• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين اللهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلوات عليه و على ابائه فى هذه الساعة و فى كل الساعه ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عينا حتى تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا».
    فرا رسيدن اين عيد سعيد و اين ميلاد مبارك را خدمت شما عزيزانى كه افتخار خدمتگزارى به آستان آن حضرت را داريد و اميدوارم كه اين خدمتگزارى مقبول درگاه ايشان واقع بشود تبريك عرض مى‏كنم. از خداوند متعال عاجزانه درخواست مى‏كنيم كه عيدى ما را تعجيل در ظهور آن حضرت قرار بدهد. فرصت كم است مخصوصاً با توجه به اين كه ساعت هفت و نيم براى تكبير اعلام شده، چند دقيقه‏اى به اندازه‏اى كه وقت است مزاحم آقايان ميشوم دنباله روايتى كه وصيت پيغمبر اكرم به حضرت ابيذر بود.
    «يا اباذر الكيس من دان نفسه يا من ادب نفسه و عمل لما بعد الموت و العاجز من التبع نفسه و هوئها و تمنا على اللَّه عزوجل الامانى. يا اباذر ان اول شى‏ءٍ يرفع من هذا الامه الامانة و الخشوع حتى لا تكاد ترى خاشعا». قسمتهايى كه اخيراً خوانديم از اين روايت شريف مربوط بود به حالات خوف و حزن. و اين كه انسان بايد از اين دو حالت براى سير و سلوك خودش استفاده كند. اينها حالاتى است كه انسان بيشتر مى‏تواند به خودش توجه پيدا كند و از اين حالات براى تصميم‏گيرى بهره بگيرد. موقعى كه آدم غرق شادى است بيشتر مورد غفلت قرار ميگيرد تا آن وقتى كه داراى حالت حزن است. اين است كه روايات زيادى در مدح حزن وارد شده. حتى مثلاً به اين مضمون كه اگر شخص محزونى ميان جمعيتى باشد خدا آن جمعيت را به خاطر او مورد رحمت قرار مى‏دهد. و تعبيرات زيادى است در اين زمينه كه براى خودش در كتابهاى اخلاقى و اينها ذكر شده. توضيحى در اين زمينه عرض كردم كه مدح و ذمى كه راجع به حالت حزن يا حالت خوف مى‏شود به لحاظ بهره بردارى است كه انسان از اين حالات مى‏كند. و الا هر خوفى يا هر حزنى ممدوح نيست. حزنى كه باعث اين بشود كه انسان به افسردگى مبتلا بشود و همه چيز را رها كند، نه حال عبادت داشته باشد، نه حال كار داشته باشد، چنين حزنى ممدوح نيست. آن حزنى كه باعث اين مى‏شود كه آدم به خودش رجوع كند و از حال و از ديگران و از دنيا يك مقدار توجهش را قطع كند و متوجه به خدا بشود. يعنى اثر مثبت داشته باشد. يا خوفى كه باعث اين بشود كه آدم مأيوس‏
    بشود به طور كلى. نا اميد بشود. آن قدر خوف در انسان قوى بشود كه اصلاً از خودش مأيوس بشود. برسد به آنجايى كه ما كه سرمان زير آب است چى؟ چه يك نى، چه صد نى. ديگر از ما كارى ساخته نيست. اين خوف هم مطلوب نيست. منجر به يأس مى‏شود.
    هم خوف و هم حزن از آن جهت كه زمينه براى عمل و زمينه براى حالات مطلوب و توجه به خدا را فراهم مى‏كند مطلوب است. دنبال اين مطلب تعبيرى دارد كه احتمالاً ناظر به اين باشد، چون در قسمتهاى گذشته آمده بود كه اگر كسى مرتكب گناه بشود و اميد اين داشته باشد كه خداى متعال او را مى‏بخشد و خائف باشد كه بواسطه اين گناه معذب واقع بشود، همين اشفاقش و خوفش موجب آمرزشش مى‏شود. يك همچين تعبيراتى بود. ممكن است كسى از اين بيانات سوء برداشت كند. و خيال كند كه خب حالا كه گاهى حتى ارتكاب گناه موجب اين مى‏شود كه آدم بهشتى بشود، يك همچين تعبيرى هم بود كه گاهى كسى مبتلا به گناه ميشود همان گناه او را به بهشت مى‏كشاند. چون بعد از ارتكاب به گناه خائف ميشود از اين كه معذب بشود و دائماً نگران است و اين حالت خوف و اشكافش باعث اين ميشود كه به توبه و انابه بپردازد و به هر حال گناهش آمرزيده بشود و به بهشت برود.
