آنطور كه بايد نسبت به همديگر درست كار باشند، امين باشند، آن حالت از بين دارد مىرود. در اموال مردم و در ساير امانات خيانت ميشود. اينها زنگهاى خطرى است كه به صدا در مىآيد. اگر اين دو چيز در امت پيدا بشود، از لحاظ اجتماعى امانت دار نباشند، درستكار نباشند، در اموال رعايت احتياط را نكنند. در مسائل فردى، در حالات روحى آدمهاى سخت دلى بشوند. هم از لحاظ فردى اينها مشرف به سقوط هستند و هم از لحاظ اجتماعى. اين دو تا دو تا زنگ خطر است براى اين جانب. در قرآن كريم در باره هر دوى اين موضوع آيات متعددى داريم. در روايات بحثهاى زيادى در اين زمينه شده، از ويژگيهاى اين صفات اين است كه اين ارزشها، ارزشهايى نيست كه تعبداً اسلام مطرح كرده باشد. يا مخصوص مسلمانها باشد. قبل از اين كه هنوز اسلامى مطرح بشود و مردم ايمان به خدا و پيغمبر بياورند يك ارزش هايى را خودشان درك مىكردند به عقل خودشان. اينها را همه عقلا مىفهمند ولو هيچ پيامبرى هم به طرف آنها مبعوث نشده باشد يا از دعوت او اطلاعى پيدا نكرده باشند. مردم مىفهمند كه درستكارى و امانت يك چيز خوبى است. اگر مردمى در امانت خيانت بكنند، رعايت امانت دارى را نكنند. در اموال ديگران خيانت بكنند ،اينها مردمى شايستهاى نيستند. همه اين را مىفهمند. چه مومن باشد، چه كافر. مىدانيد اصلاً بزرگترين عاملى كه باعث موفقيت پيغمبر اكرم در بين اعراب شد، بلكه در بين جهانيان همين صفت امين بودن شد. قبل از رسالت مردم ايشان را به عنوان امين مىشناختند. محمد الامين. و شناخته شدن پيامبر اكرم به اين صفت بود كه باعث شد آنها گرايش به آن حضرت پيدا بكنند. آنهايى كه ريگى در كفششان نبود و دنبال حق بودند. اگر اين صفت را مردم نمىشناختند نمىدانستند كه ايشان شخص راستگو و درستكارى است. چون امين بودن لازمهاش راست گويى هم است اين كه آدم نسبت به اموال خيانت بكند، راست هم نمىتواند بگويد. چون مردم ايشان را به راست گويى و درستكارى مىشناختند اين عامل بزرگى بود كه گرايش پيدا كردند. بسيارى از مردم به همان ادعايى كه ايشان مىكردند مطمئن مىشدند. چون مىدانستند كه ايشان اهل دروغ نيست. اين بزرگترين عامل موفقيت پيغمبر اكرم بود.
و اين ارزش را مردم از اسلام نياموخته بودند. هنوز مسلمان نشده بودند تا
كسى به آنها بگويد امانت دارى خيلى خوبى است «ان اللَّه يأمركم ان تعدى الامانات الى اهلها». مردم با عقل خودشان مىدانستند اين ارزش از ضروريات زندگى اجتماعى است. اگر مردمى بخواهند با هم زندگى كنند اما رعايت امانت را نكنند درست كار نباشند، اين سنگ روى سنگ بند نمىشود. هيچ كس به هيچ كس اعتماد نمىكند. اساس زندگى اجتماعى به اعتماد متقابل بين انسانهاست. در گفتار مستلزم راست گويى است. در كردار مستلزم درستكارى و امانت است. پس اين ارزش يك ارزشى است كه عقل انسان مىفهمد، ارزشش از بديهيات عقلى است. احتياج به استدلال آدم ندارد، احتياج به تعبد هم ندارد. پس هر امرى كه در قرآن كريم سفارشاتى كه در شريعت اسلام نسبت به اين مسائل شده به يك معنا جنبه ارشادى دارد. همان چيزى است كه عقل ميگفته اسلام هم تصديق و تأييد فرموده. همانطور نسبت به خشوع. اگر كسانى نسبت به حقايقى كه به آنها عرضه مىشود، وقايعى كه اتفاى مىافتد بى تفاوت باشند، بى رگ باشند، هر حادثهاى اتفاق مىافتد، نفى و اثبات آن براى آنها فرقى نكند. فكر زندگى خودشان باشند و كشك