شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس اخلاق (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 13
متن
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«والحمد لله رب العالمين و صلى اللَّه على سيدنا محمد و آله الطاهرين. يا اباذر الدنيا سجن المومن و جنة الكافر. و ما اصبح فيها مومن الا هزينا. فكيف لا يحزن المومن قد او ادعوا اللَّه جنتنائه انه وارد جهنم و لم يعده انه سادع عنها و ليليقين و ليلقين امراضاً و مصيبات و امور الطبيبه و يظلمن فلا تنيصر يبتقى سلاماً من اللَّه تعالى فما يضال فيها حزيناً حتى يفارقها فاذا فارقها افضا الى الراحة و الكرامه».
همانطور كه مستحضر هستيد مواعظ پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) براى جناب ابوذر است كه در جلسات قبلى بخشهايى از اين مواعظ را خوانديم تا به اين جا رسيديم. به حسب آن چه ما به ذهنمان رسيد از ترتيب اين مطالب اين بود كه ابتدا توجه به اهميت زندگى دنيا و تأثيرى كه در سعادت يا شقاوت انسان دارد و اين كه يك فرصت مغتنمى است كه بايد آن را غنيمت شمرد تا انسان را از حالت غفلت خارج كند. و بعد انگيزههاى فعاليت در او بوجود بياورد. اينها مراتبى داشت. در مرتبه اول انجام واجبات و ترك مستحبات بود. و بعد انجام ساير افعال عبادى كه به صورتهاى مختلفى مورد تشويق قرار گرفت. از اين جا به بعد بخش هايى از اين مواعظ مربوط به حزن و خوف است. ما خيال مىكنيم كه ارتباطش با بحثهاى قبلى به اين جهت است كهوقتى انسان در صدد بر آمد كه از عمرش براى عبادت خدا يعنى تكامل حقيقى خودش استفاده كند دنبال اين مىگردد كه از چه ابزارهايى، از چه وسائلى مىتواند استفاده كند كه بهتر بتواند خودش را آماده كند براى اين حركت تكاملى. چون اراده انسان اضافى نيست. اين طور نيست كه همين طورى آدم هر چه را خواست انجام بدهد. گفتنى نيست. بالاخره مقدماتى دارد اين اراده، مبانى خاصى دارد. تصوراتى است، تصديقاتى است، حالات نفسانى است. اينها زمينهاى فراهم مىكند، احساسات، عواطف، تا اين كه زمينه براى اراده فراهم ميشود. اگر آدم بتواند آن مقدمات را فراهم بكند يا وقتى فراهم شد درست از آن استفاده كند زمينههاى خوبى براى حركت تكاملى اش پيدا مىشود. خيلى وقت هاست آدم مثلاًيك چيزى را مىشنود يا خود فكر مىكند و دلش مىخواهد انجام بدهد ولى اراده از او متمشى نمىشود. ولى گاهى يك حالاتى براى آدم پيدا مىشود كه اگراز آن حالات استفاده كند آنها فرصتهاى غنيمتى است كه آدم را وادار مىكند به حركت. از جمله حالات نفسانى كه مؤثر است براى اين كه آدم اراده خير بكند، اراده حركت بكند، اراده عبادت بكند، اراده حركت تكاملى بكند، خوف حزن است. اينها از چيزهايى
است كه كمك مىكند به اين كه آدم به خود بيايد و وقتش را غنميت بشمارد و صرف كارهاى لغو بيهوده نكند.