    از اين‏ها ممكن است كسى سوء برداشت بكند. فكر كند كه هر رجائى، هر چه آدم اميد داشته باشد كه خدا مى‏بخشد او را و خائف است اين ديگر كافى است. و اگر گناهى هم مرتكب شد، همين بعدش مى‏گويد كه خوف پيدا مى‏كند و همين باعث اين ميشود كه باعث مى‏شود كه خوف پيدا كنم و توبه كنم. اين يك لغزشگاهى است كه انسان ممكن است به آن مبتلا بشود و شيطان فريب بدهد به آدم. اين است كه توجه مى‏دهند به اين كه آدم هوشيار، آدم زرنگ بايد دائماً فكر اين باشد كه عمل صالح بيشتر انجام بدهد و از عمرش بيشتر استفاده كند و پاى روى خواسته‏هاى نفسانى اش بگذارد. اين كه آدم به دلخواه خودش عمل كند و خيال كند كه با اميد و آرزو مى‏تواند كار خودش را اصلاح كند و بارش را به منزل برساند اين غفلت است. اين عجز است. اين ناتوانى است. آدم توانا، آدم كيّس، آدم زرنگ، بايد هيچ لحظه‏اى از عمرش را از دست ندهد مگر اين كه در مقابلش نتيجه‏اى براى آخرتش بگيرد.
    «يا اباذر الكيس» اين عبارت در نسخه‏هاى روايت مختلف است. در اين نسخه بحار من دان نفسه است. معنايش اين جور مى‏تواند باشد كه انسان يك وقت با خواهش‏هاى نفسانى براى او خيلى مهم است. نفس غالب بر انسان است، قوى است. يك وقت نفس ضعيف ميشود. يعنى خواسته‏هاى نفس در مقابل انسان غلبه‏اى و سيطره‏اى ندارد. چنين نفسى را مى‏گوييم نفسى است ضعيف، دان يعنى ضَعُف. در بعضى از نسخه‏ها است من ادّب نفسه است. شايد آن بهتر باشد. كيس كسى است كه در مقام تأديب خودش بر بيايد. يعنى خود سازى كند. همين تعبيرى كه امروز شايع است مى‏گويند خودسازى خودى مأدب خودش باشد. خودش مربى خودش باشد. خودش را تربيت كند. «و امر لما بعد الموت» توجهش به عالم آخرت باشد كه در آن جا چه خواهد شد. اين جا كار كند براى آن جا نه براى همين جا. يعنى تلاشى كه مى‏كند در جهت صلاح اخروى باشد. هدف آن جا باشد. كارى بكند كه براى سر منزلش مفيد است. اين مسير به هر حال زود يا دير خواهد گذشت. ارزش اين كه آدم روى آن حساب بكند و اين را هدف قرار بدهد ندارد. هدف را بايد ماوراى اين جهان قرار داد كه عالمى است ابدى و پايان‏ناپذير. كسى كه زرنگ است اين فكرها را مى‏كند كه ما اين زندگى دنيايمان در حركتيم. سيريم. مسافريم، مقصد كجاست؟ كارى بكنيم كه براى مقصدمان مفيد باشد. اما اين خواسته‏هاى نفسانى كه مربوط به اين عالم است. به اين‏ها بهايى نمى‏دهد. اين خواسته‏هاى نفس شكست خورده، له شده، ضعيف شده. كارايى ندارد، بر انسان تسلطى ندارد.