خودشان را بسابند. بى تفاوت. اينها وقتى حقايق به آنها عرضه مىشود نمىپذيرند. بنا ندارند. آدم هايى هستند سنگ دل. بى تأثر. هر عاملى بخواهد در قلبشان اثر كند، قلب آمادگى ندارد براى پذيرشش. طبعاً چنين كسانى وقتى پيامبران هم بيايند هدايت آنها را نمىپذيريند. در مقابل حق خضوع پيدا نمىكنند. برعكس از مردمى باشند دلشان نرم باشد، حالت انعطاف داشته باشد. در مقابل حوادث تأثر پيدا بكند، آن جا كه بايد اثر خوب ببخشد، اثر خوب. آن جايى كه اثر مخالف بايد ببخشد اثر مخالف، حساس باشد دل نه بى تفاوت. چنين كسانى در مقابل دعوتى هم كه انبيا مىكنند در مقابل انذارى كه انبيا مىكنند، در مقابل تبشيرى كه مىكنند حساسيت دارد. وقتى انذار مىكنند مىلرزد. وقتى تبشير مىكنند دلش پرواز ميكند. وقتى ظلمى ببيند به كسى مىشود اشكش جارى مىشود. وقتى ببنيد حقى اعمال ميشود روحش شاد مىشود. اين جور مردمى كه دلشان حساس است اينها در مقابل حقايق ديگرهم مىتوانند اثرپذير باشند. راه به سوى دلشان باز است. كانه دلش خودشان را به روى حوادث، به روى حقايق عالم باز كردهاند. اما آنهايى كه قصى القلبند، در دل را بستهاند. خودشان هستند و خواستههاى حيوانى خودشان.
چنين مردمى دعوت انبيا هم در آنها اثر نمىكند. ملاحظه مىفرماييد قرآن كريم دو دسته از اهل كتاب را معرفى مىكند. يك دسته كسانى كه دشمنترين مردم نسبت به اسلام و اهل حق هستند. يك دسته آنهايى كه دوستترين مردم نسبت به اهل حق هستند. ببينيد اوصافشان چيه؟ «لتجدن اشد الناس عداوةً للذين امنوا اليهود». سختترين دشمنان نسبت به مومنين و مسلمانها يهود
هستند. در باره آنها مىفرمايد «ثم قصد القلوبهم فهى كلحجاره او اشد». اينها آدم هايى هستند كه سنگ دلند. دلشان مثل سنگ سخت شده. بلكه از سنگ هم سختتر. «ان من الحجارة لما يشقق فيخرج منه الماء لما يتفجر منه الانهار». از سنگ هم گاهى آب جارى مىشود اما از دل اينها اشك جارى نمىشود. دل اينها نمىشكند. نسبت به همه چيز بى تفاوتند. سختند. نسبت به مومنين هم خيلى پر كينه هستند. اينها اشد العدوة للذين امنوا هستند. در مقابلشان «و لتجدن اقربهم مودّت للذين آمنوا الذين قالوانّا نسائكم». بعد علتش را ببينيد چه مىگويد:«ذالك بانّ منهم قصيصين و رباناً بانهم لا يستكبرون». بعد مىفرمايد اينها طورى هستند كه وقتى آيات قرآن به آنها خوانده مىشود و حق را مى شناسند «ترى اعينهم اذا سمعوا ما انزل اليه». آياتى كه برتو نازل شده وقتى اينها مى شنوند «ترى اعينهم تفيضوا مم اضمع». مسيحى هستند. هنوز به اسلام گرايش پيدا نكردند اما زمينهشان خيلى آماده است. وقتى مى فهمند آيه حقى است از خدا نازل شده «ترى اعينهم تفيضوا مم اضمع». چشمشان پر از اشك مى شود «مما عرفوا من الحق». اين حالت انعطاف، اين حالت نرمى دل كه وقتى حقى را شناختند آن چنان شاد مى شوند، در روحشان اثر مى گذارد، اشك شوق از ديدهشان جارى مى شود، وقتى ظلم ناحقى را ببينند اشك حسرت مىريزند، بى تفاوت نيستند، بى رگ نيستند. اينها خيلى نزديكاند به ايمان، وقتى حق را شناختند خيلى زود مى پذيرند، در دلشان به روى حقايق باز است، اما اگر كسانى سنگدل بودند، قصى القلب بودند به اينزودىها حقى را نمى پذيرند. به همين دليل بود كه يهود چون قصى القلب بود كمتر ايمان مى آوردند اما نسارى خيلى زود ايمان مى آوردند و وقتى هم كه ايمان مى آوردند مومنين خيلى پاكى مى شدند.
