• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • «بسم الله الرحمن الرحيم»
    «والحمد لله رب العالمين و الصلات و السلام على سيد انبياء و المرسلين حبيب اله رب العالمين ابالقاسم محمد و على آله طيبين الطاهرين المعصومين وصينا الامام المنتظر المهدى الحجة ابن الحسن عسكرى (عج) و جعلنا من اعوانه و انصاره على اب الاسود دعرى قال قد انت ربوه و دخلت على ابيذر كانذبن جنابه (رضى الله عنه) فحدثى ابوذر قال دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسول الله (ص) فى مسجده فلم عرف مسجده احداً من الناس الا رسول الله (ص) و علىٌ على جانبه جالس فغنتمت خلوت المسجد فقالت يا رسول الله بابى انت و امى اوصنى بوصيةٍ ينفع الله بها فقال نعم يا اكرم بك يا اباذر. انك منا اهل البيت و انىّ موصيك بوصيةٍ فحت بها و فانها جامعة خير و السبله فانك ان حسبتها كان لك بها كفلان».
    نظر دوستان باشد سال گذشته يكى از احاديث قدسى را انتخاب كرديم براى اين كه به بركت اين حديث شريف از خداى متعال كه به بركت اين حديث شريف درخواست كنيم دلهايمان را قدرى روشن بفرمايد. امسال هم باز دست به دامن اهل بيت مى‏زنيم و به بركت كلماتى كه از رسول خدا و اهل بيت صلوات الله اجمعين نقل ميشود، به اين كلمات تبرك و تيمم مى‏جوييم و اين كلمات را وسيله قرار مى‏دهيم و اينها را وسيله قرار مى‏دهيم براى اين كه خداى متعال به بركت اين كلمات عنايتى بفرمايد و قدرى از آلودگى دلهاى ما را برطرف كند و دلهاى ما را بيشتر به خودش آشنا كند. در بين اين احاديث حديثى را انتخاب كرده‏ايم كه يك مقدارى مفصل است و از جامع‏ترين مواعظى است كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل شده است.
    اين حديث را ابو الاسود دعرى نقل مى‏كند. مى‏گويد موقعى كه حضرت ابوذر در تبعيد بودند و در ربضه بسر مى‏بردند من رفتم به ديدن ايشان و از ايشان خواهش كردم كه حديثى براى من نقل بكند. ابوذر اين حديث را در ربضه براى من نقل كرده است. «قال: دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسول الله (صلى الله عليه و آله)»، يك روز صبح، اول صبح، صدر نهار وارد مسجد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شدم. ديدم حضرت نشسته‏اند و امير المومنين هم خدمت ايشان هستند. كس ديگرى دور ايشان نيست. «فلم عرف مسجده احداً من الناس الا رسول الله (صلى الله عليه و آله) و علىٌ على جانبه جالس»، ديدم فرصت بسيار مغتنمى است. پيغمبر اكرم سرشان خلوت است. فرصت را مغتنم شمردم. «فغتنمت خلوت المسجد». رفتم خدمت رسول اكرم، عرضه داشتم يا رسول الله بابى انت و امى. پدر و مادرم فداى شما باد.
