جمعه 14 ارديبهشت 1403 - 22 شوال 1445 - 3 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس عقائد (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 2
متن
بسم الله الرحمن الرحيم
در جلسه گذشته درباره اهميت بحث درباره اين مسائل اعتقادى و ضرورت تحقيق درباره اين مسائل عرايضى عرض كرديم. مسئله دومى كه بايد در اطرافش بحث كنيم، اين است كه كسى كه خاص (خواست) در مقام تحقيق درباره مسائل اعتقادى بر آيد، و اعتقادات حق را از باطل بشناسد، بايد از چه روش و چه متدى استفاده كند؟ اين سؤال بخصوص اهميتش وقتى روشن مىشود، كه مىبينيم كسانى از روى سادهانديشى فكر مىكنندكه همه مسائل اعتقادى را مىتوان بر اساس كتاب و سنت اصلاح كرد. و مىدانيم كه از قديم بعضى از كتابهايى كه درباره اعتقادات نوشته شده، مثل اعتقادات مرحوم صدوق (رض) مسائل را بر اساس كتاب و سنت و به خصوص بر اساس روايات حل كرده. براى اثبات هر عقيدهاى استناد مىفرمايد به روايتى كه از معصوم (س) نقل شده است.
اين شيوه بحثى كه در بعضى از كتابهاى اعتقادات ديده مىشود، ممكن است چنين سؤالى را در ذهن بعضى بياورد، كه چرا علماى كلام و همه كسانى كه درباره عقايد بحث كردهاند، از چنين شيوهاى پيروى نكردهاند؟ و مخصوصاً در باب توحيد و خداشناسى از استدلالات پيچيدهاى استفاده كردهاند كه، آموختن آنها و تعليم دادنش كار مشكلى است. چه خوب است كه مباحث اعتقادى را ما براساس روايات و آيات بيان بكنيم و از اين راه اثبات كنيم. چه لزومى دارد كه از روشهاى ديگرى كه احياناً از ديگران غير مسلمين اخذ شده، وارد اين مباحث بشويم. براى توضيح اين مطلب و پاسخ از اين سؤال كه درباره اعتقادات از چه شيوهاى مىبايست استفاده كرد، و چه متدى از تحقيق را مىبايست به كار گرفت، بايد اشارهاى به مبحث متدهاى علوم و روشهاى تحقيق در علوم بكنيم. مىدانيد كه امروزه علمى به نام متدولوژى به وجود آمده، كه درباره روشهاى تحقيق در علوم مختلف بحث مىكند. كه مسائل هر علمى را مىبايست با چه شيوهاى اثبات كرد؟ البته منظور ما از بحث در متد علوم در اين جا اين نيست كه همه مباحث متدولوژى را مطرح كنيم، خواستم اشارهاى بكنم كه همه علوم، علومى كه قابل بحث و استدلال هست.
به لحاظ شيوه تحقيق به سه دسته كلى تقسيم مىشوند. يك دسته علومى كه مباحثى را پيرامون موضوعات محسوس مطرح مىكنند و درباره آنها مىشود تجربه حسى انجام داد. مثل مسائل فيزيك، شيمى، زيستشناسى، پزشكى و امثال اينها، اينها را مىگويند علوم تجربى. يعنى علومى كه مىبايست با شيوه تجربى مورد تحقيق قرار بگيرد. راه صحيح اثبات اين مسائل تجربههاى حسى و خارجى و ظاهرى است، كه به كمك اندامهاى حسى و احياناً به كمك ابزارهاى علمى انجام مىگيرد.