«يا اباذر ان اول شىءٍ من هذه الامه» اول چيزى كه از اين امت برداشته خواهد شد، اولين انحرافى كه در اين امت ظاهر ميشود، اولين برگها و شاخه هايى كه از اين باغ خواهد خكشيد، از لحاظ امور اجتماعى امانت و درستكارى است. از لحاظ فردى خشوع دل. «حتى لا تكاد ترى خشوعا». روزى مىرسد كه گويا در ميان امت يك نفر را هم نمىبينى كه خشوع دل داشته باشد. اصلاً كانه گريه معنا ندارد. كانه اشك ريختن مال پيرزنهاست. مرد نبايد گريه بكند. شايد فراموش نكرده باشيد، يك وقتى كسانى كه خودشان را اسلام شناس معرفى مىكردند مىگفتند اسلام حتى نخواسته كه انسان در مقابل خدا هم ذلت داشته باشد. ارزشى كه مطرح مىكردند گردن كلفتى بود. اين كه آدم دلش بشكند، گريه بكند، خضوع پيدا بكند اينها همه ضد ارزش بود. اينها به عنوان اسلام مطرح مىشد. پيغمبر اكرم فرمود روزى بيايد كه خشوع از ميان امت من برداشته بشود حتى به زحمت بتواند يك نفر را پيدا بكنى كه دلش نرم باشد.
همه سنگدل، گويى جايى براى گريستن و گريه كردن وجود ندارد در عالم. در حالى كه مومن دائماً حالت خشوع دارد. «الذينهم فى صلاتهم خاشعون، ترى اعينهم تفيضوا مم اضمع». آن آياتى كه در قسمت گذشته دفعه قبل خوانديم، «اذا يتلى عليهم يخرون على الاذقان سجداً ويقولون سبحان ربنا ان كان بعد ربنا لمفعولا و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا». مومن بايد اين جورى باشد. ولى روزى بايد كه حتى در ميان مردم يك نفر را هم اين جورى پيدا نكنيم. سبحان اللَّه
«يا اباذر»، بد نيست همين جا هم عرض بكنم كه اين امانت مخصوص مصداقهاى بينش نيست كه مثلاً يك كسى مالى را امانت مىگذارد دست ديگرى. فقط آن جا، جاى امانت دارى و خيانت است. اموال عمومى كه در اختيار ما است، اينها هم حفظ جز امانت دارى است. خيابان و زمين و آب و درخت و چيزهاى ديگرى كه در اختيار مسلمانهاست و از اموال جامعه اسلامى است. مخصوصاً اموال بيت المال. اگر در دست كسانى باشد، رعايت امانت در آنها لازمتر است. چون يك وقت مال يك نفر است پيش آدم، خيانت مىكند، نسبت به همان يك شخص بدهكار مىشويم. اما وقتى اموال عمومى را در آن خيانت بكند، رعايت نكند، به همه مسلمانها خيانت كرده. به همه بدهكار مىشود. آن رانندهاى كه روى ماشين بيت المال كار مىكند، اگر درستكار نباشد و دقت نكند و خسارتى به آن ماشين وارد بشود به همه مسلمانها خيانت كرده. امانت دارى فقط اين نيست كه يك مالى را پهلوى يك كسى امانت بگذارم بعد بيايم بگيرم. آن چراغى كه از بيت المال روشن مىشود، اگر براى بيت المال صرف نشود، صرف اموال شخصى بشود خيانت است. و همينطور اموال ديگرى كه از بيت المال است. از مال مردم است، از اموال عمومى است، اگر آدم حفظ نكند، رعايت نكند، اينها خيانت در امانت است.