    برعكس كسى كه ناتوان است. نمى‏تواند جلوى هواى نفسانى اش را بگيرد. در مقابل شهواتش نمى‏تواند مقاومت كند. يك آدم ضعيفى است. عاجز است. «و العاجز من التبع نفسه و هوئها» آن كسانى كه دنبال هواهاى نفس هستند اينها آدم‏هاى عاجزى هستند. خيلى ضعيفند. «من التبع نفسه و هوئها و تمنا على اللَّه الامانى». دنبال هواى نفس است و آرزوهايى دارد و از خدا مى‏خواهد كه در بهشت با اولياى خدا باشد. زهى آرزوى خام. اگر دلت مى‏خواهد با اولياى خدا باشى اين جا بايد فكر كار باشى تا تو را لايق بدانند كه در آن جا با اوليا باشى. آدم همين جا بنشيند و هوس داشته باشد و آرزو كند كه ما ان شاء اللَّه با اولياى خدا خواهيم بود، اين مال غفلت و عجز انسان است. اگر مرد است بايد آستين‏ها را بالا بزند و كار بكند.
    به مناسبت اين كه در خوف و حزن صحبت شده بود و حزن به دنبالش خشوع مى‏آمد و در باره خشوع هم قسمتهايى داشتيم. به اين مناسبت هشدارى مى‏دهد كه بدانيد انسان در معرض اين است كه ولو اين كه الان هم خشوعى دارد و حال خوشى براى او دست مى‏دهد ولى اين ممكن است دوام نداشته باشد. چون معمولاً كسانى كه امثال ابوذر و سلمان بودند و دست پرورده پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) بودند مصداق آن آيه شريفه بودند كه اذا يتلى عليهم يخرّون للاذقان سجداً و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا». قبلاً بيانش شده بود. هشدار مى‏دهد به اين كه اين حالت براى هميشه باقى نمى‏ماند. در، از، در امت من بعضى از كمالاتى است كه الان موجود است و اينها برداشته خواهد شد. مى‏فرمايد اول چيزى كه از امت من برداشته مى‏شود در امور اجتماعى شان است، امانت دارى و امين بودن دستكارى، در امور شخصيشان خشوع قلبى است. روزى بيايد كه آدم بايد بگردد به زحمت يك كسى را پيدا كند كه قلب خاشعى داشته باشد. «يا اباذر ان اول شى‏ءٍ يرفع من هذا الامه الامانة و الخشوع» در روابط اجتماعى مهمترين چيزها راستى و درستى است. اين برداشته خواهد شد. مردم به فكر اين مى‏افتند كه خيانت كنند به همديگر. سوء استفاده كنند. حقوق همديگر را رعايت نكنند. در زمينه مسائل فردى و اخلاق معنوى هم اول چيزى كه برداشته مى‏شود خشوع است. انسان مبتلا مى‏شود به حالت قصاوت قلب. ديگر آن خشوع را از دست مى‏دهد. من يادم مى‏آيد كه يك وقت راجع به يك شخصى صحبت مى‏كردم كه كسى مذمت مى‏كرد از آن شخص، يك عالم، متهم مى‏كرد كه آن عالم فرض كنيد از طريقه حقه منحرف شده دليلش اين استكه در حضور او قرآن مى‏خوانند او گريه مى‏كند. به خيالش گريه كردن مال مصيبت و عزادارى و اينهاست. از عيوب او را ذكر مى‏كرد كه آن آدم اهل بدعت است. خب چه بدعتى شما ديده‏ايد از او؟ گفتند در حضورشان در جلسه قرآن مى‏خوانند گريه مى‏كند. اين شده بود از علامات اين كه شخص منحرف است. از بس ديده نشده و اين عمل ترك شده و ما نامأنوس هستيم يك نفرى هم كه پيدا شده كه حالا قلب خاشعى داشته و مصداق آن آيه است كه «اذا يتلى عليهم يخرّون للاذقان سجداً» لا اقل يك بويى از آن برده اين را اصلاً اهل بدعت حساب مى‏كنند. «حتى لا تكاد ترى خاشعا». آنقدر خشوع كم مى‏شود كه هر چقدر بگردى آدم خاشعى به زحمت پيدا مى‏كنى. ان شاء اللَّه زمان ما اين جور نيست.