يك دسته ديگر از مسائلهستكه موضوعات آنها در تيررس حس و تجربه حسى قرار نمىگيرد. اين گونه علوم را نه با تجربه مىشود اثبات كرد، و نه مىشود نفى كرد. براى تحقيق درباره اين مسائل، مىبايستمتد ديگرى اتخاذ كرد، مثل مسائل فلسفه و رياضيات. موضوعات اين علوم، موضوعات محسوس نيست، بلكه موضوعاتى است عقلىكه با مفاهيم انتزاعى و به اصطلاح خودمان با معقولات ثانيه شناخته مىشود. مسائل اين علوم را با تجربه حسى نمىشود اثبات كرد. در هيچ آزمايشگاهى نمىشود خدا را اثبات كرد، يا نفى كرد. با هيچ روش تجربىاى نمىشود معادلات جبرى را اثبات كرد، يا حل كرد، يا نفى كرد. مسائل رياضى و مسائل فلسفى از علومى هستند كه مىبايست صرفاً با شيوه تعقلى مورد بررسى قرار گيرند. البته در مقدمات استدلال عقلى ممكن است از حس و تجربه كمك گرفت، يا براى اين كه تصور صحيحى از مسائل رياضى داشته باشيم، گاهى ممكن است از تجربه و حس كمك گرفت. مثلاً شكل مثلث را روى يك تخته سياهى بكشيد كه تصور صحيحى از مثلث يا دايره يا بيضى داشته باشيم. اما مسائل رياضى را با متد حسى و تجربه آزمايشگاهى نمىشود اثبات كرد. اينها يك مسائل انتزاعى است و سر و كارش با مفاهيم عقلى خالص است، اينها را بايد با روش قياسى و تعقلى و با براهين عقلى اثبات كرد. يك سلسله ديگر از مسائل هست كه مربوط مىشود به حوادث جزئى يا جريانات گذشته و يا چيزهايى كه بايد بر اساس مدارك نقلى اثبات بشود. مثلاً بحث از وقايع تاريخى، فرض بفرماييد تولد پيغمبر اسلام (ص) در چه زمانى و در چه مكانى اتفاق افتاد؟ اين موضوعى نيست كه بشود با عقل اثبات كرد، عقل راهى به اين مسأله ندارد. عقل سر و كارش با يك سلسله مفاهيم كلى است. اين يك حادثه جزيى تاريخى است، در زمان و مكان خاصى اتفاق افتاده. براى ما كه بعد از آن جريان واقع
شدهايم، اثبات آن نه از راه عقل ممكن است، نه از راه حس وتجربه. مسئلهاى نيست كه قابل تجربه باشد. ببينيم پيغمبرها در چه زمانى متولد مىشوند، اين تجربه بردار نيست. پيغمبر خاتم بود، ديگر پيغمبرى هم نخواهد آمد. و تازه مگر هر پيغمبرى زمان و مكان مشخصى دارد كه بشود با تجربه اثبات كرد. اين حادثه تاريخى را نه از راه عقل مىشود اثبات كرد، نه از راه تجربه حسى، تنها راهش نقل است. يعنى بايد برويم دنبال مدارك تاريخى و از راه نقل اثبات بكنيم كه اين حادثه در كى(چه زمانى) اتفاق افتاده است و در كجا؟ و همينطور ساير مسائل تاريخى. يا مسائلى كه مربوط به بيوگرافى اشخاص است. مثل علم رجال خودمان، فلان رواى در كدام زمانى زندگى مىكرده؟ از كى روايت نقل كرده؟ شاگرد كى بوده؟ آيا موثق بوده يا نبوده؟ اينها مسائلى نيست كه با عقل بشود اثبات كرد و يا با تجربه حسى مان، راه اثبات اين مسائل هم چيزى جز نقل نخواهد بود. پس به طور كلى مسائلى كه در علوم مختلف مطرح مىشود و درباره آنها استدلال مىشود به نحوى از آنها، اينها با سه شيوه كلى قابل بررسى است. شيوه عقلى، شيوه تجربى، و شيوه نقلى. هر كدام از اينها يك روشهاى جزئىتر هم دارد كه آنها در متدولوژى بيان شده و ما حالا در مقام بررسى آنها نيستيم، از جمله بعضى از مطالب نقلى هم (هست) كه نقل آنها مستند مىشود به يك مرجع معتبر و مخبر صادق، كه به اصطلاح علمى به آن فسوريته مىگويند. يك منبع معتبر و قابل اعتماد كه اگر معلوم بشود كه فلان مطلبى از فلان شخصى صادر شده، همين كافى است كه اعتبار او ثابت بشود.