«يا اباذر و الذى نفس محمدٍ بيده لو ان الدنيا كان التعدل عند اللَّه جناه بعونةٍ او زبابٍ ما سقل كافر منها شربتاً مما». گويا بعد از اين كه اولين آفت را براى جامعه ذكر فرمودند طبعاً اين سوال مطرح مىشود كه منشأ پيدايش اين آفت چيه؟ چطور مىشود كه مردم قصى القلب مىشوند و چطور مىشود كه اينها خائن ميشوند؟ امين بودن از ميان جامعه رخت بر مىبندد، خشوع از دلها ميرود. سرش چيه؟ گويا كلام بعدى ناظر است به بيان سر اين مطلب. سر اينها حب دنياست. وقتى علاقهاى به دنيا در دل پيدا شد، سنگدل مىشود. وقتى علاقه به دنيا پيدا شد در اموال خيانت مىشود. انگيزه خيانت چيه؟ استفاده شخصى. استفاده شخصى يعنى چى؟ يعنى حب به اين مال، به اين بهرهها. پس ريشهاش حب دنياست. آن حالت خشوع هم در اثر اين است كه دل مبتلا مىشود به گناه،
عامل قصاوت گناه است. توجه به ماديات و لذتهاى دنيوى است. اينها موجب قصاوت دل ميشود. چرا دل مبتلا مىشود به اينها؟ به خاطر اين كه اول دنبال شهوات رفته. مرتكب گناهان شده به دنبال آن تمايلات، در نتيجه به قصاوت قلب مبتلا شده. كسى كه نگاه مىكند مىبيند كه اين درختان خشك شده. آن كسى كه در صدد معالجه است برگردد ببنيد كه چى پاى اين درخت ريختهاند كه اين جورى شده؟ اگر بخواهند جلوگيرى كنند از خشك شدن درخت بايد مواظب باشند كه آب سالم به آن داده بشود، كود سالم به آن داده بشود، نخشكد. قلب انسان هم مثل درخت مىماند. اگر بخواهند نخشكد بايد ببينند كه چه غذايى به آن مىدهند. اگر غذايى كه به انسان داده مىشود غذاهاى مسموم باشد، چيزهايى باشد كه تمايلات شهوى انسان را ارضا مىكند. نتيجهاش سنگدلى ميشود. فخلف من بعد خلفٌ قضاء الصلات و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون ريا». دنباله روى از شهوات و اميال حيوانى باعث قصاوت قلب مىشود، فصاوت قلب باعث خشكى و نابودى درخت ايمان مىشود. براى اين كه اين ريشه كنده بشود، اين سموم از قلب بيرون بيايد انسان را متوجه كرد به اين كه اين سموم را بشناسد و نسبت به آنها تنفر پيدا كند. اينى كه ملاحظه مىفرماييد قرآن كريم به لحنهاى مختلف، با شيوههاى مختلف انسان را از دنيا مىترساند. نهج البلاغه را شما بگيريد ملاحظه كنيد. شايد يك صفحه را پيدا نكنيد كه مذمت دنيا در آن نباشد. اين همه خطبهها، گاهى در يك خطبه چندين بار راجع به اين موضوع با چند لحن با چند شيوه بيان شده است. خب ملاحظه مىفرماييد كه اين كل خطبههاى امير المومنين نيست. يك دستچينى، گلچينى است از خطبهها كه به ما رسيده. حتى كل خطبهها هم نقل نشده. گاهى خطبهاى بوده مرحوم سيد رضى قسمتهايى از آن را انتخاب كرده. به خاطر آن غرض خاصى كه داشته. به عنوان اين كه نمونههاى بلاغت معرفى بشود و ديگران به واسطه بلاغت كشيده بشوند به نهج البلاغه. با على آشنا بشوند. با او رابطه قلبى برقرار بكنند. به هر حال ولى اين قسمت يعنى همين قسمتى كه هست، شما ببينيد چقدر تكرار شده روى اين موضوع. چقدر اصحابش از دنيا مىترسند. هر روز، هر شب راجع به اين مسئله تذكر مىدهد. چرا؟ براى اين كه مىداند اصل همه دردها همين است. تا حب دنيا باشد هيچ فضليتى در دنيا نمىماند. هيچ كمالى در انسان پايدار نمىماند. ممكن است انسان سالها زحمت بكشد كمالات مختلفى كسب كند، اما همراهش يك سمى است كشنده، همه را نابود مىكند. و گاهى نتيجه عكس مىدهد اصلاً. اين است كه قرآن كريم، پيامبر اكرم، ائمه اطهار (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) در تربيتشان روى اين موضوع تكيه مىكنند. بياناتى كه دارند، مواعظى كه دارند، به مناسبتهايى به مردم توجه مىدهند كه از دنيا بترسيد. البته
شماها نياز به تذكر نداريد. از دنيا بترسيد معنايش نيست كه كار نكنيد، دنبال علم نباشيد، دنبال صنعت نباشيد، نمىدانم دنبال تكنولوژى نباشيد، اينها معنايش اين نيست. معنايش دلبستن به ذخارف دنياست، دل بستن به شهوات دنياست، اصالت دادن به اينهاست. و الا همه اينها را به خاطر آخرت مىشود آخرت. مىشود آخرتطلبى. بستگى به انگيزه انسان دارد. براى چى آدم دنبال اينها برود.