طبعاً خوف و حزنهايى كه خوف و حزنهاى خاصى مىتواند آدم را وادار به عمل بكند. بعضى از خوف و حزنها است كه نه تنها آدم را وادار به حركت و سير الى اللَّه نمىكند بلكه خودش هم مانع است. مثل حزنهايى كه آدم نسبت به امور دنيا دارد. يك چيزى از دست او رفته، فرض بفرماييد يك پنج تومانى توى جيبش بوده افتاده، گم شده، حالا هر چه دست مىكند توى اين جيبش، آن جيب هايش، اى هى فكر مىكند كه اين چى شد؟ چى شد كه گم شد آخر؟ حالا پنج تومانى را من، شما شوخى فرض كنيد. صد تومان، هزار تومان، صد هزار تومان، يك چيزى كه از امور دنيا كه از دستش مىرود، آدم متأثر ميشود، غصه دار مىشود. اينها نه تنها موجب حركت الى اللَّه نمىشود بلكه مانعش هم مىشود. مىخواهد نماز بخواند حواسش پيش اين است كه چرا اين جورى شد؟ يا خوف هايى كه از امور دنيا دارد. مىترسد پولى از دستش برود يا اين كه مىترسد مقامى از دست او برود. كرسى اى دارد مىترسد از او بگيرند. پستى دارد مىترسد از او بگيرند. و چيزهايى از اين قبيل. اين خوف و حزنهايى كه مربوط به امور دنياست اينها معمولاً آدم را وادار به حركت الى اللَّه نمىكند. اگر مانع نشود، كه غالباً مىشود كمك نيست. الا يك موارد خاصى است كه از جهتى باز ارتباط با خدا پيدا بكند و برگردد به خوف از خدا. مثلاً خوف از عذابى داشته باشد كه در همين دنيا بر او نازل بشود. ولى از آن جهت كه خوف از عذاب خداست ارتباط پيدا كند با خدا و منشأ حركتى بشود. يا حزن بر نعمتى كه از دستش رفته ولى همين باعث اين مىشود كه امور دنيا قابل دلبستن نيست. همين حزنى كه پيدا مىكند موجب اين مىشود كه تنبه پيدا كند كه اين امور دنيا هم ارزش اين را ندارد كه آدم دل به آن ببندد. اين چى شد، آدم مدتها بايد بنشيند غصهاش را بخورد. اينها غير مستقيم مىتواند كمك كند براى حركت و الا مستقيماً خوف و حزنى كه براى امور دنيا است موجب حركت اخروى، حركت معنوى، حركت تكاملى نمىشود.
بلكه خوف و حزنهايى كه ارتباط پيدا مىكند با خدا و با عالم آخرت و با عالم ثواب و عقاب، آنهاست كه مىتواند منشأ حركت بشود. حالا بد نيست همين جا اشاره به فرق خوف و حزن هم بكنيم. معمولاً حزن در موردى گفته مىشود كه آدم نعمتى از دستش رفته باشد و يا اين كه نقمتى بر او وارد شده باشد. مال گذشته است. در گذشته وقتى كار بدى كرده، آثار بدى داشته، طبعات دنيوى بدى داشته، حرف بدى زده رسوا شده، يا كار بدى كرده جلوى مردم مثلاً آبرويش ريخته بعد غصهاش را مىخورد اين مىشود حزن. يا ميتوانسته مثلاً سرمايهاى داشته مىتوانسته با آن برود چقدر استفاده كند، اين را گم كرده
مثلاً. اين حزن دارد نسبت به آنچه از دستش رفته. فرصتهايى كه از دستش رفته يا نعمتهايى كه رفته يا مصيبتهايى كه به او وارد شده. خوف نسبت به آينده است. مىترسد كه چيزى بر او پيش بيايد يا نعمتى از دستش برود. خوف از اين دارد كه نعمتى كه دارد از دستش برود يا خوف از اين دارد كه امر مكروهى بر او وارد بشود، عذابى، گرفتارى، مصيبتى به او وارد بشود. خوف و حزن دو حالتى هستند كه مشابه هم هستند. تفاوتشان به حسب متعلق گذشته است يا آينده. اگر مربوط به آينده باشد، حالتى در آدم ايجاد بشود كه اسمش خوف است، اگر نسبت به گذشته باشد، حالتى نسبت به آدم پيدا مىشود كه اسمش حزن است.