اين هم يك شيوه نقلى و تاريخى استاما با ساير مسائل تاريخى فرق دارد، مثل علم فقه. احكامى كه در فقه اثبات مىشود به استناد كلام معصوم ثابت مىشود. اگر ما مواجهتاً و مشاهدتاً از معصوم حكمى را مىشنيديم ديگر احتياج به تحقيق نداشت. چون دور افتاديم، احتياج به تحقيق دارد تا ثابت كنيم كه معصوم اين را فرموده. بعد ديگر مطلب براى ما ثابت است. اگر بحثى باشد درباره ضلالت(دلالت) آن هست كه منظور معصوم از اين فرمايش چى (چه) بوده؟ به هر حال علم فقه هم، از نظر اين تقسيم در زمره علوم نقلى و تاريخى قرار مىگيرد كه بايد با شيوه علوم نقلى و تاريخى بررسى بشود. يعنى اول بايد اسنادش بررسى بشود، سندش چى هست اين حكم؟ بعد درباره دلالتش بحث بشود تا نتيجه به دست بيايد. اين يكى از شيوههاى خاصى است كه در بعضى از علوم نقلى به كار گرفته مىشود. به هر حال مسائل علوم به طور
كلى از اين سه دسته خارج نيست. البته يك سلسله معارفى داريم ما شخصى، كه آنها را ما نمىخواهيم از راه استدلال و راه ديگرى اثبات بكنيم. براى يك شخص عادى يك معرفتى ممكن است حاصل بشود كه از هيچ كدام از اين راهها نباشد. مثل معرفتى كه پيغمبر اكرم (ص) و ساير انبيا (س) از راه وحى بر آنها حاصل مىشد، اين معرفت شخصى است، جز مسائل علمى نيست. يا در درجات نازلترى الهامهايى كه به اولياى خدا مىشده، يك معرفتهاى شخصى است كه براى خودشان حاصل مىشده، يك مسئله علمى نبوده كه مىخواستند از يك راهى بحث بكنند و استدلال بكنند. يك معرفت شخصى است و فقط براى خود آن عارف و آن كسى كه صاحب آن معرفت هست معتبر خواهد بود، ديگران راهى به عين آن معرفت ندارند. آن وحيى كه به پيغمبر مىشود هيچ كس ديگر نمىتواند آن را عيناً واجب (واجد) بشود، مگر اين كه مقامى مثل پيغمبر يا قريب به پيغمبر داشته باشد كه به او هم الهام بشود يا مرتبهاى از او هم براى او حاصل بشود. اينها جز مسائل علوم نيست، بله، محتواى آن وحى، مىشود مسئله فقهى، اين جز مسائل علوم است. اما خود آن علمى كه از راه وحى براى شخص پيغمبر حاصل مىشود، آن جز مسائل علوم نيست. يا اشراقات و شهودها و مكاشفاتى كه براى عرفا حاصل مىشود كه حالا اينها كدامش صحيح است؟ كدامش خطاست؟ بحثهاى زيادى دارد، اينها جز مسائل علوم نيست. مگر اين كه بعد بخواهند آن چه را كه مورد مكاشفه واقع شده از راه برهان اثبات كنند، آن وقت مىشود مسئله علمى. وگرنه خود آن شهودى كه عارف پيدا مىكند، يك مسئله علمى نيست، يك ادراك شخصى است قائم به نفس خود آن عارف، قابل انتقال به ديگرى هم نيست.بحث ما در مسائل علمى است، يعنى چيزهايى كه قابل بحث و قابل استدرار (استدراك) است با يك شيوهاى، اينها در سه دسته مىكنيم.
خب حالا ببينيم مسائل اعتقادى از كدام زمره اين مسائل هست؟ و با كدام شيوه مىبايست اثبات بشود؟ بدون شك يك سلسله از مسائل اعتقادى هست كه نه با شيوه تجربى قابل اثبات است و نه با شيوه تعقلى، بلكه صرفاً ميبايست از راه نقل اثبات بشود. مثل مسائل مربوط به امامت خاصه، اين مسئله كه بعد از پيغمبر اكرم (ص) آيا كسى از طرف خدا و پيغمبر تعيين شد؟ يا نشد؟ اين عقل نمىتواند اثبات بكند، اين قضيه شخصيهاى است. اگر شد، كى بود آن شخص؟ اسمش چى بود؟ عقل نمىتواند اين را اثبات كند. تجربه هم راهى ندارد،
مسئله قابل تكرارى نيست كه ما تجربه كنيم، اين يك جريان شخصى بود در هزار و چهارصد سال پيش تقريباً واقع شد و گذشت ديگر. مىخواهيم ببينيم چى بود؟ اثبات اين مسئله كه بعد از پيغمبر اكرم چه شخصى جانشين آن حضرت شده؟ اين نه با شيوه تجربى قابل اثبات است نه با شيوه تعقلى، فقط بايد بر اساس مدارك معتبر اثبات بشود. يا ائمه بعد از پيغمبر اكرم چند نفر بودند؟ چه كسانى بودهاند؟ در چه زمانى زندگى مىكردهاند؟ نه با روش تجربى قابل اثبات است نه با روش تعقلى. اين سلسله از مسائل علم كلام فقط و فقط بايد با شيوه نقلى و به اصطلاح شيوه تاريخى اثبات بشود. يعنى برويم دنبال مدارك نقلى، برسيم به كتاب و سنت يا مدارك تاريخى ديگرى اگر معتبر در دست داشته باشيم، ببينيم آنها چى اقتضا مىكنند؟ حداكثر چيزى كه بشود با عقل اثبات كرد، اين است كه بعد از رسول اللّه (ص) مىبايست كسى جانشين او بشود كه بهتر از ديگران بتواند رسالت او را دنبال كند. نهايت چيزى كه مىشود با عقل اثبات كرد چنين چيزى است. اما شخص خاصى داراى فلان نام، پسر فلان پدر، چقدر عمرش بوده؟ در كجا زندگى مىكرده؟ اينها را نمىشود با دليل عقلى اثبات كرد. پس يك سلسله از مسائل كلامى است كه تنها و تنها بايد بر اساس نقل اثبات بشود. از طرف ديگر يك سلسله مسائل كلامى داريم كه بر اساس نقل به هيچ وجه قابل اثبات نيست. مثل اصل مسئله وجود خدا. اگر بخواهيم بر اساس نقل اثبات كنيم، چگونه نقلى؟ نقلى كه در همه جا معتبر هست، نقلهاى متواترى است كه از ادراكات حسى سرچشمه مىگيرد. مثل متواترات كه در منطق گفتهاند. چنين چيزى كه در مورد خدا معنا ندارد. خدا قابل ادراك حسى نيست، تا كسانى ببينند و نقل كنند، كه ما خدا را ديدهايم، به حد تواتر كه رسيد آنوقت براى ديگران هم حجت بشود. چنين راهى وجود ندارد. خدا امر محسوسى نيست كه بشود ادراك حسى به آن تعلق بگيرد تا اين ادراك را براى ديگران نقل كند تا به حد تواتر و يقين كه رسيد آن وقت آن نقل بشود معتبر، از اين راه كه نمىشود. خب از شيوه نقل خاص كه شيوه تعبدى باشد چطور؟ بگوييم چون قرآن مىگويد خدا يكى است يا خدا هست، بگوييم پس درست است. چون پيامبر فرموده كه خدا يكى است «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا»، پس معلوم مىشود كه خدا يكى است. چون ائمه معصومين (س) فرمودند كه خدا يكى است، پس معلوم مىشود كه خدا يكى است. آيا اين استدلال صحيح است؟ مىشود چنين استدلالى كرد يا نه؟ اين
روش خاص نقلى، گفتيم روشى است كه بايد منتهى بشود به يك منبع معتبر كه اعتبار او ثابت شده باشد. ما كلام پيغمبر و امام را كه معتبر مىدانيم و در فقه و ساير علوم اسلامى به آن استناد مىكنيم، مال اين است كه مىدانيم پيغمبر خداست. خدا او را مبعوث فرموده و ضمانت كرده آن چه را كه از طرف خدا دريافت مىكند، صحيح به مردم برساند. چون يك چنين پشتوانه اعتبارى دارد، كلام پيامبر و امام براى ما حجت است. اما خود خدا را مىشود با اين بيان اثبات كرد؟ اعتبار كلام پيامبر و امام به اين است كه از طرف خدا سخن ميگويند. پس قبلاً مىبايست وجود خدا اثبات شده باشد، بدانيم خدايى هست كه اين پيامبر را فرستاده تا بعد بفهميم كه كلامش معتبر است. خدا بايد تضمين كند كه اين پيغمبر راست مىگويد تا ما به كلام، به قول او اعتماد بكنيم. حالا اصل وجود خدا را مىشود با اين اثبات بكند؟ دور لازم نيست (مىآيد). يعنى اعتبار اين كلام متوقف است بر اين كه قبلاً خدا ثابت شده باشد و حالا اين كه ما مىخواهيم خدا را با همين اثبات بكنيم. پس اگر در آيات كريمهاى از قرآن كريم درباره خدا و توحيد مسائلى مطرح شده و بيان شده، اينها به عنوان دليل تعبدى و نقلى براى ما معتبر نخواهد بود. چون اعتبار اينها فرض اين است كه خدا قبلاً ثابت شده باشد. ديگر خود خدا را نمىشود با اين كلام اثبات كرد. اگر يك منكرى العياذ باللّه خدا را انكار كند، از شما بپرسد آقا به چه دليل شما معتقد به خدا هستيد؟ مىگويد براى اين كه در قرآن نوشته. مىگويد عجب! من خدايش را قبول ندارم، چه برسد به پيغمبرش، چه برسد به قرآنش، تو از قرآن استدلال مىگيرى (مىكنى) كه خدا است؟ (هست) خب اگر يك كسى بگويد براى آنها ما از يك راه ديگرى اثبات مىكنيم اما خودمان از راه قرآن استفاده مىكنيم. اگر واقعاً مىخواهيم استدلال كنيم، براى ما و ديگران فرقى نمىكند. ما اگر به استناد خود قرآن بگوييم كه خدا هست، اين استدلال دورى است، براى خود ما هم چنين نتيجهاى را نمىدهد. ما چون معتقد به خدا هستيم و معتقد به صحت قرآن هستيم، محتوايش را يقين داريم به آن.