به خاطر اين كه اينها را دوست دارد، لذت مىبرد يا به خاطر اين كه انجام وظيفه مىكند. اگر آدم زن مىگيرد صرفاً به خاطر ارضاى شهوت اين دنيا خواهى است. علامتش هم اين است كه حلال و حرام ديگر برايش فرقى نمىكند. وقت ارضاى ميل حيوانى اش را مىخواهد. از هر راهى شد. اولين قدمش اين است كه آدم حدود شرعى را رعايت كند. ولى مراتب بالاترى را دارد كه اصلاً به خاطر خدا و به خاطر اطاعت امر او به زندگى خانوادگى تن در مىدهد. خدا خواست. اگر خدا نخواسته بود اين كار را نمىكرد. ولو هزارى لذت داشت. حالا اگر هزارى مشكل هم داشته باشد تحمل مىكند براى اين كه خدا دوست دارد. امروز كه مىبينيد در دنياى غرب پايه زندگى خانوادگى سست شده براى اين است كه لذت جنس شان از راه ديگر بهتر تأمين مىشود. ديگر خودشان را مقيد به زندگى خانوادگى نمىكنند. اين نشانه اين است كه ازدواج و همسر را فقط به خاطر لذت جنسى مىخواهند. وقتى مىبينند اين لازمهاش سختى هايى است، مشكلاتى است، رها مىكنند. اما در جامعه اسلامى هرگز چنين چيزى تا مسلمان هستند نخواهد شد. تا ارزشهاى اسلامى وجود دارد. مشكلات زندگى و خانوادگى را تحمل مىكنند به خاطر اين كه خدا دوست دارد. البته خدا هم از لطف خودش لذت هايى را در اين كار قرار داده. در همسردارى، در بچه دارى، لذايذ طبيعى و فطرى خدا قرار داده. ولى به هر حال مشكلاتى هم دارد ديگر. منظور اين است كه اگر كسى لذايذ دنيا را به خاطر خدا و به خاطر انجام وظيفه واجد بشود، اين عيب نيست. اين دنيا پرستى نيست. اگر اصالت بدهد به اينها. هدف بشود برايش دنيا، آن دنيا خواهى است.