آن حزن و خوفهايى كه كمك مىكند به اين كه انسان تنبه پيدا بكند و وارد عمل بشود و حركت بكند از تنبلى، از غفلت در بيايد اينها چيزهاى خيلى خوبى است. معمولاً آدمى كه شاد و سر مست است، اين به طرف خدا كمتر مىرود. طبيعتش اين است كه آدم وقتى نسبت به، شادى اى نسبت به امور دنيا دارد، آنها به خودش مشغولش مىكنند. توجه انسان را به خودش جلب مىكند مانع از اين مىشود كه توجه به ماوراى دنيا پيدا بكند. اين است كه حالت فرح مذمت شده، در قرآن هم انه لفرح فخور، فرح ظاهراً در مقام مذمت قارون است يا كس ديگر درست يادم نيست. انه لفرحٌ اين حالت فرح، اين حالت سرمستى كه آدم روى پاى خودش بند نباشد، اين حالت، حالت بدى است، موجب غفلت مىشود. اين است كه در مقام مذمت مىگويد انه لفرحٌ فخور. در مقابلش، حالت شكستگى كه براى آدم پيدا بشود، يا نسبت به گذشته حزن، يا نسبت به آينده خوف اين آدم را آماده براى اطاعت و عبادت و بندگى و خضوع در مقابل خدا مىكند. از اين جا به بعد دو قسمت از مواعظ، يك قسمت مربوط به مدح حزن است، و يكى مدح خوف كه از اين مواعظ استفاده ميشود كه بايد از اين حزن هايى كه براى آدم پيدا مىشود يا زمينهاش پيدا مىشود و خودش مىتواند با يك مقدمات اختيارى، با فكرهايى اين حالت را در خودش ايجاد كند، اينها مطلوب هستند. اين گونه خوف و حزنها، نه هر خوف و حزنى.
به طور كلى معيار اين است كه هر حالتى كه كمك كند به اين كه آدم به طرف خدا بيشتر برود، حركت كند، فعاليت كند، از عبادت كند، گناه دورى كند، اينها چيزهاى خوبى است. و هر چه مانع بشود آنها چيزهاى بدى است. آن غم و غصه هايى كه آدم را در خودش فرو ببرد و از كار و زندگى وادارد. مىآيد مطالعه كند غم آدم را ميگيرد. مىآيد نماز بخوانيم غم و غصه دنيا آدم را مشغول كرده به خودش. اينها چه مطلوبيتى دارد. اين حزنها هيچ وقت حسنى ندارد. يا خوفهايى. بعضىها هستند خيلى ترسو هستند. به هر چيزى توجه
كنند، احتمالى بدهند كه بناست ستاره دنباله دار با زمين مثلاً تصادف كند، زمين بناست كه متلاشى بشود. اين ديگر خواب ندارد، شب و روز ندارد. آيا چنين چيزى مىشود يا نمىشود. خب اينها يك چيزهاى بيجايى است. به هيچ دردى نميخورد. اما خوف و حزنى هايى كه به نحوى ارتباط پيدا بكند با حركت معنوى. ارتباط پيدا كند با خدا. با ثواب و عقاب الهى، آنها چيزهاى مطلوبى است. حالا مىخوانيم يك مقدارى، اين مواعظ را، اگر احتياج به توضيح داشت عرض مىكنيم. اين مقدمه را در نظرتان باشد كه ارتباط اين بحثها كه مربوط با حزن و خوف است با گذشته مىتواند به اين صورت باشد كه كسى كه مىخواهد در مقام عمل بر بيايد، در مقام اطاعت و عبادت بر بيايد، از بهترين حالاتى كه مىتواند استفاده كند حزن و خوفهاى مطلوب است. يكى اش حزن، يكى اش خوف. اگر اين حالات را آدم بتواند به طور اختيارى مقدماتش را فراهم بكند باز هم كار خوبى است.
يا اباذر، ابتداءً زمينه حزن را فراهم مىكنيم كه شما در اين دنيا توقع اين كه خوش بگذرد به شما و دنبال شادى باشيد، اين توقع را نداشته باشيد. براى مومن دنيا جاى خوشى نيست. دنيا براى اين خلق نشده كه شخص مومن دنبال لذايذ و شاديهاى دنيا باشد. «الدنيا سجن المومن» فكر كنيد كه اين جا در زندان هستيد. در زندان هيچ كس توقع ندارد كه به او خوش بگذرد. بنابراين فكر اين كه لذايذ دنيا را جلب كنيد اين فكر را از سر خارج كنيد. استفاده از لذايذ دنيا براى همين است كه انسان بتواند به عنوان حركت و سير الى اللَّه را پيدا بكند و الا خودش مطلوبيت بذات ندارد. يا لااقل زمينه شكر را فراهم مىكند. لذتى ببرد تا آدم نظرى آن لذت را آن نعمت را بچشد و در مقام شكرش بربيايد. لعلكم تشكرون. «سجن المومن و جنة الكافر». اين روايت مستفيذى است لااقل اگر متواتر نباشد، شيعه و سنى