اما يقين به وجود خدا از راه مفاد قرآن بدست نمىآيد. حتى اگر انبيا و اوليا همه بيايند كه اشهد ان لا اله الا اللّه، اين دليل براى وجود خدا نمىشود. چون شهادت آنها وقتى معتبر است كه پيامبرى و امامتشان ثابت شده باشد و پيامبريشان فرع اين استكه يك پيام دهندهاى به نام خدا باشد كه اينها پيام او را بياورند. اگر در اصل پيام دهندهاش شكى باشد، كسى شكى داشته باشد كه
نمىتواند به استناد پيام آور بگويد كه چون آدم راستگويى است پس معلوم مىشود كه پيام دهندهاى است.
به هر حال استدلال كردن براى اساسىترين مسائل اعتقادى كه مسائل مربوط به خداشناسى است جز از راه عقل امكان ندارد. براى اين كه نه بحث تجربه و حس به خدا مىرسد، در آزمايشگاهى خدا را به دام انداخت، ببينيم، آنجا پيدايش كنيم، ببينيمخدا هست؟ يا نيست؟ با سفينههاى فضا پيما برويم آسمانها را گردش كنيم ببينيم خدا هست يا نه؟ اونطور كه فرعون مىگفت به مردمش كه خب حالا موسى مىگويد خدايى هست، من دستور دادم هامان يك كاخى براى من بسازد، يك برج بلندى بسازد من بروم در آسمانها ببينم خدا هست يا نه. مىخواست مردم را فريب بدهد، اين جور وانمود مىكرد. مردم ساده ممكن است اين جور فكر كنند كه اگر خدايى باشد، خب در آسمانهاست مىروند مىبينندآن را. اينهايى كه سفينههاى فضاپيما درست كردهاند، در كره ماه رفتن (رفتند) يا كرات ديگرى بروند، اگر خدا باشد لابد آن جا مىبيننداو را. خدا ديدنى نيست كه تا در زمين، يا در آسمان ديده بشود. از راه تجربه حسى كه نمىشود خدا را شناخت. از راه نقل هم كه راهى نيست. پس تنها راهى كه براى اثبات وجود خدا هست، راه عقل است. بله كسانى كه با شهود باطنى خدا را درك مىكنند، آن يك معرفت شخصى براى خودشان پيدا مىشود. اما براى چه كسى حاصل مىشود و كى و چگونه؟ آن بحثهايى دارد كه حالا جاى طرحش نيست. به هر حال كسى كه در راه معرفت خدا قدم بر دارد فرض اين كه مىداند خدايى هست و مىبايست او را پرستش كرد، در راه عبادت او قدم بردارد، اگر لياقت داشته باشد، خدا چنان معرفت حضورى و قلبى را به او اعطا مىكند كه در روايات ما به نام رؤيت قلبى ناميده شده. «ما رأيت شيئاً الا و رأيت اللّه قبله». يا «ما لم اكن اعبد رباً لم ارح (اره)». قلب من خدا را ديد و او را پرستش كرد. آن مرتبهاى از معرفت كه براى اولياى خدا حاصل مىشود، بعد از اين است كه اعتقاد به وجود خدا داشتهاند و راه بندگى خدا را پيمودهاند، يا يك افراد استثنايىاى مثل معصومين (س) از آغاز هم چنان معرفتى را خدا به آنها عطا كرده باشد. اين كه به درد ما نمىخورد. ما بايد ببينيم امثال خودمان، انسانهاى عادى وقتى مىخواهند خدا را بشناسند از چه راهى بايد بشناسند؟ نمىشود گفت تو برو عارف بشو، اولياى خدا را بشناس تا خدا را بشناسى. مىگويد من شك دارم كه خدايى هست يا نه، چگونه بروم او را پرستش كنم تا بشوم
عارف؟ پس معرفت ابتدايى براى افراد متعارف كه داراى معرفت حضورى و شهودى و قلبى و كامل نيستند، جز از راه حق (عقل) حاصل نمىشود و اين همان روشى است كه مىگوييم روش تعقلى يا روشفلسفى.