    «اوصنى بوصيةٍ» سفارشى به من بفرماييد. «ينفع الله بها» شما اين وصيت را به من بفرماييد تا خداى متعال من را به اين وصيت منطبع فرمايد. حضرت قبول فرمود. «فقال نعم يا اكرم بك يا اباذر». افعل تعجب است. صفت افعل به. «اكرم بك يا اباذر». يعنى چقدر تو با كرامت هستى. چقدر پيش ما ارزش دارى. تو بسيار پيش ما محترم هستى. «انك منا اهل البيت». در موردسلمان داشتيم سلمان منا اهل البيت. از اين حديث از خود ابوذر هم نقل شده كه پيغمبر اكرم به ايشان هم فرموده‏اند تو هم از مايى. «انك منّا اهل البيت». «و انىّ موصيك بوصيةٍ فحت بها». به تو موعظه‏اى خواهم كرد، وصيتى خواهم كرد، وصيت در اين جا به معنى سفارش كردن است. آن وصيت عند الموت و آن كارى كه بعد از مرگ بايد انجام بدهند نيست. «موصيك به وصيةٍ» يعنى سفارشى به تو مى‏كنم، نصيحتى به تو مى‏كنم. «فحت بها و فانها جامعة خير و السبله». راهها، طرق و سبل خير در اين وصيت جمع شده. مثلاً طرق يعنى راههاى بزرگ، شاهراهها. سبل يعنى راههاى فرعى. راههاى وسيع و راههاى فرعى خير را من در اين وصيت براى تو جمع مى‏كنم. «فانك ان حسبتها كان لك بها كفلان». اين تعبيرى است كه در قرآن كريم به كار رفته، «امنوا لله و رسوله يعتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به و يدخل لكم و الله غفور الرحيم»، اگر ايمان به خدا و رسول بياوريد و به دستورات پيغمبر خدا عمل كنيد خدا كفلين از رحمت به شما مى‏دهد. رحمت مضاعف. يك احتمال هم اين است كه هم در دنيا سعادتمند مى‏شويد و هم درآخرت. يك بخشش در دنيا است، يك بخشش در آخرت. يا كنايه است از رحمت مضاعف. يعنى بيش از اندازه خدا به شما رحمت خواهد داد.
    به هر حال با اين مقدمات معلوم مى‏شود كه اين حديث بسيار حديث شريف و مغتنمى است و جا دارد كه ما در آن دقت بكنيم و از انوار كلمات رسول الله (صلى الله عليه و آله) كه در اين حديث منعكس است حداكثر استفاده را ببريم. مقدمه‏اش را خواندم براى اين كه برادران توجه به اهميت اين حديث داشته باشند.
    اولين جمله‏اى كه رسول خدا به اباذر مى‏فرمايند اين است، «يا اباذر اعبد الله و كانك ترى و ان كنت لاترى و انه يرك». اين‏حديث از احاديث مستنفيذ است اگر متواتر نباشد. به چند طريق اين جمله از پيغمبر (صلى الله عليه و آله) نقل شده، غالباً روايش هم اباذر است. يكى اش همين تعبيرى است كه اين جا است. «و ان كنت لاترى و انه يرك»، يك تعبيرش اين است كه «و ان لم تكن تريه فانه يرئك». در بعضى از جاها دارد «الاحسان ان تعبد الله كانك ترئه». مضامين مشابه است. مطمئن مى‏شود آدم كه پيغمبر اكرم اين جمله را به ابوذر فرموده‏اند. «ان اعبد الله كانك ترئه». و حالا اين موعظه مفصل را كه به فرموده‏
    خود پيغمبر اكرم جامع طرق و سبل خير است با اين جمله شروع مى‏شود. شايد براى مثل ابوذرى كه مى‏خواهد طرق سعادت را بياموزد و دستور العمل از پيغمبر اكرم بگيرد (صلى الله عليه و آله) كه آن را به كار ببندد، چيزى كه بيش از هر چيز بايد اول به آن توجه كند اين است كه از عبادتش بهتر بهره بگيرد. بهره گرفتن از عبادت به اين است كه حضور قلب داشته باشد. راه كسب حضور قلب اين است كه آدم تمرين كند كه در حضور خداست. ما همه مان الحمد لله موفق به نماز واجب هستيم. گاه گاهى هم نماز مستحبى مى‏خوانيم، يك چيزى كم و زيادى، اما آنهايى كه مثل بنده هستند كم لذت مى‏برند از عبادتشان. نكته‏اش اين است كه انس به عبادت براى ما حاصل نشده. انس به خدا پيدا نكرده‏ايم. آدم اگر با كسى مأنوس باشد، انس داشته باشد، از نشستن با او، صحبت كردن با او، گفتگو با او، شنيدن حرفش يا صحبت كردن با او خسته نمى‏شود. هر چه بيشتر مى‏نشيند با او صحبت مى‏كند، تشنه‏تر ميشود. اما ما در عبادت هايمان اين طورى نيستيم. زود خسته مى‏شويم. با زحمت اين نماز را سر و ته آن را هم مى‏آوريم و مى‏رويم دنبال كارمان. اگر يك نماز طولانى‏اى هم باشد، به آن ادامه بدهد ولى كانّه در قفس هستيم در اين مدت عبادت. لذتى نمى‏بريم. مال اين است كه درك نمى‏كنيم كجا هستيم. با كى داريم حرف مى‏زنيم.