نقل كردهاند از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار (سلام اللَّه عليهم اجعين) و حديثى بود كه از همان صدر اسلام هم معروف بوده. كه دنيا براى كافر حكم بهشت را دارد و براى مومن حكم دوزخ را دارد. حكم زندان را دارد. آن داستان معروف را كه همه مىدانيد كه يك يهودى فقير مريضى بود. آمد جلوى حضرت امام حسن مجتبى (سلام الله عليه) در حالى كه ايشان سوار اسبى بودند و مثلاً لباس خوبى بر تن داشتند. آمد گفت سوالى دارم. فرمودند بگو. گفت اين حديث راست است كه جد شما فرمود «الدنيا سجن المومن و جنة الكافر». فرمود بله. عرض كرد كه حالا دنيا براى من سجل است يا براى شما. شما با اين مثلاً حشمت و سوار اسب و اينها و من فقير و مريض و بد بخت. و دنيا براى من سجل است و حال آن كه شما معتقديد شما مومن هستيد و دنيا بايد براى شما سجل باشد و براى ما كه كافر هستيم بايد بهشت باشد. اين چه جور بهشتى است كه من دارم؟ حضرت فرمودند كه اگر
عذابهاى آخرت را مىديدى مىفهميدى كه در همين دنيا با همين وضع رقت بارت براى تو بهشت است. و ما اگر آن مقامات آخرتيمان را مىديدى مىدانستى كه اگر تمام دنيا را به ما بدهند براى ما زندان است. نسبت به آن مقاماتى كه بايد به آن برسيم.
به هر حال اين روايت معروفى است كه در آن زمان هم مشهور بوده از پيغمبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله). اين مقدمات را مىفرمايند بعد «و ما اصبح فيها مومن الا هزيناً». طبعاً آدم در زندان اندوهگين است. در زندان كه جاى شادى نيست. مومن چون دنيا براى او زندان است اين محزون خواهد بود. يك بار ديگر هم عرض كردهام كه بياناتى كه در روايات و اينها است محكمات و متشابهات دارد، عام و خاص دارد، مطلق و مقيد دارد. اين جا اگر مدح حزن مىشود معنايش اين نيست كه هر حزنى مطلوب است و آدم بايد سعى كند كه محزون باشد. اين اطلاق و عمومها را ندارد. بيانات موعظهاى، بياناتى است كه به طور مطلق مطلبى ذكر مىشود ولى براى هر كسى توجه به كدام مطلب مفيد است و قيدش چيه؟ مخصصش چيه؟ آنها را ديگر بايد يا استادى بيان بكند يا اين كه خود آدم در اثر انسى كه با كلمات خدا و پيغمبر پيدا مىكند اين خبرگى را پيدا كند كه بتواند عام و خاصش را پيدا كند.
«فكيف لا يحزن المومن» يكى از وسايلى كه آدم موجب حزنش مىشود و اين حزن جا هم دارد، اين است كه در اين باره فكر بكند، خود حضرت دارد زمينه حزن را فراهم مىكند با همين بيان. مىفرمايد مومن مىبيند كه خدا به او وعده داده، وعده قطعى كه حتماً وارد جهنم خواهى شد. براى اين كه در قرآن داريم كه «ان منكم الا واردها كان على ربك حتماً مقضيا». خب مومن كه به اين آيات قرآن يقين دارد. مىداند كه خداى متعال قضاى حتمى فرموده كه همه وارد جهنم خواهند شد. اما آيا ضمانتى هم كرده كه ما خارج بشويم از جهنم؟ آنهايى كه خدا مورد عنايت خدا واقع بشوند و توفيق پيدا بكنند به دستورات خدا عمل كنند بله آنها خارج ميشوند. اما آيا من هم هستم. وارد شدنم حتمى است. اما خارج شدنم مشكوك است. نمىدانم. اگر در اين باره فكر كنم همين كافى است براى اين كه محزون باشم نمىدانم سرنوشتم چيه؟ اين يك جهتى كه موجب اين مىشود كه آدم محزون باشد. جلوى آن فرح و سرورهاى بيجا را مىگيرد. نمىگذارد كه آدم غافل بشود. «قد او ادعوا اللَّه جنتنائه انه وارد جهنم» اين وعده نامطلوب را، وعده خوف آور را به انسان داده كه وارد جهنم مىشوى. «ان منكم الا واردها». «و لم يعده انه صادر عنها». اما يك ضمانتى نكرده است كه از جهنم تو خارج خواهى شد. جهنمىها مىمانند. بهشتىها خارج ميشوند. اما كى است بهشتى، شايد ما نباشيم. اين يك عامل براى اين كه آدم را از حالت فرح و سرور و سر مستى خارج كند و به خود بياورد و يك
مقدار به خودش بپردازد.