    خب منشأ اين كه اين كمالات از انسانها برداشته مى‏شود و امت پيغمبر اكرم مبتلا مى‏شوند به اين محروميت‏ها، اولش امانت دارى و درست كارى نسبت به ديگران و در قلب خودشان هم از خشوع محروم مى‏شود منشأش چيه؟ چطور مى‏شود كه آدميزاد اين طور مى‏شود؟ با آن همه سفارشات و تربيت‏هاى پيغمبر اكرم و رفتارى كه خود ايشان و اصحاب نزديكشان داشتند چطور ميشود كه اينها حالاتشان تغيير مى‏كند؟ مخصوصاً آن كسانى كه داشته‏اند و بعد از دست مى‏دهند. منشأ همه اينها چه در امور اجتماعى كه مفاسدى كه پيش مى‏آيد و چه در حالات فردى. منشأش يك چيز است. چيه آن؟ علاقه به دنيا. علاقه به دنياست كه آدم را به هر گناهى وادار مى‏كند. حالات خوش و حالات خشوع و بكاء از انسان مى‏ريزد. حزنى كه بايد نسبت به گناهان خودش داشته باشد. حزنش مى‏شود مربوط به امور دنيا كه چرا چند ريال از دارايى او كم شده يا گم شده يا ضررى به او خورده اين ميشود براى او مصيبت. ترسش از اين است كه مثلاً فرض بفرماييد قانونى بگذرانند كه بايد فلان مقدار ماليات بدهيد. مى‏ترسد كه نكند يك همچين چيزى پيش بيايد. يا مال التجاره‏اش مثلاً در دريا بيفتد، غرق بشود. على ايحال خوف و حزنها متوجه امور دنيا مى‏شود. مال اين است كه دلبستگى به دنياست. اگر دلبستگى به دنيا نباشد هدف آخرت باشد، انسانى كه آخرت طلب است از حالات مختلف مى‏تواند براى آخرتش استفاده كند. اگر پولدار است، از پولش. اگر پولدار نيست از صبرش، از رضايش، از تسليمش، همه اينها مى‏شود عبادت. پول دارد انفاق مى‏كند، نمى‏تواند كمك‏هاى ديگرى مى‏كند. اين جور نيست كه عبادت خدا فقط منحصر باشد به آن وقتى كه آدم در رفاه و آسايش است. شايد آن كسانى كه آسايششان كمتر است عبادتشان بيشتر باشد.
    به هر حال آنهايى كه تعلق به دنيا دارند، آن تعلق به دنيا آنها را به گناه مى‏كشاند. ابتدا اين را داده‏اند از مباهات زياد استفاه مى‏كند وقتى كم آمد مشتبهات هم ضميمه مى‏شود. حالا اين شايد اشكالى نداشته باشد. طبق فتواى بعضى از آقايان اشكال ندارد. اين نوع از ربا مثلاً. مشتبهات كم كم مى‏رسد به محرمات يقينى، يك بار، حالا اين گناه يك مرتبه است، توبه مى‏كنيم بعدش. كم كم مى‏شود ملكه، كم كم مى‏رسد به كبائر موبقه. ديگر از يك چيزى باكى پيدا نمى‏كند. درحالت شخصى هم كه پيداست. وقتى كه دل به دنيا بند است ديگر حالت خشوع پيدا نمى‏كند. روز به روز بر قصاوت دل افزوده ميشود كه منشأ قصاوت تعلق به دنيا و گناه است. اين است كه براى اين كه انسان متوجه بشود كه چى موجب اين بلاها ميشود و محروميت‏ها را براى انسان به بار مى‏آورد از اين جا در باره مذمت دنيا و دنيا خواهى و دنياطلبى بياناتى را مى‏فرمايند: «يا اباذر و الذى نفس محمدٍ بيده لو ان الدنيا». اين‏ها را خوب است با دقت بيشترى گوش كنيم. چون اين بلايى است كه همه ما كم يا زياد به آن مبتلا هستيم. اگر حالا هم نباشيم در معرض اين هستيم كه فردا مبتلا بشويم. خوب است اينها را با دقت بيشترى گوش كنيم و بعد روى آن فكر كنيم و بعد ترتيب اثر بدهيم. «لو ان الدنيا كان التعدل عند اللَّه جناح بعونة او ذبابٍ ما سقل كافر انْها شربةً مماغ». اى اباذر مى‏خواهى بدانى كه دنيا پيش خدا چقدر ارزش دارد؟ ما معيار ارزش هايمان دلخواهمان است. لذت‏هاى حيوانيمان است. هر چه بيشتر خوشمان بيايد براى آن بيشتر ارزش قائل هستيم. براى چى بيشتر حاضريم پول بدهيم وقت صرف كنيم. لذت بيشترى داشته باشد. اما اسلام آمده يك معيار ديگرى براى ما معرفى كند اين ارزش ما چيزهايى است كه خدا براى آنها ارزش قائل است. ما خيلى جاها اشتباه مى‏كنيم. اگر بفهميم چى پيش خدا ارزش دارد، ما هم بايد براى همان ارزش قائل باشيم. حالا مى‏خواهيد ببينيد كه ارزش دنيا پيش خدا چه اندازه است؟ اين دنيا با همه عظمتش، با همه عرض و طولش، مى‏فرمايد اگر تمام اين دنيا، قسم مى‏خورد پيغمبر اكرم براى ابوذر قسم مى‏خورد. «و الذى نفس محمدٍ بيده» قسم به آن كسى كه جان من به دست او است، اگر همه اين دنيا به اندازه بال يك پشه يا بال يك مگس پيش خدا ارزش مى‏داشت، يك جرعه آبش را به كافر نمى‏چشاندم. اگر همه اين دنيا، اين اقيانوس‏ها، به اندازه يك بال مگس پيش خدا ارزش ميداشت، اين را در اختيار كافر قرار نمى‏داد كه حتى يك استكان آبش را بخورد. چيزى كه ارزش دارد خدا در اختيار كافر قرار نمى‏دهد. اين اختصاص به اولياى خودش دارد. اين كه مى‏بينيد كافر و مومن يكسان مى‏تواند از نعمتهاى اين دنيا استفاده كنند مال اين است كه اين وسيله آزمايش است. اين نشانه ارزش نيست. آدميزاد خيال مى‏كند هر كس در دنيا نعمتش بيشتر باشد يعنى ارزش بيشترى دارد. يقول آيه شريفه كه وقتى نعمتى به او مى‏دهيم «اما الانسان اذا ما ابتلئه ربه و اكرمه و نعّمه يقول ربى اكرمه و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اعانه». اين قضاوت‏هاى نادرست ماست. و الا حيقيتش اين است كه بود و نبود امور دنيا هر دويش وسيله‏اى است براى آزمايش. هيچ كدام ملاك ارزش و كرامت نيست. اگر كل اين دنيا به انداز ه يك بال مگسى ارزش مى‏داشت پيش خدا، نمى‏گذاشت شخص كافر يك استكان از آب اين دنيا بخورد. كما اين كه يك قطره از آب بهشت به كام كافر نخواهد رسيد. هر چه التماس كند «ان افيقوا علينا من الماء مما رزقكم اللَّه» مى‏گويند «اللَّه حرمكمها على الكافرين». يك قطره‏اش هم به كام كافر نبايد برسد. اختصاص به اولياى خدا دارد. اگر در اين دنيا هم امور دنيا پيش خدا چنين ارزشى مى‏داشت، يك استكان آبش را هم به دهان كافر نمى‏رساند. اين كه مى‏بينيد كفار بيشتر بهرمند مى‏شوند از دنيا و در اختيارشان قرار مى‏گيرد مال اين است كه خدا براى آن بهايى، ارزشى قائل نيست.
    اين چون براى، در ذهن ما دور است پيغمبر قسم مى‏خورد. معلوم مى‏شود باور كردن آن آسان نيست. ما خيال مى‏كنيم نمى‏شود اين جورى، اين همه دنيا و با اين همه منابع و ذخاير و اينها به اندازه يك بال مگس پيش خدا ارزش ندارد؟ خيلى مشكل است باور كردنش. ولى مال اين است كه بينش ما ضيعيف است، بصيرت ما ضيعف است. آن كسى كه بينشش الهى است مى‏داند كه اين‏ها همه وسيله امتحان است. ابزار امتحان كه ارزش اصلى ندارد. وسيله است. ارزش اصلى و مطلوب و ارزش بالاصاله مال هدف است، نه مال وسيله، وسيله گاهى خوب است، گاهى بد. «و نبلوكم بالشر و الخير». هم چيزهاى خوشايند مى‏تواند وسيله امتحان باشد هم چيزهاى ناراحت كننده. چون اين‏ها خودش اصالت ندارد اين است كه هم در اختيار مومن قرار مى‏گيرد و هم در اختيار كافر. «يا اباذر الدنيا ملعونة، ملعونٌ ما فيها الا من ابتغا به وجه اللَّه يا الا ما ابتغى به وجه اللَّه و ما من شى‏ءٍ ابقض من الله تعالى من الدنيا خلقها ثم ارضها و ثم اعرض عنها فلم ينظر اليها و لا ينظر اليها حتى تقوم السائلين». يك روايتى امام راحل (رضوان الله عليه مكرر اشاره مى‏كردند كه ان اللَّه التعالى منذ خلق لم ينظر اليها». يك همچين مضمونى را ايشان نقل مى‏كردند. عين اين مضمون همين است كه در اين جا وارد شده حالا جاى ديگر هم است يا نه، نمى‏دانم ولى اين مضمون در اين عبارت آمده.