ممكن است سؤال بشود كه مباحث خداشناسى به صورتهاى مختلفى بيان شده، حكما در كتابهاى فلسفه شان مباحث خداشناسى را طورى مطرح كردهاند و متكلمين در كتابهاى كلامى با شيوه ديگرى. آيا شيوه كلامى در اثبات خداشناسى بهتر استيا شيوه فلسفى؟ جواب اين است كه اگر استدلال صحيحى در مورد خدا باشد، كه هست، خواه در كتاب فلسفه نوشته شود و خواه در كتاب كلام، شيوه تعبدى و فلسفى خواهد داشت. خواه اسمش را بگذاريم كلام يا اسمش را بگذاريم فلسفه، تفاوتى نمىكند. يك مسئله است و از راه عقلى اثبات شده، برهان عقلى بر مسئلهاى اقامه كردن، اين اسمش فلسفه است. اگر كسى دوست ندارد اسم فلسفه را، هر چه دلش مىخواهد اسمش را بگذارد، در اسم مضايقهاى (مناقشهاى) نيست. ولى اين مسئله با اين شيوه هر جا بيان بشود و حل بشود، مسئلهاى فلسفى و شيوهاى فلسفى خواهد بود. حتى اگر پيامبرى يا امام معصومى براى خدا استدلال عقلى صحيحى بكند- البته پيغمبرهاى ما وقتى استدلال مىكنند- استدلالشان هم صحيح خواهد بود، اين استدلال، استدلال فلسفى خواهد بود. ولو در كتاب حديث ذكر شده باشد. اگر استدلالى است تامبر اساس مقدمات بديهى عقلى، اين مىشود كار فلسفى. اين كارى را كه امام به اين شكل انجام مىدهد اين امامت نيست- امامت به معناى رهبرى جامعهيا به معنى جانشينى پيغمبر در امورى كه مخصوص به پبغمبر است- اين كار، كارى است حكيمانه، فيلسوفانه، ولو امام بيان كرده باشد. حتى پيامبر اكرم اگر يك برهانى براى يك شخص منكر خدا و شاك در خدا اقامه كرده باشد، و براى او اثبات كرده باشد كه خدا است، با شيوه عقلىاى كه نتيجه يقينى بدهد، اين كار، كارى است حكيمانه، فيلسوفانه، اين كار نبيانه و رسولانه نيست. به عنوان يك معلم مسئله عقلى، پيغمبر آن را بيان كرده. حتى اگر در قرآن يك مسئلهاى با استدلال عقلى اثبات بشود، كارى است حكيمانه، كار يك فيلسوف است. استدلال، استدلالى است فلسفى، عقلى، ولو در قرآن آمده باشد. مثلاً درباره توحيد چنين استدلالى داريم در قرآن،«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ». اين يك قياس استثنايى است. همهبا آن آشنا هستيم. «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» اين مقدمهاش مطوى.
به هر حال يك استدلالى است، در قرآن آمده. اين استدلال وقتى در كتاب فلسفى ذكر مىشود، اسمش مىشود برهان فلسفى. وقتى در كتاب كلام ذكر مىشود مىگويند برهان كلامى. وقتى در قرآن باشد، برهان قرآنى. اما ماهيت اين مسئله و استدلال كه هر جا ذكر بشود كه تفاوت نمىكند، يك استدلال است. اين استدلال عقلى بر اساس مقدمات عقلى است. چنين استدلال را مىگوييم استدلال فلسفى.
پس حتى اگر يك استدلال عقلى در كلام خود خدا هم باشد، استدلالى فلسفى خواهد بود. اين شيوه نقلى نيست، از راه نقل ما اثبات نكرديم مسئله را. چون در قرآن فرموده: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»كه نمىگوييم درست است اين برهان، خودش دارد استدلال مىكند، نمىگويد چون من مىگويم بپذير. مىگويد عقلت ببين چى مىگويد. پس اين مسئله با اين شيوه هر جا تبيين بشود، مسئلهاى فلسفى با تبيينى فلسفى خواهد بود. در كلام هم باشد، همينطور. ممكن است بفرماييد بعضى از متكلمين مثلاً براهاينى براى اثبات خدا آوردهاند كه فلاسفه نياوردهاند. يا برعكس، پس معلوم مىشود اين شيوهها فرق مىكند. اين مثل اين است كه يك فيلسوفى يك برهانى را ذكر بكند، يك فيلسوف ديگر برهان ديگرى را. صرف اين كه يك برهانى را متكلمين در كتاب كلام ذكر كردهاند كه فلاسفه ذكر نكرده بودند، اگر اين برهان تمام باشد اين معنايش اين نيست كه از فلسفه خارج شده است. ما نوكر حقيم، خواه در كلام متكلمين باشد، خواه در كلام فلاسفه. هر جا دليل عقلى صحيح و قانع كننده مبتنى بر اصول منطقى صحيح پيدا كنيم، او را سر جايش مىگذاريم. خدا فرموده نعم المطلوب. پيغمبر و امام آن دليل را فرمودهاند نعم المطلوب. هر عالمى از هر جاى دنيا، اگر دليل صحيحى آورده باشد ما قبول مىكنيم. اسمش چى باشد؟ در چه كتابى نوشته شده باشد؟ براى ما مطرح نيست. ما نوكر برهانيم. در هر كتابى، به هر نامى مىخواهد نوشته شده باشد. اگر براهينى كه متكلمين ذكر كردهاند، كاملتر، دقيقتر، محكمتر (متقنتر) باشد، آنها را مىگذاريم روى سر. و همينطور اگر برهانى كه فلاسفه ذكر كردهاند، آنها محكمتر(متقنتر) باشد، آنها را اصل(اخذ) مىكنيم. گويندهاش چه كسى بوده؟ در چه كتابى نوشته شده؟ به ما مربوط نيست. در اين جا ما نوكر حقيم، نوكر عقليم. به گوينده و ناقلش كارى نداريم.