اسباب ديگرى هم ممكن است موجب حزن آدم بشود. بالاخره انسان در دنيا به امراضى مبتلا مىشود، مصيبت هايى مىبيند. كسانى به آدم ظلم مىكند. نمىتواند ظلمشان را درك كند، حقش را مىگيرند نمىتواند حقش را احقاق كند. اينها موجب حزن مىشود، يك چيزهاى اسباب عادى است. غير از اينها چيزى كه موجب اين مىشود كه آدم بتواند حزن اختيارى براى خودش پيدا بكند، فكر كردن در اين است كه جهنم رفتن ما يقينى است اما خارج شدنش يقينى نيست. و اين است كه خيلى مطلوب است. و الا آن چيزهاى ديگرش عادى است براى همه انسانها، كما بيش در دنيا اين چيزها پيش مىآيد. «و ليليقين و ليلقين امراضاً و مصيبات و امور التغيظه» موجب غيظ و خشمش مىشود. چيزهاى ناخوشايندى براى آدم پيش مىآيد «و يظلمن فلا ينيتصر (يا فلا ينتصر نمىدانم يادم رفته)» مظلوم واقع مىشود، به او ظلم مىكنند و كسى يارى نمىكند او را. اينها موجب حزن، اسباب عادى است، براى همه است. علاوه بر اينها مومن توجه به اين امر پيدا مىكند كه ضمانتى براى خروج از جهنم ندارد. «يبتقى ثواباً من اللَّه» وقتى اين گرفتارىها براى او پيش مىآيد، مومن فقط اميد اين را دارد كه خدا ثوابى به او بدهد به واسطه صبرى كه مثلاً در مصيبتها مىكند ولى ديگران اين اميدها را ندارند. «فما يضال فيها حزيناً حتى يفارقها». مومن در دنيا با توجه به اين اسبابى كه براى حزن فراهم دارد، دائماً حزنى دارد، حزنه فى قلبه. «فاذا فارقها افضا الى الراحة و الكرامه». وقتى از دنيا رفت، ديگر كارش منتهى مىشود به راحت و كرامت و خوشى آخرت. پس تا در دنيا است خواه نا خواه ناراحتى و ناخوشايندى اين دارد كه موجب حزنش مىشود. خب اين خوفها، اين حزنها، اگر ارتباط با خدا پيدا بكند مثل همان كه حزنى كه از ناحيه اين است كه آدم نمىداند كه آيا از جهنم خارج مىشود يا نمىشود. يا حزنى كه در اثر توجه به گناهان گذشتهاش براى انسان حاصل مىشود .توجه پيدا مىكند كه چه غفلت هايى كرده، مىشد عمر گذشتهاش را صرف چه غفلتهايى بكند نكرد و يا اياذ باللَّه صرف گناهانى كرد كه معلوم نيست اين گناهانش آمرزيده بشود. آمرزيده شده باشد. اينها موجب حزن مىشود. اين حزنها مطلوب است. البته به حد افراطى نرسد كه آدم را از كار و زندگى باز بدارد.
«يا اباذر ما عبد اللَّه عزوجل على مثل طول العمر» هيچ عبادتى مثل آن عبادتى كه با طول حزن حاصل مىشود هيچ عبادتى انجام نگرفت. خب طبعاً كسى كه حالت حزن پيدا مىكند دنبالش اگر حزن شدت پيدا بكند زمينه گريه فراهم مىشود. اين هم مطلوب است. نه گريه براى امور دنياها. همان حزنى كه مطلوب است به دنبالش هم گريهاى از آن ناشى مىشود، از آن حزن مطلوب.