    «يا اباذر الدنيا ملعونة» دنيا مورد لعن خداست. و آن چه در دنياست مورد لعن خداست و مگر چيزهايى كه وسيله‏اى باشد براى تقرب به خدا. هر چه در امور دنيا وسيله‏اى به نحوى دخالت نداشته باشد در تقرب الى اللَّه مورد لعن الهى است. خدا نظر رحمت به آن ندارد. چون عالم را آفريده براى چى؟ انسانها را آفريده براى چى؟ براى اين كه به او نزديك بشوند. همه چيز را در اين دنيا در اختيار انسان قرار داده براى چى؟ براى اين كه از اينها استفاده كند در راه رسيدن به او. پس نظر رحمتش به آن چيزى است كه به طرف او حركت مى‏كند و راجع به اوست. به چيزى كه او را دور مى‏كند از هدف طبعاً نظر رحمت ندارد. نظرش آدم دنبال چى است؟ دنبال هدفش است. چيزى كه بر خلاف جهت هدف باشد نگاه به آن نمى‏كند كه آدم. شما در يك مسيرى كه مى‏خواهيد برويد، يك هدفى كه داريد به همان سمتى كه مى‏خواهيد برويد نگاه مى‏كنيد. آدم وقتى كه مى‏خواهد برود به طرف هدف بر نمى‏گردد كه پشت سرش را نگاه كند. به پشت سر نگاه نمى‏كند. كارى ندارد به آن. خدا انسان را آفريده براى تقرب به خودش. آن چيزى كه او را از خدا دور مى‏كند ما چه توجهى به آن بكنيم؟ در جهت هدف او نيست. منظور او نيست. «و ما من شى‏ءٍ ابقض من اللَّه تعالى من الدنيا» هيچ چيز مبقوض‏تر از دنيا پيش خدا نيست. بعد توضيح مى‏دهد. «خلقها ثم ارضها و ثم اعرض عنها». خدا دنيا را خلق كرد ولى ديگر رويش را برگرداند از آن. «فلم ينظر اليها و لا ينظر اليها حتى تقوم السائلين». تا روز قيامت هم ديگر خدا به دنيا نظر نخواهد كرد. نظر يعنى نظر رحمت. و الا همه چيز در مرء و منظر خداست ديگر. چيزى كه مخفى نيست از او. يعنى عنايت ندارد به آن. توجه عنايت‏آميز ندارد به آن. در مقابلش چيزى كه پيش خدا مطلوب است ايمان و عمل به مقتضاى ايمان است. «و ما من شى‏ءٍ احب الى اللَّه تعالى من الايمان به و الترك ما امر بتركه». عمل كردن به مقتضاى ايمان و ترك چيزهايى كه با ايمان منافات دارد.
    از خداى متعال درخواست مى‏كنيم كه به همه ما توفيق بدهد كه دنيا را آن چنان كه هست با پستى و دناعتش بشناسيم و آخرت و آن چه عند اللَّه و در مسير الى اللَّه است با كرامت و شرافتش بشناسيم و دل خودمان را از ذخارف پست دنيا بكنيم و به خدا و به اولياى خدا ببنيديم. بيشتر من وقت شما را نگيرم براى اين كه برسيد كه اين مراسم را كه ان شاء اللَّه مرضى خدا و امام زمان است در آن مشاركت داشته باشيد.
    «و الحمد لله رب العالمين»