پس اين سلسه از مسائل كه نه با شيوه تجربى قابل اثبات است نه با شيوه نقلى، فقط بايد با روش تعقلى كه همان اسم ديگرش روش فلسفى است اثبات بشود. خواه در كتابهاى كلامى باشد و خواه در كتابهاى فلسفى و ملاحظه مىفرماييد كه در بخش اثبات خدا و مسائل صفات خدا غالباً براى اين (براهينى) كه متكلمين و فلاسفه آوردهاند مشابه هم است. اگر اختلافى باشد همان گونه اختلافى است كه بين دو فيلسوف هم است. اگر مناقشه در يك برهانى شده باشد، مثل مناقشهاى است كه در يك برهان فلسفى ديگرى شده. اين دسته از مسائل كلامى را بايد با شيوه تعقلى حل كرد و به عبارت ديگر، جزء مسائل فلسفى است. خواه در كتاب فلسفى بيان بشود، يا در كتاب كلامى يا در كتاب حديث، ماهيت مسئله تفاوت نمىكند. كما اين كه دسته دوم از مسائل، كه اول آنها را عرض كردم يعنى مسائلى كه مربوط به قضاياى شخصى و تاريخى است، مثل عدد ائمه اثنى عشر، اثبات اين كه پيغمبر اكرم آنها را تعيين فرموده، اينها فقط با شيوه نقلى بايد اثبات بشود، اما كى؟ بعد از اين كه اثبات شد خدا هست. بعد از اين كه با دليل عقلى اثبات شد كه پيغمبرى است. با دليل عقلى پيغمبر بودن او ثابت شد، اينها را با دليل نقلى نمىشود اثبات كرد. مگر باز نقلى باشد كه به عقل منتهى بشود. مثل اين كه پيغمبران پيشين خبر دادهاند كه بعد از ما چنين پيغمبر خواهد آمد. بعد وقتى ديديم چنين كسى با همان اوصاف ذكر شد، مىفهميم راست بوده. و چون آن پيغمبران را مىشناختيم و ميدانستيم كه آنها پيغمبر بودهاند، مثل اهل كتابى كه پيغمبران خودشان را مىشناختند و به آنها معتقد بودند، بر اساس بشارت آنها پيغبرى بعدى هم ثابت مىشد. اما اين خودش يك استدلال عقلى است. به هر حال بعد از اين كه توحيد و نبوت اثبات شد، صحت قرآن كريم به عنوان يك كتاب آسمانى و مضمون الصحّة ثابت شد، آن وقت محتواى آن كتاب را ما مىتوانيم دليل قرار بدهيم براى ساير مسائل.بسيارى از مسائل هست كه جز از راه كتاب و سنت نمىشود اثبات بكند. فرض كنيم جزئيات تفاسير عالم قيامت، چند موقف در قيامت وجود خواهد داشت؟ عقل راهى ندارد. تجربه هم به آن نمىرسد. وقتى رفتيم آن جا آن وقت تجربه مىكنيم ببينيم چيه؟ قبلاً كه تجربه راه ندارد. اين كه بدانيم قيامت چند موقف دارد؟ كيفيت عذاب اخروى به چه گونهاى است؟ «سلسلة ذرعهاسبعون زذراعاً» يعنى چى؟ اينها را نه با عقل ميشود اثبات كرد و نه با تجربه. اين تفاسير (تفاصيل) را فقط از راه نقل بايد اثبات كرد. كتاب و سنت بعد از اين كه اعتبار آنها ثابت شد.