حالا پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) در اين عبارت به ابوذر مىفرمايند يا اباذر: اگر مىخواهى بدانى كه دنيا چقدر ارزش دارد و قابليت دارد كه آدم دنبال آن برود، اين مثل را براى تو مىزنم. اين بيان را توجه كن. به تو مىگويم اگر همه اين جهان با اين لذايذى كه دارد، كه اين همه سرها براى آن شكسته مىشود، عمرها در راه آن داده مىشود، اگر همه اين جهان به اندازه يك بال يك مگس يا به اندازه بال يك پشهاى پيش خدا ارزش داشت، يك جرعه آبش را به كافر نمىداد. اگر همه اين نهرها و درياها پيش خدا به اندازه يك بال پشه ارزش
اگر داشت، ارزش واقعى و اصيل، هيچ وقت به كافر يك جرعه آبش را نمىنوشانيد. و البته كافرى كه معانذ است از روى عناد حق را نپذيرفته. مستضعف حسابش جداست. آن كافرى كه از روى عناد جهود مىكند و حق را زير بار نمىرود با خدا اعلان جنگ دارد. خب خدا به چنين كسى كه رحم نمىكند. پس چرا اين همه نعمتهاى دنيا به كفار مىدهد؟ مال اين است كه ارزشى براى اين نعمتها قائل نيست. اينها چيزى نيست. اگر براى خدا به اندازه بال پشه براى ما اهميت داشت، يك جرعه آبش را به كافر نمىنوشانديم. اين كه مىبينيد اين نعمتهاى دنيا اين جور فراوان در اختيار كفار است مال اين است كه خدا براى اينها ارزشى قائل نيست. اينها وسيله آزمايش است. ارزش نيست اينها. «المال و البنون زينة حيات الدنيا انما اموالكم و اولادكم فتنه». همه اينها وسائل آزمايش است. اينها اصالتى ندارد. «ما عندكم ينفد». همه اينها نابود مىشود. «ما عند اللَّه باق». ارزش مال آن چيزهايى است كه پيش خداست. آنها را خدا يك جرعه آبش را هم به كفار نمىدهد. چرا خدا خيلى بى رحم است. روز قيامت كفار مىگويند التماس مىكنند به اهل بهشت «ان افضوا علينا من الماء قوم ما رزقكم اللَّه». يك جرعه آب به ما بدهيد. جواب مىدهند «ان اللَّه حرم على الكافرين». اينها ممنوع است، به شما داده نميشود. امكان اين كه آب بهشتى به كافر برسد وجود ندارد. چرا؟ براى اين آن ارزش دارد. خدا به غير اهلش نمىدهد. اگر بدهد به كافر ظلم است. آن لياقت اين را ندارد. اما از اموال دنيا كه در اختيار كفار قرار ميدهد چون آن وسيله آزمايش است. وقتى از اين اموال استفاده مىكنند بر عذابشان افزوده ميشود. وسيله آزمايش است. از اينها سوء استفاده ميكنند كه بر گناهشان افزوده مىشود، بر كفرشان افزوده مىشود. بر عذابشان افزوده ميشود.
آن آيه شريفه است كه گمان نكنيد كه اين اموالى كه ما به كفار مىدهيم مال اين است كه خيلى اينها را دوست داريم. مىخواهيم بر گناهانشان افزوده بشود تا بر عذابشان افزوده بشود. به هر حال بيان را نگاه كنيد. حالا استدلال فلسفى نيست. بيان موعظه است. ببينيد پيامبر اكرم چه جور با اصحابش سخن مىگويد تااينها را نفرت بدهد از دنيا. مىفرمايد «و الذى نفس محمدٍ بيده» استكه مطلب خيلى عجيب است. جاى اين حرف است كه آدم باور نكند. من و شما وقتى اين حرف به گوشمان مىخورد خيلى حرف عجيبى است. البته ما كجا، ابوذر كجا. ولى به اندازه معرفت خودمان. يك حرف عجيبى به نظر مىآيد. يعنى اين همه نعمتهاى دنيا از اول تا حالا اين همه معادن طلا و نقره و عرض كنم كه جوهرها و گوهرهاى قيمتى اين همه معادن نفت، زغال سنگ، نمىدانم اين همه باغها و درختها و ميوهها و اين كاخها، همه اينها به اندازه يك بال پشه ارزش ندارد؟ خيلى حرف عجيبى است. خب جا دارد كه بايد
قسم خورد اين جا. يك وقت به ذهنت خطور نكند كه اينها مبالغه است. «و الذى نفس محمدٍ بيده» قسم به آن كسى كه جان من به دست او است، مطلب همين است كه مىگويم. چى آن مطلب «لو ان الدنيا كان التعدل عند اللَّه جناه بعوندةٍ» لو، لام امتناع. اگر دنيا به اندازه بال پشهاى، «او زبابٍ» يا بال مگسى پيش خدا ارزش داشت، «ما سقل كافر منها شربتاً من ماء». يك جرعه آبش را به كافر نمىداد. كما اين كه در آخرت چون آب بهشت ارزش دارد يك جرعهاش را هم به كافر نمىدهند. آن جا حساب ارزشهاى واقعى است. اما اين جا كه داده معلوم مىشود كه ارزش خدايى اينها ندارد. اينها ارزش آزمايشى است. من و شما هستيم كه به اين چيزها دل خوش مىكنيم. آن چه پيش خدا ارزش دارد امورى است كه اصالت دارد، ثابت است، زوالپذير نيست. آنها نعمت هايى است كه براى اولياى خودش ذخيره كرده.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...