    خب ممكن است قبلاً بگوييم خب چرا، با خدا داريم حرف مى‏زنيم. خدا خيلى بزرگ است. ولى اينها مفاهيم ذهنى است. دل ما خيلى در آن اثر نكرده. اگر بخواهيم با خدا انس پيدا بكنيم، از عبادت لذت ببريم، بهره جدى از عبادت بگيريم. اين عبادتهايى كه بنده مثلاً موفق بشوم به جا بياورم اثبات تكليفى است. آن بهره‏اى كه بايد از اين عبادت بگيرم نمى‏گيرم. براى اين كه روح ندارد. آن روحش حضور است. بايد به دست آورد. اشتغالات به امور دنيا نمى‏گذارد كه آدم دلش با خدا انس بگيريد و حضور قلب پيدا كند. چه كار كنيم؟ همه اين را زياد سوال مى‏كنند. مشتاق هستند. چه كار كنيم كه حضور قلب پيدا كنيم؟ تمرين مى‏خواهد. سعى كنيد در خلوت بنشينيد و روى اين نكته فكر كنيد، دلتان را حاضر كنيد كه خدا دارد شما را مى‏بيند. بخواهيد روى اين تمرين كنيد كه شما خدا را مى‏بينيد خب نمى‏توانيد. اين برايتان ميسر نيست. اما مى‏شود آدم تمرين بكند كه من در يك جايى نشسته‏ام، خدا دارد من را مى‏بيند. بعضى از اساتيد مى‏فرمودند براى اين كه آدم بهتر بتواند موفق بشود در آن، يك مقدارى بايد جنبه حسى پيدا بكند. فرض كنيد اگر در يك اتاقى نشسته باشيد، فرض كنيد اين اتاق يك دريچه‏اى دارد، يك شيشه‏اى دارد، كسى دارد از پشت آن شيشه به شما نگاه مى‏كند. شما او را نمى‏بينيد، يك دريچه مخفى است، يك جايى است دارد يك كسى به شما نگاه مى‏كند، شما او
    را نمى‏بينيد. مى‏دانيد كه دارد به شما نگاه مى‏كند ولى شما او را نمى‏بينيد. در آن جا، با آن وقتى كه كسى نباشد و به شما نگاه نكند يكسان است حالتان؟ يا نه، مواظب هستيد كه ببينيد نكند در يك حالى باشيد كه نخواهيد كسى شما را در آن حال ببينيد؟ مخصوصاً آن كسى كه دارد شما را نگاه مى‏كند كسى است كه شما به او اهميت مى‏دهيد. يك فرد عادى نيست. آن كسى است كه سرنوشت شما به دست اوست. آن كسى است كه دلتان مى‏خواهد شما پيش او يك مقام و منزلتى پيدا كنيد. دلتان مى‏خواهد كه او شما را دوست بدارد. آن وقت وقتى بدانيد او دارد به شما توجه مى‏كند و شما را مى‏بيند، مى‏توانيد به كلى غفلت داشته باشيد و شما مشغول چيزهاى ديگرى باشيد؟ اگر آدم اين معنا را تمرين بكند كه اين حالت برايش پيدا بشود كه بتواند براى خودش مجسم بكند پيش خودش كه درحضور خداست، خدا دارد به او نگاه مى‏كند. «و ان لم تكن تريه فانه يرئك»، «فان كنت لا ترئه و انه يرئه». اين تمرين باعث مى‏شود اين مى‏شود كه آدم بتواند در عبادتش حضور قلب پيدا بكند. حضور قلب پيدا كند يعنى عبادتش روح پيدا مى‏كند، روح پيدا مى‏كند يعنى از عبادتش منتفع ميشود. تنها اسقاط تكليف نيست. باعث ترقى روحى و معنوى مى‏شود. باعث قرب به خدا مى‏شود.