«يا اباذر من اوتى من العلم ما لا يبكيه لحقيقٌ ان يكون قد اوتى علم ما لا ينفعه». اين براى ماها خيلى تكان دهنده است. مىفرمايد اگر علمى بياموزى كه آن علم تو را به گريه نياندازد، موجب گريه تو نشود، بايد بگوييم علمى، علمى است كه به حال تو سودى نداشت. اثر علم نافع اين است كه حالت بكاء را در انسان بوجود بياورد يا تشديد بكند. اين علم معلوم مىشود علم نافعى است. اما اگر علمى منافات پيدا كند به اين حال، نه تنها كمك نكند به اين كه آدم حالت بكاء پيدا كند بلكه مغرورش هم بكند. طبعاً اين علم نافع نخواهد بود. من اوتى من العلم ما لا يبكيه. اگر علمى به كسى داده بشود كه او را به گريه در نياورد، لحيقيق ٌ سزاوار است كه بگوييم ان يكون قد اوتى علم ما لا ينفعه. علم غير نافع داشته باشد. به چه دليل؟ خب البته وقتى پيغمبر اكرم مىفرمايند براى ما ديگر دليل نمىخواهد. اما خود ايشان توضيح مىدهند. «لان اللَّه نعت العلما فقال جل و عز ان الذين اتوا العلم من قبله اذا يلتى عليه يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحانه ربنا و ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا». به اين آيات قرآن تمسك مىفرمايند. مىگويند خداى متعال كسانى را اهل علم مىداند كه اين آثار در آنها ظاهر بشود. كسانى هستند كه وقتى آيات الهى براى آنها خوانده مىشوند يك همچين حالتى پيدا مىكنند. حالا ما بيازماييم ببينيم قرآن ما را الذين اوتى العلم مىداند يا نه؟ از علائم كسانى كه الذين اوتى العلم هستند خدا آنها را صاحب علم ميداند. علائمش اين است كه اذا يتلى عليهم. وقتى آيات الهى براى آنها خوانده مىشود يخرون للاذقان سجدا. با زنجهايشان مىافتند روى زمين. به حال سجده در مىآيند. حالا اين منظور اين است كه يعنى كنايه از همان حالت سجده است يا نه اصلاً يك سجده مخصوصى است كه آدم وقتى خيلى مشوش و مضطرب مىشود مىافتد روى خاك مثلاً زنخش را مىمالد روى زمين.
يخرون للاذقان سجدا. با زنجشان مىافتند روى زمين. وقتى آيات الهى را مىشنوند. اين تقريبا يك حالت طبيعى است. اين دستور خاص تعبدى نيست كه اين كار را بكنيد. آن چنان حالت خشوعى پيدا مىكنند كه بى اختيار، حالا بى اختيار البته تعبير مسامحهآميزى است. بى اختيار مىافتند روى سجده خاك. يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولان». بعد اضافه مىفرمايد «و يخرون للاذقان يبكون ليزيدهم خشوعا». اينها با زنخ روى زمين مىافتند در حالى كه گريه مىكنند و تلاوت آيات موجب اين مىشود كه بر خشوعشان افزوده بشود و يزيدهم خشوعا. الذين اوتى العلمى مورد مدح خدا هستند و خدا آنها را داراى علم صحيح مىداند كه اين جورى باشند. اگر اين جورى نبود، پس اگر علمى به اين حالت نشد، معلوم مىشود از نظر قرآن اين صاحب علم نيست. اين استدلالى است كه پيغمبر اكرم از اين آيات
مىفرمايند. «يا اباذر من استطاعه ان يبكى فليبكى». اگر حال گريه كردن داريد بگيريد. «و من لم يستطع فليشعر قلبه الحزن و اليتباك». اگر حالت گريه نداريد حالت حزن را به قلبتان وارد كنيد، فكر كنيد تا حالت حزن پيدا كنيد و اقلاً خودتان را به حالت شخص باكى در بياوريد. «ان القلب القاصى بعيدٌ من اللَّه تعالى ولكن لا تشعرون». دلى كه حالت حزن و بكاء ندارد آن دل قصى است. وقتى كه قصاوت داشت از خدا دور است. ولو نمىفهميد كه چگونه از خدا دور هستيد. ولى حقيقت اين است كه دلى كه حالت خشوع ندارد، حالت حزن و بكاء ندارد، آن با خدا راه ندارد. ان من الحجارة لما يتفجر، يتفجر منه الانهار لما يشقق و يخرج منه الماء». سنگ هم گاهى مىشكافد يك آبى از او در مىآيد. اين دلهاى شما چگونه است كه هيچ نمىشكند و اشكى از چشم شما جارى نميشود.
تا اين جا مربوط به حزن بود. در قسمتهايى است كه مربوط به خوف كه در جلسات آينده اگر خدا حياتى داد و توفيقى قرائت خواهيم كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...