و بالاخره يك سلسله مسائل داريم كه دو راه اثبات داريد. هم عقل مىتواند اثبات كند، هم نقل. مثل اصل معاد، اصل معاد هم برهان عقلى دارد، هم دلائل نقلى. بعد از اين كه ما قرآن را پذيرفتيم و ثابت شد صحتش، چون قرآن مىفرمايد: «أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا » براى ما حجت تمام شد، هيچ دليلى ديگر نمىخواهيم. اما در كنارش مىتوانيم دليل عقلى هم اقامه كنيم. كما اين كه خود قرآن هم اتفاقاً براى اثبات معاد از دليل عقلى استفاده كرده. در جاى خودش انشاء اللّه بيان خواهيم كرد. پس بعضى از مسائل كلام هم است كه از دو راه اثبات مىشود. يك راه فلسفى و يك راه نقلى. اين جاست كه وقتى فلاسفه از اين مسئله بحث مىكنند فقط استدلال عقلى مىآورند. متكلمين وقتى بحث مىكنند، گاهى فقط استدلال نقلى مىكنند، گاهى دو جور استدلال مىكنند. كدام صحيح است؟ هر دو صحيح است. مسئلهاى است هم از راه عقل اثبات مىشود، هم از راه نقل. و طبعاً وقتى يك مسئلهاى دو جور دليل داشته باشد، اطمينان بخشتر هم خواهد بود. پس مسائل علم كلام از علومى نيست كه يك شيوه خاص براى اثبات داشته باشد. مثل علم فيزيك نيست كه مسائلش را فقط بايد از راه تجربه اثبات كرد يا مثل فلسفه نيست كه مسائلش را فقط بايد از راه عقل اثبات كرد. مسائلش مختلف است. شيوه علم كلام، شيوه تحقيق، اسلوب تحقيق در علم كلام اسلوبى است تلفيقى، از چند راه و با چند شيوه انجام مىگيرد. هم از راه عقل در بعضى از انسانها، از راه نقل در بعضى از انسانها، از هر دو راه، در بعضى ديگر از انسانها.
پس مسئلهاى را كه مطرح كرديم در آغاز سخن كه مسائل اعتقادى را از چه راهى و با چه متد علمى مىبايست حل كرد، جوابش اين شد با متدى تلفيقى از عقلى و نقلى. اما تجربه حسى، باز هيچ راهى در اين جا ندارد. هيچ مسئله كلامى را با تجربه حسى و آزمايشگاهى نمىشود اثبات كرد. چون مربوط به محسوسات و ماديات نيست. خدا است، ملائكه است(هستند، عالم قيامت است، نبوت است، امامت است، اينها اصلاً امر محسوسى نيست. پس نبايد فكر كنيم، كه علم كلام و اعتقادات را يا صرفاً مىبايست با شيوه تعقلى اثبات كنيم، آن چنان كه فلاسفه وصف كردند. يا صرفاً بر اساس روايات و آيات بحث كنيم، آن چنان كه امثال مرحوم صدوق و مجلسى (رض) بيان فرمودهاند. آنها براى خود ماهاست كه تفاسير اين اعتقادات را بدانيم. براى كسى كه هنوز ثابت نشده اين اعتقادات، براى او كارايى ندارد اين شيوه. كسى كه هنوز خدا را قبول ندارد چگونه مىشود از راه پيغمبر بگويد چون پيغمبرش گفته پس تو هم بپذير. پس بايد فرق بگذاريم بين اين مسائل، و ابايى نداشته باشيم كه هر دسته از مسائل بايد با شيوه خاصى اثبات بشود. ما مجموعه اين مسائل را به نام يك علم مىناميم، به خاطر اين كه همه مسلمانها بايد به اين اعتقادات معتقد باشند. اين جامع بين اينهاست. يعنى اعتقاداتى كه ضرورت دارد همه بشناسند و اصول بينش اسلامى و لوازم آنرا تشكيل بدهند.اما مسائلش از نظر اصول تحقيق باهم فرق دارند. بنابراين شيوه كلامى و فلسفى متعارض نيست، بلكه در مسائل خداشناسى يكى است و همينطور در مسائل اصل معاد.اما در باره تفاصيل اعتقادات يا اعتقاداتى كه جنبه تاريخى و نقلى دارد، مثل مسائل امامت خاصه، آنها را مىبايست فقط از راه كتاب و سنت اثبات كرد.
و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين
پايان تصحيح اول
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...