    اين بسيار كلمه پرارزشى است و بسيار دستور نافعى است براى كسانى كه مى‏خواهند از عبادتشان بهره‏اى ببرند. اگر كسانى تا به حال تمرين نكرده‏اند و از اين دستور العمل استفاده نكرده‏اند حتماً تصميم بگيرند كه لحظاتى از شبانه روزشان را اختصاص بدهند به اين كه در يك جاى خلوتى بنشينند و توجه پيدا مى‏كنند به اين كه خدا دارد آنها را مى‏بيند. البته خدا هميشه دارد آدم را مى‏بيند. ولى اقلاً ما در بيست و چهار ساعت چند دقيقه اين حال را پيدا كنيم، توجه پيدا كنيم به اين كه خدا ما را مى‏بيند. خيلى مؤثر است در اين كه بتواند آدم عباداتش را با حضور قلب بهترى انجام بدهد.
    خب اين كه اين جمله در اول موعظه واقع شده خيلى معنا دارد. خيلى معنا دارد. يكى از معانى اى كه، از نكته هايى كه از اين استفاده مى‏شود اين است كه معلوم مى‏شود كليد سعادت انسان عبادت خداست. اگر انسان مى‏خواهد به جايى برسد بايد عبادت خدا را بكند. آن وقت جاى اين سوال باز مى‏شود كه عبادت از كجا شروع ميشود، چه مراحلى را دارد، وچگونه بايد از اين عبادت استفاده كرد؟ يك مسئله كليدى را در همين جمله اول حضرت به ابوذر تعليم فرمودند كه عبادتت بايد روح داشته باشد، روحش اين است كه بايد حضور قلب داشته باشى، حضور قلبش به اين است كه اين را درك بكنى كه خدا دارد تو را در حال عبادتت مى‏بيند. بعد يك جهت ديگرى از مسئله را كه مربوط به عبادت مى‏شود آن را متذكر مى‏شود. حالا كه تو در مقام عبادتى و مى‏خواهى از
    عبادتت استفاده بكنى، بدان كه عبادت اولش از معرفت شروع ميشود. معرفت به خداى متعال و ايمان به او، و معرفت به پيامبر اكرم و به اهل بيت گرامش (صلوات الله عليهم اجمعين).
    «و اعلم ان اول عبادت الله المعرفت به». اولين مرحله عبادت معرفت خداست. معرفت خدا همه مى‏دانيد مراحل زيادى دارد. يكى اين كه آدم بداند خدايى است آفريننده جهان و انسان، خب تا يك همچين چيزى را نداند كه اصلاً در مقام عبادت بر نمى‏آيد. اين اندازه از معرفت كه را كه بگوييم خدايى است و بايد او را پرستش كرد، اين اگر اين نباشد، اصلاً نوبت به اين نمى‏رسد كه ببينيم عبادت كنيم تا ببينيم اول عبادت چيه؟ آن مقدم بر عبادت است. يك مرحله معرفت است كه در انتهاى سير تكاملى انسان پيدا مى‏شود، مخصوص اولياى خداست، اگر برسند به آن مرتبه نهايى يك معرفتى پيدا مى‏كنند كه ما درست نمى‏دانيم چه جورى معرفتى است. چيزها در مورد اين معرفت گفته شده، اسمها براى آن گذاشته‏اند، ولى حقيقتش اين است كه ما حقيقتش را نمى‏دانيم كه چيه؟ اجمالاً بايد بگوييم يك معرفت بسيار ارزنده و مقام بسيار عالى اى است كه به عقل ما در نمى‏آيد. خيلى مقام بلندى است. آن مقامى است كه اولياى خدا در انتهاى سيرشان به آن مى‏رسند. خب آن هم كه اول عبادت نيست. آن آخر عبادت است. اين اول عبادت، آن معرفتى كه اول عبادت است چيه؟ يعنى بعد از اين كه آدم دانست كه خدايى است، تفكر در اين كه صفات خدا را بهتر درك بكند، اين معرفت جا بيفتد، ثبات پيدا بكند، رسوخ پيدا بكند، تنها يك معرفت ذهنى‏اى كه يك بار فكر كرده و تصديق كرده نباشد. معرفت حاضر زنده‏اى باشد كه مؤثر باشد در رفتارش. براى اين كه اين مرحله معرفت، اسمش را بگذاريم معرفت متوسط، براى انسان حاصل بشود هم بايد از راه تفكر در ادله و آيات الهى و هم از راه عبادت عملى بايد سعى كرد كه مراتب مختلف اين معرفت كه همه‏اش را مى‏گوييم معرفت متوسط، خودش عرض عريضى دارد، براى انسان حاصل بشود. از اين جا مى‏فهميم كه تأمل در صفات الهى و سعى در اين كه انسان خدا را بهتر بشناسد خودش يك عبادت است. عبادت يك كار اختيارى است. حصول آن شناخت اختيارى نيست به لحاظ مقدماتش، به لحاظ فكر كردنى كه منجر به آن معرفت مى‏شود. تأمل در آيات الهى كه منجر به آن معرفت مى‏شود. بحث وگفتگويى كه منجر به آن معرفت مى‏شود. اينها مقدمات، بعضى مقدمات قريبش است، بعضى بعيدش است، تفكر مقدمه قريبش است، تأمل قلبى مقدمه قريبش است، اما حضور در درس استاد و يا مطالعه كتاب و يا چيزهاى ديگرى، اينها مقدمات دورترش است. همه اينها مى‏تواند به عنوان تهذيب معرفت اولين مرحله عبادت ناميده بشود. پس قدم اول در عبادت اين است كه سعى كنيم شناخت خودمان را
    نسبت به خداى متعال تقويت كنيم به وسيله تفكر و تأمل و تدبر در آيات الهى وهر چيزى كه موجب تقويت معرفت مى‏شود.
    «و اعلم ان اول عبادت الله المعرفت به». يك بيان لطيفى دنبالش است كه حضرت تعليل دارد. ما گفتيم اولين عبادت معرفت خداست. به خاطر اين كه او اول مطلق است. مى‏گوييم اولين عبادت معرفت اوست، براى اين كه او اول است. فهو الاول قبل كل شى، او كه اول مطلق است براى تقرب به او هم اولين قدم اين است كه او را بشناسيم. معرفت اول، اول المعرفه است. خيلى بيان جالبى است. دو سه تا صفت را حضرت ذكر مى‏فرمايند كه توجه داشته باشيم به اهميت معرفت الهى، طبعاً به عنوان نمونه است، كل صفات الهى نيست. «فهو الاول كل قبل شى و فلا شى قبله، فالفدع فلا ثانى له» خيلى اين جمله معنا دارد. «والباقى لا الى غايه». نه تنها او اول است، آخر هم است، باقى هم اوست. مناسب است با اين كه آخرين معرفت است، آخرين مرتبه معرفت هم معرفت الله است براى اين او آخر است. «فاطر السموات و الارض و ما فيهما و ما بينهما و ما بين هما من شى‏ءٍ». اوست كه آسمانها و زمين و هر چه بين آنهاست و هر چه در آنهاست، آنها را آفريده. اين من شى‏ءٍ اگر اين جور باشد من شى‏ءٍ، من بيانيه است براى ما بينهما، ما فيهما و ما بينهما. احتمال هم دارد كه لا من شى‏ءٍ بوده، يعنى كسى كه همه آسمانها و زمين را بدون چيز قبلى خلق فرموده.
    «و هو الله اللطيف الخبير و هو على كل شى‏ءٍ قدير». اينها صفاتى است كه بايد حتماً آدم به آن توجه كند و سعى كند كه معرفت خودش را نسبت به اين صفات الهى بالا ببرد، روشن‏تر كند، غلى‏تر كند، راسخ‏تر كند، يقينش را بيشتر كند. اين مرتبه اول عبادت.
    «ثم الايمان بى». بعد از معرفت به خدا دومين مرتبه عبادت ايمان به رسول الله (صلى الله عليه و آله) كه مشتمل و مستلزم بر ايمان به ساير انبيا هم است. «ثم الايمان بى و الاقرار به ان الله تعالى ارسلنى الى كافةٍ الناس بشيراً و نذيراً و داعياً الى الله باذنه و صراط منيرا». اين اوصافى است كه در قرآن كريم براى پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل شده، هر كدامش احتياج به توضيح و تفسير دارد. به هر حال اگر ما ايمانمان به رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله) تقويت بشود و كامل بشود، در دام بسيارى از شبه‏ها نمى‏افتيم. اين كه مى‏بينيد بعضى از مسلمانهاى ضعيف الايمان دچار يك شبه هايى مى‏شوند و اين شبه‏ها كم‏كم آنها را منحرفشان مى‏كند از مسير صحيح و كم كم مى‏رساندشان خداى ناكرده به كفر، مال اين است كه از اول ايمان به رسول الله (صلى الله عليه و آله) آن چنان كه بايد ندارند. ايمان به اين كه او رسول است، هر چه مى‏گويد درست است. اگر كسى يك همچين ايمانى داشته باشد آيا مى‏تواند شك بكند كه قرآن راست است يا دروغ است؟ اگر شك مى‏كند براى اين است كه ايمانش از اول‏
    عيب دارد. اگر ايمان داشت كه نمى‏شد ديگر شك بكند. دنبال شك خيلى چيزهاى ديگر آمد كه آيا احكامى كه پيامبر آورده، آيا لازم الاجرا است يا نه، يك دستوراتى بوده كه يك زمانى گفته‏اند براى اين كه يك سر و سامانى به جامعه جزيرة العرب وحشى بدهند؟ ديگر حالا اين زمانها احتياجى نيست به احكام اسلامى. خب اينها مال اين است كه ايمان به رسول الله درست نيست. اگر ايمان باشد كه ارسلنى الى كافة الناس ديگر رسالت او كه حد و حصرى ندارد، زمان خاصى ندارد. و الى آخر.
    همه اين انحرافات در دين پديد مى‏آيد در واقع برگشتش براى اين است كه ايمان به رسالت ضعيف است. اگر اين ايمان به رسالت محكم باشد، جامع باشد، كامل باشد، انحرافى پديد نمى‏آيد. اين ريگهايى كه در كفش پيدا مى‏شود اين جا است منشأش. اين ايمان ضعيف است. ثم، بعد از ايمان به رسول الله، «ثم حب اهل البيت». شايد براى جهانيان يك امر عجيبى بود كه ديدند وصيت حضرت امام (رحمت الله عليه) با اين جمله شروع ميشود كه انى تاركم فيكم الثقلين كتاب الله عترتى، سبحان الله. وصيتى است عبادى سياسى رهبر انقلاب در اين زمان با اين مقدمه شروع مى‏شود كه ما افتخار مى‏كنيم كه ما تابع اين خاندان هستيم. چه سرى دارد اين كار؟ تا ايمانمان به اندازه او نباشد، درست نمى‏فهميم چه سرى در اين كار است. ما خيال مى‏كنيم بالاخره اهل بيت پيامبر هم، بله، زن و بچه پيغمبر بودند بايد دوستشان داشت. اگر اين جور بود اينها عدل قرآن قرار داده نمى‏شد. مسئله خيلى از اين‏ها بالاتر است.
    به هر حال مرحله سوم عبادت «حب اهل بيتى الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا». صحبت زن و بچه نيست.فقط آنهايى است كه اذهب الله عنهم الرجس. معصومين از اهل بيت هستند. و الا پيغمبر اكرم عيالات متعددى داشتند، همسران متعددى داشتند. حب آنها جز اين مرتبه عبادت نيست. «الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا» آن معصومين شان هستند كه حب آنها عبادت است. اينها را حضرت به مناسبت اول عبادت مى‏فرمايند. به اين جا كه مى‏رسد يك مقدارى بيشتر تأكيد مى‏كنند. «و اعلم يا اباذر ان الله عزو جل جعل اهل بيتى كسفينة نوح من ركب‏ها مجا و من رغب آنها غرق». شوخى نيست. يك چيز تعارفى نيست كه بچه‏هاى من را هم دوست بداريد. مسئله خيلى از اينها بالاتر است. مثل اهل بيت در ميان اين امت مثل سفينه نوح است براى قومن نوح. چطور حضرت نوح فرمود هر كس سوار اين كشتى نشود فردا غرق مى‏شودها. ولو فرزند خود من باشد، و فرزندش سوار نشد و غرق شد. آن روز پيغمبر به اباذر فرمودند روز اوائل اسلام بود. هنوز هيچ خبرى نبود. فرمود اهل بيت من در ميان اين امت مثل سفينه نوح هستند. اگر كسى با اين‏ها ارتباط پيدا نكند و تبعيت نكند، مثل آن‏
    اقوام نوح هستند كه سوار كشتى او نشدند. «من ركبها نجاه و من تركها غرق و من رغب آنهاغرق و مثل باب حط فى بنى اسرائيل من دخله كان امناً». اين دو موضوعى است كه در روايايت زيادى از سنت و شيعه از رسول الله (صلى الله عليه و آله) نقل كرده‏اند، شايد به حد تواتر برسد. اين مضمون از پيغمبر اكرم يكى هم آن حديث منزلت است. چند تا مضمون است كه متواتراً اهل سنت نقل كرده‏اند. بعضى‏ها در كتابهاى اهل سنت بيش از شيعه نقل شده. از جمله اين چند تعبير است كه مثل اهل بيت مثل سفينه نوح است و مسئله باب حطه بنى اسرائيل است. چون بنى اسرائيل محكوم به غضب الهى بودند بعد از اين كه چهل سال در بيابان تيه سرگردان بودند دستور داده شد كه از باب حطه وارد شهرى بشوند كه در آن جا با عزت و سيادتشان تأمين مى‏شد. كسى كه از آن در وارد مى‏شد و مى‏گفت حطةٌ، گناهانش آمرزيده مى‏شد. كسانى كه اعراض مى‏كردند، مى‏گفتند اين حرفها چيه؟ و بعضى هايشان بودند، حالا نقل شده در روايات، حالا تأكيدى روى اين كلمه ندارند ولى از انحرافات بنى اسرائيل عجيب نيست. آنها به جاى اين كه حطه بگويند يك لفظ ديگرى شبيه اين، حالا در روايات داريم گفته‏اند حنطه به جاى حطه.
    ناشى از عدم ايمانشان، اين حرفها چيه؟ مگر با يك كلمه گفتن مشكل حل مى‏شود؟ گفتن اين كلمه، درخواست مغفرتى بود، درخواست اين كه گناهان مابريزد. خداى متعال اين باب را براى بنى اسرائيل فتح كرد كه از اين راه وارد بشويد و اين كلمه را بگوييد، خدا از شما مى‏گذرد. درخواست مغفرت و درخواست حط ذنوبهم. نپذيرفتند. مسخره مى‏كردند. به جاى حطه مى‏گفتند حنطه يا لفظ ديگرى. ايمان نداشتند، باورشان نمى‏شد.
    در اين امت هم باب حطه‏اى كه موجب آمرزش گناهان مى‏شود و كسى كه با او ارتباط پيدا كند از عذاب دنيا و آخرت نجات پيدا مى‏كند اهل بيت پيغمبرند. اما مردم باورشان نميشد. چه فرق دارد على با يكى ديگر. اين يكى دامادش، آن هم داماد ديگرش. اين يكى يك دختر پيغمبر داشت، آن يكى دو تا دختر پيغمبر گرفته بود. چه فرقى مى‏كند؟ تا اين جا مربوط به اصل عبادت بود و بهره بردارى از عبادت و اين كه اولين مراتب عبادت از سنخ امور قلبى و اعمال درونى است. شناخت، ايمان، محبت. معرفت الله، ايمان به پيغمبر، حب به اهل بيت. البته اينها متلازم است. شايد سه تا تعبير به كار برده نشانه اين باشد كه همه اين امورى كه در صدر عبادت‏ها قرار گرفته، از امور قلبى و درونى است. چه شناخت باشد، چه ايمان باشد، چه محبت. عبادت منحصر به امور ظاهرى و بدنى نيست. اين سه چيز كه در رأس عبادات است، و مهم‏ترين عبادات است همه از امور قلبى است. غافل نباشيد. عبادت جاى اصلى‏اش قلب است. از قلب سرچشمه مى‏گيرد به بدن. پس اول بايد آن جا را درست كرد، عبادت‏هاى‏
    قلبى را فراهم كرد، شناخت خدا، ايمان، محبت. بعد مى‏رسد به ساير چيزها. اميدواريم به بركت رسول الله و اهل بيت خدا به ما توفيق بدهد كه ما اين كلمات را بخوانيم و ياد بگيريم و عمل بكنيم.
    «و الحمد لله رب العالمين»